كمتر كتابي از عامه مربوط به تاريخ اسلام است كه به «عبد الله بن سبأ» نپرداخته باشد. او چهره اي است كه به شكل هاي گوناگون به تصوير كشيده شده است: او را شخصي كه مردم را دعوت به الحاد و شرك نموده، و از افكار و عقايد يهوديت دفاع مي كرده معرفي نموده اند، يا شخصي كه منشأ انتشار افكار باطل در ميان جامعه اسلامي، و به گمراهي كشيدن گروه زيادي از صحابه بوده است. او را عامل فتنه و اولين محرك در شورش بر ضدّ عثمان معرفي كرده اند كه منجر به قتل خليفه شد و بعد از آن تمام جنگ ها و فتنه ها را به او نسبت داده اند كه سبب كشته شدن هزاران نفر از صحابه و تابعين شد. از طرفي ديگر، برخي از عقايد مهمّ و اصولي شيعه از قبيل: قول به نص، رجعت و... را به او نسبت داده اند و در حقيقت او را به عنوان مؤسس شيعه معرفي كرده اند، تا چهرة شيعه را از اين منظر مخدوش نمايند: از اين رو لازم است موضوع فوق را بررسي كنيم كه آيا عبد الله بن سبأ شخصيتي حقيقي است يا خرافي؟ آيا او جايگاهي در فتنه ها داشته است؟ آيا او حقيقتاً مؤسسس مذهب شيعة اماميه بوده است؟ مذهب شيعه چه ارتباطي با او داشته است؟
چكيده اي از قصة خرافي عبد الله بن سبأ
بنا به نقل طبري و ديگران، در زمان عثمان شخصي يهودي به نام عبد الله بن سبأ از « صنعاء » اسلام را اختيار نمود، و افكار خود را با مسافرت هايي كه به بلاد اسلامي، مانند: كوفه، شام، مصر و بصره داشت رواج مي داد.و او معتقد به رجعت پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ همانند رجعت حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ بود. هم چنين باور داشت كه براي هر پيامبري جانشيني است و علي ـ عليه السّلام ـ جانشين رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ و خاتم الأوصيا است. عثمان غاصب حقّ اين وصي بوده و بر او ظلم كرده است؛ از همين رو بر امت اسلامي است كه قيام نموده، و عثمان را از اريكة خلافت به زير كشيده، و حكومت را به علي ـ عليه السّلام ـ واگذرا كنند. در اين ميان گروهي از اصحاب، امثال: ابي ذر، عماربن ياسر، محمد بن ابي حذيفه، عبد الرحمن بن عديس، محمد بن ابي بكر، صعصعه بن صوحان عبدي، مالك اشتر و ديگران فريب افكار او را خورده و به او گرويدند، و درنتيجة اين تحريك ها، جماعتي ازمسلمانان بر خليفة وقت قيام و شورش نموده و او را به قتل رساندند، و حتي همين گروه در جنگ جمل و صفين نيز دخالت اساسي داشتند.... [1]
تهمت انتساب شيعه به عبد الله بن سبأ
همان گونه كه قبلاً اشاره شد، هدف از جعل اين قضيه اتهام وارد كردن به شيعه است در اين كه مؤسس آن، شخصي يهودي الأصل است كه با نشر افكار خود نه تنها فرقه اي را درجامعة اسلامي ايجاد نمود، بلكه سبب نشر افكار يهوديت و ايجاد تفرقه و تشتّت در ميان جامعة اسلامي گرديد. اينك به برخي از افراد كه اين تهمت و وصلة ننگين را به شيعة اماميه نسبت مي دهند اشاره مي كنيم:
1. ابو الحسين ملطي گويد: « زعيم اين فرقه ـ شيعه ـ عبد الله بن سبأ است. او همان شخصي است كه با يهود ارتباط داشت و بدني طريق بذر اول تشيع را را در جامعة اسلامي كاشت، تا از اين راه به جامعة اسلامي ضربه وارد كند». [2]
2. دكتر علي سامي نشار مي گويد: « يهود (عبد الله بن سبأ) مؤسس عقيدة شيعة غالي است. » [3]
3. محمد ابوزهره مي گويد: « طاغوت اكبر ـ عبد الله بن سبأ ـ كسي است كه مردم را به ولايت علي ـ عليه السّلام ـ و وصايت او دعوت نمود و معتقد به رجعت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ شد و در ساية اين فتنه ها مذهب شيعي نشأت گرفت.» [4]
4. احسان الهي ظهير مي گويد: « دين اماميه و مذهب اثناعشري، مبني بر مبناهايي است كه يهود جنايت كار توسط عبد الله بن سبأ وضع نمود».[5]
5. دكتر ناصر بن عبدالله بن علي قفاري مي گويد: « طليعة عقيدة شيعه و اصول آن به دست سبأيّون ظهور كرد.... ». [6]
اقوال مورخان درمورد عبدالله بن سبأ
دكتر هويمل مي گويد: در خصوص عبد الله بن سبأ نظريه مطرح است:
1. نظريه رايج نزد مؤرخان اسلامي، كه اثبات وجود او، و موقعيّت گسترده اش در فتنه هاست؛
2. نظر متأخرين از شيعه، كه انكار وجود او، و به طوركلي انكار موقعيّت او است؛
3. نظر متوسط و معتدل، كه اثبات وجود او، و ابطال موقعيت فعال او در فتنه هاست، و اين همان نظريه اي است كه ما به آن تمايل داريم». [7]
ولي به تقسيمي ديگر مي توان گفت كه برخي مؤيد، و بعضي تشكيك كننده و عده اي ديگر منكر وجود او باشند.
الف) مؤيدين
كساني كه عبد الله بن سبأ را شخصي حقيقي دانسته و برايش نقش و موقعيتي عظيم در فتنة قتل عثمان، جنگ جمل و صفين قائلند كه عبارتند از:
1. حسن ابراهيم حسن (تاريخ الإسلام السياسي، ج1، ص 358) ؛
2. أحمد أمين مصري (فجر الإسلام، ص 269) ؛
3. أحمد شبلي (موسوسة التاريخ الإسلامي، ج1، ص 627) ؛
4. عباس محمود عقاد (عبقرية عثمان) ؛
5. ابو الحسين ملطي (التنبيه و الردّ علي أهل الأهواء و البدع، ص 25) ؛
6. دكتر علي سامي النشار (نشأة الفكر الفلسفي في الإسلام، ج2، ص 18) ؛
7. محمد أبوزهره (المذاهب الإسلاميه، ص 46) ؛
8. إحسان إلهي ظهير (الشيعه والسنه، ص 24) ؛
9. دكتر قفاري (أصول مذهب الشيعه، ج1، ص 78).
ب) تشكيك كنندگان
1. دكتر طه حسين مصري
او در قسمتي از سخنانش در مورد عبد الله بن سبأ مي گويد:« به گمان من كساني كه تا اين حد موضوع عبد الله بن سبأ را بزرگ جلوه داده اند، بر خود و تاريخ اسراف شديدي نموده اند. زيرا نخستين اشكالي كه با آن مواجه مي شويم آن كه در مصادر مهمّ تاريخي و حديثي ذكري از عبدالله بن سبأ نمي بينيم. در طبقات ابن سعد، أنساب الأشراف بلاذري و ديگر مصادر تاريخي يادي از او نشده است. فقط طبري از سيف بن عمر اين قضيه را نقل كرده و ديگر مورخان نيز از او نقل كرده اند. » [8]
همو در آخر سخنانش مي گويد: «به گمان قوي دشمنان شيعه در ايام بني اميه و بني عباس در امر عبد الله بن سبأ مبالغه كردند، تا از طرفي براي حوادثي كه در عصر عثمان اتفاق افتاد منشأيي خارج از اسلام و مسلمين بيابند، و از طرفي ديگر وجهة علي ـ عليه السّلام ـ و شيعيانش را خراب كنند و از اين منظر برخي از عقايد و امور شيعه را به شخصي يهودي نسبت دهند كه به جهت ضربه زدن به مسلمين، اسلام انتخاب كرد. و چه بسيار است تهمت هاي ناروايي كه دشمنان شيعه بر عليه شيعه وارد كرده اند». [9]
2. محمد عماره
وي در كتاب خود چنين مي گويد: «... فقط در يك روايت به موضوع عبدالله بن سبأ اشاره شده و آن تنها مصدر،براي نقل بقية مورخان شده است». [10]
3. حسين بن فرحان مالكي
او در ردّ دكتر سليمان عوده مي گويد: «... او گمان كرده كه من وجود عبد الله بن سبأ را به طور مطلق انكار مينمايم؛ البته اين چنين ادعايي ندارم، بلكه در مجلة رياض و مقالات سابق خود اشاره نمودم كه من در وجود عبدالله بن سبأ به طور مطلق توقف نموده ام، ولو به شدت موقعيت گستردة او را درفتنة ايام عثمان انكار مي كنم». [11]
ج) منكرين
برخي ديگر از مورّخان اصل وجود عبد الله بن سبأ را انكار كرده اند كه در نتيجه نزد آنان قضيه و نقش و موقعيت او نيز مردود است؛ اينك به اسامي بعضي از آنها اشاره مي كنيم:
1. محمد عبد الحيّ شعبان (صدر الأسلام و الدولة الإسلامية) ؛
2. هشام جعيط (جدليّه الدين و السياسة في الإسلام المبكّر، ص 75) ؛
3. أحمد لواساني (نظرات في تاريخ الأدب، ص 318) ؛
4. سيد مرتضي العسكري (عبد الله بن سبأ و أساطير أخري) ؛
5. ابراهيم محمود (أئمه و سحرة عن مسيلمة الكذّاب و عبد الله بن سبأ، ص 192) ؛
6. دكتر عبد العزير هلابي، (عبد الله بن سبأ دراسة للروايات التاريخيخة) ص 71؛
7. نويسندة مصري أحمد عباس صالح (اليمين و اليسار في الإسلام) ص 95؛
8. دكتر علي دردي (وعاظ السلاطين) ص 274؛
9. دكتر شيبي (الصلة بين التصوف و التشيع) ج1، ص 89.
انصاف دربارة عبد الله بن سبأ
آنچه در مورد عبد الله بن سبأ و گروه سبأيّون گفته مي شود، كمي از آن صحيح و بقيه به طور كلي باطل است.
آن چه صحت دارد اين كه شخصي به نام عبد الله بن سبأ دربارة امام علي ـ عليه السّلام ـ غلوّ مي كرد و مي گفت: او خداست ـ نعوذ بالله تعالي ـ و من رسول اويم. اين موضوع چندان قابل انكار نيست و داعي بر انكار آن نيز وجود ندارد، زيرا در روايات معتبر كه از طرق اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ وارد شده به وجود او اشاره شده است:
امام سجاد ـ عليه السّلام ـ مي فرمايد: « نزد من يادي از عبد الله بن سبأ شد كه تمام موهاي بدنم راست شد، او ادعاي امري عظيم نمود ـ خداوند او را لعنت كند ـ به خدا سوگند! علي ـ عليه السّلام ـ بندة صالح خدا و برادر رسولخدا بود و به كرامت نرسيد مگر به سبب اطاعت خدا و رسولش». [12]
امام باقر ـ عليه السّلام ـ مي فرمايد: «عبد الله بن سبأ ادعاي نبوت نمود او گمان مي كرد كه امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ خداست خداوند از اين حرفها بسيار بالاتر است».[13]
و نيز از امام صادق ـ عليه السّلام ـ روايت شده كه فرمود: «خدا لعنت كند عبد الله بن سبأ را، او ادعاي ربوبيّت در حقّ امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ نمود. به خدا سوگند! امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ بندة مطيع خدا بود. واي بر كسي كه بر ما دروغ ببندد... »[14]
از همين رو، به دليل وجود اين روايات مي بينيم كه رجاليين با فرض وجود او به طور صريح او را به غلو و كفر نسبت داده اند:
1. شيخ طوسي (ره) مي گويد: « عبد الله بن سبأ كسي است كه كافر شد و اظهار غلو نمود».[15]
2. علامة حلّي (ره) مي گويد: « او غالي و ملعون است... او گمان نمود كه عليّ خدا و خود، نبي اوست. خداوند او را لعنت كند»![16]
3. ابو داود مي گويد: « عبد الله بن سبأ به كفر بازگشت و اظهار غلو نمود.»[17]
و آنچه باطل است اين كه قضيه با اين حجم اش باطل بوده وبه هيچ وجه قابل اثبات نيست، كه به حول و قوة الهي اين مطلب را توضيح خواهيم داد.
نقد نظرية مؤيّدين
1. ضعف سند
مؤيدين درادعاي خود بر ضدّ شيعه به روايتي تمسك كرده اند كه طبري و ديگران آن را نقل كرده اند.
اين حديث به چهار طريق نقل شده كه تمام طرق آن به سيف بن عمر مي رسد:
1. طريق طبري: « فيما كتب به إلي السرّي، عن شعيب، عن سيف، عن عطيه، عن يزيد الفقعسي قال.. »؛[18]
2. طريق ابن عساكر در تاريخ دمشق؛
3. طريق ذهبي در تاريخ الاسلام؛
4. طريق ابن ابي بكر در التمهيد و البيان.
كه تمام اين طرق به سيف بن عمر ختم مي شود.
تحليل سند
الف) سيف بن عمر
سيف بن عمر تميمي اسيّدي متوفاي سنة 170 هجري داراي دو كتاب به نام هاي: الفتوح الكبير و الردّة و الجمل و مسير عائشة وعلي مي باشد كه طبري و ديگران از اين دو كتاب روايات زيادي نقل كرده كه از آن جمله روايت مورد بحث است. او كسي است كه مورد طعن و لعن و مذمت تمام رجاليون اهل سنت واقع شده است.
يحيي بن معين او را ضعيف الحديث، و نسائي نيز ضعيف، متروك الحديث و غير ثقه معرفي كرده است.
ابو داود او كذّاب، ابن ابي حاتم او را متروك الحديث، و ابن السكن او را ضعيف معرفي كرده است.
ابن عدي مي گويد: « او ضعيف است. برخي از احاديثش مشهور، ولي غالب احاديثش منكر است، لذا قابل متابعت نيست.
ابن حبان مي گويد: او، احاديث جعلي را نقل كرده و به موثّقين نسبت مي دهد. او متهم به كفر است.
حاكم مي گويد: او متروك و متّهم به كفر است.
ابن حجر نيز بعد از نقل روايتي كه در سند آن سيف بن عمر است، مي گويد: در آن راويون ضعيف وجود دارند كه از آن جمله سيف است.[19] حال جاي تعجب است كه طبري چگونه در تاريخ خود 701 روايت از سيف نقل كرده است. [20]
خصوصيات دو كتاب سيف
با مراجعه به دو كتاب سيف بن عمر مي توان به اين خصوصيات پي برد:
1. او براي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ اصحابي جعل كرده كه وجود خارجي نداشته اند؛
2. حوادثي را تحريف و كم يا زياد كرده است؛
3. حوادثي كه اصلاً وجود خارجي نداشته نقل كرده است؛
4. براي مشوّة جلوه دادن عقايد مسلمانان، خرافاتي را ميان آنان رواج داده است. [21]
به همين جهت است كه مي بينيم مستشرقان توجه خاصي به احاديث سيف بن عمر نموده و آنها را دركتاب هايشان منشر نموده اند، تا از اين راه چهرة مقدس اسلام در ميان جوامع بشري كريه و مشوّه جلوه دهند.
ب) عطيه
عطيه نيز از جمله كساني است كه در سند داستان عبد الله بن سبأ قرار دارد. در مورد وي دو احتمال وجود دارد:
احتمال اول: مراد از او عطية عوفي متوفاي سنة 110 است كه اين احتمال بعيد مي باشد. به دليل آن كه عطية عوفي از تابعين بوده و سيف بن عمر او را درك نكرده است. خصوصاً آن كه در رجال هر دو مورد جرح و تعديل قرار گرفته اند.
حتمال دوم: مراد از وي عطية بن قيس كلابي شامي، كه ارتباطي با سيف نداشته است.
ج) يزيد فقعسي
با مراجعه به كتاب هاي رجال پي خواهيم برد كه شخصي به نام يزيد كه ملقّب به فقعسي باشد وجود ندارد.
در رابطة با عبد الله بن سبأ از غير طريق سيف بن عمر نيز رواياتي نقل شده كه هم سند آنها ضعيف است و هم دلالتشان نا تمام. و تنها در برخي از آنها اسم او آورده شده و ذكري ازحوادثي كه به او نسبت داده مي شود نيامده است. و در برخي نيز نام ابن السوداء آمده كه قابل انطباق بر عبد الله بن وهب رواسبي است؛ زيرا او را با اين عنوان مي خواندند.
2. مخالف با سيرة سياسي عثمان
با مراجع به سيرة سياسي عثمان بن عفان پي خواهيم برد كه او مسائل سياسي بسيار سخت گير بود و بر هيچ شخص معترضي امتيازي قائل نبود. و لذا با هر كسي كه از سر مخالفت با او در مي آمد با شدت تمام و به هر نحو ممكن به مقابله مي پرداخت. حال چگونه ممكن است كه انسان باور كند شخصي يهودي از « صنعاء » يمن وارد مركز حكومت اسلامي؛ يعني مدينة منوّره شود، و با تحريكاتش عقل اي بسياري از بزرگان صحابه را تخدير كرده و آنان را مريد خود گرداند و نيز افرادي را به كشور ها و شهر هاي مختلف اسلامي بفرستد و در نتيجه جمعيت زيادي را دور خود جمع كرده و با تحريك او مردم بر عليه حكومت وقت يعني عثمان بن عفان قيام كرده و او را به قتل برسانند. آيا اين فرضيه با نظرية عدالت صحابه كه اهل سنت به آن قائلند سازگاري دارد؟ آيا اين فرضيه با قداست صحابه سازگاري دارد؟ آيا اين فرضيه با شدت و خشونت عثمان نسبت به مخالفان و سخت گيري او در سياست سازگار است؟
آيا عثمان همان كسي نبود كه ابوذر غفاري را به دليل اعتراض هايش بر ضدّ عثمان دركيفيت تقسيم بيت المال از مدينه به ربذه تبعيد نمود؟[22]
آيا عثمان كسي نبود كه وقتي مقداد بن عمر و عمار بن ياسر و طلحه و زبير با جماعتي از اصحاب رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ بر او نامه نوشته و بر بدعت هايش اعتراض كردند با شدت تمام بر عمار حمله كرده و به او ناسزا گفت؟ آن گاه به غلامانش دستور داد تا دست و پايش را كشيده و سپس با دو پاي خود آن قدر به او كتك زد كه غش كرد و به مرض فتق مبتلا شد. [23]
آيا عثمان كسي نبود كه به جهت شركت كردن عبد الله بن مسعود در دفن اباذر او را چهل ضربه شلّاق زد؟ [24]
آيا عثمان كسي نبود كه مالك اشتر و گروهي از صالحان كوفه را به پيشنهاد سعيد بن عاص به جهت مخالفت با دستگاه حاكم به شام تبعيد نمود؟[25]
مگر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در حق ابوذر نفرموده بود: خداوند عز وجل مرا به دوست داشتن چهار نفر امر نموده است: علي، ابوذر، مقداد و سلمان.[26]
مگر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در حقّ عمار نفرمود: همانا عمار با حقّ و حقّ با عمار است.[27]
علامة اميني (ره) رد اين باره مي فرمايد:
« اگر عبد الله بن سبأ تا اين حد در جامعه فتنه نموده، و مردم را تحريك كرده است، تا جايي كه با ايجاد اغتشاش بين مسلمانان حكومت را ساقط نمود، چگونه عثمان او را دستگير نكرد تا به جهت جنايت هايش او را محاكمه و مورد ضرب و شتم قرار داده و در اعماق زندان ها جاي دهد؟ چرا او را اعدام نكرد تا امت از شرّ و فساد او راحت گردند، همان گونه كه اين رفتار را با صالحان امت داشت؟...» [28]
تشيّع، روح اسلام اصيل
بر فرض كه اين قصه صحيح باشد، آنچه جاي سؤال دارد آن است كه چه ارتباطي است بين اين قضيه و بين اين كه عبد الله بن سبأ مؤسس مذهب شيعه باشد، زيرا ـ همان گونه كه در جاي خود ثابت شد و ما نيز به اثبات خواهيم رساند ـ مؤسس شيعه در حقيقت ذات خداوند متعال با تعليمات خود در قرآن كريم است. پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيز در طول 23 سال اين درخت ريشه داري را كه قرآن در جامعة اسلامي كاشته، آبياري نموده است، چه در زمان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و چه بعد از وفات آن حضرت افراد و گروه هايي به اين مذهب گرويده و به ولايت و صايت و امامت اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ در رأس آنها علي ـ عليه السّلام ـ اعتقاد پيدا نمودند.
عبد الحليم محمود ـ شيخ أزهر ـ ميگويد: « به نظر ما سبب پيدايش تشيع به ايرانيان، زماني كه در دين اسلام داخل شدند باز نمي گردد. و نيز به يهوديّت كه نمايندة آن عبد الله بن سبأ بوده باز نمي گردد؛ بلكه مبدأ آن از اين قضايا پيش تر است. سابقة آن از طرفي به شخصيّت علي ـ رضي الله عنه ـ و از طرفي ديگر به شخص رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ مرتبط است ». [29]
همو در جاي ديگر مي گويد: « اما عبد الله بن سبأ كه او را به شيعه مرتبط مي دانند و يا آن كه شيعه را به او نسبت مي دهند؛ اين كتاب هاي شيعه است كه به تمام معنا به مقابلة با او پرداخته، او را لعن مي كنند و از او برائت مي جويند. و كمترين كلمه اي كه درحق او مي گويند آن كه او ملعون تر از آن است كه يادي از او شود.»[30]
استاد مغني داود مي گويد:
« شايد يكي از بزرگ ترين خطاهاي تاريخ كه به دست اين پژوهشگران اتفاق افتاده و به آن تفطّن پيدا نكرده اند، اين تهمت هايي است كه بر علماي شبعه وارد نموده، حتي اين كه به آنها قصة عبد الله بن سبأ را نسبت داده اند».[31]
سؤال 1
چرا شيعه به عبد الله بن سبأ نسبت داده مي شود؟ و هدف از جعل اين گونه قصه ها چيست؟
جواب
1. شيعه در باب امامت معتقد به عقايدي، همچون: قول به وصيت و نص و عصمت است. اين دو عقيده از اصول تشيع است كه با آن، از گروه اهل سنت جدا مي شوند. عامه با مستأصل شدن و نداشتن دليل بر انكار اين دو اصل مهمّ در صدد بر آمده اند تا اين دو اصل را ـ كه از اصول تشيع است ـ به يهوديّت نسبت دهند، تا از اين راه بر عقول عوام مردم مسلط شوند، و مردم را از تأمل در اين مذهب باز دارند.
2. مورخان با مراجعه به تاريخِ اواخر حكومت عثمان و حكومت امام علي ـ عليه السّلام ـ و جنگ هايي كه عليه او تحميل شد، و خصوصاً با در نظر گرفتن اين كه عدة زيادي از صحابه در آن شركت داشتند، صحابه اي كه قائل به عدالت تمام آنانند نتوانستند اين قضيّه را تحليل كنند؛ از همين رو اصل اين شورش و جنگ ها را به شخص اسطوره اي نسبت دادند، تا صحابه را ازاين جنايت ها مبرّا گردانند.
3. پوشش دادن انگيزه هاي اصلي در شورش بر ضدّ عثمان و كشتن او؛ زيرا آنچه از تاريخ صحيح استفاده مي شود اين است كه اعمال نياشايست عثمان و واليانش سبب شورش برعليه او بوده است.
سؤال 2
آيا عبد الله بن سبأ همان صحابي معروف عمار بن ياسر است؟
برخي از مورخين همانند دكتر علي وردي معتقدند كه عبد الله بن سبأ همان عمار بن ياسر است. او در استدلال بر مدعاي خود مي گويد:
1. عبد الله بن سبأ معروف به ابن ابن السوداء بود كه همين كنية عمار نيز بوده است.
2. عمار از قوم سبأ در يمن است.
3. او محبت زيادي نسبت به علي بن ابي طالب ـ عليه السّلام ـ داشته و مردم را به بيعت با او دعوت مي كرده است.
4. عماردر مصر مردم را به شورش بر عليه خليفه تحريك مي كرده است، همان گونه كه همين كار را به عبد الله بن سبأ نيز نسبت داده اند.
5. نقل است كه عبداله بن سبأ عثمان را خليفة به ناحق معرفي مي كرده، و صاحب خلافت شرعي را علي بن ابي طالب مي دانسته است، كه همين اعتقاد و عمل را به عمار بن ياسر نيز نسبت داده اند.
دكتر علي وردي با ذكر ادله اي ديگر به اين نتيجه مي رسد كه عبد الله بن سبأ كسي غير از عمار بن ياسر نيست. قريش عمار را سر دستة انقلابيّون و شورشيان عليه عثمان مي دانست، ولي از ابتدا نمي خواست كه به اسم او تصريح كند، لذا به صورت رمزي به او كنية ابن سبأ يا ابن السوداء مي داد. [32]
اين رأي را دكتر كامل مصطفي شيبي در كتاب « الصلة بين التصوف و التشيع » پذيرفته است. و ادلة او را قانع كننده و منطقي مي داند.
از عبارات دكتر علي سامي نشار نيز تمايل به اين قول استفاده مي شود. او در كتاب خود « نشأة الفكر الفلسفي في الاسلام »[33] مي گويد: « محتمل است كه عبد الله بن سبأ شخصيتي جعلي باشد، يا اين كه اين اسمِ رمزي اشاره به عمار بن ياسر باشد... ».
جواب
اين رأي و نظر تنها احتمالي است كه نه تنها دليل قانع كننده ندارد، بلكه مي توان دليل بر خلاف اقامه نمود، از باب نمونه:
1. اين احتمال هنگامي صحيح است كه رواياتي كه دربارة عبد الله بن سبأ وارد شده صحيح السند باشند، درحالي كه به اثبات رسيد كه همة آنها و هميّاتي بيش نيست.
2. مورّخين مواقف عمّار و معارضات او با عثمان را به طور صريح ذكر كرده اند، با اين حال احتياج به رمز گويي نبوده است.
3. مورخين عبد الله بن سبأ را به عنوان يهوديي كه در عصر خلافت عثمان اسلام آورده معرفي كرده اند، در حالي كه عمار از سابقين در اسلام است.
4. عبد الله بن سبأ را اين گون معرفي كرده اند كه امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ او را بعد از دعوت به توبه و نپذيرفتن آن آتش زد يا به مدائن بتعيد نمود، در حالي كه عمار بن ياسر در جنگ صفين به شهادت رسيد.
5. طبري در خبري عمار را از جمله كساني معرفي مي كند كه دعوت عبد الله بن سبأ را پذيرفته و او را در تحريك مردم بر عليه عثمان و كشتن او مساعدت نموده است. [34]
اينها همگي دلالت بر اين دارد كه عمار بن ياسر شخصيتي جداي از عبد الله بن سبأ بوده است.
[1] . ر . ك: تاريخ طبري، ج3، ص 378، كامل ابن اثير، حواد سنة 30، ص 36 و ...
[2] . التنبيه و الردّ علي أهل الأهواء و البدع، ص 25.
[3] . نشأه الفكر الفلسفي في الإسلام، ص 18.
[4] . المذاهب الاسلاميّة، ص 46.
[5] . الشيعة و السنه، ص 24.
[6] . اصول مذهب الشيعه، ج1، ص 78.
[7] . صحيفة الرياض.
[8] . الفتنه الكبري، ص 132.
[9] . همان، ص 134.
[10] . الخلافة و نشأة الاحزاب الاسلاميه ، ص 151.
[11] . صحيفة الرياض.
[12] . رجال كشي، ج1، ص 323.
[13] . همان.
[14] . همان.
[15] . رجال طوسي (ره) ، باب اصحاب علي ـ عليه السّلام ـ رقم 76.
[16] . خلاصه الاقوال، ص 236.
[17] . رجال ابي داود، ص 254.
[18] . تاريخ طبري، ج3، ص 378.
[19] . ر. ك: تهذيب التهذيب، ج2، ص 470 .
[20] . ر . ك : الغدير ، ج8، ص 327.
[21] . ر. ك: سيد مرتضي عسگري، عبد الله بن سبأ.
[22] . شرح ابن أبي الحديد، ج2، ص 316؛ الاستيعاب، ترجمه ابي ذر .
[23] . أنساب الأشراف، ج5، ص 49،؛ شرح ابن ابي الحديد، ج1، ص 239.
[24] . شرح ابن أبي الحديد ، ج1، ص 237.
[25] . انساب الاشراف، ج5، ص 39 ـ 43.
[26] . صحيح ترمذي، ج2، ص 213.
[27] . طبقات ابن سعد، ج3، ص 187.
[28] . الغدير، ج9، ص 219.
[29] . التفكير الفلسفي في الاسلام، ص 176.
[30] . همان.
[31] . مقدمة كتاب عبد الله بن سبأ، ص 18.
[32] . وعّاظ السلاطين ص 274 ـ 278 به نقل ازكتاب ( الصله بين التصوف و التشيع ) ج1، ص 36.
[33] . نشأه الفكر الفلسفي في الاسلام، ج2، ص 27.
[34] . تاريخ طبري، ج3، ص 379.
علي اصغر رضواني - شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، ص 97