پايان فضيلت يا نقد تفکراخلاقي جوامع نوين 3
فصلنامه معرفت، شماره 16، السدير مکنتاير / ترجمه: حجة الاسلام محمد علي شمالي؛
اشاره
نويسنده در قسمتهاي قبل به بيان نظريه خويش در باب وقوع تحولي فاجعه آميز در اخلاقيات جوامع نوين پرداخت و چنين ابراز نمود که علت تلاش متفکران عصرجديد براي توجيه اخلاق، وقوع چنين تحولي است. تنها در فرهنگي که باورهاي اخلاقي تضعيف شده و مفاهيم اخلاقي تغيير يافته باشد، افراد در صحت احکام اخلاقي و اعتبارشان دچار ترديد مي گردند.
به دنبال بحث درباره شکست برنامه عصر روشنگري در توجيه اخلاق و برخي پيامدهاي آن و نيز به دنبال بحث درباره مفاهيم اساسي تفکر اخلاقي جديد، بحث از مشروعيت نهادهاي حاکم تجددگرايي،براساس فلسفه علوم اجتماعي فرا مي رسد.
از جمله مباحث جالب کتاب حاضر، بحث راجع به علوم مديريتي مي باشد. اين بحث بويژه براي جامعه ما از دو جهت حائز اهميت است: اولا، جامعه انقلابي و جوان ما درصدد پي ريزي سازمان اداري متناسب با ارزشهاي خودي و در عين حال کارآمد است.
ثانيا، بحث توسعه و انتخاب الگويي براي آن، در شرايطي که برنامه هاي زيربنايي توسعه اقتصادي، فرهنگي، سياسي و اجتماعي تنظيم و اجرامي شود،بسيارجدي وضروري است. هرچند نمي توان منکرضرورت توسعه في الجمله شد،لکن هرگونه خودباختگي و بي پروايي در مقابل الگوهاي توسعه غربي بسيار مهلک خواهد بود. آقاي مکنتايردراين بخش، متفکران و برنامه ريزان را به تاملي جدي پيرامون کارايي و علمي بودن نظريه هاي مديريتي وشيوه هاي توسعه فرامي خواند. البته، به سختي مي توان نظامهاي اداري و نظريه هاي مديريتي را مطلقادست خالي دانست. اما،به هرحال، نقد وي جدي است و حداقل بايد موجب اعتدال و اجتناب از شتاب زدگي گردد.
تلخيص فصل هشتم:
ماهيت تعميم هاي علوم اجتماعي
در صورتي مي توان تخصص مديريتي را توجيه نمود که علوم اجتماعي را قادر بر ارائه تعميم هاي قانون وار (1) با قدرت پيش بيني زياد بدانيم و دقيقا همين برداشت از علوم اجتماعي به مدت دو قرن بر فلسفه علوم اجتماعي حاکم است. از عصر روشنگري تااگوست کنت و ميل، و از آنها تا همپل، ديدگاه متعارف اين است که هدف علوم اجتماعي،تبيين پديده هاي اجتماعي از راه فراهم آوردن تعميم هاي قانون وار است. به عبارت ديگر، سعي بر اين است که الگوي علوم طبيعي رادر علوم اجتماعي کاملا اعمال کنند. اما، بايد اذعان نمود که علوم اجتماعي حتي يک تعميم قانون وار را کشف نکرده اند.
در اينجا، اين سؤال مطرح مي شود که چرا عالمان اجتماعي با درک عدم قدرت خويش بر ارائه تعميم هاي قانون وار با فلسفه متعارف علوم اجتماعي به مخالفت بر نمي خيزند؟ پاسخ اين است که ايشان دريافته اند که اگر به عدم قدرت خويش بر ارائه تعميم هاي قانون وار اعتراف کنند و درنتيجه، عجز خويش از پيش بيني نتايج سياست هاي بديل را بپذيرند، موقعيت ايشان به عنوان متخصصين مشاور حکومت يا شرکت هاي خصوصي در معرض خطر قرارمي گيرد.
بنابر اطلاعات موجود، سابقه عالمان اجتماعي در مقام پيش بيني خيلي بد است. هيچ اقتصادداني «رکودتورم » (2) ) دهه هفتاد را پيش بيني نمي کرد. نويسندگان نظريه هاي پولي آشکارا در پيش بيني صحيح نرخهاي تورم ناکام ماندند. بررسي هاي انجام شده توسط دي.اسميث (3) و جي.اش (4) درمقاله «پيش بيني توليد ناخالص ملي، نرخ تورم و موازنه تجاري: عملکرد سازمان توسعه و همکاري اقتصادي » که در سال 1975 منتشر شد، نشان مي دهد که پيش بيني هاي انجام شده توسط سازمان توسعه و همکاري اقتصادي (OECD) ، براساس پيچيده ترين نظريه هاي اقتصادي از سال 1967 تا زمان انتشار مقاله، کمتر از پيشي بيني هاي انجام شده بر اساس روشهاي عرفي موفق بوده است. مي توان مثالهاي زيادي، در مورد عبث بودن پيش بيني هاي اقتصاددان ها، بيان نمود. در مورد جمعيت نگاران، وضع ازاين هم بدتراست. البته جاي خوش بختي است که لااقل اقتصاددان ها و جمعيت نگاران پيش بيني هاي خود را به نحو منظمي ثبت کرده اند. اما، بيشتر جامعه شناسان و عالمان سياست هيچ ثبت (رکورد) منظمي از پيش بيني هاي خود فراهم ننموده اند. اين امر جالب است و دايتر سنگهرز (7) در مجله علوم (مارس 1971) شصت ودو دستاورد عمده علوم اجتماعي شمرده شده است، ولي حتي در يک مورد هم قدرت پيش بيني نظريه هاي مذکور به نحو آماري ارزيابي نشده است. اين در واقع، احتياطي است خردمندانه!
به اين چهار تعميم بسيار جالب در حوزه علوم اجتماعي توجه کنيد:
مورد نخست، نظريه معروف جيمس. سي. ديويس (8) است. وي، معتقد است که همچون انقلاب فرانسه، هر انقلابي، زماني اتفاق مي افتد که به دنبال مرحله اي از افزايش انتظارات مردم و تا حدي تامين اين انتظارات، مرحله اي واقع مي شود که در آن، انتظارات همچنان افزايش مي يابد و لکن تامين نمي گردد.
مورد دوم، تعميم اسکار نيومن (9) است که به موجب آن نرخ جرائم در ساختمانهاي بسيار بلند با افزايش ارتفاع ساختمان تا طبقه سيزدهم افزايش مي يابد، اما از طبقه چهاردهم به بعد، نرخ جرائم ثابت مي ماند.
مورد سوم، کشف اگون بيتنر (10) در مورد تفاوت هاي ميان درک مفاد و محتواي قانون تجسم يافته در کار پليس و درک همان مفاد و محتو در کار دادگاهها و وکلا است.
مورد چهارم،ادعاي روزالين و ايوو فايربند (11) در اين باره مي باشد که پيشقدم ترين و عقب ترين جوامع در تجدد، برخوردار از بيشترين آرامش و کمترين ميزان خشونت مي باشند، در حالي که، جوامع در ميان راه (به سمت تجدد) بيش از همه در معرض ناآرامي و خشونت سياسي هستند.
اين چهارتعميم، مبتني برتحقيقات ممتازي هستند و شواهد فراواني آنها را تقويت مي کند.
اما، آنها در سه ويژگي مهم مشترکند.
ويژگي اول، همگي داراي مثالهاي نقضي پذيرفته شده اي هستند و لکن به نظر نمي رسد پذيرش اين نقض ها به هيچ وجه موقعيت اين تعميم ها را متزلزل سازد. برخي نقادان بيروني رشته هاي علوم اجتماعي مانند والتر لکوئر (12) اين نقض ها را دليل بر طرد اين تعميم ها و رشته هايي از علم دانسته اند که آن قدر سست و پرتسامح اند که در درون خويش، هم اين تعميم ها و هم موارد نقص آنها را مي پذيرند. لذا لکوئر انقلاب 1917 روسيه و انقلاب 1949 چين را ابطال کننده تعميم ديويس و خشونت هاي سياسي در آمريکاي لاتين را ابطال کننده ادعاي روزالين و فايربند مي داند. جالب اين که خود دانشمندان علوم اجتماعي نوعا موضع مدارا آميزي را نسبت به مثالهاي نقضي اتخاذ مي کنند که هم با موضع دانشمندان علوم طبيعي و هم با موضع فلاسفه علم پويري بسيار متفاوت است.
مي باشند، بلکه دامنه (14) آنها نيز معلوم نيست، يعني نمي توان گفت که آنها در چه شرايطي صادقند. در معادله قانون گازها راجع به فشار، درجه حرارت و حجم، ما نه تنها مي دانيم که آنها در مورد تمام گازها صادقند، بلکه دامنه آنها نيز تاکنون دائما مورد ارزيابي قرار گرفته است. اينک ما مي دانيم که آنها در مورد تمام گازها در هر شرايطي صادقند، مگر گازهايي که داراي درجه حرارت خيلي پايين و فشار خيلي بالا باشند. اما، هيچ يک از چهار تعميم علوم اجتماعي با چنين ضمايمي مطرح نشده است.
ويژگي سوم، اين است که اين تعميم ها، بر خلاف تعميم هاي قانون وار در فيزيک و شيمي، مستلزم هيچ مجموعه تعريف شده اي از شرطيه هاي خلاف واقع نيستند. (15) ما نمي دانيم که آنها را چگونه به نحو منظمي بر موارد مشاهده نشده يا فرضي تطبيق کنيم. لذا اين تعميم ها هر چه باشند، قانون نيستند.
متفکران عصر روشنگري به گونه خامي همپلي بودند. تبيين، از نظر ايشان عبارت بود از به کارگيري تعميمي قانون وار در مورد امري در گذشته. پيش بيني، عبارت بود از به کارگيري تعميمي مشابه در مورد امري در آينده. در اين سنت کاهش ناکاميها در مقام پيش بيني نشانه پيشرفت علم است. مطابق اين ديدگاه، يک انقلاب يا جنگ پيش بيني شده براي يک عالم سياسي و تغيير پيش بيني نشده نرخ تورم براي يک اقتصاددان همانقدر شرم آور است که کسوفي پيش بيني نشده براي ستاره شناس شرم آور است. اما، متاسفانه در عمل چنين نبوده است.
برخي، ضعف علوم اجتماعي را چنين توجيه کرده اند که علوم انساني هنوز علوم جواني هستند. نادرستي اين سخن آشکار است و در واقع، علوم انساني به اندازه علوم طبيعي از قدمت برخوردارند. برخي گفته اند که در فرهنگهاي جديد تواناترين افراد جذب علوم طبيعي مي شوند و تنها کساني سراغ علوم اجتماعي مي روند که از توانايي کافي براي علوم طبيعي برخوردار نيستند. يک بررسي در سال 1960 ميلادي درباره ضريب هوشي افرادي که در خواست دکترا در رشته هاي مختلف را تکميل کردند حاکي از اين بود که دانشمندان علوم طبيعي به مقدار قابل توجهي باهوشتراز دانشمندان علوم اجتماعي مي باشند. اما، به نظر من همانطور که در مورد هوش و استعداد کودکان محروم نمي توان بر اساس ضريب هوشي قضاوت نمود، در اين مورد نيز قضاوت درست نيست.
اما، ديدگاه ماکياولي با سنت عصر روشنگري متفاوت است. ماکياولي، همچون ديگر متفکران عصر روشنگري معتقد بود که تحقيقات ما بايد مبتني بر تعميم هايي باشد که بتواند قواعد لازم را براي فعاليت روشنگرانه فراهم نمايد. اما، علاوه برآن، او معتقد بود که عامل «بخت » را نمي توان از زندگي انسان حذف نمود. ممکن است با در اختيار داشتن بهترين مايه ممکن از تعميم ها، در روز واقعه يک نقض پيش بيني نشده و غيرقابل پيش بيني ما را ناکام سازد. ما مي توانيم با پيشرفت دانش از سيطره اين الهه بدخواه (fortuna) (16) بکاهيم، ولي نمي توانيم از آن کاملا خلاصي يابيم.
چهار عامل، براي پيش بيني ناپذيري منظم امور انساني وجود دارد. عامل نخست، مربوط به مواردي است که در آن بنا است تا مفهومي کاملا جديد (17) ابداع شود. هر اختراع يا کشفي که مبتني بر پردازش مفهومي کاملا جديد باشد، غير قابل پيش بيني است، زيرا براي پيش بيني بايد همان مفهومي را که بنا است در آينده کشف يا اختراع گردد، اينک باز نمود. به طور مثال، فرض کنيد من و شما در عصر حجر راجع به آينده گفتگو مي کنيم. من پيش بيني مي کنم که در ظرف ده سال آينده کسي «چرخ » را اختراع خواهد کرد. شما مي گوييد: چرخ! چرخ چيست؟ آنگاه من سعي مي کنم تا با زحمت کلماتي را بيابم که براي اولين بار دوره، پره، توپي و محور را توضيح دهند. سپس، من ناگهان متوجه مي شوم که هيچکس نمي تواند چرخ را اختراع نمايد، زيرا من الان آن را اختراع کرده ام. به عبارت ديگر، اختراع قابل پيش بيني نيست، زيرا پيش بيني يک چيز مبتني بر بيان چيستي آن مي باشد و بيان چيستي، همان اختراع است.
دومين عامل پيش بيني ناپذيري منظم، اين است که ناتواني هر فاعلي در پيش بيني آينده خويش، موجب پيدايش عامل ديگري براي پيش بيني ناپذيري در عالم اجتماع مي گردد. وقتي من هنوز تصميم نگرفته ام که کداميک از دو يا چند عمل بديل را برگزينم، نمي توانم آينده خود را پيش بيني کنم. آينده من از ديدگاه خودم، ممکن است تنها مجموعه اي از بديلهاي دائما منشعب شونده باشد که در آن تعداد احتمالات بطور تصاعدي بالا مي رود. ممکن است گفته شود که يک ناظر مطلع از خصوصيات من و داراي مايه لازم از تعميم ها، درباره افراد شبيه من مي تواند آينده ام را پيش بيني کند. لکن اين مطلب درست نيست، زيرا او نيز نمي تواند آينده اش را پيش بيني کند و لذا نمي تواند پيش بيني کند که تا چه حد بر تصميمات ديگران (از جمله من) اثر خواهد گذاشت. پس، آن ناظر از آن جهت که نمي تواند تاثير افعال آينده خويش را بر تصميم گيري آينده من پيش بيني کند، قادر نيست افعال آينده مرا بيش از افعال خود پيش بيني کند. در نتيجه، تفاوتي ميان ناظر و فاعل نيست.
براي درک سومين عامل پيش بيني ناپذيري بايد به نظريه بازي (18) توجه کرد. به نظر برخي نظريه پردازان علم سياست، ساختارهاي صوري نظريه بازي در فراهم آوردن تعميم هاي قانون وار براي رسيدن به نظريه اي تبيين گر و پيش بيني کننده مفيد است. اگر ما ساختار صوري يک بازي چند نفره را در نظر بگيريم و منافع هر يک از بازيکنان را معين کنيم، مي توانيم پيش بيني کنيم که يک بازيکن کاملا خردمند چه اتحادها و ائتلافهايي را برقرار مي سازد و شايد بتوانيم فشارهاي وارد بر بازيکناني که کاملا خردمند نيستند و در نتيجه، رفتارهاي ايشان را هم پيش بيني کنيم. اما، سه مانع در راه انتقال ساختارهاي صوري نظريه بازي به موقعيت هاي سياسي و اجتماعي وجود دارد: يکي از اين موانع، انعطاف پذيري نامحدود موقعيت هاي بازي مي باشد. من سعي مي کنم تا حرکت آينده شما را پيش بيني کنم; براي اين کار بايد پيش بيني کنم که شما درباره حرکت من چه پيش بيني خواهيد نمود; و براي اين کار، بايد پيش بيني کنم که شما چه پيش بيني در مورد پيش بيني من خواهيد داشت و ... هر يک از ما سعي مي کند تا کارش براي ديگري پيش بيني ناپذير گردد و مي داند که ديگري نيز چنين مي کند. بنابراين، حتي با دانستن اين ساختارها و دانستن منافع بازي نمي توان محصول تلاش همزمان براي پيش بيني پذير کردن ديگران و پيش بيني ناپذير کردن خود را روشن ساخت.
چهارمين عامل، امکان محض (19) است. زماني جي. بي. بري (20) همان نظر پاسکال را مطرح کرد که علت تاسيس امپراطوري روم اندازه بيني کلئوپاترا (21) بود: اگر اندامهاي او کاملا متناسب نمي بود، مارک آنتوني (22) شيفته او نمي شد; اگر مارک آنتوني شيفته او نمي شد، با مصري ها عليه اکتاوين (23) متحد نمي شد; اگر اين اتحاد انجام نمي شد، نبرد اکتيوم (24) انجام نمي شد و... تل خاکي موش کور موجب مرگ ويليام سوم (25) گشت و سرماخوردگي ناپلئون در نبرد واترلو (26) موجب شد تا فرماندهي را به ني (27) واگذار کند، يعني همان کسي که در آن روز چهار اسب زير پايش يکي پس از ديگري مورد اصابت تير واقع شد و باعث شد تا در ارزيابي ها خطا کند و از همه مهمتر اينکه دو ساعت ديرتر دنبال گارد سلطنتي بفرستد. هيچ راهي براي در نظر گرفتن همه نتايج امور ممکن نظير موشهاي خاکي ياباکتري ها درطراحي نبردها وجود ندارد.
با پذيرش اين عوامل پيش بيني ناپذير در زندگي اجتماعي، توجه به ارتباط دروني آنها با عناصر پيش بيني پذير لازم است. اين عناصر، کدامند؟ آنها حداقل چهار نوعند:
نوع نخست، ناشي از ضرورت برنامه ريزي و تنظيم کارهاي اجتماعي مي باشد. در هر فرهنگي بيشتر مردم در اغلب اوقات کارهاي خود را بر اساس تصوري که از يک روز معمولي دارند انجام مي دهند. آنها هر روز تقريبا در ساعت معيني بيدار مي شوند، لباس مي پوشند و دوش گرفته يا ناگرفته، در ساعت معيني صبحانه مي خورند و در ساعت معيني به کار مي روند و از کار بر مي گردند. کساني که غذا تهيه مي کنند، بايد انتظار داشته باشند که مصرف کنندگان آن غذاها در ساعت خاصي و در مکان مشخصي پيدا شوند; اتوبوس ها و قطارها بايد در مکانهاي تعيين شده با مسافران مواجه شوند و.. . .
دومين نوع، از نظم هاي آماري ناشي مي شود. ما مي دانيم که در زمستان احتمال سرماخوردگي بيشتر است، در حوالي کريسمس به ميزان زيادي نرخ خودکشي افزايش مي يابد، با افزايش تعداد متخصصاني که بر روي يک مساله کار مي کنند، احتمال سريعتر حل شدن آن مساله بالا مي رود، احتمال مبتلا شدن ايرلندي ها به بيماري هاي رواني بيش از دانمارکي ها است، احتمال قتل يک شخص توسط همسرش بيش از يک جنايتکار غريبه است. دانستن نظم هاي آماري: همچون دانستن برنامه ريزي و انتظارات مربوط به آن، در طراحي ها و انجام برنامه ها نقش مهمي ايفا مي کند.
سومين نوع، از نظم هاي علي در طبيعت ناشي مي شود. طوفان، زلزله، ميکرب طاعون، ارتفاع، سوء تغذيه و خواص پروتئين ها همگي بر انتخاب انسان تاثير مي گذارند.
چهارمين نوع، از نظم هاي علي در زندگي اجتماعي ناشي مي شود.
با درک اينکه متخصصان داراي هيچ مايه معتبري از تعميم هاي قانون وار نمي باشند و نيز با درک ضعف قدرت پيش بيني گري ايشان، قهرا منزلت و موقعيت ايشان متزلزل مي گردد. سرانجام، ما به اين نتيجه مي رسيم که مفهوم کارايي مديريتي يکي ديگر از موهومات اخلاقي معاصر، و شايد مهمترين آنها باشد. البته، منظور من اين نيست که فعاليتهاي اين به اصطلاح متخصصان تاثيري ندارد و ما از آن تاثيرات رنج نمي بريم، بلکه مراد من اين است که انديشه تدبير و اداره اجتماع که در اين نوع تخصص ظاهر مي شود، در واقع، چيزي جز يک نقاب نيست. نظام اجتماعي ما، به معناي دقيق کلمه، خارج از تدبير ما و هر فرد ديگري مي باشد. هيچ کس متصدي آن نيست و نمي تواند باشد. تخصص مديريتي توهم ديگري است که از مشخصات عصر جديد مي باشد. پرستش کالاها و اجناسي با نوع ديگري از بت پرستي، يعني پرستش مهارت هاي اداري تکميل مي گردد. از احتجاج من، اين مطلب معلوم مي شود که ادعاي عينيت گرايي متخصصان اداري در واقع پوششي است براي رغبت ها و اراده هاي گزاف. در فرهنگ ما، موفقيت در نمايش دادن تدبير و اداره علمي اجتماع موجب به قدرت و حاکميت رسيدن عده اي مي گردد که در واقع، تنها هنرشان بازيگري است.
تلخيص فصل نهم: نيچه يا ارسطو
آقاي مکنتاير، معتقد است که زبان اخلاقي در فرهنگ جديد، پوششي است براي اراده ذهنيت گرايانه (سوبژکتيو) اشخاص. به نظر ايشان، نيچه، اولين کسي است که به اين مطلب پي برد. البته، نيچه به اشتباه فکر مي کرد که اصولا ماهيت هر گفتار اخلاقي چنين بايد باشد و حال اينکه اين مشکل ناشي از رد تفکر ارسطويي در عصر «روشنگري » است. صحت نظريه نيچه، منوط به بررسي اين مطلب است که آيا طرد ارسطو در عصر روشنگري صحيح بود؟ نويسنده معتقد است که نظريه اخلاقي ارسطو، در فرهنگ يوناني، يهودي، مسيحي و اسلامي به تاييد رسيده است و به لحاظ فلسفي قويترين نظريه اخلاقي قبل از عصر جديد مي باشد. از اينرو، اگر بنا است که نظريه نيچه،رد شود،بايد از چيزي شبيه اخلاق ارسطويي استفاده نمود.
آقاي مکنتاير، سپس به اين مساله مي پردازد که چگونه بايد ميان نيچه يا ارسطو، يکي را برگزيد. اين انتخاب بايد بر اين اساس انجام گيرد که فرد مي خواهد در آينده چه کاره بشود؟ (غايت چيست). متفکران عصر روشنگري و متفکران بعد از ايشان، غايت شناسي را طرد نمودند و تقدم را با قواعد دانستند. نخستين مساله، از ديدگاه ايشان اين است که ما از چه قواعدي بايد تبعيت کنيم؟ و چرا بايد از آنها تبعيت کنيم؟ قواعد اخلاقي مبتني بر برداشتي بنيادين درباره غايت انساني نيستند. صفات اخلاقي اشخاص،عموماتنهابه دليل اينکه نشانگر تبعيت از مجموعه اي از قواعد هستند، ارزش مي يابند. بطور مثال، آقاي راولز (28) فضيلت را چنين تعريف مي کند: «ميل قوي و معمولا مؤثر براي عمل نمودن بر طبق قواعد صحيح ».
بنابراين مطابق با ديدگاه جديد توجيه فضيلت ها مبتني بر توجيه قبلي قواعد و اصول مي باشد. اما، فرض کنيد که سخنگويان تجدد و بطور مشخص تر، سخنگويان ليبراليسم در ترتيب مفاهيم ارزشي دچار سوء برداشت شده باشند و ما بايد در ابتدا به فضيلت ها توجه کنيم تابتوانيم اعتبار قواعد را بفهميم. در اين صورت، ما بايد بررسي خود را به گونه اي کاملا متفاوت با هيوم يا ديدرو يا کانت يا ميل شروع کنيم. در اين مورد، نيچه و ارسطو به نحو جالبي اتفاق نظر دارند.
در پايان، آقاي مکنتاير چنين توضيح مي دهند که منظور از بررسي مجدد تفکر ارسطويي، صرفا مطالعه فلسفه اخلاق ارسطو، که در متون نوشته ارسطو بيان شده است، نمي باشد. براي بررسي مجدد تفکر ارسطويي، بايد آن را به عنوان سنتي در نظر گرفت که پيش از ارسطو آغاز شده بود و ارسطو با بهره گيري از آن توانست تفکرات بعدي را بسيار تحت تاثير قرار دهد و آن گذشته را به آينده پيوند زد. بنابراين، گرچه در اين سنت، ارسطو جايگاهي اساسي و محوري دارد ولکن در عين حال، او تنها بخشي از اين سنت محسوب مي شود. مراد من همان «سنت قديمي » (کلاسيک) است که ديدگاه آن را درباره انسان قبلا، تحت عنوان «ديدگاه قديمي (کلاسيک) درباره انسان » مطرح نموديم. بسيار جالب و جاي خوشبختي است که نيچه، نيز خود را آخرين وارث پيام و رسالت اشراف هومري مي داند که اخلاق و کردارشان اشعاري را ايجاد نمود که ما ناگزيز بايد تحقيق خود را با آنها آغاز نماييم. اما، خواهيم ديد که در اين سنت قديمي (کلاسيک)، اين نوشته هومر (30) ترسيم شده است، گوي سبقت را از سايرين مي ربايد و مجالي براي ادعاهاي نيچه در انتساب به اين سنت باقي نمي گذارد.
پي نوشت ها
1- law - like generaliztion
مراد تعميم هايي است که به شکل يک بايد مطرح مي شوند، مانند آب در صد درجه بايد به جوش آيد. همپل ، نيگل در اين مورد به بحث پرداخته اند.
2- Stagflation
مراد رکود ناشي از تورم مستمر همراه با کاهش تجارت و داد و ستد و افزايش بيکاري است. اين رکود يکبار در دهه هفتاد اتفاق افتاد.
3- D. J. C. Smyth.
4- J. C. K. Ash
5. Karl Deutsch
6- John Platt
7- Dieter Sanghors
8- James C. Davies
9- Oscar Newman
رجوع شود به: کتاب فضاي قابل دفاع،1973، صفحه 25
10- Egon Bittner
رجوع شود به: کتاب عملکرد پليس در جامعه جديد، 1970
11- Ros]alind and Ivo Feierabend
رجوع شود به: مقاله «رفتارهاي سياسي افراطي سالهاي 1962 تا 1984: يک تحقيق ملي » در مجله حل تعارض و ستيز، شماره 10، سال 1966، صفحه 71 -249.
12- Walter Laquer
رجوع شود به: مقاله «تاملي درباره خشونت » در مجله مواجهه، شماره 38، آوريل 1972 - صفحه 3 تا 10.
13- universal quantifier
14- Scope
15- Counterfactual conditonal
مراد اين است که اگر جمله شرط امري فرضي باشد، مانند اينکه الان روي ميز آب وجود دارد و آب نيز حرارتش صددرجه است، اين نتيجه درست باشد که آب به جوش مي آيد. پس گرچه شرط خلاف واقع است، ولي جمله شرطيه صادق است و اين به دليل صدق تعميم قانون وار در مورد جوشيدن آب در صد درجه مي باشد.
16- فورچونا نام الهه بدخواه حاکم بر بخت انسان ها در اساطير رومي است.
17- radically new
18- game - theory
19- pure contingency
20- J. B. Bury
21- Cleopatra
ملکه مصر (متولد69 قبل از ميلاد و متوفي 30 قبل از ميلاد)
22- Mark Antony
جنرال رومي (متولد83 قبل از ميلاد و متوفي 30 قبل از ميلاد)
23- Octavian
مراد آگستس (متولد63 قبل از ميلاد و متوفي 14 ميلادي) نخستين امپراطور روم در سالهاي 27 (ق.م) تا 14 ميلادي مي باشد.
24- Actium
نام محلي است که نيروهاي کلئوپاترا و مارک آنتوني در سال 31 (ق.م) در يک نبرد دريايي از نيروهاي اکتاوين کست خوردند.
25- William lll
پادشاه انگلستان، اسکاتلند و ايرلند در سالهاي 1702 -1689 ميلادي.
26- Waterloo
شهري در مرکز بلژيک که در آن نيروهاي ناپلئون در سال 1815 ميلادي شکست خوردند.
27- ميشل ني (1815 -1769) فرمانده نظامي تحت امر ناپلئون که سر انجام اعدام گشت.
28- Rawles
29- Iliad
30- Homer
شاعر مشهور يوناني در قرن هشتم قبل از ميلاد و صاحب ايلياد و اديسه.
.