واقع گرایی اخلاقی، شک گرایی اخلاقی
الف. واقع گرايي اخلاقي، (Moral Realism) (1)
واقع گرايي اخلاقي مدعي است که حقايق اخلاقي (2) و به تبع آن، اوصافي نظير خوب، بد، درست، نادرست، فضيلت و رذيلت، که به حقايق يا اوصاف غيراخلاقي تحويل پذير نيستند، در عالم وجود دارد.بر اساس اين نظريه، اين حقايق و اوصاف از آگاهي ما، از حالتي که در آن حالت مي انديشيم و صحبت مي کنيم، از باورها و گرايش هاي ما و از احساسات و اميال ما مستقل اند.اوصاف اخلاقي مي توانند از طريق اشخاص، اعمال، نهادها و مانند اين ها تحقق يابند; تمثل و تحقق اين اوصاف، حقايق اخلاقي هستند که تطابق با آن ها سبب صدق احکام اخلاقي مي شود.«ضد واقع گرايي کمال يافته » نيازي به انکار تمام اين مطالب و فرض ها ندارد.اين ديدگاه مي تواند پس از تفسير دوباره اين فرض ها، به ويژه اين مساله که «صدق » يعني تناظر و تطابق با حقايق، همه يا برخي از اين فرض ها را بپذيرد.معقوليت و موجه نمايي واقع گرايي اخلاقي موجب اين گونه تفاسير مجدد شده است و تنها هنگامي که واقع گرايي به طور جدي ناقص ارزيابي شود، مورد نياز واقع مي شوند.
واقع گرايي اخلاقي معمولا «شناخت گرايي » (3) ناميده مي شود، اما اگر بخواهيم به بياني دقيق سخن بگوييم، شناخت گرايي ديدگاهي است که مي گويد: باورها و گزاره هاي اخلاقي بيانگر معرفت اند يا دست کم مي توانند معرفت بخش باشند و شايد برخي حقايق اخلاقي در عالم وجود داشته باشند که درباره آن ها نمي توانيم شناخت و معرفت داشته باشيم; مثل اين که آيا کاري خاص مي تواند در مجموع خوبي بيش تري از کارهاي ديگر توليد کند يا نه.شناخت گرايي نقطه مقابل شک گرايي اخلاقي (4) است، نه واقع گرايي اخلاقي.
از سوي ديگر، اگر منظور از شناخت گرايي صرفا اين باشد که گزاره هاي اخلاقي قابليت صدق و کذب دارند، به شرط اين که اين ديدگاه معتقد باشد برخي گزاره ها صادق اند، ممکن است با واقع گرايي اخلاقي مطابقت کند.
مشکلات و مسائلي که واقع گرايي اخلاقي مطرح مي سازد و اساسا مابعد طبيعي اند عبارتند از:
مساله اول اين که، واقعي بودن چيزي به چه معناست؟ آيا به معناي جزئي از شبکه علي زماني و مکاني (5) بودن است که علم آن را بررسي مي کند؟ البته بايد اضافه کرد که مراد و منظور ما حتما يک شبکه واقعي است، نه يک شبکه موهوم و خيالي [بنابراين، اين سؤال مطرح مي شود که مراد از واقعي در شبکه «واقعي » چيست؟ ] که در اين صورت، دچار دور مي شويم.بي توجهي به اين فرض مابعد طبيعي، هر ديدگاه واقع گرايانه يا ضد واقع گرايانه (6) را بدون توجه به متعلق آن ها تخريب مي کند.
مساله دوم اين که، آيا اصلا در عالم چنين ماهياتي به عنوان اوصاف وجود دارند؟ و اگر وجود دارند، چه چيزهايي هستند؟ به ويژه آن که آيا آن اوصاف عام و کلي اند; (7) يعني قابليت اين را دارند که با افراد متعددي در زمان واحد و مشابهي تحقق يابند، همان گونه که افلاطون، (Plato) و جورج ادوارد مور، (Edward Moore George) بيان کرده اند؟
مساله سوم، درباره ارتباط بين اوصاف اخلاقي و اوصاف غيراخلاقي مي باشد (8) که بر حسب آن ها، اوصاف اخلاقي مي توانند به موارد خاص و جزئي نسبت داده شوند; چه آن اوصاف غيراخلاقي، اوصاف طبيعي باشند يا غيرطبيعي.خوب اخلاقي تنها وقتي به شخص نسبت داده مي شود که وي اوصاف غيراخلاقي معيني - مثل مهرباني - را با خود داشته باشد.ارتباط بين اوصاف اخلاقي و اوصاف غيراخلاقي را
چگونه بايد فهميد؟ اگر اوصاف اخلاقي بر حسب اوصاف غيراخلاقي تعريف شوند، آن گاه واقع گرايي اخلاقي کنار گذاشته شده است.اگر ادعا کنيم ارتباطي شبه قانوني بين آن اوصاف وجود دارد، آن گاه بايد پرسيد ماهيت چنين قوانيني چه بايد باشد; اين قوانين نمي توانند قوانين علمي باشند و در هر حال، ماهيت قوانين علمي مبهم تر و جدلي تر از آن هستند که بتوانند شباهتي مفيد را تقويت کنند.اگر به برآمدگي صوري (9) اوصاف اخلاقي از اوصاف غيراخلاقي تمسک جوييم - به اين معنا که در مواردي خاص، اوصاف اخلاقي نمي توانند متفاوت شوند مگر اين که اوصاف غيراخلاقي متفاوت باشند - اما از سوي ديگر، ارتباط ذاتي از پيش فرض گرفته شده منطقي (12) ندانيم، شايد واقع گراي اخلاقي باشيم، اما به رابطه اي تمسک جسته ايم که دست کم به اندازه صفت «خوبي » غيرطبيعي، مبهم و مرموز است، به خصوص اگر اضافه کنيم که اوصاف غيراخلاقي بايد اوصافي مادي و طبيعي باشند.
ديدگاه ديگر اين است که اوصاف غيراخلاقي، اوصاف اخلاقي را به شيوه اي متمايز از اوصاف خاصي (مثل قرمزي) ، که اوصاف نوعي خودشان (مثل رنگ) را تحقق مي بخشند، ايجاد مي کنند; يعني آن جزئيات (از قبيل اشخاص و اعمال) ، اوصاف اخلاقي را تنها به صورت غيرمستقيم تحقق مي بخشند; به عبارت ديگر، با ايجاد اوصاف غيراخلاقي، اوصاف اخلاقي را به صورت مستقيم پديد مي آورند.مهرباني يک شخص نوعي از خوبي است، خود خوبي نيست و شخص، خوبي را به طور غيرمستقيم ايجاد مي کند; خوبي اي که با مهرباني به طور مستقيم تحقق يافته است.اما يک جنس مثل خوبي بر حسب انواعش قابل تعريف نيست، مگر به صورت ترکيبي فصلي (13) [به اين که بگوييم خوبي عبارت است از: مهرباني يا نيکوکاري يا ترحم يا...]; حالتي که به ندرت امکان دارد و ناقض مفهوم تعريف است، حتي اگر خود جنس ما را در برگزيدن اين ترکيب فصلي رهنمايي کرده باشد.(رنگ نمي تواند با ترکيب فصلي درجات خاص رنگ تعريف شود; درجاتي که شايد بي نهايت باشند.در حالي که، انواع خوبي احتمالا از حيث تعداد بي نهايت نيستند.ترکيب فصلي شان تنها پس از درکي پيشين از جنس آن ها حاصل مي گردد.) به هر حال، ارتباط ميان نوع و جنس نيازمند توضيح مابعد طبيعي وسيعي است.تمام اين مسائل سه گانه متافيزيکي فقط در متافيزيک به طور شايسته اي قابل حل و بررسي اند، نه در فلسفه اخلاق.
دليل اصلي واقع گرايي اخلاقي اين است که اين ديدگاه مدلول ضمني بناي عقلاست; (14) با اين بيان که گاهي دقيقا درمي يابيم که مثلا چيزي، کاري يا شخصي اخلاقا خوب يا بد است، درست است يا خطاست.ما احکام اخلاقي را صادق يا کاذب تلقي مي کنيم، درباره آن ها اختلاف نظر داريم و درباره شان به بحث مي پردازيم و گاهي هم تلاش مي کنيم مطابق آن ها زندگي کنيم.در اين هنگام، تصور نمي کنيم که معناي آن احکام يا کاربرد آن ها بيان گرايش ها يا توصيه هاي رفتاري باشند يا اين که آن ها درباره انديشه هاي خاص و احساسات ويژه اي هستند.حتي يک ضد واقع گراي اخلاقي مثل مکي، (J.L. Mackie) اين مطلب را مي پذيرد، ولي معتقد است که بناي عقلا در احکام اخلاقي اش به خطا رفته است; زيرا در حقيقت، چيزي وجود ندارد که سبب صدق اين احکام اخلاقي شود. [اما] آيا بناي عقلا در اين مورد خطاست؟ در برابر واقع گرايي اخلاقي، استدلال هايي فلسفي وجود دارد.در اخلاق، همانند ساير رشته ها، بايد از بناي عقلا آغاز کرد، ولي ضرورتي ندارد که کار را با همان بناي عقلا خاتمه دهيم.
يکي از استدلال هايي که در برابر واقع گرايي اخلاقي مطرح شده، استدلال پديدارشناسانه (15) است.هيوم، ( D.Hume ) گفته است: وقتي قتلي را مشاهده مي کنيم، شرارت را در آن نمي بينيم، همچنين اين شرارت را با هيچ اصلي از اصول عقلي استنباط از آنچه شاهد آن بوده ايم، به دست نمي آوريم.پاسخ به استدلال مزبور اين است که [اولا] چنين ديدگاهي در مقايسه با پديدارشناسي - مثلا - ماکس شلر، (Max Scheler) متکي بر يک پديدارشناسي ابتدايي است، [ثانيا ]احتمالا اين ديدگاه متکي بر غفلت از اين نکته است که اوصاف اخلافي به عبارتي دقيق، اوصاف اوصاف اند.بنابراين، به آن روشي که اوصاف (اوصافي که به طور مستقيم از جانب ايجاد کنندگانشان تحقق يافته اند) قابل تشخيص اند، قابل درک نيستند.(ما به همان سبکي که طيف خاصي از رنگ قرمز را مي بينيم، [خود ]رنگ را مشاهده نمي کنيم، البته به گونه اي که ابهامي در آن نيست، نسبت به رنگ آشنايي داريم يا اين که اگر تامل کنيم، نسبت به آن آشنايي پيدا خواهيم کرد، همچنين وسوسه نمي شويم که رنگ را با قرمز يکي بدانيم، زيرا [در جاي ديگري ]بايد رنگ را با سبز، آبي و...يکي بدانيم که در نتيجه، اين رنگ ها، رنگ هاي متفاوتي نخواهند بود.) استدلال شده است که آگاهي ما نسبت به اوصاف اخلاقي صرفا «فرافکني » (16) گرايش هاي ماست.اما اين استعاره سينمايي نيازمند بيان فلسفي مفصلي است که ارائه نشده است.
استدلال دوم اين است که اوصاف اخلاقي در «تصور علمي » عالم، جايگاهي ندارد، به خصوص آن که وجود اوصاف اخلاقي با فيزيک گرايي (17) که مي گويد تمام موجودات فيزيکي اند، سازگار نيست.اين اوصاف بخشي از موضوع علم فيزيک نيستند و نمي توانند در هيچ يک از ارتباطات علي وارد گردند و حتي با توجه به ديدگاه هاي اخلاقي که واقعا داريم، تمسک به آن ها هيچ گونه ارزش تبييني ندارد.اما خدا و اعداد هم موجودات فيزيکي نيستند و انکار وجودشان صرفا به اين دليل کاري گستاخانه و غير فيلسوفانه است.همچنين هيچ کس نشان نداده است که واقعيت [داشتن] يک چيز، نيازمند داشتن نقشي علي يا تبييني است.به هر حال به طور کلي، روشن نيست که اوصاف اخلاقي چنين نقشي را ندارند.بسياري از مطالب بستگي به اين دارند که ما و تبيين explanation را اراده نماييم، عناويني که آن قدر مبهم و بحث برانگيزند (چنانچه در فلسفه علم، آن جا که اين امور و مباحث واقعا به آن جا تعلق دارند، آشکار است) که يک ديدگاه مهم در فلسفه اخلاق نمي تواند بر نظرات آن ها متکي باشد.(خود واقع گرايي علمي (18) به اين علت که تبيين کافي از مشاهدات و باورهاي علمي ما ارائه نمي کند، از جانب عده اي مورد انکار قرار گرفته است.) چرا نمي توانيم به طور دقيق آدم سوزي (19) و نيز باورهاي خويش را مبني بر اين که اين آدم سوزي شر و بد بود تا حدودي با شرارت شخصيت هيتلر، (Hitler) تبيين کنيم؟ و چرا نمي توانيم تبيين کنيم که شرارت شخصيت وي علت آدم سوزي و نيز لت باور ما بر اين که اين عمل شر است، نبود؟
سومين استدلال توجه ما را به وجود اختلاف هاي اخلاقي، به ويژه در ميان فرهنگ ها، معطوف مي سازد.در برابر اين استدلال، سه پاسخ مشهور وجود دارد:
اول اين که، وسعت و عمق اين اختلاف ها تنها بيرون از حوزه فلسفه اخلاق - يعني به دست مردم شناسان (20) - به طور شايسته اي مورد ارزيابي قرار مي گيرد.
دوم اين که، اختلاف ها ممکن است معلول جهل آدميان نسبت به حقايق اخلاقي باشد، نه ناشي از عدم وجود آن ها.اختلاف ها عمدتا درباره جزئيات اخلاق است، مانند اختلاف هايي که درباره رفتار جنسي مطرح اند.ما درباره اين جزئيات، به خصوص اوصاف غيراخلاقي آن ها، آگاهي اندکي داريم.در باب سياست اقتصادي و تعليم و تربيت کارآمد نيز اختلاف نظر وجود دارد، اما آيا اين اختلاف دليلي بر انکار واقع گرايي در اقتصاد و روان شناسي کودک محسوب مي شود؟
سوم اين که، بيش تر اختلاف ها در اخلاق ناشي از بدفهمي است; زيرا مفاهيم به کارگرفته شده، چه اخلاقي باشند و چه غيراخلاقي، معمولا بسيار مبهم و پيچيده اند; [يا اين که] ناشي از عدم رشد و بلوغ اخلاقي است و [يا] ناشي از تعارض منافع و علاقه شخصي است; مثلا، ثروتمندان و فقرا در عدالت توزيعي (21) ممکن است اختلاف نظر داشته باشند.
چهارمين استدلال اين است که، ارتباط ميان حقايق اخلاقي و انگيزش و در نتيجه، رفتار مبهم است و شايد چنين ارتباطي اساسا وجود نداشته باشد.پاسخ مشهور به اين استدلال آن است که اين استدلال نيز به طور شايسته اي تنها خارج از حوزه فلسفه اخلاق است; يعني اين باور در روان شناسي مي تواند مورد ارزيابي قرار گيرد; زيرا اين استدلال با انگيزش سرو کار دارد.(مگر آن که مساله اين باشد که آيا تصديق حقايق اخلاقي به طور منطقي، انگيزه هاي مناسبي را در بردارد يا نه; چيزي که واقع گرايي اخلاقي نيازي به بيان آن ندارد و نبايد هم بيان کند؟ اما روان شناسي [هم ]آن قدر توسعه پيدا نکرده است که پاسخي ارائه کند و اگر تصور مي کنيم که روزي عصب شناسي (22) پاسخي را تدارک خواهد ديد، خيالي واهي در سر پرورانده ايم. ب. شک گرايي اخلاقي، (Skepticism Moral) (23)
دو صورت عمده شک گرايي اخلاقي عبارتند از: (الف) شک گرايي درباره حقايق اخلاقي (24) و (ب) شک گرايي درباره ادله رعايت قيود و تاملات اخلاقياين آموزه هاي شک گرايانه با معناي شناخت اخلاقي و وثاقت عقلاني آن به چالش برمي خيزند.
شک گرايي درباره حقايق اخلاقي منکر اين مطلب است که گزاره هاي اخلاقي (يا حقايق اخلاقي) صادقي وجود دارند (و يا اين که ما مي توانيم مطلع شويم که وجود دارند) که مستلزم متصف شدن برخي امور به صفتي اخلاقي هستند.اين گونه شک گرايي به نظر مي رسد اشاره به اين مطلب دارد که فاعل هاي عاقل و با اطلاع، ادعاهاي اخلاقي بدون اعتبار ارائه مي نمايند.اين ديدگاه به وسيله دسته اي از استدلال ها تقويت شده است که در ميان آن ها، استدلال هايي درباره اختلاف هاي اخلاقي نيز ديده مي شود.يکي از انگيزه هاي مهم اين رويکرد آن است که تبيين هنجاري بودن يا راهنماي عمل بودن سرشت ادعاهاي اخلاقي دشوار است.
غير شناخت گرايان (25) سعي دارند که هنجاري بودن احکام، اخلاقي را با فرض اين که کارکرد آن احکام، بيان حالات گوينده آن احکام و متاثر ساختن رفتار [ديگران ]مي باشد نه اين که بخواهد گزاره اي را بيان کند، تبيين نمايند. غيرشناخت گرايان احتمالا با اين مطلب، که گزاره هاي اخلاقي صادقي وجود ندارد، موافق اند; زيرا معتقدند ادعاهاي اخلاقي بيانگر گزاره اي نيستند.با اين حال، آنان ادعاهاي اخلاقي راناقص ومعيوب نمي دانند.به نظر غيرشناخت گرايان، کسي که ادعايي اخلاقي را مثل «صداقت اخلاقا لازم است » مطرح مي سازد، گرايشي اخلاقي يا پذيرش يک هنجار اخلاقي را بيان مي کند.
شناخت گرايان نقادانه مي گويند که درک تفکر اخلاقي بدون اين فرض که ادعاهاي اخلاقي بيانگر گزاره اي باشند، ممکن نيست.شناخت گرايان براي پرهيز از شک گرايي، بايد معتقد باشند که اوصاف اخلاقي اي وجود دارند که گاهي آن اوصاف تحقق پيدا مي کنند; زيرا اگر هيچ صفت اخلاقي اي وجود نداشته باشد يا هيچ کدام از آن ها تحقق پيدا نکنند، ديگر هيچ الزام، خوبي يا بدي، فضيلت و رذيلت اخلاقي اي وجود نخواهد داشت.در نتيجه، ممکن است - مثلا - هيچ شخص با شرافتي در عالم نباشد، هرچند اشخاص با صداقت فراوان يافت شوند.
يک شک گرا مي تواند معتقد باشد که اوصاف اخلاقي وجود دارند، ولي هيچ کدام از آن ها تحقق پيدا نمي کنند.اما اين ديدگاه غيرموجه است; زيرا اگر صفت «خطابودن » وجود دارد، حيرت انگيز خواهد بود اگر هيچ چيزي خطا نباشد، يا آن که شکاک بتواند ادعا کند که اصلا صفت اخلاقي اي وجود ندارد.اما بر اساس ديدگاه هايي که درباره گزاره ها به طور گسترده اي مورد پذيرش قرار گرفته اند - مثلا، اين گزاره که دروغ گويي خطاست - «خطابودن » را به عمل دروغ گويي نسبت مي دهد.اين صفت مي تواند از مقومات گزاره باشد.از اين رو، اگر صفت اخلاقي اي وجود نداشته باشد، اين ديدگاه در زمينه گزاره ها ممکن است به اين نتيجه منجر شود که جملاتي از قبيل «دروغ گويي خطاست » گزاره اي را بيان نمي کنند.
جي ال.مکي مدعي است که اوصاف اخلاقي وجود ندارند، ما اوصاف اخلاقي را اصيل و حقيقي تصور مي کنيم; يعني اگر عملي خطاست، آن عمل «به خودي خود» خطاست.همچنين ما اوصاف اخلاقي را ذاتا راهنماي عمل مي دانيم; مي توانيم به طريقي مناسب و شايسته صرفا با علم يه اين که کاري مي تواند خطا باشد، به انجام عملي به گونه اي مناسب برانگيخته شويم، بي آن که چيزي از انگيزه هاي پيشين خود را در نظر آوريم.با اين حال، به نظر مکي، معقول نيست که اين ذاتي يک فعل باشد که صرف آگاهي از وصف ذاتي آن فعل بتواند انسان را به عمل وادار سازد.[به گمان مکي] انديشه وجود صفت اخلاقي معقول نيست و اوصاف اخلاقي از ديدگاه مابعدطبيعي مشکوک و عجيب (26) مي باشند.
گيلبرت هارمن، (Gilbert Harman) بر تقريري معرفت شناسانه ازشک گرايي سبت به حقايق اخلاقي، استدلال آورده است.او مي گويد: دليل خوبي براي تاييد هيچ يک از گزاره هاي اخلاقي وجود ندارد; زيرا فرض هاي اخلاقي هرگز بخشي ازبهترين تبيين هيچ مشاهده اي قرار نمي گيرند.هميشه تبيين غيراخلاقي بهتري وجود دارد.بنابراين، اين باور که گزاره هاي اخلاقي صادقي وجود دارند، ناموجه و غيرمجاز است.
شک گرايي درباره حقيقت اخلاقي ظاهرا مستقل از استدلال هاي شک گرايانه، تاريخ خاص خود را در فرهنگ هاي سکولار دارد.برخي از مردم معتقدند که فرمان هاي الهي پايه حقايق اخلاقي اند.اما فرهنگ سکولار مدعي است که تمام حقايق اصيل و ذاتي، حقايقي تجربي و طبيعي اند و حقايق طبيعي آن گونه که حقايق اخلاقي هنجاري اند، هنجاري نيستند. بنابراين، درک اين که چگونه يک حقيقت طبيعي مي تواند حقيقت اخلاقي باشد، دشوار است.
دومين آموزه شک گرايانه عبارت است از اين فرض که رعايت قيود اخلاقي دليلي ندارد.طبق اين فرض، فاعل هاي عاقل در تصميم گيري درباره اين که چگونه زندگي کنند به قيود اخلاقي - از آن حيث که اخلاقي اند - توجه نمي کنند.قطعا ممکن است بخواهيم به گونه اي اخلاقي زندگي کنيم و اين خواست مي تواند دليلي براي زندگي اخلاقي به ما بدهد، يا اين که ممکن است خود را در فضايي بيابيم که در آن فضا، زندگي اخلاقي به نفع ماست.با اين حال، اين احتمالات نشان نمي دهند که حتما دليلي براي رعايت قيود اخلاقي وجود دارد.اين احتمالات نمي توانند - مثلا - بين قيود اخلاقي و تاملات و قيود آداب و معاشرت تفکيک و تمايز قايل شوند.
شک گرايي درباره رعايت قواعد اخلاقي از جانب اين انديشه که اخلاق مي تواند اعمالي را از فاعل ها تفاضا کند که به سود آنان نيست، برانگيخته است.بر فرض آن که ادله اي وجود داشته باشد مبني بر اين که شخص اعمالي را فقط به علت آن که به سود اوست انجام مي دهد، مستلزم آن است که ممکن است دليلي بر رعايت اخلاق وجود نداشته باشد.
اين دو آموزه شک گرايانه مهم و اصلي به شيوه خاصي از تفکر باهم کاملا مرتبط اند: اول آن که ممکن است به نظر برسد ما نمي توانيم به داشتن ادله اي براي رعايت وپذيرش ملاحظات اخلاقي مطمئن باشيم، مگر اين که حقايق اخلاقي، که به آن ها معرفت داريم، وجود داشته باشند.دوم آن که نوعي از نظريات «درون گرايانه » (27) مي گويند که حقايق اخلاقي توسط ادله و استدلال ها تشکيل شده اند.بر اساس اين ديدگاه، واقعيت اخلاقي اي وجود نخواهد داشت، مگر اين که استدلال هاي مناسبي بر آن ها وجود داشته باشد.
نظريات ضد شک گرايانه درون گرايانه به يک باره سعي در ابطال هر دو نوع نظريات شک گرايي دارند.در نتيجه، ايمانويل کانت مي گويد: اگر الزامي اخلاقي مطابق با يک حقيقت شد، اين تطابق بر اين اساس است که اين الزام بايد توسط هر فاعل عاقلي رعايت شود.نظريات «برون گرايانه » (28) سعي مي کنند که با شک گرايي نسبت به حقايق اخلاقي به طوري جداي از شک گرايي درباره رعايت و پذيرش [اخلاق] برخورد کنند; مثلا آنان معتقدند حقايق اخلاقي مبتني بر فرمان هاي الهي اند، مي توانند تصور کنند که خداوند ضرورتا به ما ادله اي براي رعايت آن ها خواهد داد.
فيلسوفاني که يکي از آموزه هاي شک گرايي را پذيرفته اند، نوعا سعي در خنثي کردن آن دارند.شک گرايان درباره رعايت و پذيرش عقلاني، ممکن است استدلال کنند: مردمي که داراي حالات رواني معمولي اند، همواره ادله اي براي رعايت اخلاق دارند. شک گرايان ممکن است نسبت به حقيقت اخلاقي ادعا کنند.با وجود اين مطلب، براي پرداختن به داوري اخلاقي درباره اشيا ادله اي وجود دارد.
پي نوشت ها:
1. By: ButchvarovPanayot.
2. moral Facts.
3. Cognitivism.
4. Moral Skeplicism.
5. CausalSpatiotemporalnetwork
6. AntiRealism.
7. Universal.
8. non moral properties.
9. Formal Supervenience.
10. Causal.
11. Semantical.
12. Logical.
13. disjunction.
14. Common Sense.
15. Phenomenological.
16. Projection.
17. Physicalism.
18. Scntific realism.
19. Holoc aust.
20. Anthropologists.
21. distributive Justice.
22. neuro science.
23. By: David Copp.
24. Moral truths.
25. Non Cognitivists.
26. queer.
27. Internalist.
28. Externalist.
منبع:فصلنامه معرفت، شماره 46، پانايوت باچواروف / مترجم: سيد اکبر حسيني؛
به نقل از پایگاه اخلاق