از آنجا كه امام جواد - عليه السلام - نخستين امامي بود كه در خردسالي به منصب امامت رسيد [1] ، حضرت مناظرات و بحث و گفتگوهايي داشته است كه برخي از آنها بسيار پر سر و صدا و هيجان انگيز و جالب بوده است. علت اصلي پيدايش اين مناظرات اين بود كه از يك طرف، امامت او به خاطر كمي سن براي بسياري از شيعيان كاملاً ثابت نشده بود (گرچه بزرگان و دانايان شيعه بر اساس عقيده شيعه هيچ شك و ترديدي در اين زمينه نداشتند) ازينرو براي اطمينان خاطر و به عنوان آزمايش، سؤالات فراواني از آن حضرت مي كردند.
از طرف ديگر، در آن مقطع زماني، قدرت «معتزله» افزايش يافته بود و مكتب اعتزال به مرحله رواج و رونق گام نهاده بود و حكومت وقت در آن زمان از آنان حمايت و پشتيباني مي كرد و از سلطه و نفوذ خود و ديگر امكانات مادي و معنوي حكومتي، براي استواري و تثبيت خط فكري آنان و ضربه زدن به گروههاي ديگر و تضعيف موقعيت و نفوذ آنان به هر شكلي بهره برداري مي كرد. مي دانيم كه خط فكري اعتزال در اعتماد بر عقل محدود و خطاپذيري بشري افراط مي نمود: معتزليان دستورها و مطالب ديني را به عقل خود عرضه مي كردند و آنچه را كه عقلشان صريحاً تأييد مي كرد مي پذيرفتند و بقيه را رد و انكار مي كردند و چون نيل به مقام امامت امّت در سنين خردسالي با عقل ظاهر بين آنان قابل توجيه نبود، سؤالات دشوار و پيچيده اي را مطرح مي كردند تا به پندار خود، آن حضرت را در ميدان رقابت علمي شكست بدهند!
ولي در همه اين بحثها و مناظرات علمي، حضرت جواد (در پرتو علم امامت) با پاسخهاي قاطع و روشنگر، هرگونه شك و ترديد را در مورد پيشوايي خود از بين مي برد و امامت خود و نيز اصل امامت را تثبيت مي نمود. به همين دليل بعد از او در دوران امامت حضرت هادي (كه او نيز در سنين كودكي به امامت رسيد) اين موضوع مشكلي ايجاد نكرد، زيرا ديگر براي همه روشن شده بود كه خردسالي تأثيري در برخورداري از اين منصب خدايي ندارد.
- مناضره با يحيي بن اكثم [2]
وقتي «مأمون» از «طوس» به «بغداد» آمد، نامه اي براي حضرت جواد - عليه السلام - فرستاد و امام را به بغداد دعوت كرد. البته اين دعوت نيز مثل دعوت امام رضا به طوس، دعوت ظاهري و در واقع سفر اجباري بود.
حضرت پذيرفت و بعد از چند روز كه وارد بغداد شد، مأمون او را به كاخ خود دعوت كرد و پيشنهاد تزويج دختر خود «اُمّ الفضل» را به ايشان كرد.
امام در برابر پيشنهاد او سكوت كرد. [3] مأمون اين سكوت را نشانه رضايت حضرت شمرد و تصميم گرفت مقدمات اين امر را فراهم سازد.
او در نظر داشت مجلس جشني تشكيل دهد، ولي انتشار اين خبر در بين بني عباس انفجاري به وجود آورد: بني عباس اجتماع كردند و با لحن اعتراض آميزي به مأمون گفتند: اين چه برنامه اي است؟ اكنون كه علي بن موسي از دنيا رفته و خلافت به عباسيان رسيده باز مي خواهي خلافت را به آل علي برگرداني؟! بدان كه ما نخواهيم گذاشت اين كار صورت بگيرد، آيا عداوتهاي چند ساله بين ما را فراموش كرده اي؟!
مأمون پرسيد: حرف شما چيست؟
گفتند: اين جوان خردسال است و از علم و دانش بهره اي ندارد.
مأمون گفت: شما اين خاندان را نمي شناسيد، كوچك و بزرگ اينها بهره عظيمي از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نيست او را آزمايش كنيد و مرد دانشمندي را كه خود قبول داريد بياوريد تا با اين جوان بحث كند و صدق گفتار من روشن گردد.
عباسيان از ميان دانشمندان، «يحيي بن اكثم» را (به دليل شهرت وي) انتخاب كردند و مأمون جلسه اي براي سنجش ميزان علم و آگاهي امام جواد ترتيب داد. در آن مجلس يحيي رو به مأمون كرد و گفت: اجازه مي دهي سؤالي از اين جوان بنمايم؟
مأمون گفت: از خود او اجازه بگير.
يحيي از امام جواد اجازه گرفت. امام فرمود: هر چه مي خواهي بپرس.
يحيي گفت: درباره شخصي كه مُحْرِم بوده و در آن حال حيواني را شكار كرده است، چه مي گوييد؟ [4]
امام جواد - عليه السلام - فرمود: آيا اين شخص، شكار را در حِلّ (خارج از محدوده حَرَم) كشته است يا در حرم؟ عالم به حكم حرمت شكار در حال احرام بوده يا جاهل؟ عمداً كشته يا بخطا؟ آزاد بوده يا برده؟ صغير بوده يا كبير؟ براي اولين بار چنين كاري كرده يا براي چندمين بار؟ شكار او از پرندگان بوده يا غير پرنده؟ از حيوانات كوچك بوده يا بزرگ؟ باز هم از انجام چنين كاري ابا ندارد يا از كرده خود پشيمان است؟ در شب شكار كرده يا در روز؟ در احرامِ عُمره بوده يا احرامِ حج؟!
يحيي بن اكثم از اين همه فروع كه امام براي اين مسئله مطرح نمود، متحير شد و آثار ناتواني و زبوني در چهره اش آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد به طوري كه حضار مجلس ناتواني او را در مقابل آن حضرت نيك دريافتند.
مأمون گفت: خداي را بر اين نعمت سپاسگزارم كه آنچه من انديشيده بودم همان شد.
سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آيا اكنون آنچه را كه نمي پذيرفتيد دانستيد؟![5]
حكم شكار در حالات گوناگون توسط مُحْرِم
آنگاه پس از مذاكراتي كه در مجلس صورت گرفت، مردم پراكنده گشتند و جز نزديكان خليفه، كسي در مجلس نماند. مأمون رو به امام جواد - عليه السلام - كرد و گفت: قربانت گردم خوب است احكام هر يك از فروعي را كه در مورد كشتن صيد در حال احرام مطرح كرديد، بيان كنيد تا استفاده كنيم. امام جواد - عليه السلام - فرمود: بلي، اگر شخص محرم در حِلّ (خارج از حرم) شكار كند و شكار از پرندگان بزرگ باشد، كفاره اش يك گوسفند است و اگر در حرم بكشد كفاره اش دو برابر است؛ و اگر جوجه پرنده اي را در بيرون حرم بكشد كفاره اش يك بره است كه تازه از شير گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بكشد هم بره و هم قيمت آن جوجه را بايد بدهد؛ و اگر شكار از حيوانات وحشي باشد، چنانچه گورخر باشد كفاره اش يك گاو است و اگر شتر مرغ باشد كفاره اش يك شتر است و اگر آهو باشد كفاره آن يك گوسفند است و اگر هر يك از اينها را در حرم بكشد كفاره اش دو برابر مي شود.
و اگر شخص محرم كاري بكند كه قرباني بر او واجب شود، اگر در احرام حج باشد بايد قرباني را در «مِني » ذبح كند و اگر در احرام عمره باشد بايد آن را در «مكّه» قرباني كند. كفاره شكار براي عالم و جاهلِ به حكم، يكسان است؛ منتها در صورت عمد، (علاوه بر وجوب كفاره) گناه نيز كرده است، ولي در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است. كفاره شخص آزاد بر عهده خود او است و كفاره برده به عهده صاحب او است و بر صغير كفاره نيست ولي بر كبير واجب است و عذاب آخرت از كسي كه از كرده اش پشيمان است برداشته مي شود، ولي آنكه پشيمان نيست كيفر خواهد شد (38).
قاضي القضات مات مي شود!
مأمون گفت: احسنت اي ابا جعفر! خدا به تو نيكي كند! حال خوب است شما نيز از يحيي بن اكثم سؤالي بكنيد همان طور كه او از شما پرسيد. در اين هنگام ابو جعفر - عليه السلام - به يحيي فرمود: بپرسم؟ يحيي گفت: اختيار با شماست فدايت شوم، اگر توانستم پاسخ مي گويم وگرنه از شما بهره مند مي شوم.
ابو جعفر - عليه السلام - فرمود: به من بگو در مورد مردي كه در بامداد به زني نگاه مي كند و آن نگاه حرام است، و چون روز بالا مي آيد آن زن بر او حلال مي شود، و چون ظهر مي شود باز بر او حرام مي شود، و چون وقت عصر مي رسد بر او حلال مي گردد، و چون آفتاب غروب مي كند بر او حرام مي شود، و چون وقت عشأ مي شود بر او حلال مي گردد، و چون شب به نيمه مي رسد بر او حرام مي شود، و به هنگام طلوع فجر بر وي حلال مي گردد؟ اين چگونه زني است و با چه چيز حلال و حرام مي شود؟
يحيي گفت: نه، به خدا قسم من به پاسخ اين پرسش راه نمي برم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمي دانم، اگر صلاح مي دانيد از جواب آن، ما را مطلّع سازيد.
ابو جعفر - عليه السلام - فرمود: اين زن، كنيز مردي بوده است. در بامدادان، مرد بيگانه اي به او نگاه مي كند و آن نگاه حرام بود، چون روز بالا مي آيد، كنيز را از صاحبش مي خرد و بر او حلال مي شود، چون ظهر مي شود او را آزاد مي كند و بر او حرام مي گردد، چون عصر فرا مي رسد او را به حباله نكاح خود در مي آورد و بر او حلال مي شود، به هنگام مغرب او را «ظِهار» مي كند [6] و بر او حرام مي شود، موقع عشار كفاره ظهار مي دهد و مجدداً بر او حلال مي شود چون نيمي از شب مي گذرد او را طلاق مي دهد و بر او حرام مي شود و هنگام طلوع فجر رجوع مي كند و زن بر او حلال مي گردد [7].
جلوه هايي از گسترده علم امام جواد(ع)
1 - فتواي قضائي امام و شكست فقهاي درباري
امام جواد - عليه السلام - غير از مناظراتش، گاه از راههاي ديگر نيز بي مايگي فقها و قضات درباري را روشن نموده و برتري خود بر آنان را در پرتو علم امامت ثابت مي كرد و از اين رهگذر اعتقاد به اصل «امامت» را در افكار عمومي تثبيت مي نمود. از آن جمله فتوايي بود كه امام در مورد چگونگي قطع دست دزد صادر كرد كه تفصيل آن بدين قرار است:
«زُرقان»[8]، كه با «ابن ابي دُؤاد»[9] دوستي و صميميت داشت، مي گويد: يك روز «ابن ابي دُؤاد» از مجلس معتصم بازگشت، در حالي كه بشدت افسرده و غمگين بود. علت را جويا شدم. گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بيست سال پيش مرده بودم! پرسيدم: چرا؟
گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد!
گفتم: جريان چه بود!
گفت: شخصي به سرقت اعتراف كرد و از خليفه (معتصم) خواست كه با اجراي كيفر الهي او را پاك سازد. خليفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن علي» (حضرت جواد) را نيز فرا خواند و از ما پرسيد:
دست دزد از كجا بايد قطع شود؟
من گفتم: از مچ دست.
گفت: دليل آن چيست؟
گفتم: چون منظور از دست در آيه تيمم: «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَاَيْدِيْكُمْ»[10]: «صورت و دستهايتان را مسح كنيد» تا مچ دست است.
گروهي از فقها در اين مطلب با من موافق بودند و مي گفتند: دست دزد بايد از مچ قطع شود، ولي گروهي ديگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دليل آن را پرسيد، گفتند: منظور از دست در آيه وضو: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَاَيْدِيَكُمْ اًّلي الْمَرافِقِ»[11]: «صورتها و دستهايتان را تا آرنج بشوييد» تا آرنج است.
آنگاه معتصم رو به محمد بن علي (امام جواد) كرد و پرسيد: نظر شما در اين مسئله چيست؟
گفت: اينها نظر دادند، مرا معاف بدار.
معتصم اصرار كرد و قسم داد كه بايد نظرتان را بگوييد.
محمد بن علي گفت: چون قسم دادي نظرم را مي گويم. اينها در اشتباهند، زيرا فقط انگشتان دزد بايد قطع شود و بقيه دست بايد باقي بماند.
معتصم گفت: به چه دليل؟
گفت: زيرا رسول خدا - صلي الله عليه و آله - فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مي پذيرد: صورت (پيشاني)، دو كف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراين اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود، دستي براي او نمي ماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نيز خداي متعال مي فرمايد:
«وَ اَنّ الْمَساجِدَ للّه فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّه أحَداً»[12]: «سجده گاهها (هفت عضوي كه سجده بر آنها انجام مي گيرد) از آن خداست، پس، هيچ كس را همراه و همسنگ با خدا مخوانيد (و عبادت نكنيد)»[13] و آنچه براي خداست، قطع نمي شود.
«ابن أبي دُؤاد» مي گويد: معتصم جواب محمد بن علي را پسنديد و دستور داد انگشتان دزد را قطع كردند (و ما نزد حضار، بي آبرو شديم!) و من همانجا (از فرط شرمساري و اندوه) آرزوي مرگ كردم! [14]
2 - حديث سازان رسوا مي شوند!
نقل شده است كه پس از آنكه مأمون دخترش را به امام جواد تزويج كرد[15] در مجلسي كه مأمون و امام و يحيي بن اكثم و گروه بسياري در آن حضور داشتند، يحيي به امام گفت:
روايت شده است كه جبرئيل به حضور پيامبر رسيد و گفت: يا محمد! خدا به شما سلام مي رساند و مي گويد: «من از ابوبكر راضي هستم، از او بپرس كه آيا او هم از من راضي است؟». نظر شما درباره اين حديث چيست؟[16]
امام فرمود: من منكر فضيلت ابوبكر نيستم، ولي كسي كه اين خبر را نقل مي كند بايد خبر ديگري را نيز كه پيامبر اسلام در حجة الوداع بيان كرد، از نظر دور ندارد. پيامبر فرمود: «كساني كه بر من دروغ ببندد، جايگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حديثي از من براي شما نقل شد، آن را به كتاب خدا و سنت من عرضه كنيد، آنچه را كه با كتاب خدا و سنت من موافق بود، بگيريد و آنچه را كه مخالف كتاب خدا و سنت من بود، رها كنيد». امام جواد افزود: اين روايت (درباره ابوبكر) با كتاب خدا سازگار نيست، زيرا خداوند فرموده است: «ما انسان را آفريديم و مي دانيم در دلش چه چيز مي گذرد و ما از رگ گردن به او نزديكتريم» [17]
آيا خشنودي و ناخشنودي ابوبكر بر خدا پوشيده بوده است تا آن را از پيامبر بپرسد؟! اين عقلاً محال است.
يحيي گفت: روايت شده است كه: «ابوبكر و عمر در زمين، مانند جبرئيل و ميكائيل در آسمان هستند».
حضرت فرمود: درباره اين حديث نيز بايد دقت شود؛ چرا كه جبرئيل و ميكائيل دو فرشته مقرّب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهي از آن دو سر نزده است و لحظه اي از دايره اطاعت خدا خارج نشده اند، ولي ابوبكر و عمر مشرك بوده اند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شده اند، اما اكثر عمرشان را در شرك و بت پرستي سپري كرده اند، بنابر اين محال است كه خدا آن دو را به جبرئيل و ميكائيل تشبيه كند.
يحيي گفت: همچنين روايت شده است كه: «ابوبكر و عمر دو سرور پيران اهل بهشتند»[18] درباره اين حديث چه مي گوييد؟.
حضرت فرمود: اين روايت نيز محال است كه درست باشد، زيرا بهشتيان همگي جوانند و پيري در ميان آنان يافت نمي شود (تا ابوبكر و عمر سرور آنان باشند!) اين روايت را بني اميه، در مقابل حديثي كه از پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله - درباره حسن و حسين - عليهما السلام - نقل شده است كه «حسن و حسين، دو سرور جوانان اهل بهشتند»، جعل كرده اند.
يحيي گفت: روايت شده است كه «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است». حضرت فرمود: اين نيز محال است؛ زيرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد - صلي الله عليه و آله - و همه اينها و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت با نور اينها روشن نمي شود ولي با نور عمر روشن مي گردد؟!
يحيي اظهار داشت: روايت شده است كه «سكينه» به زبان عمر سخن مي گويد (عمر هرچه گويد، از جانب مَلَك و فرشته مي گويد).
حضرت فرمود: من منكر فضيلت عمر نيستم؛ ولي ابوبكر، با آنكه از عمر افضل است، بالاي منبر مي گفت: «من شيطاني دارم كه مرا منحرف مي كند، هرگاه ديديد از راه درست منحرف شدم، مرا به راه درست باز آوريد».
يحيي گفت: روايت شده است كه پيامبر فرمود: «اگر من به پيامبري مبعوث نمي شدم، حتماً عمر مبعوث مي شد»[19]
امام فرمود: كتاب خدا (قرآن) از اين حديث راست تر است، خدا در كتابش فرموده است: «به خاطر بياور هنگامي را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح...»[20]. از اين آيه صريحاً بر مي آيد كه خداوند از پيامبران پيمان گرفته است، در اين صورت چگونه ممكن است پيمان خود را تبديل كند؟ هيچ يك از پيامبران به قدر چشم بر هم زدن به خدا شرك نورزيده اند، چگونه خدا كسي را به پيامبري مبعوث مي كند كه بيشتر عمر خود را با شرك به خدا سپري كرده است؟! و نيز پيامبر فرمود: «در حالي كه آدم بين روح و جسد بود (هنوز آفريده نشده بود) من پيامبر شدم».
باز يحيي گفت، روايت شده است كه پيامبر فرمود: «هيچگاه وحي از من قطع نشد، مگر آنكه گمان بردم كه به خاندان خطّاب (پدر عمر) نازل شده است»، يعني نبوت از من به آنها منتقل شده است.
حضرت فرمود: اين نيز محال است، زيرا امكان ندارد كه پيامبر در نبوت خود شك كند، خداوند مي فرمايد: «خداوند از فرشتگان و همچنين از انسانها رسولاني بر مي گزيند»[21]. (بنابر اين، با گزينش الهي، ديگر جاي شكي براي پيامبر در باب پيامبري خويش وجود ندارد).
يحيي گفت: روايت شده است كه پيامبر - صلي الله عليه و آله - فرمود: «اگر عذاب نازل مي شد، كسي جز عمر از آن نجات نمي يافت».
حضرت فرمود: اين نيز محال است، زيرا خداوند به پيامبر اسلام فرموده است: «و مادام كه تو در ميان آنان هستي، خداوند آنان را عذاب نمي كند و نيز مادام كه استغفار مي كنند، خدا عذابشان نمي كند»[22]. بدين ترتيب تا زماني كه پيامبر در ميان مردم است و تا زماني كه مسلمانان استغفار مي كنند، خداوند آنان را عذاب نمي كند [23].
- امام جواد- عليه السلام - از ديدگاه دانشمندان
سخنان و مناظرات امام جواد- عليه السلام - و حلّ مشكلات بزرگ علمي و فقهي توسط آن حضرت، تحسين و اعجاب دانشمندان و پژوهشگران اسلامي اعم از شيعه و سني را برانگيخته و آنان را به تعظيم در برابر عظمت علمي امام واداشته است و هر كدام او را به نحوي ستوده اند. به عنوان نمونه، «سبط ابن الجوزي» مي گويد: «او در علم و تقوا و زهد و بخشش بر روش پدرش بود» [24].
«ابن حجر هيتمي» مي نويسد: «مأمون او را به دامادي انتخاب كرد، زيرا با وجود كمي سنّ، از نظر علم و آگاهي وحلم، بر همه دانشمندان برتري داشت»[25].
«شبلنجي» مي گويد: «مأمون پيوسته شيفته او بود، زيرا با وجود كمي سنّ، فضل و علم و كمالِ عقل خود را نشان داده برهان (عظمت) خود را آشكار ساخت» [26].
استاد شيعه «شيخ مفيد»، و «فتّال نيشابوري» از آن حضرت چنين ياد مي كنند: «مأمون شيفته او شد، زيرا مي ديد كه او با وجود كمي سنّ، از نظر علم و حكمت و ادب و كمال عقلي، به چنان رتبه والايي رسيده كه هيچ يك از بزرگان علمي آن روزگار بدان پايه نرسيده اند»[27].
«جاحظ عثماني معتزلي» كه از مخالفان خاندان علي - عليه السلام - بوده، [28] امام جواد را در شمار ده تن از «طالبيان» ي آورده كه درباره آنان چنين گفته است: «هر يك از آنان، عالم، زاهد، عبادت پيشه، شجاع، بخشنده، پاك و پاكنهادند. برخي از آنان خليفه و برخي نامزد خلافت مي باشند و تا ده تن، هر يك فرزند ديگري است. آنان عبارتند از: حسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفربن محمد بن علي بن الحسين بن علي. هيچ يك از خاندانهاي عرب و عجم داراي چنين نسب شريفي نيست» [29].
[1] . پس از آن حضرت، فرزندش علي هادي - عليه السلام - نيز در همين سنين و بلكه كمتر از آن به امامت رسيد و بعد از او امام مهدي - عليه السلام - نيز، در حالي كه بيش از پنج سال نداشت، به اين منصب نائل گرديد.
[2] . يحيي يكي از دانشمندان نامدار زمان مأمون، خليفه عباسي، بود كه شهرت علمي او در رشته هاي گوناگون علوم آن زمان زبانزد خاص و عام بود. او در علم فقه تبحر فوق العاده اي داشت و با آنكه مأمون خود از نظر علمي وزنه بزرگي بود، ولي چنان شيفته مقام علمي يحيي بود كه اداره امور مملكت را به عهده او گذاشت و با حفظ سمت، مقام قضأ را نيز به وي واگذار كرد. يحيي علاوه بر اينها ديوان محاسبات و رسيدگي به فقرا را نيز عهده دار بود. خلاصه آنكه تمام كارهاي كشور اسلامي پهناور آن روز زير نظر او بود و چنان در دربار مأمون تقرب يافته بود كه گويي نزديكتر از او به مأمون كسي نبود.
اما متأسفانه يحيي، با آن مقام بزرگ علمي، از شخصيت معنوي برخوردار نبود. او علم را براي رسيدن به مقام و شهرت و به منظور فخر فروشي و برتري جويي فرا گرفته بود. هر دانشمندي به ديدار او مي رفت، آنقدر از علوم گوناگون از وي سؤال مي كرد تا طرف به عجز خود در مقابل وي اقرار كند!
[3] . در مورد ازدواج امام جواد، در صفحات آينده توضيح خواهيم داد.
[4] . يكي از اعمالي كه براي اشخاصِ در حال احرام، در جريان اعمال حج يا عمره حرام است شكار كردن است. در ميان احكام فقهي، احكام حج، پيچيدگي خاصي دارد، از اينرو افرادي مثل يحيي بن أكثم، از ميان مسائل مختلف، احكام حج را مطرح مي كردند تا به پندار خود، امام را در بن بست علمي قرار دهند!
[5] . مجلسي، بحار الأنوار، الطبعةالثانية، تهران، المكتبةالاًّسلامية، 1395 ه.ق، ج 50، ص 75 - 76 - قزويني، سيد كاظم، الاًّمام الجواد من المهد اًّلي اللحد، الطبعةالأولي، بيروت، مؤسسةالبلاغ، 1408 ه.ق، ص 168 - .172 راوي اين قضيّه «ريّان بن شبيب» - دايي معتصم - است كه از ياران امام رضا - عليه السلام - و امام جواد و از محدثان مورد وثوق بوده است (قزويني، همان كتاب، ص 168 - شيخ مفيد، الاًّرشاد، قم، مكتبة بصيرتي، ص 319 - 321 - طبرسي، الاًّحتجاج، نجف، المطبعةالمرتضوية، 1350، ص 245 - مسعودي، اثبات الوصية، نجف، منشورات المطبعةالحيدرية، 1374 ه.ق، ص 216 - شيخ مفيد، الاًّختصاص، تصحيح و تعليق: علي اكبر الغفّاري،، منشورات جماعة المدرّسين في الحوزةالعلمية - قم المقدسة، ص 99).
[6] . ظِهار عبارت از اين است كه مردي به زن خود بگويد: پشت تو براي من يا نسبت به من، مانند پشت مادرم يا خواهرم، يا دخترم هست، و در اين صورت بايد كفاره ظِهار بدهد تا همرش مجدداً بر او حلال گردد. ظِهار پيش از اسلام در عهد جاهليت نوعي طلاق حساب مي شد و موجب حرمت ابدي مي گشت، ولي حكم آن در اسلام تغيير يافت و فقط موجب حرمت و كفاره (به شرحي كه گفته شد) گرديد.
[7] . مجلسي، همان كتاب، ص 78 - قزويني، همان كتاب، ص 175 - شيخ مفيد، الارشاد، ص 322 - طبرسي، همان كتاب، ص.247
[8] . زُرقان (بروزن عثمان) لقب ابو جعفر بوده كه مردي محدث بوده است و فرزندش بنام «عمرو» استاد اصمعي محسوب مي شده است (مجلسي، همان كتاب، ج 50، ص 5، پاورقي).
[9] . ابن ابي دُؤاد (بر وزن غُراب) در زمان خلافت مأمون، معتصم، واثق و متوكل عباسي، قاضي بغداد بوده است (مجلسي، همان كتاب، ص 5، پاورقي)
[10] . سوره مائده: آيه.5
[11] . سوره مائده: آيه.5
[12] . سوره جن: آيه 18.
[13] . مسجد (بكسر جيم: بر وزن مجلس، يا بفتح جيم: بر وزن مشعل، جمع آن مساجد) به معناي محل سجده است، و همان طور كه مسجدها و خانه خدا و مكاني كه پيشاني روي آن قرار مي گيرد، محل سجده هستند، خود پيشاني و شش عضو ديگر نيز كه با آنها سجده مي كنيم محل سجده محسوب مي شوند و به همين اعتبار در اين روايت «المساجد» به معناي هفت عضوي كه با آنها سجده مي شود، تفسير شده است. نيز در دو روايت ديگر از امام صادق - عليه السلام - در كتاب كافي و همچنين يك روايت در تفسير علي بن ابراهيم قمي «المساجد» به همين هفت عضو تفسير شده است. شيخ صدوق نيز در كتاب «فقيه»، «المساجد» را به هفت عضو سجده تفسير نموده است. همين معنا را از «سعيد بن جُبير» و «زجّاج» و «فرّأ» نيز نقل كرده اند. ضمناً بايد توجه داشت كه اگر تفسير «المساجد» به هفت عضو ياد شده، جاي خدشه داشت، حتماً فقهائي كه در مجلس معتصم حاضر و در صدد خرده گيري بر كلام امام بودند، اشكال مي كردند. بنابراين چون هيچ گونه اعتراضي از طرف فقهاي حاضر در مجلس ابراز نشد، معلوم مي شود به نظر آنان نيز «المساجد» به معناي هفت عضو سجده بوده و يا لااقل يكي از معاني آن محسوب مي شده است. (پيشواي نهم حضرت امام محمد تقي - عليه السلام -، مؤسسه در راه حق، ص 26 - 29، به نقل از: تفسير صافي، ج 2، ص 752 - تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 440 - تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 372).
[14] . پيشواي نهم...، همان صفحات - طبرسي، مجمع البيان، شركةالمعارف الاسلامية، 1379 ه.ق، ج 10، ص 372 - عيّاشي، كتاب التفسير، تصحيح و تعليق: حاج سيد هاشم رسولي محلاتي، قم، مطبعةعلمية، ج 1، ص 320 - سيد هاشم حسيني بحراني،، البرهان في لا تفسير القرآن، قم، مطبوعاتي اًّسماعيليان، ج 1، ص 471 - بيروت، دار اًّحيأ التراث العربي،، ج 18، ص 490 (ابواب حدّ السّرقة، باب 4).
[15] . در مورد اين ازدواج در صفحات آينده بحث خواهيم كرد.
[16] . علامه اميني در كتاب الغدير (ج 5، ص 321) مي نويسد: اين حديث دروغ و از احاديث مجعول محمد بن بابشاذ است.
[17] . «وَلَقَدخَلَقنَا الانْسَانَ وَ نَعْلَمُ مَ تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ اًِّلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الوَرِيد (سورهّ ق: 16).
[18] . علامه اميني اين حديث را از برساخته هاي «يحيي بن عنبسْ» شمرده و غير قابل قبول مي داند، زيرا يحيي شخصي جاعل حديث و دغلكار بوده است (الغدير، ج 5، ص 322). «ذهبي» نيز «يحيي بن عنبسه» را جاعل حديث و دغلكار و دروغگو مي داند و او را معلوم الحال شمرده و احاديثش را مردود معرفي مي كند (ميزان الاعتدال، الطبعةالأولي، تحقيق: علي محمد البجاوي، دار اًّحيأ الكتب العربية، 1382 ه.ق، ج 4، ص 400).
[19] . علاّمه اميني ثابت كرده است كه راويان اين حديث دروغگو بوده اند (الغدير، ج 5، ص 312 و 316).
[20] . «وَ اًِّذْ اَخَذْنَا مِنَ النّبِيّينَ مِيثَاقَهُمْ وَمِنْكَ وَمِنْ نُوحٍ» (سوره احزاب: 7)
[21] . «اللّه يَصْطَفِي مِنَ المَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ» (سوره حج: 75)
[22] . «وَ مَا كَانَ الله لِيُعَذّبُهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ مَا كَانَ اللهُ مُعَذّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» (سوره انفال: 33)
[23] . طبرسي، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضوية، 1350 ه.ق، ج 2، ص 247 - 248 - مجلسي، بحار الأنوار، الطبعةالثانية - تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه.ق، ج 50، ص 80 - 83 قرشي، سيد علي اكبر، خاندان وحي، چاپ اول، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1368 ه.ش، ص 644 - 647 - مقرّم، سيد عبدالرزاق، نگاهي گذرا بر زندگاني امام جواد - عليه السلام -، ترجمه دكتر پرويز لولاور، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1370 ه.ش، ص 98 - .100
[24] . تذكرة الخواص، نجف، مكتبة الحيدرية، 1383 ه.ق، ص.359
[25] . الصواعق المحرقة، الطبعة الثانية، قاهره، مكتبة القاهرة، 1385 ه.ق، ص.205
[26] . نور الأبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسيني،، ص.161
[27] . الارشاد، قم، مكتبة بصيرتي،، ص 319 - روضة الواعظين، الطبعة الأولي، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1406 ه.ق، ص.261
[28] . جاحظ در بصره مي زيسته و داراي اطلاعات سرشاري بوده و در بسياري از علوم و فنون رايج عصر خود كتابهايي نوشته و معاصر امام جواد - عليه السلام - و پس از او معاصر فرزندانش بوده است.
[29] . مرتضي العاملي،، سيد جعفر، نگاهي به زندگاني سياسي امام جواد - عليه السلام -، ترجمه سيد محمد حسيني، قم، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، 1365 ه.ش، ص 106 (به نقل از آثار الجاحظ).
مهدي پيشوايي- سيره پيشوايان، ص 542