زهد
از امام صادق ـ عليه السّلام ـ و نيز از «جابر انصاري» نقل شده است كه: «پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ، فاطمه ـ عليها السلام ـ را ديد كه لباسي خشن بر تن دارد و به دست خويش (آسيا مي گرداند و) آرد مي كند، و درهمان حال فرزند خود را شير مي دهد، اشك به چشمان پيامبر آمد و فرمود: «دخترم تلخي دنيا را به عنوان مقدمة شيريني آخرت تحمل كن»
عرض كرد: «اي رسول خدا! خداوند را بر نعمتهايش ستايشگر و سپاسگزارم.»
و خداي متعال اين آيه را نازل فرمود: «و لَسَوف يُعطيكَ رَبُّك فَتَرضي:[1] و بزودي؛ پروردگارت (آن قدر) به تو عطا خواهد كرد تا راضي و خشنود شوي».[2]
تقسيم كار منزل با امام علي ـ عليه السّلام ـ
1. امام صادق ـ عليه السّلام ـ مي فرمايد: «... علي ـ عليه السّلام ـ آب و هيزم مي آورد و حضرت فاطمه ـ عليها السلام ـ آرد مي كرد و خمير مي ساخت و نان مي پخت و لباس ها را وصله مي زد، و آن بانوي گرامي از زيباترين مردم بود و گونه هاي مطهّرش از زيبايي مثل گل بود. درود خدا بر او و پدر و فرزندانش باد».[3]
2. امام علي ـ عليه السّلام ـ فرموده است: «فاطمه ـ عليها السلام ـ به قدري با مشك آبكشي كرد تا بر سينه اش اثر گذاشت، و به قدري با آسياب دستي آرد كرد تا دستهايش مجروح شد و آنقدر خانه روبي كرد و براي پخت و پز آتش زير ديگ نهاد كه لباسهايش گردآلود و دودي گرديد؛ و در اين امور زحمت و رنج بسيار به او مي رسيد ...»[4]
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به فاطمه ـ عليها السلام ـ كمك مي كند
رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ به منزل حضرت علي ـ عليه السّلام ـ وارد شد، او را ديد كه همراه فاطمه ـ عليها السلام ـ مشغول آسيا كردن هستند، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمودند: «كداميك خسته تر هستيد؟»
حضرت علي ـ عليه السّلام ـ عرض كرد: «فاطمه اي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ !»
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به فاطمه ـ عليها السلام ـ فرمودند: «دخترم برخيز» و فاطمه برخاست و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به جاي او نشست و با علي ـ عليه السّلام ـ در آرد كردن دانه ها ياري فرمود.[5]
بانويي كه چيزي از شوهر نمي خواهد
امام باقر ـ عليه السّلام ـ فرمودند: فاطمه ـ عليها السلام ـ براي علي ـ عليه السّلام ـ تعهد كرد كه كارهاي خانه و خمير كردن و نان پختن و روفتن منزل را انجام دهد و علي ـ عليه السّلام ـ براي او متعهّد شد كه كارهاي بيرون از منزل مثل هيزم آوردن و تهية غذا را انجام دهد.
يك روز حضرت علي ـ عليه السّلام ـ از حضرت فاطمه ـ عليها السلام ـ پرسيد: «آيا غذايي داري؟»
حضرت فاطمه ـ عليها السلام ـ عرض كرد: «سوگند به آنكه حقِّ تو را تعظيم كرده است از سه روز پيش تاكنون چيزي نداريم كه برايت بياورم.»
فرمود: «چرا به من نگفتي؟»
عرض كرد: «رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ مرا از اينكه چزي از تو بخواهم نهي كرده و فرموده است: تو از پسر عمويت چيزي مخواه، اگر خودش چيزي آورد بگير و گرنه تو از او مخواه ...»[6]
تفاهم در زندگي مشترك
اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ مي فرمايد: «به خدا سوگند (در سراسر زندگي مشترك با فاطمه ـ عليها السلام ـ) تا آنگاه كه خداي عزيز و جليل او را قبض روح فرمود هرگز او را خشمگين نساختم و بر هيچ كاري او را اكراه و اجبار نكردم، و او نيز مرا هرگز خشمگين نساخت و نافرمانيِ من نكرد؛ هر وقت به او نگاه مي كردم رنجها و اندههايم بر طرف مي شد.»[7]
راستگوترين بانو
«عايشه» گفته است: «هرگز راستگوتر از فاطمه ـ عليها السلام ـ نديدم جز پدرش (رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ).[8]
عبادت
«حسن بصري» مي گويد: «در اين امّت عابد تر از فاطمه ـ عليها السلام ـ نيامده است، آنقدر به نماز و عبادت ايستاد كه پاهايش ورم كرد.»[9]
دعا براي ديگران
امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ نقل فرموده اند كه: «مادرم فاطمه ـ عليها السلام ـ را ديدم شب جمعه در محراب خود به عبادت برخاسته است و تا نمايان شدن سپيدة صبح در عبادت و ركوع و سجود مي بود، و مي شنيدم كه براي مؤمنين و مؤمنات دعا مي فرمود و آنان را نام مي برد و برايشان دعا مي كرد، و براي خود هيچ دعا نمي كرد، به او گفتم: مادر! چرا همانطوري كه براي ديگران دعا مي فرمايي براي خودت دعا نمي كني؟»
فرمود: «پسرم، ابتدا همسايه سپس خانة خود.»[10]
حجاب
امام موسي ابن جعفر ـ عليه السّلام ـ از پدرانش نقل فرموده است كه امير المؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: «فرد نابينايي اجازه خواست كه به منزل فاطمه ـ عليها السلام ـ وارد شود، آن گرامي خود را از او پنهان نمود.[11] رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ به او فرمود: چرا خودت را از وي پنهان نمودي و حال آنكه نابيناست و تو را نمي بيند؟
عرض كرد: اگر او مرا نمي بيند من او را مي بينم، و نيز رايحه و عطر را مي بويد.
رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: «گواهي مي دهم كه تو پارة تن مني»[12]
عفاف و دوري از نامحرمان
حضرت فاطمه ـ عليها السّلام ـ در پاسخ اين سؤال كه «براي زنان چه چيز بهتر است؟» فرمودند: «براي زنان بهترين چيز آن است كه مردان را نبينند و مردان آنان را نبينند».[13]
و نيز در پاسخ سؤال پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه از ياران خويش پرسيده بودند: «زن چه وقت به پروردگار، خويش نزديكتر و مقرّب تر است؟» فاطمه ـ عليها السلام ـ گفتند: «زن آنگاه به خداي خويش نزديكتر و مقرّبتر است كه در قعر منزل خويش اقامت گزيند (و بي جهت از منزل خارج نشود)».
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ (چون پاسخ فاطمه را شنيد) فرمود: «فاطمه پارة تن من است.»[14]
البته روشن است كه بيرون آمدن زنان مادامي كه سبب انجام حرامي نشود اشكال ندارد و احياناً به خاطر پاره اي از امور رجحان يا لزوم پيدا كند، و منظور از اين روايات، اين نكته مي باشد كه: بهتر است زنان بدون جهت و ضرورت خود را در معرض ديد مردان نامحرم قرار ندهند.
تقسيم كار با خادمة منزل
سلمان فارسي مي گويد: «فاطمه ـ عليها السلام ـ نشسته بود و با آسياي دستي جو را آرد مي كرد و دستة آسيا (به جهت مجروح بودن دست فاطمه ـ عليها السلام ـ خونين بود، و حسين ـ عليه السّلام ـ كه در آن هنگام كودك خردسالي بود در گوشه اي از خانه از گرسنگي گريه مي كرد: «عرض كردم: اي دختر رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ دستت را مجروح كرده اي در حالي كه «فضّه[15]» هست (كه كارها را انجام دهد)؛ فرمود: رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ به من سفارش كرده است كه يك روز خدمت (كار در خانه) به عهدة «فضّه» و يك روز «به عهدة من باشد، و نوبت او ديروز بود ...»[16]
گذشت از زينت ها
1. امام سجاد ـ عليه السّلام ـ فرمودند: «اسماء بنت عميس» برايم نقل كرد كه من نزد (جدّة تو) فاطمه ـ عليها السّلام ـ بودم هنگامي كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ بر او وارد شد و او گردنبدي از طلا به گردن داشت كه امير المؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ از سهم خود از غنائم براي او خريده بود، پيامبر فرمود: «اي فاطمه! (شايسته است كه از اين زينت حلال پرهيز نمايي تا) مردم نگويند فاطمه ـ عليها السلام ـ دختر محمد لباس جبّاران را بر تن مي كند.»
حضرت فاطمه ـ عليها السلام ـ گردن بند را فروخت و با آن بنده اي را خريداري و آزاد ساخت، و رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ از اين كار شادمان شد.[17]
2. امام باقر ـ عليه السّلام ـ فرموده است: رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ چون مي خواست به سفري برود با هركس از اقوامش خداحافظي مي كرد و با آخرين فردي كه خدا حافظي مي كرد فاطمه ـ عليها السلام ـ بود و شروع سفرش از خانة او بود، و چون باز مي گشت ابتدا نزد فاطمه مي رفت و ديدار اقوام را از او شروع مي فرمود.
يك بار پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به سفر رفت و علي ـ عليه السّلام ـ نيز از غنائم جنگي چيزي به دست آورده و به فاطمه داده و رفته بود، و فاطمه ـ عليها السلام ـ با آن، دو النگوي نقره و پرده اي تهيه فرموده و پرده را جلوي در آويخت؛ چون رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ بازگشت، به مسجد داخل شد و سپس همان طور كه عادتش بود به سوي خانة فاطمه ـ عليها السلام ـ آمد، فاطمه ـ عليها السلام ـ شادمان برخاست، و با شور و شوق به سوي پدرش شتافت؛ اما پيامبر چون النگوي نقره را در دست او و پرده را بر در خانه مشاهده كرد. (پيش نيامد) و در جايي (كنار خانه) نشست كه فاطمه ـ عليها السلام ـ را مي ديد، فاطمه ـ عليها السلام ـ گريست و اندوهگين شد و گفت: «پيش از اين با من اينگونه رفتار نمي فرمود.»
پس دو پسر خود (امام حسن و امام حسين ـ عليهما السّلام ـ را فرا خواند و پرده را از درب خانه كند و النگوها را از دست در آورد و النگوها را به يكي و پرده را به ديگري داده و به آنان فرمود: «نزد پدرم برويد و از من به او سلام برسانيد و بگوييد: ما پس از رفتن شما به سفر غير از تهية اينها كار ديگري نكرده ايم، اينك هر طور كه مايل هستيد آنها را به مصرّف برسانيد؛ آن دو از طرف مادر اين سخن را به عرض پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ رساندند، رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ آن دو را بوسيد و در آغوش كشيد و هر يك را بر يك زانوي خود نشاند آنگاه فرمان داد آن دو النگو را شكسته و قطعه قطعه كردند و اهل «صفّه» را فرا خواند ـ و آنان گروهي از مهاجرين بودند كه نه خانه اي داشتند و نه مالي ـ و تكه هاي النگو را در ميان آنها تقسيم فرمود و سپس پرده را ـ كه پارچه اي طولاني ولي كم عرض بود ـ ميان افرادي از آنان كه برهنه بودند و پوششي نداشتند تقسيم كرد ... .
آنگاه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: «خداوند بر فاطمه رحمت آوَرد، همانا خداي متعال به جهت اين پرده از لباس هاي بهشتي به او خواهد پوشاند و به جهت اين النگو ها از زينت هاي بهشتي به او عطا خواهد كرد.»[18]
پيراهن عروسي
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ براي فاطمه و شب عروسي او پيراهني تهيّه فرمودند زيرا پيراهني كه فاطمه بر تن داشت وصله دار بود، در اين هنگام مستمندي به خانة آنان مراجعه كرد و لباس كهنه اي طلبيد، فاطمه ـ عليها السلام ـ خواست پيراهن وصله دار به فقير دهد، امّا به ياد آورد كه خداي متعال مي فرمايد:
«لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّي تُنفقوا ممّا تُحبّون؛ به نيكي نمي رسيد تا آنگاه كه از آنچه دوست داريد انفاق كنيد»[19]، به همين جهت پيراهن نو را به فقير داد ... .[20]
زهد و خوف از خدا
هنگامي كه آية «و إنَّ جهنَّم لَمَوعدهُم اجمَعين لها سبعةُ ابوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنهم جُزءٌ مَقسومٌ؛ دوزخ ميعاد گاه هميشگي ايشان است كه هفت درب دارد و براي هر دربي سهم معيّني از ايشان خواهد بود» نازل شد، رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ به صداي بلند گريست، و اصحاب او از گرية آن بزرگوار گريستند امّا نمي دانستند جبرئيل چه به او فرود آورده است، و (از هيبت پيامبر) هيچ يك توان آن كه با او سخن بگويند نداشتند، و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ چنان بود كه چون فاطمه ـ عليها السلام ـ را مي ديد شادمان مي شد، به همين جهت سلمان به خانة فاطمه ـ عليها السلام ـ رفت تا او را از قضيه آگاه سازد، و آن گرامي را ديد كه مقداري جو را آسيا مي كند و مي گويد: «و ما عند الله خيرٌ وَ أبقي؛ آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است.»[21]
عبايي پشمين بر تن داشت كه دوازده جاي آن با ليف خرما وصله شده بود. سلمان وضع پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را و اين كه جبرئيل به او چيزي فرود آورده است به فاطمه ـ عليها السلام ـ خبر داد و آن گرامي برخاست و همان عباي وصله دار را بر خود پيچيد (و حركت كرد)، سلمان (از مشاهدة آن بسيار متأثّر و اندوهگين شد و) گفت: «دريغا، دختران كسري و قيصر ابريشم و حرير مي پوشند و دختر محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ عبايي پشمين بر تن دارد كه دوازده جاي آن با ليف خرما وصله شده است!»
حضرت فاطمه ـ عليها السلام ـ بر رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ وارد شد و سلام كرد و عرض كرد: «پدر جان! سلمان از لباس من تعجب كرده است، در حالي كه سوگند به خدايي كه تو را به حق مبعوث فرمود، پنج سال است كه من و علي ـ عليه السّلام ـ از اثات زندگي چيزي نداريم جز پوست گوسفندي كه روزها روي آن به شترمان علوفه مي دهيم و شبها بستر ما است، و بالش ما از پوستي است كه درون آن از ليف خرما پر شده است!»
پيامبر فرمود: «اي سلمان! دختر من از گروه پيشگامان و سبقت گرفتگان (به سوي خدا) است.»
حضرت فاطمه ـ عليها السلام ـ عرض كرد: «اي پدر فداي تو بشوم چه چيزي موجب گريستن شما شد.»
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ از آيه اي كه جبرئيل فرود آورده بود به او خبر داد، فاطمه ـ عليها السلام ـ چون آيه را شنيد چنان گريست كه بر زمين افتاد، و پياپي مي گفت: «واي، واي بر كسي كه در آتش دوزخ افتد ...»[22]
گرسنگي و غذاي آسماني
«ابو سعيد خدري» مي گويد: يك روز علي ابن ابي طالب ـ عليه السّلام ـ سخت گرسنه بود، به فاطمه ـ عليها السلام ـ گفت: «آيا نزد تو غذايي هست كه به من بدهي؟»
عرض كرد: «نه، سوگند به خدايي كه پدرم را به نبوّت و تو را به وصايت گرامي داشت هيچ چيز نزد من نيست، و دو روز است كه هيچ طعامي نداشته ايم جز غذاي مختصري كه آن را به تو داده ام و تو را بر خود، و اين دو پسرم حسن و حسين مقدّم داشته ام.»
حضرت علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: «چرا مرا آگاه نكردي تا چيزي برايتان فراهم كنم؟»
عرض كرد: «اي ابوالحسن! من از خدايم شرم مي كنم چيزي كه توانايي آن را نداري بر تو تحميل كنم.»
حضرت علي ـ عليه السّلام ـ از نزد فاطمه ـ عليها السلام ـ با اعتماد و حسن ظنّ به خدا بيرون آمد و يك دينار قرض كرد. در حالي كه دينار را در دست داشت و مي خواست براي خانوادة خود چيزي خريداري كند با «مقداد بن الأسود» برخورد كرد، و اين در روزي بسيار گرم بود كه آفتاب از بالاي سر او را مي سوزاند و زمين در زير پا داغ بود و او را آزار مي داد. علي ـ عليه السّلام ـ چون او را ديد وضع را نگران كننده و ناخوشايند يافت، فرمود: «مقداد، چه موضوعي در چنين وقتي، تو را از خانه و خانواده ات بيرون آورده است؟!»
عرض كرد: «اي ابوالحسن! مرا واگذار و از وضعم پرسش مكن».
فرمود: «برادر غير ممكن است تا از وضع تو آگاه نشوم از من عبور كني (و بروي)»
عرض كرد: «برادر به خاطر خدا مرا واگذار و از حالم جويا مشو.»
فرمود: «برادر، ممكن نيست حالت را از من پنهان كني.»
عرض كرد: «اي ابوالحسن! اينك كه اصرار داري و نمي پذيري مي گويم؛ به خدايي كه محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ را به نبوّت و تو را به وصايت، گرامي داشت مرا جز كوشش براي يافتن چيزي (كه رفع گرسنگي كند) از خانه بيرون نياورد، زيرا نزد خانواده ام آمدم در حالي كه از گرسنگي به خود مي پيچيدند، هنگامي كه گرية اهل و عيالم را ديدم نتوانستم بر زمين قرار بگيرم و غمگين و تنها بيرون آمدم. داستان و حال من اين است.»
چشمان علي ـ عليه السّلام ـ گريان شد چنان كه اشك به محاسن مبارك او رسيد، و به او فرمود: «به آنچه سوگند ياد كردي سوگند ياد مي كنم كه مرا نيز از خانه بيرون نياورد مگر همان چيز كه تو را از خانه بيرون آورد، و اينك ديناري قرض كرده ام و تو را بر خويش مقدّم مي دارم.» و دينار را به او داد و خود به مسجد پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بازگشت و نماز ظهر و عصر و مغرب را در مسجد خواند، وقتي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ نماز مغرب را به پايان برد از كنار علي ابن ابي طالب ـ عليه السّلام ـ عبور كرد ـ و او در صف اوّل قرار داشت ـ به او اشاره فرمود و علي ـ عليه السّلام ـ بر خاست و دنبال رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ راه افتاد و جلوي يكي از درهاي مسجد به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ رسيد و سلام كرد و رسول خدا پاسخ سلامش را داد و فرمود: «اي ابولحسن! آيا نزد تو چيزي براي شام هست كه همراه تو بياييم؟»
حضرت علي ـ عليه السّلام ـ سر به زير افكند و ساكت ماند و از خجالت نزد پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ متحيّر بود كه چه جوابي بدهد.
پيامبر جريان دينار را و اينكه از كجا تهيّه كرده و اينكه به چه كسي داده است مي دانست و خداي متعال به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ وحي فرموده كه آن شب نزد علي ـ عليه السّلام ـ باشد؛ پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ چون سكوت علي ـ عليه السّلام ـ را مشاهده كرد فرمود: «اي ابوالحسن چرا نمي گويي «نه» تا بازگردم، يا «آري» تا همراه تو بيايم؟»
علي ـ عليه السّلام ـ از روي حيا و نيز به جهت احترام پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ عرض كرد: «بفرماييد در خدمت شما هستيم.»
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ دست علي ـ عليه السّلام ـ را گرفتند و آمدند تا بر فاطمه ـ عليها السلام ـ وارد شدند، آن گرامي در محراب نماز خود تشريف داشت و نمازش را تمام كرده بود، و پشت سر او ديگي قرار داشت كه بخار آن متصاعد بود، فاطمه ـ عليها السلام ـ چون صداي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را در خانة خود شنيد از محراب خود خارج شد و بر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ سلام كرد. پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ جواب سلام او را فرمود و دست مبارك را بر سر او كشيد و نوازش فرمود و گفت: «دخترم چگونه روز به شب آوردي؟ خداي متعال بر تو رحمت آوَرَد. به ما شام بده، خداوند تو را بيامرزد و همانا آمرزيده است.»
فاطمه ـ عليها السلام ـ ديگ را برداشت و نزد پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و علي ـ عليه السّلام ـ نهاد، علي ـ عليه السّلام ـ چون به غذا نظر افكند و بوي دلپذير آن را استشمام نمود ـ پس از چند جمله ـ فرمود: «اي فاطمه! اين غذا از كجا برايت رسيده است كه هرگز همرنگ آن نديده ام و رايحه اي به دلپذيري آن نبوييده ام و پاكيزه تر از آن نخورده ام؟!»
رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ دست خويش را به ميان شانة علي ـ عليه السّلام ـ نهاد و اشاره كرد و فرمود: «اي علي، اين عوض دينار تو و پاداش دينار تو از سوي خداست. «إنَّ اللهَ يَرزقُ مَن يشاءُ بِغَيرِ حِسابٍ؛ خداي متعال هركس را بخواهد روزيِ بي حساب مي بخشد».[23]
آنگاه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ (از شوق و شكر) گريست و فرمود: «ستايش خدايي را كه شما را پيش از آن كه از دنيا برويد پاداش بخشيد، و تو را اي علي! همانند زكريا و فاطمه را همچون مريم دختر عمران قرار داد كه: «كُلَّما دَخَل عَلَيها زكَريّا المحرابَ وَجَدَ عِندَها رِزقاً[24]؛ هرگاه زكريا به محراب عبادت مريم وارد مي شد، نزد او رزقي و طعامي مي يافت»[25]
بخشش گردن بند پر بركت به نيازمند
جابر بن عبدالله انصاري مي گويد: يك روز رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ نماز عصر را با ما خواند و چون از نماز فارغ شد در قبله گاه نماز خويش نشست، و مردم دور او جمع بودند، در اين هنگام پيرمردي از مهاجران عرب كه لباسي بسيار كهنه و مندرس بر تن داشت به سوي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آمد و از پيري و ناتواني نمي توانست خود را نگهدارد، رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ به او رو كرد و جوياي حالش شد؛ عرض كرد: «اي پيامبر خدا! گرسنه ام به من غذا بده، بدنم برهنه است مرا لباس بپوشان، فقير و مستمندم، به من احسان و انعام كن.»
فرمود: «چيزي ندارم به تو بدهم ولي راهنماي به خير مانند انجام دهندة آن است، برو به خانة كسي كه خدا و رسولش را دوست مي دارد و خدا و رسول نيز او را دوست مي دارند، و در راه خدا ايثار مي كند، برو به حجرة فاطمه ـ عليها السلام ـ .» ـ و خانة فاطمه ـ عليها السلام ـ چسبيده به خانة رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ بود كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آن را جدا از منزل بانوان خويش براي خود قرار داده بود ـ و فرمود: «اي بلال! برخيز او را به منزل فاطمه ـ عليها السلام ـ برسان.»
پيرمردي اعرابي همراه «بلال» آمد و بر در سراي فاطمه ـ عليها السلام ـ ايستاد و با صداي بلند گفت: «سلام بر شما اي خاندان نبوّت و محلّ رفت و آمد فرشتگان و نزولگاه جبرئيل امين براي فرود آوردن وحي از سوي پروردگار جهانيان.»
فاطمه ـ عليها السلام ـ سلام فرمود: «سلام بر تو، تو كيستي؟»
عرض كرد: پيرمردي از عرب كه از سختي و مشقّت، مهاجرت اختيار كردم و به سوي پدرت سرور آدميان رو آوردم، اينك اي دختر محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ ! من برهنه و سخت گرسنه ام. با من احسان و مواسات[26] كن، خداوند بر تو رحمت آوَرَد.»
در اين هنگام فاطمه و علي و رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ سه روز بود غذايي نخورده بودند، و پيامبر وضع آنان را مي دانست. فاطمه ـ عليها السلام ـ دست برد و پوست دبّاغي شدة گوسفندي را كه حسن و حسين ـ عليهما السّلام ـ روي آن مي خوابيدند گرفت و فرمود: «اي كسي كه بر در سراي ايستادي! اين را بگير، اميد است خداوند به رحمت خويش بهتر از آن را به تو عطا فرمايد.»
اعرابي عرض كرد: «اي دختر محمد! نزد تو از گرسنگي شكوه كردم و تو پوست گوسفند به من مي دهي من با اين گرسنگي، آن را چه كنم؟!»
فاطمه ـ عليها السلام ـ چون اين سخن را شنيد دست فرا برد و گردن بندي را كه در گردن داشت و فاطمه دختر حمزة بن عبدالمطلب به او هديه كرده بود، بيرون آورد و به اعرابي داد و فرمود: «اين را بگير و بفروش، اميد است خداوند به جاي آن چيزي بهتر براي تو بدهد.»
اعرابي گردن بند را گرفت و به مسجد رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ آمد. در حالي كه پيامبر در ميان ياران خود نشسته بود، عرض كرد: «يا رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ ! فاطمه ـ عليها السلام ـ اين گردن بند را به من عطا كرد و فرمود: آن را بفروش اميد است خدا برايت بسازد (با آن حوائجت را برآورده سازد).»
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ گريست و فرمود: چگونه ممكن است خدا برايت نسازد در حالي كه فاطمه دختر محمد «بانوي همه دختران آدم» آن را به تو عطا كرده است.
«عمار بن ياسر» (رحمة الله عليه) برخاست و عرض كرد: اي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ ! آيا به من اجازه مي فرمايي اين گردنبند را خريدراي كنم؟
فرمود: اي عمار! آن را بخر، چه اگر در (خريداري) آن همة جنّ و انس شركت جويند خداي متعال آنها را به آتش كيفر نخواهد فرمود.
عمار گفت: «اي اعرابي گردن بند را به چند مي فروشي؟»
گفت: «در برابر آن قدر نان و گوشت كه سير شوم و ردائي يماني كه خود را با آن بپوشانم و در آن براي پروردگارم نماز بگزارم، و ديناري كه مرا به خانواده ام برساند.»
و عمار در اين هنگام سهم خود از غنيمت خيبر را كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ به او عطا كرده بود فروخته و چيزي از آن برايش باقي مانده بود، گفت: «به تو در برابر گردن بند بيست دينار و دويست درهم و يك بُرد (پارچه) يماني و شترم را مي دهم كه تو را به خانواده ات برساند و از نان و گوشت هم سيرت مي كنم.»
اعرابي گفت: «اي مرد! بسيار سخاوتمندي!» و همراه عمار رفت و عمار آنچه را تعهّد كرده بود به او داد، و اعرابي نزد پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بازگشت و رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ به او فرمود: «آيا سير و پوشانده شدي؟»
عرض كرد: «آري و بي نياز شدم، پدر و مادرم فداي شما.»
فرمود: «اينك فاطمه را به جهت احسانش دعا كن.»
اعرابي گفت: «بار خدايا! تو همواره خداي ما بوده اي و جز تو خدايي را پرستش نمي كنيم، و تو از همه جهت رازق مايي، بار خدايا! به فاطمه آنچه چشمي نديده و گوشي نشنيده عطا كن.»
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بر دعاي او آمين گفت، و به ياران خود رو كرد و فرمود: «همانا خداوند مضمون اين دعا را در دنيا به فاطمه عطا كرده است، چرا كه من پدر او هستم و هيچ كس از جهانيان همانند من نيست، و علي ـ عليه السّلام ـ شوهر اوست و اگر علي ـ عليه السّلام ـ نمي بود هرگز براي فاطمه تا ابد همسري نبود، و خدا به فاطمه «حسن» و «حسين» را عطا كرده است و براي جهانيان همانند آن دو نيست كه دو سرور نوادگان انبياء و دو سيّد جوانان بهشتند.»
در مقابل پيامبر، مقداد و عمار و سلمان قرار داشتند، به آنان فرمود: «آيا برايتان (در مدح و فضايل فاطمه) بيفزايم؟»
عرض كردند: «آري يا رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ !»
فرمود: «جبرئيل به من خبر داد كه فاطمه چون از دنيا برود و دفن شود، دو فرشتة سؤال كننده در قبرش از او مي پرسند: پروردگارت كيست؟»
مي گويد: «الله پروردگار من است.»
مي پرسند: «پيامبر تو كيست؟»
مي گويد: «پدرم.»
مي پرسند: «ولي و امام تو كيست؟»
مي گويد: «همين كه در كنار قبر من ايستاده است؛ علي بن ابيطالب ـ عليه السّلام ـ»
پيامبر فرمود: «آگاه باشيد كه من برايتان از فضائل فاطمه باز هم مي افزايم و بيشتر بيان مي كنم:
همانا خداوند گروهي از فرشتگان را مأمور كرده است كه فاطمه ـ عليها السلام ـ را از پيش رو و پشت سر و راست و چپ نگهداري كنند، و آنان در زندگي با اويند و در قبر و پس از مرگ نيز همراه اويند و بسيار بر او و پدر و شوهر و فرزندان او درود مي فرستند؛ پس آن كه مرا پس از وفاتم زيارت كند چنان است كه مرا در زندگي ديدار كرده باشد، و هركس فاطمه ـ عليها السلام ـ را زيارت كند مثل آن است كه مرا زيارت كرده باشد، و هركس علي ابن ابيطالب ـ عليه السّلام ـ را زيارت كند مثل آن است كه فاطمه ـ عليها السلام ـ را زيارت كرده باشد، و هركس «حسن» و «حسين» را زيارت نمايد مثل آن است كه علي ـ عليه السّلام ـ را زيارت كرده و هركس ذريّه و فرزندان حسن و حسين ـ عليهم السّلام ـ را زيارت كند مثل آن است كه آن دو را زيارت كرده باشد».
آنگاه عمار گردن بند را گرفت و با مشك خوشبو ساخت و در پارچه اي يماني[27] پيچيد، و غلامي داشت به نام «سهم» كه او را از غنائمي كه در خيبر به او رسيده بود خريداري كرده بود، گردنبد را به غلام داده و مي گفت: «اين را به رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ بده و خودت هم به پيامبر تعلّق داري.»
غلام گردنبد را گرفت و خدمت پيامبر شرفياب شد و گفتة عمار را به عرض رسانيد، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمودند: «نزد فاطمه ـ عليها السلام ـ برو و گردنبد را به او بده، و تو نيز از آنِ او هستي.»
غلام گردنبند را به خدمت فاطمه ـ عليها السلام ـ برد و فرمودة پيامبر را به اطلاع او رسانيد، فاطمه ـ عليه السّلام ـ گردنبند را گرفت و غلام را آزاد كرد، غلام خنديد، فاطمه ـ عليها السلام ـ پرسيد: «از چه مي خندي اي غلام؟!» عرض كرد: «بركت فراوان اين گردنبند مرا خندان ساخته است؛ كه گرسنه اي را سير كرد و برهنه اي را لباس پوشاند و فقيري را بي نياز ساخت و بنده اي را آزاد كرد، و خودِ گردنبند هم به صاحبش برگشت!»[28]
چادر نوراني
يك بار حضرت علي ـ عليه السّلام ـ مقداري جو از يك يهودي به وام گرفت، يهودي در گرو وام چيزي طلبيد، علي ـ عليه السّلام ـ چادري پشمين متعلق به فاطمه ـ عليها السلام ـ را نزد يهودي به گرو نهاد.
يهودي آن را در اطاقي گذاشت و چون شب شد زن او براي كاري به آن اطاق وارد شد و مشاهده كرد نوري در آنجا مي درخشد كه همة اطاق، از آن روشن است. نزد شوهر خود بازگشت و خبر داد كه در آن اطاق نوري بزرگ و درخشان ديده است، يهودي از گفتار زنش شگفت زده شد و فراموش كرده بود كه در آن اطاق چادر فاطمه ـ عليها السلام ـ است. با شتاب برخاست و به آن اطاق آمد و مشاهده كرد نور چادر حضرت زهرا ـ عليها السلام ـ است كه از هر سو پرتو افكن است، چنان كه گويي ماه درخشاني از نزديك مي تابد! تعجب كرد و بيش از پيش در محل چادر خيره شد و دريافت كه آن نور از چادر فاطمه ـ عليها السلام ـ است. از خانه بيرون آمد و نزد وابستگانش شتافت و زنش نيز وابستگان خود را خبر كرد و حدود هشتاد تن از يهوديان گرد آمدند و اين موضوع را مشاهده كردند و همه به دين اسلام در آمدند.»[29]
لباس بهشتي براي بانوي مطهري كه لباس ندارد
يك بار برخي از يهوديان عروسي داشتند و به همين جهت نزد پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آمده و گفتند: «ما حقّ همسايگي داريم، از شما خواهش مي كنيم دخترتان فاطمه را به خانة ما بفرستي تا عروسي ما به وجود او زيبنده تر شود» و در اين دعوت بسيار اصرار كردند.
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: «او همسر علي بن ابيطالب ـ عليه السّلام ـ و تحت فرمان اوست (يعني: بايد اجازة آمدن او را از علي ـ عليه السّلام ـ بگيريد).» آنان از پيامبر خواهش كردند كه نزد علي ـ عليه السّلام ـ براي اين دعوت واسطه شود.
يهوديان در اين عروسي همه گونه لوازم فراهم كرده و زينت و زيور چشمگيري گرد آورده بودند. و گمان مي بردند كه فاطمه ـ عليها السلام ـ با لباس مندرس و كهنه اش شركت مي كند، و مي خواستند او را خوار و خفيف كرده باشند!
در اين هنگام «جبرئيل» لباس بهشتي آورد با زينت و زيوري كه همانندش را نديده بودند، و فاطمه ـ عليها السلام ـ آن را پوشيد و بينندگان از رنگ و بوي خوش آن شگفت زده شدند، و چون به خانة يهوديان وارد شد زنان يهود در برابرش به سجده افتادند و جلوي او برزمين بوسه مي زدند و بسياري از يهوديان به جهت همين اعجاز، اسلام را پذيرفتند و مسلمان شدند.[30]
فرشتگان به فاطمه ـ عليها السلام ـ كمك مي كنند
«ابوذر» ـ رحمة الله عليه ـ مي گويد: «يك بار رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ مرا فرستاد كه علي ـ عليه السّلام ـ را فرا خوانم. به خانة علي ـ عليه السّلام ـ آمدم و او را صدا كردم كسي جوابم نداد، و آسياي دستي داخل خانه خود به خود مي گشت و كسي كنار آن نبود! دوباره علي ـ عليه السّلام ـ را صدا كردم، بيرون آمد و رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ با او سخن گفت و به او چيزي فرمود كه نفهميدم. آن گاه من گفتم: از آسيابي كه در خانة علي ـ عليه السّلام ـ است شگفت زده ام كه خود به خود مي گشت و كسي كنار آن نبود!»
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمودند: «دخترم فاطمه چنان است كه خداوند قلب و اعضاي او را از ايمان و يقين پُر ساخته و خدا از ضعف و ناتواني او آگاه است و او را در زندگي اش كمك مي فرمايد و كفايت مي كند. آيا نمي داني كه خداوند فرشتگاني دارد كه مأمور كمك به خاندان محمّدند ـ صلّي الله عليه و آله ـ ؟»[31]
ايثار اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ و نزول سورة «هل اَتي»
شيعه و سني نقل كرده اند، امير مؤمنان و فاطمة زهرا و امام حسن و امام حسين ـ عليهم السّلام ـ و خادمه آنان «فضّه» طبق نذري كه كرده بودند سه روز روزه گرفتند.
شب اول هنگام افطار فقيري در زد، حضرت علي ـ عليه السّلام ـ افطار خود را به او داد. سايرين نيز به او اقتدا كرده و افطار خود را به فقير دادند و با آب افطار كردند. شب دوم يتيمي در زد و باز افطار خود را به او دادند. شب سوم نيز اسيري آمد و چيزي طلبيد، اين بار نيز افطار خود را به او دادند.
آن گاه از سوي خداي متعال سورة «هَل آتي عَلي الاِنسانِ» نازل شد[32] و در آن آيه «و يُطعِمُون الطّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسكِيناً وَ يَتيِماً وَ أسِيراً» اشاره به ايثار و انفاق آن بزرگوران دارد.[33]
تفسير اين داستان را در تفاسير شيعه و سني و از جمله در تفسير معروف «كشّاف» تأليف عالم و مفسّر بزرگ سنّي «جارالله زمخشري» مي توان يافت.
فاطمه ـ عليها السلام ـ و آية تطهير
به تصريح روايات فراوان و اعتراف مفسّران شيعه و بسياري از علماء و مفسّرين سنّي آية «تطهير» «إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ أهلَ البَيتِ و يُطَهِّرَكُم تَطهِيراً»[34] در مورد امير مؤمنان علي و فاطمه و حسن و حسين ـ عليهم السّلام ـ نازل شده[35] و منظور از اهل بيت معصوم پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ همين بزرگوارانند و همان طور كه مفسّران بزرگ نوشته اند آيه دلالت بر معصوم بودن آنان دارد، و نيز دهها روايت و استدلال ديگر در اين زمينه هست كه علاقمندان مي توانند براي اطلاع بيشتر به كتاب هاي مفصّل مراجعه نمايند؛ در اين جا به نقل يك روايت اكتفا مي كنيم:
«نافع بن ابي الحمراء» مي گويد: «من هشت ماه (در مدينه) حاضر بودم و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را مي ديدم كه هر روز هنگامي كه براي نماز صبح بيرون مي آمد به در خانة فاطمه ـ عليها السلام ـ مي رفت و مي فرمود: «السّلام عَلَيكُم يا اَهلَ البيتِ و رحمةُ اللهِ و بَرَكاتهُ، الصَّلاة، إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُم الرِّجسَ أهلَ البيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهيراً: سلام بر شما اي اهل بيت و رحمت و بركت هاي خدا بر شما باد. وقت نماز است. همانا خداي متعال اراده فرموده است كه از شما اهل بيت هر گونه ناپاكي را دور سازد و پاكتان سازد پاك ساختني.»[36]
همراه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در مباهله
به تصريح احاديث متعدّد و تواريخ و تفاسير، زهرا ـ عليها السلام ـ يكي از پنج نفري است كه در مباهلة پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ با مسيحيان نجران شركت داشته و اين موضوع اضافه بر آن خود فضيلتي بزرگ محسوب مي شود از قوي ترين دلايلي نيز مي باشد كه روشن مي سازد: اهل بيت معصوم پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ، علي و فاطمه و حسن و حسين ـ عليهم السّلام ـ هستند، و ديگران وابستگان و ازواج پيامبر در اين خصوصيت شركتي ندارند.
خلاصه اي از داستان مباهله چنين است:
گروهي از مسيحيان نجران نزد پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آمدند و در مورد عيسي ـ عليه السّلام ـ با آن حضرت گفتگو كردند؛ پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ اين آيه را بر آنان فرو خواند:
«إنَّ مَثَلَ عيسي عِندَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرابٍ[37]: مَثَل (خلقت) عيسي (كه بدون پدر خلق شده) نزد خدا همچون مَثَل (خلقت) آدم است كه خدا او را (بدون پدر و مادر) از خاك آفريد.»
مسيحيان قانع نشدند و اعتراض كردند، و آية مباهله بر پيامبر نازل شد و خداوند فرمان داد: «فَمَن حَاجَّكَ فيهِ مِن بَعدِ ما جاءَ كَ مِنَ العِلمِ فَقُل تَعالَوا نَدعُ أبنائَنا و أبنائُكُم وَ نسائَنا و نِسائَكُم و أنفُسَنا و أنفُسَكُم ثُمَّ نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَتَ اللهِ علَي الكاذبينَ[38]: هركس پس از آنچه از علم و دانش به تو رسيده در مورد عيسي با تو محاجّه كرد، بگو بياييد فرا خوانيم پسرانمان را و پسرانتان را و زنان مان را و زنانتان را و جان هايمان را و جانهايتان را، آن گاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»
مباهله آن است كه: دو طرفي كه با هم در موضوعي اختلاف و تخاصم دارند بر زيان هم نفرين كنند و از خدا بخواهند كه لعنت و عذاب را بر طرفي كه باطل است فرود آورد.
مسيحيان نجران ابتدا پذيرفتند و قرار شد فرداي آن روز مباهله شود، اما وقتي از نزد پيامبر رفتند در ميان خود به گفتگو پرداختند، و اسقف به آنان گفت: «اگر فردا با فرزندان و اهل بيتش آمد از مباهله با او بپرهيزيد و اگر با اصحابش آمد چيزي نيست (و پيامبر واقعي نخواهد بود).»
فرداي آن روز پيامبر همراه امير مؤمنان علي و فاطمة زهرا و حسن و حسين ـ عليهم السّلام ـ براي مباهله آمد و در برابر مسيحيان بر خاك نشست و به اهل بيت فرمود هنگامي كه من دعا كردم شما آمين بگوييد.
مسيحيان از مشاهدة هيأت او، بسيار بيمناك شدند و اعتراف كردند كه روش او همانند ساير انبياي راستين است. و از او خواستند كه از مباهله منصرف شود و با آنان مصالحه نمايد، و با پرداخت اموالي به عنوان مصالحه بازگشتند.[39]
گريه بر گرسنگي پدر
«عبدالله بن الحسن» مي گويد: يك بار رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ بر فاطمه ـ عليها السلام ـ وارد شد. فاطمه ـ عليها السلام ـ پاره نان جو خشك خدمت پيامبر آورد و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ با آن افطار كرد. آن گاه فرمود: «دخترم! اين اولين ناني است كه پدرت از سه روز پيش تاكنون خورده است.»
از اين كلام، فاطمه شروع به گريستن كرد، و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به دست مبارك خويش چهرة او را نوازش فرمود و اشكش را پاك كرد.[40]
احترام فاطمه نزد پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ
از عايشه نقل كرده اند كه: «فاطمه ـ عليها السلام ـ هر گاه بر رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ وارد مي شد براي او از جاي خود بر مي خاست وسر فاطمه را مي بوسيد و او را در جاي خود مي نشاند، و هرگاه پيامبر نزد فاطمه مي رفت تا فاطمه را ملاقات كند با يكديگر روبوسي مي كردند و با هم مي نشستند.»[41]
[1] . سوره «والضَحي»، آيه 5.
[2] . بحار، ج 43، ص 85 و 86 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 120 ـ منتهي الآمال، ص 161 ـ بيت الاحزان، ص 24 با حذف قسمت آخر روايت.
[3] . روضة الكافي، (چاپ اسلاميه تهران)، ص 165.
[4] . بحار، ج 43، ص 42 و 82 ـ بيت الاحزان، ص 23.
[5] . بحار، ج 43، ص 50 و 51 ـ بيت الاحزان، ص 21.
[6] . بحار، ج 43، ص 31 ـ تفسير عيّاشي، ج 1، ص 171.
[7] . بحار، ج 43، ص 134، كشف الغمّه، ج 1، ص 492 ـ بيت الاحزان، ص 37.
[8] . بحار، ج 43، ص 53 ـ كشف الغمّه، ج 2، ص 30 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 119.
[9] . بحار، ج 43، ص 84 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 119 ـ منتهي الآمال، ص 161 ـ بيت الاحزان، ص 22.
[10] . كشف الغمّه، ج 2، ص 25 و 26 ـ بحار، ج 43، ص 81 و 82 ـ منتهي الآمال، ص 161 ـ بيت الاحزان، ص 22.
[11] . شايد مقصود اين باشد كه آن حضرت پشت پرده اي رفت.
[12] . بحار، ج 43، ص 91 ـ رياحين الشّريعة (تأليف شيخ ذبيح الله محلاتي، چاپ اسلاميه تهران)، ج 1، ص 216 ـ منتهي الآمال، ص 161 و 162.
[13] . كشف الغمّه، ج 2، ص 23 و 24 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 119 ـ منتهي الآمال، ص 161.
[14] . بحار، ج 43، ص 92 ـ منتهي الآمال، ص 162.
[15] . «فضّه» از بانوان بسيار پرهيزگار و خادمه حضرت فاطمه ـ عليها السلام ـ است. بايد توجه داشت كه زهرا ـ عليها السلام ـ همانطور كه خود در روايتي مي فرمايد در طي چند سال اوّل زندگي با علي ـ عليه السّلام ـ در تنگدستي و سختي زندگي كرده است (بحار، ج 43، ص 88) ولي از وقتي كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ املاك فدك را به او بخشيد وضع بهتر شد و نيز نقل شده كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ «فضه» را كه كنيزي بود به او بخشيد (مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 120)؛ بنابراين اگر در برخي روايات ديده ميشود كه اهل بيت در سختي و تنگدستي بوده اند و در برخي ديگر از وجود خادمه در منزل سخن گفته شده، بايد توجّه داشت كه مربوط به دوره هاي مختلفي از زندگي زهرا ـ عليها السلام ـ است.
[16] . بحار، ج 43، ص 28 ـ بيت الاحزان، ص 20.
[17] . بحار، ج 43، ص 81 ـ عيون اخبار الرضا ـ عليه السّلام ـ ، ج 2، ص 45 ـ و نيز خلاصه اي از اين روايت با اندك تفاوت در مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 121.
[18] . بحار، ج 43، ص 83 ـ 84 ـ مكارم الاخلاق، چاپ بيروت، ص 94 و 95 و خلاصه اي از اين روايات در منتهي الآمال، ص 159 و 160 و نيز خلاصه اي از اين روايات در مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 121.
[19] . سوره آل عمران، آيه 92.
[20] . رياحين الشريعة، ج 1، ص 106، به نقل از «التبر المذاب».
[21] . سوره قصص، آيه 60 و سوري شوري آيه 36.
[22] . رياحين الشريعة، ج 1، ص 148 ـ بيت الاحزان، ص 28 و 29.
[23] . سوره آل عمران، آيه 37.
[24] . همان.
[25] . كشف الغمّه، ج 2، ص 26 ـ 29، امالي طوسي، ج 2، ص 228 ـ 230 ؛ بحار، ج 43، ص 59 ـ 61 و خلاصه اي از اين روايت در بحار، ج 43، ص 29 و نيز قسمت اخير اين روايت در مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 117.
[26] . مواسات؛ ياري دادن به يك ديگر با ثروت
[27] . پارچه اي است كه در يمن بافته مي شود.
[28] . بحار، ج 43، ص 58 ـ 56.
[29] . بحار، ج 43، ص 40 و خلاصه اي از اين روايت در مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 117 و 118 ـ منتهي الآمال، ص 160.
[30] . بحار، ج 43، ص 30.
[31] . بحار، ج 43، ص 29. و شبيه به همين روايت با اندك تفاوت در مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 116.
[32] . امالي صدوق، ص 216 ـ 212، كشف الغمه، ج 1، ص 417 ـ 413.
[33] . مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 147 و 148 ـ منتهي الآمال، ص 68 در ذكر وقايع سال دوم.
[34] . سوره احزاب، آيه 33.
[35] . امالي طوسي، ج 1، ص 254 و ص 269 و 270، امالي صدوق، ص 381 ـ 382 ـ اصول كافي، ج 1، ص 287 ـ الفصول المختاره، شيخ مفيد، چاپ قم، ص 29 ـ 30.
[36] . كشف الغمّه، ج 2، ص 13 ـ و نيز شبيه همين روايت به نقل از اميرالمؤمنان ـ عليه السّلام ـ در امالي طوسي، ج 1، ص 88 ـ و باز در امالي طوسي، ج 1، ص 257، و ج 2، ص 177 ـ 178، و امالي مفيد، ص 188، و امالي صدوق، ص 124.
[37] . سوره آل عمران، آيه 53.
[38] . سوره آل عمران، آيه 54.
[39] . مناقب شهر آشوب، ج 2، ص 142 ـ 144، كشف الغمّه، ج 1، ص 425 ـ 426 ـ منتهي الآمال، ص 114 ـ 117، 176 و 177 ـ الفصول المختاره، شيخ مفيد، (چاپ قم)، ص 17 و نيز در صحيح مسلم، و مسند احمد بن حنبل، و در تأليف ابو نعيم اصفهاني به نام «فيما نزل من القرآن في امير المؤمنين». و تفسير زمخشري، و اغاني ابوالفرج اصفهاني، و در بسياري ديگر از مؤلفات علماي اهل تسنن و تشيع و در اكثر تفاسير قرآن موضوع مباهله و اين فضيلت ذكر شده است.
[40] . بحار، ج 43، ص 40 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 113.
[41] . بحار، ج 43، ص 40 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 113 ـ و شبيه به اين روايت با اندك تفاوت در امالي طوسي، ج 2، ص 14، و نيز در بيت الاحزان محدث قمي، ص 15.
هيئت تحريريه موسسه در راه حق- پيشوايان معصوم، ص118