سيره عملي امام رضا ـ عليه السلام ـ همچون پدران معصوم خويش كاملاً مأخوذ از سيره و سنت ناب نبوي و علوي است و سيره عملي اين بزرگوار براي هر نسلي تا روز قيامت راهگشاي زندگي است كه اينك به گوشه اي از سيره عملي آن بزرگوار كه از طريق ياران و اصحاب و بعضاً از طريق فرزندان ايشان به طريق صحيح رسيده اشاره مي كنيم.
حسن بن موسي بغدادي گفت در محضر امام رضا ـ عليه السلام ـ بودم، امام با جمعي مشغول صحبت بود. زيد بن موسي برادر آن حضرت در گوشه اي ديگر با جمعي صحبت مي كرد و پيوسته مي گفت ما كرديم، ما چنين هستيم و فخر فروشي مي كرد. امام ـ عليه السلام ـ سخنان او را شنيد. ناگفته نماند كه زيد چندي پيش از آن در مدينه خروج كرده بود، عده اي را كشته و خانه هاي بني عباس را آتش زده بود از اين جهت او را (زيد النار) مي گفتند. مأمون سپاهي براي جلوگيري او فرستاد و دستگيرش كرد وقتي كه او را پيش مأمون آوردند، گفت ببريدش پيش برادرش علي بن موسي الرضا ـ عليه السلام ـ هنگامي كه وارد بر حضرت شد امام به او فرمود: اي زيد حرفهاي بعضي از نادانان كوفه ترا گول زده كه مي گويند: (اِنَّ فاطِمَةَ اَحْصَنَتْ فَرْجُها فَحَرَّمَ اللهُ ذُرِّيَتها عَلَي النّارِ) مولد فرزندان فاطمه )عليها سلام( پاكيزه است خداوند ذريه او را بر آتش جهنّم حرام نموده است. اين مقام مخصوص امام حسن و امام حسين ـ عليهما السلام ـ است اگر تو معصيت خدا را انجام دهي و داخل بهشت شوي، پدرت موسي بن جعفر ـ عليه السلام ـ بندگي خدا كند روزها روزه بگيرد و شبها به عبادت بپردازد او هم داخل بهشت شود، بنابر اين مقام تو از موسي بن جعفر ـ عليه السلام ـ ارجمند تر است!
قسم به خدا (مايَنالُ اَحَدٌ ما عِنْدَ اللهِ اِلاّ بِطاعَتِهِ) هيچكس به مقام قرب خدا و بهشت نمي رسد مگر به اطاعت ازدستورات پروردگار، اگر تو فكر مي كني با معصيت و مخالفت خدا به آن مقام مي رسي سخت در اشتباه مي باشي!
امام زين العابدين ـ عليه السلام ـ فرمود: از براي نيكو كار ما دو پاداش و اجر است و براي گنهكاران مانيز دو كيفر و عذاب است.
زيد گفت آيا برادر و پسر پدر شما نيستم؟ امام ـ عليه السلام ـ فرمود: آري تو برادر من هستي البته تا مادامي كه اطاعت از پروردگار كني. نوح ـ عليه السلام ـ گفت: پروردگارا فرزندم از خانواده من است تو وعده داده اي آنها را نجات دهي. خطاب رسيد ( اِنَّهُ لَيْسَ مِنْ اَهْلِكَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرَ صالِح) به واسطه معصيت، خداوند او را از خانوادگي نوح خارج كرد.[1]
دعبل بن علي خزاعي يكي از بزرگترين شعرا و مادحين ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ سروده خود را در محضر امام رضا ـ عليه السلام ـ خواند. امام درباره يك قسمتش فرمودند روح القدس ترا به اين معني كمك نموده است. آنگاه جبه خويش را با دينارهايي كه به نام مباركشان سكه زده بودند به او دادند.
يك بار امام ـ عليه السلام ـ به او خطاب فرمودند كه :
«مَرحَبا بَكَ يا دِعْبِل مَرحَبا بِمادِحِنا وَ مُحِبّنا وَ ناصِرنا بِيَدِهِ وَ لِسانِهِ».
آفرين بر تو دعبل،آفرين بر مدح كننده دوستدار و يار ما با دست و زبانش.[2]
ابوهاشم جعفري مي گويد: يك روز امام ـ عليه السلام ـ به من فرمود: چرا با عبدالرحمن بن يعقوب مجالست مي كني؟ گفتم او از بستگان من است، برادر مادرم محسوب مي شود.
امام فرمود: درباره خداوند تبارك و تعالي قائل به عقيده )باطلي( است خدا را قائل به جسم است يا با او بنشين ما را ترك كن و يا با ما باش و او را ترك كن.
عرض كردم من به حرفهاي او ايماني ندارم آيا مرا هم در اين مورد گناهي هست؟ فرمود: فكر نمي كني او مورد خشم پروردگار قرار گيرد و تو نيز به آتش او بسوزي و شريك بلاي او گردي؟ مگر نمي داني يكي از اصحاب حضرت موسي ـ عليه السلام ـ پدرش در جمع قوم فرعون بود همينكه لشكر موسي آب خارج شدند آن شخص از آنها جدا شد تاپدر خود رانصيحت كند و او را تشويق و ترغيب به ايمان نمايد. در همان حال ناگهان عذاب خداوند قوم فرعون را فرا گرفت، همه غرق شدند او هم همراه آنها غرق شد.
حضرت موسي ـ عليه السلام ـ از جبرئيل حال او راپرسيد پاسخ داد او بر دين و عقيده پدرش نبود و در رحمت خداست ولي هنگامي كه غضب و بلاي پروردگار بر ملتي وارد شود كسي كه نزديك گناهكار باشد مدافعي ندارد او هم مبتلا مي گردد![3]
يسع بن حمزه گفت در محضر امام رضا ـ عليه السلام ـ بودم و از ايشان مسائلي را مي پرسيدم، غير از من جمع زيادي حضور داشتند كه آنها نيز مسائل ديني و حلال و حرام مي پرسيدند.
در اين هنگام مردي بلند قد و گندم گون وارد مجلس شد، پس از سلام عرض كرد اي پسر رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ مردي از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از سفر حج بر مي گردم، مقداري پول براي بازگشت به وطن همراه داشتم ولي متأسفانه همه را گم كرده ام. اينك تقاضا دارم مرا كمكي بفرمائيد تا به شهر خود برگردم. البته اين را هم بگويم كه من ثروتمند هستم و خداوند نعمت را به من ارزاني داشته و صدقه به من نمي رسد، ضمناً هر چه مرحمت فرماييد در شهر خودم از طرف شما صدقه مي دهم.
امام ـ عليه السلام ـ فرمود: بنشين خدا ترا بيامرزد، آنگاه با مردم شروع به صحبت شد تا كم كم متفرق شدند من و سليمان جعفري با آن مرد و خثيمه باقي مانديم.
امام ـ عليه السلام ـ فرمودند اجازه مي دهيد وارد )اندرون(شوم. سليمان عرض كرد بفرمائيد. امام داخل خانه شد پس از ساعتي تشريف آورد و درب اتاق را بست از بالاي درب دست مبارك خود را بيرون آورده فرمود: خراساني كجاست؟ عرض كرد در خدمتم، فرمود: اين دويست دينار را بگير براي خرج راهت از اين پول تبرك جو و از طرف من هم لازم نيست صدقه بدهي هم اكنون خارج شو كه نه من ترا ببينم و نه تو مرا ببيني.
خراساني رفت، حضرت رضا ـ عليه السلام ـ درب را باز كرد. سليمان عرض كرد فدايت شوم به او لطف كردي خرج راهش را دادي اما چرا پشت درب پنهان شديد؟
فرمود نخواستم شكستگي و خواري سؤال و درخواست را در صورتش مشاهده كنم چون خواسته او را بر آوردم. نشنيده اي سخن رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ را كه فرمود:
اَلْمُستَتِرُ بِالْحَسَنَةِ يَعْدِلُ سَبْعينَ حَجَّةٍ وَالمُذْيعُ بِالسَّيَّئةِ مَخذُولٌ وَ الْمُستَتِرُبِها مَغْفُورٌ لَهُ
كسي كه كار نيك را پنهاني انجام دهد پاداشش برابري با هفتاد حج دارد و كسي كه آشكارا گناه بكند در پيشگاه پروردگار خوار و مطرود است اما آنكه در پنهاني گناهي از او سر زند آمرزيده مي شود.
نشنيده اي كه پيشينيان گفته اند:
مَتي آتِه يَوماً لَا طلبُ حاجَة رَجَعْتُ اِلي اَهْلِي وَوَجْهِي بِمائِهِ
هر گاه پيش او براي حاجتي مي روم به سوي خانواده خود برمي گردم در حاليكه آبرويم حفظ شده است.[4]
مأمون روزهاي دوشنبه و پنجشنبه را اختصاص به رسيدگي به كارهاي مردم داده بود، در اين روزها امام رضا ـ عليه السلام ـ را در طرف راست خود مي نشاند.
محمد بن سنان مي گويد در يكي از همان روزها من در خدمت علي بن موسي الرضا ـ عليه السلام ـ بودم. به مأمون گفتند مردي از صوفيه دزدي كرده دستور داد او را حاضر كردند همينكه چشمش به او افتاد آثار زهد و پارسايي از لباس و جامعه اش آشكار بود و اثر سجده در پيشاني او مشاهده مي شد. گفت چه زشت است با اين ظاهر شايسته و آثار زهد چنين عمل زشت و دزدي از تو سر زند!
آن مرد جواب داد اين كار را من از روي اضطرار انجام داده ام چون حق مرا از خمس و غنيمت ندادي مجبور به دزدي شدم.
مأمون گفت: تو در خمس و غنيمت چه حقي داري؟ جواب داد خداوند خمس را در اين آيه به شش قسمت تقسيم كرده است:
وَاعْلَمُوا اُنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَئي فَاَنَّ لِلِّه خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبي وَالْيَتامي و الْمَساكِينِ و ابْنِ السَّبيلِ[5]
در اين غنيمت نيز همين شش قسمت موجود است:
ما اَفاءَ اللهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ القُري فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذِي القُرْبي وَالْيَتامي وَالْمَساكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لايَكُونَ دَوْلَةً بَيْنَ الْاَغنياءِ مِنْكُم[6]
در هر دو آيه سهمي براي كسي كه از وطن دور افتاده )ابن السبيل( و سهمي براي فقرا قرار داده من هم ابن سبيل هستم و هم فقير تو حق مرا ندادي.
مأمون گفت مي خواهي با اين ياوه سرايي هايت حدي از حدود خدا را درباره دزد ترك كنم.
پاسخ داد اول خودت را پاك كن و حد برخود جاري نما آنگاه به ديگري بپرداز واو را پاك كن و اقامه حد نما.
مأمون رو به علي بن موسي الرضا ـ عليه السلام ـ نموده پرسيد شما چه مي فرماييد. آنجناب فرمود اين مرد مي گويد تو دزدي كرده اي من هم دزدي نموده ام. از پاسخ امام رضا ـ عليه السلام ـ مأمون بي اندازه خشمگين شد رو به آن مرد كرده گفت به خدا قسم دستت را جدا خواهم كرد، مجرم در جواب او گفت چگونه دست مرا قطع مي كني با اينكه بنده من هستي. مأمون پرسيد: من از كجا بنده تو شده ام جواب داد: زيرا مادرت را از بيت المال مسلمانان خريداري كرده اند تو بنده هر مسلماني هستي كه در شرق و غرب جهان زندگي مي كند مگر آنكه آزادت كنند ومن ترا آزاد نكرده ام. از طرفي متصدي خمس شده اي و حق آل پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را نمي دهي وهم حق من و امثال من را مانع شده اي. ديگر اينكه كسي كه ناپاك است مانند خود را نمي تواند پاك كند بايد شخص پاك ديگري او را تطهير نمايد.
آنكس كه بر گردنش حدي است نمي تواند حد خدا بر ديگري جاري نمايد مگر اينكه اول برخود جاري سازد مگر نشنيده اي خداوند مي فرمايد:
اَتَأمرونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ اَنْفُسَكُمْ وَاَنْتُمْ تَتْلُونَ الكِتابَ اَفْلا تَعْقِلُونَ[7]
مردم را به نيكي وادار مي كنيد ولي خود را فراموش كرده ايد با اينكه كتاب خدا را مي خوانيد آيا انديشه و تعقل نمي كنيد.
مأمون به حضرت رضا ـ عليه السلام ـ عرض كرد درباره اين مرد چه مي فرماييد.
امام ـ عليه السلام ـ فرمود: خداوند در قرآن به پيغمبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ مي فرمايد:«فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ»[8]
از براي خداست استدلال رسا و محكم. اين حجت و استدلال همان است كه اگر به جاهلي هم برسد آن را با جهلش در مي يابد. چنانكه عالم نيز به علم و دانش خويش متوجه آن مي شود به هر حال دنيا و آخرت با استدلال و برهان استوار است. اين مرد براي تو خوب استدلال كرد.
مأمون دستور داد او را آزاد كردند و چندي از مردم كنار گرفت و در فكر از بين بردن حضرت رضا ـ عليه السلام ـ بود و بالاخره هم جنايت بزرگ يعني كشتن امام ـ عليه السلام ـ را انجام داد.[9]
يك بار مردي به نام جلودي با سپاه خود به خانه امام رضا ـ عليه السلام ـ حمله كرد. امام متوجه حمله او شد. تمام زنان را داخل خانه اي جاي داد و خودش بر در خانه ايستاد. جلودي گفت: من مأمورم داخل خانه شوم، و تمام اشياء زنان را غارت كنم. امام ـ عليه السلام ـ فرمود: من آنچه دارند از آنها مي گيرم و براي تو مي آورم امام چند بار سوگند خورد و در خواست كرد تا راضي شد. امام ـ عليه السلام ـ داخل اتاق شد و آنچه زنان از زيور آلات وحتي چادر و پوشش داشتند از آنها گرفت و در اختيار جلودي گذاشت.
روزي ديگر همين شخص را به خاطر جناياتش پيش مأمون آوردند همينكه چشم امام رضا ـ عليه السلام ـ به او افتاد به مأمون فرمود: اين پيرمرد را به من ببخش!
مأمون گفت: اين همان كسي است كه نسبت به دختران پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ آن جنايات را انجام داده و آنها را غارت نموده است.
جلودي متوجه شد كه حضرت رضا ـ عليه السلام ـ با مأمون صحبت مي كند خيال كرد آن بزرگوار بر ضرر او سخن مي گويد و منظورش كشته شدن اوست رو به مأمون كرده گفت: يا امير المؤمنين ترا به خدا سوگند سخنان اين مرد را درباره من قبول مكن.
مأمور به حضرت رضا ـ عليه السلام ـ گفت: قسم به خدا كه سخن امام رضا ـ عليه السلام ـ را درباره ات نمي پذيرم دستور داد او را به قتل رساندند.[10]
عده اي جلوي درب خانه امام ـ عليه السلام ـ جمع شدند و از آن بزرگوار اجازه ورود خواستند. گفتند به حضرت رضا ـ عليه السلام ـ عرض كنيد يك گروه از شيعيان علي ـ عليه السلام ـ مي خواهند به محضر شما شرفياب شوند. امام ـ عليه السلام ـ در پاسخ آنها فرمود: بگوييد من مشغولم آنها را برگردانيد. فردا آمدند مانند روز قبل خود را معرفي كردند باز فرمود آنها را برگردانيد. تا دو ماه به همين طريق مي آمدند و برمي گشتند بالاخره از شرفيابي مأيوس شدند.
روزي به دربان گفتند: به آقاي ما علي بن موسي ـ عليه السلام ـ بگو ما شيعه پدرت علي ـ عليه السلام ـ هستيم دشمنان به واسطه اجازه ندادن شما ما را سرزنش كردند اين بار بر مي گرديم و از خجالت به وطن خود نخواهيم رفت زيرا تاب شماتت دشمنان را نداريم. اين مرتبه اجازه فرمود. داخل شدند وسلام كردند. امام ـ عليه السلام ـ نه جواب سلام و نه اجازه نشستن داد، همانطور ايستاده عرض كردند: پسر رسول خدا اين چه ستمي است كه برما روا مي داري ما را خوار مي گرداني بعد از اينهمه سرگرداني كه اجازه شرفياب شدن نمي دادي ديگر چه براي ما باقي ماند.
فرمود: اين آيه را بخوانيد:
ما اَصابَكُم مِنْ مُصِبيَةٍ فِبِما كَسَبَتْ اَيْدِكُم وَيَعْفُوعَنْ كِثَير[11]
هر مصيبتي كه بر شما وارد مي شود به واسطه كارهايي است كه كرده ايد با اينكه بسياري از آنها را مي بخشيد.
در اين عمل من از خدا و پيغبر وعلي و اباء طاهرينم ـ عليهم السلام ـ پيروي كردم آنها شما را مورد سرزنش قرار دادند من نيز چنين كردم. عرض كردند علت چه بود كه مورد سرزنش واقع شديم؟ فرمود: شما ادعا مي كنيد ما شيعيان علي ـ عليه السلام ـ هستيم. واي بر شما، شيعيان امام علي ـ عليه السلام ـ، امام حسن و امام حسين و اباذر و سلمان، مقداد و عمار و محمد بن ابي بكر هستند. آن كساني كه كوچكترين مخالفت را نسبت به دستورات علي ـ عليه السلام ـ نكردند و مرتكب يك كار كه او نهي كرده بود نشدند، اما شما مي گوييد شيعه علي هستيم در بيشتر كارها مخالف او هستيد ونسبت به بسياري از واجبات كوتاهي مي كنيد. حقوق برادران را سبك مي شماريد.
آنجا كه بايد تقيه كنيد، رعايت نمي كنيد، آنجا كه نبايد تقيه كنيد تقيه مي كنيد. اگر بگوئيد دوستان و محبين آن آقا هستيم با دوستانش دوست و با دشمنانش دشمن هستيم اين سخن را رد نمي كنم اما مقامي بسيار ارجمند را ادعا كرديد اگر گفته خود را به وسيله اعمال و رفتار ثابت نكيند هلاك خواهيد شد مگر رحمت پروردگار نجاتتان دهد.
عرض كردند اي پسر رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ اينك از گفته خود استغفار مي كنيم و توبه مي نمائيم همانطوري كه شما تعليم دادي مي گوئيم، شما را دوست داريم دوست دوستان شما و دشمن دشمنانتان هستيم، دراين هنگام امام رضا ـ عليه السلام ـ فرمود:
مَرْحبا بَكُمْ يا اِخْوانِي وَاَهْل وُدِّي.
درود بر شما اي برادران و دوستان من. بياييد بالاتر بياييد بالاتر.
پيوسته آنها را بالاتر مي برد تا پهلوي خود نشانيد آنگاه از دربان سؤال كرد چند مرتبه اينها آمدند و اجازه نيافتند؟ عرض كرد شصت مرتبه. امام فرمود: تو هم شصت مرتبه به آنها سلام كن و سلام مرا نيز برسان. زيرا كه اينها استغفار و توبه كردند. به همين خاطر گناهانشان محو شد وبه سبب محبتي كه با ما دارند سزاوار احترامند. به احتياجات خود و خانواده شان رسيدگي كن از نظر مالي به آنها كمك فراواني كن.[12]
ابراهيم بن عباس مي گويد در محضر امام رضا ـ عليه السلام ـ بوديم كه يكي از فقهاء حاضر در مجلس اين آيه (لَتُسْألُنَّ يَوْمَئذ عَنْ النَّعيم) را اينگونه تفسير كرد. آن روز از نعمت يعني آب سرد سؤال خواهيد شد. امام ـ عليه السلام ـ با صداي بلند فرمود: اينطور تفسير مي كنيد!
هر كسي به يك طريق آيه را معني مي كند. يكي مي گويد منظور از نعمت آب سرد است. ديگر مي گويد مراد خواب است. عده اي هم مي گويند غذاي خوش طعم است.
همانا پدرم از پدرش امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل كرد كه وقتي شبيه اين گفتار در محضر ايشان مطرح شد آن حضرت خشمگين شده فرمود خداوند تبارك و تعالي هيچگاه بندگانش را به خاطر چيزهايي كه به آنها تفضل فرموده باز خواست و سؤال نخواهد كرد و براي چنين چيزي منت نمي گذارد. اين كار از مخلوق هم سزاوار نيست مثلاً به خاطر آنكه به كسي غذايي داده و يا آب سردي نوشانيده منت گذارد.
وَلكِنَّ النَّعيمُ جُبُّنا اَهْل الْبَيْت وَ مُوالاتُنا يَسْألُ اللهُ عَنْهُ بَعْدَ التّوحيدِ وَ نُبَوّةِ رَسُولِهِ صَليَّ اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
ولي نعيم عبارت است از دوستي و ولايت ما خاندان كه خداوند بعد از توحيد و نبوت از آن سؤال خواهد كرد زيرا بنده اگر به لوازم ولايت و محبت وفا كرد به نعيم بهشت كه زوال ندارد مي رسد.
حضرت امام رضا ـ عليه السلام ـ فرمود: پدرم از حضرت صادق و ايشان از امام باقر به همين طريق از علي ـ عليه السلام ـ نقل كردند كه پيغمبر)صلي الله عليه وآله( فرمود:
ياعَلِيُّ اِنَّ اَوَّلَ ما يُسْئَلَ عَنْهُ الْعَبْدُ بَعْدَ مَوتِه شَهادَةِ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللهِ وَ اَنَّ محمداً رَسُولَ اللهِ وَ اَنّك وَليَّ الؤمِنينَ بِما جَعَلَهُ اللهُ وَ جَعَلْتُهُ فَمَنْ اَقَرَّ بِذلِكَ وَ كانَ مُعْتَقِدَهُ صارَاِليَ النَّعيمِ الَّذي لا زَوالَ لَهُ.
يا علي اولين چيزي كه بعد از مرگ از انسان سؤال مي كنند شهادت به توحيد و نبوت و اقرار به ولايت توست به آن طريقي كه خدا قرار داده ومن نيز ابلاغ كردم. بنابراين هر كه اعتراف به اينها نمود و اعتقادش نيز چنين بود به سوي نعمتي كه هرگز نابودي و زوال ندارد رهسپار خواهد شد.[13]
يكبار مأمون به امام ـ عليه السلام ـ پيام فرستاد كه امامت نماز عيد را بپذيرد و نماز را برگزار كند. امام ـ عليه السلام ـ پاسخ داد، تو شرايطي كه ميان من و توست مي داني، مرا از اقامه نماز عيد معذور دار. مأمون گفت: منظورم از اين كار آن است كه مردم مطمئن شوند و نيز فضيلت تو را بشناسند!
فرستاده مأمون چند بار آمد و رفت و اصرار مأمون را به عرض امام رساند. امام ـ عليه السلام ـ فرمود: بيشتر دوست دارم مرا از اين كار معاف كني ولي اگر نمي پذيري و ناچار بايد اين كار را انجام دهم، من براي اقامه نماز عيد مانند رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ و امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ بيرون خواهم آمد.
مأمون پذيرفت و گفت: هر طور مايل هستيد بيرون بياييد و دستور داد فرماندهان و درباريان وعموم مردم بامداد عيد جلوي خانه امام حاضر شوند.
بامداد عيد پيش از طلوع آفتاب كوچه و راهها از مردم مشتاق پرشد و حتي زنان و كودكان هم آمده بودند وانتظار بيرون آمدن امام را مي كشيدند فرماندهان به همراه سپاهيان، سوار بر مركبهاي خود جلوي منزل امام ايستاده بودند، آفتاب سر زده، امام ـ عليه السلام ـ غسل كرد و لباس پوشيد و عمامه سپيدي كه از پنبه بافته شده بود بر سر نهاد، يك سر عمامه را بر سينه و سر ديگر را از پشت بر كتف افكند، خود را معطر ساخت و عصا دردست گرفت و به همراهان خويش فرمود: آنچه انجام مي دهم انجام دهيد.
آنگاه پاي برهنه در حاليكه شلوار و نيز دامن لباس را تا نيمه ساق پا بالا آورده بود براه افتاد، پس از چند گام سر به سوي آسمان بلند كرد و تكبير گفت، همراهانش به تكبير او تكبير گفتند. فرماندهان و سپاهيان چون امام را چنان ديدند از مركبها بر زمين جستند و پا پوشها از پاي در آوردند و پا برهنه بر خاك ايستادند. امام بر در سراي تكبير گفت و انبوه مردم با او تكبير گفتند، صحنه چنان شور و عظمتي داشت كه گويي آسمان و زمين با او تكبيرمي گويند، شهر مرو را سراسر گريه و فرياد فرا گرفت.
فضل بن سهل چون اوضاع را چنين ديد به مأمون خبر داد و گفت: اي امير اگر حضرت رضا بدينگونه به مصلاي نماز برسد فتنه و آشوب مي شود و ما همه بر جان خويش بيمناكيم، به او پيام بفرست كه باز گردد.
مأمون به امام پيام داد: ما شما را به زحمت انداختيم و دوست نداريم به شما زحمت و رنجي برسد، شما بازگرديد و با مردم همان كسي كه قبلاً نماز مي خواند نماز را برگزار نمايد.
امام ـ عليه السلام ـ دستور داد كفش او را بياورند و پوشيد و سوار شد و به خانه بازگشت.[14]
شخصي كه امام ـ عليه السلام ـ را نمي شناخت در حمام از امام خواست تا او را كيسه بكشد، امام ـ عليه السلام ـ پذيرفت و مشغول شد، ديگران امام را به آن شخص معرفي كردند و او با شرمندگي به عذرخواهي پرداخت ولي امام بي توجه به عذرخواهي او همچنان او را كيسه مي كشيد و او دلداري مي داد كه طوري نشده است.[15]
مردي از اهالي بلخ گفت: در سفر خراسان با امام رضا ـ عليه السلام ـ همراه بودم، روزي سفره گسترده بودند و امام ـ عليه السلام ـ همه خدمتگزاران و غلامان حتي سياهان را بر آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند. من به امام عرض كردم: فدايتان شوم، بهتر است اينان بر سفره اي جداگانه بنشينند. فرمود: ساكت باش، پروردگار همه يكي است، پدر و مادر همه يكي است و پاداش به اعمال است.[16]
سليمان جعفري از ياران امام رضا ـ عليه السلام ـ مي گويد: براي برخي كارها خدمت امام بودم، چون كارم انجام شد خواستم مرخص شوم، امام فرمود: امشب نزد ما بمان، همراه امام به خانه او رفتم، هنگام غروب بود، غلامان حضرت مشغول بنايي بودند امام در ميان آنها غريبه اي ديد، پرسيد: اين كيست؟
عرض كردند: به ما كمك مي كند و به او چيزي خواهيم داد. فرمود: مزدش را تعيين كرده ايد؟ گفتند: نه! هر چه بدهيم مي پذيرد. امام بر آشفت و خشمگين شد. من به حضرت عرض كردم: فدايتان شوم خود را ناراحت نكنيد.
فرمود: من بارها به اينها گفته ام كه هيچكس را براي كاري نياوريد مگر آنكه قبلاً مزدش را تعيين كنيد و قرار ببنديد.
كسي كه بدون قرار داد و تعيين مزد كاري انجام دهد اگر سه برابر مزدش را بدهي باز گمان مي كند مزدش را كم داده اي، ولي اگر قرارببندي و به مقدار معين شده بپردازي از تو خشنود خواهم بود كه طبق قرار عمل كرده اي، و در اين صورت اگر بيش از مقدار تعيين شده چيزي به او بدهي هر چند كم و ناچيز باشد مي فهمد كه بيشتر پرداخته اي و سپاسگذار خواهد بود.[17]
احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي مي گويد من با سه تن از ياران امام ـ عليه السلام ـ در محضرش بوديم پس از ساعتي همين كه خواستيم از محضرش مرخص شويم امام ـ عليه السلام ـ به من فرمود:
اي احمد تو بنشين، همراهان من رفتند و من خدمت امام ماندم و سؤالاتي داشتم به عرض رساندم و امام پاسخ مي فرمودند، تا مقداري از شب گذشت، خواستم خداحافظي كنم. فرمود: نزد ما مي ماني؟ عرض كردم: هر چه شما بفرماييد، اگر بفرماييد بمان مي مانم و اگر بفرماييد برو مي روم.
فرمود: بمان و اينهم رختخواب)و به لحافي اشاره فرمود(. آنگاه امام ـ عليه السلام ـ برخاست و به اتاق خود رفت. من از شوق به سجده افتادم و گفتم: سپاس خداي را كه حجت خدا و وارث علوم پيامبران در ميان ما چند نفر كه خدمتش شرفياب شديم تا اين حد به من محبت فرمود.
هنوز در سجده بودم كه متوجه شدم امام به اتاق من بازگشته است. برخاستم. حضرت دست مرا گرفت وفشرد و فرمود:
اي احمد، اميرمؤمنان علي ـ عليه السلام ـ به عيادت صعصعه بن صوحان رفت و چون خواست برخيزد فرمود: اي صعصعه از اينكه به عيادت تو آمده ام به برادران خود افتخار مكن، عيادت من باعث نشود كه خود را از آنان برتر بداني، از خدا بترس و پرهيزگار باش، براي خدا تواضع و فروتني كن خدا ترا رفعت مي بخشد.[18]
نوجواناني مشغول خوردن ميوه بودند و اغلب ميوه ها را ناتمام مي خوردند و به كناري پرتاب مي كردند امام ـ عليه السلام ـ فرمود:
«سُبحانَ اللهِ اِنْ كُنْتُم اِسْتَغْنَيْتُم فَاِنَّ النّاسَ لَمْ يَسْتَغْنُوا أطْعِمُوهُ مَنْ يَحْتاجُ إلَيْهِ».
)پناه بر خدا( منزه است پروردگار! اگر شما سير هستيد و بي نيازيد مردم محتاجند اين ميوه ها را به آنها كه محتاج هستند بخورانيد.[19]
معمر بن خلاد مي گويد: امام رضا ـ عليه السلام ـ هر وقت غذا ميل مي فرمود ظرف بزرگي نزديك سفره خود مي گذاشت سپس امر مي كرد كه بين مساكين تقسيم كنند و اين آيه را تلاوت مي نمود:
)فَلا اقْتَحَمَ العَقَبَة([20]و تو چه مي داني كه كار مشكل چيست.
اين آيه و آيات بعد آن بيان امام ـ عليه السلام ـ را توجيه مي كند، بنده اي را رها كردن، يا بروز قحطي، يتيم خويشاوند، يا مسكين خاك نشيني را غذا دادن، تا از آنكسان شود كه ايمان آورده و همديگر را به صبر و ترحم سفارش كرده اند، اينان سمت راستيها هستند و كساني كه آيه هاي ما را منكر شده اند دست چپي هستند. كه آتشي سرپوشيده قرين ايشان است!.
آنگاه امام ـ عليه السلام ـ در ادامه فرمايشاتشان اشاره به علم پروردگار نمودند كه خداوند عزوجل مي دانست كه برهمه كس مقدور نيست كه بنده آزاد كنند بنابراين راهي به بهشت با اطعام مستمندان پيش پاي او قرار داد.[21]
يك بار امام ـ عليه السلام ـ در روز عرضه تمام اموال خود را بين مستمندان تقسيم كرد، فضل بن سهل گفت كه اين غرامت است؟ امام ـ عليه السلام ـ فرمود: بلكه غنيمت است و بعد ادامه دادند چيزي را كه به توسط آن اجر و كرامت طلب مي كني غرامت نيست.[22]
موسي بن سيار مي گويد: من با حضرت رضا ـ عليه السلام ـ همسفر بودم همين كه به ديوارهاي شهر طوس نزديك شديم صداي شيون و ناله اي را شنيدم دنبال صدا رفتم كه به جنازه اي برخورديم در همين حال ديدم مولايم علي بن موس الرضا ـ عليه السلام ـ از مركب خويش پياده شد چنانكه بره نوزاد خود را به مادر مي چسپاند خود را به آن جنازه چسپانيد و به من فرمود: اي موسي بن سيار هر كه مشايعت كند جنازه دوستي از دوستان ما را از گناهان خود پاكيزه مي شود همانند روزي كه از مادر متولد شده است.
همينكه جنازه را نزديك قبر بر زمين نهادند مشاهده كردم كه امام ـ عليه السلام ـ به طرف مرده راه افتاد و مردم را كنار زد تا خود را به جنازه رسانيد دست مبارك را بر سينه او نهاد فرمود: فلان فرزند فلان ترا به بهشت مژده باد. بعد از اين ديگر وحشت و ترس براي تو نيست! عرض كردم فدايت شوم آيا شما اين مرده اي را مي شناسي و حال آنكه تاكنون از اين سرزمين گذر نكرده ايد؟
امام ـ عليه السلام ـ فرمود: اي موسي:( أما عَلِمْتَ اِنّا مُعاشِرَ الأئمةِ تَعْرِضُ عَلَيْنا اَعْمال شِيعَتُنا صَباحاً وَمَساءً فَما كانَ مِنَ التَقْصيرِ فِي أعْمالِهِمْ سَألَنَا اللهُ تَعاليَ الصَّفْحَ لِصاحِبِه وَ ما كانَ مِنَ العُلُوِّ سَألَنَا اللهُ الشّكْرَ لِصاحِبِه).
آيا نمي داني كه اعمال و رفتار شيعيان ما در هر صبح و شام بر ما گروه امامان عرضه مي شود. اگر تقصيري در رفتار آنها ديديم از خداوند مي خواهيم كه از سر تقصير ايشان در گذرد و اگر كار خوب از آنها مشاهده كرديم از خداوند مي خواهيم كه به آنها جزاي خير دهد و خدا را سپاس مي گذاريم.[23]
ياسر خادم امام ـ عليه السلام ـ مي گويد: آن بزرگوار به ما فرموده بود اگر بالاي سرتان ايستادم و شما به غذا خوردن مشغول بوديد برنخيزيد تا غذايتان تمام شود. به همين جهت بسيار اتفاق مي افتاد كه امام ما را صدا مي كرد، و در پاسخ او مي گفتند به غذا خوردن مشغولند و آن حضرت مي فرمود: بگذاريد غذايشان تمام شود.[24]
احمد بن عمر حلاّل مي گويد: مردي به نام أخرس در مكه بود كه پي در پي نام شريف امام رضا ـ عليه السلام ـ را به زبان جاري مي كرد و به دنبالش فحش و ناسزا مي گفت. من وارد شهر مكه شدم و يك كارد برنده خريدم و او را نشان گرفتم تا در اولين فرصت او را به قتل برسانم. همينكه سر راهش ايستاده بودم تا به محض مشاهده او را بكشم ناگاه نامه اي از حضرت رضا ـ عليه السلام ـ به من رسيد كه در آن نوشته شده بود كه :
بسم الله الرحمن الرحيم، ترا به حق من بر تو، متعرض أخرس مشو پس بدرستي كه خداوند تعالي، ثقه و معتمد من است و او را كافي اس.[25]
[1] . بحار، ج49،ص218و237.
[2] . بحار،ج49،ص218 و237
[3] . بحار،ج49،ص99
[4] . فروع كافي، ج4، ص24.
[5] . انفال- 41.
[6] . حشر- 7.
[7] . بقره- 44.
[8] . انعام- 149.
[9] .بحار، ج49، ص288.
[10] . الكني و الالقاب، ج2،ص136.
[11] . شوري ـ 30.
[12] . بحار، ج15،چاپ قديم، ص224.
[13] . ينابيع المودّه، ج1، ص111.
[14] . ارشاد مفيد، ص214.
[15] . مناقب، ج4، ص362.
[16] . روضه كافي، ج8 ، ص362.
[17] . فروع كافي، ج5، ص228.
[18] . معجم رجال الحديث، ج2، ص237.
[19] . محاسن برقي، ص441.
[20] . بلد- 11.
[21] . فروع كافي، ج4. ص52.
[22] . مناقب، ج4، ص361.
[23]. مناقب، ج4، ص341.
[24] . فروع كافي، ج6، ص298.
[25] . بصائر الدرجات، ص371.
سيد كاظم ارفع ـ سيره عملي اهل بيت(ع)، ج10، ص9