زهرا نسّاجى
سخن نخست
سَكينه، دختر امام حسين عليه السلام و مادرش رباب دختر امرىءالقيس است. نامش را امينه، امنيه و آمنه ذكر كردهاند و لقب وى را سكينه نهادهاند كه به معنى وقار و سكون است.
سكينه همسر عبداللّه اكبر، فرزند امام حسن و پسر عموى اوست كه در روز عاشورا همراه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد. از زمان ولادت حضرت سكينه عليها السلام اطلاع دقيقى در دست نيست؛ اما با توجه به فرمايش امام حسين عليه السلام خطاب به وى كه فرمود: «تو بهترين بانوانى!» در مىيابيم كه وى در كربلا بانويى رشيده بوده و بين ده تا سيزده سال، سن داشته است.1 آن حضرت حدود هفتاد سال عمر كرد و در سال 117 ق. در مدينه و بنابر قولى در راه حجّ عمره از دنيا رفت.2
خواهر سكينه، فاطمه و برادرانش امام زينالعابدين، حضرت علىاكبر و عبداللّه (علىاصغر) عليهم السلام اند.
رباب كيست؟
رباب همسر گرانقدر امام حسين عليه السلام، مادر عبداللّه و سكينه و از زنان شايسته و نامدار تاريخ اسلام است. وى بانويى فاضله و محدّثه بود كه همراه امام حسين عليه السلام و فرزندانش در كربلا حضور داشت. وى شاهد شهادت همسر و طفل شيرخوارهاش بوده و رنج و مشقّات سفر كربلا را تحمّل نموده است. او وظيفه سنگين خويش را آن طور كه مورد رضايت خدا و فرزند پيامبر بود، انجام داد. وى پس از آن به عنوان اسير همراه ديگر زنان و دختران كاروان حسينى به كوفه و شام برده شد و در نهايت، به مدينه آمد و در آنجا اقامت گزيد. رباب كه از بهترين زنان عصر خويش بود، نزد امام حسين عليه السلام منزلتى عظيم داشت و شدّت علاقه امام به وى، به قدرى بود كه حضرت فرمود:
«من خانهاى را كه سكينه و رباب در آن ساكنند، دوست دارم. علاقهمند به ايشان هستم و مال خود را برايشان خرج مىكنم.»3
در مقابل، رباب هم كه افتخار همسرى امام حسين عليه السلام را داشت، اين ارزش را حفظ نمود و بعد از واقعه عاشورا و شهادت همسرش با اينكه خواستگاران فراوانى داشت همه را رد كرد و گفت:
«پس از فرزند رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم همسرى بر نمىگزينم.»4
او به تحقيق دريافته بود كه هيچ كس نمىتواند همانند امام باشد و درسهايى را كه او از مكتب انسانساز حسينى فرا گرفته بود، دوباره برايش زمزمه كند. رباب به امام حسين عليه السلام بسيار وفادار بود و در حمايت و تبعيت از آن حضرت، زندگى كرد و پس از شهادت جانگدازش همراه دخترش سكينه، خيمه عزا برپا نمود و به اقامه عزاى آن امام همام پرداخت. امام صادق عليه السلام در اين باره مىفرمايد:
«هنگامى كه امام حسين عليه السلام شهيد شد، همسر آن حضرت، رباب، برايش مجلس سوگوارى برپا نمود و همراه زنان و خدمتگزارانش چنان گريه كرد كه اشك چشمانش خشك گرديد.»5
غم و اندوه فقدان امام سبب شده تا رباب يكسال پس از واقعه عاشورا از دنيا برود.
علاّمه مامقانى، رباب را در زمره زنان راوى حديث نام برده و مىنويسد:
«نسبت به روايت وى، نهايت اعتماد است.»
يكى از مورّخان معاصر مىگويد: او يكى از شاعران عرب و از برترين و برگزيدهترين زنان عصر خويش بود.6
رباب وقتى سر امام را در مجلس ابن زياد مشاهده كرد، به شدّت منقلب شد و بنابر درخواستش هنگامى كه سر را به او دادند، در آغوش گرفت و بوسيد، از داغ امام گريست و اشعارى را زمزمه كرد كه ترجمهاش چنين است:
آه! حسين من كه از دستم رفت و داغش تا ابد بر دلم ماند. در كربلا نيزهها به او هجوم آورده و تنش را به خاك و خون كشيد. خداوند، جنايتكاران كربلا را سيراب نگرداند!7
مرثيه ديگر رباب در غم از دست دادن همسرش اين گونه است:
آنكه را كه فروغ بخش عالَمى بود، به خاك و خون افكندند و تنِ بىسر او را دفن كردند. خداوند، پاداش بسيار به تو عطا كند اى نواده رسول خدا! كه با عزّت و شرف، سالار شهيدان گشتى و از خسران دور بودى! تو براى من كوهى بلند افراشتى كه در پناهت آرام بودم و الطافت نسبت به ما قطع نمىشد. اكنون كه تو رفتى، پدر يتيمان چه كسى باشد؟ و دستگير محرومان كه خواهد بود...؟8
عبداللّه، برادر سكينه
عبداللّه فرزند ديگر رباب و برادر سكينه عليها السلام است. امام وقتى ياران و افرادى از خانوادهاش به شهادت رسيدند، تنها ماند و ديگر اميدى به يارى كسى نداشت، بنابراين براى خداحافظى به جانب خيمهها آمد و اهل و عيالش را به صبر دعوت نمود و از آنها خواست قضا و قدر الهى را بپذيرند و از اطاعت پروردگار دلخوش باشند. وى سپس طفل شيرخوارهاش را طلبيد تا براى آخرينبار او را ببيند. حضرت زينب عليها السلام عبداللّه را نزد امام عليه السلام آورد. آن حضرت فرزندش را به آغوش گرفت و گونههايش را بوسيد. هنوز وداع امام به پايان نرسيده بود كه ملعونى از لشكر دشمن، گلوى عبداللّه را نشانه گرفت و با تير جفا پيكرش را به خون آغشته كرد. امام كه از جسارت دشمن و شهادت مظلومانه آن طفل دلآزرده شده بود، مشتش را از خون گلوى او پر نمود و به طرف آسمان پاشيد و فرمود:
«خداوندا! اين مصيبت بر من آسان است، چون كه در معرض ديد تو است.»9
امام حسين عليه السلام براى دفن عبداللّه قبرى حفر كرد و تنِ غرقه به خونش را به خاك سپرد. نگاه پرمهر و غمبار سكينه و مادرش در وداع با قربانى شش ماهه، عظمت اين مصيبت را دو چندان نمود.
امام زمان عليه السلام در «زيارت ناحيه مقدّسه» مىفرمايد:
سلام بر عبداللّه شيرخوار كه او را هدف تير قرار دادند و در آغوش پدر به قتلش رساندند. خدا لعنت كند حرملة بن كاهلى را كه تير به سويش انداخت...
گلستان فضايل
سكينه از چشمه زلال دانش و معرفت امام حسين عليه السلام جرعهها نوشيد و به درجهاى از ايمان و باور دينى رسيد كه امام در توصيفش مىفرمايد:
غالب (اوقات) بر سكينه چنين است كه با تمام وجود محو جمال ازلى است. ايّامش غرق در عبادت و راز و نياز با پروردگار سپرى مىگردد.10
اين تعريف، بيانگر مقام برجسته دختر امام حسين عليه السلام در راستاى يقين به پروردگار متعال و گسستن از مشغوليات و دلبستگىهاى دنياى فانى است.
سكينه، گوهرى مستور در صدف عفّت و حيا و آراسته به اخلاق محمّدى است. وى شأنش بالاتر از مدح ستايشگران و مقامش والاتر از وصف دوستداران است؛ زيرا او در كنف حمايت بزرگانى چون پدر و برادر رشيدش امام زين العابدين و حضرت علىاكبر عليهم السلام قرار داشت و راه تعالى روح و مبارزه با نفس را از آنها فرا گرفته بود.
يكى از نويسندگان معاصر آورده است: «سكينه بانويى جليل القدر، با نجابت و داراى مقام و منزلتى بلند است.»11
بانو بنت الشّاطى مىگويد:
«به حق كه خانم سكينه به سبب اصل و نسب عالى و شرافت و منزلت بالايش، صاحب عزّت بىپايان و آشكارى است.»12
مورّخ شهير، غياث الدّين ميرخواند در كتاب حبيب السّير مىگويد:
«حضرت سكينه دختر امام حسين عليه السلام را به خاطر جمال ظاهرى و كمال باطنى و حسن خلق، عقيلة القريش گفتهاند.»
دختر امام حسين عليه السلام از شجاعتى قابل تحسين برخوردار بود. وى در برابر ظالمان سكوت نمىكرد و به انجام تكاليف الهى همّت مىگمارد. او از هياهوى تبليغاتى هراسى به دل راه نمىداد و با صلابت فاطمى دشمن را خوار و رسوا مىنمود، با دليل و منطق سخن مىگفت و حقّانيّت خويش را به اثبات مىرساند.
روزهاى جمعه، خالد بن عبدالملك، بر بالاى منبر مىرفت و به بدگويى از على عليه السلام مىپرداخت؛ اين خبر به حضرت سكينه عليها السلام رسيد، وى همراه خدمتگزارانش نزد خالد مىآمد و در مقابلش ايستاده و او را سبّ و لعن مىكرد.
نگهبانان خالد جرأت آزار رساندن به سكينه را نداشتند؛ اما همراهانش را اذيّت كرده و آسيب مىرساندند. در مجلسى كه مروان، اميرمؤمنان عليه السلام را سب نمود، با شهامت، او و اجدادش را لعنت كرد. دختر عثمان كه در جلسه حاضر بود، رو به سكينه كرد و گفت: من دختر شهيدم! سكينه عليها السلام سكوت كرد و آنگاه كه مؤذّن صدا به اذان بلند كرد و به عبارت: «اشهد انّ محمّداً رسول اللّه» رسيد، خطاب به دختر عثمان فرمود: اين، پدر من است يا پدر تو؟ دختر عثمان شرمسار گشت و گفت: «لافخر عليكم ابداً؛ من ديگر هرگز به شما فخر نخواهم كرد.»13
عظمت مقام و فصاحت و بلاغت كلام حضرت سكينه، به كسى اجازه گستاخى و توهين نمىداد و همگان را سرجاى خود مىنشاند. همان طورى كه سخن گفتن عمّهاش زينب عليها السلام بر دهان كوفيانِ بىغيرت و بىوفا مهر سكوت زد و آنان را به حيرت واداشت.
راوى حديث
در منابع تاريخى آمده است كه سكينه عليها السلام از پدرش امام حسين عليه السلام و عمّهاش امّكلثوم روايت نقل كرده و فائد مدنى مولى عبيداللّه بن ابىرافع و فاطمه بنتالحسين از او حديث نقل كردهاند. ابنعساكر به سند خود از فائد مدنى مىگويد: سكينه دختر حسين بن على از پدرش براى من اين حديث را گفت كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد:
حملةالقرآن عرفاء اهلالجنّة؛ (روز قيامت) حاملان قرآن، شناختهشدگان اهل بهشتند.»14
علاّمه مجلسى به سند خويش از بكر بن احنف، از فاطمه دختر على بن موسىالرضا عليه السلام، و از فاطمه و زينب و امّكلثوم، دختران موسى بن جعفر عليه السلام و آنها از فاطمه دختر امام صادق عليه السلام، از فاطمه دختر امام باقر عليه السلام، از فاطمه دختر امام سجاد عليه السلام، از فاطمه و سكينه دختران امام حسين عليه السلام و آنها از امّكلثوم دختر على عليه السلام، از فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم، از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم روايت مىكند كه فرمود:
در معراج كه به آسمان رفتم، وارد بهشت شدم و به قصرى از جواهر سفيد رسيدم. اين قصر درى داشت كه با دُرّ و ياقوت تزئين شده بود و بر آن در پردهاى آويخته بود كه چون سرم را بلند كردم، ديدم نوشته است: «خدايى جز اللّه نيست، محمّد صلى الله عليه وآله وسلم پيامبر خدا و على، ولى و سرپرست مردم است.» بر پرده، اين عبارت به چشم مىخورد كه: «خوشا به حال شيعيان على!» وارد آن قصر شدم، پس در برابرم قصرى ديگر ديدم از عقيق كه درى از نقره و پردهاى بر آن قرار داشت. سرم را بلند كردم، اين جمله را ديدم: «محمّد، پيامبر خداست و على، وصىّ مصطفى.» و همچنين نوشته بود: «شيعيان على را به سرشت پاك بشارت ده!» پس وارد قصر شدم، كه ناگاه مقابلم قصرى ديگر از زبرجد ظاهر شد كه از آن زيباتر نديده بودم. بر آن قصر درى بود از ياقوت سرخ كه بالاى آن لؤلؤ به چشم مىخورد و روى در پردهاى قرار داشت. پرده را بالا زدم و اين جمله را روى آن نوشته شده يافتم: «شيعه على همان رستگارانند!» به جبرئيل گفتم: اين قصر از آنِ كيست؟ او گفت:
اى محمّد! متعلّق به على، وصى و پسر عمويت! مردم در روز قيامت پابرهنه و عريان محشور مىشوند، جز شيعيان على؛ مردم در صحنه محشر به اسم مادرانشان خوانده مىشوند، غير از شيعيان على كه به نام پدرانشان خوانده مىشوند؛ زيرا آنها على را دوست داشتهاند و به اين خاطر، سرشتشان پاك گرديده است.15
محبوب دل پدر
سكينه در خاندانى بزرگ كه خداوند مقامشان را رفعت بخشيده بود، رشد نمود. تمسّك به راه مستقيم الهى و تبعيّت از احكام حياتبخش قرآن، او را به كمال انسانيّت رسانيد و سبب شد همطراز عقيله بنىهاشم، زينب كبرى عليها السلام از پيام آوران كربلا گردد؛ به طورى كه دشمنان به شخصيّت با صلابتش معترفند و دوستداران اهلبيت عليهم السلام به وجودش مفتخر.
اخلاق نيك و خصال پسنديده اين بانوى نمونه، وى را در نظر پدر كه مربّى صالح و كاملى بود، عزيز نمود و چون ستارهاى فروزان در آسمان خاندان امام درخشيد و همه را شيفته رفتار شايسته خود كرد. امام حسين عليه السلام كه آگاه به ضمير انسانها و معيار سنجش اعمال است، سكينه را با زيباترين لقب، يعنى «خيرة النّساء» خواند و با عنايتى خاص مقام و منزلت وى را در مواقف بسيار، بر ديگران آشكار نمود.
دلبستگى و مهر امام نسبت به سكينه، در آخرين خداحافظى از خيمهها، قابل توجّه و تأمّل است. وقتى آن حضرت نزديك خيمهها رسيد، فرمود:
«اى زينب! اى امّكلثوم! اى سكينه! عليكنّ منّى السّلام.»
چون اهلبيت صدايش را شنيدند، براى وداع گرداگرد امام حلقه زدند. علاقه فراوان سكينه به پدر، عنان اختيار را از كفش ربود، دستهايش را بر سر فرود آورد و گفت: پدرجان! آيا تن به مرگ دادهاى كه اين گونه خدا حافظى مىكنى؟ ما، بعد از تو به چه كسى پناهنده شويم؟
سخنان عاطفه برانگيز دختر، بر قلب پدر، سنگين آمد و از بىتابى فرزندش گريست و فرمود:
«اى نور ديدهام! چگونه تسليم مرگ نشود كسى كه يار و ياورى ندارد؟»
صحبتهاى امام براى سكينه كه بوى فراق و تنهايى مىداد، او را از جمع حاضر جدا كرد و در حالى كه آرام آرام مىگريست، به گوشه خيمه رفت! شايد قصدش اين بود كه قلب پدر را بيش از اين غصّهدار نكند. امام حسين عليه السلام با مشاهده اين وضع از اسب فرود آمد و سكينه را نزد خويش خواند و او را به سينه چسباند و اشكهايش را پاك نمود و فرمود:
«اى سكينه! بدان كه بعد از من گريه زيادى در پيش خواهى داشت؛ اما تا هنگامى كه جان در بدن دارم، با اين اشكِ جانگدازت، دلم را آتش نزن! آن زمان كه كشته شدم، تو كه بهترين زنان هستى، سزاوارترين فرد به گريستن بر منى!»
لفظ جمع در اينجا، بيانگر اين است كه سكينه جزء بانوانى است كه دليلى واضح بر بالابودن مقامشان وجود دارد، مانند حضرت زهرا عليها السلام و زينب عليها السلام.16
كاروان كربلا
سكينه بلاياى سنگين روز عاشورا را با دلى استوار و ارادهاى پولادين تحمّل نمود. اين توان، برخاسته از باطن پاك و توجّه كامل او به ذات احديّت بود، همان گونه كه امام حسين عليه السلام دربارهاش فرموده: «دخترم، دائم محو جمال الهى است.» مطمئنّاً اگر امام بردبارى او را محك نزده بود و به درجه ايمانش واقف نبود، او را همراه خويش به سفرى پرحادثه نمىبرد تا مبادا از آن حوادث دهشتبار روحش متزلزل شده و دينش دستخوش دگرگونى گردد. سكينه به مرتبهاى از يقين و رضاى الهى رسيده بود كه كشته شدن پدر و برادرها و عموها را ديد، اما لب به شكايت نگشود و آن مصائب را لطف الهى دانست.
وى نظارهگر وقايع عاشورا بود. او نداى كمكخواهى پدرش را كه مظلومانه يار و ياور مىطلبيد، شنيد و با تمام وجود، درد بىكسى مادر، خواهر، عمّهها و زنان را چشيد و با اينكه در اوان جوانى بود، سرپرستى دختران كوچكتر از خود را به عهده گرفت و به دلدارى آنها پرداخت. با آنكه عطش تا عمق وجودش پنجه افكنده بود، دليرانه مقاومت كرد و از بىآبى، شكوه ننمود.
او پس از شهادت حضرت علىاكبر عليه السلام بالينش حاضر شد و با سوز دل، نوحهسرايى كرد و زمانى كه پدرش عمود خيمه عباس عليه السلام را كشيد، داغ سنگين اين مصيبت را در خود مخفى نگه داشت تا دشمن خيال نكند فرزندان حسين عليه السلام مرعوب شده و شكيبايى را از دست دادهاند. او به خدا دل بسته بود، با صبر قرين بود و از راه مستقيم الهى خارج نشد.
سكينه از اوّلين افرادى است كه از شهادت امام مطّلع گرديد. وقتى اسب بىصاحب امام، با زين واژگون و شيههزنان به سوى خيمه آمد، او به استقبالش رفت و با زبان حال، احوال پدر را جويا شد. او به اين فكر مىكرد كه: آيا لحظه آخر به امام آب دادند يا خير؟ بغضِ فروخوردهاش يكباره به خروش تبديل شد و فرياد برآورد كه: واقتيلاه! واابتاه! واحسيناه! واحسناه! و واغربتاه!
زمانى كه دشمن، او و ديگر زنان را به قتلگاه برد تا از كنار كشتگان عبور دهد، او ناگهان بر پيكر خونين پدر افتاد و او را به آغوش گرفت و طورى گريست كه دوست و دشمن گريان شدند. عمر بن سعد فرمان داد با زور و تهديد دختر امام حسين عليه السلام را از بدن پدر جدا نموده و همراه بقيه مصيبت ديدگان به اسارت برند. سكينه مىگويد:
وقتى پيكر پدرم را در آغوش گرفتم، از حلقوم بريدهاش اين ندا را شنيدم كه مىگفت:
شيعتى ما ان شربتم ماء عذبٍ فاذكرونى
او سمعتم بغريبٍ او شهيدٍ فاندبونى17
شيعيان من! هر زمان كه آب گوارايى نوشيديد، مرا به ياد آوريد و اگر سرگذشت غريب و شهيدى را شنيديد، بر من بگرييد!
تبليغ در اسارت
حفظ ارزشهاى دينى، جزء اهداف مقدّس رهبران الهى است. آنها در نشر آيين محمّدى به اقتضاء زمان و مكان كوشيدهاند. فرزندان اهلبيت عليهم السلام نيز چون اجداد خويش با پيشگرفتن روش صحيح در ميدان رويارويى حقّ و باطل، دشمن را رسوا نموده و با پاسدارى از خون شهيدان، هدف مقدّس آنها را زنده نگهداشتهاند.
دختر امام حسين عليه السلام مىدانست پدر بزرگوارش به خاطر امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با بدعتها و انحرافات دينى و اجتماعى قيام نموده، بنابراين ديدن سر بريده امام بر نيزه، او را نگران نساخت؛ اما وقتى چشم نامحرمان به ساحت مقدّس اهل حرم افتاد، كوشيد از آن نگاهها در امان بماند.
سهل بن ساعد انصارى - از اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم - در چگونگى ورود اهل بيتعليهم السلام به شام مىگويد:
من قصد رفتن به بيت المقدّس را داشتم. چون نزديك شام رسيدم، ديدم مردم، شهر را آذين بسته و به جشن و سرور پرداختهاند. سؤال كردم: آيا براى شاميان عيدى هست كه من اطلاع ندارم؟ پاسخ شنيدم: اى پيرمرد! از بيابان آمدى؟ گفتم: من سهل بن ساعدى هستم و رسول خدا را ديدهام. گفتند: عجب است كه آسمان، خون نمىبارد و زمين، اهلش را فرو نمىبرد! گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: اين، سر حسين است كه از عراق هديه آوردهاند! جلوتر رفتم، پرچمهايى ديدم كه در بين آنها سرى بر نيزه است. او شبيهترين افراد به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بود و پشت سر آن، بانوانى بر شترانى بىپوشش سوار بودند. نزديكتر رفتم. از نخستين زن پرسيدم: كيستى؟ گفت: من سكينه، دختر حسينم. گفتم: من سهل ساعدى از اصحاب جدّت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم هستم، اگر حاجتى دارى برآورم! فرمود: به حامل سر بگو جلوتر رود تا مردم به تماشاى آن بپردازند و چشمانشان به حرم پيامبر نيفتد! سهل مىگويد: من نزد آن نيزهدار رفتم و مبلغى به او دادم و گفتم: سر را جلوتر از زنان ببر. و او پذيرفت.18
آرى، همچنان كه جدّهاش حضرت زهرا عليها السلام تا لحظههاى آخر زندگى به پاسدارى از فرامين الهى كوشيد و در نظر هيچ نامحرمى ظاهر نشد، او نيز در بحرانىترين لحظات حيات، تابع دستورات الهى بود؛ گرچه حوادث آن روزها كافى بود تا كوه را از هم بپاشد و زمين و آسمان را درهم كوبد.
اسيران آل رسول را در حالى كه به ريسمان بسته شده بودند و از ميان جمعيت عبور مىدادند، وارد مجلس يزيد كردند. جفاكاران شام كه از بزرگى، شكوه و ابّهت آنها در شگفت مانده بودند، پرسيدند: شما چه كسانى هستيد؟ سكينه فرمود: ما اسيران، از خاندان محمّد صلى الله عليه وآله وسلم هستيم!19
تبليغ روشنگرانه، با بيان موجز و مختصر جهت بيدارى خفتگان در غفلت، از رسالتهاى مهمّ بازماندگان واقعه عاشورا بود. دختر امام حسين عليه السلام با سخن كوتاه «ما اسيران آل محمّديم»، مردمِ مسخ شده از تبليغات پوچ و پرهياهوى يزيد را به تفكّر واداشت كه: اگر اينها آل محمّدند، چرا اسير شدهاند؟ بنابراين، يزيد در مواقف مختلف با اقدامات سنجيده و درستِ وابستگان امام عليه السلام رسوا مىشد و جوانههاى هوشيارى در دلها و افكار مردم شام روييدن آغاز مىكرد.
حضرت سكينه علاوه بر بيدارگرىهاى غير مستقيم، در برابر ديد همگان مقابل ظالمان مىايستاد. وى وقتى سر بريده فرزند زهرا عليها السلام را مقابل يزيد مشاهده كرد كه او با جسارت بدان هتاكى مىكند و شعر پيروزى مىسرايد، فرياد برآورد و گفت:
به خدا، سخت دلتر از يزيد نديدم و كافر و مشركى بدتر و جفاكارتر از او نيست.20
آنگاه كه يزيد در مورد پدرش گفت: حسين، حق را منكر شد و قطع رحم نمود و در رياست و رهبرى با من ستيز كرد. در پاسخش فرمود:
اى يزيد! از كشتن پدرم خوشحال نباش! او مطيع خدا و رسول بود و دعوت حق را اجابت كرد و به سعادتِ شهادت نائل آمد! ولى روزى خواهد آمد كه تو را بازخواست مىكنند، خود را براى پاسخگويى آماده كن! ولى تو چگونه مىتوانى پاسخ دهى؟21
دختر امام حسين عليه السلام دريافته بود كه ستمگران يزيدى و ناسپاسان كوفى براى اسيران حُرمتى قائل نيستند و يزيد ظالم بهجز انتقامگيرى از امام و ذرّيهاش هدفى ندارد. مصيبت دشت نينوا و شهادت پدر و برادرها عواطف وى را تحت تأثير قرار داد؛ بهويژه زمانى كه يزيد ملعون بر لب و دندان امام چوب زد و با آن ضربهها، روح و روان ريحانه بتول را جريحه دار نمود. او به ناچار همراه خواهرش (فاطمه) به دامن عمّهشان زينب پناهنده شده و گفتند:
«يا عمّتاه انّ يزيداً اينكت ثنايا ابينا بقضيبه؛ عمّهجان! يزيد با چوبدستى دندانهاى پدرمان را مىزند.»
و اين استمدادطلبى، حكايت از اين دارد تا عمّه نگذارد او چنين كند! نفس فاطمى و علوى، دختر على7 آنها را به آرامش دعوت نمود و غيورانه در مقابل يزيد ايستاد و فرمود: آيا چوب مىزنى؟ دستت بشكند! اين سر و صورت از چهرههايى است كه سالهاى طولانى براى خدا سجده كرده است!22
رؤياى حضرت
حضرت سكينه عليها السلام مىگويد:
در يكى از شبها كه در شام بودم، خوابى ديدم طولانى. در آخر آن خواب، زنى را مشاهده كردم كه دست بر سر نهاده و نالان است. پرسيدم: اين بانو كيست؟ گفتند: فاطمه دختر محمّد رسول خدا و مادرِ پدر تو است! گفتم: به خدا، نزد او مىروم و از آنچه با ما كردند، به وى شكايت مىكنم. پس نزد او رفته، مقابلش ايستادم و گريستم و گفتم: مادرجان! حقّ ما را منكر شدند، جمع ما را از هم جدا كردند و حُرمت ما را نگه نداشتند! مادرجان! به خدا، پدرم حسين را كشتند!
پس آن بانو به من فرمود:
سكينهجان! ديگر سخن مگو كه دلم را سخت لرزاندى و قلبم را پاره كردى! اين پيراهن پدر تو است، آن را نگه داشتهام تا زمانى كه خدا را ملاقات كنم!23
بازگشت به كربلا و مدينه
اوضاع و احوال اجتماعى با سخنرانىها و بيدارگرىهاى اهلبيت عليهم السلام تغيير يافت؛ يزيد سمبل جنايت و غاصب حقّ امام شناخته شد و مورد نكوهش و لعن مردم واقع گرديد. ماندن اسيران در شام، سبب سرنگونى حكومت ظالمانه يزيد مىشد و آبروى بنىاميه را بيش از پيش، از بين مىبرد؛ بنابراين يزيد تصميم گرفت هرچه زودتر مقدّمات بازگشت خاندان امام عليه السلام را به مدينه فراهم كند. سكينه، همراه با ديگر اسيران به سوى مدينه رهسپار شد. وقتى كاروان اسيران به عراق رسيدند، از راهنما خواستند از كربلا برود تا آنها به زيارت عزيزانشان بپردازند. در مدّت سه شبانه روز كه اهلبيت عليهم السلام در كربلا بودند، روز و شب به نوحهخوانى مىگذشت و گريه و زارى مىكردند و از كنار قبرى به كنار قبرى ديگر مىرفتند.24
هنگام ترك آن سرزمين، سكينه بسيار گريست و بانوان را به وداع با مرقد شريف امام فراخواند و چنين نوحهسرايى كرد:
اى كربلا! با تو در مورد پيكرى وداع مىكنيم كه بدون غسل و كفن در اين مكان دفن شد! اى كربلا! ما همراه امينمان (امام سجّاد عليه السلام) با تو وداع مىكنيم، در مورد حسينى كه روح پيامبر و روح وصىّ او حضرت على عليه السلام بود.25
اى كربلا! با تو در مورد پيكرى وداع مىكنيم كه بدون غسل و كفن در اين مكان دفن
شد!
وقتى سكينه عليه السلام به مدينه رسيد، همراه زنان بنىهاشم جامه سياه پوشيد و مجلس عزا برپا نمود و با نقل حادثه خونين كربلا از نهضت جاودانى امام حسين عليه السلام دفاع كرد. مجالس وعظ و سخنرانى او موجب بيدارى وجدانهاى به خواب رفته و شناخت راه سعادت براى انسانهاى مشتاقِ هدايت شد. دختر امام حسين عليه السلام همراه مادرش رباب، عمّهها و ديگر بانوان، مورد توجّه مردم مدينه بود. مشكلات مردم به دست آنها حل مىگرديد و خوشهچينى از خرمن سبز تعاليم حسينى و مكتب رهايىبخش اسلام به وسيله آنها براى مردم محقّق مىشد. گذران روزها، ماهها و سالها، خاطره سوزناك كربلا را از ذهن مسافران اين سفر پربلا پاك نكرد. زنان هاشمى جلسات عزادارى را قطع نكردند و با حزن و اندوه، آن روزها را به ياد مىآوردند. امام صادق عليه السلام فرمود:
هيچ بانوى هاشمى، سرمه به چشم نكشيد و خضاب نساخت و از خانه هيچ فرد بنىهاشم تا پنج سال دودى بلند نشد تا اينكه عبيداللّه بن زياد به هلاكت رسيد.26
خانم سكينه عليها السلام در خانه امام سجّاد عليه السلام زندگى مىكرد؛ خانهاى كه صاحب آن براى گريه بر «سيّدالشّهدا» روز و شب نمىشناخت. زمانى كه از امام مىخواستند كمتر بگريد تا چشمانش آسيب نبيند، مىفرمود:
چگونه نگريم در حالى كه ديدم خواهران و عمّههايم در عصر عاشورا از اين خيمه به آن خيمه مىدوند؟!
به اين ترتيب، حضرت سكينه عليها السلام در مدّت عمرش در شهر پيامبر و در منزل برادرش، امام سجّاد عليه السلام زندگى كرد و به ترويج و نشر راه امام حسين عليه السلام پرداخت.
آرامگاه
سرانجام حضرت سكينه عليه السلام در پنجم ربيعالاوّل 117 ق. دنيا را وداع گفت و روح مطهّرش در بهشت برين سكنا گزيد.
آرامگاه آن بانوى گرامى در قبرستان بقيع (مدينه) است؛ وى هنگام انجام عمره، در مكّه رحلت كرده است. و گروهى نيز بر اين باورند كه: آرامگاه او در مقبره باب الصّغير (دمشق) مىباشد، كه هم اكنون زيارتگاه شيعيان مىباشد...27
پىنوشتها:
1. حضرت سكينه و...، علاّمه مقرّم، ص 262.
2. همان، ص 263.
3. محدّثات شيعه، دكتر غروى نايينى، ص 210.
4. رياحين الشّريعه، ج 3، ص 315 و 316.
5. تذكرةالخواص، ص 150.
6. اصول كافى، ج 1، ص 462؛ بحارالانوار، ج 45، ص 17.
7. محدّثات شيعه، ص 176.
8. رياحين الشّريعه، ج 3، ص 315.
9. نفس المهموم، ص 161.
10. اسعاف الراغبين، در حاشيه نورالابصار، ص 202.
11. اعلام النّساء، ج 2، ص 202.
12. تراجم سيّدات بنت النّبوّه، ص 956.
13. همان، ص 157.
14. همان، ص 155.
15. بحارالانوار، باب فضل الشّيعه، ج 65.
16. نفس المهموم، ص 160.
17. مصباح، كفعمى، ص 376.
18. نفس المهموم، ص 205.
19. همان، ص 206.
20. همان، ص 207.
21. منتخب، طريحى، ص 457.
22. معالى السّبطين، ج 2، ص 156.
23. رياحين الشّريعه، ج 3، ص 280 - 278؛ نفس المهموم، ص 217.
24. مقتل الحسين(ع)، مقرّم، ص 471.
25. معالى السّبطين، ج 2، ص 198.
26. بحارالانوار، ج 10، ص 293.
27. رياحين الشريعه، ج 3، ص 280 و 281.
منبع: كوثر ، شماره 61