شنبه 31 شهريور 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

 

از آنجا كه حضرت جواد- عليه السلام - نخستين امامي بود كه در كودكي به منصب امامت رسيد، طبعاً نخستين سؤالي كه در هنگام مطالعه زندگي آن حضرت به نظر مي رسد، اين است كه چگونه يك نوجوان مي تواند مسئوليت حساس و سنگين امامت و پيشوايي مسلمانان را بر عهده بگيرد؟ آيا ممكن است انساني در چنين سني به آن حد از كمال برسد كه بتواند جانشين پيامبر خدا باشد؟ و آيا در امتهاي پيشين چنين چيزي سابقه داشته است؟
در پاسخ اين سؤالها بايد توجه داشت: درست است كه دوران شكوفايي عقل و جسم انسان معمولاً حد و مرز خاصي دارد كه با رسيدن آن زمان، جسم و روان به حد كمال مي رسند، ولي چه مانعي دارد كه خداوند قادر حكيم، براي مصالحي، اين دوران را براي بعضي از بندگان خاص خود كوتاه ساخته، در سالهاي كمتري خلاصه كند. در جامعه بشريت از آغاز تاكنون افرادي بوده اند كه از اين قاعده عادي مستثنا بوده اند و در پرتو لطف و عنايت خاصي كه از طرف خالق جهان به آنان شده است در سنين كودكي به مقام پيشوايي و رهبري امتي نائل شده اند.
براي اينكه مطلب بهتر روشن شود ذيلاً مواردي از اين استثناها را ياد آوري مي كنيم:
1 - قرآن مجيد درباره حضرت يحيي و رسالت او و اينكه در دوران كودكي به نبوت برگزيده شده است، مي فرمايد: «ما فرمان نبوت را در كودكي به او داديم»[1].
بعضي از مفسران كلمه «حكم» را در آيه بالا به معناي هوش و درايت گرفته اند و بعضي گفته اند: مقصود از اين كلمه، «نبوت» است. مؤيد اين نظريه رواياتي است كه در كتاب «اصول كافي» نقل شده است، از آن جمله، روايتي از امام پنجم وارد شده است كه حضرت طي آن با تعبير «حكم» در آيه مزبور، به «نبوت» حضرت يحيي در خردسالي استشهاد مي كند و مي فرمايد: پس از در گذشت زكريا، فرزند او يحيي كتاب و حكمت را از او به ارث برد و اين همان است كه خداوند در قرآن مي فرمايد: «يا يَحْيي خُذِ الْكَتابَ بِقُوّة وَ آتَيْناهُ الحُكْمَ صَبِيّاً» اي يحيي كتاب (آسماني) را با نيرومندي بگير، و ما فرمان نبوت را در كودكي به او داديم[2].
2 - با اينكه براي آغاز تكلم و سخن گفتن كودك معمولاً زماني حدود دوازده ماه لازم است، ولي مي دانيم كه حضرت عيسي - عليه السلام - در همان روزهاي نخستين تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود (كه به قدرت الهي بدون ازدواج باردار شده و نوزادي به دنيا آورده بود و به اين جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود) بشدت دفاع كرد و ياوه هاي معاندين را با منطق و دليل رد كرد، در صورتي كه اين گونه سخن گفتن و با اين محتوا، در شأن انسانهاي بزرگسال است. قرآن مجيد گفتار او را چنين نقل مي كند:
(عيسي) گفت: «بي شك من بنده خدايم، به من كتاب (آسماني= انجيل) عطا فرموده و مرا در هر جا كه باشم وجودي پربركت قرار داده است، و مرا تا آن زمان كه زنده ام به نماز و زكات توصيه فرموده و (نيز مرا) به نيكي در حق مادرم سفارش كرده و جبار و شقي قرار نداده است»[3].
با توجه به آنچه گفته شد به اين نتيجه مي رسيم كه قبل از امامان نيز، مردان الهي ديگري از اين موهبت و نعمت الهي برخوردار بوده اند و اين امر اختصاص به امامان ما نداشته است.
گفتار امامان در اين زمينه
از برسي تاريخ زدگاني امامان استفاده مي شود كه اين مسئله در زمان خود آنان مخصوصاً عصر امام جواد - عليه السلام - نيز مطرح بوده و آنان هم با همين استدلال پاسخ داده اند. به عنوان نمونه توجه شما را به سه روايت در اين زمينه جلت مي كنيم:
1 - علي بن اسباط، يكي از ياران امام رضا و امام جواد - عليهما السلام - مي گويد: روزي به محضر امام جواد رسيدم، در ضمن ديدار، به سيماي حضرت خيره شدم تا قيافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر براي ارادتمندان آن حضرت بيان كنم[4].
درست در همين لحظه امام جواد - عليه السلام - كه گويي تمام افكار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه كرد و فرمود: اي علي بن اسباط! كاري كه خداوند در مسئله امامت انجام داده، مانند كاري است كه در مورد نبوت انجام داده است. خداوند درباره حضرت يحيي - عليه السلام - مي فرمايد: «ما به يحيي در كودكي فرمان نبوت داديم»[5].
و درباره حضرت يوسف - عليه السلام - مي فرمايد: «هنگامي كه او به حد رشد رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم».[6]
و درباره حضرت موسي - عليه السلام - مي فرمايد:«و چون به سن رشد و بلوغ رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم»[7].
بنابر اين همان گونه كه ممكن است خداوند، علم و حكمت را در سن چهل سالگي به شخصي عنايت كند، ممكن است همان حكمت را در دوران كودكي نيز عطا كند[8].
2 - يكي از ياران امام رضا - عليه السلام - مي گويد: در خراسان در محضر امام رضا بوديم. يكي از حاضران به اما عرض كرد: سرور من، اگر (خداي نخواسته) پيش آمدي رخ دهد، به چه كسي مراجعه كنيم؟ امام فرمود: به فرزندم ابو جعفر[9]. در اين هنگام آن شخص سن حضرت جواد - عليه السلام - را كم شمرد، امام رضا - عليه السلام - فرمودند: خداوند عيسي بن مريم را در سني كمتر از سن ابو جعفر، رسول و پيامبر و صاحب شريعت تازه قرار داد[10].
3 - امام رضا - عليه السلام - به يكي از ياران خود به نام «معمر بن خلاد» فرمود: «من ابو جعفر را در جاي خود نشاندم و جانشين خود قرار دادم، ما خانداني هستيم كه كوچكتران ما مو بمو از بزرگانمان ارث مي برند»![11]
گرداب اعتقادي
اما بر رغم تمام آنچه در مورد امكان رسيدن به مناصب بزرگ الهي در سن خردسالي گفته شد، هنوز مشكل كوچكي سنّ حضرت جواد، نه تنها براي بسياري از افراد عادي از شيعيان حل نشده بود، بلكه براي برخي از بزرگان و علماي شيعه نيز جاي بحث و گفتگو داشت. به همين جهت پس از شهادت امام رضا - عليه السلام - و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شيعيان - بويژه شيعيان عامي - با گرداب اعتقادي خطرناك و در نوع خود بي سابقه اي مواجه شدند و كوچكي سن آن حضرت به صورت يك مشكل بزرگ پديدار گرديد.
«ابن رستم طبري»، از دانشمندان قرن چهارم هجري، مي نويسد:
«زماني كه سنّ او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسيد، مأمون پدرش را به قتل رساند و شيعيان در حيرت و سرگرداني فرو رفتند و در ميان مردم اختلاف نظر پديد آمد و سنّ ابو جعفر را كم شمردند و شيعيان در ساير شهرها متحير شدند»[12].
به همين جهت، شيعيان اجتماعاتي تشكيل دادند و ديدارهايي با امام جواد به عمل آوردند و به منظور آزمايش و حصول اطمينان از اينكه او داراي علم امامت است، پرسشهايي را مطرح كردند و هنگامي كه پاسخهاي قاطع و روشن و قانع كننده دريافت كردند، آرامش و اطمينان يافتند.
مورخان در اين زمينه مي نويسند: چون امام رضا - عليه السلام - در سال دويست و دو رحلت نمود، سنّ ابوجعفر نزديك به هفت سال بود، ازينرو در بغداد و ساير شهرها در بين مردم اختلاف نظر پديد آمد. «ريّان بن صلت»، «صفوان بن يحيي»، «محمد بن حكيم»، «عبدالرحمن بن حجاج» و «يونس بن عبدالرحمن»، با گروهي از بزرگان و معتمدين شيعه، در خانه «عبدالرحمن بن حجاج»، در يكي از محله هاي بغداد به نام «بركه زلزل»[13] گرد آمدند و در سوك امام به گريه و اندوه پرداختند... يونس به آنان گفت: دست از گريه و زاري برداريد، (بايد ديد) امر امامت را چه كسي عهده دار مي گردد؟ و تا اين كودك (ابوجعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه كسي بايد بپرسيم؟
در اين هنگام «ريّان بن صلت» برخاست و گلوي او را گرفت و فشرد، و در حالي كه به سر و صورت او مي زد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ايمان مي كني و شكّ و شرك خود را پنهامي مي داري؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتي اگر طفل يك روزه باشد، مثل پيرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد حتي اگر صد ساله باشد، چون ديگران يك فرد عادي خواهد بود، شايسته است در اين باره تأمّل شود. در اين هنگام حاضران به توبيخ و نكوهش يونس پرداختند[14].
و در آن موقع، موسم حج نزديك شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماي بغداد و شهرهاي ديگر رهسپار حج شدند و به قصد ديدار ابو جعفر عازم مدينه گرديدند، و چون به مدينه رسيدند، به خانه امام صادق - عليه السلام - كه خالي بود، رفتند و روي زيرانداز بزرگي نشستند. در اين هنگام عبداùََ بن موسي، عموي حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست. يك نفر بپا خاست و گفت: اين پسر رسول خداست، هركس سؤالي دارد از وي بكند. چند نفر از حاضران سؤالاتي كردند كه وي پاسخهاي نادرستي داد!...[15] شيعيان متحيّر و غمگين شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن كردند و گفتند: اگر ابوجعفر مي توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبداùََ نزد ما نمي آمد و جوابهاي نادرست نمي داد!
در اين هنگام دري از صدر مجلس باز شد و غلامي بنام «موفق» وارد مجلس گرديد و گفت: اين ابوجعفر است كه مي آيد، همه بپا خاستند و از وي استقبال كرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساكت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در ميان گذاشتند و وقتي كه پاسخهاي قانع كننده و كاملي شنيدند، شاد شدند و او را دعا كردند و ستودند و عرض كردند: عموي شما، چنين و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: عمو! نزد خدا بزرگ است كه فردا در پيشگاه او بايستي و به تو بگويد: با آنكه در ميان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادي؟![16]
«اسحاق بن اسماعيل» كه آن سال همراه اين گروه بود، مي گويد:
من نيز در نامه اي ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاي من پاسخ داد، از او تقاضا مي كنم كه دعا كند خداوند بچه اي را كه همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتي كه مردم سؤالات خود را مطرح كردند، من نيز نامه را در دست گرفته بپا خاستم تا مسائل را مطرح كنم. امام تا مرا ديد، فرمود: اي اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار؟ به دنبال اين قضيه همسرم پسري به دنيا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم[17].
اين ديدار و بحث و گفتگو و ديدارهاي مشابه ديگري كه با امام جواد - عليه السلام - صورت گرفت[18] مايه اطمينان و اعتقاد كامل شيعيان به امامت آن حضرت گرديد و ابرهاي تيره ابهام و شبه را از فضا فكر و ذهن آنان كنار زد و خورشيد حقيقت را آشكار ساخت.
[1] . وَ آتَيناهُ الحُكْمَ صَبِيّاً (مريم: 12).
[2] . اصول كافي، تهران، مكتبة الصّدوق، 1381 ه.ق، ج 1، ص 382 (باب حالات الأئمة في السّنّ).
[3] . قالَ اِنّي عَبْدُùََِ آتنِي الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي مُبركاً أيْنَما كُنْتُ و اَوْصنِي بالصّلوة وَ الزّكاةِ مادُمْتُ حَيّاً وَ بَرّاً بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبّاراً شَقِيّاً (مريم: 30 - 32).
از بعضي از روايات استفاده مي شود كه حضرت عيسي - عليه السلام - در آن زمان كه سخن گفت، «نبي» بوده و هنوز منصب «رسالت» نداشته است و در سن هفت سالگي به مقام رسالت نائل گرديده است. بنابر اين هيچ استبعادي ندارد كه ائمه - عليهم السلام - هم در سنّي همانند سنّ حضرت عيسي به منصب امامت برسند (كليني، اصول كافي تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه.ق، ج 1، ص 382).
[4] . از سخن بن اسباط استفاده مي شود كه آن حضرت در آن زمان پيرواني هم در مصر داشته است و آنان علاقه مند بوده اند با خصوصيات جسمي حضرت آشنا شوند.
[5] . وَ آتَيْناهُ الحُكْمَ صبِيّاً (سوره مريم:12)
[6] . وَ لَما بَلَغَ أَشدّهُ حُكْماً وَ عِلْماً (سوره يوسف:22).
[7] . وَ لَما بَلَغَ أَشُدّهُ وَاسْتَوي آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً (سوره قصص:14).
[8] . كليني، اصول كافي، تهران، مكتبةالصدوق، 1381 ه.ق، ج 1، ص 384 (باب حالات الأئمْ في السّنّ) و ص 494 و نيز ر. ك به: قزويني، سيد كاظم، الاًّمام الجواد من المهد اًّلي اللحد، الطبعة الأولي، بيروت، مؤسسةالبلاغ، 1408 ه.ق، ص 232 - مسعودي، اثبات الوصية، الطبعة الرابعة، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1374 ه.ق، ص 211.
[9] . ابو جعفر كنيه امام جواد - عليه السلام - است، ايشان را براي تمايز از امام باقر - عليه السلام - ابو جعفر ثاني مي نامند.
[10] . كليني، همان كتاب، ج 1، ص 322 و 384 - شيخ مفيد، الاًّرشاد، قم، مكتبة بصيرتي، ص 319 - فتّال نيشابوري، روضة الواعظين، الطبعة الأولي، بيروت، مؤسسة الأعلمي، 1406 ه.ق، ص 261 - علي بن عيسي الاًّربلي، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بني هاشمي، 1381 ه.ق، ج 3، ص 141 - طبرسي، اًّعلام الوري، الطعبةالثالثة، المكتبةالاًّسلامية، ص 346.
[11] . شيخ مفيد، همان كتاب، ص 318 - طبرسي، همان كتاب، ص 346 - علي بن عيسي الاًّربلي، همان كتاب، ص 141 - مجلسي، بحار الأنوار، تهران، المكتبةالاًّسلامية، 1395 ه.ق، ج 50، ص 21 - همان كتاب ص 320.
[12] . دلائل الاًّمامة، الطبعبةالثالثة، قم، منشورات الرضي، 1363 ه.ش، ص.204
[13] . در برخي از منابع «بركه زلول» آمده است، ولي گويا «زلزل» صحيح است، زيرا برخي مي نويسند: اين بركه را «زلزل» غلام «عيسي بن جعفر بن منصور» حفر و آن را براي مسلمانان وقف نمود و از اين جهت به وي منسوب گرديد (مقرّم، سيد عبدالرزاق، نگاهي گذرا بر زندگاني امام جواد - عليه السلام -، ترجمه دكتر پرويز لولاور، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس، 1370 ه.ش، ص 109، پاورقي).
ياقوت حموي مي نويسد: ابراهيم موصلي نوازنده، «برصوما» و «زلزل» را از اطراف كوفه به بغداد آورد و به آن دو، موسيقي و آواز عربي آموخت و آنان از اين طريق به دربار راه يافتند و مورد توجه خلفا واقع شدند. نام اصلي زلزل، منصور، و خواهر او همسر ابراهيم موصلي بوده است (معجم البلدان، بيروت، دار اًّحيأ التراث العربي، 1399 ه.ق، ج 1، ص 402).
[14] . يونس و همچنين صفوان بن يحيي از اصحاب اجماع اند يعني دانشمندان اماميه بر درستي و صحت روايات و احاديث آنان اتفاق نظر دارند. يونس از نظر جلالت قدر و عظمت معنوي در رتبه بسيار والايي قرار داشته و از طرف پيشوايان ما، مورد تمجيد فراوان واقع شده است و دانشمنداان علم رجال، در ستايش او داد سخن داده اند. با اين اوصاف، وقتي شخصيت بزرگ و استواري مانند او چنين اظهاراتي بكند، وضع توده مردم و عوام شيعيان روشن است! از اين نظر بعضي از دانشمندان معاصر نتوانسته باور كند كه وي چنين بگويد، ازينرو گفتار او را بدين گونه توجيه كرده كه مقصود او از جمله «گريه را كنار بگذار» امتحان و آزمايش حاضران در مجلس بوده تا آنان كه در مقابل حق معرفتي استوار دارند شناخته شوند تا شايد او بتواند در ارشاد و راهنمايي كسي كه از امام منحرف شده است، تلاشي كرده باشد! (نگاهي گذرا بر زندگاني امام جواد - عليه السلام - ص 110، پاورقي)
[15] . در اينجا مورخان سؤالها و جوابها را نوشته اند، ولي ما به منظور رعايت اختصار از نقل آنها صرف نظر كرديم.
[16] . مجلسي، بحار الأنوار، الطبعةالثانية، تهران، المكتبةالاًّسلامية، 1395 ه.ق، ج 50، ص 98 - 100 (به نقل از عيون المعجزات) - محمد بن جرير الطّبري، ابن رستم، دلائل الاًّمامة، الطبعةالثالثة، قم منشورات الرّضي،، 1363 ه.ش، ص 204 - 206 - مسعودي، اثبات الوصية، الطبعةالرابعة، نجف، المطبعةالحيدرية، 1374 ه.ق، ص 213 - 215 (با اندكي اختلاف در عبارات) قرشي،، سيد علي اكبر، خاندان وحي، چاپ اول، دار الكتب الاًّسلامية، 1368 ه.ش، ص 642 - 644 - مرتضي العاملي،، جعفر، نگاهي به زندگاني سياسي امام جواد - عليه السلام - ترجمه سيد محمد حسيني، قم، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، 1365 ه.ش، ص 27 - .29
[17] . مسعودي، همان كتاب، ص.215
[18] . مجلسي، همان كتاب، ص 90 - مسعودي همان كتاب، ص 210 شيخ مفيد، الاًّختصاص، تصحيح و تعليق: علي اكبر الغفّاري،، منشورات جماعةالمدرسين في الحوزةالعلمية - قم المقدّسة، ص.102
مهدي پيشوايي - سيره پيشوايان، ص 534
 
 
 
 

 

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group