اخلاق در جهان پست مدرن
مجلات، بازتاب انديشه، شماره 10، مريوان وريا قانع/ شيخي، ادريس؛
چکيده: ويژگي هاي اخلاق در جهان پيش از دوران پست مدرن و رويکردهاي پست مدرن به اخلاق محور اصلي اين مقاله است. نويسنده در پايان مقاله آورده است که نظام اخلاقي پست مدرن در تقابل با اخلاق افلاطوني و نوافلاطوني است. در اين نوشتار به بخشي از ديالوگ هاي فلسفي - اجتماعي مي پردازم که درصدد بازبيني شاخص هاي اخلاقي اند و تحت تاثير تحولات عظيم نيم قرن اخير، چارچوبي نو براي ارزش گذاري و نقد رفتارها و تلاش هاي انسان و اجتماع فرا رويمان گذاشته اند. امروزه طرح جهان و اخلاق پست مدرن به مثابه ناانساني ترين دوران حيات بشري، رواج يافته است. اکثر اخلاقيون، فرقه گراها، بنيادگراها و ايدئولوژيست ها در اين نام گذاري مشارکت فعال داشته اند. افزون بر اين مي توان پست مدرن ها را با توجه به ديدگاهشان در باب مساله ياس فرهنگي به دو نحله قسمت کرد: نخست کساني که به جهان معاصر، انسان و بهبود شرايط زيستي اش، بدبين اند و در برابر آنها افرادي که ديدگاه خوش بينانه نويني برساخته اند يا آن را تثبيت کرده اند و به دگرگوني و بهبود جايگاه انسان در جهان معاصر به ديده اميد مي نگرند. اين جستار بر آن است تا از آن سنت نوميدانه فرهنگي که به جهان معاصر همچون جهنمي اخلاقي مي نگرد و انسان معاصر را نيز موجودي اخلاق گريز معرفي مي کند، دوري گزيند. در عين حال مي خواهد جنبه هاي ايجاد اخلاق در جهان معاصر را روشن سازد.
نگاه به جهان همچون «مکدونالد»ي عظيم، تصوير استعاري پنهان در پشت اغلب ديدگاه هاي فرهنگي نوميدانه است. تبديل جهان به «مکدونالد» از يک سو به فضاي آمريکايي شدن جهان و از سوي ديگر به فضاي غيرانساني شدن آن است. جبهه مقابل «مکدونالديزه » کردن جهان، يقينا «بنيادگرايي » است.
رواج مجدد اخلاق شناسي در حيطه سخن فلسفي و مباحث علوم انساني، با دگرگوني هاي عظيمي در ارتباط است که در دهه هفتاد در جهان معاصر به صورت زنجيره اي روي داده است. هرچند در زمينه عمق، گستردگي و چندمعنايي بودن دگرگوني ها اشتراک راي وجود دارد اما هنوز فلاسفه بر سر سرشت و شاخص هاي دگرگوني به نقطه مشترکي دست نيافته اند. گروهي سخن از جامعه يا شرايط پست مدرن مي گويند و گروهي سخن از عصر کاپيتاليزم به تاخير افتاده. دسته سوم سخن از جهاني شدن مي گويند و شماري از آنان محور مباحثاتشان، اجتماع علمي و دهکده جهاني است. گروه پنجم جهان را به صفت پست صنعتي متصف ساخته اند. ششمين گروه، جهان را نسخه بدل مکدونالدي عظيم مي انگارند و گروه هفتم، از تعدد گفتمان هاي مختلف سخن مي گويند.
به طور کلي، اخلاق دربردارانده مفاهيم و ارزش هايي است که بيرون از فرد و جامعه شکل گرفته اند، فراتر از اجتماع اند و صاحب نوعي هستي خارجي اند. اخلاق جايي در فاصله ميان آگاهي و اشياست. ارزش هايي چون نيکي و بدي، زيبايي و عطوفت جزئي از ساختمان زبان شده اند و به همين دليل جزئي از ساختمان آگاهي انسان شده اند. اينجاست که سخن گفتن از اجتماع و انسان هاي ارزش گريز دشوار است. زيرا که زبان، گونه اي هستي جهاني و هميشگي دارد. بنابراين انگشت نهادن بر اجتماعي که در آن ارزش ها ناپديد شده باشند، امري محال است. ارزش ها زوال ناپذيرند اما معاني و جايگاهشان در نظام هاي اخلاقي دگرگون مي شود.
علم جامعه شناسي در سده گذشته بر اين اعتقاد بود که ارزش ها چيزهايي هستند که افراد و نيروهاي اجتماعي را در جامعه اي ويژه، در سطح اجتماعي به هم مي پيوندد. بر طبق اين ديدگاه جامعه شناسانه، جامعه بدون نظام ارزش ها موجوديت ندارد و لفظ اجتماع به معناي شرکت در ارزش هاست. از اين ديدگاه، نبود اخلاق مساوي است با زوال جامعه. در سده گذشته و تحت تاثير جامعه شناسي «دورکيم » اين نگاه ويژه، رواج پيدا کرد و وجود جامعه به طور مستقيم با وجود يک نظام اخلاقي مشترک همبسته شد.
فرايند جهاني شدن که در آن اقتصادها، فرهنگ ها، انسان ها و علوم و ابزارها در هم تنيده شده اند، سبب شده است که چارچوب هاي پذيرفته انساني و معيارهاي نيکي و بدي و جنبه هاي متمايز زير سؤال برود. اين رو، ملاک هاي قديمي در مواجهه با اخلاق و مسائل آن ناکارآمد گشته اند و نيازمند يک بررسي انتقادي سراسري هستند. انسان در عصر جديد به ناچار بايستي در پي ديدگاه ها، رهيافت ها و مواضع ديگري در برابر زندگي، جامعه و ديگر انسان ها باشد.
جهان و اخلاق پست مدرن، گوشه اي از فرايند عميق و گسترده تحولي است که امروزه در جريان است. در حقيقت، جوهره اخلاق تا قبل از دوران پست مدرن جستجويي است در پي ريشه ها و قواعد اخلاقي فرامکاني و فرازماني که توده مردم را با هم مي پيوندند. بر طبق اين ديدگاه ديرزماني است که اخلاق همزمان موضوع فلسفه، کلام، جامعه شناسي و انسان شناسي فرهنگي بوده است. در هر کدام از اين عرصه ها نيز نظريه اخلاقي بر قواعدي فرامکاني و فرازماني تکيه کرده است. به عنوان نمونه، از نگاه ارسطو، در زندگي بشر پاره اي مفاهيم اساسي وجود دارد که در تمامي مکان ها و زمان ها جاري اند و تنها در فرهنگ هاي متفاوت، به شيوه هاي مختلف تجلي مي کنند. او اين مفاهيم را مفاهيم پيشافرهنگي مي نامد. اين مفاهيم به خاطر انساني بودن، ابعاد جهاني نيز پيدا کرده اند.
اخلاق پست مدرن به اين مفاهيم رجوع مي کند و به پاسداري از آنها بر مي خيزد; اما در چارچوب هاي نظري و فلسفي اجتماعي ويژه اي که با چارچوب هاي زماني ارسطو و دولت - شهرهاي يونان متناظر است. اخلاق پست مدرن، بازگشت به اخلاق يونان پيش از افلاطون است. در عصر افلاطون، زندگي ارزش خود را از دست مي دهد و شباهت هرچه بيشتر پديده ها به جهان مثل که او در فراسوي واقعيت و زندگي برساخته بود، ارزشمند مي گردد و اخلاق شناسي پست مدرن با اخلاق شناسي افلاطون و شيوه هاي قديمي و نوافلاطوني به جدال برخاسته است.
اشاره
1. نگرش خوش بينانه نويسنده به اخلاق جهان معاصر و رويکرد انساني به آن، نکته مثبتي است که در جاي خود شايسته توجه است. اما روشن است که صرفا داشتن چنين نگرشي سبب تغيير واقعيت موجود نمي شود. واقعيت آن است که اخلاق انسان و جوامع معاصر خصوصا جهان غرب، رو به افول گذارده و متاسفانه نوعي اخلاق گريزي و اخلاق ستيزي به صورت هنجار و نرم در آمده است. به رسميت شناختن و قانوني کردن همجنس بازي در اکثر کشورهاي غربي، مدپرستي و تنوع طلبي افراطي حاکم بر انسان معاصر و... نمونه هايي از اين مطلب اند. طبيعي است که همواره انسان ها و جوامعي بوده و هستند که به اخلاق وفا دارند اما بحث اصلي بر سر گرايش غالب است.
2. اين مطلب که ارزش ها جزئي از ساختمان زبان شده اند و به همين دليل جزئي از ساختمان آگاهي انسان گرديده اند، با صرف نظر از پيش فرض هاي زبان شناختي آن، اثبات نمي کند که هيچ جامعه اي بي اخلاق وجود ندارد. مگر آنکه مراد از ارزش ها، ارزش هاي مثبت و منفي و مراد از اخلاق، اخلاق مثبت و اخلاق منفي و ضد اخلاق باشد. بدين معنا مي توان گفت که سخن گفتن از اجتماع و انسان هاي ارزش گريز دشوار است. اما اگر مراد ارزش هاي مثبت باشد واقعيت و تجربه خلاف آن را نشان مي دهند.
3. بنا بر اصالت جامعه، الف) جامعه وجودي مستقل از فرد دارد; ب) اخلاق بدون جامعه وجود ندارد; ج) پسند و ناپسند جامعه تعيين کننده ارزش ها و ضدارزش هاست. از اين رو استناد اين مطلب که ارزش ها سبب پديدآمدن جامعه و همبستگي آن مي شوند به دورکيم جاي تامل است.
4. اين ادعاي نويسنده که «جوهره اخلاق تا قبل از دوران پست مدرن جستجويي است در پي ريشه ها و قواعد اخلاقي فرامکاني و فرازماني » دست کم درباره دوران مدرن به شدت مورد ترديد است. از شاخصه هاي دوران مدرن فرو ريختن و انکار ريشه ها و قواعد اخلاقي فرامکاني و فرازماني است. جهان مدرن بر اساس انسان مداري و فردگرايي و نسبيت عام معرفتي جايي براي قواعد اخلاقي فرامکاني و فرازماني باقي نگذاشت. گرچه گرايش به نسبيت اخلاقي پيشينه اي ديرپا و کهن دارد.