روضه_ورود کاروان اباعبدالله علیه السلام به کربلا_شب دوم محرم 94_قسمت پایانی_حجت الاسلام میرزامحمدی
کربلا ... کربلا ... کربلا ...
"ماضلت منه کرب و بلا ...." حسین ...
انقده پیغمبر از ماجرای کربلا و کشته شدن ابی عبدالله برا صحابه حرف زده بود، که ابن عباس مینویسد همه میدونستیم حسین وچجوری می کشن و کی میکشه و کجا میکشه ؛ لذا هر جایی که حسین وارد میشد ما او رو احترامش می کردیم؛طاووس یمانی میگه انقده پیشانی و زیر گلوشو پیغمبر بوسیده بودتو تاریکی هم ما حسین رو تشخیص میدادیم ..." یه نوری از اون بوسه های پیغمبر ساطع میشد ... یَا نُورَ الْمُسْتَوْحِشِینَ فِی الظُّلَمِ ... از تو گودال به همه ی ما از اون حنجره ش سلام کرد،سکینه جان به شیعیان من سلام منه حسین رو برسان ... از نورانیت سلام او ،من و تو گریه کن شدیم و روضه خوان ...
أَلسَّلامُ عَلى منحور فی الورا...
از دستورات اسلامی ما تو ذبح اینه، هیچ مذبوحی رو جلو بچه ش سر نبر ، هیچ مذبوحی رو جلو بچش ذبحش نکن ... اما امام اینجا میگه أَلسَّلامُ عَلى منحور فی الورا....همه داشتن تماشا می کردن ... نیزه ها بود که بالا می رفت ... شمشیرها بود که بالا میرفت ... تا قیامت این سلام اربابتو باید جواب بدی یعنی تو گدال هم ما رو فراموش نکرد ... ازت ممنونم آقا جان ...
خیلی حسین زحمت ما را کشیده است ...
زیر اون تیر و تیغ و نیزه و سنگ ؛ نگران عاقبت بخیری ما بودی آقا ... ما چه جوری جبران کردیم ؟؟
رسید کربلا، مرحوم ابی مخنف می نویسد : هفت تا مرکب عوض کرد،دید هیچ کدوم قدم بر نمیدارن ... بعد پرسید نام این سرزمین چیه ؟ گفتن غاضریه ،نینوا ، شاطئ الفرات ..." تا گفتن یه نام دیگه هم داره که بهش میگن کربلا تنفس الصعداء ... اول یه نفسه عمیقی کشید ... بعد فرمود اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ ....
حسین ....
حسین جان تو میدونی ما سیری از گریه ی به تو نداریم ... اما وقت گذشته باید زود رد شم، بعد فرمود :هاهُنا وَاللّهِ مَناخُ رِکابِنا..." شترا همینجا زانو بزنن ... هاهُنا وَاللّهِ قَتْلُ رِجالِنا ..." سفَکُ دِمائِنا..." همین جا خون ما رو میریزن" یه جمله ی دیگه ام گفته .. هاهُنا وَاللّهِ ذِبْحُ اَطْفالِنا ..." حسین ... و هَتْکُ حَریمِنا و سُبِیَ نِسَاؤُنَا..." آی حسین ...
دستور داد خیمه هاشو به پا کنن ،بعد که خیمه ها به پا شد همه رفتن دور محمل زینب ،مبادا کسی سایه عقیله ی بنی هاشم رو ببینه ..." اصحاب فاصله گرفتن ..." یه جوری پیاده شد حتی خورشیدم چهرشو ندید .. این خانمی که داره پیاده میشه از ناقه، پنجاه و شش سالشه تو این پنجاه و شش، سال تاریخ نوشته هیچ کسی قد و قامتشو ندیده، تا کربلا هیچ چشمی قد و قامتشو ندیده بود ... اما بعد کربلا برعکس شد یابن الحسن چشمی نبود که قد و بالای عمه جانتو ندیده باشه.... ای حسین