چهارشنبه 6 تير 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

 

برخي از فرقه هاي اسلامي معتقدند كه اطاعت از حكّام واجب است و به هيچ وجه نمي توان با آنان از در مخالفت درآمد و يا بر ضدشان قيام كرد. ديگر فرق نمي كند كه ماهيت حاكم چه باشد، حتي اگر مرتكب بزرگترين گناهان شود و يا هتك مقدسات كند.
معناي اين عقيده آن است كه حاكم هر چند بيگناهان را كه از اولاد رسول خدا هم باشند بكشد، باز اطاعتش واجب و تمرد از وي حرام است.
اين مساله جزء معتقدات برخي از فرقه هاي اسلامي است مانند: اهل حديث، عامه اهل سنت، چه پيش و چه بعد از امام اشعري كه خود او نيز به همين مطلب عقيده مند بود.
براي تاييد اين عقيده احاديثي هم به پيغمبر - صلي الله عليه و آله - نسبت داده اند، ولي متوجه نبودند كه اين بر خلاف نص صريح قرآن و حكم عقلي و وجدان مي باشد.
بازتاب اين اعتقاداين باورداشت بازتاب گسترده اي بر انديشه هاي نويسندگان، مورخان و حتي علما و فقهايشان بر جاي نهاده كه به موجب آن خود را مجبور مي ديدند كه لغزشها و جنايات حكام را بپوشانند و يا توجيه و تاويل نمايند.
يكي از خواستهاي اين حكام آن بود كه حقايق مربوط به ائمه عليهم السلام را از نظر مردم پنهان نگه داشته و يا آنها را به گونه بدي بازگو كنند.در اين باره علما، نويسندگان و مورخان از هيچ كوششي فروگذار نمي كردند و براي اجراي اراده حاكم كه - بر حسب عقيده جبري كه خود آنها جعل كرده بودند - اراده خداست، نهايت امكانات خود را به كار مي گرفتند.از اينرو مي بينيم كه در بسياري از كتابهاي تاريخي نه تنها زندگي امامان ما نوشته نشده بلكه حتي نامشان هم برده نشده است.
دليل اين رويداد نه آن بود كه امامان - عليهم السلام - افرادي گمنام و ناشناخته بودند يا آنكه كسي به آنها توجهي نمي نمود.زيرا هر چه بود مردم يا از روي دوستي و تشيع و يا از روي دشمني و مبارزه با آنان سر و كار داشتند.با اينوصف، حتي نام آنان را در بسياري از كتب تاريخي نمي يابيم.در حالي كه آنها حتي از ذكر داستانهايي مربوط به آوازخوانها، رقاصه ها و حتي قطاع طريق خودداري نمي كردند.
اينها خيانت نسبت به حقيقت به شمار مي رود، يعني اين نويسندگان در برابر نسلهاي آينده خود مرتكب خيانت شدند و امانتي را كه لازم بود بعنوان نويسنده رعايت كنند، هرگز نپاييدند.
در چنين شرايطي شيعيان اهلبيت از امكانات كمي براي ذكر حقايق مربوط به امامان خويش برخوردار بودند.آنان همواره تحت تعقيب حكام قرار گرفته و جانشان هميشه در مخاطره بود.
اكنون مي پرسيد پس چرا خلفا آنهمه علما را ارج مي نهادند.چرا آنها را از دورترين نقاط نزد خود فرا مي خواندند.آيا اين شيوه با موضع خصمانه اي كه آنان در برابر اهلبيت اتخاذ كرده بودند منافات نداشت؟
 پاسخ اين سؤال روشن است.نخست علت سوء رفتارشان با ائمه اين بود كه اولا چون مي دانستند كه حق حكمراني از آن آنهاست پس مي كوشيدند تا با از بين بردنشان اين حق نيز پايمال شود.
ثانيا ائمه هرگز حكام مزبور را تاييد نمي كردند و هيچگاه از كردارشان ابراز خشنودي نمي داشتند.
ثالثا ائمه با رفتار نمونه و شخصيت نافذ خود بزرگترين عامل خطر براي جان خلفا و دستگاه قدرتشان به شمار مي رفتند.
اما اينكه چگونه علما را آنهمه تشويق مي كردند، براي تحقق بخشيدن به هدفها سياسي معيني بود.البته اين حمايت تا حدودي رعايت مي شد كه زياني براي حكومتشان در بر نداشته و علم و عالم يكي از ابزار خدمت به آنان مي بود.آنها مي خواستند از اين مجرا هدفهاي زير را تامين كنند:
1 - دانشمندان كه طبقه آگاه جامعه را تشكيل مي دادند زير مراقبت و سلطه آنها قرار گيرند.
2 - به دست اين دانشمندان بسياري از نقشه هاي خود را به شهادت تاريخ عملي سازند.
3 - خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه مي دادند تا بدينوسيله جلب اطمينان بيشتري كنند و طرد اهلبيت با استقبال از علما به نحوي جبران مي شد.
4 - تشويق علما وسيله اي براي پوشاندن چهره ائمه و به فراموشي سپردن ياد آنها بود.
پس مقام علم و عالم در حدود همين هدفها براي خلفا محترم بود.و گر نه هر بار كه از سوي شخصيتي احساس خطر مي كردند در رهايي از چنگش به هر وسيله ممكن دست مي يازيدند.
احمد امين درباره منصور مي نويسد: «معتزليان را هر بار كه لازم مي ديد فرا مي خواند و محدثان و علما را نزد خويش دعوت مي كرد، البته اين تا وقتي بود كه آنان برخوردي با سلطه اش پيدا نمي كردند، و گرنه دستگاه كيفري عليه شان به كار مي افتاد»[1]
آري، همين منصور بود كه «ابوحنيفه » را مسموم كرد و بر امام صادق كه از بيعت با محمد بن عبدالله علوي سرباز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش، بسيار تنگ مي گرفت.
بهرحال، اكنون برگرديم و كلام خود را از آنجا دنبال كنيم كه گفتيم حكام بسيار مي كوشيدند تا حقايق مربوط به ائمه - عليهم السلام - باز گفته نشود و يا آنكه بگونه نادرستي آنها را به مردم عرضه مي كردند و در اين باره از كساني كه عنوان «دانشمند» داشتند نيز كمك مي گرفتند.
بنابراين، اين راست است اگر بگوييم ابن اثير، طبري، ابوالفداء، ابن العبري، يافعي و ابن خلكان از آن دسته از دانشمنداني بودند كه به حقيقت و تاريخ خيانت كردند و در نگارش وقايع انصاف و بيطرفي لازم را نداشتند.
مثلا يكي از موارد لغزش اينان كه بوضوح حاكي از تعصب آنان و اطاعت كوركورانه شان از حكام است مطلبي است كه درباره نحوه درگذشت امام رضا - عليه السلام - نوشته اند.طبق نوشته ايشان امام انگور خورد و آنقدر زياد خورد كه به مرگش منتهي گرديد.[2]
ظاهرا ابن خلدون هم كه شخصي اموي مشرب بود مي خواسته از اينان پيروي كند كه در تاريخ خود چنين آورده: «چون مامون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگوري كه خورده بود بطور ناگهاني در گذشت...» [3]
براستي كه اين حرفها عجيب است.آخر چگونه انسان مي تواند چنان پرخوري را درباره يك آدم معمولي بپذيرد تا چه رسد به امامي كه همه به دانش، حكمت، زهد و پارسائيش اعتراف داشتند.
آيا انسان عاقل هيچ به خود اجازه چنين پنداري مي دهد كه شخصي عاقل و حكيم همچون امام با پرخوري دست به خودكشي زده باشد؟
 آيا كسي در طول زندگي امام به ياد دارد كه وي شخصي پرخور و شكم پرست بوده باشد؟ يا بر عكس، علم و زهد و تقوا، با صرفنظر از عقل و حكمت، هرگز به انسان اجازه نمي دهد تا بدان حد شكم خود را انباشته از خوردني كند.
اينها تمام ناشي از تعصب مذهبي و پيروي از تمايلات كوركورانه است كه به امام چنين نسبتي را مي دهند و گر نه كجا عقل و وجدان آدمي چنين رويدادي را مي تواند تصديق كند!
اكنون ببينيم ديگران درباره درگذشت امام - عليه السلام - چه گفته اند.
نظر برخي ديگر از مورخان با نگرشي سريع بر اقوال مورخان درباره درگذشت امام - عليه السلام - به بررسي ناهماهنگي گفته ها و نقطه نظرهايشان خواهيم رسيد.
عده اي در اين باره فقط خود حادثه را گزارش كرده اند ولي هيچگونه ذكري از علت آن ننموده اند و فقط بر سبيل ترديد چنين آورده اند: «گفته مي شود كه او مسموم شد و درگذشت » (مانند يعقوبي در جلد دوم ص 80 از تاريخش).
نظر دسته سوم عده اي ديگر مسموم شدن امام را پذيرفته اند ولي معتقدند كه اين جنايت به دست عباسيان صورت گرفت.سيد امير علي داراي همين عقيده بود كه احمد امين نيز بدان اشاره كرده.[4]
براي اين نظر سند تاريخي جز آنچه كه «اربلي » نقل كرده، وجود ندارد.وي عبارتي مبهم در اين باره نوشته: «چون ديدند كه خلافت به اولاد علي انتقال يافته علي بن موسي را سم دادند و او در رمضان به طوس درگذشت » [5]
نظر چهارم برخي نيز گفته اند امام به دست مامون مسموم گرديد ولي اين به رهنمود و تشويق فضل بود.
به نظر ما مامون هرگز نيازي به تشويق يا راهنمايي براي انجام اين كار نداشت، چه خود موقعيت امام را بخوبي احساس مي كرد.روشن است كه اين نظريه براي تبرئه مامون ابراز شده، چه فضل مدتها پيش از امام به دست مامون كشته شده بود.از اين گذشته، چگونه مي توان باور كرد كه مامون اين جنايت را تنها به خاطر خوشايند فضل انجام داده و خودش هيچگونه تمايلي بدان نداشته است!
نظر پنجم برخي ديگر گفته اند كه امام به مرگ طبيعي درگذشت و هرگز مسموميتي در كار نبود.براي اثبات اين موضوع دلايلي ذكر كرده اند.
يكي از اين افراد «ابن جوزي » است كه پس از نقل قول از ديگران كه نوشته اند پس از يك استحمام در برابر امام - عليه السلام - بشقابي از انگور كه بوسيله سوزن زهرآلود مسموم شده بود، نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده بدرود حيات گفت، ابن جوزي مي نويسد كه اين درست نيست كه بگوييم مامون عامل مسموم كردن وي بوده باشد.چه اگر اينطور بود پس چرا آنهمه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه مي كرد.اين حادثه چنان بر مامون گران آمد كه از شدت اندوه چند روز از خوردن و آشاميدن و هر گونه لذتي چشم پوشيده بود.[6]
البته عبارت ابن جوزي حاكي از آن است كه مسموم شدن امام را پذيرفته ولي منكر آنست كه مامون عامل اين جنايت بوده باشد.
«اربلي » نيز به پيروي از ابن جوزي همين عقيده را ابراز كرده و همانگونه بر گفته خويش دليل آورده است.
احمد امين نيز از كساني است كه معتقدند كسي غير از مامون بود كه سم را به امام خورانيده، چه او حتي پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز مي پوشيد و بعلاوه، مامون با علما درباره برتري حضرت علي - عليه السلام - مباحثه مي كرد [7]
دكتر احمد محمود صبحي نيز چنين پنداشته كه داستان مسموميت امام رضا - عليه السلام - از مطالب ساختگي شيعه است كه هرگز بين موقعيت امام در نزد مامون كه از آن همه ارجمندي برخوردار بود با خورانيدن سم به او، تناقضي احساس نمي كنند.[8]
دلايل كساني كه در تبرئه مامون از جنايت سم خوراني سعي كرده اند، به شرح زير خلاصه مي گردد:
1 - پيمان وليعهدي كه به موجب آن امام پس از مامون به خلافت مي رسيد.
2 - بزرگداشت شان امام و تاييد شرف و علم و فضيلت وي و ارجمندي خانواده اش.
3 - به همسري وي در آوردن دخترش كه خود عامل تحكيم دوستي ميان آن دو بود.
4 - استدلال مامون بر برتري علي - عليه السلام - در برابر علما.
5 - ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام بطوري كه از خوردن و آشاميدن و ديگر لذتها روي گردانده بود.
6 - دفن كردن امام در كنار قبر پدرش رشيد، و اينكه او خود بر جسد وي نماز گزارد.
7 - پس از درگذشت امام، او همچنان لباس سبز مي پوشيد حتي پس از ورودش به بغداد.
8 - پيوسته با علويان به رغم اقدامهاي مكرر بر ضدش، مهرباني مي نمود.
9 - خلق و خوي مامون به او اجازه چنين جنايتي نمي داد.
10 - مسموميت امام از جعليات شيعه است.
اين خلاصه همه دلايلي بود كه تبرئه كنندگان مامون آورده اند.ولي بنظر ما اينان يا به تمام حقايق، علم كافي نداشتند و در نتيجه نتوانستند نظر درستي درباره اين مساله تاريخي ابراز كنند، و يا آنكه حقيقت را مي دانستند ولي به داب پيشينيان خود بر ضد ائمه تعصب ورزيده به پيروي از هواي خويش و خلفايشان، حقايق مضر به احوالشان را لوث كرده اند.
واقع امر اينست كه تمام چيزهايي كه اينان ذكر كرده اند هيچكدام مانع از آن نبود كه مامون براي دفع خطر وجود امام - عليه السلام - دست به توطئه بزند، همانگونه كه قبلا هم همين بلا را بر سر وزيرش فضل بن سهل آورده بود.فضل نيز مقامي شامخ نزد مامون داشت و حتي اصرار داشت كه دخترش را هم به وي تزويج كند.
او همچنين فرمانده خود «هرثمة بن اعين » را نيز به مجرد ورود به مرو سر به نيست كرد، بي آنكه كوچكترين مجالي براي دفاع به وي بدهد و يا شكايتش را استماع كند.توطئه هاي مامون گريبانگير طاهر و فرزندانش و ديگران و ديگران نيز شد.اينان وزرا و فرماندهانش بودند كه براي مامون و تحكيم پايه هاي قدرتش آنهمه خدمت كرده و ديگران را با زور و شمشير به اطاعتش در آورده بودند.
با اينوصف مي بينيم كه چگونه همه را يكي پس از ديگري به ديار عدم فرستاد در حالي كه نسبت به همه نيز ابراز محبت و سپاسگزاري مي نمود.مامون كسي بود كه بخاطر سلطنت و حكومت، برادر خود را بكشت، حال چگونه به همين انگيزه از كشتن امام رضا دست باز دارد.آيا اين معقول است كه بگوييم به نظر وي امام رضا از تمام اين خدمتگزاران صديقش و حتي از برادرش محبوبتر مي نمود؟
 اما اينكه بر مرگ امام ابراز حزن و سوگواري نمود قضيه روشن است.مگر در آن شرايط از چنان افعي مكار و سياست بازي مي شد انتظار شادماني و سرور برد؟
 مگر هم او نبود كه فضل را كشت و سپس بر مرگش اندوه فراوان ابراز داشت[9] و قاتلانش را هم كه به دستور خود او بودند، از دم تيغ گذرانيد.بعد هم سر آنان را نزد حسن - برادر فضل - فرستاد و دخترش هم را به عقد وي درآورد.اما پس از پيروزي بر ابن شكله، حسن را نيز از مقامش سرنگون ساخت.[10]
طاهر را نيز خود او كشت ولي بيدرنگ يحيي بن اكثم را از سوي خود نزد فرزندانش گسيل داشت تا مراتب تسليت خليفه را به ايشان ابراز كند.سپس فرزندان طاهر را بر جاي پدر بنشاند ولي بتدريج همه را يكي پس از ديگري سرنگون نمود.
از اين قبيل جنايات، مامون بسيار كرده كه اكنون مجال ذكر همه آنها نيست.به همين قياس، عكس العملها و گفته هايش در مرگ امام رضا - عليه السلام - نيز كوچكترين ارزشي نداشت.چه اگر راست مي گفت پس چگونه دست به خون هفت تن از برادران امام بيالود و علويان را تحت شكنجه و آزار درآورد و به كارگزار خود در مصر نوشت كه منبرها را شستشو دهد، چه بر فرازشان نام امام رضا - عليه السلام - در خطبه ها رانده شده بود.
مامون از چه شرافتي برخوردار بود كه بگوييم كشتن امام با خلق و خوي وي ناسازگار بود.آيا كشتن آن همه افراد مگر منافاتي با مهر و محبتش داشت كه پيوسته نسبت به آنان ابراز مي داشت.بنابراين، مهر ورزيش نسبت به امام نيز هيچگونه منافاتي با قتلش نمي توانست داشته باشد.
اما اينكه علويان را بزرگ مي داشت علت را خودش در نامه اي كه به عباسيان نوشته، چنين بيان مي دارد كه اين بزرگداشت جزئي از سياست وي به شمار مي رود.لذا پس از درگذشت امام رضا - عليه السلام - ديگر لباس سبز را - كه ويژه علويان بود - نپوشيد، هفت تن از برادران امام را به قتل رسانيد و به فرمانروايان خود در هر نقطه اي دستور داد كه به دستگيري علويان بپردازند.
اما سخن احمد امين كه نوشته علويان بر ضد مامون بسيار قيام كرده بودند، ادعايي است كه هرگز صحت ندارد.زيرا در تاريخ حتي نام يك قيام پس از درگذشت امام رضا - عليه السلام - ثبت نشده، بجز قيام «عبدالرحمن بن احمد» در يمن كه انگيزه اش را همه مورخان ظلم كارگزاران خليفه نوشته اند، و همچنين شورش برادران امام - عليه السلام - كه به خونخواهي وي برخاسته بودند.
اما اينكه گفته اند داستان مسموميت امام از ساختگيهاي شيعه است، بايد گفت كه پيش از شيعه خود تاريخنويسان سني اين جنايت را به مامون نسبت داده بودند و شيعيان نيز شرح اين داستان را در كتابهاي اهل سنت مي خواندند كه منابع بسياري از آنان را ما در همين كتاب ذكر كرده ايم.
با اينهمه اگر كسي باز در تبرئه مامون و حسن نيتش اصرار دارد به اين سؤال پاسخ دهد كه چرا پس از درگذشت امام، مقام وليعهدي را به فرزندش حضرت جواد - عليه السلام - عرضه نكرد، در حالي كه او نيز دامادش بود و به فضل و علم و كمالاتش نيز اعتراف مي كرد.حضرت جواد به رغم خردساليش تحسين عباسيان را نسبت به فضل و كمال خويش برانگيخته بود.مناظره وي با «يحيي بن اكثم » معروف است كه با چه مهارتي به سؤالهاي وي پاسخ مي داد [11] به علاوه، صغر سن نمي توانست بهانه عدم واگذاري مقام وليعهدي به امام جواد - عليه السلام - باشد، چه وليعهدي معنايش تصدي عملي امور مملكتي نيست و تازه خلفا و حتي رشيد، پدر مامون، براي كساني بيعت وليعهدي گرفته بودند كه بمراتب خردسالتر از امام جواد بودند.
نظر ششم كه نظري درست است!
طبق اين نظر امام - عليه السلام - بدون شك مسموم گرديد.كساني كه بر اين عقيده اند گروه بزرگي را تشكيل مي دهند كه ابن جوزي نيز بدانها اشاره كرده است.
شيعيان بطور كلي اين نظر را تاييد كرده اند مگر مرحوم اربلي در كشف الغمة كه خود را همعقيده با ابن طاوس و شيخ مفيد دانسته است.ولي ظاهر امر چنين است كه شيخ مفيد نيز قايل به مسموميت امام بوده، چه نوشته است: آن دو - يعني مامون و رضا - با همديگر انگوري را تناول كردند سپس امام - عليه السلام - بيمار شد و مامون نيز خود را به بيماري زد!!..
يكي از اموري كه بهترين دليل بر شهادت امام - عليه السلام - به شمار مي رود اتفاق شيعه بر اين مطلب است.چه آنان بهتر و عميق تر به احوال امامان خود مي پرداختند و دليلي هم براي تحريف يا كتمان حقايق در اين زمينه نداشتند.
از اهل سنت و ديگران نيز گروه بسياري از دانشمندان و مورخان هستند كه منكر مرگ طبيعي امام - عليه السلام - بوده و يا لااقل مسموميت وي را قولي مرحج دانسته اند.مانند اين افراد:
- ابن حجر در صواعق ص 122 - ابن صباغ مالكي در فصول المهمة ص 250.
- مسعودي در اثبات الوصية ص 208، التنبيه و الاشراف ص 203، مروج الذهب / 3 / ص 417.
- قلقشندي در مآثر الانافة في معالم الخلافه / 1 / ص 211.
- قندوزي حنفي در ينابيع المودة ص 263 و 385.
- جرجي زيدان در تاريخ تمدن اسلامي / 2 / بخش 4 / ص 440، و در صفحه آخر از كتاب امين و مامون.
- ابوبكر خوارزمي در رساله خود - احمد شلبي در تاريخ اسلامي و تمدن اسلامي / 3 / ص 107.
- ابوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبين - ابوزكريا موصلي در تاريخ موصل 171 / 352 - ابن طباطبا در الآداب السلطانية ص 218 - شبلنجي، در نور الابصار ص 176 و 177 چاپ سال 1948.
سمعاني در انسابش / 6 / ص 139.
- در سنن ابن ماجه به نقل تهذيب تهذيب الكمال في اسماء الرجال ص 278 - عارف تامر در الامامة في الاسلام ص 125.
- دكتر كامل مصطفي شيبي در الصلة بين التصوف و التشيع ص 226.
و بسياري ديگر...
بازتاب قتل امام - عليه السلام - در زمان مامون
 چون به كتابهاي تاريخي مراجعه مي كنيم درمي يابيم كه شهادت امام رضا - عليه السلام - به دست مامون به وسيله سم، حتي در زمان مامون نيز امري معروف و بر سر زبانهاي مردم بود.بطوري كه مامون خود شكوه از اين اتهام مي كرد كه چرا مردم او را عامل مسموم كردن امام مي پنداشتند!
در روايت آمده كه هنگام مرگ امام - عليه السلام - مردم اجتماع كرده و پيوسته مي گفتند كه اين مرد - يعني مامون - وي را ترور كرده است.در اين باره آنقدر صدا به اعتراض برخاست كه مامون مجبور شد محمد بن جعفر، عموي امام، را به سويشان بفرستد و براي متفرق كردنشان بگويد كه امام - عليه السلام - امروز براي احتراز از آشوب از منزل خارج نمي شود.[12]
ابن خلدون علت قيام ابراهيم فرزند امام موسي - عليه السلام - را آن دانسته كه وي مامون را متهم به قتل برادرش مي نمود.[13] ابراهيم نيز به اتفاق مورخان به دست مامون مسموم گرديد.برادرش نيز زيد بن موسي كه در مصر شورش كرده بود به دست همين خليفه مسموم شد.اينكه يعقوبي نوشته كه مامون ابراهيم و زيد را مورد عفو قرار داد [14] منافاتي با آن ندارد كه مدتي بعد با نيرنگ به ايشان سم خورانيده باشد.چه آنان به خونخواهي برادر خود برخاسته بودند و عفو مامون يك ژست ظاهري مي بود.
طبق نقل برخي از منابع تاريخي يكي ديگر از برادران امام رضا - عليه السلام - به نام احمد بن موسي چون از حيله مامون آگاه شد.همراه سه هزار تن - و به روايتي دوازده هزار - از بغداد قيام كرد.كارگزار مامون در شيراز به نام «قتلغ خان » به امر خليفه با او به مقابله برخاست و پس از كشمكشهايي هم او هم برادرش «محمد عابد» و يارانشان را به شهادت رسانيد.[15]
در آن ايام برادر ديگر امام رضا - عليه السلام - به نام هارون بن موسي همراه با بيست و دو تن از علويان به سوي خراسان مي آمد.بزرگ اين قافله خواهر امام رضا يعني حضرت فاطمه - عليه السلام - بود. [16] مامون ماموران انتظامي خود را دستور داد تا بر قافله بتازند.آنها نيز همه را مجروح و پراكنده كردند.هارون نيز در اين نبرد مجروح شد ولي سپس او را در حالي كه بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگير كرده بقتل رساندند.[17]
مي گويند حتي به حضرت فاطمه - عليه السلام - نيز در ساوه زهر خورانيدند كه پس از چند روزي او هم به شهادت رسيد.[18]
ديگر از قربانيان مامون، برادر ديگر امام - عليه السلام - به نام حمزة بن موسي بود.
با توجه به اين وقايع درمي يابيم كه مساله شهادت امام به دست مامون در همان ايام نيز امري شايع ميان مردم گرديده بود.
پيشگويي امام - عليه السلام - و اجدادش
 افزون بر تمام آنچه كه گذشت ياد اين نكته نيز لازم است كه امام رضا - عليه السلام - شهادتش را بوسيله زهر خود بارها پيشگويي كرده بود.به علاوه، اجداد پاكش نيز سالها پيش از وي رويداد شهادت امام رضا - عليه السلام - را خبر داده بودند.
مي توان روايات وارد شده در اين زمينه را به سه طبقه تقسيم كرد:
1 - آن دسته از روايات كه از زبان پيغمبر - صلي الله عليه و آله - يا ائمه - عليهم السلام - نقل شده و حاكي از به شهادت رسانيدن امام رضا در طوس است. در اين باره پنج حديث وارد شده.
2 - آن دسته از روايات كه از خود امام رضا - عليه السلام - نقل شده كه شهادتش به دست مامون و دفنش را در طوس كنار قبر هارون، پيشگويي نموده است.
 
[1] . ضحي الاسلام، 3، ص 202 و نيز جلد 2، ص 46 و 47.
[2] . الكامل، 5، ص 150 - طبري، 11، ص 1030 - تاريخ ابوالفداء، 2، ص 23 - مختصر تاريخ الدول، ص 134 - مرآة الجنان، 2، ص 12 - وفيات الاعيان، 1، ص 321 (چاپ 1310 هجري) - برخي از اينان داستان مسموم شدن را با تعبير «گفته مي شود... » بيان كرده اند.
[3] . تاريخ ابن خلدون، 3، ص 250.
[4] . روح الاسلام، سيد امير علي، ص 311 و 312 - احمد امين چنين نگاشته: «اگر براستي او را مسموم كرده باشند، حتما اين سم را كسي غير از مامون به او خورانيده، يعني يكي از مدعيان حكومت براي خاندان عباسي».
[5] . الامام الرضا ولي عهد المامون، ص 102 به نقل از خلاصة الذهب المسبوك، ص 142.
[6] . تذكرة الخواص، ص 355.
[7] . ضحي الاسلام، 3، ص 295 و 296.
[8] . نظرية الامامة، ص 387.
[9] . التاريخ الاسلامي و الحضارة الاسلامية، 3، ص 322 - ماثر الانافة، 1، ص 211. درباره چگونگي قتل فضل سخن گفتيم و ديگر آن را تكرار نمي كنيم.
[10] . لطف التدبير، ص 166.
[11] . الصواعق المحرقة، فصول المهمة، ينابيع المودة، اثبات الوصية، بحار، اعيان الشيعة، احقاق الحق جلد 2 به نقل از: اخبار الدول قرماني، نور الابصار، ائمة الهدي هاشمي، الاتحاف بحب الاشراف، مفتاح النجا في مناقب اهل العبا...
[12] . مسند الامام الرضا، 1، ص 130 - بحار، 49، ص 299 - عيون اخبار الرضا، 2، ص 242.
[13] . تاريخ ابن خلدون، 3، ص 115.
[14] . مشاكلة الناس لزمانهم، ص 29.
[15] . قيام سادات علوي، ص 169 - اعيان الشيعة، 10 از مجلد 11، ص 286 و 287 به نقل از كتاب الانساب از محمد بن هارون موسوي نيشابوري - مدينة الحسين (سري دوم) ص 91 - بحار، 8، ص 308 - حياة الامام موسي بن جعفر، 2، ص 413 - فرق الشيعة، حاشيه ص 97 به نقل از بحر الانساب (چاپ بمبئي) و ساير منابع.
[16] . قيام سادات علوي، ص 168.
[17] . جامع الانساب، ص 56 - قيام سادات علوي، ص 161 - حياة الامام موسي بن جعفر، 2.
[18] . قيام سادات علوي، ص 168.
سيد جعفر شهيدي- زندگي سياسي هشتمين امام، ص202
 
 

 

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group