زندگاني امام سجاد - عليه السلام- در دوره اي قرار داشت كه:
ـ دوره نوميدي از پيروزي حركت مسلحانه
ـ كوشش سازنده به اميد ايجاد حكومت اسلامي توسط خاندان پيامبر در دراز مدت
ـ زمينه سازي براي رسيدن به اين هدف از رهگذر كار فرهنگي و تربيت نيروي انساني متناسب
ـ تبيين تفكر اصيل اسلامي و نشان دادن بدعتها و تحريفها بود.
توضيح اينكه" حادثه دلخراش عاشورا (در كوتاه مدت) ضربت خرد كننده اي بر نهضت شيعه وارد ساخت، و با انعكاس خبر اين حادثه در سراسر كشور اسلامي آن روز، به ويژه در عراق و حجاز، رعب و وحشت شديدي بر محافل شيعه حكمفرما گشت، زيرا مسلّم شد كه يزيد كه آماده است تا حد كشتن فرزند پيامبر (كه در همه جهان اسلام به عظمت و اعتبار و قداست شناخته شده بود) و اسير كردن زنان و فرزندان او حكومت خود را استحكام بخشد، در راه تثبيت (پايه هاي حكومت خويش از هيچ جنايتي دريغ نمي كند. [1]
اين رعب و وحشت، كه آثارش در كوفه و مدينه نمايان گرديده بود، با بروز«فاجعه حره» و سركوب شديد و بيرحمانه نهضت مردم مدينه توسط نيروهاي يزيد (ذيحجه سال 63هـ.ق) شدت يافت و اختناق شديدي در منطقه نفوذ خاندان پيامبر بويژه مدينه در حجاز و كوفه در عراق، حاكم شد و شيعيان و پيروان امامان، كه دشمنان بني اميه به شمار مي آمدند، دستخوش ضعف و سستي گرديدند و تشكل و انسجامشان از هم پاشيد. امام سجاد - عليه السلام- با اشاره به اين وضع ناگوار مي فرمود: «در تمام مكه و مدينه بيست نفر نيستند كه ما را دوست بدارند». [2]
«مسعودي»، مورخ نامدار، تصريح مي كند كه: «علي بن الحسين، امامت را به صورت مخفي و با تقيه شديد و در زماني دشوار عهده دار گرديد»[3] . امام صادق ـ عليه السلام ـ در ترسيم اين وضع تلخ و اندوهبار مي فرمود: «مردم پس از (شهادت) حسين بن علي ـ عليه السلام ـ بر گشتند (از اطراف خاندان پيامبر پراكنده شدند) جز سه نفر:«ابو خالد كابلي، يحيي بن ام الطويل، و جبير بن مطعم»[4] سپس افرادي به آنان پيوستند و تعدادشان افزون گشت.«يحيي بن ام الطويل» به مسجد پيامبر در مدينه مي رفت و خطاب به مردم مي گفت :«ما مخالف و منكر شما (و راه و آيين شما) هستيم و ميان ما و شما دشمني و خشم و كينه آشكار و هميشگي هست...» [5]
ناگفته پيدا است كه اينگونه موضعگيري صريح آشكار در آن شرائط، تنها از معدود افراد جان بر كفي همچون «يحي بن ام الطويل» ساخته بود كه خود را براي تمام عواقب خطرناك آن آماده كرده بودند، به همين دليل «حجاج بن يوسف» به جرم دوستي و پيروي يحيي از امير مومنان ـ عليه السلام ـ دستها و پاهاي او را قطع كرد و وي را به شهادت رسانيد[6] . «فضل بن شاذان»، يكي از برجسته ترين دانشمندان و محدثان شيعه در اواسط قرن سوم هجري و از شاگردان امام جواد و امام هادي و امام عسكري ـ عليهم السلام ـ مي گويد در آغاز امامت علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ جز پنج نفر پيرو او نبودند!
- انحطاط وضع اخلاقي امت
اهميت و ضرورت اين نصايح و ارشادهاي امام هنگامي روشن ميگردد كه ميزان انحطاط اخلاقي امت در زمان حكومت عبدالملك و پسرش وليد و متروك شدن سنتها و آداب و تعاليم اسلامي در آن عصر را مورد توحه قرار دهيم:
ميدانيم كه از حدود سال سي ام هجري (نيمه دوم دوران خلافت عثمان) فساد مالي و انحطاط اخلاقي در جامعه اسلامي گسترش يافت و اشراف قريش كه در آمد كلاني از خزانه دولت داشتند و از بخششهاي خلفاي وقت نيز بهرهمند بودند، به ثروت اندوزي پرداختنند و بدين ترتيب رفاهطلبي و اشرافيت و تجمل پرستي در جامعه اسلامي رواج يافت.ثروت اندوزان، املاك و مستغلات فراواني گرد آوردند و كنيزان و غلامان بسياري خريدند ؛ بخصوص كنيزاني كه براي خوانندگي و بزم آرايي تربيت شده بودند...كم كم مجالس بزم و خوشگذراني و خنياگري به طبقات ديگر نيز سرايت كرد.
اين انحطاط اخلاقي در زمان حكومت يزيد آنچنان گسترش يافت كه دو شهر مقدس «مكه» و «مدينه» نيز از اين آلودگيها محفوظ نماند.
«مسعودي» مينويسد: «فساد و آلودگي يزيد، به اطرافيان و عمال وي نيز سرايت كرد، در زمان او ساز و آواز در مكه و مدينه آشكار گرديد و مجالس بزم بر پا شد و مردم آشكارا را به شرابخواري پرداختند.[7] اين وضع در زمان عبدالملك نيز همچنان ادامه يافت، به طوري كه «شوقي ضيف» پس از بيان گسترش اشرافيت و رفاه زدگي در شهر مكه و مدينه ميافزايد:
«گويي اين دو شهر بزرگ حجاز را براي خنياگران ساخته بودند، تا آنجا كه نه تنها مردمان عادي، بلكه فقيهان و زاهدان نيز به مجالس آنان ميشتافتند.»[8]
«قاضي ابويوسف» به بعضي از اهالي مدينه ميگفت: اي مردم مدينه! وضع شما با اين آواز خوانيها شگفتانگيز است، زيرا هيچ كس و ناكس و هيچ شخص محترم و غير محترم در ايمان شما، از آن ابايي ندارد![9]
محيط مدينه طوري شده بودكه «نه عالمان، غنا را ناروا ميشمردند و نه عابد از آن جلوگيري ميكردند». [10]
روزي «دحمان» آواز خوان، نزد قاضي مدينه به نام «عبدالعزيز مخزومي» در اختلافي كه يك نفر از اهل مدينه با يك عراقي اشت، به نفع شخص مدني شهادت داد و قاضي او را عادل تشخيص داد شهادتش را پذيرفت.
عراقي به قاضي گفت: اين «دحمان» است!
عبدالعزيز گفت: ميشناسمش، اگر نميشناختم از هويتش سوال ميكردم!
عراقي گفت: از اهل غنا و آوازخواني است و به كنيزان غنا ياد ميدهد! قاضي گفت: خدا، ما و شما را بيامرزد! كداميك از ما اهل غنا نيست؟! برو حق اين مرد را بده! [11]در مدينه مجالس رقص و آواز مختلط تشكيل ميشد بدون آنكه در ميان زنان و مردان پردهاي باشد. [12]
«عايشه» دختر «طلحه» بزمهاي مختلف ترتيب ميداد و در آن «عزّة الميلأ» آواز ميخواند. [13]
حتي كار به جايي رسيده بود كه وقتي يكي از مشهورترين زنان آواز خوان آن عصر بنام «جميله» سفري به مكه كرد، در طول مسير، آنچنان از وي استقبال شد كه در مورد هيچ مفتي و فقيه و محدث و مفسر و قاضي زاهدي سابقه نداشت! داستان اين سفر را چنين نقل ميكنند:
هنگامي كه جميله به قصد حج از مدينه حركت كرد، گروهي از مردان خنياگر نامدار آن زمان همچون: «هيت، طويس، دلال، بردالفؤاد، نومة الضحي، رفند، رحمة، هبة الله، معبد، مالك، ابن عائشه، نافع بن طنبوره، بديح المليح و نافع الخير» (كه تعداد آنان را تا سي نفر نوشتهاند). و نيز گروهي از زنان خنياگر همچون: «فرهه، عّزة الميلأ، جبّابه، سلاّمه، حُليده، عقيله، شمّاسيه، فرعه، بلبله، لذة العيش، سُعيده و زرقأ» او را مشايعت كردند و گروهي او را تا آخر سفر همراهي كردند!.
هنگامي كه كاروان جميله نزديك مكه رسيد، از طرف ديگر از اشراف مكه و ديگران مورد استقبال گرم قرار گرفت و چون به مدينه بازگشت، از طرف اهالي مدينه و مردان و زنان اشراف استقبال شد و چنان شور و هلهلهاي به وجود آمد كه اهالي مدينه بر در خانهها صف كشيده اين صحنه را تماشا ميكردند. [14]
اين داستان نشان دهنده گوشهاي از سقوط ارزشها در جامعه مدينه در آن عصر است. افرادي كه در اين سفر، جميله را بدرقه كردند، از بزرگان خنياگران عصر خويش بودند كه شهرت آنان در جهان آن روز پيچيده بود. حال اگر در نظر بگيريم كه هر يك از آنان چند تن شاگرد و وردست و آموزنده تحت تعليم داشته اند، و باز اگر احتمال اين امر را منتفي ندانيم كه گروهي از نوازندگان مشهور در شهر مانده به بدرقه جميله نرفته بودهاند، رقمي به دست خواهد آمد كه باور كردن آن دشوار مينمايد.
وقتي كه وضع اجتماعي قبله گاه مسلمانان و مركز تاسيس حكومت اسلامي چنين باشد، ميتوان حدس زد كه دمشق، بصره و ديگر شهرهاي بزرگ آن زمان در چه وضعي به سر ميبرده است؟![15] .
[1] . اسير كردن زنان و كودكان و گرداندن سرهاى بريده شهدا در شهرها، عمدتاً به منظور ايجاد رعب و وحشت و زهر چشم گرفتن از مخالفين بود
[2] . «ما بمكة و المدينة عشرون رجلا يحبنا»(مجلسى ، بحار الانوار، الطبعة الثانية، تهران ، المكتبة الاسلامية، 1394هـ. ق ، ج 46 ص 143ـ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، تحقيق : محمد ابوالفضل ابراهيم ، قم ، دار الكتب العلمية، ج 4 ص 10420جلدى
[3] . قام ابو محمد على بن الحسين عليه السلام بالامر مستخفيا على تقية شديدة فى زمان صعب (مسعودى ، اثبات الوصية، الطبعة الرابعة، نجف ، المطبعة الحيدرية، 1373هـ. ق ، ص 167
[4] . به نظر محقق بزرگوار، شيخ محمد تقى شوشترى ، به جاى «جبير مطعم »،«حكيم بن جبير بن مطعم » صحيح است ( قاموس الرجال ، تهران ، مركز نشر الكتاب ، 1388هـ.ق ، ج 9 ص 399 در نقل فضل بن شاذان نيز، كه خواهد آمد،«محمد بن جبير بن مطعم » ذكر شده است
[5] . شيخ مفيد، الاختصاص ، تصحيح و تعليق : على اكبر الغفارى ، قم ، منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلمية بقم المقدسة، ص 64ـ مجلسى ، بحار الانوار، الطبعة الثانية، تهران ، المكتبة الاسلامية، 1394هـ.ق ، ج 46 ص 144و ر. ك به : شيخ طوسى ، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشى )، تصحيح و تلعيق :حسن المصطفوى ، چاپخانه دانشگاه مشهد، 1348هـ.ش ، ص 123 شماره 194 در اين كتاب روايت ديگرى نيز نقل شده و در آن نام «جابر بن عبدالله انصارى » نيز به سه نفر ياد شده اضافه شده است بخش اخير سخنان يحيى بن ام الطويل ، از بيانات حضرت ابراهيم و پيروان او گرفته شده است كه به نقل قرآن مجيد، خطاب به بت پرستان زمان خود مى گفتند:«... ما از شما و آنچه به جاى خدا مى پرستيد، بيزاريم . ما منكر و مخالف شما(و راه و آيين شما) هستيم و ميان ما و شما دشمنى و خشم و كينه هميشگى هست تا آنكه تنها به خدا ايمان بياوريد»(سوره ممتحنه :4يحيى نه تنها در حجاز، بكله در عراق (كوفه ) نيز همين بيانات را ايراد مى نمود و صراحتاً از مروانيان و لعنت كنندگان على عليه السلام بيزارى مى جست و به شيعيان توصيه مى كرد كه از دشمنان على عليه السلام فاصله بگيرند( كلينى ، اصول كافى ، الطبعة الثانية، تصحيح و تعليق : على اكبر الغفارى ، تهران ، مكتبة الصدوق ، 1398هـ.ق ، ج 2 ص 379 حديث 16
[6] . شيخ طوسى ، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشى )، ص 123
[7] . ج الذهب، دارالاندلس، ج 3، ص 67.
[8] . تاريخ الادب العربى، (العصر العباسى)، الطبعه السابعه، مصر، دارالمعارف، ج 2، ص .347 البته اين گونه گرايش (به اصطلاح) فقيهان و زاهدان به مجالس آنچنانى - كه در شيعه درست عكس آن مشهود است - عمدتاً ريشه در مكتبى داشت كه بنام اسلام اما به كام خلفاى جور، و بريده از تعاليم خالص قران و اهل بيت (ع) ايجاد شده بود و متأسفانه در عصر ما نيز در برخى از محيطهاى اهل سنت رسوباتى از آن به چشم مىخورد.
[9] . ابن عبدربه، العقد الفريد، بيروت، دارالكتاب العربى، 1403 هـ .ق، ج 6، ص 11-شريف قرشى، باقر، حياة الامام زين العابدين، الطبعه الاولى، بيروت، دارالاضؤ، 1409 هـ .ق، ج 2، ص 409.
[10] . ابوالفرج الاصفهانى، الاغانى، بيروت، داراحيأ التراث العربى، ج 8، ص 225.
[11] . بوالفرج، همان ماخذ، ج 6، ص 21.
[12] . ريف قرشى، همان ماخذ، ج 2، ص 410.
[13] . قرشى، همان ماخذ، ص 411.
[14] . ابوالفرج، همان ماخذ، ج 8، ص 208-210-كحاله، عمر رضا، اعلام النسأ الطبعة الخامسه، بيروت، موسس الرساله، 1404 هـ .ق، ص 212-214- دكتر شهيدى، جعفر، زندگانى على بن الحسين چاپ اول،تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1365 هـ .ق، ص 104.
[15] . همان ماخذ.