پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

نگرشي بر مکتب هاي ضد اخلاقي

فصلنامه مکتب اسلام، شماره 11، حقاني زنجاني ، حسين؛


نزد فلاسفه و علماي علم اخلاق ومعتقدين به مذاهب آسماني (از قبيل اسلام و دين مسيح و دين يهود...) و پيروان آنها و حتي نزد عقلاي جهان اين اصل مسلم است که آدمي قبل از هرچيز طالب خوشي وسعادت و کمال جسمي و روحي و مادي و معنوي ميباشد.

حال موضوع مهم و اساسي اين است که بدانيم خوشي و سعادت انسان در چه چيز است وچه بايد بکند که اين مراد و مقصود حاصل گردد؟

اکثر فلسفه ها و مکتبهائي که از بدو تاريخ بشر تاکنون به وجود آمده اند به اين مساله مهم، اهميت داده و هم خود را در نشان دادن راه سعادت و ارائه دستورات براي رسيدن به اين مقصود يعني نيل به سعادت و خوشبختي قرار داده اند پس يک فلسفه يا يک مکتب و مذهب و ديني را مي توان سعادت بخش ناميد که نيروهاي جسمي و روحي انسان را تقويت واحتياجات مادي و معنوي جامعه و فرد را برطرف و بالاخره اصول اخلاقي را در ميان افراد جوامع انساني گسترش دهد.

متاسفانه در مقابل اين اصل اساسي سعادت انسانها، انديشه هاي نوئي در عرض پيشرفت صنعت و تکنيک و علوم بشري و پيشرفت آن پا به عرصه وجود گذارده است.

و از ميان آنها مي توان به مهمترين اين تفکرات وانديشه ها از نظر اثرگذاري به چند مکتب و انديشه مهم زير اشاره کرد:

1 - فلسفه وجود(اگزيستانسياليسم).

2 - مارکسيسم.

3 - پراگماتيسم.

4 - فلسفه وضعي منطقي(پوريتيويسم منطقي و...).

هر يک از اين فلسفه ها و مکتب ها زيربناهائي دارند ولي همه اينها با همه اختلافها و تفاوت هايشان در اين اصل متفقند که اخلاق و ارزشهاي اخلاقي هيچ واقعيتي و ريشه ثابتي ندارند اين فلسفه ها نبردي آشکار با دين واخلاق و افکار عقلاء و هرچه که به معنويات مربوط مي شود آغاز کرده اند.
آيا ارزشهاي اخلاقي واقعيت دارند؟

پس اولين مساله اساسي قابل بحث در اينجا، اين است که آيا اخلاق يک امر واقعي بوده، واقعيتي ذاتي دارد يا نه؟

انديشه ها و تفکرات فلسفي گذشته در اين اصل مشترکند که اخلاق امري ذاتي نيست زيرا علم اخلاق يک نحو شناخت مجردي است که تدريجا از ناحيه نوع محيط و تربيت درروح انسانها جايگزين مي شود و حکايت از متن واقعي نمي کند از اينرو است که ارزشهاي اخلاقي به تبع ملتها و زمانها و مکانها و تربيت هاي مختلف و گوناگون مي باشد تا آنجا که ملتي و قومي چيزي را خير مي دانند و مردم ديگر و ملت و جمعي ديگر آن را شر تلقي مي کنند!.

اين اختلاف دليل بر اين است که واقعيت براي مسائل اخلاقي وجود ندارد.

پاسخ آن اين است که وجود و اثر يک شي واقعيت دار به طور کلي دو گونه است:

گونه اول: وجود عيني و خارجي و مستقل بالذات نظير آب، زمين و آسمان و...

گونه دوم: وجود معنوي متکي و قائم به امور خارجي مثل پدر و مادر بودن، مثل خاصيت همسري در زوجها و يا اصيت ستم در عمل تجاوز به حقوق ديگران و خاصيت عدل و قسط در حکمراني و نظير اينها.

ارزشهاي اخلاقي به طور کلي از سنخ گونه دوم مي باشند يعني وجود معنوي دارند پس اين امور خارجي هستند که توسط ارزشهاي اخلاقي معنوي توصيف مي شوند زيرا اين ارزشها به طور عملي و حقيقي و واقعي متکي بر آن امور مي باشند بنابراين هنگامي که مي گوئيم که راست گوئي خوب است، و دروغ گوئي بد است و وفاي به عهد واجب است وعهدشکني حرام است، به اين معناست که خوبي و خير در راستگوئي و بد و شر دردروغ گوئي نهفته است و وجوب وفاي به عهد و حرمت پيمان شکني وابسته به خود عمل وفاداري و عهدشکني هستند درست همان گونه که دانش به دانشمند و ناداني به شخص نادان و تنگ چشمي به بخيل و گشاده دستي به سخاوتمند مربوط و وابسته هستند وهمين گونه اند ديگر صفات ثابت و محکم به استحکام کوهها که هر يک در وجودي عيني ومحسوس متجلي مي گردند.

معلم اول ارسطو وجودي را که ما وجود معنوي مي ناميم، به ملاحظه ضرورت واجتناب ناپذير بودن آن، قانون طبيعي مي نامد و در اين امور مساله تعاون و همياري افراد واجتماعات را از آن جهت که هيچ فردي از اين اجتماعات نظير نانوا و قصاب وديگر فروشندگان و توليدکنندگان کالاي لازم نميتوانند بي نياز و مستقل از ديگران زندگي کنند، مثال ميزند و در اين خصوص جمله معروفي دارد که: کسي که به ديگران نيازمند نيست يا از خدايان است يا از موجودات وحشي!! (1) .

فيلسوف هلندي به نام «گروتيوس » سخني به اين مضمون دارد:

«مباني اخلاقي ذاتا طبيعي و اجتناب ناپذيرند و خداوند نيز به خاطر همين ويژگي،فرمان به کسب و تخلق به اين مباني مي دهد و محال است که خداوند آنچه را که ذاتاشر و بدي است، به طور تمام و کمال شر قرار ندهد و همان طور که محال است که مضارب اعداد زوج، اعدادي فرد نظير 3 يا 5 باشند» (2) .

چنان که خوانندگان گرامي ملاحظه مي کنند، ذاتي بودن ارزش براي افعال اخلاقي يک امر ذاتي معنوي مي باشد پس قوانين اخلاقي هيچ فرقي با قوانين تشريعي و سياسي واقتصادي ندارند همان طور که آنها تابع قواعد و قوانين ثابتي هستند که طبيعت امورو اشياء آنها را اقتضاء مي کند قوانين و ارزشهاي اخلاقي نيز چنين حالتي دارند واز اينجاست که در کتاب «روح القوانين » تاليف «مونتسکيو» مي خوانيم که تظاهرات بشري در هر نوع:

تشريعي و سياسي و اقتصادي تابع قوانين ثابتي هستند که طبيعت امور و اشياءآنها را اقتضاء مي کند (3) .

همين اندازه که جوامع انساني اصول و ارزشهاي انساني را معيار سنجش امور درمعاملات و تعهدات و موجب حل اختلاف بين خود مي دانند بهترين دليل است بر اين که اين اصول و ارزشها حقائق واقعي بوده، ايمان و اعتقاد به آنها در اعماق وجود همه حتي منکران اين اصول و ارزشها آنچنان مي جوشد و آن چنان به ارزشهاي انساني قداست و پاکي مي بخشد که خود آنان خواسته و ناخواسته آنها را در امور زندگي خود موردعمل قرار مي دهند.

مثلا «آلبرکامو» اگزيستانسياليست معروف اروپائي گرچه معتقد داست که احکام اخلاق جز از مجراي عواطف و شعور گوينده گذر نمي کند (4) ، و لکن همين کلام در عين حال اعتراف به اين حقيقت است که اخلاق نوعي واقعيت دارد.

و اگر فرض کنيم اينان با دل و زبان اين ارزشها را انکار کرده باشند يعني اثري از ايمان به ارزشها در وجودشان نباشد، باز در اين صورت پاسخ مي دهيم که نيافتن شي اي دليل بر فقدان آن نيست (عدم الوجدان لا يدل علي عدم الوجود).

زيرا اختلاف نظر در رويدادها و حقائق، چيزي را عوض نمي کند و از واقعيت اشياءواقعي نمي کاهد چنان که زماني مردم معتقد بودند که کره زمين مسطح است و خورشيد به دور آن مي چرخد و نيز اعتقادشان اين بود که جهان بالا و پست و دور و نزديک درتسخير و تصرف انسانها است تا اين که اديان (5) و تحقيقات علماء بعدا خلاف آن راثابت نمود.
آيا علم اخلاق داخل در علوم است؟

بعد از اين که ثابت شد که اصول و مباني و ارزشهاي اخلاقي واقعيت دارند، سوال دومي در اينجا مطرح است و آن اين که آيا اصولا علم اخلاق دانشي در زمره ساير علوم و دانشها مي باشد يا نه؟

عده اي آن را جزو دانشها محسوب ندانسته اند زيرا معتقدند که صفت علم بر آن منطبق نيست و توضيح آن اين که قضاياي علمي از دو حال خارج نيستند: حالت اول اينکه: قضيه علمي از نوع قضاياي رياضي باشد که درستي آنها براي انسانها بديهي است و نيازمند به تجربه و آزمايش نيست چرا که خود عنوان رياضي لازمه درستي و صحت است و امکان ندارد که يک قضيه رياضي دروغ باشد مثلا اين قضيه:

4 ل 2 × 2 و گفتن عدد 4 به منزله گفتن ترتيب 2 × 2 مي باشد همان قدر که بگوئيم که آسمان آسمان است و زمين هم زمين و از اين جهت قضيه رياضي را «قبلي »مي نامند چون علم به آن سابقه دارد و چيز تازه اي نيست.

حالت دوم: در قضايا اين است که قضاياي علمي از قبيل قضاياي اخباري مي باشند که هر دو احتمال راست يا دروغ بودن در آن ها محتمل است و طرح اين قضايا هرگز مستلزم درستي و نادرستي آنها نيست چرا که در اين صورت ديگر اخباري نخواهد بود مثل اين که آب مرکب از اکسيژن و هيدروژن است درستي اين خبر از روي آزمايش و تجربه معين مي شود و احتمال صحت و کذب در آن مي رود. از اين جهت اينگونه قضايا را «بعدي »مي گويند يعني علم به درستي و صحت آن بعد از آزمايش معين مي شود.

پس قضاياي علمي از اين دو حال خارج نيستند، و هر قضيه اي که از دو نوع رياضي يا اخباري خارج باشد، ربطي به شناخت علمي ندارد (اين صغري).

و نيز مي دانيم که قضاياي اخلاقي نه از نوع اخباري هستند تا نظير قضاياي طبيعي امکان تحقيق در صحت و سقم آن وجود داشته باشد و هم چنين از نوع رياضي نيز نيستندچرا که مبنا و وجود لفظي شان به بداهت، درستي شان را تاييد نمي کند و لذا هر قضيه اخلاقي صرفا حالت سنجشي دارد و راه را براي عمل يا ترک اين قضايا براي انسانهاباز مي گذارد و صرفا شيوه سلوک را براي آينده دور يا نزديک ترسيم مي نمايد (اين هم کبري). با توجه به اين صغري و کبري مدعي شده اند که قضاياي اخلاقي از رده علوم موضوعي خارج مي باشند و به دنياي شعور ذاتي و آرزوهاي بي معيار و بي ضابطه واردمي گردند و با وجود اين خواص و ويژگيها در قضاياي اخلاقي چطور مي شود که اين هاقضاياي علمي باشند؟!
پاسخ «کانت » از سوال بالا

از اين اشکال فيلسوف معروف آلماني «کانت » به نحوي پاسخ گفته است ولکن به نظر ما اين پاسخ کامل نيست.

حاصل پاسخ «کانت » از سوال بالا اين است که بين قضاياي رياضي(قبلي) و قضاياي اخباري(بعدي) هيچ فرقي بين آن دو از اين جهت که مضمون هر دو قضيه، خبر دادن است، وجود ندارد يعني کسي که مي گويد: 4 ل 2 × 2 در واقع از اين حقيقت خبر مي دهدکه ضرب کردن عدد دو در عدد 2 نتيجه اي مانند عدد 4 مي دهد.

آري تفاوت دو نوع قضيه فوق در اين است که قضاياي رياضي درستي شان لازم است وشناخت ما از آنها سابقه قبلي دارد و نيازي به آزمون ندارد درحالي که قضاياي طبيعي(بعدي) به عکس براي تحقيق در درستي يا نادرستي شان محتاج رجوع به يک واقعيت خارجي هستند (6) .

گرچه اين پاسخ تا حدودي صحيح است ولکن به طور کامل در خصوص مبادي اخلاق صدق نمي کند زيرا که مسائل اخلاقي از حيث وضوح و بديهي بودن نظير قضاياي رياضي نيستندزيرا اگر چنين بود، براي همه در زمره مسلمات محسوب مي شد و ديگر ميان آنها و علم اخلاق اختلافي اصلا طرح نمي شد.
پاسخ صحيح از سوال بالا

پس پاسخ اصلي از سوال بالا اين است که ارزشهاي اخلاقي اصولا ثابت اند و در عمل و رفتارهاي بروني مستقر مي باشند يعني خير و شر در بطن وعمق عمل قرار دارند نه در وجود عامل و يا در تفکرات و عواطف و عقايد او يعني خير و شر مفاهيمي ثابتند اگرچه مردم از ياد ببرند و يا خير را شر و شر را خيرببينند همان طور که ممکن است علم مثلا جهل و يا جهل را علم بپندارند که در ثابت بودن مفاهيم علم و جهل تغييري ايجاد نمي کند پس از اين جهت که مبادي اخلاقي ورسوخ و وجود آنها در جهان واقع ثابت است، انسانها را بر آن وا مي دارد تا بين اعمال و رفتار خود از يکسو و نظام اخلاقي شان از سوي ديگر سازگاري به وجودبياورند زيرا بدون اين سازگاري نيل به کمال ممکن نيست پس هنگامي که بخواهيم بدانيم که آيا سلوک و رفتار انسانها خير است يا شر؟ اخلاقي است يا خلاف اخلاق؟

کافي است آن را با مبادي موجود در نظام اخلاقي بسنجيم و محک بزنيم اگر بين رفتارانسانها و نظام اخلاقي سازگاري و همسازي وجود داشته باشد، عمل را اخلاقي مي ناميم و در غير اين صورت رفتار انسانها با اخلاق هيچ ربطي نخواهد داشت.

با توجه به مطالب بالا و تحقيق و بررسي معيارها و اصول اخلاقي مي توان ادعا کردکه قضايا و مبادي و اصول اخلاقي از نوع «قضاياي ترکيبي بعدي » مي باشند نه ازنوع قضاياي «رياضي تحليلي قبلي ».

پس عشق و عرفان و غير آن از مبادي اخلاقي هم چون موجودات طبيعي ثابت هستند وکارهاي ما اگر با عشق و عرفان سازگار باشد، خير و در غير اين صورت شر خواهد بودبه همين معنا اشاره مي کند فيلسوف غربي «راسل » در کتاب «فلسفه از ديدگاه علم » (7) آنجا که مي گويد:

«من آئين خود را در اخلاق خلاصه مي کنم به عبارت ديگر زندگي نيکو از نظر من آن نوع زيستن است که از عشق الهام مي گيرد و شناخت هدايتش مي کند».

بهترين و کاملترين کلام در بيان مبادي و اصول علم اخلاق و حقيقت آن کلام پيامبرگرامي اسلام(ص) است که بعد از بعثت چنين فرمود:

«بعثت لاتمم مکارم الاخلاق ».

«من برانگيخته شدم تا مکارم و اصول اخلاقي و معيارهاي آن را به کمال برسانم ».

يعني اين اصول و معيارها واقعيت داشته داراي ارزشند، من مبعوث شده ام تا اين ارزشهاي ثابت و واقعيت هاي عيني حقيقي را به انسانها گوشزد نمايم و آنها را به کمال برسانم.

پي نوشتها:

1- فلسفه اخلاق در اسلام، به نقل از مجله کويتي «عالم فکر»، ج 4، شماره 30، ص 163.

2- دائره المعارف مختصر فلسفي، 126.

3- منطق جديد، تاليف دکتر محمود قاسم، ص 321.

4- دائره المعارف، مختصر فلسفي، ص 411.

5- به نقل قرآن در سوره جاثيه: 13.

6- چگونگي فلسفه علمي، زکي نجيب، ص 17.

7- ص 196.

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group