فضايل امام حسن مجتبي(ع)
درباره فضايل امام حسن ـ عليه السّلام ـ روايات فراواني نقل شده است. راويان اين اخبار عده زيادي از علماي اهلسنت و علماي شيعهاند.[1] در گذر تاريخ آثاري زيادي نگاشته شده است كه در آنها فضايل اين امام گردآوري شده است، اما متأسفانه درباره رخدادهاي زندگي آن حضرت، تا اين اواخر كمتر تلاش درخوري صورت پذيرفته بود، بلكه بيشتر همانند بسياري از مقاطع ديگر، حوادث آن دوره بدون پژوهش جدي و ارزيابي دقيق و استوار، بر روي هم انباشته شده است. بسياري از فضايل روايت شده دربارهي آن امام همام، حكايت از ان دارد كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ علاقه وافري نسبت به اين دو برادر داشته و به طور علني محبت خويش را نسبت به آنان ابراز ميكرده است. نحوه ابراز محبت، همانند پايين آمدن از منبر و بوسيدن آنها و باز بالا رفتن بر منبر، نشانهي جهتدار بودن اين اظهار و ابراز علاقه است.[2] افزون بر آن از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ نقل شده كه در وقت اظهار محبت نسبت به امام حسن ـ عليه السّلام ـ فرمود كه شاهدان، اين ابراز علاقه را به غائبين برسانند.[3] و يا ميفرمود: «من او را دوست ميدارم و نيز كسي كه او را دوست بدارد دوست دارم.»[4]
حضور او در «مباهله»، و قرار گرفتن او در ميان اصحاب كساء، نشانه اعتبار و اهميتي است كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ براي او قائل ميشده است. جالب است كه امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ در بيعت رضوان حضور داشته و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ با او بيعت كرده است.[5] در روايتي از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ آمده است: «لو كان العقل رجلاً لكان الحسن، اگر عقل در مردي مجسم ميشد، همانا حسن بود.»[6] قدرت امام حسن ـ عليه السّلام ـ در برانگيختن مردم كوفه در جريان شورش ناكثين،[7] نشان اهميت و اعتبار او در نزد مردم آن شهر ميباشد. مسلمانان با توجه به همين احاديث، فرزندان فاطمهي زهرا ـ عليها السّلام ـ را فرزندان رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ دانسته و عليرغم انكار بنياميه و بعدها بنيعباس، كوچكترين ترديدي براي مسلمانان به و جود نيامد.[8]
بر مبناي همين شخصيت والا بود كه، چون امام علي ـ عليه السّلام ـ او را به عنوان جانشين خود به مردم معرفي نمود، مردم عراق و بسياري نقاط ديگر با او به عنوان خليفهي رسمي بيعت كردند.
در اينجا به برخي از فضائل امام حسن مجتبي - عليه السلام - مي پردازيم:
مهرباني با يتيمان
محبت و عطابخشي اهل بيت - عليهم السلام - به ويژه امام حسن مجتبي - عليه السلام - زبانزد عام و خاص گرديده بود. او كه داراي قلبي پاك و رؤوف و پرمهر نسبت به دردمندان و تيره بختان جامعه داشت، همانند پدرش علي بن ابي طالب - عليه السلام - با خرابه نشينان دردمند و اقشار مستضعف و كم درآمد همراه و همنشين مي شد، درد دل آنان را با جان و دل مي شنيد و به آن، ترتيب اثر مي داد و در اين حركت انسان دوستانه جز خدا را نمي ديد و اجرش را جز از او نمي طلبيد و او بارزترين مصداق آيه شريفه ذيل بود:
(الَّذينَ يُنْفِقُونَ أمْوالَهُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرّاً وَعَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلاخَوْف عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُونَ [9]؛ آناني كه اموال خود را شب وروز، پنهاني و آشكارا انفاق مي كنند، مزدشان در نزد پروردگارشان خواهد بود، نه ترسي و نه غم و اندوهي بر دل آن ها راه پيدا خواهد كرد.).
از اين روي هر ناتوان و ضعيف و درمانده اي درِ خانه آن حضرت را مي كوبيد. چه بسا افرادي از شهر و ديارهاي ديگر به اميد دستگيري امام مجتبي - عليه السلام - به مدينه منوره مي آمدند و از آن درياي جود و كرم بهره مي جستند. در ميان مستمندان سادات و غيرسادات و درراه ماندگان و از راه رسيدگان و... ديده مي شد. گاه بر اساس خواسته آنان، هزينه سفر، ازدواج و زندگي، هزينه مداواي مريض و ديگر نيازمندي هاي آنان را پرداخت مي نمود و گاه بدون هيچ گونه پرسش بر آنان ترحم مي كرد.
كمك و دستگيري از مستمندان، سالخوردگان و فقرا از سوي آن حضرت، در دوران حاكميت اميرالمؤمنين - عليه السلام - و حكومت خود در كوفه و مدينه و بعد از آن به دو صورت انجام مي گرفت:
الف) كمك هاي مستمر و هميشگي كه شامل سالمندان، ايتام، خانواده هاي شهدا، اصحاب صفّه و... مي شد و در چهارچوب منظمي به صورت ماهيانه انجام مي گرفت. گويا آنان حقوق بگيران دايمي از خاندان اهل بيت - عليه السلام - بودند كه بخش عمده اي از موقوفات و صدقات رسول خدا (ص) و اميرمؤمنان - عليه السلام - و فاطمه اطهر (س) و اموال شخصي حضرت مجتبي - عليه السلام - به اين امر اختصاص مي يافت. امام حسن - عليه السلام - پيش از آن از سوي پدر بر اين كار بزرگ انتخاب و منصوب شده بود و بعد همچنان ادامه يافت. حكم تاريخي علي بن ابي طالب - عليه السلام - كه در بخش (وظايف امام مجتبي - عليه السلام - در زمان حكومت پدرش) آورده ايم، گواه اين مطلب است. سياست و برنامه بر اين بوده كه اصل موقوفات حفظ گردد و از درآمد آن، فقرا و كساني كه مال بر آنان وقف شده بود (موقوف عليهم) را تأمين نمايند.
ب) كمك هاي مقطعي آن حضرت به فقرا، بيچارگان و مساكين در همه فرازونشيب هاي زندگي. اين كمك ها به طوري زياد بود كه بخشش و دستگيري آن ها زبانزد عموم مردم شده بود.
از امام مجتبي - عليه السلام - پرسيدند: چگونه است هر سائلي كه بر در خانه شما مي آيد، نااميدش برنمي گردانيد. حضرت فرمود: من هم نيازمند و محتاجي هستم به درگاه خداوند متعال كه دوست ندارم او مرا دست خالي برگرداند، خداوندي كه نعمت هايش را بر ما ارزاني داشته، هرگز نمي خواهد بندگانش را محروم كنم، مي ترسم اگر سائلي را رد كنم، او هم مرا دست خالي برگرداند.
گذشت
مسئله اخلاق از مسائل مهمي است كه دانشمندان اسلامي و غير اسلامي درباره آن كتابها نوشته و قلمفرساييها كردهاند تا جايي كه برخي از علماي علم الاجتماع آن را هدف خلقت، و آخرين مرحله كمال انسانيت دانستهاند با اين بيان كه گفتهاند:
ملتهاي گذشته در آغاز خلقت با نيروي بدني خود، بر يكديگر برتري ميجستند، و پس از آنكه جامعه بشريت آن مرحله و دوران اوليه را پشت سر گذارد و ارتقا يافت، علم و دانش معيار برتري انسانها گرديد، و چون به حد اعلاي ارتقا و مقام والاي انساني رسيد، وسيله برتري آنها اخلاق گرديد، و با اين بيان، اخلاق مرحله نهايي كمال انسان و علت غائي خلقت اوست.و از اين سخن كه بگذريم در آيات قرآن و روايت اسلامي نيز شواهدي بر اين مطلب ميتوان يافت و اهميت اخلاق تا بدان درجه و پايه است كه علت بعثت اشرف انبيا و خاتم پيغمبران را همان تزكيه انسانها و تعليم حكمت و فرزانگي آنها، و اكمال مكارم اخلاق ذكر فرموده، كه آيه كريمه: «لقد من الله علي المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة..».[10]
و حديث شريف نبوي: «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق»[11]
را ميتوان نمونهاي از اين آيات و روايات دانست.
و جالب اين است كه مكارم اخلاق را خود آن بزرگوار در حديثي به اينگونه تفسير كرده و فرموده است:
«يا علي ثلاث من مكارم الاخلاق: تعطي من حرمك، و تصل من قطعك و تعفو عمن ظلمك»
(اي علي سه چيز از مكارم اخلاق است: دهش و عطا كني به كسي كه تو را محروم كرده و بپيوندي به كسي كه از تو بريده، و در گذري از كسي كه به تو ستم كرده!)
حسن خلق
همانگونه كه در روايت خوانديد، منظور از مكارم اخلاق آن اعمالي است كه از نظر اخلاقي فوقالعادگي داشته باشد، چون برخي از كارها و اخلاقيات انسان است كه به طور عادي براي عموم مردم عادي است مثل آنكه كسي به شما نيكي و احسان كند و شما نيز در برابر به او احسان و نيكي كنيد، كه اين يك امر عادي و طبيعي است، و خلاف اين كار غير طبيعي است كه قرآن كريم نيز آن را به عنوان يك اصل طبيعي عنوان كرده و ميفرمايد:
«هل جزاء الاحسان الا الاحسان»[12]
اما اگر كسي توانست تا اين حد خود را كنترل كند و اين اندازه بر نفس خود مسلط گردد كه بدي و ظلم را با احسان و نيكي مقابله كند، اين كار از نظر اخلاقي يك كار فوق العاده است كه هر كس نميتواند چنين كاري را انجام دهد...
اكنون در زندگاني امام حسن - عليه السلام - نمونه اي از اين مكارم اخلاق امام حسن - عليه السلام - را بخوانيد:
1.موفق بن احمد خوارزمي در كتاب مقتل الحسين - عليه السلام - روايت كرده كه امام حسن - عليه السلام - گوسفندي داشت كه بدان علاقه داشت، روزي مشاهده كرد كه پاي آن گوسفند شكسته شده، به غلامش فرمود : چه كسي پاي اين گوسفند را شكسته؟
پاسخ داد: من!
فرمود: چرا؟
گفت: ميخواستم تا شما را غمگين كنم!
امام - عليه السلام - فرمود: اما من تو را خوشحال خواهم كرد، و تو در راه خدا آزادي! و در روايت ديگري است كه فرمود:
«لا غمن من امرك بغمي»
(من نيز غمگين ميكنم آن كسي را كه به تو دستور داده تا مرا غمگين كني ـ يعني شيطان)
و به دنبال آن او را آزاد كرد.[13]
داستان مرد شامي
و داستان مرد شامي هم مشهور است كه مبرد در كتاب كامل روايت كرده و ابن شهرآشوب نيز در مناقب از وي نقل نموده و در كتابهاي مقتل الحسين خوارزمي و مطالب السئول محمد بن طلحه شافعي و ديگران نيز چنين روايت شده:
مردي از اهل شام ميگويد: من هنگامي به مدينه رفتم و مردي را ديدم كه بر استري سوار است كه زيباتر و خوش لباستر از او نديده بودم و مركبي هم بهتر از مركب او مشاهده نكرده بودم، من از آن مرد خوشم آمد و از شخصي پرسيدم: اين مرد كيست؟
گفتند: حسن بن علي بن ابيطالب است!
در اين وقت سينهام پر از كينه شد و نسبت به علي بن ابيطالب رشك و حسد بردم كه فرزندي اينگونه داشته باشد، از اين رو به نزد او رفته و بدو گفتم: تو پسر ابوطالب هستي؟
فرمود: من پسر فرزند اويم!
در اين وقت من شروع كردم به دشنام او و پدرش تا جايي كه ميتوانستم! و چون سخن من تمام شد، آن حضرت رو به من كرده، فرمود: «احسبك غريبا» ؟
( (بگمانم تو غريب اين شهر هستي؟)
گفتم: آري.
فرمود:
(اگر نيازمند خانه و منزل هستي به تو منزل دهيم، و اگر نياز به مالي داري به تو بدهيم، و اگر نياز ديگري داري كمكت كنيم؟)
مرد شامي گويد:
(من از نزد آن حضرت رفتم در حالي كه احدي در روي زمين نزد من از وي محبوبتر نبود).
و در مناقب ابن شهرآشوب اينگونه است كه چون آن مرد از سخنان خود فراغت يافت، امام - عليه السلام - بدو سلام كرده و خنديد سپس فرمود:
(اي پيرمرد گمان دارم كه غريب اين شهر هستي، و شايد اشتباه كردهاي، پس اگر در صدد جلب رضايت ما هستي از تو راضي شويم! و اگر چيزي از ما بخواهي به تو ميدهيم، و اگر راهنمايي و ارشاد خواهي ارشادت كنيم، و اگر براي برداشتن بارت از ما كمك خواهي بارت را برداريم، واگر گرسنهاي سيرت كنيم، و اگر برهنهاي بپوشانيمت، و اگر نيازمندي بينيازت گردانيم، و اگر آوارهاي در پناه خويشت گيريم، و اگر خواستهاي داري انجامش دهيم، و اگر مركب و بار و بنهاي را به خانه ما انتقال دهي و تا وقتي كه قصد رفتن داري مهمان ما باشي براي ما آسانتر و محبوبتر است، كه ما را جايگاهي وسيع و مقامي منيع و مالي بسيار است).
و به دنبال آن نقل شده كه چون آن مرد سخن آن حضرت را شنيد گريست و آنگاه گفت:
(گواهي دهم كه براستي تويي خليفه خدا بر روي زمين و خدا خود داناتر است كه رسالتهاي خود را در چه جايي قرار دهد و تو و پدرت مبغوضترين خلق خدا نزد من بوديد و تو اكنون محبوبترين خلق خدا پيش مني!)
و سپس آن مرد به خانه امام حسن - عليه السلام - رفت و تا وقتي كه در مدينه بود مهمان آن حضرت بود، و از دوستداران آن خاندان گرديد.[14]
4. ذكاوت امام حسن مجتبي ـ عليه السّلام ـ
حضرت مجتبي ـ عليه السّلام ـ در سن هفت سالگي در مجلس حضرت رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ حاضر ميشد، آيات وحي را كه تازه نازل شده بود ياد ميگرفت و خانه براي مادرش فاطمه ـ عليها السّلام ـ ميخواند، هر وقت امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ داخل خانه ميشد ميديد كه فاطمه زهرا ـ عليها السّلام ـ آيات را ميخواند. ميفرمود: چه كسي اينها را به تو ياد داد حال آنكه امروز نازل شده است؟
حضرت فاطمه زهرا ـ عليها السّلام ـ جواب ميداد: فرزندت حسن، روزي اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ در خانه مخفي شد كه ببيند حضرت مجتبي چطور آيات وحي را ميخواند، امام حسن ـ عليه السّلام ـ داخل شد، آيات وحي را ياد گرفته بود، ولي تا خواست بخواند مضطرب شد و نتوانست، مادرش از اضطراب وي تعجب كرد، حضرت مجتبي جواب داد:
اي مادر بيانم كوتاه آمد، زبانم بند شد، ظاهراً يك مرد بزرگواري مرا زير نظر دارد و به من گوش ميدهد. در اين هنگام اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ از پس پرده خارج شد و فرزند عزيزش را بوسيد و مورد تفقد قرار داد: «قال يا امّاه قل بياني و كل لساني لعل سيّداً يرعاني»[15] حضرت مجتبي ـ عليه السّلام ـ از اول آشنا به آيات وحي و داراي ذكاوت خاصي بود.
5. حلم
يك نفر از اهل شام وارد مدينه شد، حضرت مجتبي ـ عليه السّلام ـ را ديد كه بر مركبي سوار است و چون تحت تأثير تلقينات شوم بنياميه قرار گرفته بود، شروع به ناسزا گفتن كرد، او تند تند اسائه ادب ميكرد، امام ـ عليه السّلام ـ هم چيزي نميگفت. تا وقتي كه مرد شامي آرادم شد.
حضرت مجتبي ـ عليه السّلام ـ كه درد او را ميدانست بر او سلام كرد و خنديد و فرمود: يا شيخ گمان ميكنم غريب هستي، شايد امر بر تو مشتبه شده است اگر بخواهي گذشت كنيم از تو گذشت ميكنيم، اگر از ما چيزي بخواهي بتو ميدهيم، اگر راهنمايي بخواهي راهنمائيت ميكنيم، اگر از ما مركبي بخواهي براي تو مركب ميدهيم، اگر گرسنه باشي، سيرت ميگردانيم، اگر عريان باشي لباست ميدهيم، اگر محتاج باشي بينيازت ميكنيم، و اگر حاجتي داشته باشي آن را بر ميآوريم و تا در مدينه هستي اگر در خانه ما مهمان باشي براي تو بهتر خواهد بود، چون منزل ما وسيع و امكانات ما بسيار و موقعيت ما گسترده است.
مرد شامي از شنيدن اين سخنان به گريه افتاد، سپس گفت: گواهي ميدهم كه تو خليفه خدا در روي زمين هستي، خدا داناتر است كه رسالت خود را در كجا قرار بدهد، تو و پدرت مبغوضترين خلق در نزد من بوديد ولي فعلاً محبوبترين خلق خدا در نزد من هستيد.
سپس آن مرد وسائل خويش به خانه آن حضرت آورد و تا در مدينه بود ميهمان آن حضرت بود و بر محبت اهلبيت ـ عليهم السّلام ـ معتقد شد.[16]
نگارنده گويد: معاويه و پيروان او درباره اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ و اهلبيت او، چنان تهمتهايي بستند و چنان ناروائيها نسبت دادند كه عقل متحير است و توانست ناسزاگويي به آن حضرت را رسميت بدهد، امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ احساس كرده كه اين آدم ذاتاً بدجنس نيست ولي تحت تأثير تبليغات سوء قرار گرفته است، لذا با حلم و بردباري او را معالجه فرمود.
6. به ياد حق
امام صادق ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: پدرم از پدرش به من حديث كرد كه: حسن بن علي بن ابيطالب ـ عليهم السّلام ـ از همه اهل زمان خود عابدتر بود، به زهد و بياعتنايياش به دنيا و فضيلتش كسي نميرسيد، چون به حج ميرفت، پياده ميرفت و گاهي پا برهنه ميرفت. چون مرگ را ياد ميكرد ميگريست، و چون قبر را ياد ميآورد گريه ميكرد، وقتي بعث و قيامت را ياد مينمود اشك ميريخت، وقتي كه گذشتن از صراط را ياد ميآورد ميگريست وقتي كه در مقابل خدا قرار گرفتن را ياد ميآورد فرياد ميكشيد و بيهوش ميشد.
چون به نماز ميايستاد مفصلهاي بدنش به حركت در ميآمد و چون بهشت و جهنم را ياد ميكرد مانند انسان مار زده مضطرب ميگشت، هر وقت به وقت خواندن قرآن به «يا ايها الذين آمنوا» ميرسيد، ميگفت: لبيك اللهم لبيك.
در هيچ حالي او را نديدند مگر آن كه خدا را ذكر ميكرد. در سخن گفتن راستگوترين مردم و در بيان مطلب فصيحترين آنان بود. روزي به معاويه گفتند: اي كاش حسن بن علي ابيطالب را بگويي به منبر برود و سخن بگويد، تا معلوم شود كه سخن گفتن نميتواند، معاويه از آن حضرت خواست تا منبر برود و سخن گويد، امام ـ عليه السّلام ـ برخاست و به منبر تشريف برد، خدا را حمد كرد و ثنا گفت.
آن حضرت در مقابل خصم، همه كمالات و فضائل را به خودش اختصاص داد كه يعني: كسي كه به مقام آل محمد ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ نميرسد.
7. انفاق همه مال و نصف مال در راه خدا
حضرت مجتبي ـ عليه السّلام ـ در احسان و انفاق در راه خدا قدمي برداشت كه منحصر به فرد و از فضائل اختصاصي اوست و آن اينكه: دو بار همه دارايي خويش و سه بار نصف مال خود را در راه خدا انفاق و احسان نمود اين مطلب مورد تصديق همه است، شيعه و اهلسنت آن را د كتابهاي خود نقل كردهاند، عبارت عربي روايت چنين است:
«خرج الحسن ـ عليه السّلام ـ من ماله مرّتين و قاسم لله ماله ثلاث مرّات حتّي انه كان يعطي نعلاً و يمسك نعلاً و يعطي خفاً و يمسك خفاً» يعني: وقتي كه نصف مال خود را در راه خدا ميداد چنان دقت ميكرد تا جايي كه يك نعلين و چكمه را ميداد و يك نعلين و چكمه را براي خود نگاه ميداشت.
رجوع شود به بحارالانوار، ج43، ص339 و 357، مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص14؛ فصل مكارم اخلاق، تذكره سبط ابن جوزي، ص112؛ حالات امام حسن ـ عليه السّلام ـ صواعق المحرقه ابن حجر حالات امام حسن ـ عليه السّلام ـ، فصول المهمه ابن صباغ، ص138؛ تاريخ الخلفاء سيوطي، ص73، نورالابصار شبلنجي، ص108، اين روايت از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ به نقل مناقب با اين لفظ نقل شده است:
«قال الصادق ـ عليه السّلام ـ : ان الحسن بن علي ـ عليهم السّلام ـ حجّ خمسه و عشرين حجّه ما شياً و قاسم الله تعالي ماله مرّتين و في خبر قاسم ربه ثلاث مرّات و حجّ عشرين حجّه قديمه.»
8. عمل طاقت فرسا
از جمله فضائل حضرت مجتبي ـ عليه السّلام ـ آن است كه: بيست و پنج بار پياده به زيارت كعبه رفت با آن كه مركبهاي خوب با او برده ميشد ولي به علت «افضل الاعمال أحمزها»[17] مسافت چهارصد و پنجاه كيلومتر راه را زير اشعه سوزان آفتاب و روي سنگريزههاي داغ، پياده ميپيمود تا رضات خدا را بيشتر فراهم آورد.
و چون اين كار تصنّعي نميتواند باشد، ايمان قوي و خلوص كامل لازم دارد، معاويه كه ميخواست براي خودنمايي كارهاي خوب انجام دهد، نتوانست اين كار را بكند و حسرت ميكشيد و ميگفت: بر چيزي غمگين نيستم مگر به آنكه نتوانستم پياده به حج روم ولي حسن بن علي ـ عليه السّلام ـ بيست و پنج بار پياده به مكه رفت.[18]
جريان بيست و پنج بار به مكه رفتن را شيعه و اهل سنت در كتابهاي خويش نقل كرده و فريقين آن را مسلم دانستهاند.[19]
ناگفته نماند درمناقب و انوار البهيه و تاريخ الخلفاء و صواعق ابن حجر و اخبار الدول قرماني، ص106 چنان كه گفته شد بيست و پنج بار نقل شده، سبط ابن جوزي در تذكره ص178 و سيد مؤمن شبلنجي در نور الابصار ص108 و ابن طلحه درمطالب السؤول ص67 بيست بار گفتهاند.[20]
9. خوف از محشر
حضرت رضا ـ عليه السّلام ـ از پدرانش ـ عليهم السّلام ـ نقل ميكند: چون رحلت امام حسن ـ عليه السّلام ـ نزديك شد، گريه كرد. گفتند: يابن رسول الله آيا با آن منزلت كه نسبت به رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ داري گريه ميكني؟! با آن كه حضرت در تقرب تو نسبت به او، چيزها گفته است؟! بيست بار پياده به حج رفته و سه بار هر چه داشتهاي در راه خدا انفاق نمودهاي حتي يك نعلين؟! فرمود: فقط براي دو چيز گريه ميكنم: وحشت موقف قيامت و مفارقت دوستان «فقال انّما أبكي لخصلتين: لهول المطلع و فراق الأحبّه.»[21]
[1] . در نمونه از اين آثار عبارتند از: «ترجمة الامام الحسن» از ابن عساكر كه در «تاريخ دمشق» وي آمده است، و ديگري «ترجمة الامام الحسن» از ابن سعد كه در «طبقات الكبري» او آمده است.
[2] . نور الابصار، صص 120 ـ 119، مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص24؛ نظم درر السمطين، ص195.
[3] . المستدرك، حاكم نيشابوري، ج3، صص147، 173؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص34.
[4] . ترجمة الامام الحسن ـ عليه السّلام ـ ، ابن سعد، ص134. رأيتُ رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ واضعّا الحسن حبوَته و هو يقولُ: من أحبَّني فَليحبَّه و ليُبَلَّغَ الشاهدُ منكم الغائب و لو لا عزمة رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ ما حدَّثتُ أحداً شيئا ثم فقد.
[5] . الحياة السياسة للامام الحسن ـ عليه السّلام ـ ، صص24، 44.
[6] . فرائد السمطين، ج2، ص68.
[7] . ترجمة الامام الحسن ـ عليه السّلام ـ ، ابن سعد، ص49.
[8] . الحياة السياسة لامام الحسن ـ عليه السّلام ـ ، ص27. در كشف الغمه (ج1، ص550) روئايتي آمده كه نشان ميدهد معاويه اصرار داشت تا حسنين ـ عليه السّلام ـ را فرزندان امام علي ـ عليه السّلام ـ بخوانند نه فرزندان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ .
[9] . بقره، آيه274.
[10] . سوره آل عمران، آيه164
[11] . خصال صدوق، «باب الثلاثه» ، حديث 121
[12] . سوره الرحمن، آيه 60
[13] . ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 117 و حياة الامام الحسن (ع)، ج 1، ص .314
[14] . مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص .19
[15] . بحارالانوار، ج43، ص338.
[16] . مناقب آل ابيطالب، ج4، ص19، فصل مكارم اخلاق امام حسن ـ عليه السّلام ـ .
[17] . در نهايه گويد: «سئل رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ ايّ الاعمال افضل فقال: احمزها» اي اشدّها.
[18] . بحارالانوار، ج43، ص339، مناقب، ج4، ص14، باب مكارم اخلاقه.
[19] . مناقب، ج14، ص14، فصل مكارم اخلاق آن حضرت.
[20] . مستدرك حاكم، ج3، ص169.
[21] . بحارالانوار، ج43، ص332.
احمد زماني- برگرفته از کتاب حقايق پنهان، ص266 و سيدهاشم رسولي محلاتي- زندگاني امام حسن(ع)، ص346
مطالب