تنوع و کثرتِ واقع گرايي هاي اخلاقي
مجله معرفت، شماره 61، جفري سر مک کورد / مترجم: سيداکبر حسيني؛
پيش گفتار
در اعتراف به احياي تکان دهنده واقع گرايي، دان فيلاهو(3)، يکي از اعضاي انجمنِ واقع گرايانِ بي نام را دعوت مي کند تا خودش را در تلويزيون به مردم نشان دهد. دان فيلاهو (د.پ) پس از ذکر مقدمه اي کوتاه درباره نفوذ و گستره واقع گرايي، از ميهمان برنامه خود مي پرسد: هيلاري!(4) معتاد به چه نوع واقع گرايي اي بودي؟ هيلاري: معتاد به همه نوع آن، دان! من درباره واژگانِ منطقي، اعيان و هستي هاي انتزاعي، فرض هاي نظري و هر چه که شما بگوييد واقع گرا بودم.
د.پ: راجع به عليّت چطور؟
ه. : در باب عليّت نيز واقع گرا بودم. (تعجب حضّار)
د.پ: هيلاري! مي خواهم تو را در اين جا تحت فشار قرار دهم. آيا زماني هم معتاد به واقع گرايي اخلاقي بوده اي؟
ه. : (در حالي که با شرم به پاهايش نگاه مي کرد) بله.
د.پ: اين نوع واقع گرايي چه تأثيري بر زندگي تو داشت؟
ه. : من ساعت ها بي هدف در خيابان ها مي گشتم و به سنگ هاي بزرگ لگد مي زدم و فرياد مي کشيدم که: "من بدين ترتيب [وجود] شما را تکذيب مي کنم!".(5) اين مطالب را از روي ناچاري دوباره به خاطر مي آورم.
د.پ: چيزهاي بدتري نيز در اين ميان وجود داشت، اين طور نيست هيلاري؟
ه. : اين مطلب قابل انکار نيست، دان. (تعجب حضار) من به جاي آن که به سر کار بروم، در خانه مي نشستم و به نوازش جاي سيگاري ها مي پرداختم و حريصانه درباره "نظرياتي که نزديک اند به توافق برسند"(6) به مطالعه مي پرداختم. من نسخه اي از کتابِ "هيتلر: مطالعه اي در استبداد"(7) را در يخچالِ خانه مخفي کرده بودم(8) و هنگامي که کسي در منزل نبود آن را بيرون مي آوردم و مي خواندم که "نازي ها افراد بدي بودند، آنها واقعا بد بودند."
البته واقع گرايان و غير واقع گرايان به طور يکساني مي توانند بگويند که افراد نازي، انسان هاي بدي بودند و حتي مي توانند بگويند که نازي ها واقعا بد بودند. آنچه که واقع گرايان را از مخالفانشان در حوزه اخلاق متمايز مي گرداند، به طور يأس آوري دخالت اندکي در ادعاهاي اخلاقي اي دارد که هر کدام با ميل و رضايت بر آن صحه مي گذارند. در حقيقت، غير واقع گرايانِ اخلاقي مقدار زيادي از توان و نيروي خود را صرفِ بيانِ اين نکته نموده اند که ديدگاه هاي آنان درباره شأن و منزلت ادعاهاي اخلاقي کاملاً با گفتار اشخاصِ محترم، سالم و آراسته درباره اشياء مطابقت دارد. همچنين آنچه که واقع گرايان را از غيرواقع گرايان در باب علم متمايز مي گرداند، دخالت اندکي در وجود تفاوت ميانِ ادعاهاي علمي خاص که هر کدام از آن ها مي پذيرند، دارد. تفاوت ميان واقع گرايان و غير واقع گرايان در حوزه رياضيات، علّيت يا عالم خارجي نيز همين گونه است. در واقع، موجه نمايي غير واقع گرايي در هر يک از اين حوزه ها، به طور گسترده اي مشروط به حفظ روش هاي معمولي در سخن گفتن است، حتي در زماني که به معارضه با تفسير واقع گرايانه طبيعي (هر چند ممکن است ساده باشد) در باب آنچه که گفته شده است پرداخته باشند.
علي رغم نگرش مسالمت آميزِ غيرواقع گرايان به بسياري از مطالبي که ما مي گوييم، بحث ميانِ واقع گرايان وغيرواقع گرايان عميق و مهم است. اين بحث بر ديدگاه هاي وجود شناختي، معرفت شناختي و معناشناختي ما تأثير مي گذارد. در فلسفه اخلاق، اين بحث تفاوت و تغيير مهمي در درک ما درباب آنچه که با ارزش است (بر فرض اين که چيز با ارزش وجود داشته باشد) و نيز در شرح و تبيين ما از اختلافاتِ اخلاقي و همچنين در اهميتي که بر تفکر اخلاقي مي نهيم، ايجاد مي کند. و حتي اگر ما به دليلِ ارزشي که به اشياء مي دهيم به سوي آن ها ميل پيدا مي کنيم و نه بالعکس، اين بحث مي تواند نسبت به سعادت ما تغييراتي را ايجاد کند.
بحث واقع گرايي و غير واقع گرايي در حوزه اخلاق از زماني که آدميان به تفکر انتقادي درباره اعتقادات اخلاقي خود پرداختند، مطرح شده است. همواره مسأله اين بوده که چگونه به عقايد خود معنا دهيم که حقِ اهميت ظاهري اخلاقيات را بدونِ اين که با توهمات متافيزيکي مفرط و شديد در گير شويم، استيفاء نماييم. برخي معتقدند که اين مطلب واقع نمي شود. آنان مدعي هستند که اهميت ظاهري اخلاق، ظاهر محض است [و اخلاق از اهميت واقعي و قطعي برخوردار نيست]. ديگران معتقدند که اين امر قابل تحقق است. به عقيده آنان، آن قدر که متافيزيک ضروري است نه جسارت آميز است و نه خيالي و نه وهمي.
وقتي که جي.اي.مور (G.E.Moore) در اوايل قرنِ بيستم آنچه را که "مغالطه طبيعت گرايانه" مي خواند، مطرح ساخت، اين بحث تمرکزِ دقيقي پيدا کرد. تمام مطلب اين بود که به نظر مي رسيد بيش ترِ نظرياتِ جذاب متافيزيکي در حوزه اخلاق، يعني نظرياتي که اخلاق را با طبيعت گرايي سازگار و منطبق مي گردانند، دچار اين مغالطه شده اند. به نظر مور آدمي هنگامي که سعي مي کند واژگانِ اخلاقي بسيط و تحليل ناپذير را تعريف کند، دچار اين مغالطه مي شود. وي مي گويد: مثالي روشن از اين مغالطه، طرح لذت گرايانه (Hedonistic) مبني بر اين که خوبيِ يک عمل صرفا عبارت از لذت و خوشي آن عمل است، مي باشد. وي اظهار مي دارد که هر چند بسياري از اشياء خوب لذت بخش اند و بسياري (و شايد همه) اشياء خوش و لذت بخش، خوب هستند، اما اين که تصور کنيم خوبي و لذت بخشي يک چيزاند و صفتي مشابه اند تصوري خطاست. براي درکِ خطابودنِ اين تصور، به اين نکته توجه کنيد که با گفتن × لذت بخش است باز هم مي توان پرسيد که آيا ×عمل خوبي نيز هست يا نه. (مور استدلال مي کند)اين که پرسش [مذکور] با معناست و با در نظر گرفتن اين که × لذت بخش است نمي توان به پاسخ آن پرسش رسيد،نشان مي دهد که «× لذت بخش است» معنايي يکسان با « ×خوب است» ندارد. مور معتقد است بعلاوه اين حقيقت که اين پرسش [هنوز هم [معنا دارد، (يعني اين حقيقت که با يک «سوالِ گشوده» (Open question) مواجهيم) مؤيد اين مطلب است که «خوب» معنايي جداي از لذت بخش دارد، يعني: «هر کسي از روي دقت و توجه با خود تصور کند وقتي که وي اين سؤال را مطرح مي کند که "آيا لذت (يا هر چيز ديگري) روي هم رفته خوب است؟" چه چيزي بالفعل در ذهن او مي گذرد. به سادگي مي تواند خودش را قانع کند که وي صرفا ترديد ندارد که آيا امر لذت بخش، مطلوب نيز هست يا نه. و اگر او بخواهد اين آزمايش را با هر تعريف پيشنهاديِ متوالي تجربه کند، ممکن است به اندازه کافي مهارت پيدا کند تا تصديق نمايد که در هر موردي که به عقيده خودش موضوعي منحصر به فرد است، با توجه به ارتباطي که هر موضوع ديگري با آن دارد، پرسش ديگري مي تواند پرسيده شود. هر کسي در حقيقت اين سؤال را که "آيا اين چيز خوب است؟" درک مي کند. وقتي که آدمي درباره خوبي آن شي ء مي انديشد، حالت ذهني او از هنگامي که از ايشان پرسيده مي شود "آيا اين شي ء لذت بخش است، يا مطلوب است يا پسنديده است؟" متفاوت است. اين سؤال براي او معناي ديگري دارد هر چند که نتواند تشخيص بدهد که از چه جهتي معناي اين سؤال متفاوت است.»(9)
بنابراين، مور نتيجه مي گيرد که اگر درباره چيزي بگوييم: «اين چيز خوب است»، [در حقيقت [صفتِ تحليل ناپذير بسيطي به آن نسبت داده ايم؛ صفتي که به طور کلي متمايز از ديگر اوصافي است که به طور روزمره آن ها را تجربه مي کنيم. او مي گويد: صفت بسيطي که با واژه «خوب» مورد اشاره قرار گرفته است، اساسا و به طور کلي مورد تجربه حسي قرار نمي گيرد. به نظر وي «خوبي نمي تواند مورد ادراکِ حسي واقع شود، بلکه تنها اشياء يا کيفيت هايي که خوب هستند و مي توانند در حيطه زمان تحقق يابند يعني مي توانند استمرار و انقطاعِ وجود در حيطه زمان داشته باشند مي توانند موضوع و مورد ادراک واقع شوند.»(10) خودِ خوبي مورد مشاهده قرار نمي گيرد، با وجود اين، اين صفت مي تواند صفتي براي اشياء قابل مشاهده قرار گيرد و [البته [صفت هم قرار مي گيرد.
ديدگاه حاصله، اوصافِ اخلاقي را واقعي و حقيقي تلقي مي کند، اما [از سوي ديگر] آن ها را بسيط، غيرطبيعي و ظاهرا اسرارآميز در نظر مي گيرد؛ و از آن جا که اوصافِ اخلاقي غيرطبيعي و غير قابل کشف از جانب تحقيقِ تجربي تلقي شده اند، [پيروانِ [اين تقرير، براي تفسير حصول معرفت اخلاقي به "شهودگرايي اخلاقي" (Moral Intuitionism) (که از جهت اسرارآميز بودن، چيزي کم تر از مطلب قبل ندارد) متوسل شده اند. مور استدلال مي کند اگر با توجه به احساسِ خودمان، در آنجا که عملي را خوب و عمل ديگري را بد مي خوانيم يا شخصي را فضيلت مند و ديگري را شرير تلقي مي کنيم يا کاري را درست و کار ديگري را خطا معرفي مي نماييم، معنايي را اراده کرده باشيم، آن گاه هر ديدگاهي که داشته باشيم، از ارتکابِ مغالطه طبيعت گرايانه مصون نخواهيم بود. بسياري از مردم پس از متقاعد شدن با استدلال هاي مور، اسرارآميز بودنِ [طرح وي] را پذيرفته اند و [حتي] برخي تلاش کرده اند با استفاده از فهم مشترک Common sense)) اسرارآميز بودنِ آن را مرتفع سازند.
در پاسخ و به نام بر طرف ساختن اسرارآميز بودن اين ديدگاه، برخي اين ايده را که "ادعاهاي اخلاقي به طريقي که مور مي گفت با معنا هستند " مورد ترديد قرار دادند. آنان خاطر نشان مي کنند که با انکار و نپذيرفتن اين فرض که ما در زمانِ "خوب" دانستن چيزي، در حالِ توصيف آن شي ء هستيم، مي توانيم از مغالطه طبيعت گرايانه به سلامت عبور کنيم و از پذيرش اوصافِ غير طبيعي عجيب نيز اجتناب نماييم. [به عقيده اين عده] با تفکيک ميانِ زبانِ اخباري و زبانِ دستوري زبانِ هست ها و زبانِ بايدها مي توانيم تصديق کنيم که هيچ تعريف پيشنهادي اي از واژگانِ اخلاقي، شايسته و کافي نخواهند بود و با اين حال، اين مطلب را انکار کنيم که زبانِ انشايي (دستوري) زبانِ نسبت دادنِ صفت ها (يعني اوصافِ غيرطبيعي) به اعمال، آدميان يا کارهاست. بر اساسِ اين نظريه، ابراز اين که چيزي خوب است (تقريبا) توصيه و سفارش به آن مي باشد و بيان گر تأييد و تصديق شخص نسبت به آن چيز است، و اساسا گزارشي از واقعيتي درباره آن شي ء تلقي نمي گردد. بدين ترتيب، اين استدلال به طور مرتب، نياز به داخل کردن اوصافِ غير اخلاقي به وجودشناسي ما را برطرف مي کند و اين کار را با رهاکردنِ مفهوم حقايق اخلاقي به انجام مي رساند.
عده اي اين نظريه را به اندازه نظريه مور غير رضايت بخش يافته اند؛ زيرا به نظر مي رسد با انکار حقايق اخلاقي، اين ديدگاه اهميت اخلاقي را به يغما مي برد و اين انديشه را که «ممکن است دچار خطاهاي اخلاقي بنيادين شويم» غير معقول مي گرداند. در همين حال، اين ديدگاه به دو دليل در ارائه شرحي قانع کننده از پديدارشناسي تجربه اخلاقي مشکل دارد: اولاً، از اين جهت که اخلاق را به مثابه انعکاسي از گرايش هاي ما مي داند نه معياري براي آن گرايش ها و ثانيا، از آن رو که وقتي اين نظريه به قلمرو اخلاقيات وارد مي شود، منکر وجود حقايق اخلاقي مي گردد. با اين حال، اين که آيا جايگزيني وجود دارد که بتواند حقايق اخلاقي را بدونِ اين که دچار اضافاتِ متافيزيکي گردد (بر فرض که آن ها اضافه باشند) حفظ و بازيابي کند، هنوز در هاله اي از ابهام باقي مانده است. به گمانِ گروهي از واقع گرايانِ اخلاقي، جايگزيني وجود دارد و به عقيده باقي واقع گرايان (کساني که تابع مور هستند) و تمام غير واقع گرايان، جايگزيني وجود ندارد.
در اين نوشتار قصد دارم نقشه اي ترسيم نمايم که جايگاه تقريرهاي گوناگونِ واقع گرايي اخلاقي اي را که مورد نظر بوده اند (چه تقريرهاي تابع مور و چه غير آن ها) آشکار سازد و [نيز] اين ديدگاه ها را از نظريه هاي غير واقع گرايانه متمايز گرداند. براي جدا کردن واقع گرايي هاي متعدد از همان تعداد ديدگاه هاي غيرواقع گرايانه، آنچه مورد نياز است يک "نقشه کشي و تعيين حدود و ثغور مفهومي" مي باشد؛ نقشه اي که از طريق [ارائه]بحث واقع گرايي به دست مي آيد. براي اين که نقشه من در باب واقع گرايي کامل و شايسته باشد، دست کم سه کار را بايد انجام دهد: اول اين که از آنجا که بحثي راجع به واقع گرايي اخلاقي است، اين نقشه بايد هر بُعد و مرز را به طور قابل دفاعي ترسيم کند (هيچ کدام از ديدگاه هاي واقع گرايانه و غير واقع گرايانه نبايد به طور عوامانه صادق و حقيقت تلقي شوند)؛ دوم اين که از آن جا که بحثي راجع به واقع گرايي اخلاقي است، طرح و نقشه ما، بايد جايگاه ديدگاه هايي را که به طور قابل تصديقي مردم درباره اخلاقيات اخذ کرده اند، تعيين کند؛ و سوم اين که از آنجا که بحثي راجع به واقع گرايي اخلاقي است، نقشه ما بايد به طريقي طبيعي شامل ديگر مباحث و مباحثات راجع به واقع گرايي باشد.
نقشه اي که من پيشنهاد مي کنم به گمانِ خودم طرحي است که نه تنها در مباحث واقع گراييِ اخلاقي به کار مي آيد، بلکه براي تمام مباحث ديگر در باب واقع گرايي مورد استفاده قرار مي گيرد.[يعني] از بحث واقع گرايي حرکت مي کنيم و به بحث واقع گرايي مي رسيم. همين نقشه و طرح مي تواند در مرز بندي هر موضوعي که در آن بين ديدگاه هاي واقع گرايانه و ضد واقع گرايانه جدايي وجود دارد، مثمر ثمر واقع شود. اين نقشه، بر خلاف اغلب طرح ها که به طور کامل يک قلمرو را شرح مي دهند اما درباره قلمروهاي ديگر بي فايده اند، به عنوانِ يک راهنما براي واقع گرايي، هر جا که باشد، انجام وظيفه مي کند.
از آن جا که اين طرح، طرحي انعطاف پذير است، هر قدر آن را بگردانيم و خم کنيم، باز بر يک ديدگاه ثابت در بابِ ماهيت واقع گرايي منطبق مي گردد. اين طرح در هر موردي اگر ناحيه ويژه اي را به عنوان واقع گرايي جداکند، ناحيه مشابهي را [به عنوانِ ديدگاه غير واقع گرايانه]بر جاي مي گذارد؛ به کرّات اين مطلب را مي گوييم که واقع گرايي ديدگاهي است که اگر بعضي از ادعاهاي مورد بحث آن به صورت ظاهري تفسير شوند، صادق خواهند بود.(11) من ادعا مي کنم که هر جا واقع گرايي يافت شود، تنها دو فرض را در بر دارد: (1) ادعاهاي مورد تحقيق و نزاع، هرگاه به صورت ظاهري تفسير شوند، يا صادق اند و يا کاذب (= شناخت گرايي (Cognitivism و (2) برخي از اين ادعاها صادق مي باشند. و واقع گرايي [ديگر] چيز بيش تري ندارد. (البته وزنِ زيادي بر روي اين دو مطلب بار شده است.)
متناظر با اين دو ادعا، دو طريق براي غير واقع گرا بودن وجود دارد: الف) پذيرفتن تحليلي غير شناخت گريانه درباره ادعاهاي مورد تحقيق و نزاع و ب) اظهار اين که ادعاهاي مورد بحث و نزاع، علي رغم داشتن ارزشِ صدق، هيچ کدام صادق نيستند (مثلاً به اين دليل که همه آن ها در يک پيش فرض خطا با هم شريک مي باشند.)
اين تعريف از واقع گرايي، به طرز قابل توجهي از بسياري از تعريف هاي مشهور متفاوت است. براي مثال، برخي تعريف ها از واقع گرايي، جايگاه ارزشمندي به عينيت مي بخشند و برخي به استقلالِ از ذهن بها مي دهند. برخي نيز به واقع گرايي به عنوانِ ادعايي معنا شناختي درباره ماهيت صدق و برتري آن از توانايي تفکيک امور از سوي آدميان، مي پرداند. حتي برخي چند عنصر از مطالب مذکور را با هم ترکيب مي کنند [و آن گاه واقع گرايي را تعريف مي نمايند]. مثلاً، به عقيده مايکل دامت (Michael Dummett) واقع گرايي «اين باور است که مجموعه گزاره هاي مورد بحث و نزاع، داراي ارزشِ صدقي عيني هستند که از ابزار شناخت ما مستقل است. يعني آن گزاره ها بر حسبِ وجودي واقعيِ مستقل از ما، يا صادق اند و يا کاذب.»(12) با وجود اين، در تقريري که من پيشنهاد مي کنم، اشاره اي به عينيت يا وجود ديده نمي شود و اين تقرير اشاره اي به تشخيصِ برتري يا استقلال ندارد و نيز در آن اشاره اي به دلالت، دو ارزشي بودن يا تطابق [= نظريه تطابق در صدق] ديده نمي شود. البته اين مطالب فضيلتي براي طرح من است. استقلالِ از ذهن ممکن است هنگامي که درباره اشياي عالم خارجي سخن مي گوييم، لازمه اي موجه براي واقع گرايي باشد، اما وقتي که درباره واقع گرايي در حوزه روان شناسي صحبت مي شود (که حقايق روان شناختي نمي توانند مستقلِ از ذهن باشند) اين استقلال از ذهن لازمه موجهي نيست؛ دو ارزشي بودن شايد همراه با واقع گرايي در رياضيات مطرح شود، لکن به نظر مي رسد که واقع گرايي در ساير قلمروها کاملاً با شناخت و پذيرش اين نکته سازگار است که برخي از محمولاتِ ما مبهم اند و قلمرويي نامعلوم دارند [براي مثال، وقتي که مي گوييم گل زيباست، زيبا بودن قلمرويي نامعلوم دارد به گونه اي که نمي توانيم آن را بر گلي که در حال پژمرده شدن است حمل يا سلب کنيم]؛ و وجود ممکن است آن جا که واقع گرايي درباره موجوداتي علمي بحث مي کند براي واقع گرايي مهم باشد (زيرا ادعاهاي مربوط به چنين موجوداتي تنها هنگامي که اين موجودات وجود دارند، صادق اند) اما وجود نسبت به واقع گرايي در حوزه قوانينِ علمي چندان مهم نيست (آن جا که واقع گرايي ادعاهاي وجودي مطرح نمي سازد).
با جدا شدن ازاين مفاهيم (که اغلب مورد نزاع قرار گرفته اند) شرحي که من مطرح مي کنم، ديدگاهي است که تبيين مي کند چرا اين مفاهيم، اغلب نسبت به ديدگاه واقع گرايانه، محوري اند، حتي اگر چه هيچ کدام از آنها هميشه محوري نباشند. تصور حاکم و نافذ اين است که استقلال، دو ارزشي بودن، وجود و... زماني و تنها زماني در واقع گرايي نقش دارند که سازگار با اين ادعا باشند که اگر ادعاهاي مورد بحث، تفسير ظاهري شوند صادق اند.
مفاهيم تفسيرِ ظاهري و حقيقت ظاهري، آشکارا در اين شرحِ ما از واقع گرايي وزنِ زيادي را بر دوش خواهند کشيد. هر چند اغلب مباحث واقع گرايي به طور خاصي نسبت به اين که چگونه اين مفاهيم درک شده اند، حساس نيستند. مادامي که ما با نظرياتي در بابِ معنا و صدق سر و کار داريم؛ نظرياتي که تمايزاتِ ميانِ مباحث شناختي و غيرشناختي را جريان مي دهند و تمايزاتِ ميانِ ادعاهايي را که ظاهرا صادق اند و ادعاهايي که ظاهرا صادق نيستند مطرح مي کنند، تمام ديدگاه هاي مناسب و سازگار با بحثِ واقع گرايي در اخلاق مي توانند دوباره مطرح گردند. اما يک شرط مهم اين است که طرح معنا شناختيِ ارائه شده، بايد يکپارچه باشد. نظرياتي که در بابِ معنا و صدق براي ادعاهاي مورد بحث مطرح مي شوند بايد شاملِ کابرد آن ها در تمام ادعاها باشند. بنابراين؛ اگر ادعاهاي اخلاقيِ بامعنا و صادق در معناي مشابهي که ديگر ادعاهاي مسلم و غير جدلي معنادار هستند، معنادار نباشند، شخص نمي تواند از واقع گراييِ اخلاقي با نشان دادنِ معنا داري و صدقِ ادعاهاي اخلاقي به يک معنا، دفاع کند. چندان مهم نيست که چه نظريه خاصي در بابِ معنا و صدق اتخاذ گرديده است. آنچه که گزينش نظرياتِ معنا شناختي مي خواهد بر آن تأثير گذارد عبارت است از اين که منظور ما از گفتن اين که بعضي از ادعاهاي مورد بحث که تفسير ظاهري شده اند، صادق مي باشند چيست؟ گزينش ما اثبات نمي کند که آيا ادعايي از ادعاهاي مطرح شده صادق اند يا کاذب. اين عدمِ حساسيت به تفاوت ميانِ نظرياتِ معنا شناختي گوناگون، منعکس کننده اين حقيقت است که واقع گرايي تا حدود زيادي مسأله اي متافيزيکي است نه معنا شناختي.
براي دفاع از اين شرح کلي از واقع گرايي، ارائه نقشه اي در باب واقع گرايي اخلاقي مفيد و سودمند است. اين کار با تعيينِ حدود و قلمرو بهتر انجام شده است؛ تعيينِ حدودي که مي تواند درباره جايگاه ادعاي اخلاقي باشد.
واقع گرايي، ابزارگرايي(13) و ايده آليسم(14)
در حوزه اي که بحث واقع گرايي مطرح گرديده، يکي از دو تقابل با واقع گرايي (که در زمان خود مورد توجه هم قرار گرفته بودند)، فضاي بحث از واقع گرايي را متأثر ساخته است. يکي از آن ها تقابل ميانِ واقع گرايي و ابزارگرايي است و ديگري، تقابل ميانِ واقع گرايي و ايده آليسم. البته اين مطلب که در توصيفِ واقع گرايي بر کدام يک از اين دو تقابل تکيه شده است، به طور چشمگيري منظور ما از واقع گرايي اخلاقي را آشکار مي سازد. وقتي که واقع گرايي (اخلاقي يا غيراخلاقي) با ابزارگرايي به معارضه برمي خيزد، سؤال محوري اين است که آيا ادعاهاي مورد نزاع و بحث بايد به عنوان اموري داراي ارزشِ صدق تفسير شوند يا نه؟ به عبارت ديگر، مسأله اين است که آيا ادعاهاي مذکور بايد تفسيري شناختي داشته باشند يا خير؟ اما زماني که واقع گرايي مقابل ايده آليسم قرار مي گيرد، ارزشِ صدق داشتن يا نداشتن مسأله نيست [زيرا [هم واقع گرايان و هم ايده آليست ها در اين نکته متفق اند که آن ادعاها ارزشِ صدق دارند. در عوض مشکل اين است که آيا اذهان (يا توانمندي هاي آن ها به طور صريح و آشکاري در [تعيين [شرايط صدقِ ادعاهاي موردپژوهش و تحقيق نقش ايفا مي کنند يا نه؟ واقع گرايان (در اين معنا) مي گويند که اذهان و توانمندي هاي آن ها اين نقش را ندارند، در حالي که ايده آليست ها مدعي اند اين ادعاها يا صادق اند و يا کاذب؛ اما اين که آن ها چه ارزشِ صدقي دارند، منوط به ذهنِ خود شخص يا ذهنِ اشخاصِ ديگر مثل من، شما يا خدا مي باشد.
بحث ميانِ واقع گرايان و ايده آليست ها، تفسيري شناختي از ادعاهاي مورد بحث و تحقيق پيش فرضِ خود گرفته است. [از سوي ديگر [اگر ابزارگرايي را بپذيريم و به تبع آن، غير شناخت گرايي درباره ادعاهايي راجع به موجودات غير قابل مشاهده يا اعراض و اوصافِ اخلاقي يا قوانين علمي را قبول کنيم، آن گاه براي ما هيچ نگراني اي درباره ماهيت و حقيقت شرايط صدق آن ها پديد نمي آيد؛ زيرا آن ها اصلاً صدقي ندارند تا شرايط صدق داشته باشند.
کساني که ابزارگرايي را (چه درباره ادعاهاي علمي راجع به موجوداتِ غير قابلِ مشاهده و چه درباره ادعاهاي اخلاقي راجع به اين که چه اعمالي درست اند و چه اعمالي نادرست) بر مي گزينند، مي گويند که اين ادعاها، صادق يا کاذب نيستند، بلکه در عوض آن ها صرفا تدابيري مفيد براي اداره تجاربِ ما يا رفتار ديگران محسوب مي گردند. يک ديدگاه ابزارگراي استاندارد در باب نظرياتِ علمي، آن نظريات را نظام هاي صوري تفسير ناشده ("جعبه هاي سياه"(15) شناختي) به شمار مي آورد که براي اداره و پيش بينيِ عالمِ قابلِ مشاهده ساخته شده اند نه اينکه صرفا آن نظريات، براي توصيفِ عالمي غير قابل مشاهده آورده شده باشد. بر اساس چنين ديدگاهي، نظرياتِ علمي بر حسبِ صدق، مورد دقت و نظر قرار نمي گيرند؛ بلکه بر اساس کفايت و شايستگي تجربي، سود مفهومي، سودمندي علمي و ظرافت و دقت صوري مورد توجه واقع مي شوند.
در طريقي مشابه، ابزار گرايانِ اخلاقي [نيز] ادعا مي کنند که در استعمالِ زبانِ اخلاق، صفات اخلاقي را به آدميان، اعمال يا نهادها نسبت نمي دهيم. مثلاً، اير (Ayer) خاطرنشان مي سازد که:«وجودِ نمادي اخلاقي در يک گزاره، چيزي به محتوايِ حقيقي آن گزاره نمي افزايد. بنابراين، اگر به کسي بگوييم که "در ربودنِ آن پول به خطا عمل کرده اي،" چيزي بيش از اين که اگر مي گفتيم "تو آن پول را دزديده اي"، نياورده ايم. در افزودنِ اين که اين عمل، عملي خطا بوده است، حکايت بيش تري راجع به آن عمل انجام نداده ايم.»(16)
ابزارگرايانِ اخلاقي مي گويند هدف ما توصيف عالم نيست، بلکه مقصود ما تغيير آن است. آنان خاطرنشان مي سازند که زبانِ اخلاق در جهت انجام اين وظيفه به خوبي شکل گرفته است، زيرا آدميان مقيد به استفاده از اظهاراتِ اخلاقي و پاسخ دادنِ به آنها به عنوانِ فرامين و نصايح مي باشند. استيونسن (C.L.Stevenson) آورده است که: «مسأله ايجادِ ادعاهاي اخلاقي، خبر دادن از حقايق نيست؛ بلکه غرض از ايجاد آن ها، تأثير است. ادعاهاي اخلاقي به جاي اين که علايق مردمان را توصيف کنند، علايق آنان را تغيير مي دهند يا آن ها را شدت مي بخشند. اين ادعاها به جاي اين که بيانگر علاقه اي که از قبل وجود داشته است باشند، در صدد توصيه به علاقه به يک موضوع هستند.»(17)
ابزارگرايانِ اخلاقي، به روش هاي گوناگوني ديدگاه خود را مطرح ساخته اند. تفاوت ميانِ آن ها از تفسير و شرحِ خاصي که هر کدام از نحوه عملکرد زبانِ اخلاق ارائه نموده اند، ناشي شده است. براي مثال، احساس گرايان (عاطفه گرايان) مي گويند زبانِ اخلاق به دليل بيانگري اش از عواطف، سلايق، احساسات و ديگر حالاتِ عاطفي گوينده به سودمندي و مفيد بودن توصيف مي شوند. آنان معتقدند که زبانِ اخلاق «برايِ بيانِ احساسِ آدميان راجع به موضوعات خاص به کار برده مي شوند، نه براي ايجاد هرگونه اظهاري درباره آن احساسات.»(18) توصيه گرايان نيز ابزارگرايِ اخلاقي اند.اما آن ها ارتباط وثيقي را که احساس گرايان ميان زبانِ اخلاق و احساسات و عواطف فرض کرده اند انکار مي نمايند. به نظر اين افراد، ادعاهاي اخلاقي به اين دليل که به منزله فرامين و توصيه هاي تعميم پذيرند (به اين که بايد يک نوع عمل در شرايط مشابه از سوي همه حتي گوينده انجام گيرد) مفيد و سودمندند، نه به علت اين که بيانگر عواطف و احساسات اند. [اکنون ] هر تقريري که از مفيد بودن ارائه گردد، تمام ابزار گرايانِ اخلاقي بر سودمندي عملي زبانِ اخلاق تأکيد مي کنند و اين مطلب را که ادعاهاي اخلاقي به منزله اظهاراتي راجع به عالم اند که ممکن است صادق يا کاذب باشند، خطا مي دانند.
واقع گرايانِ اخلاقي، همانند ابزارگرايان، زبانِ اخلاق را ابزاري مفيد براي اداره جهانِ اطراف مي دانند. آنچه که دست کم تا اندازه اي واقع گرايان را متمايز مي گرداند اين عقيده است که سودمندي و تأثير اين استعمال، متکي بر بيانگري زبانِ اخلاق از باورهاي اخلاقي است. واقع گرايان مي گويند: از آن جا که مردم مي توانند باورهاي اخلاقي داشته باشند (نه اين که صرفا واکنشِ اخلاقي از خودشان دهند) و از آن جا که مي توان از طريق بحث و استدلالِ اخلاقي، (فقط به اين دليل که باورهاي اخلاقي مردم قادرند واکنش هاي مردم را تغيير دهند) رفتار و گرايش هاي ديگر مردمان را اصلاح نمود، زبانِ اخلاق نفوذِ خود را اعمال مي کند. در تبيين اين که چگونه ميانِ گرايش هاي اخلاقي از يک سو و استدلال و استنباط احکام اخلاقي از سوي ديگر، عمل و عکس العمل و تأثير وجود دارد، مي گوييم که ما خود را تنها متکي بر واکنش هاي اخلاقي نمي يابيم، بلکه خويشتن را متمسک به باورهاي اخلاقي نيز مي بينيم (باورهاي اخلاقي اي که به نوبه خود با زبانِ اخلاق بيان شده اند.)
علاوه بر آن، واقع گرايان خاطر نشان مي سازند که زبانِ اخلاق تمامِ ويژگي هاي گفتمانِ شناختي را به نمايش مي گذارد: ما باورهاي اخلاقي داريم، با يکديگر اختلاف هاي اخلاقي پيدا مي کنيم، برايِ ديدگاه هاي خود به دنبالِ شاهد مي گرديم؛ ما به گونه اي عمل مي کنيم که گويي چيزي براي کشف کردن وجود دارد، گويي ما مي توانيم خطا کنيم، گويي حقيقتي [اخلاقي [در عالم وجود دارد؛ و حتي درباره صدق و کذبِ ادعاهاي اخلاقي سخن مي گوييم و راجع به مردماني که ادعاهاي اخلاقي را بهتر مي شناسند، صحبت مي کنيم (حتي هنگامي که آنان بد عمل مي کنند). در واقع، ادعاهاي اخلاقي از قرار معلوم در شکل منطقي و محتواي استنباطي اشان از ادعاهاي [ديگري [که به عنوانِ ادعاهاي شناختي معرفي مي شوند، متمايز نيستند. اين ويژگي هاي گفتمانِ اخلاقي صرفا تصادف ها و لغزش هاي زبان نيستند؛ آن ها پديدارشناسي تجربه اخلاقي را منعکس مي سازند؛ پديدارشناسي اي که الزام را به مثابه اجبار بر اعمال ما و ارزش را به منزله ارائه هدايت بر اعمال ما، مستقل از آنچه که ممکن است ميل به آن داشته باشيم، ارائه مي کند. واقع گرايان مدعي هستند که روي هم رفته شناخت گرايي بهترين تقريرِ روان شناختي و زبان شناختي را از زبان اخلاق ارائه مي نمايد.
البته هيچ کدام از اين تأملات قطعي و قاطع نيستند. ابزارگرايان هنوز مي توانند اين اعمال وعقايدرامقياس هاوشاخص هاي گمراه کننده محتوايِ شناختي تعبير کنند. اما آن گاه آنان بايد روشي اصولي در ترسيمِ تمايز ميانِ گفتمانِ شناختي و غير شناختي ارائه نمايند و نشان دهند که ادعاهاي اخلاقي درجانب وطرفِ غيرشناختي از آن مرز واقع شده اند. در مقام چنين کاري، ابزارگرايانِ اخلاقي، نه واقع گرايانِ اخلاقي، کساني خواهند بود که ظواهر را به نامِ واقعيتي عميق تر انکار مي کنند.
نظرياتِ درست و خطا
غير واقع گرايان به سادگي مي توانند شناختي بودنِ ادعاهاي اخلاقي رابپذيرند. از اين روي، واقع گرايي صرفا با کشف اين مطلب که ادعاهاي مورد بحث، گزارشي از حقايق اند، نجات پيدا نمي کنند. اين مطلب مي تواند براي آن ها مشکل ساز گردد. براي واقع گرا بودن، ارزش صدق داشتنِ ادعاهاي مورد بحث کافي نيست، [بلکه]برخي از آن ها بايد صادق باشند. بنابراين، کافي نيست که گفته شود (همان طور که پانتم مي گويد): «يک واقع گرا (با توجه به نظريه ارائه شده در گفتمان) مدعي است که: 1 عبارت هاي نظريه مورد نظر يا صادق اند و يا کاذب؛ و 2 آنچه که اين گزاره ها و جملات را صادق يا کاذب مي نمايد امري خارجي است يعني (به طور کلي) چيزي از داده هاي حسي بالفعل يا بالقوه ما يا ساختار اذهانِ ما يا زبانِ ما و... نيست.»(19) يک غير واقع گرا مي تواند تصديق کند که ادعاهاي مورد بحث، ارزشِ صدق دارند و حتي بگويد که ارزشِ صدق وابسته به چيزي خارجي است، در حالي که مي گويد هيچ کدام از اين ادعاها صادق نيستند. به عبارت ديگر، يک غير واقع گرا مي تواند يک نظريه خطا را ارائه کند.
براي ارائه اين تقريرِ ممکن، تقسيم بحث به واقع گرايي و ابزارگرايي بايد با دو تفکيک و تقسيم ديگر معاوضه شود: اول اين که ميانِ شناخت گرايان و غير شناخت گرايان تفکيک قايل شويم و دوم اين که در درونِ شناخت گرايي بين نظرياتِ خطا (Error Theoreis)(که مي گويند هيچ کدام از ادعاهاي مورد بحث صادق نيستند) و نظرياتِ درست (Success Theoreis)(که مي گويند برخي ادعاها که به صورت ظاهري تفسير شده اند، صادق اند) فرق گذاريم. اين دو تفکيک و تقسيم همراهِ هم، طرحِ (نا تمام) ذيل را در باب موقعيت هايي که مي توان در برابر ادعاهاي مورد بحث اتخاذ نمود پيشنهاد مي دهد:
نظريات خطا:
1 غير شناخت گرايي
2 شناخت گرايي
نظريات درست
نظريه پردازانِ نظريه خطا و نظريه درست، در اين مطلب که ادعاهاي مورد بحث بايد تفسيري شناختي داشته باشند با هم شريک اند؛ يعني هر دويِ آن ها با اين موضوع که اين ادعاها درباره اموري هستند که شهرت بر حقيقت داشتن (=حقيقي بودنِ) آن هاست، موافق اند. [اما[ آنچه که بر سر آن اختلاف دارند اين است که آيا اين ادعاها مطابق دعاوي خودشان رفتار مي کنند يا نه؟
در هم آميختنِ شناخت گرايي با غير واقع گرايي در نظرياتِ خطا، نه کار تازه اي است و نه چيزي غير معمول. در ميانِ مدافعانِ پيشينِ نظريه خطا مي توان به هيوم (Hume) (بر اساس برخي تفسيرهاي موجه) و اسپپينوزا (Spinoza) اشاره کرد که مي گويد خوب و بد (شر) «چيزي جز روش هايي که در آن روش ها به گونه هاي مختلف خيال متأثر مي گردد، نمي باشند و با وجود اين خوب و بد از روي جهل و ناآگاهي به عنوانِ اوصافي خاص براي اشيا تلقي شده اند.»(20) همچنين در فلسفه روان شناسي، مادي گراياني که به وجود روح اعتقادي ندارند و تمام فعاليت ها را به مغز نسبت مي دهند، اين دو را با هم در آميخته و مي گويند: اسناد حالات ذهني از سويِ ما[به اشخاص [هر چند که با معنا باشد، بتمامه خطاست. تجربه گرايانِ ساختاري در فلسفه علم، روش مناسبي درباره تمامِ ادعاهاي مربوط به موجوداتِ مشاهده ناپذير(21) اتخاذ نموده اند. آنان استدلال مي کنند: در حالي که چنين ادعاهايي ممکن است ارزش صدق داشته باشند، ما دليلِ خوبي بر اين که يکي از آن ادعاها صادق مي باشند، نداريم. همچنين، اساس و بنيانِ الحاد،(22) اين ديدگاه نيست که صحبت از وجود خدا، اراده و سلطنت او بي معناست، بلکه در عوض، شالوده الحاد اين است که چنين ادعاهايي جملگي به طور کامل کاذب اند. هر کدام از اين ديدگاه هاي ضد واقع گرايانه از تفسيري شناختي از ادعاهاي مورد بحث به سوي استدلال بر عليه اين انديشه که يکي از اين ادعاها صادق اند حرکت کرده اند (و در نهايت به نظريه خطا رسيده اند). آنچه که تمامِ نظريه پردازانِ نظريه خطا به آن اذعان دارند اين است که پذيرشِ شناخت گرايي راجع به يک موضوع، به خوديِ خود حقانيت و درستي براي ادعاهايش به ارمغان نمي آورد.
نظريات خطا (هر جا که مطرح شوند) به طور ويژه اي چيزي بيش از اين که هيچ کدام از ادعاهاي مورد بحث صادق نيستند، در بر دارند؛ زيرا چنين نظرياتي تقريبا هميشه با انکار فرض هاي موضوعه در زبانِ مورد بحث، که پذيرفتني بودنِ آن ها متکي بر داشتن شرحي از اين مي باشد که چرا مردم به خطا مي روند، به مقابله با "حس مشترک" برخاسته اند. نيازي به گفتن نيست که شرح ها و تبيين هاي پيشنهاد شده و موجّه بودنِ آن ها، همان طور که خطا به گونه هاي متفاوتي تبيين شده است، متفاوت اند. در فلسفه اخلاق، سر چشمه خطا اغلب تا حدودي واکنش هاي فرافکنانه ما نسبت به جهان دانسته شده است (همان گونه که هيوم خاطر نشان مي سازد: تذهيب کردن يا آلوده نمودن تمامِ امور طبيعي با رنگ هاي به عاريت گرفته شده از عواطف دروني است.) و نيز سرچشمه اين خطا تا اندازه اي به کار کردهاي اجتماعي شدنِ مؤثر نسبت داده شده است و موجه نمايي تبيين هاي روان شناختي و جامعه شناختي از ديدگاه اخلاقي، نقش قاطعي در جذاب شدنِ نظريه خطا ايفا مي کند. خوش ظاهري اين تبيين ها مي گويد که خطا امري طبيعي است و هر چه که خطا طبيعي تر ديده شود، عقيده ما بر اين که هيچ خطايي بر طرف نخواهد شد طبيعي تر خواهد بود. بنابراين، حتي اگر ادعاهاي اخلاقي به گزارش از حقايق معنا بخشند (همان طور که شناخت گرايان مي گويند)، واقع گرايان با چالشي جدي در نشان دادنِ اين که مباحثاتِ اخلاقي صرفا ابرازِ خطايي (هر چند طبيعي) نظام مند و در سطحِ وسيع نمي باشند، مواجه اند. عده اي معتقدند که اين چالش مرتفع نمي گردد. براي مثال، جِي. ال. مکي تصديق مي کند که ادعاهاي اخلاقي هرگونه آزمونِ معقول براي محتوايِ معرفتي را با موفقيت مي گذراند. اما در ادامه وي بر تحليلِ شناختي خود از ادعاهاي اخلاقي تکيه مي کند تا آن ها را بي اعتبار سازد و يک نظريه خطا را مطرح نمايد: «انکار ارزش عيني بايد به عنوان يک "نظريه خطا" مطرح گردد... نظريه اي که مي گويد هر چند اغلب مردم در ارائه احکامِ اخلاقي به روشني ادعا مي کنند که (در ميانِ ساير امور) به چيزي به طور عيني توصيه اي اشاره دارند، اما اين ادعاها جملگي خطا و کاذب اند». مکي براي اثبات کاذب بودنِ همه ادعاهاي اخلاقي سه استدلال مي آورد:
1 وي با اشاره به تنوع ديدگاه هاي اخلاقي استدلال مي کند که در مواجهه با چنين اختلاف نظرهاي شديد، اعتقاد به اين که احکامِ اخلاقيِ آدميان پاسخي به حقايق اخلاقي عيني هستند ناموجه است. بنابراين، مسأله و مشکل تنها اين نيست که مردم راجع به مسائل و پرسش هاي اخلاقي با هم اختلافِ نظر دارند [زيرا[ اختلافِ نظر، با وجود داشتن امري حقيقي کاملاً سازگار است. [بلکه [مسأله اين است که «اختلافاتِ حقيقي و بالفعل در نظام هاي اخلاقي با اين فرض که اين نظام ها منعکس کننده روش هاي مختلفِ زندگي اند آسان تر تبيين مي شوند تا اين فرض که اين نظام ها بيانگر مشاهدات در باب ارزش هاي عيني اند که اغلب آن ها به طور جدي ناکافي اند و به طرز ناهنجاري بد جلوه داده شده اند.»(23)
2 مکي مي گويد که نيروي انگيزشي و ارتباط عمليِ احکامِ اخلاقي، مقبوليتِ اعتقاد به وجودِ حقايق اخلاقي را به تحليل مي برد. وي استدلال مي کند که باورهاي اخلاقي بالضروره تحريک کننده اند و حقايق اخلاقي (اگر وجود داشته باشند) بايد ضرورةً راهنماي عمل باشند. به نظر او «مُثُل افلاطوني تصويري دراماتيک از آنچه که ارزش هاي عيني بايد باشند، ارائه مي دهند. مثالِ خوبي چنان است که معرفت به آن براي کسي که صاحب آن معرفت شده است، جهت و مسير اعمال و انگيزه براي اعمال تدارک مي بيند؛ خوب بودنِ چيزي به کسي که از آن آگاهي پيدا مي کند هم مي گويد که آن را پي جويي کند و هم او را پي جويِ آن مي گرداند.» اکنون اگر ارزش هاي عيني بايد چنين باشند، پذيرش وجودِ حقايق اخلاقي، مستلزم در بر داشتن يک وجودشناسي خيال بافانه و وهمي و نيز مسلم گرفتن نيروهاي اسرارآميز در تشخيص و درکِ اخلاقي است. مکي استدلال مي کند که بهترين راه،انکار وجودِ ارزش هاي عيني است، مخصوصا به اين دليل که ما مي توانيم نيروي انگيزشي احکامِ اخلاقي را بدونِ توسل به حقايق متناظر (و اسرارآميز) که ضرورةً آدمي را بر مي انگيزانند تبيين کنيم.
3 مکي دغدغه هايي را درباره ارتباطي که ميانِ اوصافِ اخلاقي و اوصافِ طبيعي فرض گرفته شده است مطرح مي کند. اگر حقايق اخلاقي وجود دارند، آن حقايق بايد دو ويژگي داشته باشند: آن ها بايد عارضِ بر اوصافِ طبيعي شده باشند (به گونه اي که آمدن اوصاف طبيعي، باعث آمدن اوصافِ اخلاقي باشد) و آن اوصاف بايد چنان باشند که صدقِ يک گزاره اخلاقي از جانب صدقِ گزاره اي طبيعت گرايانه يا دسته اي از گزاره هاي طبيعت گرايانه ايجاب نشده باشد. (زيرا واژگانِ اخلاقي از جهتِ تعريف قابل تحويل به واژگانِ طبيعي نيستند.) اما اين دو ويژگي، با هم به ظاهر مشکلاتِ لا ينحلّي را به وجود مي آورند: اگر اين مکانِ منطقي وجود داشته باشد که يک شي ء بتواند تمامِ اوصافِ طبيعي را داشته باشد ولي هنوز اوصاف اخلاقي را نداشته باشد، چرا ممکن نباشد که دو شي ء با اوصاف طبيعي مشابه، اوصافِ اخلاقيِ متفاوتي داشته باشند؟ واقع گرا بايد به اين پرسش با توسل به ارتباطي خاص ميانِ حقايق اخلاقي و حقايقِ طبيعي پاسخ دهد و بايد بر يک معرفت شناسي عجيب در تبيين اين که چگونه ما اين ارتباط را کشف مي کنيم تکيه نمايد. به عکس، يک غير واقع گرا مي تواند عروضِ ظاهريِ اوصافِ اخلاقي بر اوصافِ طبيعي را با انکار يکجاي اوصافِ اخلاقي و جايگزين نمودن شرحي از اين که چگونه ما به باورهاي اخلاقيِ خود به عنوانِ واکنشي به چهره ها و جلوه هاي طبيعي عالم که نسبت به آن ها واکنش نشان مي دهيم، نظر مي کنيم، تبيين نمايد.
از ميانِ اين سه استدلال، راهبردي عام پديد مي آيد. اين راهبرد بايد ارزشِ وجود شناختي و معرفت شناختيِ فرض گرفتن حقايق اخلاقي را برجسته سازد و نشان دهد که ما نيازي به پرداختن اين هزينه ها نداريم. خلاصه استدلال ها اين است که ما به وجود حقايق اخلاقي براي تبيين احکامِ اخلاقي همانند تبيين هر چيز ديگري نيازي نداريم؛ حقايق اخلاقي اگر وجود داشته باشند، براي تبيين گري ضعيف و ناتوان اند و بنابراين، بهتر است که اعتقادي به آن ها نداشته باشيم. با اجتناب از فرض کردنِ حقايق اخلاقي از سوي گفتمان هاي اخلاقي، شرح جامع و بهتري از عالم به دست مي آوريم و يک وجودشناسيِ کم تر نامعقولي را تحصيل خواهيم کرد و يک معرفت شناسي مرتب تري خواهيم داشت.
البته اين دغدغه هاي معرفت شناختي و متافيزيکي دغدغه هايي تازه نيستند که مکي براي نخستين بار آن ها را مطرح نموده باشد. (هر چند در گذشته اين نگراني ها معمولاً به عنوانِ زمينه هايي براي غير شناخت گرايي معرفي مي شدند، نه نظريه خطا.) اين دغدغه ها به صورت هاي مختلف دست کم تا [زمانِ[ هيوم ادامه پيدا مي کند. و از هنگامي که مور استدلال برهانِ گشوده را درباره طبيعت گروي (در باب تعريف) پيشنهاد کرد، فيلسوفان در مجموع تصور کرده اند که واقع گرايي اخلاقي با مشکلات معرفت شناختي و وجودشناختي غيرقابلِ حلّي مواجه شده است. درحقيقت، فرضِ عام و مشهور (خطا) اين است که تنها ديدگاه هاي واقع گرايانه موجود در اخلاق، ديدگاه هايي هستند که اوصافِ فراطبيعي دربر دارند و قدرت هاي خاصي را در بابِ شهود اخلاقي معرفي مي نمايند.
نظريه پردازانِ نظريه خطا پذيرشِ شناخت گرايي را به عنوانِ امتياز دادنِ به رقيب تلقي نمي کنند. شبهات معرفت شناختي و متافيزيکي خاصي که آنان مطرح مي سازند، به طور قاطع سبب شده است که ديدگاه هاي خاصي راجع به اين که جهان بايد چگونه باشد تا ادعاهاي اخلاقي صادق باشند مطرح گردد. (مکي معتقد است که صدقِ ادعاهاي اخلاقي، وجودِ حقايق توصيه اي عيني، را پيش فرض مي گيرد؛ يعني مستلزمِ وجود حقايقِ غيرطبيعي است که عارضِ بر حقايق طبيعي اند و هنگامي که آن ها به عنوانِ امري حقيقي درک شوند، بالضروره بدونِ اين که حالاتِ عاطفيِ عامل را مدّ نظر قرار داده باشند عمل را ايجاب مي نمايند. اگر نظريه پردازانِ نظريه خطا راجع به آنچه که احکامِ اخلاقي پيش فرض مي گيرند، بر خطا باشند، آن گاه استدلال هاي آنان در برابر واقع گرايي اخلاقي ارزش خود را از دست خواهند داد. علاوه بر آن، اگر اين
افراد شناخت گرايي را انکار نمايند، زمينه اي براي ادعاي اين که ادعاهاي اخلاقي پيش فرض هايي با خود دارند (آن پيش فرض ها هرچه که مي خواهند باشند) نخواهند داشت.
عينيت گرايي(24)، فرا ذهنيت گرايي(25)، ذهنيت گرايي(26)
اگر شناخت گرايي را داراي بهترين تفسير و شرح از ادعاهاي مورد بحث تلقي کنيم، آن گاه بدونِ در نظر گرفتن اين که پيرو نظريه خطا يا نظريه درست هستيم، پرسشي مطرح مي شود: شرايط صدق اين ادعاها کدامند؟
طرفدارانِ نظريه خطا همانند پيروانِ نظريه درست، متعهدند که به اين پرسش پاسخي در خور بدهند، زيرا مسأله اين است که آيا شرايطِ صدقِ مناسب هميشه رضايت بخش نيز مي باشند يا نه؟ طرفدارانِ نظريه خطا و درست هر دو بايد شرحي راجع به شرايط صدق براي ادعاهاي مورد بحث ارائه دهند. البته ضرورتي ندارد که آن ها درباره اين که چگونه ادعاهاي مورد بحث بايد تفسير شوند اتفاقِ نظر داشته باشند. در واقع، اغلب بخشِ مهمي از اختلافِ آنان بر آنچه که به عنوانِ تفسير ظاهريِ مناسب به حساب مي آيد قرار گرفته و بدين ترتيب بر آنچه که براي صدق ادعاها لازم است متمرکز شده است. علي رغم اين مطلب هر کدام از اين دو ديدگاه بايد تقريري براي استمرار ديدگاه خود ارائه دهند.
در مباحثه راجع به شرايط صدقِ ادعاهاي مورد نزاع است که گفت و گو در اطراف ايده آليسم به ميان مي آيد. ايده آليست ها با رقيبانِ خود در اين باره اختلاف نظر ندارند که اگر ادعاهاي مورد بحث به صورتِ ظاهري تفسير شوند، مي توانند به صورت ظاهري صادق باشند، بلکه اختلاف آنان درباره اين است که آيا ادعاهايي که تفسير ظاهري مناسب شده اند صدقشان را بر اساسِ يک ذهن يا اذهاني تدارک مي بينند يا نه؟ اما همانند تمايز و تقسيم مباحث به واقع گرايي و ابزارگرايي، تقسيم مباحث به ايده آليسم و واقع گرايي نيز ناکافي است. به جاي اين تقسيم بندي، نيازمند جايگزين کردن آن تقسيم با تقسيمي سه بخشي ميانِ عينيت گرايي، بين الاذهان گروي و ذهنيت گروي مي باشيم.
آنچه موجب تفاوت تفسير و شرح عينيت گرا، بين الاذهان گرا و ذهنيت گرا از ادعاهاي مورد بحث مي گردد اين است که آيا مردم در شرايط صدقِ اين ادعاها نقشي دارند يا نه؟ اگر نقشي دارند، اين نقش را چگونه ايفا مي کنند؟ شرايط صدق اگر تکيه اصلي را به افراد داشته باشند (آن گونه که من خواهم ناميد) سابجکتيو و و متکي به فردند؛ و اگر ارجاع و تکيه اصلي را به اعمال يا قراردادها يا توانايي هاي گروهي از مردم داده باشند، بين الاذهان گر، هستندو اگر به طور کلي نيازي به ارجاع دادن به مردمان، توانايي آنان، اعمالشان يا قراردادهايشان نداشته باشند، «عينيت گرا» خواهند بود.
هر کدام از اين ديدگاه ها، ديدگاهي را که شخص مي تواند با توجه به ماهيتِ شرائط صدقِ مناسب براي ادعاهايي که به طور شناختي تفسير شده اند اتخاذ نمايد، تشکيل مي دهند. بنابراين، مي توانيم عينيت گرايي، فراذهنيت گرايي و ذهنيت گرايي را در طرفِ شناخت گرايانه از طرح خود به عنوان ديدگاه هايي که براي نظريات خطا و درست قابلِ پيروي و دسترسي اند، قرار دهيم.
براي بسياري از ادعاها (مثلاً،ادعاهاي راجع به ارزش شخصي يا درباره درد يا درباره باورها يا حالات ذهني به طور کلي)، که صدق چنين ادعاهايي را مبتني بر ذهن سامان مي بخشد (و بدين ترتيب شرايط صدق ذهنيت گرايانه و متکي بر فرد ارائه مي کنند). براي ديگر ادعاها (مثلا، در باره مجاز بودن برخي حرکات در يک بازي يا مشروعيت برخي اعمال) موجه ترين ديدگاه، ديدگاهي است که صدقِ چنين ادعاهايي را منوط بر اَعمال يا قراردادهاي اجتماعي مي نمايد (و بدين ترتيب شرايط صدقِ فرا ذهنيت گرايانه و بين الاذهاني را مطرح مي کند). براي ديگر ادعاها (مثل اين ادعا که الکترون ها وجود دارند يا منظومه هاي شمسي ديگري نيز در عالم يافت مي شوند و يا اين که کوه ها وجود دارند) موجه ترين ديدگاه، ديدگاهي است که صدق اين ادعاها را مستقل از افکار، اعمال و قراردادهاي افراد و اذهان بنيان مي نهد (و بدين ترتيب شرايط صدق عيني را پيش مي کشد).
هر کدام از اين ديدگاه ها، چه ذهنيت گرايانه، چه فرا ذهنيت گرايانه و چه عينيت گرايانه، تا آن جاکه با عبارتِ «برخي از شرايط صدق، لايقِ بالفعل و واقعا رضايت بخش اند» (يعني برخي از ادعاهاي مربوط صادق هستند) ترکيب شده باشند، دقيقا به روشني يک ديدگاه واقع گرايانه مي باشند.
براي مثال، يک ديدگاه واقع گرايانه معتبر و بي چون و چرا در فلسفه روان شناسي اين است که شرايط صدق براي گزارش از درد، ارجاعِ روشني به يک حالت ذهنيِ فردي را مطرح مي کند و [نيز[ اين که گاهي اوقات آن شرايط صدق ارضاکننده مي باشند (يعني آدميان گاهي درد را احساس مي کنند). هيچ تقريرِ کلي از واقع گرايي وجود ندارد که ذهنيت گرايي را نفي کند. بنابراين، هيچ تقريري که "استقلالِ از حالت ذهني را" لازم داشته باشد، پذيرفتني نيست. همان طور که آر.
بي. پري قاطعانه خاطرنشان مي سازد: «کوچک ترين زمينه اي براي نسبت دادن اين مفهوم مضحک به واقع گرايي وجود ندارد که چنين اشيايي به عنوانِ اعمال يا حالات ذهني وجود ندارند يا اين اشياء قابلِ شناخت نمي باشند،... زيرا واقع گرا، نه از روان ترس دارد و نه شيدا و مجنون آن است.»(27)(زيراواقع گرا به دنبالِ پرهيز از علاقه شديدبه روان است وبراي متهم ساختن او به روان ترسي، دليلي ديده نمي شود.)
درطريقي مشابه، يک ديدگاه واقع گرايانه موجه و کامل در فلسفه حقوق، ديدگاهي است که شرايط صدق براي اظهارات حقوقي را به اعمال و قراردادهاي جوامع خاصي ارجاع مي دهد و مبتني مي سازد [که البته] گاهي هم آن شرايط صدق را قانع کننده مي داند.(28) بديهي است که اين تنها ديدگاه واقع گرايانه در فلسفه حقوق نيست. [زيرا] ديدگاهي که شرايط صدقِ عيني براي ادعاهاي حقوقي ارائه مي کند (همان طور که نظريه پردازان حقوق طبيعي رفتار مي کنند) و کساني که معتقدند اين ادعاها گاهي صادق هستند [نيز] يک واقع گرا درباره حقوق خواهند بود. با اين حال، درباره ادعاهاي حقوقي موجه ترين شرح و تقرير هنگامي که ادعا مي کنيم برخي اعمال غير حقوقي اند، اين است که اين رفتار از جانب قوانين جامعه مربوطه مورد نهي قرار گرفته است. و هر چيزي را که به آن منع قانوني نسبت دهيم، منع قوي تري پيدا مي کند.
اين ديدگاه ها در فلسفه روان شناسي و فلسفه حقوق کم تر از اين عقيده در فلسفه علم، که شرايط صدق براي ادعاهاي مربوط به موجوداتِ نظري را متکي بر مردمان يا اعمال و قراردادها نمي داند و از سوي ديگر، آن شرايط صدق گاهي راضي کننده هم مي باشند، واقع گرايانه نيستند. [بنابراين [واقع گرايي منحصرا ويژگي برجسته عينيت گرايي تلقي نمي گردد.
به فراخور موارد گوناگون، ذهنيت گرايي و عينيت گرايي هر کدام به مثابه ارائه کننده تقريري درست از شرايط صدقِ ادعاهاي اخلاقي مطرح شده اند. هر کدام از اين ديدگاه ها، اگر بتوانند به طور موفقيت آميزي به عنوانِ تقريري مناسب از ادعاهاي اخلاقي که به طور ظاهري تفسير شده اند دفاع شوند، مي توانند مادامي که اين ديدگاه با يک نظريه درست ترکيب شده باشد، ديدگاهي واقع گرايانه را تشکيل دهند.(29) تنوع ديدگاه هاي در دسترس در ذهنيت گرايي، فرا ذهنيت گرايي و عينيت گرايي و تفاوت ميانِ آن ها با چند مثال روشن تر خواهد شد.
ذهنيت گرايي
ذهنيت گرايانِ اخلاقي اي که شناخت گرايي را مي پذيرند مي گويند صدق ادعاهاي اخلاقي متکي بر حالات شخصي و ذهني افراد است. آن ها مدعي اند که ادعاهاي اخلاقي در يک معناي کاملاً صريح، يا صادق اند و يا کاذب. مطلب مهم اين است که صدق يا کذب آن ادعاها وابسته به ذهن مي باشد؛ [آنان معتقدند] اين که چيزي خوب يا بد است (درست يا خطاست) مبتني بر نگرشِ شخص خاصي نسبت به آن شي ء مي باشد. اين قسم از ذهنيت گرايي تمامِ انواع شناخت ناگرايي را کنار مي گذارد و شامل آن ديدگاه هايي مي گردد که ادعاهاي اخلاقي را تأملاتي در باب حالات ذهني شخص تلقي مي کنند، يعني ديدگاه هايي که درباره شرط صدقِ ادعاهاي اخلاقي مي باشند.
بر طبق يک تقرير از ذهنيت گرايي اخلاقي، احکام ارزشي تنها در رابطه با اميال، پسندها و اهداف شخص حاکم، معنا پيدا مي کنند به طوري که ادعاي «× خوب است» به مثابه و عبارت اخري « ×براي من خوب است» ديده مي شود و اين ادعا به نوبه خود بر اساسِ ميل، پسند و اهدافِ شخصي که حکم و قضاوت مي کند، صادق يا کاذب شمرده مي شود. هابز از اين ديدگاه حمايت کرده و استدلال مي نمايد که «واژه هاي خوب و بد و عبارت هاي تحقيرآميز، هميشه در رابطه با شخصي که اين واژه ها را به کار مي برد استفاده مي شوند. [و] هيچ گاه اين واژه ها مطلق و مجزا از استفاده کننده از آن ها نيستند. همچنين نبايد هيچ قاعده اي در بابِ خوب و بد از ماهيت خود ايشان اخذ شود.» اخيرا نظريه ذهنيت گرايانه مشابهي از سوي نظريات معقوليت که ارزش شي براي شخص را با ترجيحات و پسندهاي او گره زده، تأييد شده است.
به طور جايگزيني، يک ذهنيت گرا درباره ارزش مي تواند بگويد احکام ارزشي، وابسته به شخصِ حکم کننده نيستند، هر چند صدق آن احکام منوط به حالاتِ ذهني افراد باشد. چنين ذهنيت گرايي، مي تواند بگويد ادعاهاي ارزشي به آنچه که مي تواند اميال، پسندها يا اهدافِ کسي را (که ضرورةً و صرفا شخص حکم کننده آن احکام نيست) بر آورده سازد، بازمي گرداند. آر. بي. پري وقتي که مي گويد: يک شي ء هرچه که مي خواهد باشد در معناي کلي و اصلي با ارزش است (قابليت ارزش دارد)، هنگامي که موضوعِ علاقه اي قرار گرفته باشد در اين جا فرقي نمي کند، هر علاقه اي که باشد مهم نيست(30) به روشني از اين تقرير حکايت مي کند. در حالتي مشابه، سودگرايانِ ترجيح گراي اقناعي(31) مي گويند که ارزش منوط بر پسندها است و مادامي که يک شي ء پسندِ شخصي را برآورده سازد (اين که پسند چه کسي باشد مهم نيست) آن شي ء نسبت به آن مقدار خوب است.
همچنين کسي که درباره ارزش، ذهنيت گراست مي تواند مدعي شود که احکامِ ارزشي متکي به حاکم و حکم کننده شان نيستند. با اين حال، زماني که به علت اميال، پسندها يا اهدافِ شخص خاصي صادق باشند، هنوز هم صادق اند. براي مثال، بر طبق نظريات ناظر آرماني، اين که آيا چيزي ارزشمند است (يا دست کم اين که آيا چيزي درست است) مشروط به اين است که آيا اين چيز از جانب ناظري که به طور آرماني ساخته و پرداخته شده و متناسب گرديده است مورد تأييد قرار مي گيرد يا نه؟
ذهنييت گرايي راجع به ارزش، معنايي کامل به وجود داشتن حقيقت (شما حتي مي توانيد بگوييد «يک حقيقت عيني») درباره آنچه که خوب است يا قابليت ارزشي دارد، مي دهد. و نيز معناي کاملي به اين مطالب مي بخشد که آن حقيقت قابليت گزارش شدن از جانب همه مردم را دارد. ديدگاه ذهنيت گرايانه (شناختي) اين نيست که احکام اخلاقي «براي کسي صادق اند» ولي ظاهرا صادق نيستند، بلکه در عوض اين است که احکامِ ارزشي ظاهرا صادق اند، اما تنها به دليلِ حالاتِ ذهني يک شخص صادق اند (مثلاً، به دليلِ اميال، پسندهاواهدافِ شخصِ مربوطه صادق اند).
البته بر اساسِ ذهنيت گرايي اي که «× خوب است» را معادل «× براي من خوب است» مي داند، دو نفر که مي گويند «× خوب است» از شي ء واحدي خبر نمي دهند؛ بلکه هر يک از آن ها ادعايي راجع به ارتباطِ × با اميال، پسندها و اهدافِ خود مطرح خواهد نمود. اما (برخلافِ نقدهاي مشهور بر عليه ذهنيت گرايي) اين به معناي آن نيست که دو شخص نمي توانند از حقايقِ مشابهي گزارش کنند، يا اين که آن دو نفر نمي توانند با هم اختلافِ نظر داشته باشند؛ [بلکه] تنها به اين معناست که براي خبر دادن از حقيقت هاي مشابه و براي اختلافِ نظر داشتن، آن دو بايد عبارت ديگري و طرف مقابل خود را اظهار دارند. براي مثال، بگويند « ×براي تو خوب است». بنابراين، يکي از قوي ترين استدلال ها در برابر چنين تقرير ذهنيت گرايانه اي از احکامِ اخلاقي اين است که دو نفر مي توانند بر ارزش اخلاقي چيزي با هم توافق داشته باشند، به اين که هر دو صرفا بگويند اين شي ء خوب است (يا بد است)، بدون در نظر گرفتن اميال، پسندها و اهداف مربوط به خودشان. و اين مطلب مي رساند که اين تقرير از ذهنيت گرايي به عنوانِ شرحي از آنچه که هنگام ادعاهاي اخلاقي مطرح مي نماييم، غيرموجه مي باشد. بنابراين، در حالي که اين تقريرِ ذهنيت گرايانه بر حسب پذيرش اين ادعا که اگر برخي ادعاهاي ارزشي تفسير ظاهري شوند ظاهرا صادق اند، واقع گرا تلقي مي گردد، با وجود اين ناموجه بودن تفسير ظاهري پيشنهادي آن ممکن است آن ديدگاه را به عنوان يک ديدگاه واقع گرايانه ناموجه گرداند.
فرا ذهنيت گرايي
همان طور که ذهنيت گرايي ديدگاهي است که مي توان آن را درباره شرايط صدقِ ادعاهاي اخلاقي اخذ کرد، فراذهنيت گرايي نيز همان طور است. با بيان و شرحِ شرايط صدقِ ادعاهاي اخلاقي بر حسب قراردادها يا اعمالِ گروه هاي مردم، فراذهنيت گرايي (همانند ذهنيت گرايي) مي پذيرد که مردم در شرايط صدق نقش ايفا مي کنند، اما (همانند عينيت گرايان) مدعي اند که صدقِ ادعاهاي اخلاقي، حقايقي را درباره افرادِ خاصي مطرح نمي سازند.
قراردادگرايي(32) يکي از تقريرهاي فراذهنيت گرايانه در حوزه فلسفه اخلاق است. اين ديدگاه ادعاهاي اخلاقي را اموري راجع به قراردادها و اعمالِ بالفعل جاري در جامعه مربوط به خود تلقي مي کند (نه صرفا انعکاسي از آن اعمال و قراردادها). اين قسم از ديدگاه ها به طور برجسته اي در دفاع از نسبيت فرهنگي(33)نقش دارند. براي مثال، روث بنديکت(34) از تقرير فرا ذهنيت گرايانه در عبارت زير دفاع مي کند؛ آن جا که مي گويد: «اخلاق در هر جامعه اي متفاوت و يک واژه مناسب براي عادات مورد پذيرش جامعه است. آدميان هميشه ترجيح مي دهند که بگويند "اين اخلاقا خوب است"، تا اين که بگويند "اين [کار[ مرسوم است"،... اما از لحاظ تاريخي اين دو عبارت مترادف اند.»
تقرير ويژه بنديکت از قراردادگرايي به عنوانِ تقريري از معناي ظاهريِ ادعاهاي اخلاقي، مشکلات متعددي را پديد آورده است. اين تقرير تبييني بد از اين که چگونه مي توانيم به طور معقولي انتقادات اخلاقي بر رسوم و آداب مورد پذيرش خودمان وارد کنيم، ارائه مي کند و ديدگاهِ خاصي در بابِ اين که چگونه مي توانيم به سوي کشف آنچه که خوب است حرکت کنيم، پيشنهاد مي کند؛ اين ديدگاه توصيه مي کند که تحقيقاتِ جامعه شناختي [دراين مهم [تعيين کننده اند. با اين حال، قرار دادگراييِ بنديکت تنها ديدگاهِ در دسترس از فرا ذهنيت گرايي نيست.
راه هاي گوناگوني براي جايگزين کردن فرا ذهنيت گرايي وجود دارد تا اين که اين ديدگاه بتواند شرحي موجه تر از زبانِ اخلاق ارائه نمايد. يک راه اين است که اين ديدگاه را که ادعاهاي اخلاقي به طور مستقيم به قراردادهاي يک جامعه باز مي گردند، انکار کنيم در عوض فقط بگوييم که اين ادعاها محصولِ قراردادها هستند. با توجه به اين مطلب، شخص مي تواند استدلال کند که صحت يک اصلِ اخلاقي (و به دنبالِ آن صدقِ ادعاي اخلاقي) به موافق بودنِ آن اصل با بهترين نظريه توجيهي سازگار که براي اصول، قراردادها واعمالي که ما آن ها را پذيرفته ايم در دسترس اند، منوط و وابسته است. اين ديدگاه معياري را تصديق مي کند که با آن معيار اعمال و افعالِ خاص بايد مورد ارزيابي قرار گيرند. بنابراين، اين ديدگاه عقلاني بودن اين گفتار را که قراردادهاي ضداخلاقي و اعمالي که اخلاقا مورد پذيرش نيستند وجود دارند، تصديق مي کند. اما در همان حال، اين ديدگاه، خودِ اين معيار را انعکاس نهادها و اعمالِ جامعه اخلاقي که تحقيق در آن انجام مي شود قلمداد مي کند.(35)
روشِ ديگر در تکميل و بهتر کردنِ قراردادگرايي بنديکتي اين است که از اعمال و مردمِ بالفعل و حقيقي جدا شويم و صدقِ ادعاهاي اخلاقي را به عنوانِ اموري که به طريقي از جانب قراردادهاي فرضي يا اعمالِ مردمانِ فرضي تعيين شده اند، مورد مطالعه قرار دهيم. جدا شدن از اعمال و قراردادهاي حقيقيِ مردمانِ واقعي، طرح نقد اخلاقي اين اعمال و قراردادهاي حقيقي را بامعنا مي سازد و نشان مي دهد چرا تحقيقِ جامعه شناختيِ صرف براي پاسخ دادن به مسائل اخلاقي کافي نيست. بسياري از ديدگاه هاي قراردادگرايانه از مزيت هاي اين تجربه و جدا شدن، با اظهار اين که صدقِ ادعاهاي اخلاقي بر مدار آنچه که به طور شايسته از جانب عامل هاي آرماني نسبت به شرايط ويژه فرضي مي پذيرند مي چرخد، بهره مي جويند. البته نظرياتِ قراردادگرايانه متفاوت شرايط متفاوتي را به عنوانِ شرايط مناسب براي تعيين اصولِ اخلاقي ارائه مي کنند؛ اما اين ديدگاه ها راجع به اين مسأله که شرايط صدقِ مناسب براي ادعاهاي اخلاقي، شرايط فراذهنيت گرايانه اند با هم متفقند.
عينيت گرايي
همانند ذهنيت گرايي و فرا ذهنيت گرايي، عينيت گرايي ديدگاهي راجع به شرايطِ صدقِ ادعاهاي اخلاقي اي که تفسير ظاهري شده اند مي باشد. تفاوت ميانِ اين سه ديدگاه در آنچه که هر يک از آن ها در تفسيرِ ظاهري مناسب براي ادعاهاي اخلاقي اخذ کرده اند، نهفته است. عينيت گرا معتقد است که شرايط صدقِ مناسب، ارجاعي به حالات ذهنيِ کسي يا توانايي ها، قراردادها يا اعمالِ هيچ گروهي از مردم ندارند. اساسِ عينيت گرايي که از جانب راس به خوبي تبيين شده اين است که "قطعا گفتن اين که تحسين عملي از جانب ما علاوه بر تحسين، خوب بودن آن عمل نيز هست يا موجب خوب بودنِ آن عمل نيز مي گردد، نقضي عجيب از نظمِ طبيعي انديشه تلقي مي گردد. ما خوبي عمل را به عنوانِ چيزي که در آن عمل مورد تحسين قرار مي گيرد، تلقي مي کنيم و آن را به عنوانِ امري که عمل آن را دارد هر چند هيچ کس آن را تحسين نکند مي دانيم؛ يعني چيزي که آن عمل بذاته واجد آن است مي شماريم."(36)
در چنين فضايي مور نظريه اي عينيت گرايانه در بابِ ارزش ارائه مي کند، آن جا که مي گويد بهتر است يک جهانِ زيبا وجود داشته باشد تا جهاني زشت، اگر چه هيچ «انساني هرگز در آن عالم ها زندگي نکرده باشد يا نتواند زندگي کند و هيچ انساني نتواند اين زيبايي ها و زشتي ها را ببيند و از زيبايي دنيايِ زيبا لذت ببرد و از زشتي دنياي زشت متنفر گردد.»(37) مور معتقد است ارزشِ زيبايي مستقل از حالات ذهني افراد و اعمال و قراردادهاي گروههاي مردم است. در جاي ديگر او مي آورد که ارزشِ علاقه شخصي و در ک آنچه که زيباست،(38) ارزش زيبايي اي را که به تنهايي اخذ شده است به شدت تحت الشعاع قرار مي دهد. شايد به نظر برسد که اين استدلال مور تمايز ميانِ تفاسير عيني و ذهني (متکي بر فرد) از شرايط صدقِ ادعاهاي اخلاقي را برهم زده و در هم آميخته؛ زيرا علاقه شخصي و درک آنچه که زيباست حالاتِ ذهني ارزشمند هستند. اما اين استدلال چنين خلطي را مرتکب نشده است. آنچه که مور را کاملاً در اردوگاه عينيت گرايان قرار مي دهد اين است که وي مدعي است ارزشِ اين حالاتِ ذهني مثل ارزشِ زيبايي عالم (عالمي که خلوت و بدونِ انسان است)، مستقل از حالات ذهني افراد و اعمالِ گروه هاي مردم مي باشد.
عينيت گرايي در حوزه اخلاق از اين فرضِ غلط که عينيت گرايان بايد بگويند اوصاف اخلاقي، اوصافي غير طبيعي اند و از اين مطلب که عبارتي آگاهي بخش نمي توان درباره شرايط صدقِ ادعاهاي اخلاقي ارائه کرد، آسيب ديده است. به همين دليل شايسته است بر اموري راجع به ارتباطات ميانِ عينيت گرايي، غير طبيعت گروي و روش هاي گوناگون که در آن روش ها شرايط صدقِ ادعاهاي اخلاقي ممکن است معين گردند، تأکيد شود.
مور و راس هر دو استدلال مي کنند که واژگان اخلاقي به اوصافي غير طبيعي اشاره دارند. بنابراين، هر دو در ارائه شرايط صدقِ ادعاهاي اخلاقي در مورد تعيين شرايط صدق مثلاً [گزاره [«قتل نفس عملي خطاست» در هر چيزي مخالفت مي کنند مگر در واژگان اخلاقي. و راس بر خلافِ مور، حتي (در هنگام ارائه معناشناسي انگليسي در زبان انگليسي) در برابر چيزي بيش از اين بيان: «قتل نفس خطاست» صادق است اگر و تنها اگر قتل خطاست، مخالفت مي کند.
تفاوت ميانِ مور و راس از اين لحاظ است که راس معتقد است [واژه [«خطا» به طور کلي تحليل ناپذير است. در حالي که مور بر آن است که شرايط صدقِ ادعاهاي اخلاقي از جمله «درست» و «خطاء» مي تواند به طور آگاهي بخش بر حسب «خوب» و «بد» بيان شود. [و] از آن جا که مور معتقد است «خوب» و «بد» تحليل ناپذيرند، هنگامي که اين خوب و بد مي آيند تا مثلاً بگويند «درد بد است» در پيروي از قراردادِ تارسکي در شرايطِ صدق از راس تبعيت کرده و نظري مثل راس اتخاذ نموده است.
ذکر سه مطلب ضروري است. اول اين که تعيين شرط صدق بر اساسِ قرارداد تارسکي، همانند کاري که راس درباره عبارت «قتل بد است» پيشنهاد مي کند بر خلافِ ظاهرش امري جزئي و ناچيز نيست. اين نوع تعيين شرط صدق، زبانِ انگليسي را براي گزارش از يک حقيقت غير ضروري ولي مهم راجع به ارتباطِ ميانِ زبانِ انگليسي و عالم به کار مي برد. اگر زباني غير از انگليسي براي بيان همان حقيقت مورد استفاده قرار گرفته باشد، آن گاه حتي آن جزئي بودن هم از بين مي رود.(39) (: وقتي بگوئيم murder is wrongاگر و تنها اگر قتل خطاست، از زبانِ انگليسي به عنوانِ زبانِ مبدء و منبع براي بيانِ آن حقيقت در زبانِ ديگري استفاده کرده ايم. م.)
دوم اين که عينيت گرايان نياز ندارند که هميشه بر تعيين شرط صدق بر اساس قرارداد تارسکي متکي باشند و [از سوي ديگر] اين عدّه تنها کساني هم نيستند که بر اين قرارداد مي توانند تکيه نمايند. آنچه که شرايط صدق را شکل مي دهد متکي بر منابع فرا زباني که مورد استعمال قرار گرفته است، مي باشد. در مواردي که ما زباني را در ارائه معناشناسي براي همان زبان استفاده مي کنيم، متوجه خواهيم شد که هرگاه زبان تنها مشتمل بر يک راه براي گزارش حقيقتي مربوط درباره عالم مي باشد. شرايط صدق چيزي بيش از تعيين شرايط صدق بر اساس قرارداد تارسکي ندارد. اين ضعف و نارسايي در تعيينِ شرايطِ صدق مي تواند و ممکن است بدونِ در نظر گرفتن اين که آيا شرايط صدقِ مطرح شده عينيت گرايانه اند يا فرا ذهنيت گرايانه يا ذهنيت گرايانه، به ما آسيب برسانند. از سوي ديگر،عينيت گرايان (و نه تنها فرا ذهنيت گرايان و ذهنيت گرايان) با ارائه يک فرا زبانِ به اندازه کافي غني، ممکن است قادر باشند به اين که بيش از صرفِ تعيين شرط صدق بر اساسِ قراردادِ تارسکي، روش نشان دهند.
نپذيرفتن ارائه شرطِ صدق بر اساسِ واژگانِ اخلاقي براي ادعاهاي اخلاقي، آن گونه که راس و مور مدعي بودند، ويژگي ذاتيِ عينيت گرايي نيست؛ و نيز اين نپذيرفتن شخص را به وادي غير طبيعت گروي نمي کشاند. عينيت گرايان با گرايش طبيعت گروانه شايد به خوبي اوصافِ اخلاقي را با اوصافِ فيزيکي (شايد اوصافِ فيزيکي بسيار پيچيده اي) منطبق گردانند و سپس با اين تطبيق، هنگامي که مي خواهند شرايطِ صدقِ ادعاهاي اخلاقي را ارائه نمايند، محمولاتِ طبيعي را استفاده کنند. تنها دشواري مواجهه با اين عينيت گرايي طبيعت گرا شده در فلسفه اخلاق، يافتنِ نامزدهاي موجه براي انطباق مي باشد. جاذبه مهمِ ذهنيت گرايي و فرا ذهنيت گرايي براي طبيعت گرايان اين است که موجه ترين نامزدها براي يک انطباق به نظر مي رسد شاملِ ارجاع به اميال، ترجيحات و اهدافِ افراد مي گردد يا شامل ارجاعِ به اعمال و قراردادهاي گروه هاي مردم مي باشد. به هر حال، حتي طبيعت گرايانِ افراطي (چه عينيت گرا، چه ذهنيت گرا و چه فرا ذهنيت گرا) به طورِ جايگزين و علي البدل مي توانند بگويند که حقايق اخلاقي بر اساس واژه شناسي غير اخلاقي تعيين ناپذيرند؛ حتي اگر حقايقِ اخلاقي، حقايقي طبيعي باشند، ما نمي توانيم گنجينه اي از واژگانِ غير اخلاقيِ مناسب براي گزارش از آن حقايق داشته باشيم.
نتيجه گيري
ذهنيت گرايي، فرا ذهنيت گرايي و عينيت گرايي هر کدام ديدگاه هايي هستند که مي توان براي تعيينِ شرايط صدقِ برخي ادعاهاي مورد بحث از آن ها بهره جست. بنابراين، هر کدام مي توانند در تقويت واقع گرايي در برخي قلمروها مورد نظر قرار گيرند. با اين حال، [استفاده از[ اين ديدگاه ها به روشني به طور برابر در هر قلمرويي موجه نيست. [مثلاً] در حالي که ذهنيت گرايي ديدگاه واقع گرايانه موجهي در فلسفه روان شناسي است، فرا ذهنيت گرايي ديدگاه واقع گرايانه موجهي در فلسفه حقوق مي باشد، هم ذهنيت گرايي و هم فرا ذهنيت گرايي معمولاً ديدگاه هايي ضد واقع گرايانه در فلسفه اخلاق هستند. يکي از ثمرات تقرير من از واقع گرايي اين است که اين تقرير تبيين مي کند که چرا قضيه از اين قرار است. علت اين است که اغلبِ تقريرهاي ذهنيت گرايانه و فرا ذهنيت گرايانه، تفسيرهاي به شدت غير موجه در بابِ شرايط صدقِ ادعاهاي اخلاقي به عنوانِ ادعاهايي که تفسير ظاهري شده اند ارائه مي کنند.
هيچ کدام از تفسيرهايي ذهنيت گراي بسيط يا فرا ذهنيت گرايي در باب اين ادعا که «× خطاست» حقِ معناي زبانِ اخلاق را ادا نمي کنند (هر چند حکيمانه ترين تقريرهاي آن ها باشد). و بدونِ پيشنهادي که بتوان به عنوانِ ارائه شرايط صدقِ معتبر و درست براي ادعاهاي اخلاقي که تفسير ظاهري شده اند از آن دفاع کرد، اين ديدگاه نمي تواند در دفاع از واقع گرايي اخلاقي مشارکت نمايد. واقع گرايي مستلزم آن است که ادعاهاي اخلاقي اگر تفسير ظاهري و لفظي شدند، لفظا و ظاهرا هم صادق باشند. بنابراين، زماني که آدمي مواجه با شرحي ناموجه از شرايط صدق براي ادعاي اخلاقي مي گردد، تفسير همدلانه از آن طرح و شرح اين است که اين شرح بر اين ديدگاه که ادعاهاي اخلاقي،هنگامي که تفسير ظاهري شده اند بايد به نفع زبانِ جديدي ساده شوند تکيه کرده است. چنين طرحي اگر قرار است که جدي گرفته شود، محرک و انگيزه خودش را از پذيرش قبلي ضد واقع گرايي براي ادعاهاي اخلاقي اي که تفسير ظاهري شده اند، به دست خواهد آورد.
پيش تر از اين گفته بودم که اساسِ واقع گرايي، مهم نيست که در چه حوزه اي باشد، در دفاع از نظريه درست در برابر غير شناخت گرايي و نظريه خطا قرار دارد. چنين دفاعي مستلزم دو مطلب است: 1. نشان دادنِ اين که ادعاهاي مورد بحث، هنگامي که تفسير ظاهري و لفظي شده باشند، ارزش صدق دارند؛ 2. نشان دادنِ اين که ادعاهاي مورد بحث اگر آن گونه تفسير شوند، گاهي اوقات ظاهرا صادق هستند. اگر اين مطلب درست باشد، آن گاه واقع گرايي اخلاقي قابل دفاع است، اگر، اما تنها اگر، شرحي موجه از شرايط صدق ادعاهاي اخلاقي وجود داشته باشد که معناي ظاهري آن ادعاها را به تسخير در آورده باشد و به صادق بودنِ ظاهري بعضي از آن ادعاها هم معنا بخشيده باشد. البته مطرح کردنِ صرفِ تقريري کهن براي شرايط صدقِ ادعاهاي اخلاقي کافي نيست اگر شرح ارائه شده آنچه را که وقتي ما ادعاهاي اخلاقي مي آوريم اراده مي کنيم شامل نشود و به تسخير در نياورد، در دفاع از واقع گرايي اخلاقي کمکي نمي رساند. تفسيرهاي غير ظاهري بي ربط خواهند بود. همچنين دفاع از اين ديدگاه که برخي ادعاهاي اخلاقي هنگامي که تفسير ظاهري شده باشند «به يک معنايي صادق اند» کافي نخواهد بود؛ اگر دفاع نشان ندهد که ادعاها ظاهرا صادق اند، کمکي به دفاع از واقع گرايي اخلاقي نخواهد نمود. صدق غير ظاهري و ناکافي خواهد بود. با وجود اين اگر اين شرح و تقرير آنچه را که ما اراده کرده ايم به تسخير در آورده و بتواند اين اعتقاد را که برخي از ادعاهي اخلاقي ما ظاهرا صادق هستند معقول گرداند، آن گاه واقع گرايي اخلاقي دفاعي را که نياز دارد خواهد يافت.
··· پي نوشت ها
*. Geoffrey Sayre - Mccord; The Many Moral Realisms, Essay on Moral Realism, Cornell university press, First Published, 1988.
**.Geoffrey sayre - Mccord
3 مجري يکي از برنامه هاي طنز که به تحليل و بررسي مفاسد و ناهنجاري هاي اجتماعي به صورت طنز مي پردازد.
4 ميهمانِ فرضي اين برنامه هيلاري پاتنم از مشهورترين واقع گرايانِ غربي مي باشد.
5 اشاره به کار يکي از انديشمندانِ غربي دارد که براي اثبات وجود حقايق عيني در عالم خارج به اشياء لگد مي زد که بگويد آنهادرعالم خارج وجود دارند و با اين کار ادعاي ضدواقع گرايان را تکذيب مي نمود.
6 يکي از ادعاهاي واقع گرايان اين است که اختلافات موجود در ميان نظريات، اندک اندک از بين مي رود و در نهايت نظريات با هم به توافق مي رسند زيرا از حقايق مشابهي خبر مي دهند.
7 - Hitler: A Study in Tyranny
8 يکي از روشهاي مخفي کردنِ مواد مخدر در غرب، قرار دادن آن در درونِ يک محافظ و سپس جا دادن آن در يخچال مي باشد.
9 - G.E.Moore; Principia Ethica, New York, 1971, P.P. 16 - 17
10 - Ibid P.P 110 - 111
11 يعني نيازي نيست که در آن تأويل به کار بريم. يعني وقتي مي گوييم تواضع خوب است يعني در خارج چيزي به نام تواضع وجودداردکه خوب است، برخلاف ديدگاه غيرواقع گرايانه که مي گويد نمي توانيم ادعاهاي اخلاقي راتفسيرظاهري کنيم بلکه بايدبگوييم تواضع خوب است يعني شخص متواضع خوب است.(م)
12 - Truth and Other Enigmas (Cambridge, Mass, 1978), P.146
13 - instrumentalism
14 - idealism
15 جعبه هاي سياه (black boxes) در اينجا به چيزهايي گفته مي شود که اطلاعات خام را به درون خود مي برند و با تجزيه و تحليلهايي که براي ما مجهول است، آنها را تبديل به اطلاعات و محاسباتِ با ارزش مي نمايند. م.
16 - Ayer, Language, Truth and Logic, p.107
17 - C.L.Stevenson, "The Emotive Meaning Of Ethical Terms," Facts and Values, p.16
18 - Ayer, Ibid. p.108
19 - "What Is Mathematical Truth?" Mathematics, Matter and Method, 2nd ed. (cambrige 1979), pp.69 - 70
20 -Benedict Spinoza, Ethics (New York 1949),pt.I, app., p.77
21 - Unobservable entities
22 - atheism
23 - Mackie, Ethics: Inventing Right and wrong, p.37.
24 - Objectivism
25 - intersubjectivism
26 - Subjectivism
27 - R.B.Perry, General Theory Of value (Cambridge, Mass., 1926), p.139
28 - Ronald Dworkin defends this sort of realist position in the philosophy Of low. See Taking Rights Seriously (cambridge, Mass., 1977)
29 اين تلقي از واقع گرايي اخلاقي مبتني است بر ديدگاه مؤلف از نظريه صدق که ديدگاه معنا شناختي تارسکي را اتخاذ نموده است وگرنه بر اساس ديدگاه تطابق شايد امر به گونه ديگري باشد که خود جاي تحقيق وبررسي مفصل دارد. (م)
30 - R.B.Perry, Realms Of Value (Cambridge. Mass., 1954), PP. 2 - 3
31 - Preference satisfaction utilitarian
32 - Conventionalism
33 - Cultural relativism
34 - Ruth Benedict
35 - See my "Coherence and models for Moral Theorizing."
36 - W.D.Ross, The Right and the Good, P.89.
37 - G.E.Moore, Principia Ethica, P.86.
38 - Principia Ethica, P.188
39 - See the introduction to Truth and Meaning, ed. Gareth Evans and John Mcdowell (Oxford, 1976), P.P.× - ×i.