پايان فضيلت يا نقد تفکر اخلاقي جوامع نوين 5
فصلنامه معرفت، شماره 18، السدير مک اينتاير / ترجمه حجة الاسلام دکتر حميد شهرياري؛
مقدمه
پيش از اين، تلخيص ده فصل از کتاب "پايان فضيلت" از نظر خوانندگان گذشت. ديديم که السدير مک اينتاير چگونه اخلاقيات حاکم بر فرهنگ غرب را انحطاطي از سنت ارسطويي تلقي نموده و اشکالات نظريات گوناگون و رقيب را مورد ارزيابي قرار داده بود. در فصل دهم، با تشريح فضايل دوره قهرماني، ويژگيهاي جامعه هومري را متذکر گرديد.
فصل يازدهم عليهم السلام فضايل در آتن
ممکن است جوامع قهرماني، آن گونه که اشعار هومر يا ساگاهاي ايسلند يا ايرلند به تصوير مي کشند، وجود نداشته باشند; اما براي جوامع باستاني و مسيحي، که خود را برآمده از نزاعهاي جوامع قهرماني مي دانند و موضع خود را تا حدي برحسب اين برآيند تعريف مي کنند، باور داشتن وجود اين جوامع سرنوشت ساز است. هيچ يک از اهالي آتن در قرن پنجم نمي تواند آن گونه که آگاممنون يا آشيل رفتار مي کرد عمل نمايد. هيچ يک از اهالي ايسلند در قرن سيزدهم نمي تواند درست مانند انسانهاي قرن دهم رفتار کند. با اينهمه، ادبيات دوره قهرماني بخش اصلي مکتوبات اخلاقي در اين جوامع متعاقب را فراهم آورد و بسياري از چهره هاي اخلاقي و اصلي در اين جوامع، به دليل مشکلاتي که در ارتباط اين مکتوبات با عمل واقعي قرار داشت به منصه ظهور رسيدند.
در بسياري از محاورات سابق افلاطون، سقراط از يک يا چند تن از آتنيان در باره ماهيت بعضي از فضايل- شجاعت در محاوره لاخس، پرهيزگاري در محاوره اتوفرون و عدالت در جمهوري اول - به نحوي سؤال مي کند که گويي ديگران را به دليل ناسازگاري مجرم مي داند. خوانندگان بي توجه عصر جديد ممکن است به سادگي در ابتدا چنين بپندارند که افلاطون در حال مقايسه بين حدت نظر سقراط با بي دقتي آتنيان معمولي است; اما هرچه اين موارد تکرار مي شود تفسير ديگري خود را نمايان مي سازد، و آن اينکه افلاطون در استفاده يونانيان از زبان ارزشي فرهنگشان به يک حالت عدم انسجام کلي اشاره دارد. وقتي افلاطون در جمهوري شرح منسجم و کاملا يکپارچه خود را از فضايل عرضه مي دارد، بخشي از تدابير او اين است که ميراث هومري رااز دولت-شهر (1) بيرون ببرد. مي توان يکي از نقاط آغازين تحقيق درباره فضايل جوامع باستاني را ايجاد ارتباطبين موارد اصلي عدم انسجام در جوامع قهرماني و پيشينه هومري آن دانست. اما خواهيم ديدکه اين وظيفه،به طورچشمگيري،احتمالا توسسوفوکلس در نمايشنامه فيلوکتتوس (Philoctetes) ، قبلا به انجام رسيده است.
اديسه همراه نيوپتالموس (Neoptolemus) ، پسر آشيل، به يک ماموريت فرستاده شدند تا کمان جادوئي فيلوکتتوس را به دست آورند و به فتح تروي کمک نمايند. اديسه در اين نمايشنامه، دقيقا طبق همان معيارهايي رفتار مي کند که در نمايشنامه اديسه بر رفتارش حاکم است. او به دوستانش نيکي مي کند، و به دشمنانش آسيب مي رساند (يکي از تعاريف عدالت را، که افلاطون در آغاز جمهوري رد مي کند، او مي پذيرد.) اگر او نتواند با شيوه اي صادقانه به آن کمان دست يابد، قوه مکر او شيوه هاي فريبکارانه را طراحي مي کند.
در نمايشنامه اديسه اين مکر بدون هيچ ابهامي يک فضيلت تلقي شده است و البته يک قهرمان به دليل به کار بستن اين فضايل مورد احترام قرار مي گيرد. اما در نظر نيوپتالموس ترفند اديسه براي گول زدن فيلوکتتوس مايه ننگ است. يونانيان، که فيلوکتتوس را رها کردند تا به مدت نه سال طولاني در ليمناس (2) متحمل رنج شود، به او ظلم بزرگي کردند; اما در مقابل، فيلوکتتوس به نيوپتالموس و اديسه اعتماد کرد. با اينکه او در آن حال نپذيرفت که براي کمک به يونانيان به تروي بيايد، با وجود اين، گول زدن او اشتباه بود. سوفوکلوس با به کارگرفتن اديسه و نيوپتالموس، ما را با دو مفهوم ناسازگار از رفتار شرافتمندانه و دو معيار متضاد در رفتار مواجه مي گرداند.
سوفوکلوس هيچ راه حلي براي اين تعارض عرضه نمي دارد و اين امر در ساختار مصيبت نامه او سرنوشت ساز است; اين اقدام با مداخله هرکول (3) نيمه خدا، که اين اشخاص را از بن بست نجات مي دهد، به جاي اينکه تکميل گردد، دچار وقفه مي شود. مداخله يک خدا- يا دست کم، توسل به مداخله يک خدا- در مصيبت نامه هاي يونان غالبا از عدم انسجام در قاموس و معيارهاي اخلاقي خبر مي دهد. در نمايشنامه اورستيس، (4) قواعد قهرماني و کهن خصومت، (5) اورستيس را در مورد کشتن کلايتمنسترا، هم امر و هم نهي مي کند. مداخله آتنا (6) و حل مساله بين او و آپلو مفهومي از عدالت را به اثبات مي رساند که مرکز مرجعيت در مسائل اخلاقي را از فاميل و خانواده به شهر منتقل مي کند. در نمايشنامه آنتيگون به نظر مي رسد که خواسته هاي فاميل و خواسته هاي شهر دقيقا با هم متضاد و ناسازگارند. از اينرو، اولين اقعيت برجسته اي که بايد به حساب آورد تفاوتي است که اين نمايشنامه بين مفهوم فضايل قايل است، در زماني که نخستين اجتماع اخلاقي طبقه خويشاوندان نبوده، بلکه دولت-شهراست، آن هم نه فقط شکل کلي دولت-شهر، بلکه شکل خاص دموکراسي دوره آتن. با اينهمه، بسيار ساده انگاري است که در مورد فضايل، تفاوت بين ديدگاه هومر و ديدگاه عهد باستان را در انتقال از يک شکل اجتماعي به شکلي ديگر بدانيم و اين مساله دست کم، به دو دليل کاملا متفاوت است:
اول اينکه شکلها و حقوق خويشاوندي به صورت اوليه خود بر جاي مانده بود، هرچند در آتن اجمالا تفاوتهايي بين قرون اوليه و قرن پنجم به چشم مي خورد.
دوم اينکه مفهوم يک فضيلت در آن زمان به نحوي چشمگير از مفهوم هر نقش اجتماعي خاص مجزا بود.
نيوپتالموس در نمايشنامه سوفوکلس به شکلي با فيلوکتتوس برخورد مي کند که با رفتار پدرش با آگاممنون در «ايلياد» کاملا فرق دارد. در نظر هومر سؤال از شرافت سؤال از چيزي است که شايسته يک پادشاه مي باشد و در نظر سوفوکلس سؤال از شرافت به سؤالي در باره آنچه شايسته يک انسان مي باشد،تبديل شده است.
با وجود اين، به نظر مي رسد اتفاقي نباشد که سؤال از آنچه شايسته يک انسان است در يک محيط آتني بروز کرده است - يا کورينسي (8) تا چه رسد به محيط بربرها. توصيف يک انسان خوب تا حد زيادي توصيف ارتباطي است که اين انسان با ديگران دارد و شعرا و فلاسفه، هر دو، غالبا در شروح خود، بين ارتباطي که کلي و انساني است با ارتباطي که محلي و آتني است، تمييزي نمي گذارند. مدعا غالبا صريح است; آتن ممدوح است; چون حيات بشر را به تمام معني، آن گونه که بايد، عرضه مي کند. ولي در همين عمل مدح، خصوصيت آتني از خصوصيت هومري متمايز است. ممکن است براي يک انسان هومري هيچ معياري بيروني براي اعتراض به آنچه در بنيادهاي جامعه خودش جاري است، يافت نشود، ولي براي يک انسان اهل آتن مساله پيچيده تر است. درک او از فضايل براي او معيارهايي فراهم مي آورد که به وسيله آن مي تواند زندگي در جامعه خود را زير سؤال ببرد و تحقيق کند که آيا اين عمل يا سياست عادلانه است يا آن ديگري. به علاوه، او تشخيص مي دهد که درک خود از فضايل را تنها به اين دليل داراست که عضويت اودرآن جامعه چنين درکي در اختيار او قرار مي دهد. از اينرو، سؤال درباره ارتباطبين «يک شهروندخوب بودن » و «يک انسان خوب بودن » سؤالي مهم است.
البته همه شواهد اين مساله از اين قرار است که بيشتر يونانيان، خواه اهل آتن باشند يا جز آن، اگر هم سؤالي برايشان پيش مي آمد، روش زندگي شهرخودشان رابه طورترديدناپذيري بهترين روش زندگي براي انسان مي انگاشتند و يونانيان نيز آنچه را در آن سهيم بودند به وضوح،برترازروش زندگي بربرهامي انگاشتند.
ماهيت «ديکايسون » (dikaiosune) - که ما آن را به «عدالت » ترجمه مي کنيم- از مواردي است که داراي مفاهيم متضادي مي باشد. ديکايسون داراي اشارات هومري نيز مي باشد، هرچند خود اين لفظ در اشعار هومر نيامده است. واژه هاي «ديک » (dike) و «ديکايوس » (dikaios) ، که در اشعار هومر آمده اند، ريشه آن هستند. ممکن است در فرهنگ خودمان واژه «عادل » را بدون هيچ ارجاع يا اعتقادي به يک نظم اخلاقي در جهان، استعمال کنيم، اما حتي در قرن پنجم، ماهيت ارتباط بين عدالت (dikaiosune) و نظمي کيهاني به نحوي که در اشعار هومر بود، روشن نيست. براي اينکه در نزد هومر، عادل (dikaios) باشيم بايد اين نظم را زير پا نگذاريم. از اينرو، فضيلت يک عادل در نزد هومر آن است که کاري انجام دهد که نظم مقبول، آن را لازم دارد و در اين امر، فضيلت او شبيه هر فضيلت هومري ديگر است. اما تا اواخر قرن پنجم مي توان اين سؤال را مطرح کرد که آيا عدالت همان کاري است که نظم تثبيت شده لازم دارد يا نه و مي توان از اساس با آنچه بايد بر طبق «ديک » (dike) عمل کرد تا عادل (dikaios) بود، مخالفت کرد. به همين دليل، در نمايشنامه فيلوکتتوس، هم نياپتالموس و هم اديسه هر يک ادعا دارند که برهان خودش داراي عدالت است و در همان چند سطر، در مورد آنکه حکيم بودن (sophos) و شرمگين بودن (aischros) چيست نيز با هم اختلاف نظر پيدا مي کنند.
در يونان قرن پنجم مجموعه اي از فضيلت-واژه هاي (9) مقبول از قبيل دوستي، شجاعت، خويشتن داري، حکمت و عدالت وجود داشت. اما در باره لوازم هريک و در باره اينکه چرا هر کدام را فضيلت دانسته اند، اختلاف گسترده اي وجود دارد، به گونه اي که کساني که در استعمال متعارف، بدون تامل، بر آنچه آموخته اند، تکيه دارند، همه به سادگي خود را در دام ناسازگاري خواهند يافت.
دودز (Dodds) ، آدکينز، لويد جونز- که فهرست اسامي شان را مي توان به يک فهرست بسيار طولاني بسط داد- همه عمدتا تصوير منسجم و در عين حال، متفاوتي از نگرش اخلاقي يونانيان ارائه مي دهند. ولي آنچه هيچ کدام به شايستگي بدان توجه ندارند اين احتمال است که قاموس و نگرش اخلاقي يونانيان تا حد زيادي نامنسجم تر از آن باشد که ما درک آن را آسان بيابيم. يک دليل آن روشن است: بسياري از منابع، متوني اند که در آنها تعريف و تنظيم مکرر و سنجيده واژگان اخلاقي به چشم مي خورد; متوني که براي لغات، معاني روشني در نظر مي گيرند که قبلا دارا نبوده اند. فيسلوفان، شعرا و مورخان همه آماده اند که به اين صورت ما را گمراه کنند و ما منابع بسيار کمي در اختيار داريم که از طريق غير آنها به دست ما رسيده باشد.
بنابراين، ما بايد مراقب بيش از حد ساده سخن گفتن در باره «فضايل از ديدگاه يونانيان » باشيم; نه فقط به دليل آنکه در جايي که بايد کلمه «آتنيان » را به کار بريم غالبا کلمه «يونانيان » را به کار مي بريم، بلکه همچنين به دليل آنکه آتنيان ديدگاههاي متعددي دارند. در اينجا بايد دست کم، به چهار ديدگاه اشاره کرد: ديدگاه شکاکان، ديدگاه افلاطون، ديدگاه ارسطو و ديدگاه سوگنامه نويسان، بخصوص سوفوکلس.
البته همه آنها مسلم مي دانند که محيطي که فضايل بايد در آن به کار گرفته شود و بر حسب آن تعريف گردد همان «شهر» است. در نمايشنامه فيلوکتتوس، اين امر براي داستان ضروري است که فيلوکتتوس با رهاشدن در يک جزيره متروک به مدت ده سال، نه فقط از مجالست با انسانها، بلکه علاوه بر آن، از مقام انساني خود نيز محروم شده است: «شما مرا بدون يار، تنها، بدون شهر، و جسدي در بين احيا گذاشتيد.» اين تنها سخن پردازي (10) نيست. تصور اين مساله که مفهوم دوستي، مجالست و دولت-شهر مؤلفاتي ضروري براي انسانيت باشند براي ما غريب است و بين ما و اين مفهوم شکاف تاريخي عميقي قرار دارد; مثلا، واژه معادل «تنها» اريموس (eremos) ، ريشه کلمه انگليسي hermit (به معناي گوشه نشين و معتکف) است و در نزد مسيحيان، حيات يک معتکف (hermit) مي تواند از مهمترين انواع حيات بشر باشد. مفهوم دوستي نيز در ازمنه بعد، در معرض گشتارهاي (11) مداوم قرار گرفت. اما در دنياي سوفوکلس- جايي که بسيار اختلاف برانگيز (12) است اين دوستي، مجالست و شهروندي جنبه هاي ضروري انسانيت مي باشد و اختلاف برانگيز نيست. در اين امر، دست کم، سوفوکلس با ديگر يونانيان همراه است.
پس فرض معمول آتنيان اين است که فضايل در محيط اجتماعي دولت-شهر جايگاه خود را داراست. طبق همه ديدگاههاي يوناني، انسان خوب بودن، دست کم به نحو تنگاتنگي، با شهروند خوب بودن وابسته است. اکنون بايد ببينيم فضايلي که انسانهاي خوب و شهروندان خوب را مي سازند و رذايل مقابل آن کدامند.