مریم 5 ساله از مادرش پرسید: مامان خدا كیه؟ مادر گفت: خداوند یك نیروی خیلی بزرگیه كه دنیا را آفریده. مریم پرسید: نیرو چیه؟ مادر گفت: یعنی خدا قویه، خیلی قوی. مریم پرسید: پس خدا مثل باباست؟ مادر گفت: نه عزیزم! خدا كه آدم نیست. مریم گفت: یعنی مثل اون كه دیروز توی فیلم دیدیم؟ مادر آشفته در حالی كه لب هایش را می گزید با عصبانیت گفت: استغفرالله! نه بچه! این حرف های زشت را نزن. خدا یك نور درخشان و بزرگه. مریم پرسید: یعنی یك لامپ خیلی بزرگ مثل اون هایی كه تو شهر بازیه؟ مادر گفت: نه مثل نور لامپ، یعنی... و بعد مستأصل گفت: بچه چقدر سؤال می كنی برو دنبال بازی ات! مریم با نگاهی حیران و منتظر، و ذهنی پر از سؤال های بی جواب ساكت شد و در دل با خودش می گفت: یعنی خدا كیه؟! پانزده سال بعد وقتی مریم دانشجوی سال سوم دانشگاه بود به خاطر نگارش مقاله ای راجع به مبدأ آفرینش جایزه اول سمیناری را از آن خود كرد و مادر در حالی كه با تمام وجود به مریم افتخار می كرد خدا را سپاس می گفت كه دخترش جوانی عارف و خداشناس شده است. در همین حال خاطرات را مرور می كرد و متحیر بود چگونه در طول این سال ها دخترش این قدر متحول شده است. آیا او همان دختر بچه دیروز با آن سؤالات عجیب است؟
پژوهش های روان شناسان و نظریات شان در زمینه رشد دینی اطلاعات مفیدی را در اختیار ما- والدین و مربیان- قرار می دهد؛ نحوه درك و فهم كودكان و نوجوانان را از مفاهیم مجردی مثل خدا، شیطان، بهشت و... روشن می كند كه براساس آن نگرانی هایمان را در بعد تربیت دینی كاهش داده و می توانیم براساس ظرفیت فرزندمان روش های آموزشی مذهبی را در پیش گیریم. در ذیل به سیر تفكر مذهبی كودكان و نوجوانان می پردازیم.
شایان ذكر است كه این سیر با مسیر شناخت و تفكر در آمیخته است و به روشنی قابل تفكیك نیست بنابراین، این دو را در كنار هم مورد بررسی قرار می دهیم.
براساس نظریه روان شناسی«ژان پیاژه» كودكان در سنین 6-2سالگی از جهت شناخت در دوره پیش عملیاتی قرار دارند. از خصوصیات تفكر در این دوره می توان به خود محور بودن كودكان و تمركزگرایی آنان اشاره كرد. خودمحوری یعنی این كه كودك فقط از دریچه چشم خود و براساس مقدار توانایی های خود به پدیده های جهان نگاه می كند و نمی تواند دیدگاه های دیگران را مورد توجه قرار دهد. تمركزگرایی به این معناست كه كودك فقط می تواند به یك جنبه از پدیده ها توجه كند كه ممكن است آن جنبه مورد توجه، بعد مهمی از پدیده ها نباشد و بعد با این شناخت آن را به بقیه موارد تعمیم دهد. پس كودك در این سنین به بخش محدودی از یك مسئله توجه می كند. كودكی كه در این مرحله از تفكر قرار دارد در مورد مجردات هم اینچنین می اندیشد مثلاً در رابطه با مفهوم خدا، كودك وی را موجودی مادی و حتی به صورت یك انسان تصور می كند. بنابراین برای خدا دست و پا و سر و صورت قائل است. همچنین برایش خانه ای تصور می كند كه همان بهشت است و از آنجا به كارهای ما نگاه می كند و مواظب ماست، یا از بهشت به زمین می آید تا كارهای ما را درست كند. یا بهشت را باغ یا پارك بزرگی می داند كه انواع وسایل بازی و خوراكی دارد و می توان در آنجا بازی كرد و خوشحال شد و یا در مورد جهنم، آن را جایی می داند كه آتش زیادی در آن وجود دارد و یا در مورد شیطان او را یك آدم زشت تصور می كند كه روی سرش شاخ دارد. البته باید متذكر شد كودك این موضوعات را براساس گفته ها و شنیده ها تصور می كند.
روان شناس دیگری به نام گلدمن این دوره را تفكر مذهبی شهودی می نامد- دوره ای كه شناخت و تفكر در قالب تجارب و محسوسات حبس شده و محدودیت دارد. اما زمانی كه كودك وارد سن مدرسه می شود و یا به قول پیاژه وارد دوره عملیات عینی می شود كه حدود سن 11- 7 سالگی است، به تدریج توان غلبه بر محدودیت های فكری دوره قبل را پیدا می كند. مثلاً می تواند از چند بعد به پدیده ها بنگرد و همچنین از حالت خودمحوری اش كاسته می شود.
وی سعی می كند از طریق توجیهات فیزیكی، پدیده ها را توضیح دهد. بنابراین كودكان دبستانی تلاش می كنند خدا را به عنوان یك انسان فرض كنند، یك انسان خارق العاده و اعجاب برانگیز. توجیهات آنها گاهی مادی و خام، و گاهی فوق مادی می شود. مثلاً گاهی خدا را مرئی و قابل رؤیت و به شكل آتش و نور و گاهی نامرئی می پندارند و این مسئله بیانگر آن است كه كودك بین مرحله تفكر شهودی و عینی دست و پا می زند. به اعتقاد گلدمن این تفكر تا سن ? سالگی ادامه دارد اما از سن 13-9 سالگی دیدگاه كودك در مورد خدا از حالت یك انسان فوق العاده به یك موجود فوق طبیعی تغییر می یابد. گلدمن این مرحله را به طور كلی تفكر مذهبی - عینی می خواند.
دوره سوم كه پیاژه آن را مرحله عملیات صوری می نامد مقارن با بلوغ و دوره راهنمایی تحصیلی است. كودك در این مرحله از تفكر عینی به سمت تفكر انتزاعی حركت می كند، البته این حركت تدریجی است. نوجوان، در توجیه مسائل، از خیال پردازی های كودكانه فاصله می گیرد و به طرف استقراء و قیاس های منطقی پیش می رود. در مورد علت پدیده ها فرضیاتی را در ذهن می سازد و آنها را آزمایش می كند. این فرضیات در ابتدا با عناصر مادی محدود می شود اما به تدریج این عناصر كنار گذاشته شده می شود و تفكر شكل نمادین و سمبلیك و انتزاعی می گیرد، پس فرضیاتی خارج از حوزه تجارب خود وضع می کند و با استفاده از دلایل، آن را رد می کند یا می پذیرد. گلدمن این دوره را تفكر مذهبی انتزاعی می خواند و سن آن را از 14 -13 سالگی به بعد می داند.(شایان ذكر است كه سنین یاد شده در سیر تفكر مذهبی كودك تقریبی است و تأكید می شود كه نباید به عنوان سنین قطعی در نظر گرفته شود.) در نتیجه نوجوان خدا را به صورتی سمبلیك و جزء مجردات می داند و این كه خدا طبیعتی غیرمادی و روحانی دارد. گاهی از اوقات در بین نوجوانان هنوز حالت انسان پنداری خداوند دیده می شود كه شاید بتوان آن را ناشی از پایین بودن درجه هوشی یا بی علاقگی نسبت به مسائل دینی دانست.
از مطالب مشروح فوق درمی یابیم كه تحول مفهوم خدا همگام با رشد شناختی كودك است و هر دوره دارای ویژگی های انحصاری است. بنابراین لازم است در هر دوره بنا به تناسب خصوصیات ذهنی و شناختی به فرزندانمان آموزش های دینی را ارائه نماییم و اجازه دهیم كودكان دین كودكانه خود را داشته باشند و از طرح و تدریس عقاید پیچیده و مشكل برای آنها خودداری كنیم، چرا كه نمی توانند آن را درك كنند و چه بسا موجب بدفهمی و گریز آنها از دین شود. همچنین به لحاظ عاطفی بهتر است در این سنین خداوند را با صفات رحمت و رحمانیت معرفی كنیم و نه با صفات قهریت. از تأكید زیاد و افراطی روی اجرای دقیق و صحیح برخی احكام دین و عقوبت اجرا نشدن كاملاً صحیح آنها خودداری نماییم؛ چرا كه نگارنده این سطور به عنوان مشاور موارد متعددی از مراجعین به مركز مشاوره را ملاحظه نموده كه این تأكیدات افراطی باعث ایجاد وسواس های فكری و عملی در آنها و باقی ماندن این مشكل تا سنین نوجوانی و بزرگسالی شده است. بهتر است طرح بسیاری از مسائل اعتقادی تا دوره تفكر صوری به تأخیر افتد. انتظار می رود در این مرحله نوجوان به دلیل افزایش توانمندی های ذهنی و شناختی، مسائل اعتقادی را از روی تفكر و تدبر و تأمل بپذیرد و تا پایان عمر از آنها حفاظت نماید.