اختلاف آراء موجود در ميان گروههاي شيعه، كار هدايت آنها را براي امامان ـ عليهم السلام ـ دشوار ميساخت. پراكندگي شيعه در بلاد مختلف و اين كه گاه و بيگاه تحت تأثير پارهاي از آراي ديگران قرار ميگرفتند. مزيد بر علت شده بود. در اين گير و دار، اصحاب گروههاي غير شيعي و متعصبان ضد شيعه نيز بر دامنه اين اختلافات افزوده و آن را بسيار عميقتر نشان ميدادند. روايتي از كشي در دست است كه به طور آشكار نشان ميدهد يكي از اصحاب فرق، مذاهبي به نامهاي زراريه، عمّاريه، يعفوريه از پيش خود ساخته و هر يك از آنها را به يكي از اصحاب بزرگ امام صادق ـ عليه السلام ـ زراره، عمار ساباطي، و ابن ابي يعفور نسبت داده است.[1]
امامان شيعه ـ عليهم السلام ـ گاهي در برابر پرسشهايي قرار ميگرفتند كه سر چشمه برخي از آنها، همين اختلافات داخلي ميان دانشوران شيعي بود كه گاه جنبه صوري داشت و در مواردي عميقتر بود و ائمه ـ عليهم السلام ـ در آن مداخله ميكردند. يكي از اين مسائل كلامي، بحث تشبيه و تنزيه بود. ائمه شيعه ـ عليهم السّلام ـ از همان آغاز بر حقانيت نظريه تنزيه تأكيد ميكردند. خطبههاي حضرت امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ كه پس از آن بزرگوار همواره در دسترس ائمه طاهرين ـ عليهم السلام ـ و حتي شيعيان آنها بود، بهترين گواه اين مدعاست. روايات نقل شده از ساير ائمه ـ عليهم السّلام ـ نيز كه شيخ صدوق با تلاش گستردهاش آنها را در كتاب «التوحيد» گرد آورده، بر همين مسأله دلالت دارد. با اين حال، تهمت تشبيه از تهمتهاي رايجي است كه اصحاب فرق، همواره آن را به شيعه نسبت دادهاند. البته آنهايي كه تا حدودي منصف بودهاند، تنها برخي از فرقههاي شيعي را بدين امر متهم كردهاند.
در مقابل، ائمه هدي ـ عليهم السلام ـ نهايت سعي خود را براي رفع اين تهمت از دامن شيعه مبذول داشتند، چنانكه بعدها علماي شيعه نيز در اين باره كوششهاي امامان خود را دنبال كردند. از آن جمله شيخ صدوق است كه انگيزه تأليف كتاب «التوحيد» خود را در مقدمه كتابش «دفع شبهه تشبيه از شيعه» ياد كرده است.[2]
نكته روشن در اين باره به عنوان يك مثال مهم، اقوال منسوب به هشام بن حكم و هشام بن سالم است. اين دو نفر، اگر چه اختلافاتي با هم داشتهاند و حتي هشام بن حكم رسالهاي در رد بر هشام بن سالم نگاشت، ولي بايد دانست، تنها به كار بردن نابجاي لفظ جسم و اطلاق آن بر خدا از سوي آنها، منشأ ايراد تهمت تشبيه و تجسيم بر شيعه شد تا آن حد كه هشام بن حكم، به عنوان يك رافضي معتقد به تشبيه معرفي شده است.[3]
در اين باره كه آيا هشام بن حكم اعتقاد به تجسيم داشته است يا نه، اختلاف نظرهايي در ميان برخي از محققان بروز كرده است. برخي از محققان عرب و نيز علماي شيعه به خوبي توضيح دادهاند كه هشام با بكار بردن لفظ جسم درباره خداوند، قصد بيان يك نظريه تشبيهي را نداشته بلكه وي «جسم» را با «شيء» هم معنا و به اصطلاح مساوق ميدانسته و از آن، موجود را اراده ميكرده است.[4]
با اين حال، ائمه طاهرين ـ عليهم السلام ـ كه متوجه سوء استفاده مخالفان از اين رأي هشام بودند ـ و در واقع ميتوان آن را نوعي كج سليقگي از جانب هشام دانست ـ با نظريه ابراز شده از طرف او به مخالفت برخاستهاند؛ هر چند كه در فرصتهاي مناسب، او را از اعتقاد به تجسيم و تشبيه مبري كردند.
مطالب بالا مقدمهاي بود براي توضيح روايتي از امام هادي ـ عليه السلام ـ كه در تكذيب عقيده هشام بن حكم از آن حضرت نقل شده است. صقر بن ابي دلف گويد:
سألت ابا الحسن علي بن محمد بن علي بن موسي الرضا ـ عليه السلام ـ عن التوحيد و قلت له: اني اقول بقول هشام بن الحكم: فغضب (عليه السلام) ثم قال: ما لكم و لقول هشام، انه ليس منا من زعم أن الله عزوجل جسم و نحن منه براء في الدنيا و الآخرة يا بن ابي دلف! ان الجسم محدث و الله محدثه و مجسمه.[5]
از امام درباره توحيد پرسيدم و عرض كردم: من بر عقيده هشام بن حكم هستم؛ امام بر آشفت و فرمود: شما را با قول هشام چكار؟ از ما نيستند كساني كه گمان ميبرند خداي عزوجل جسم است و ما در دنيا و آخرت از آنها بيزاريم. اي پسر ابي دلف! جسم، خود مخلوق است و پديد آورنده آن خداست و اوست كه بدان جسميت بخشيده است. در روايت ديگري آمده است:
عن محمد بن الفرج الرخجي قال: كتبت الي ابي الحسن عليه السلام أسأله عما قال هشام بن الحكم في الجسم و هشام بن سالم في الصورة فكتب عليه السلام: دع عنك حيرة الحيران و استعذ بالله من الشيطان، ليس القول ما قال الهشامان.[6]
نامهاي به امام هادي ـ عليه السلام ـ نوشته و درباره گفتار هشام بن حكم درباره جسم و سخن هشام بن سالم درباره صورت از آن حضرت سؤال كردم؛ در پاسخ نوشتند: سر گرداني سر گشتگان را كنار بگذار و از شيطان به خدا پناه بر. آنچه را كه هشام بن حكم و هشام بن سالم گفتهاند از ما نيست.
از طرف امام صادق و امام كاظم ـ عليه السلام ـ نيز مخالفت شديدي با اين نظر منسوب به هشام ابراز شده است.[7]
سخنان هشام بن حكم و هشام بن سالم موجب بروز اختلافاتي ميان شيعيان شد و به طور مرتب امامان ـ عليهم السّلام ـ در برابر چنين پرسشهايي قرار ميگرفتند. از جمله آنها ابراهيم بن محمد همداني است در اين باره، نامهاي اين چنين به امام هادي ـ عليه السلام ـ نوشت: دوستداران شما در اين ناحيه درباره توحيد دچار اختلاف شدهاند. شماري به تجسيم و عدهاي ديگر به تشبيه گرايش نشان ميدهند. امام در جواب چنين نوشت:
سبحان من لا يحد و لا يوصف، ليس كمثله شيء و هو السميع البصير.[8]
منزه است خدايي كه نه حدي ميپذيرد و نه وصف او ممكن است. او بي همتا و شنوا و بيناست. مانند همين پرسش را از محمد بن علي كاشاني[9] و اشخاصي ديگر نقل كردهاند كه نشان بارزي از بروز اختلاف در ميان شيعيان در اين زمينه است. در تأييد عدم امكان رؤيت خدا، اگر چه در روز قيامت ـ چنانكه در ميان مشبهه و اهل حديث قول به امكان آن رايج است ـ روايتي از امام هادي ـ عليه السلام ـ نقل شده است كه در آن عدم امكان رؤيت در معرض استدلال،[10] و در روايت ديگري فرو آمدن خدا به آسمان دنيا به شدت مورد انكار امام قرار گرفته است.[11] در اين باره بيش از بيست و يك روايت كه برخي از آنها بسيار مفصل است از امام هادي ـ عليه السّلام ـ نلق شده و همه آنها گوياي آن است كه امام در موضع تنزيه قرار گرفته بود.[12]
پيرامون اعتقاد امامان شيعه درباره مسأله جبر و اختيار نيز رساله مفصلي از امام هادي ـ عليه السلام ـ در دست است. در اين رساله، بر اساس آيات قرآن، در شرح و حل حديث «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الأمرين» ـ كه از امام صادق ـ عليه السلام ـ روايت شده ـ كوشش به عمل آمده و مباني كلامي شيعه، در مسأله جبر و تفويض، بيان شده است. [13] امام ـ عليه السلام ـ در بخشي از اين رساله، درباره اين مسأله چنين فرمودهاند:
لكن نقول: ان الله جل و عز خلق بقدرته و ملكهم استطاعة تعبدهم بها، فأمرهم و نهاهم بما أراد فقبل منهم اتباع أمره و رضي بذلك لهم، و نهاهم عن معصيته و ذم من عصاه و عاقبه عليها و لله الخيرة في الامر و النهي يختار ما يريد و يأمر به و ينهي عما يكره و يعاقب عليه بالاستطاعة التي ملكها عباده لاتباع أمره و اجتناب معاصيه لانه ظاهر العدل و النصفة و الحكمة البالغة.[14]
ما ميگوييم: خداي عزوجل آفريدههاي خود را به قدرت بي پايان آفريد و به آنها توانايي عبادت و بندگي داد. پس آنان را بدانچه ميخواست امر و از آنچه ميخواست نهي فرمود و از آنان، پيروي از اوامرش را پذيرفت و به همين از آنان راضي شد و آنها را از نافرماني خود بازداشت و بر مبناي آن، نافرمانان را مورد باز خواست قرار داد. در امر و نهي، حق انتخاب و اختيار با خداست. به آنچه ميخواهد امر و از آنچه اكراه دارد نهي كرده و بر اساس آن مؤاخذه ميفرمايد، به خاطر آن كه به بندگان خود توانايي پيروي از اوامر و پرهيز از گناهان را عطا فرموده است؛ زيرا او عدالت و انصاف و حكمت بالغهاش آشكار و غير قابل انكار است. به دنبال آن از شبهاتي كه با استناد به ظواهر برخي از آيات در اثبات جبر استدلال شده، پاسخ داده شده است. در ميان رواياتي كه به عنوان احتجاجات امام هادي ـ عليه السلام ـ نقل شده، بيشترين رقم، از آن روايات مسأله جبر و تفويض است.[15]
[1] . رجال كشي، ص 265؛ قاموس الرجال، ج 9، ص 324.
[2] . التوحيد، ص 17.
[3] . الانتصار، ص 61.
[4] . نك: «مقولة جسم لا كالاجسام بين هشام بن حكم و مواقف ساير اهل كلام»، مجله تراثنا، شماره 19، صص 7 ـ 108.
[5] . التوحيد، ص 104.
[6] . همان، ص 97.
[7] . نك: التوحيد، صص 97 - 105.
[8] . التوحيد، ص 101؛ الكافي، ج 1، ص 102.
[9] . همان.
[10] . الكافي، ص 197؛ التوحيد، ص 109.
[11] . الكافي، ج 1، ص 126.
[12] . مسند الامام الهادي ـ عليه السّلام ـ صص94 ـ 84.
[13] . تحف العقول، صص 356 ـ 338؛ مسند الامام الهادي ـ عليه السلام ـ، صص 198 ـ 213.
[14] . مسند الامام الهادي ـ عليه السلام ـ، ص 205.
[15] . همان صص 198 ـ 227.
رسول جعفريان- حيات فكري و سياسي امامان شيعه، ص 517