به يقين ميتوان گفت كه از مهمترين مشكلات عباسيان در دوران خلافتشان، شورشهايي بود كه توسط علويان عليه آنها برپا ميشد. رهبري اين شورشها را اوائل زيديه عهدهدار بودند. اندكي بعد اسماعيليان هم به آنها پيوستند.
با گذشت دوران سفاح كه حتي آن دوره نيز شامل يك قيام شيعي به نام علويان ـ قيام شريك بن شيخ المهري ـ در خراسان، بود، در زمان منصور، مهدي، هادي، هارون و... به طور مرتب و هر چند گاه، شورشهايي بر ضد خلافت عباسيان بر پا ميشد. از اين رو بيشتري خلفاي عباسي در سركوبي علويان، بيرحمانهترين رفتارها را در پيش ميگرفتند. شعلههاي اين شورشها طي قرون متوالي هر چند وقت يكبار از گوشهاي از كشور پهناور اسلامي سر به آسمان بر ميداشت. چنانكه اين مسأله در قرن سوم و چهارم به صورت يك مشكل جدي مطرح بود. حتي در واپسين روزهاي حكومت بني عباس، هنوز برخي از سلاطين همچون محمد خوارزمشاه ميكوشيدند به بهانة اين كه خلافت اسلامي از آن علويان است از اطاعت خلفاي عباسي سرپيچي نمايند. وراي اين سركوبيها كه داستان آن را در كتب تاريخ، به ويژه كتاب مهم «مقاتل الطالبيين» ميتوان يافت، عباسيان به منظور طرد علويان از جامعه به شيوههاي ديگري نيز متوسل ميشدند كه از مهمترين آنها تبليغات زهرآگين آنان در شكلهاي مختلف به هدف بي اعتبار كردن شخصيت علمي علويان نزد مردم بود. خدشه وارد ساختن به تصورات مردم دربارة عظمت خاندان رسالت، تنها هدف مهمي بود كه از طرق مختلف توسط عباسيان دنبال ميشد و در هر زمان، متناسب با شرايط و اوضاع و احوال آن زمان به تبليغات خود شكل ميدادند.
يكي از شيوههاي تبليغاتي عباسيان بر ضد علويان ـ كه احتمالا مروج اصلي آن هارونالرشيد بود و يا در دوران او شايع كردند ـ اين بود كه ميگفتند: علويان آنچنان حقي براي خود قائلند كه ساير مردم را «عبيد» و برده خود ميدانند. آنها اين مفهوم را از رواياتي كه درباره برتري اهل بيت - عليهم السلام - يا مفهوم امامت و برتري و برگزيدگي (اصطفاء) از خود پيامبر و ائمه شيعه نقل شده است، گرفته و در تبليغات خود از آن سوء استفاده ميكردند؛ در حالي كه در اين گونه روايات، تنها اطاعت بي چون و چراي مردم از امام خاطرنشان شده و اين مفهومي است غير از آنچه بني عباس در اين باره عنوان ميكردند، زيرا بني عباس در تبليغات خود به مردم ميگفتند: علويان شما را برده خود دانسته و بدين ترتيب شما را مورد تحقير قرار ميدهند! طبيعي است كه اين گونه شايعات بي اساس، عدهاي از مردم ساده لوح را به دوري از علويان وا ميداشت.
دو شاهد تاريخي بر اين مطلب ميتوان آورد.
1. حادثهاي كه ميان محمد بن ادريس شافعي و هارون الرشيد پيش آمد. شافعي از كساني بود كه نسبت به اهل بيت اظهار علاقه كرده و ارادت نشان ميداد و اشعاري نيز در اين باره سرود.[1]
وقتي شافعي به يمن رفت، مدت يك سال در آن ديار اقامت گزيد. در اين وقت به هارون خبر دادند كه شافعي به همراه يكي از علويان در صدد قيام عليه تو برآمده است. هارون از شنيدن اين خبر خشمگين شد و دستور توقيف
شافعي و اعزام او را به پايتخت صادر كرد. او را همراه با برخي از در اصحابش در پايتخت حاضر كردند. اين خبر به محمد بن حسن شيباني فقيه حنفي كه در خدمت هارون بود رسيد و او براي آن كه اين حركت بر دسيسه چيني او نسبت به شافعي حمل نشود، از هارون خواست تا از او بگذرد. ولي هارون اين درخواست را رد كرد. وقتي شافعي در برابر هارون قرار گرفت موضوع قيام را تكذيب كرده، افزود:
أوُليًسُ فِي الناسِ علوي اِلا وُيُظن اَن الناسُ له عبيد فكيفُ اخرِج رُجلا يريدْ انً يجعُلَني عبداً.
آيا چنين نيست كه علويان مردم را بردة خود ميدانند، در اين صورت چگونه من مردي از آنها را بر جنگ عليه تو علم كنم كه خود مرا در صورت پيروزي بردة خود خواهد كرد؟ هارون از اين سخن خشنود شده و او را خلعت علما پوشانيد.[2] ممكن است شافعي از روي تقيه چنين مطلبي را اظهار كرده باشد، اما به هر روي چنين به دست ميآيد كه روزگاري اين شايعه در جامعه رواج داشته در جامعه رواج داشته كه كسي جز عباسيان نميتوانستند آن را ساخته و پرداخته باشد. شاهد ديگر، روايتي است كه بسياري از مصادر آن را نقل كردهاند. مرحوم كليني آورده كه محمد بن زيد طبري گفت: من بالاي سر امام رضا - عليه السلام - ايستاده بودم در حالي كه گروهي از بني هاشم نيز در كنار او بودند. از جملة آنها اسحاق بن حسين عباسي بود كه امام رو به او كرده و فرمود:
يا اسحاق! بلغني ان الناس يقولون انا نزعم ان الناس عبيد لنا؛ لا، و قرابتي من رسول الله - صلي الله عليه و آله - ما قلته ولا سمعته من ابائي قاله ولا بلغني عن احد من ابائي قاله ولكني اقول: الناس عبيد لنا في الطاعه موال لنا في الدين فليبلغ الشاهد الغائب.[3]
اي اسحاق ! به من خبر رسيده كه مردم ميگويند: ما آنها را بردگان خود ميپنداريم، نه، قسم به قرابتي كه با رسول خدا - صلي الله عليه و آله - دارم، نه من خود چيزي گفتهام و نه از يكي از اجدادم شنيدهام كه چنين بگويد و نه از يكي از پدرانم به من چنين روايتي رسيده ولي من ميگويم: مردم در اينكه اطاعت ما بر آنها واجب است فرمانبردار ما و از نظر ديني مواليان و دوستان ما هستند. اين مطلب را حاضران به غايبان برسانند. در روايات ديگري از ابوصلت آمده كه به امام عرض كردم: مردم چيزهايي از ما نقل ميكنند؟ امام فرمود: چه چيزي از ما نقل ميكنند؟ گفتم: ميگويند: شما ادعا داريد كه مردم بردگان شما هستند، امام فرمود:
اي پروردگاري كه آسمانها و زمين را گستردي و داناي پنهان و آشكاري، تو شاهدي كه من چنين نگفتهام، از پدران خود نيز هرگز نشنيدهام چنين بگويند، تو آگاهي از ستمهايي كه از اين مردم به ما روا داشته ميشود كه اين هم يكي از آنها است. پس از آن امام رو به من كرد و فرمود: اگر چنانكه از ما حكايت ميكنند ما همه مردم را بردگان خود ميدانيم، پس به چه كسي آنها را ميفروشيم؟ گفتم: راست ميفرماييد اي فرزند رسول خدا. سپس امام به فرق ميان ولايت و برده دانستن مردم پرداخته و فرمود: اي عبدالسلام! آيا تو منكر ولايتي هستي كه خدا به ما عطا فرموده؟ گفتم: نه به خدا پناه ميبرم، من ولايت شما را قبول دارم.[4]
اين دو روايت به خوبي نشان ميدهد كه بني عباس چگونه با گرفتن سوژهاي از يك مسأله حق (ولايت)، كوشيدهاند مردم را از ائمه - عليهم السلام - دور نگاه دارند.
2. جعل حديث و نسبت دادن آن به ائمه اهل بيت - عليهم السلام - به منظور تخريب شخصيت آنها در ميان مردم نيز نوع ديگري از تبليغات بود كه غير عباسيان هم در آن نقش فعالي داشتند. امام رضا - عليه السلام - پرده از روي اين سياست خطرناك نيز برداشت و در روايتي كه از آن حضرت آمده، فرمود:
مخالفان ما احاديثي درباره فضائل ما از پيش خود ساخته و به ما نسبت ميدهند كه از اين كار نظر خاصي دارند، و اين احاديث بر سه دسته تقسيم ميشود:
الف: روايات غلوآميز كه ما را بالاتر از آنچه هستيم نشان ميدهد.
ب: روايات تقصير كه ما را پايينتر از آنچه هستيم نشان ميدهد.
ج: رواياتي كه در آن به عيوب دشمنان ما تصريح شده است.
مردم وقتي روايات غلو آميز را ميبينند، شيعيان ما را تفكير كرده و عقيده به ربوبيت ما را بدانها نسبت ميدهند و وقتي روايات دسته دوم را ميبينند، به ما در حد همانها اعتقاد پيدا ميكنند و وقتي عيوب دشمنان ما را ميشنوند به ما همان نسبتها را ميدهند.[5] روايت فوق نشان ميدهد كه چگونه سعي ميشده تا موقعيت علويان در ميان مردمي كه دوستدار آنها بودند تخريب شود.
[1] . نك: ديوان الامام الشافعي، صص 38. 57، 74، تاريخ تشيع در ايران، ج 1. ص 28.
[2] . الفتوح، ج 8، ص 249ـ 248.
[3] . الكافي، ج 1، ص 187؛ الامالي، طوسي، ج 1، ص 21؛ الامالي مفيد، ص 156؛ مسند الامام الرضا، ج 1، ص 96.
[4] . عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 183؛ الامالي مفيد، ط نجف، ص 148؛ الامالي، طوسي، ج 1، ص 21؛ مسند الامام الرضا، ج 1، ص 96.
[5] . بحارالانوار، ج 26، ص 239 از عيون اخبار الرضا، صص 167ـ 168.
رسول جعفريان- حيات فكري و سياسي امامان شيعه