شرح مناجات شعبانیه
قسمت اول ـ
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اسْمَعْ دُعائی اِذا دَعَوْتُکَ، وَ اسْمَعْ نِدائی اِذانادَیْتُکَ. وَ اَقْبِلْ عَلَیَّ اِذا ناجَیْتُکَ، فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَمُسْتَکینا لَکَ، مُتَضَرِّعا اِلَیْکَ، راجِیا لِما لَدَیْکَ ثَوابی.
پروردگارا! بر محمد و آل محمد درود فرست، و دعایم را بشنو و وقتیصدایت کردم، صدایم را بشنو، و آن گاه که با تو نجوا نمودم، به من رو کن.پس همانا که من، از دیگران به سوی تو گریختم، و در پیشگاه تو قرار گرفتمدر حالی که درمانده تو هستم و به سوی تو در حال تضرّع و زاری هستم، و بهآنچه نزد تو از ثواب می باشد، امیدوار می باشم.
نکاتی از این فراز:
1. ذکر صلوات بر محمد و آل محمد پیش از دعا؛
2درخواست از خداوند برای شنیدن و توجه به دعا؛
3. گریز از غیر خدا و پناه به خدا؛
4. تضرّع، زاری و اظهار نیاز به پیشگاه پروردگار؛
5. امید به لطف الهی.
دلیل شروع دعا با صلوات
از شروعِ دعا با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله ، می توان سه پیام برای دعاکننده درک کرد:
الف) تذکر به اینکه هیچ گاه ولی نعمتانِ جهان هستی را از یاد نبریم؛ چرا کهتمام خیر در عالَم هستی به یُمن وجودِ آنها بوده است؛ چنانچه در زیارتِ جامعهکبیره می خوانیم:
«اِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ اَوَّلَهُ وَ اَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْویهُ وَ مُنْتَهاهُ؛ هرجا که نامی از خیر ونیکویی باشد، شما اولِ خیر و ریشه آن و فرعِ آن و معدن آن و مبدأ و منتهای آن می باشید».
مناجات شعبانیه نیز یکی از خیراتِ بزرگ جهان هستی است که به برکتِ اینخاندان پاک به دست ما رسیده است.
ب) آن نورهای مقدس را بین خود و خدای خود و برای اجابت دعاهایمانواسطه و شفیع قرار دهیم. توضیح آنکه یکی از تبرکات وجودیِ اهل بیت علیهم السلام ،واسطه شدن و وسیله بودن آنها برای وصول و ره یابیِ آدمیان به بارگاه کبراییحضرت حقّ تعالی است.
چنانچه در قرآن آمده است: «وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ؛ و به او [با وسیله و توسل به سویخداوند] تقرب جویید». (مائده: 35)
در این راستا استمداد از مقامی بزرگ ـ مخصوصا بزرگی چون معصوم علیه السلام ـبرای نیلِ به آرزوها، از نظر عقل نیز، امری پذیرفته شده است.
رهی نمی برم و چاره ای نمی دانم به جز محبت مردان مستقیم احوال
مرا به صحبتِ نیکان، امید بسیار است که مایه داران رحمت کنند بر بَطّال
بُوَد که صدرنشینانِ بارگاه قبول نظر کنند به بیچارگان صف نعال
سعدی
ج) ذکر نام محمد صلی الله علیه و آله و خاندان او در اولِ دعا به معنایِ ابراز احساسات دربرابر بزرگ ترین و زیباترین شاهکارهای جهان هستی می باشد که با کِلْکِ(6)قدرتِ خداوندی بر صفحه گیتی ترسیم شده است:
خیز تا بر کِلکِ آن نقاش، جان افشان کنیم کاین همه نقش عَجَب در گردشِ پرگار داشت
حافظ
باری چگونه می شود که در جهان، زیبایی باشد و ما فارغ از آن باشیم؟!
در جهان شاهدیّ و ما فارغ؟! در قدح، جرعه ای و ما هشیار؟!
سنایی
د) صلوات بر اهل بیت علیهم السلام قبل از هر چیز، برای گوینده آن فایده دارد؛همان گونه که در زیارتِ جامعه کبیره می خوانیم: «وَ جَعَلَ صَلَواتِنا عَلَیْکُمْ وَ ما خَصَّنا بِهِمِنْ وِلایَتِکُمْ طیبا لِخَلْقِنا وَ طَهارَةً لِاَنْفُسِنا وَ تَزْکِیَةً لَنا؛ و خداوند، قرار داد، صلواتِ بر شما وولایت شما را، سببی برای پاکیزه شدنِ خلقتِ ما و طهارت جان هایِ ما و تزکیه ما».
ه) در نهایت اینکه صلوات بر محمد و آل او، استجابتِ دعا را به همراه دارد.چنانچه از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمود:
مَنْ کانَتْ لَهُ اِلَی اللّهِ عَزَّ و جَلَّ حاجَةٌ فَلْیَبْدَأْ بِالصَّلاةِ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ثُمَّ یَسْأَلُحاجَتَهُ، ثُمَّ یَخْتِمُ بِالصَّلاةِ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ. فَاِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَکْرَمُ مِنْ اَنْیَقْبَلَ الطَّرَفَیْنِ وَ یَدَعَ الْوَسَطَ اِذا کانَتِ الصَّلاةُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لا تُحْجَبُعَنْهُ.
هر که به درگاه خدای عزّ و جلّ حاجتی دارد باید به صلوات بر محمد و آلششروع کند، و سپس حاجتِ خود را بخواهد، و دعا را نیز به صلوات بر محمدو آل محمد ختم نماید، زیرا که خدای عزّ و جلّ کریم تر از آن است که دوطرفِ دعا را بپذیرد ولی وسطِ دعا را وا گذارد و به اجابت نرساند، زیرا صلواتبر محمد و آل محمد، محجوب نیست و از طرفِ خداوند، پذیرفته می شود.(7)
ازاین رو، در تمامی این پیام های پنج گانه ای که برای حکمت صلوات پیش ازدعا ذکر شد، یک حقیقت مشترک نهفته است و آن استمداد از، اهل بیت علیهم السلام برایوصول به حاجت ها و آرزوها است.
مدد از خاطر رندان طلب ای دل وَرنَه کار، صَعْب است مبادا که خطایی بکنیم
سایه طایرِ کم حوصله کاری نکند طلب از سایه میمونِ هُمایی بکنیم
حافظ
وَ اسْمَعْ دُعائی اِذا دَعَوْتُکَ و اسْمَعْ نِدائی اِذا نادَیْتُکَ وَ اَقْبِلْ عَلَیَّ اِذا ناجَیْتُک.
با آنکه خداوند، شنواست و شنونده همه نجواها و صداها می باشد، چراامام علیه السلام از خداوند، مسئلت نمود که «دعای مرا و ندایِ مرا بشنو!»
برای این سؤال، دست کم، دو توجیه و دو جواب می توان بیان کرد:
الف) این عبارت بیانگر شدت میلِ بنده نسبت به این است که معبودش،دعایش را بشنود و به او توجه کند، یعنی با آنکه می داند، معبودش، شنواست امااضطرار و بیچارگی، او را وا می دارد که تقاضا کند، «مناجات مرا بشنو» یعنی درواقع بنده می خواهد، نسبت به اینکه خداوند دعایش را می شنود و اجابت می کنداطمینان یابد.
ب) اینکه خداوند، دو گونه می شنود: یکی آنکه چون «سمیع» است و تمامیصداها را و صوت ها و نجواها را می شنود. دیگر آنکه خداوند می شنود تا عنایتکند، تا مستجاب کند و به فریاد برسد، که به این گونه استماع، استماعِ خاصمی گویند و امام علیه السلام در دعا مسئلت می کند که دعای مرا بشنو! به همراه توجه والتفات تا اینکه در نتیجه، دعایم را مستجاب سازی.
و شاهد بر این سخن، این عبارت است که می گوید: «وَ اَقْبِلْ عَلَیَّ اِذا ناجَیْتُک؛ به منرو کن و توجه فرما، آن گاه که با تو به مناجات می نشینم».
«فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْک؛ همانا به سوی تو فرار کردم».
فرار از چیزی، به معنای ترس و وحشت از آن چیز است. امام علیه السلام با اینعبارت، وحشت خود از غیر خداوند و در نتیجه آرام گرفتن در سایه مناجات با اورا، ابراز می دارد.
توضیح آنکه، عوالمی که در آن، گناه و آلودگی و کفر، به وقوع می پیوندد،عوالمی ظلمانی و وحشتناکند که خداوند در قرآن کریم این عوالِم تاریک را بهزیباترین صورت، این گونه تبیین فرموده است:
أَوْ کَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّیِّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌبَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورًا فَما لَهُمِنْ نُورٍ. (نور: 40)
اعمالِ آنها که کفر ورزیدند، همچون ظلماتی است در یک دریای عمیق وپهناور که موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج دیگری و بر فراز آن، ابریتاریک است. ظلمت هایی است، یکی بر فراز دیگری، آن گونه که هرگاهدست خود را خارج کند، ممکن نیست آن را ببیند! و کسی که خدا نوریبرای او قرار نداده، نوری برایِ او نیست.
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راهِ بی نهایت
در این شب سیاهم گم گشت راهِ مقصود از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
حافظ
برای انسان سالِک، یعنی انسانی که «فرار از هر چه غیر از خدا» را آغاز نمودهاست، فرار از گناهان و اعمال کفرآمیز، مرحله آغازینِ سیر و سلوک او می باشد. اوهر چه که در این راه سیر می کند، به منازلی می رسد که گرچه در ابتدای راه، برایشدشوار و ترسناک نمی نمود، ولی اکنون که به میانه راه رسیده است وقوف در اینمنازل برای او وحشت آور است و باید از آنها نیز فرار کند و آن منازلِ وحشتناک،توجه به اسباب و غفلت از مسبِّب است.
توضیح آنکه، انسان سالک در این مرحله به این نتیجه می رسد و به یقین درمی یابد که تا مسبِّب یعنی خداوند نخواهد، از دستِ اسباب، هرگز کاری ساختهنیست؛ تا او نخواهد، هیچ تیغی بُرّان نخواهد بود:
اگر تیغِ عالَم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای
نظامی
تا او اراده نکند، کوهی از آتش نیز، «خلیلش» را نمی سوزاند:
گلستان کند آتشی بر خلیل گروهی بر آتش بَرَد ز آب نیل
سعدی
خلاصه آنکه از خداوند، «دیده ای» می خواهد که کارایی سبب را بدون مشیّتحق تعالی از «بیخ و بُن» بر دارد و تنها، اراده خداوند را مؤثر در جهان هستی بداند:
دیده ای خواهم سبب سوراخ کن تا سبب را بر کَنَد از بیخ و بُن
مولانا
بنابراین، نوع دیگر از فرار به سمت خداوند، فرار از «اسباب» و توجه خاصبه «مُسبِّبُ الاسباب» است که در نوع خود قابل توجه است. (هرچند خداوند درامور طبیعی توجه به اسباب را توصیه می کند).
شیخ ابو عبداللّه بن خفیف، آن شیخ المشایخِ دیار پارس، خاطره سفر حج خودرا چنین نقل کرده است:
خواستم به حج روم. چون به بغداد رسیدم، تصمیم به دیدار یکی از بزرگانگرفتم. وارد صحرایی شدم و طناب و دلوی نیز به همراه داشتم. تشنه شدم.چاهی دیدم که آهویی از وی آب می خورد. چون به سر چاه رفتم، آب پایینرفت. گفتم: خداوندا! مرا قدر، از این آهو کمتر است؟ چون این بگفتم آواییشنیدم که در گوشم گفت: ای مرد! این آهو دلو و طناب نداشت. اعتماد او بهما بود نه به اسباب. دلو و طناب بینداختم و حرکت کردم. آوازی شنیدم که:ابن خفیف! بازگرد و آب خور. بازگشتم. آب بر سرِ چاه آمده بود. وضوساختم و آب خوردم و برفتم.(8)
انبیا در قطعِ اسباب آمدند معجزاتِ خویش بر کیوان زدند
جمله قرآن هست در قطع سبب عِزِّ درویش و هلاک بُولهب
همچنین ز آغاز قرآن تا تمام (رَفض)(9) اسباب است و علّت و السّلام
مولانا
و بالاخره نهایی ترین مرحله فرار به سوی حضرت حق، گریز از آن است کهمبادا به غیر از خدا، کس دیگری بر دل او حاکم و مسلط گردد که از این مقام که بعداز فرار نهایی برای وی حاصل می گردد در اصطلاحِ عرفا به مقام فنای در خداوندو لقاءاللّه تعبیر می شود و چون در این مقام، انسان سالک، جز خدا چیزینمی بیند، از آن به مقام فنای در خداوند تعبیر می شود، که تنها در این صورت استکه لقا و دیدار با خداوند، با چشمِ قلب، نصیبِ سالک می شود.
خلقی که خواهند آمدن از نسل آدم بعد ازین جان های ایشان بهر تو هم در فنا پا کوفته
اندر خراباتِ فنا شاهنشهانِ محتشم هم بی کُلَه سرور شده هم بی قبا پا کوفته
مولانا
باری آنکه از همه این وحشت ها گریخت و به پروردگارش پناه آورد، در واقعاز «مقرّبین» درگاه حق تعالی شده است. برای او در این مقام، حتی توجه به اسبابو غفلت از مسبب الاسباب نیز نوعی لغزش و گناه محسوب می شود، در حالی کهاین حالت برای سالکِ مبتدی و یا سالکی که در میانه راه است، گناهی نیست.چنانچه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «حَسَناتُ الْاَبْرارِ سَیِّئاتُ الْمُقَرَّبینَ؛ کارهاییکه برای نیکوکاران، شایسته و نیکوست، برای مقربان به منزله گناه است(10)».
طاعتِ عامه، گناه خاصگان وصلتِ عامه، حجابِ خاصْ دان
برای مثال، آن هنگام که یوسف علیه السلام در زندان به سر می برد، به دوست زندانیِخود که قرار بود آزاد شود توصیه کرد که مرا نزد سلطان مصر یادآوری کن تا برایآزادی من اقدام کند. در اینجا چون یوسف علیه السلام از مسبب الاسباب غافل شد و به اسبابتوجه کرد، این عمل، برای او که از مقرّبین بود، نوعی خطا و لغزش به شمار آمد.
به همین علت بود که خداوند در قرآن فرمود: «به سبب این غفلت (یوسف باآنکه بنا بود چند روز بعد آزاد گردد)، سال ها در زندان بماند.
وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَفِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ (یوسف: 42)
به یکی از آن دو که می دانست رهایی می یابد گفت: مرا نزد صاحبت (سلطانمصر) یادآوری کن، ولی شیطان یادآوری او را نزد صاحبش از خاطر ویبرد، و به دنبال آن چند سال در زندان باقی ماند.
از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود: «عَجِبْتُ مِنْ اَخی یُوسُفَ کَیْفَ اسْتَغاثَ بِالْمَخْلُوقِدُونَ الْخالِقِ؛ من از برادرم یوسف در شگفتم که چگونه به مخلوق، و نه به خالق، پناه برد و از اویاری طلبید».(11)
در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:
پس از این داستان، جبرئیل نزد یوسف آمد و گفت: چه کسی تو را زیباترینمردم قرار داد؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسی، مهر تو را آن گونه در دلپدر افکند؟ گفت: پروردگارِ من. گفت: چه کسی قافله را به سراغ تو فرستاد، تااز چاه نجاتت دهند؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسی تو را از چاه رهاییبخشید؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسی مکر و حیله زنان مصر را از تودور ساخت؟ گفت: پروردگار من. در اینجا جبرئیل چنین گفت: پروردگارتمی گوید: چه چیز سبب شد که حاجتت را نزد مخلوق بردی و نزدِ مننیاوردی؟ و به همین جهت باید چند سال در زندان بمانی.(12)
زین سبب فرمود فخر کائنات طاعت ابرار باشد سیّئات
از برای اهل قرب بارگاه هست آن را طاعت و این را گناه
آنچه در بیرونِ در باشد روا کی روا باشد به بزم پادشاه
ملااحمد نراقی
تذکر
مسبّب الْاَسباب را از یاد نبردن و تأثیرگذار ندانستن اَسباب به طور مستقل بهمعنای رها کردن اسباب و در انتظار مسبّب الاسباب بودن، نیست، بلکه آدمی بایدبرای رسیدن به مقصود، از طریق اسبابش وارد گردد؛ چنانچه در روایت است که: «اَبَیاللّهُ اَنْ یَجْرِی الْاُمُورَ اِلاّ بِاَسْبابِها؛ خداوند، اِبا دارد که امور را، بدونِ اسباب به جریان اندازد».
به تعبیر سعدی:
رزق اگر چند بی گمان برسد شرط عقلست جُستن از درها
ور چه (کس) بی اجل نخواهد مرد تو مرو در دهانِ اژدرها
بنابراین، مقصود آن است که آدمی در همان حال که برای نیل به مطلوب خود،از اسباب، مدد می جوید معتقد باشد این اسباب در صورتی می توانند مؤثر باشندکه خداوند اراده فرماید و مشیّت او بر آن تعلق گرفته باشد.
بنابراین، کسی که مضمون «فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ» را در زندگی خویش، اجرا کند و بهراستی از غیر خداوند بگریزد، می تواند به عوالِمی وارد شود که پیامبری چونموسای کلیم علیه السلام در آن عوالِم گام برمی داشته است و به مواهبی دست یابد که کلیماللّه علیه السلام به آن دست یافته است. همان گونه که قرآن از زبان موسی علیه السلام فرموده است:
فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لی رَبّی حُکْمًا وَ جَعَلَنی مِنَالْمُرْسَلینَ. (شعراء: 21)
چون از شما (و اعمالتان) بیمناک شدم فرار نمودم، پس پروردگارم مقامخلافت و رسالت را به من، موهبت و ارزانی داشت.
بنابراین، فرار از غیر خداوند می تواند، خلافت و رسالت را نتیجه دهد.
«وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکینا لَکَ، مُتَضَرِّعا اِلَیْک.» این عبارت در صدد بیان مسکنتو بیچارگی و تضرع در پیشگاه معبود است:
هر که را خواهی ز غم خسته کنی راه زاری بر دلش بسته کنی
وانکه خواهی از بلایش وا خری جان او را در تضرّع آوری
مولانا
گریه و تضرّع، یکی از رموزِ تسخیر قلب معشوق است و به زودی توجه او رابه خود جلب می کند. و همان گونه که در دعای کمیل آمده است، گریه اسلحهمؤمن است: «وَ سِلاحُهُ الْبُکاءُ».
گریه و تضرع در ابتدای دُعا ـ بلکه در هر حالی ـ درهای رحمت و استجابتالهی را می گشاید و اصولاً علامتی نیکو بر فریاد رسی حق تعالی نسبت به بنده اشمی باشد:
چون خدا خواهد که مان یاری کند میلِ ما را جانب زاری کند
ای خُنُک چشمی که آن گریان اوست وی همایون دل که آن بریان اوست
آخرِ هر گریه آخر خنده ای است مردِ آخر بین مبارک بنده ای است
هر کجا آبِ روان، سبزه بُوَد هر کجا اشک روان رحمت شود
مولانا
از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «اَلْبُکاءُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ مِفْتاحُ الرَّحْمَةِ وَ عَلامَةُالْقَبُولِ وَ بابُ الْاِجابَةِ؛ گریه از خوفِ خدای تعالی کلید رحمت و نشانه پذیرش و درب مستجابشدن دعا است.»(13)
همچنین امام صادق علیه السلام فرمود:
خدای تعالی به موسی علیه السلام وحی کرد که محبوب ترین اعمالی که بندگان من، بهواسطه آنها به من تقرب می جویند سه چیز است. موسی علیه السلام عرض کرد:پروردگارا، آن سه خصلت کدامند؟ فرمود: زهدِ در دنیا و پرهیز از گناهان وگریه از خوفِ من. موسی علیه السلام عرض کرد: پروردگارا! آنکه چنین کند چهپاداشی دارد؟ خدای عزّ و جلّ به او وحی کرد:
ای موسی! امّا پاداش زهد ورزان در دنیا، بهشت است و اما کسانی که ازخوف من بسیار می گیرند پس در بالاترین مقام بهشتی هستند و هیچ کسنمی تواند با آنان در آن مقام، شریک باشد، و اما آنان که از گناهان پرهیزدارند، پس من اَعمال مردمان را بررسی می کنم، اما اعمال آنها را بررسینخواهم نمود. (و آنها را خواهم بخشید).(14)
کسی را که خدا بخشید گریه بیاموزید راه دلگشایی
به جز این، گریه را نفعی دگر هست ولی سیرم ز شعر و خودنمایی
مولانا
نکته دیگر درباره اظهار نیاز و زاری در پیشگاه معشوق، اینکه مقام عاشق ومعشوق، هر کدام اقتضایی دارد، و شأن هر یک باید متناسب با منزلت آنها باشد. ازجمله آنکه چون معشوق در مقام «ناز» می باشد، عاشق باید همواره در مقام «نیاز»باشد. باید چیزی به درگاه معشوق عرضه کرد که فاقدِ آن باشد و آن را بپذیرد و آن،چیزی جز «نیاز» نمی باشد.
میانِ عاشق و معشوق فرق بسیار است چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
حافظ
وگرنه، ناز کردن پیش معشوق، به تعبیر شمس تبریزی در کتاب مقالات، زیرهبه کرمان بردن است. وی در این باره می گوید:
زیره به کرمان بری، چه قیمت و چه نرخ و چه آبروی آرد؟ چون چنینبارگاهی است، اکنون او بی نیاز است تو نیاز ببر، که بی نیاز، نیاز دوست دارد.به واسطه آن نیاز، از میان این حوادث ناگاه بجهی و از خداوند چیزی به توبپیوند که آن عشق است.(15)و(16)
پیشِ بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ که به هر حال برازنده ناز آمده ای
حافظ
«راجِیا لِما لَدَیْکَ ثَوابی»
امید به خدا
ذکرِ این فراز از دعا، در واقع، از شِگردهای بنده برایِ جلب توجه معبود به خویشاست. یعنی می خواهد عرض کند: من که با هزار امید به تو روی آوردم و به تو دلخوش نمودم، چگونه می پسندی، ناامید از در خانه ات بر گردم.
بنابراین، «امید به خداوند» خود، از کلیدهای گشودن در رحمت و اجابت حضرتشبه شمار می رود. چنانچه در دعای ابوحمزه ثِمالی چنین آمده است: «وَ اَعْلَمُ اَنَّکَ لِلرّاجیبِمَوْضِعِ اِجابَةٍ؛ و من می دانم که دعایِ آنان را که به تو امید دارند مستجاب می فرمایی».
همچنین سالار شهیدان حضرت حسین بن علی علیه السلام در دعای شریف عرفه درمقام امیدواری به محبوب خویش، این گونه مناجات می کند: «کَیْفَ تُخَیِّبُ آمالی وَ هِیَقَدْ وَفَدَتْ اِلَیْکَ؛ چگونه ناامیدم می فرمایی در حالی که به تو امیدوار شدم».
باری، ناامیدی از دری که همواره به روی بندگان گشوده است، چه معنایی دارد؟!
بی خودی می گفت در پیش خدای کای خدا آخر دری بر من گشای
«رابعه(17)» آنجا مگر بنشسته بود گفت ای غافل کی این در بسته بود؟
عطار
نومید مشو جانا کاومید پدید آمد امید همه جان ها از غیب رسید آمد
نومید مشو، گرچه مریم بشد از دستت کان نور که عیسی را بر چرخ کشید آمد
نومید مشو ای جان در ظلمتِ این زندان کان شاه که یوسف را از حبس خرید آمد
ای شب به سحر برده در یا رب و یا رب تو آن یا رب و یا رب را رحمت بشنید آمد
مولانا
قسمت دوم
وَ تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ تَخْبُرُ حاجَتی وَ تَعْرِفُ ضَمیری وَ لا یَخْفی عَلَیْکَ اَمْرُمُنْقَلَبی وَ مَثْوایَ وَ ما اُریدُ اَنْ اُبْدِئَی بِهِ مِنْ مَنْطِقی وَ اَتَفَوَّهُ بِهِ مِنْ طَلِبَتی وَ اَرْجُوهُلِعاقِبَتی. وَ قَدْ جَرَتْ مَقاء دیرُکَ عَلَیَّ یا سَیِّدی فیما یَکُونُ مِنّی اِلی آخِرِ عُمْریمِنْ سَریرَتی وَ عَلانِیَتی، وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیادَتی وَ نَقْصی وَ نَفْعی وَ ضری.
و تو می دانی آنچه را که در دلِ من است و از نیازم آگاهی و ضمیرم رامی شناسی و هیچ امری از امور دنیا و آخرتم بر تو پوشیده نیست؛ و نیزمی دانی آنچه را که می خواهم بر زبان آورم، و به آن دهان بگشایم، وآگاهی به آنچه که برایِ عاقبتم امیدوارم. و به درستی که آنچه در ظاهر وباطنِ من تا آخر عمر از من سر خواهد زد، از تقدیرِ تو گذشته است و کمیو زیادی و سود و زیانِ من به دستِ تو است، و در دستِ هیچ کس جز تونیست.
نکاتی از این فراز
1. آگاهی خداوند به تمام اسرار بندگان؛
2. تقدیر الهی بودن تمامی امور در زندگیِ بنده؛
3. در اختیار داشتن سود و زیان در زندگی تمامی مردم.
توضیح این نکات:
«وَ تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ تَخْبُرُ حاجَتی...»
علم الهی به اسرار بندگان
خداوند به آنچه در قلب ها می گذرد آگاه است و بالاتر از آن، اینکه بر هر چیزی درجهان هستی، علمی کامل دارد. خداوند در قرآن کریم می فرماید:
وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ. (یونس: 61)
و پنهان نمی ماند از پروردگارت، حتّی به اندازه ذرّه ای در زمین و آسمان.
بَرو علمِ یک ذرّه پوشیده نیست که پیدا و پنهان به نزدش یکی است
بر احوال نابوده، علمش بصیر به اسرار ناگفته لطفش خبیر
سعدی
همچنین می فرماید: «یَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ؛ او به خیانت چشم ها و بهآنچه در سینه ها پنهان است عالم است» (غافر: 19)
هم قصه نانموده دانی هم نامه نانوشته خوانی
نظامی
ذکر این عبارات از دعا در اول نیایش و حق تعالی را آگاه دانستن به نیازهایدرونی خویش، هم به معنای ستایش از محبوب است که خود یکی از آدابدعاست و هم گلگشتی است سریع در یکی از زیباترین منازل عالیه عرفانی.
توضیح آنکه، اولیای الهی در عین حال که اهلِ دعا و خواستن می باشند، گاهینیز در اوجِ احوال روحانی خویش و در ورود به یکی از مراحل والای سیر وسلوک خویش، دست از دعا نمودن بر می دارند؛ به این زبان حال که «عِلْمُهُ بِحالیحَسْبی مِنْ سُئوالی؛ علم او به حالِ من، مرا کافی است که از او در خواستی نمایم». چنانچه درداستانی از ابراهیم خلیل الرّحمن علیه السلام نقل شده است:
آن گاه که او را به سوی آتش پرتاب نمودند، جبرئیل به ملاقات او آمد و به اوگفت: آیا حاجتی داری تا برآورده سازم؟ ابراهیم علیه السلام گفت: اما به تو حاجتیندارم. در این هنگام، جبرئیل به او پیشنهاد کرد و گفت: پس نیازت را از خدابخواه. ابراهیم علیه السلام در جواب گفت: «عِلْمُهُ بِحالی حَسْبی مِنْ سُؤالی؛ همیناندازه که او از حالِ من آگاه است، کافی است.(18)
خدا داند که حافظ را غرض چیست وَ عِلْمُ اللّهِ حَسْبی مِنْ سُؤالی
حافظ
ارباب حاجتیم و زبانِ سؤال نیست در حضرت کریم تمنّا چه حاجت است
حافظ
غرض آنکه حضرت در این فراز از دعا، خواستند از این حقیقت عالی و زیبا،حظّی برده و از این خرمن خوشه ای برداشته و در این عالم روحی نیز گامیبردارند و آن اینکه «عِلْمُه بِحالیِ حَسْبی من سُؤالی».
«وَ قَدْ جَرَتْ مَقادیرُکَ عَلَیَّ یا سَیِّدی فیما یَکُونُ مِنّی اِلی آخِرِ عُمْری مِنْ سَریرَتی وَ عَلانِیَتی»
تقدیرِ الهی
گرچه بحث از «قضا و قَدَر»، از پیچیده ترین مباحثِ علمِ کلام است، ولی بهمناسبت این فراز از دعا، که از تقدیر سخن گفته شده است، بهتر دیدیم که به طورمختصر و به دور از پیچیدگی، اشاره ای به آن گردد.
شاید نخستین سؤالی که با شنیدن نام «قضا و قَدَر» به ذهن آدمی خطور می کنداین است که: اگر بنا باشد، هر آنچه که در زندگی آدمی پیش می آید و اتفاق می افتد،بر طبق قضا و قدر الهی باشد، پس چه فایده ای برای دعا می توان تصور کرد واساسا تلاش در زندگی بشر چه سودی می تواند داشته باشد؟
در پاسخ به این سؤال مهم، آن هم به اجمال باید گفت:
اولاً ـ قضا و قدر همانند درختی با شاخه های انبوه است.
از جمله شاخه های آن این است که: دعا نمودن و به دنبال آن، استجابت دعا،خود از مصادیق قضای الهی است؛ یعنی قضا و تقدیر الهی بر آن تعلق گرفته استکه در زندگی آدمی، دعایی باشد و اجابتی.
همچنین خداوند این گونه اراده فرمود و این گونه قضا و قدر خویش را جاریساخت که هر که در زندگی، اهل تلاش باشد، به آرزوهایش خواهد رسید و مقدرفرمود که هرکه تقوا پیشه کند، رستگار خواهد شد.
ثانیا ـ در مورد دعا، مطلب بالاتر از این حرف هاست؛ یعنی تأثیر دعا تاآنجاست که می تواند قضایِ الهی را نیز تغییر دهد؛ همان گونه که از امام باقر علیه السلام چنین نقل شده است که: «اَلدُّعاءُ یَرُدُّ الْقَضاءَ وَ قَدْ اُبْرِمَ اِبْراما؛ دعا، قضای الهی را تغییرمی دهد، اگرچه آن قضا، کاملاً محکم شده باشد»؛(19) یعنی در واقع، بنده توسط قضای الهیـ که دعا باشد ـ می تواند قضای دیگری را رفع کند و این یکی از شگفتی های اینشاهکار خلقت، یعنی انسان است که تا این حد می تواند در جهان هستی ـ به اذنالهی ـ تأثیرگذار باشد.
در اینجا مناسب است سخنی شیوا و دقیق از استاد شهید مرتضی مطهری درتبیین سخنی که ذکر شد، بیان گردد. ایشان چنین می گوید:
زمانی که با اراده یک پیغمبر یا ولی خدا، کاری خارق العاده انجام می گیرد،شرایط عوض می شود. یعنی یک روح نیرومند و پاک و متصل به قدرتلایزال الهی، شرایط را تغییر می دهد، و به عبارت دیگر، عامل و عنصرخاصی وارد میدان می شود. در مورد تأثیر دعا و صدقه در دفع بلاها و غیرهنیز جریان از همین قرار است. در حدیث آمده است که از رسول اکرم صلی الله علیه و آله سؤال شد با وجود اینکه هر حادثه ای که در جهان رخ می دهد به تقدیر الهی وقضای حتمی او است، دعا و دوا چه اثری می تواند داشته باشد؟ در پاسخفرمودند: دعا نیز از قضا و قدر است.(20)
ایشان همچنین می گوید:
آیا ممکن است عالَم انسانی، در نظامِ عُلوی (یعنی عوالِم بالا) و علمی اثربگذارد و سببِ تغییراتی بشود؟ آیا علم ـ خدا تغییرپذیر است؟! آیا حکم خداقابلِ نقض است؟! آیا دانی می تواند در عالی اثر بگذارد؟! جوابِ همه اینهامثبت است. بلی، علمِ خدا تغییرپذیر است، یعنی خدا علم قابل تغییر هم دارد.حکم خدا قابل نقض است، یعنی خدا حکم قابل نقض هم دارد. بلی دانیمی تواند در عالی اثر بگذارد، نظامِ سُفلی ـ و پایین تر ـ ، و مخصوصا اراده وخواست و عمل انسان، بلکه اختصاصا اراده و خواست و عملِ انسان،می تواند عالَم عُلوی ـ و بالاتر ـ را تکان دهد و سببِ تغییراتی در آن بشود، واین عالی ترین شکل تسلط انسان بر سرنوشت است. اعتراف می کنمشگفت آور است اما حقیقت است.(21)
سخن آخر درباره مبحث قضا و قدر، موضوع «بَداء» است که در واقع،ارمغانی بزرگ از ناحیه اهل بیت علیهم السلام برای انسان هاست.
بَداء به زبان ساده یعنی «اصل تغییرپذیری تقدیرات الهی و اینکه هیچ یک ازامور عالم جز به تقدیر خداوند تحقق نمی یابد، و البته این تقدیر، حتمی نیست.»
ناگفته نماند که «بَداء» از آن دسته از اسرارِ الهی است که احدی را جز خدا،بدان راه نیست. چنانچه امام صادق علیه السلام فرمود: «همانا خداوند را دو علم است:1. علمِ نهفته و در خزانه که جز او کسی نداند و بَداء از این علم است.
2. علمی که خداوند به ملایکه و رسولان و پیغمبرانش تعلیم داده که ما آن رامی دانیم.(22)
و در قرآن نیز که فرمود: «یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ؛ خداوند هرچه راکه بخواهد محو می کند (گرچه ثبت شده بود) و هرچه را بخواهد ثبت می کند ـ گرچه قبلاً ثبتنشده بود ـ و اصل و کتاب مادر، منحصرا نزد اوست». (رعد: 39) اشاره به همین مسئلهبَداء دارد.(23)
حاصلِ سخن آنکه، با وجود «بَداء» موضوع ناامیدی و افسردگی از میانمی رود و منتفی می شود و همواره آنچه درجلوه است، ستاره امید است؛ چونهمواره، احتمال تغییر شرایط موجود می رود.
چنانچه حضرت سیّدالشهداء علیه السلام در دعای عرفه این گونه زیبا و دل نشین بهاین موضوع اشاره فرموده که:
اِلهی اِنَّ اخْتِلافَ تَدْبیرِکَ وَ سُرْعَةَ طَواءِ مَقادیرِکَ مَنَعا عِبادَکَ الْعارِفینَ بِکَ عَنِالسُّکُونِ اِلی عَطاءٍ وَ الْیَأْسِ مِنْکَ فی بَلاءٍ.
خدای من! به درستی که اختلاف و دگرگونی تدبیرات و سرعت تحول تقدیراتتو، بندگان عارف تو را از توقف در عطا و یأس و ناامیدی در بلا باز می دارد.
وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیادَتی و نَقْصی وَ نَفْعی وَ ضَرّی.
در اختیار داشتن سود و زیان مردم از سوی خداوند
خداوند نه تنها «زیادت» و «نفعی» را که نصیب آدمی می گردد از سوی خودمی داند، بلکه «نقصان» و «ضرر» و «مصایبی» نیز که به انسان وارد می شود به خود،منتسب می داند؛ همان گونه که در قرآن، بدان اشاره فرموده است که:
وَ ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ الاّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهاإِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسیرٌ. (حدید: 22)
هیچ مصیبتی در زمین و در شما اصابت نمی کند، مگر آنکه قبل از ایجادش درکتابی ثبت است، به درستی که این کار بر خداوند، آسان است.
و نیز در آیه دیگر می فرماید: «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ؛ هیچ مصیبتی رُخنمی دهد مگر به اذن خدا». (تغابن: 11)
و بالاخره در آیه دیگر می فرماید: «قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی ضَرًّا وَ لا نَفْعًا؛ بگو! من مالِکِنفع و ضرر خویش نیستم». (یونس: 49)
همه از صُنع اوست کَوْن و فساد خلق را جمله مَبْدَأ است و معاد
همه از او و بازگشت بدو خیر و شرّ جمله سرگذشت بدو
اختیار آفرینِ نیک و بد اوست باعث نفس و مُبدع خِرد اوست
سنایی
به گفته خواجه شیراز:
گر رنج پیشت آید و گر راحت ای حکیم نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند
حافظ
بنابراین، نفع و یا ضرری که به گمان ما از دیگران به ما می رسد، در واقع ازطرف خداوند و به اذن و مشیَت او است.
گر گزندت رسد ز خلق مرنج که نه راحت رسد ز خلق نه رنج
از خدا دان خلافِ دشمن و دوست کین دل هر دو در تصرف اوست
گر چه تیر از کمان همی گذرد از کماندار بیند اهل خِرَد
سعدی
از ابن عباس نقل است که گفت: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله به من فرمود:
ای نو رسیده! کلماتی به تو می آموزم ـ و آن اینکه ـ حریمِ خدای تعالی راحفظ کن که خدای تعالی حفظت کند. اگر مسئلتی داری از خدای تعالیمسئلت کن، و اگر استعانت می جویی از خدای تعالی استعانت جوی و بدان کهاگر همه امت اجتماع کنند تا نفعی به تو رسانند، نخواهند توانست، مگر آنکهخداوند مقدر نموده باشد. و اگر جملگی هم دست شوند تا ضرری به تورسانند، قادر به این کار نخواهند بود، مگر آنکه خداوند اراده فرماید.(24)و(25)
فلسفه نقصان و ضرر بنده از طرف خدا
خداوند، حکیم است و آنچه از او به ظهور می رسد از سرچشمه حکمت ومصلحت جاری می شود. بنابراین اگر نقصان و ضرری نیز متوجه انسان می گردد،از حکمت و مصلحتی پنهانی برخوردار است، گرچه آدمی به سببِ علم اندکش ازآن مصالح بی خبر است.
گفت «بابا فَرَج» که بد خود نیست وانچه بد دیده ای تو آن بد نیست
از حکیم ای عزیز بد ناید هر چه او کرد آنچنان باید
شبستری
بنابراین، «نقصان» نیز همانند «زیادت» و «ضرر» نیز مانند «نفع» از طرف خدابوده و همه در مسیر خدمت انسان و به خاطر مصالحی و برای پرورش او و سیراو به طرف تکامل است.
هرچه در خلق، سوزی و سازی است اندر آن مر خدای را رازی است
ای بسا شیر، کان تو را آهوست وی بسا درد کان تو را داروست
حکم و تقدیر او بلا نَبُوَد هر چه آید به جز عطا نَبُود
سنایی
به قول ویِن دایر:
اگر معتقد باشید که خدا، هنگامِ مصیبت و گرفتاری به یاریتان خواهد شتافت،و یا اینکه هر درد و رنج به اندازه سرور و شادمانی منشأ الهی دارد، در اینصورت، درد و رنج و یأس و نومیدی از شما دور خواهد گشت.
ویلیام بلیک در عبارت زیر در وصفِ شناخت خدا و اینکه چگونه ذهنکیهانی در هنگام بحران و مصیبت به یاری مان می شتابد می گوید:
گِل وجودِ انسان را از غم و شادی سرشته اند و وقتی این واقعیت را به درستیبشناسیم از بحران های زندگی به سلامت خواهیم گذشت. دست طبیعترشته های غم و شادی را در هم تنیده است، تا جامه ای برایِ روح عالی ومتعالی ما فراهم کند.(26)
ویل دورانت نیز در این باره چنین می گوید:
آنکه تمام اشیا را در سیرِ خود مجبور می بیند، لب به شکایت نمی گشاید؛ زیرااو اشیا را از نظرِ ابدیت نگاه می کند، و می داند که بدبختی های او در نظام کلیعالَم، بدبختی نیستند، زیرا ترکیب و تتابعِ ابدی عالَم را صحیح می داند. با اینافکار و تصورات، شخص، خود را از لذات متغیر و ناپایدار دور می سازد و بهسکوت و آرامش برتری می رسد که در آن، تمام اشیا را اجزاء یک نظم ابدیمی بیند، یاد می گیرد که چگونه بر ناملایمات بخندد و خواه در حال و خواه درهزار سالِ دیگر به حق خود برسد، راضی خواهد بود.(27)
شکسپیر نیز می گوید:
مصیبت، محاسنی دارد، گرچه زشت صورت و زهرآگین است ولی در مغزخود گوهری را نهفته دارد.(28)
هرچه بر تو آن کراهیّت بُوَد چون حقیقت بنگری رحمت بُوَد
قسمت سوم
اِلهی اِنْ حَرَمْتَنی فَمَنْ ذَا الَّذی یَرْزُقُنی؟ وَ اِنْ خَذَلْتَنی فَمَنْ ذَا الَّذی یَنْصُرُنی؟اِلهی اَعُوذُ بِکَ مِنْ غَضَبِکَ وَ حُلُولِ سَخَطِکَ.
معبود من! اگر تو محرومم کنی، کیست که روزیَم دهد؟ و اگر تو خوارم نماییچه کسی یاریم خواهد کرد. معبود من! از غضب تو و فرود آمدن خشم تو بهتو پناه می برم.
نکاتی از این فراز:
1. خداوند، تنها روزی رسانِ بنده است.
2. عزّت به دست خداست.
3. بهترین پناه از غضب خدا، خود خداوند است.
اِلهی اِنْ حَرَمْتَنی فَمَنْ ذَا الَّذی یَرْزُقُنی؟
خداوند صاحب روزی
رزق به دو گونه است:
رزق مادی و رزق معنوی. رزق مادی همانند: آب، خاک، غذا، لباس، خانه،بهره داشتن از زیبایی ظاهر و همانند آنها و رزق معنوی همانند: علم، تقوی،عرفان، آبرو، عزت در میان اجتماع و همانند آنها.
در این فراز از مناجات نیز که در واقع جلوه ای از توحید ناب، متجلی شدهاست، تمامی رزق ها، به حق تعالی منتسب شده و اینکه روزی تنها به دستاوست، تا آنجا که اگر او بنده را از روزی محروم سازد، هرگز کسی دیگرنمی تواند به او روزی برساند. در قرآن کریم این گونه به این امر، اشاره شده است:
قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُالْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ اْلأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْأَ فَلا تَتَّقُونَ. (یونس: 31)
بگو! چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی می دهد؟ چه کسی است که بهشما چشم و گوش عطا می کند؟ چه کسی، از مرده زنده و از زنده مرده برمی انگیزد؟ و چه کسی تدبیرِ امور را به عهده دارد؟ خواهند گفت: خداوند.پس بگو! چرا تقوی پیشه نمی کنید.
و در جای دیگر نیز می فرماید: «إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ؛ همانا روزی دهنده،تنها خداست که صاحب قدرت و اقتدار ابدی است.» (ذاریات: 58)
چنان پهن خوانِ کَرَم گسترَد که سیمرغ در قاف قسمت خورَد
مهیا کنِ روزیِ مار و مور اگر چند بی دست و پایند و زور
سعدی
و عارف شوریده همدان، باباطاهر نیز چنین سروده است:
کریمی که مکانش لامکان بی صفا بخش تمام گُلرخان بی
نگه دارنده روز و شبِ خَلق به هر جنبنده ای روزی رسان بی
گرچه مراد از رزق در آیات فوق، می تواند شامل مادی و معنوی باشد ـ کهفقط به دستِ خداوند است ـ اما مناسب است در غالب دو آیه دیگر، به دو نوع ازرزق معنوی نیز اشاره شود که آنها نیز، تنها در اختیار خداوند بزرگ بوده وپروردگار، آنها را نیز از ناحیه خود می داند.
در آیه اول، حق تعالی، نعمت و روزی معنوی بزرگ تزکیه نفس را، که نصیببنده ای می شود، از عنایات خود، در حق بنده دانسته و چنین می فرماید:
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکی مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَ لکِنَّ اللّهَ یُزَکّی مَنْیَشاءُ وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ. (نور: 21)
و اگر فضل و رحمت و عنایت خداوند، نصیبِ شما نمی شد، احدی از شما بهتزکیه نفس و آراسته شدن به تقوی موفق نمی شدید، ولی این خداست کههرکه را خواهد مُهذَّب می سازد، و خداوند شنوا و داناست.
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
حافظ
و در آیه دیگر، رزقِ علمی را نیز که از روزی های معنوی است، این گونه بهخود منتسب می داند: «عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ؛ خداوند، عالم نمود انسان را آنچه را کهنمی دانست» (علق: 5) و نیز در آیه دیگر خطاب به پیامبرش می فرماید «وَ عَلَّمَکَ ما لَمْتَکُنْ تَعْلَمُ؛ و خداوند، آنچه را که نمی دانستی به تو تعلیم داد.» (نساء: 113)
غرض آنکه تمامی رزق و روزی ـ چه مادی و چه معنوی ـ به دست پروردگارو به اذن اوست، و اگر او کسی را از این رزق محروم سازد، روزی دهنده دیگریوجود ندارد.
وَ اِنْ خَذَلْتَنی فَمَنْ ذَا الّذی یَنْصُرُنی
خداوند صاحب عزت
چون عزت از ناحیه خداست، اگر او دریغ فرماید، بنده به جُز از خداوند صاحبعزت از چه راهی می تواند، کسبِ عزت نماید.
عزیزی که هرکز درش رو بتافت به هر در که رفت هیچ عزّت نیافت
سعدی
و چون ذلت و خواری نیز از سوی اوست، اگر او بنده ای را ذلیل نماید، چهکسی جز او می تواند، بنده را یاری رساند:
گر ز چشمِ همه خلق بیفتم سهل است تو مینداز که مخذول تو را ناصر نیست
حافظ
چاره ما ساز که بی چاره ایم گر تو برانی به که روی آوریم
نظامی
حکایت
مورخان نوشته اند: در تاریخِ خلفای عباسی، اَلْقاهِرُ بِاللّه برادر الْمُقْتَدِر بِاللّهِ، تنها دوسال سلطنت کرد که خلافتش شامل سرزمین های ایران و عراق و حجاز و مصر وسوریه و غیره می شد.
گروهی از اَتراک ریختند، او را کور کردند و از خلافت عزلش کرده و اموالش را همبردند. روزی در مسجد جامع بغداد، او را دیدند که به واسطه کوری عصایی به دستگرفته و در صف جماعت، می گردد و می گوید: رحم کنید بر کسی که دیروز بر شماحکومت می کرد و امروز به کمک شما نیازمند است(29). چه نیکو در قرآن آمده است:
قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُوءْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْتَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ. (آل عمران: 26)
بگو! بار خدایا ای پادشاهِ مُلکِ هستی، تو هر که را که خواهی مُلک و سلطنتعطا می کنی و از هر که خواهی، سلطنت را می گیری، و هر که را خواهیعزت دهی و هر که را خواهی خوار می کنی. تمامِ خیر، تنها به دستِ توست. بهدرستی که تو بر هر چیزی توانایی.
مرو را رسد کبریا و منی که مُلکش قدیم است و ذاتش غنی
یکی را به سر بر نهد تاجِ بخت یکی را به خاک اندر آرد ز تخت
کلاه سعادت یکی بر سرش گلیمِ شقاوت یکی بر درش
گر آن است، منشور احسان اوست ور این است، توقیع فرمان اوست
سعدی
اِلهی اَعُوذُ بِکَ مِنْ غَضَبِکَ وَ حُلُولِ سَخَطِکَ.
پناه بردن به خدا از غضب الهی
چنان به مهر همی پرورد که مروارید دگر به قهر چنان خورد کند که سُفال
سعدی
معنای غضب خداوند
غضب در انسان ها، نوعی حالت نفسانی است که اثر آن معمولاً در صورت وچشمان آدمی پدیدار می گردد. در این حالت، خون، حالتی فورانی پیدا کرده و بهنقاط بالای بدن می رود. در این زمان، خون در رگ ها، انتشار می یابد. بدین گونه،معمولاً متورم شدن رگ ها را نیز در پی دارد. در حال غضب رنگ چهره آدمی نیزغالبا سرخ و برافروخته می گردد.
البته نوع دیگری از غضب وجود دارد که در برابرِ افراد قوی و قدرتمند رخ می دهد،که در این صورت چون غضب به همراه ترس و تشویش می باشد، خون از پوست بهسوی قلب جریان بیشتری می یابد و در نتیجه چهره، رنگ زرد به خود می گیرد.
به طور کلی غضب به معنایی که ذکر شد، یعنی تغییر حالت نفسانی، در ذاتاحدیت الهی محال است. چون در ذات او اساسا تغییر حالت غیر ممکن است،بلکه معنای غضب خداوند، همان عقاب و عذاب او می باشد؛ آن هم به سببگناهان خودِ آدمی، که البته چون خداوند، رحمت محض است، گاهی امکان داردکه انسان به دلیل انجام گناهان و غوطه ور شدن در خطاها، سبب قطع نور رحمتالهی گردد. در اینجا، غضب همان خاموش شدن چراغ رحمت خداوند است کهآدمی به این ترتیب در ظلمت عقاب و بلا و عذاب گرفتار می شود.
اکنون برای اثبات این نکته که منظور از غضب الهی همان عقاب و عذاباوست به ذکر دو روایت، در ذیلِ یکی از آیات قرآنی اکتفا می کنیم. در قرآن کریماین گونه آمده است:
وَ لا تَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضبی وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبی فَقَدْ هَویْ. (طه: 81)
در روی زمین طغیان نکنید تا خشمِ من بر شما فرود آید و هرکس موردِغضبِ من باشد سقوط خواهد کرد.
راوی می گوید:
در محضر امام باقر علیه السلام بودم که عَمْروبن عُبَیْد وارد شد. گفت: فدایت شوم،معنیِ غضب در آیه «و مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبی فَقَدْ هَوی» چیست؟ امام علیه السلام فرمود: غضب، همان عقاب و عذاب خداست و ادامه داد: هرکس پندارد کهخداوند از حالی به حالی در می آید، او را همانند مخلوقاتش قرار داده وصفت آفریده ها را برای او آورده است. همانا خداوند را چیزی تحریکنمی کند تا او را تغییر دهد.(30)
همچنین از امام صادق علیه السلام نیز روایتی در این باره رسیده است:
رضای خداوند، همان ثواب او و غضب او، همان عقاب و عذاب اوست؛بدون آنکه چیزی در او نفوذ کند تا اینکه موجب هیجان او گشته و او را ازحالی به حالِ دیگر تغییر دهد.(31)
به هر حال، غضب خداوند برای همگان دردناک و غیر قابل تحمل است و همهاولیای الهی، همواره از خدا، رهایی از غضبش را می خواستند، چنانچه حضرت سیّدالشّهداء امام حسین علیه السلام در مناجات عرفه این گونه از خدا می خواهد:
اِلهی فَلا تُحْلِلْ عَلَیَّ غَضَبَکَ فَاِنْ لَمْ تَکُنْ غَضِبْتَ عَلَیَّ فَلا اُبالی سِواکَ.
معبود من! مبادا خشمِ تو بر من فرود آید، من تنها از آن می ترسم و اگر خشمتو نباشد و از آن آسوده باشم، از خشم دیگران ترسی ندارم.
ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت تاب قهر تو نیاریم خدایا زنهار
سعدی
در جای دیگر، از دعای عرفه آن میوه دل رسول و آن نازنینِ یگانه دوران ها،در مقام خوف از دوزخ که جلوه عینی غضب خداست، این گونه مناجات می کند:
اَسْئَلُکَ اللّهُمَّ حاجَتِیَ الَّتی اِنْ اَعْطَیْتَنیها لَمْ یَضُرَّنی ما مَنَعْتَنی وَ اِنْ مَنَعْتَنیها لَمْیَنْفَعْنی ما اَعْطَیْتَنی اَسْئَلُکَ فَکاکَ رَقَبَتی مِنَ النّار.
از تو مسئلت می کنم ای خدا آن حاجتم را که اگر (عطایم) کنی، دیگر از هر چهمحرومم کنی، زیان نخواهم دید، و اگر آن حاجتم را روا نسازی، دیگر هر چهعطایم کنی،نفعی به حالم ندارد. و آن حاجتم این است که از دوزخ، رهاییم بخشی.
یا دولتاه اگر به عنایت کنی نظر واخجلتاه اگر به عقوبت دهی جزا
سعدی
نکته آخر
پیشی گرفتن رحمت خداوند بر غضب او
در دعای جوشن کبیر می خوانیم: «یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه؛ ای آنکه رحمت او برغضبش مقدّم می باشد».
لطف تو سابق می شود، جذاب عاشق می شود بر قهر، سابق می شود، چون روشنایی بر ظُلم
در توضیح کوتاه این عبارت باید گفت که خداوند، رحمت محض است وهیچ چیز در دایره هستی خارج از پوشش رحمت او نمی باشد؛ حتی خشم وغضب او نیز از سرچشمه رحمت او می جوشد. از همین رو در دعا آمده است کهرحمت او بر غضبش مقدّم می باشد. توضیح بیشتر آنکه گاهی ذات احدیت، درعالَم هستی خود را به صفات قهریه جلالیه، که همان غضب باشد، ظاهر می سازد.این ظهور در عالَم دنیا به صورت حوادث، بلاها و غم ها و بیماری ها و در جهانآخرت به شکل دوزخ آشکار می شود؛ اما چون همه این موارد، در واقع ریشه دررحمت خداوندی دارد، به همین سبب در نهانِ همه آنها خیر و رحمت نهفته است. ازجمله آنکه بلاها و حوادث و بیماری ها، از عوامل مهم بیداری انسان ها از خواب غفلتو متذکر ساختن آنها به عوالم بالا و سوق دادنِ آنها به سمت پروردگارشان می باشد.
از هر جهتی تو را بلا داد تا باز کشد به بی جهاتت
مولانا
و نیز:
از برای کششِ ما و سفر کردن ما پیک بر پیک همی آید از آن اصل وجود
هر غم و رنج که اندر تن و در دل آید می کشد گوش شما را به وثاق موعود
مولانا
تاج الدّین خوارزمی نیز در شرح فصوص الحکم چنین می گوید:
چون وجود غم ها و محنت ها و رنج ها از غضب بُوَد و غضب نیز از رحمتالهی برمی خیزد، در نتیجه این غضب و بلا، رابطه وصول به کمالات و واسطهرفعت درجات و آمرزش گناهان، و تصفیه قلب می باشد.(32)
همچنین از مولانا چنین نقل است که:
میان بنده و حق، دو حجاب است: تندرستی و مال. آن کس که تندرست استمی گوید: خدا کو؟ من نمی دانم و نمی بینم. همین که رنجش پیدا می شود،آغاز می کند که: یا اَللّه یا اَللّه و به حق، همراه و همسخن می گردد.
پس دیدی که صحت، حجاب او بود و حق زیر آن درد، پنهان بود و چندانکه آدمی را مال و نَواست اسباب مرادات، مهیا می کند و شب و روز به آنمشغول است. همین که بینواییش رو نمود و نفس، ضعیف گشت بر گِرد حقگردد.(33)
از اینجاست که بزرگان، از بلاها و مصایب که دارای نشانی از غضبِ الهیمی باشند، با تبسم و خرسندی استقبال می کردند.
در بلا هم می چشم لذات او مات اویم ماتِ اویم ماتِ او
ای بدی که توکنی در خشم و جنگ با طَرَب تر از سِماع و بانگ چنگ
ای جفای تو ز دولت خوب تر و انتقام تو ز جان محبوب تر
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِدّ ای عجب من عاشقِ این هر دو ضِدّ
مولانا
و بالاخره به قول شکسپیر:
بر تغییراتِ موسمی و تحمل سرما و یخبندان و بادهایِ سوزدار زمستان، کهوقتی بر بدنم می وزد آن را فرسوده و مچاله می کند، لبخند می زنم وبه خودمی گویم: اینها همه مشاورینی هستند که حقیقت وجودم را به منمی شناسانند.(34)
دوزخ؛ نشانی از رحمت خداوند
گرچه دوزخ مظهر غضب الهی است، اما در اینجا نیز رحمت حق تعالی بر غضباو پیشی گرفته است و به جز تعداد اندکی از معاندین که برای همیشه در جهنماقامت دارند.(35) برای بقیه دوزخیان، نوعی رحمت محسوب می شود. توضیحآنکه، چنان که از اخبار و کلمات بزرگان استفاده می شود، دوزخ چیزی نیستمگر مکانی برای عطا کردن قابلیت به کسانی که این قابلیت را برای راه یابی بهبهشت از دست داده اند. باری کسانی که به واسطه لغزش ها شایستگیبرخورداری از بهشت را از کف داده اند و به سبب گرفتاری های دنیوی و برزخی،هنوز آن صفای لازم را به دست نیاورده اند. رحمت الهی به صورت دوزخ آنها رادرمی یابد، تا این عذاب های دوزخی کاملاً آنها را پاکیزه و خالص ساخته و بهبهشت رهنمونشان سازد.
رحمت بر آنکه عَذْب شمارد عذاب دوست زحمت مَبَر عزیز و مدار از عذاب بحث
حافظ
بنابراین، رحمت پروردگار در دوزخ نیز از غضب او سبقت گرفته است وعذاب هایش به انگیزه رحمت حق تعالی بر بندگانش است و می تواند، به نوعی موجبخرسندی نیز باشد، چنانچه دانته شاعر بزرگ و خداشناس قرن سیزدهم میلادی در اثرِمعروفش کمدی الهی این چنین می گوید: « ... سپس آنهایی را خواهید دید که در میانآتش خرسندند، زیرا امید آن دارند که روزی پا به جرگه ارواح مسعود گذارند.»(36)
آتشی خوش بر فروزیم از کَرَم تا نماند جرم و زَلّت بیش و کم
آتشی کز شعله اش کمتر شَرار می بسوزد جُرم و جبر و اختیار
شعله در بُنگاهِ انسانی زنیم خار را گُل زار روحانی کنیم
مولانا
و به تعبیر شیخِ اکبرِ عرفان، محیی الدّین عربی:
«همان گونه که پرتو خورشید با حرارتش، در میوه ها اثر گذارده و آنها رامی پزد و از آن جهت که ما را منفعت می رساند، رحمت است، همین طور حرارتِآتش جهنم، پختنِ میوه های بهشت را سبب می شود».(37)
از جامی نیز چنین نقل است که: «... پس، بازگشتِ همه به رحمت سابقه حقّ سبحانه وتعالی باشد. از مُجرِمِ عاصی، غرامت به عذاب و ملامت بستانند تا از چرکِ گناهان، او را پاکگردانند و به رحمتِ جنّت و نعمت باز رسانند.»(38)
این بخش از مطالب را به اشعاری نغز از حکیم آقا محمدرضا صهبای قمشه ایبه پایان می بریم:
آنِ خدای دان همه مقبول و ناقبول مِنْ رَحْمَةٍ بَدا وَ اِلی رَحْمَةٍ یَؤُول(39)
خلقان همه به فطرتِ توحید زاده انداین شرک، عارضی بُوَد و عارضی یَزول(40)
از رحمت آمدند و به رحمت روند خلقاین است سرّ عشق که حیران کند عُقول
قسمت چهارم
اِلهی اِنْ کُنْتُ غَیْرَ مُسْتَأْهِلٍ لِرَحْمَتِکَ فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلَیَّ بِفَضْلِ سَعَتِکَ؛اِلهی کَاَنّی بِنَفْسی واقِفَةٌ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ قَدْ اَظَلَّها حُسْنُ تَوَکُّلی عَلَیْکَ فَقُلْتَ ما اَنْتَاَهْلُهُ وَ تَغَّمَدْتَنی بِعَفْوِک.
معبود من! اگر من شایستگی دریافت رحمت تو را ندارم، از تو سزاوار استکه با گشایش پهناورت بر من ببخشایی؛ معبود من! می بینم که نزدیک استنفس من در محضرت و رو در روی تو قرار گیرد، در حالی که بر نفس مننیکویی توکلم بر تو، سایه افکنده است. تو هر آنچه که سزاوار است می گوییو مرا در عفو و چشم پوشی خود غرق می کنی.
نکاتی از این فراز
1. شایستگی نداشتن بندگان برای کسب رحمت الهی؛
2. توکل و تکیه بر خدا و غرق شدن در دریای عفو او.
«اِلهی اِنْ کنتُ غیرَ مُستأهِل...».
مشروط نبودن قابلیت برای دریافتِ رحمت الهی
از میان آنچه اهل بیت علیهم السلام در مناجات هایشان مطرح کرده اند این بوده است که ازپروردگارشان، می خواستند که با آنها آن گونه که سزاوار خداوندی اوست رفتارکند، نه آن چنان که در خورِ آنها است؛ یعنی خداوند به فضل و بزرگواری وکبریایی خود نظر افکند نه به اعمال ناقص و ناچیز و اندکِ بندگانش.
برای نمونه، در دعای پر فیض سمات این عبارت دو بار ذکر شده است: «وَافْعَلْبی ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَ لا تَفْعَلْ بی ما اَنَا اَهْلُه؛ پروردگارا! با من آنچه سزاوار توست رفتار نما و آن گونهکه لیاقت من است رفتار منما».
و نیز در دعای کمیل می خوانیم: «وَافْعَلْ بی ما اَنْتَ اَهْلُهُ؛ خدایا! با من، آن گونه که تواهلِ آنی معامله فرما.»
آنچه از مطلب فوق استفاده می شود این است که امام علیه السلام می خواهد بگوید:اگر من، سزاوار دریافت رحمتت نمی باشم، تو اهل جود و رحمتی ـ و از اینطریق مرا مشمول رحمتت خواهی نمود ـ . از این عبارت، نکته دیگری نیزمی توان استفاده نمود و آن اینکه: ناچیز شمردن خویش و اعمال نیک خود و چشمدوختن به جود و رحمت خداوندی، از جمله معارفی است که در جای جایادعیه اهل بیت علیهم السلام مشهود و سایه گستر می باشد. همان گونه که سید الساجدین دردعای ابوحمزه ثمالی این گونه به خداوند خویش عرضه می دارد:
وَ ما اَنَا یا رَبِّ وَ ما خَطَری هَبْنی بِفَضْلِکَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیَّ بِعَفْوِکَ.
من که می باشم ای پروردگار من! و چه مقامی نزد تو دارم؟ مرا به فضل وکرَمت ببخش و به عفو رحمتت بر من منت گذار.
و در جای دیگر می فرماید:
مَولانا فَقَدْ عَلِمْنا ما نَسْتَوْجِبُ بِاَعْمالِنا وَ لکِنْ عِلْمُکَ فینا و عِلْمُنا بِاَنَّکَ لا تَصْرِفُناعَنْکَ وَ اِنْ کُنّا غَیْرَ مُسْتَوْجِبینَ لِرَحْمَتِکَ فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلَیْنا وَ علیالْمُذْنِبینَ بِفَضْلِ سَعَتِکَ فَامْنُنْ عَلَیْنا بِما اَنْتَ اَهْلَهُ.
مولای ما! ما می دانیم که به سبب اعمال ناشایست خود، چیزی جز محرومیاز رحمتت را مستحق نیستیم، لکن اینکه تو به احوال ما و فقر و بیچارگی ماآگاهی و اینکه می دانیم که از درگاه فیضت محروم باز نمی گردیم، ما را بهدرگاه کَرَمت امیدوار می کند و اگر چه مستوجب رحمت تو نمی باشیم، اما توشایسته آنی که بر ما و گنه کاران به فضل و رحمتِ وسیعت، جود و بخششکنی. پس تو به آنچه سزاوار بزرگواری توست بر ما احسان فرما.
حاصل سخن آنکه، عبارتِ مورد بحث از مناجات، در مقام بیان این نکته استکه: بنده به هر حالی شایستگی دریافت رحمتِ الهی را ندارد، بلکه این خداونداست که فضل و رحمتش بنده اش را در می یابد و او را مورد مهرِ خود قرار می دهد.
«اِلهی کَاَنّی بِنَفْسی واقِفَةٌ بَیْنَ یَدَیْکَ...».
توکل بر خداوند
توکل بر خداوند بزرگ، یکی از آموزه های قرآنی و وحیانی و از خصلت هایبسیار پسندیده ای است که هیچ پیامبر و امام و بزرگی از این صفت بی بهره نبودهاست.
در قرآن کریم آمده است: «و مَنْ یَتَوَکَّلُ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛ هر که به خداوند توکّل کند،خدا او را کفایت می کند.» (طلاق: 3)
در آیه دیگر، توکل را علامت مؤمن بودنِ شخص دانسته و چنین فرمودهاست: «وَ عَلَی اللّهِ فَتَوَکَّلُوا اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ؛ اگر مؤمن هستید بر خدا توکّل کنید». (مائده: 23)
و در اخبار نیز از امام صادق علیه السلام وارد شده است که فرمود: «اِنَّ الْغِنا وَ الْعِزَّ یَجُولانِفَاِذا ظَفَرا بِمَوْضِعِ التَّوَکُّلِ اَوْطَنا؛ بی نیازی و عزت در حرکتند هنگامی که محل توکل را بیابند، درآنجا وطن می گزینند».(41)
همچنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در شب معراج از پیشگاه خداوند سؤال کرد:پروردگارا! «اَیُّ الْاَعْمالِ اَفْضَلُ»؟ چه عملی از همه اعمال، برتر است؟
خداوند متعال فرمود: «لَیْسَ شَیْ ءٌ عِنْدی اَفْضَلَ مِنَ التَّوَکُّلِ عَلَیَّ و الرِّضا بِما قَسَمْتُ؛چیزی در نزد من، با فضیلت تر و برتر از توکل بر من، و خشنودی به آنچه قسمت کرده امنیست».(42)
سالک راه توکل ز بلا محفوظ است پیش سیمرغ، رهِ امن و خطرناک، یکی است
لامع
سنایی نیز گوید:
گر توکل تو را بر اوست همی خود بدانی که رزق از اوست همی
پس به کوی توکل آور رخت بعد از آنت پذیره آید بخت
در توکل یک سخن بشنو تا نمانی به دست دیو، گِرو
معنای توکل
به بیانی ساده، معنای توکل اینکه: آدمی در هر اقدام و کاری که انجام می دهد، قبلاز هر چیز، به مشیت و خواست خداوند نظر داشته باشد و اعتماد اصلی او در واقعدر هر حالی و در هر کاری، به خداوند بزرگ باشد نه چیز دیگر.
و نیز در معنای توکل گفته اند:
«توکل به معنای واگذاری شخص است امور خود را بر مالک خود و اعتماد بروکالت او، و مالک شخص، کسی است که مقتدر باشد بر مصالح شخص. وبالجمله، توکل، دلبستگی و اعتماد کامل به پروردگار است و این مقام، از کمالمعرفت است، زیرا انسان هر اندازه خدا را بهتر بشناسد و از قدرت و رحمت وحکمت او زیادتر آگاه گردد، دلبستگی او به آن ذات بی همتا، زیادتر گردد.
توکل، مقام والایی است که جز خواص از عرفا و موحدان، آن را درک نمی کنند. بهطور کلی، معیار شناختن توکل، اعتماد به حق است و گسستن از غیر».(43)
چون تو رو از غیر حق برتافتی نقدِ اسرار توکل یافتی
این بنا را هر که می خواهد ثبات مرده باید بود او را در حیات
حسینی هروی
همچنین از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: از پیکِ وحیِ خدا، جبرئیلپرسیدم، توکل چیست؟ گفت:
اَلْعِلْمُ بِاَنَّ الْمَخْلُوقَ لا یَضُرُّ وَ لا یَنْفَعُ، وَ لا یُعْطی وَ لا یَمْنَعُ وَ اِسْتِعْمالُ الْیَأْسِ مِنَالْخَلْقِ فَاِذا کانَ الْعَبْدُ کَذلِکَ لَمْ یَعْمَلْ لِاَحَدٍ سِوَی اللّهِ وَ لَمْ یَطْمَعْ سِوَی اللّهِ فَهذاهُوَ التَّوَکُّلُ.
توکل، آگاهی و علم به این واقعیت است که مخلوق نه زیان می رساند و نه نفعو نه عطای واقعی به دستِ آنهاست و نه آنکه منع از عطا در اصل به دستآنهاست. و نیز توکل چشم پوشیدن از خلق است. پس هرگاه، بنده ای به چنینمعرفتی دست پیدا نمود، جز برای خدا کار نمی کند و از غیر او امیدی ندارد.پس این است معنای توکل.(44)
نیست کسبی از توکل خوب تر چیست از تفویض، خود محبوب تر؟
آنکه او از آسمان باران دهد هم تواند کو ز رحمت نان دهد
آنکه با اسباب روزی داده بود بی سبب هم می تواند ای عُنود
مولانا
باری امام علیه السلام در این فراز از مناجات، با سرمایه نفیس توکل به پیشگاه خداوندمی رود، و حداقل ثمره ای که از شجره طوبای «توکل» نصیب خویش می سازد،میوه خوشگوار عفو و غفران الهی می باشد، همانگونه که پس از آن فرمود: «فَقُلْتَما اَنْتَ اَهْلُهُ وَ تَغَمَّدْتَنی بِعَفْوِکَ؛ پس تو ای خدا، آنچه سزاوار تو بود گفتی و مرا دردریای عفوت غرق کردی».
توکل بر غیر خدا
تمام موجودات جهان هستی، ذاتا فقیرند و از خود چیزی ندارند و اگر هم واجدچیزی باشند، از خودشان نیست، بلکه اِفاضه خداوند در حق آنان می باشد.
تو چو جانی ما مثالِ دست و پا قبض و بسطِ دست از جان شد روا
تو چو عقلی ما مثال این زبان این زبان از عقل دارد صد بیان
تو مثال شادی و ما خنده ایم که نتیجه شادی فرخنده ایم
روز و نور و مَکْسَب و تابم تویی شب قرار و خلوت و خوابم تویی
مولانا
چنانچه در قرآن نیز آمده است:
«یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ؛ ای مردم! همه شما فقیر و محتاجیدبه خدا، و خدا بی نیاز و ستوده صفات می باشد». (فاطر: 15)
زانکه محتاجند این خلقان، همه از گدایی گیر تا سلطان همه
مولانا
بنابراین، چون مخلوقات، ذاتا فقیر بوده و چیزی از خود ندارند؛ هر که درگرفتاری ها خدای خویش را که تمام حاجت ها به دست او و تمام نیکی ها در خانهاوست فراموش کند، و به آستانه غیر او که در واقع، فقیر و بی نوا می باشند پناهآورد، تهی دست و فقیر و مسکین، بازخواهد گشت.
در این رابطه، روایتی دل نشین وجود دارد، که ذکر آن، زینت این نوشتارخواهد بود:
امام صادق علیه السلام فرمود: که خدای تبارک و تعالی می فرماید:
«به عزت و جلالم سوگند آرزوی هرکس را که به غیر من امید بندد، به نومیدیقطع می کنم و نزد مردم بر او جامه خواری می پوشم، و او را از تقرب خود می رانمو از فضلم دور می کنم. او در گرفتاری ها به غیر من آرزو می بندد، در صورتی که(رفع) گرفتاری ها به دست من است و به غیر من امیدوار می شود و در فکر خوددرِ خانه جز مرا می کوبد، با آنکه کلیدهای همه درهای بسته نزد من است و درِخانه من برای کسی که مرا بخواند باز است.
کیست که در گرفتاری های خود به من امید بندد و من امیدش را قطع کرده باشم؟کیست که در کارهای بزرگش به من امیدوار گشته و من امیدش را از خود بریده باشم.
مگر آن بنده نمی داند که چون حادثه ای از حوادثِ من، او را بکوبد، کسی جز به اذنِمن آن را از او برندارد؟ اگر همه اهل آسمان ها و زمین به من امید بندند، و به هر یک ازآنها به اندازه امیدواری همه دهم، به قدر عضو مورچه ای از مُلکِ من کاسته نشود».(45)
در این بازار عطّاران مرو هر سو چو بیکاران به دُکّان کسی بنشین که در دُکّان شکر دارد
نه هر کِلکی شِکَر دارد نه هر زیری زِبَر دارد نه هر چشمی نظر دارد، نه هر بحری گُهر دارد
مولانا
نکته آخر
توکل کردن بر خدا به معنای رها نمودن اسباب و ترک تلاش نیست، بلکه مقصوداین است که آدمی هر کاری را از راه اسبابش انجام دهد و در حدّ توان، بکوشد،ولی نتیجه را به مسبّب الاسباب یعنی خداوند واگذارد و از او خواهان باشد.
علامه مجلسی در این باره می گوید:
«معنای توکل، ترک تلاش نیست و نیز معنای آن دست یازیدن به امورخطرناک به هوایِ توکل بر خداوند، نمی باشد، بلکه شخصی باید به وسایل واسباب، برای وصول به مقصودش متوسل شود، بدون حرص و هرگونه افراطکاری. چیزی که هست اینکه اعتماد اصلی و واقعی او به سعی و تلاش و اسبابنباشد، بلکه اعتماد او بر مسبّب الاسباب باشد».(46)
چنانچه در حکایتی آمده است: «مردی به همراهِ شترش، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد وگفت: یا رسول اللّه! می خواهم شترم را رها کنم و بر خدا توکل کنم که از آنمحافظت کند تا من برگردم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این سخن ناصحیح است، بلکه توباید ابتدا شتر را ببندی و آن گاه بر خدا توکل کنی».(47)
گفت آری گر توکل رهبرست این سبب هم سنت پیغمبرست
گفت پیغمبر به آواز بلند با توکل زانوی اُشتر ببند
رمزِ الکاسب حبیبُ اللّه شنو از توکّل، در سبب کاهل مشو
مولانا
قسمت پنجم
اِلهی اِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ اَوْلی مِنْکَ بِذلِکَ وَ اِنْ کانَ قَدْدَنا اَجَلی وَ لَمْ یُدْنِنی مِنْکَعَمَلی فَقَدْ جَعَلْتُ الْاِقْرارَ بِالذَّنْبِ اِلَیْکَ وَسیلَتی.
معبودِ من! اگر از من درگذری چه کسی از تو شایسته تر به گذشت می باشد واگر عمرم به سر رسیده باشد و هنوز عملم موجبِ قُرب به تو نشده باشد اقراربه گناهانم را نزد تو وسیله و دستاویزِ قُربِ به سمت تو قرار می دهم.
تقاضایِ عفو از خداوند و اعتراف به تقصیر، روح حاکم بر فرازهای فوق است.
«اِلهی اِنْ عَفَوْت...».
تقاضای عفو
عفو کن زین بندگان تن پرست عفو از دریای عفو اولیتر است
عفو کن ای عفو در صندوق تو سابق لطف همه مسبوقِ تو
مولانا
تقاضای عفو از خداوندِ «عَفُوّ» در جای جای ادعیه اهل بیت علیهم السلام مشهود استو از جمله درخواست هایی است که به فراوانی تکرار شده است. تا آنجا که ازآداب قنوت وِتر، در نماز شب، آن است که ذکر «اَلْعَفْو» را سی صد بار تکرار کند.
به هر حال، نکته قابل ذکر اینکه تا پهنه جان آدمی به آب حیات «عفو»شست وشو نگردد، صفای قدم یار، در آن پهنه، پدیدار نخواهد شد، و تا آینه دل ازغبار معاصی و کدورت ها، صیقلی نیابد، جمال یار، در آن تابان نخواهد گشت.
آیینه شو جمالِ پری طلعتان طلب جاروب کن خانه را و سپس میهمان طلب
حاصل سخن آنکه، در واقع، تقاضای عفو از خداوند، مقدمه است برایدریافت فیوضات سرشار الهی و راهی است به سوی بارگاه لایزال پروردگار جهان.
دارم امید عاطفتی از جناب دوست کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او گرچه پَریوَش است ولیکن فرشته خوست
پروردگارا! چشمان خود را به عفوت دوختیم، و دل های خود را به رحمتتبشارت دادیم. در چشمان ما برق شادی دریافت عفوت را بنشان و در صحرایدل هامان، باران پر طراوت رحمتت را نازل فرما.
«وَ اِنْ کانَ قَدْ دَنا اَجَلی...».
اعتراف به تقصیر
دو نکته از این فراز
الف) اقرار به گناهان از طرف بنده ـ البته نزد معبود خویش ـ از خصال پسندیده ونیکو می باشد. زیرا هیچ بنده ای، هر چه هم اهتمام ورزد، نخواهد توانست حقپروردگارش را آن گونه که سزاوار اوست ادا نماید. تا آنجا که نبی اکرم صلی الله علیه و آله اینگونه به پیشگاه خدای خویش عرضه می دارد:
«اَنَا لا اُحْصی ثَناءً عَلَیْکَ اَنْتَ کَما اَثْنَیْتَ عَلی نَفْسِکَ؛ من از عهده ثنا و ستایش تو برنخواهم آمد. تو همان گونه ای که خود، ثنایت نمودی».(48)
به همین سبب و به حکم عقل و وجدان، اعتراف به تقصیر و اقرار به معاصی،در محضر حضرت پروردگار، امری مطلوب می باشد که نفس این عمل، گامیمهم در تثبیت بندگی بنده، در پیشگاه معبودش می باشد. در مناجات ابوحمزهثمالی نیز می خوانیم:
اِلهی اِنْ کانَ قَدْ دَنا اَجلی وَ لَمْ یُقَرِّبْنی مِنْکَ عَمَلی فَقَدْ جَعَلْتُ الْاِعْترافَ اِلَیْکَبِذَنْبی وَسائِلَ عِلَی
خدایا! اگر اجلم نزدیک شده باشد ولی عمل من موجب قُرب تو نشده باشد،پس من اعتراف به تقصیر را وسیله قُربِ به تو قرار می دهم.
و در روایتی نیز از امام موسی بن جعفر علیه السلام وارد شده است که به فرزندشفرمود:
یا بُنَیَّ عَلَیْکَ بِالْجِدِّ لا تُخْرِجَنَّ نَفْسَکَ مِنْ حَدِّ التَّقْصیرِ فی عِبادَةِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَطاعَتَهُ، فَاِنَّ اللّهَ لا یُعْبَدُ حَقَّ عِبادَتِهِ.
ای فرزندم، همواره کوشش کن، ولی خودت را در عادت و طاعت خدای عزّو جلّ بی تقصیر مدان، زیرا، خداوند، چنان که شایسته است، پرستش نشود.(49)
در حکایتی آمده است: مردی در بنی اسرائیل چهل سال عبادت خدا کرد وسپس قربانی کرد، ولی از او پذیرفته نشد. با خود گفت: فلانی! اعمالِ ناشایستِ توسبب شد که خداوند قربانی ات را نپذیرد.
در این هنگام آوایی از سوی خداوند شنید که ای مرد عابد، نکوهشی که ازخود کردی و اعترافی که به تقصیر خود کردی، از عبادتِ چهل سال بهتر بود.(50)
بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر بدرگاه خدا آورد
ورنه سزاوار خداوندیش کس نتواند که به جا آورد
سعدی
ب) چنانچه از این فراز از مناجات استفاده می شود، نفسِ اِقرار و اعتراف بهتقصیر، نزد بارگاه کبریایی، می تواند، قُرب به پروردگار را نیز به همراه داشتهباشد. چنانچه امام علیه السلام این گونه اشاره فرمود که: «اگر در پایان عمر عملم، موجباتِقُرب به تو را فراهم نساخت، من، به وسیله اقرار به تقصیر، به تو نزدیک خواهم شد».
این بخش از سخن را با سخنانی از آگوستین قدیس و ویلیام جیمز به پایانمی بریم. آگوستین قدیس در کتاب اعترافاتِ خود چنین می گوید:
ای سرچشمه حیات! روزگار ما چنین سپری می شود آن گاه که از تو، ای یگانهخالق راستین هر آنچه بوده و هست، روی بر می تابیم و به جای دل بستن بهکُل، مغرورانه به پاره ای از آفرینش تو دل می بندیم. طریق رجعت ما به سویتو، همانا طریق خضوع و ایمان است. آن گاه که نزد تو به گناهان خویشاعتراف می کنیم. دامان ما را از عادات پلید، پیراسته می گردانی و گناهانمان رامی بخشایی(51) تو ناله درماندگان را می شنوی و از غُل و زنجیری که خود بهدست و پای خویش بسته ایم، رهایی مان می بخشی.(52)
از ویلیام جیمز نیز چنین نقل است:
اعتراف به گناه خویش، یک قسمت از تزکیه نفس است که هر کس، پیش ازتوجه مستقیم به مقام الوهیت، احتیاج دارد که در خود ایجاد کند. آن کس کهبه گناه خود اعتراف می کند، حداقل این است که ریا و تزویر را کنار گذارده،دریچه قلب خود را باز کرده، با اقرار به گناه و تقصیر خویش، رو به درگاهخداوند می آورد.(53)
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم از بدِ حادثه اینجا به پناه آمده ایم
لنگرِ حلمِ تو ای کشتی توفیق کجاست که در این بحرِ کَرَم غرق گناه آمده ایم
آبرو می رود، ای ابر خطاپوش ببار که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم
حافظ
قسمت ششم
اِلهی قَدْ جُرْتُ عَلی نَفْسی فِی النَّظَر(54) لَها فَلَها الْوَیْلُ اِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَها.
الهی لَم یَزَلْ بِرُّکَ علیَّ ایّامَ حَیاتی فلا تَقْطَع برَّکَ عنّی فی مَماتی، الهی کیفَآیِسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِکَ لی بعدَ مَماتی و اَنْتَ لم تُوَلِّنی الاّ الجمیلَ فی حیاتی.
معبود من بر نفس خویش ستم کردم در اینکه برای تکاملش، امروز و فردانمودم، پس وای به حالش اگر او را نیامرزی.
معبود من، خیر گسترده ات، همواره در ایام حیاتم بر من جریان دارد، این خیرگسترده ات را بعد از موتِ من، از من دریغ مدار! معبود من! چگونه از احسانتو پس از مرگم ناامید گردم و حال آنکه در زمانِ حیاتم جز به نیکی رفتارنکرده ای.
نکاتی از این فراز
1. ارتکاب معاصی، ظلم به خود؛
2. ـ برای تکامل نفس ـ امروز و فردا نگفتن؛
3. وای از آمرزیده نشدن ما از جانب خدا؛
4. تقاضای استمرار نیکی خداوند، تا بعد از مرگ.
«اِلهی قَدْ جُرْتُ عَلی نَفْسی...».
گناه، ظلم به خویش است
چنانچه از آیات و اخبار استفاده می شود، گناه و خطا، قبل از آنکه، آسیبی بهدیگران رساند، دامن گیر خود شخص خواهد شد. و در واقع، آدمی با انجاممعاصی، به خود ستم کرده است و بنیان سعادت خود را متزلزل ساخته است. دراین رابطه، مناسب است به چند شاهد مثال اشاره شود.
قالا رَبَّنا ظَلَمْنا اَنْفُسَنا وِ اِنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ.(اعراف: 23)
آن دو گفتند: پروردگارا! «به واسطه ارتکاب گناه، به خویشتن ستم کردیم، واگر ما را نیامرزی و به ما رحم نکنی، البته از زیان کاران خواهیم بود.
وَ عَلَی الَّذینَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ کانُواأَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ. (نحل: 118)
برای کسانی که یهودی شده اند، آنچه را از پیش برای تو نقل کردیم، حرامکرده ایم. ما در حق آنها ستم روا نداشتیم، بلکه آنها خود به خویشتن ستممی کردند.
در فتاد اندر چهی کو کنده بود زانکه ظلمی بر سرش آینده بود
اینکه تو از ظلم چاهی میکَنی از برای خویش دامی می تنی
مولانا
* * *
در اخبار نیز از نافرمانی ها، به عنوان ظلم در حق خویش یاد شده است،همان گونه که از حضرت علی علیه السلام نقل است که:
«ظَلَمَ نَفْسَهُ مَنْ عَصَی اللّهَ وَ اَطاعَ الشَّیْطانَ؛ آنکه خدا را نافرمانی نماید و از شیطان اطاعتکند، در حق خویش، ستم نموده است.»(55)و(56)
و باز از آن حضرت است که:
«مَنْ اَهْمَلَ الْعَمَلَ بِطاعَةِ اللّهِ ظَلَمَ نَفْسَهُ؛ هرکه طاعت خدا را فروگذارد، به خود ستم کرده است.»(57)
و در حکایت است که:
«مردی به ابوذر نوشت: ای اباذر مرا بهره ای از تازه های دانش بخش، ابوذر بهاو نوشت: در حق کسی که دوستش داری، بدی مکن. مرد به او گفت: مگر کسی بهکسی که دوستش دارد، بدی می کند؟ ابوذر گفت: آری. تو خودت را بیش از همهدوست داری و اگر خدا را نافرمانی کنی، به خودت بدی کرده ای».(58)
همچنین در حکایتی دیگر آمده است که:
درویشی در راه می رفت و می گفت:
هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی
پیرزنی این گفته را شنید و گفت: من به این درویش ثابت می کنم که این حرف،درست نیست. پیرزن، نانی پخت و در آن زهر ریخت. هنگامی که درویش به خانهآمد، نان را به او داد. درویش نان را گرفت و روانه شد.
نزدیک خانه پیرزن، پسری به درویش رسید و گفت: من از راه دور آمده ام،گرسنه ام.
درویش، نان را به پسر داد. پسر تا لقمه ای از نان را خورد، فریاد زد: سوختم.
مردم از خانه ها بیرون ریختند و پیرزن هم بر اثر سر و صدای آنها، داخلجماعت شد و دید، کسی که نان را خورده، پسر اوست که پس از مدت ها از سفرآمده بود. پیرزن با مشاهده این صحنه، بی اختیار با خویش گفت:
هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی(59)
از دست دادن فرصت: ظلم به خویشتن
امام علیه السلام در فرازی که ذکر شد در مقام اهتمام به فرصت ها به خدایش عرض می کند: «منبا امروز و فردا کردن و از دست دادن فرصت ها، در حق خویش ظلم نمودم».
از این عبارت معلوم می شود که ضایع نمودن فرصت ها نیز، نوعی ستم در حقخویشتن است. در توضیح باید گفت:
آنها که به جایی رسیده اند و به آرزوهایشان دست یافتند، از سلسله قوانینیپیروی کردند که در راه ماندگان و ناکامان در آرزوها، آن قوانین را زیر پا گذاشتند.از جمله آن قوانین، در یافتن فرصت ها و استفاده کامل از آنها می باشد.
در قاموس انسان های بزرگ و موفق، چیزی به نام «هنوز فرصت هست»، و واژهنامأنوسی به نام «امروز و فردا کردن» وجود ندارد. آنها با تمام وجود دریافتند که:
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم
حافظ
انسان های ناموفق و ملت ناکام کسانی هستند که فرصت ها را یکی پس ازدیگری از کف داده و در نتیجه یا دوباره، روی فرصت را ندیدند و یا توانی برایاستفاده از فرصت ها برایشان نمانده است.
باری:
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
حافظ
عزیز الدّین نَسَفی در کتاب اَلْاِنسان الْکامل چنین می گوید:
حیات را به غنیمت دار، و صحت را به غنیمت دار، و فراغت و یاران موافق ودوستان مشفق را به غنیمت دار، که هر یک نعمتی عظیمند، و مردم از ایننعمت ها غافلند و هر که نعمت را نشناسد، از آن نعمت برخورداری نیابد. واین نعمت ها هیچ بقا و ثَبات ندارند، اگر درنیابی خواهند گذشت. و چونبگذرد، هر چند پشیمان شوی، سود ندارد. امروز که داری، به غنیمت دار، وهر کار که امروز می توانی کردن، به فردا مینداز، که معلوم نیست که فردا چون باشد.(60)
سهل انگاری و ضایع نمودن فرصت ها یکی پس از دیگری تا آنجا می تواندخطرناک باشد که در نهایت، آدمی را از ره یابی به بهشت ابدی محروم سازد.ملاّمهدی نراقی در کتاب جامع السّعادات چنین می گوید:
«قَدْ وَرَدَ اَنّ اَکْثَرَ اَهْلِ النّارِ صِیاحُهُمْ مِنْ سَوْفَ، یَقُولُون واحُزْناه مِنْ سَوْفَ؛ روایت شدهاست که ناله بیشتر اهل جهنم از فردا گفتن و به تأخیر انداختن فرصت ها است وصدای واحزناه از آنها به خاطر این سهل انگاری ها بلند است».(61)
صوفی اِبنُ الوقت(62) باشد ای رفیق نیست فردا گفتن از شرط طریق
مولانا
در این قسمت مناسب است که چند روایت نیز درباره غنیمت شمردنفرصت ذکر کنیم: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:
«مَنْ فُتِحَ لَهُ بابُ خَیْرٍ فَلْیَنْتَهِزْهُ، فَاِنَّهُ لا یَدْری مَتی یُغْلَقُ عَنْهُ؛ کسی که درِ نیکی و خیری بر اوگشوده شود، باید آن را غنیمت شمارد، زیرا نمی داند که چه وقت بر روی او بسته خواهد شد».(63)
چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان که دوران، ناتوانی ها بسی زیر زمین دارد
حافظ
امام علی علیه السلام فرمود:
ماضِی یَوْمِکَ فائِتٌ وَ آتیهِ مُتَّهَمٌ، وَ وَقْتُکَ مُغْتَنَمٌ فَبادِرْ فیهِ فُرْصَةَ الْاِمْکانِ! وَاِیّاکَ اَنْ تَثِقَ بِالزَّمانِ.(64)
دیروزت از دست رفته، و فردایت مشکوک است، و امروزت غنیمت. پسامروزت را دریاب و در بهره برداری از فرصت ممکن شتاب کن، و از اطمینانکردن به روزگار بپرهیز.
سعدیا! دی رفت و فردا همچنان موجود نیست در میانِ این و آن فرصت شمار امروز را
سعدی
این بخش را با ذکر اشعاری نغز از شاعر شیرین سخن، پروین اعتصامی به پایانمی بریم:
جوانی چنین گفت روزی به پیری که چون است با پیریَت زندگانی
بگفت: اندرین نامه حرفی است مبهم که معنیش جز وقت پیری ندانی
تو، بِه کز توانایی خویش گویی چه می پرسی از دوره ناتوانی
جوانی نکو دار، کاین مرغ زیبا نماند در این خانه استخوانی
متاعی که من رایگان دادم از کف تو گر می توانی، مده رایگانی
هر آن سر گرانی که من کردم اول جهان کرد از آن بیشتر، سرگرانی
چو سرمایه ام سوخت، از کار ماندم که بازی است، بی مایه بازارگانی
از آن بُرد گنج مرا، دزد گیتی که در خواب بودم گه پاسبانی
وای بر نَفْسِ مان اگر خداوند او را نبخشد
گرچه ظلم بر نفس و از دست دادن فرصت ها، خسارتی بزرگ است، ولی کدامخسارت و بیچارگی است که اگر مشمول عفو و غفران اِلهی شود، جبران نشود. بهقول شیخ محمود شبستری:
گدایی گردد از یک جذبه، شاهی به یک لحظه دهد کوهی به کاهی
به هر حال امام علیه السلام در فراز مذکور از دعا به طور ضمنی غفران الهی را، موجبجبران گناهان و ستم بر خویشتن می داند؛ و این خود، بشارتی بزرگ است کهآدمی تا خدایی دارد در سایه رحمت و کرم او می تواند، تمام شکستگی هایحاصل از معاصی را جبران و ترمیم نماید. چنانچه در مناجات یازدهم ازمناجات های خَمْسَةَ عشر می خوانیم:
اِلهی کَسْری لاْ یَجْبُرُهُ اِلاّ لُطْفُکَ وَ حَنانُکَ وَ فَقْری لا یُغْنیهِ اِلاّ عَطْفُکَ وَاِحْسانُکَ وَ رَوْعَتی لا یُمَکّنُها اِلاّ اَمانُکَ وَ ذِلَّتی لا یُعِزُّها اِلاّ سُلْطانُکَ.
معبود من!شکستگی مرا چیزی جز لطف و عطایت تدارک نمی کند و فقر وبی نواییم را به جز عطوفت و احسانت، بدل به بی نیازی نمی کند و ترس واضطرابم را جز امان تو ایمنی نمی بخشد و ذلت و خواریم را غیر از سلطنتت،بدل به عزت نمی کند.
شکسته چنان گشته ام بلکه خُرد که آبادیم را همه باد بُرد
تویی کز شکستم رهایی دهی وگر بشکنی مومیایی دهی
نظامی
دل از نظرِ تو جاودانی گردد غم با لطف تو شادمانی گردد
گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک آتش همه آب زندگانی گردد
ابوسعید ابوالخیر
ولی اگر در این ظلم بر نفس، نسیم غفران الهی بر چهره گنه کار نوزد، به تعبیرامام علیه السلام ، «وای بر او»
خیالت می کنم مو گاهگاهی مصیبت بی اگر مو را نخواهی
باباطاهر
برای چنین بنده ای، در چنین حالی، هیچ پناهگاهی نخواهد بود:
یا رب قبول کن به بزرگی و فضل خویش کان را که رد کنی نبود هیچ مُلْتجا
حاصل سخن آنکه:
یا دولتاه اگر به عنایت کنی نظر واخجلتاه اگر به عقوبت دهد جزا
«اِلهی لَمْ یَزَل بِرُّکَ عَلَیَّ...».
در عالَم دیگر نیز ما را دریاب.
از آنجا که خداوند، «دائم الفضل» است، و همواره فیض او به طرف بندگانشجاری و ساری می باشد، و از آنجا که در عالَم دنیا، جز نیکی و خوبی از او مشاهدهنشده است، چگونه می شود که ناگهان، در جهان دیگر، بارش رحمت او کاهش یابد ومهر خویش را از بندگانش دریغ بدارد؟! و به تعبیر امام علیه السلام در این فراز از مناجات:
چگونه می شود که از رفتار نیک تو در جهان دیگر، مأیوس شوم، در حالی کهتو در این جهان، جز به زیبایی و خوبی با من معامله نکردی؟!
باری، آنکه کریم است، همواره کریم است و آنکه بزرگوار است، هموارهبزرگوار خواهد ماند. از این سخن که بگذریم، خداوند، اصل رحمت و عمده آنرا برای جهان دیگر ذخیره نموده است، بر این اساس پیامبر گرامی اسلاممی فرماید:
اِنَّ لِلّه مِائَةَ رَحْمَةٍ اَنْزَلَ مِنْها رَحْمَةً واحِدَةً بَیْنَ الْجِنِّ وَ الْاِنْسِ وَ الطَّیْرِ وَالْبَهائِمِ وَالْهَوامِّ فَبِها یَتَعاطَفُونَ وَ بِها یَتَراحَمُونَ، وَ اَخَّرَ تِسْعا وَ تِسْعینَ رَحْمَةً یَرْحَمُ بِهاعِبادَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ.
خداوند، از صد قسمت رحمتش، فقط یک قسمت را در دنیا به جن و انس،پرندگان، حیوانات و حشرات عطا کرده است، تا بین خود با محبت و مهربانیزندگی کنند و نود و نه قسمت دیگر را در آخرت به بندگان خویش اختصاصخواهد داد.(65)
چو ما را به دنیا تو کردی عزیز به عُقبی همین چشم داریم نیز
سعدی
قسمت هفتم
اِلهی تَوَلَّ مِنْ اَمْری ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَعُدْ عَلَیَّ بِفَضْلِکَ عَلی مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ.
معبود من تدبیر امورم را آن گونه که شایسته توست به انجام رسان، و فضلخود را به گنهکاری که غریقِ امواج جهالت است، بازگردان.
نکاتی از این فراز
1. واگذاری امور به خداوند
2. تقاضای دریافت فیض از حق تعالی.
«اِلهی تَوَلَّ مِنْ اَمْری... ».
واگذاری امور به خداوند
کار خود گر به خدا بازگذاری حافظ! ای بسا عیش که با بخت خدا داده کنی
علم آدمی بسیار ناچیز و اندک است، به همین سبب، هرگز به طور جامع وکامل، به مصالح و مفاسد خویش آگاه نمی باشد. گرچه او مأمور به سعی وتلاش و همت ورزی می باشد و باید وظایفش را به درستی ادا نماید، ولی به هرحال، آگاهی درست از اینکه خیر و صلاح واقعی او، چه می باشد و اینکه چهمقامی و مکانی شایسته وقوف او و چه احوالی مناسب وجود اوست، از عهدهوی خارج است، به همین جهت، مصلحت و خیر بنده در این است که امورزندگی خویش را به پروردگارش واگذار نماید؛ آن گونه که حضرتسیّدالشّهداء علیه السلام واگذار نموده و به این شکل در دعای عرفه به مناجات نشستهاست که:
«اِلهی اَغنِنی بِتَدْبیرِکَ عَنْ تَدْبیری وَ بِاخْتِیارِکَ عَنْ اِخْتِیاری؛ معبود من! تدبیرت راجایگزین تدبیرم نما! و بدین گونه بی نیازم فرما! و اختیار خودت را به جایاختیارم اِعمال فرما!»
باری، سعادت واقعی بنده، در واگذاری تدبیر امور به پروردگارش می باشد،زیرا او به خیر و صلاحِ بنده از همگان آگاه تر است و جز خیرخواهی، ارادهدیگری در حق بنده خود ندارد.
نه من چاره خویش دانم نه کس تو دانی چنان کن که دانی و بس
نبینم من آن زهره در خویشتن که گویم تو را این و آن ده به من
نظامی
از عزیزالدّین نَسَفی در کتاب اَلْاِنْسانُ الْکامِل چنین نقل است که:
«ای درویش! دانایان در دنیا، هرگز چیزی نخواسته اند، به هر چه پیش آمدهاست راضی و تسلیم بوده اند، از جهت آنکه دانسته اند که آدمی نداند که خیر اودر چیست.
عَسَی اَنْ تَکْرَهوا شَیْئا وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسیْ اَنْ تُحِبُّوا شَیْئا وَ هُوَ شَرٌّلَکُم. (بقره: 216)(66)
و به یقین دانسته اند که خدای، مصلحت کار بنده دارند. پس تدبیر و تصرّفخود و ارادت و اختیار خود، از میان برداشته اند و کار به خدای بگذاشته اند.(67)
او هر چه می کند چو صَلاحست و محضِ خیر پس ما چرا حدیث ز چون و چرا کنیم
فیض کاشانی
نقل سخنی از علامه حلی نیز در این مورد، خالی از لطف نمی باشد. وی درکتاب «اَوْصافُ الْاَشراف» می نویسد:
چون بنده را یقین باشد که خدای تعالی از او داناتر است و تواناتر، کار خود بهاو واگذارد، تا چنان که تقدیر اوست، آن کار را بسازد، و به آنچه او تقدیر کندو کرده باشد خرسند و راضی باشد و خرسندی او به آنچه خدا کند و سازد، بهآن حاصل شود که نظر کند در حال گذشته خود که او را به وجود آورد وچندین حکمت در آفرینش او اعمال کرد که به همه عمر خود هزار یک آنرا نتواند شناخت و بی التماس بنده، او را از نقصان به کمال آورد ... پس بر اواعتماد کند و او را یقین حاصل شود که آنچه باید و آنچه شایسته است، خداانجام خواهد داد. و حقیقتِ «اَلَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ؛ آیا خدا بنده اش را کافینیست» (آل عمران: 159) را درخواهد یافت.
باری آنکه هم زمان با سعی و تلاش، به راستی تدبیر امورش را به خدایخویش واگذار کند و به او پناه برد و او را چاره و پناه خویش در زندگی بداند،هرگز بیچاره و درمانده نخواهد گشت، چون، خداوند، هرگز بنده ای را که از اوچاره جویی می کند و استمداد می طلبد رها نخواهد کرد:
آن را که منم خِرقه، عریان نشود هرگز وان را که منم چاره، بیچاره نخواهد شد
آن را که منم منصب، معزول کجا گردد آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد
آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز وان مُصحفِ خاموشان سی پاره نخواهد شد
مولانا
«وَعُدْ عَلَیَّ بِفَضْلِکَ...».
جهل، عذری برای دریافت فضل
الطاف حق تعالی به قدری وسیع و فراگیر است که با هر بهانه ای آدمی را مشمولرحمت و عنایت خود می سازد؛ به عنوان نمونه همانگونه که از مناجاتِ حضرتامام علی علیه السلام در مسجد کوفه استفاده می شود:
نَفْسِ عبد بودن آدمی در مقابل مولایش، ذلیل بودن آدمی در برابر خدایعزیز، ضعیف بودن انسان در مقابل خدای قوی، گمراه بودن آدمی در برابر خدایهدایت گر و صفاتی از این دست، آدمی را مستحق دریافت رحمت الهی می نماید.در اینجاست که امام علی علیه السلام این گونه به تضرع می نشیند:
«مَوْلایَ یا مَوْلایَ اَنْتَ الْمَوْلی و اَنَا الْعَبْدَ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْعَبْدَ اِلاَّ الْمَوْلی؛ مولای من تو مولایی ومن عبد، و چه کسی جز مولی بر عبد خویش ترحم می نماید».
«مَوْلایَ یا مَوْلایَ اَنْتَ الْعَزیزُ وَ اَنَا الذَّلیلُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الذَّلیلَ اِلاّ الْعَزیزُ؛ مولای من! تو عزیزیو من ذلیل، و جز عزیز، چه کسی به ذلیل رحم خواهد کرد».
«مَوْلایَ یا مَوْلایَ اَنْتَ الْقَوِیُّ وَ اَنَا الضَّعیفُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الضَّعیفَ اِلاَّ الْقِوِیُّ؛ مولای من! تو قویهستی و من ضعیف و ناتوان، و آیا جز قوی، کس دیگری به ضعیف رحم خواهد کرد».
«مَوْلایَ یا مَوْلایَ اَنْتَ الْهادِی وَ اَنَا الضّالُّ وَ هَلْ یَرْحَمُ الضّالَّ اِلاَّ الْهادی؛ مولای من! تو هادی ومن گمراهم و بر گمراه، جز هادی، چه کس رحمت خواهد کرد».
باری:
من اگر بی هنر و بی خِرَدم خواجه با خِردی می خَرَدم
و در فراز مذکور از مناجات، «جهل» و جاهل بودن بنده نیز از عواملی به شمارآمده که آدمی را مستحق دریافت فضل و کَرَم الهی می نماید، همان گونه که امام علیه السلام می گوید: معبود من! فضل خود را به گنهکاری که غریق امواج جهالت است باز گردان».
سهو و نسیان را مبدل کن به علم من همه جلهم مرا ده صبر و حلم
کار تو تبدیل اعیان و عطا کار ما سهو است و نسیان و خطا
در دعای ابوحمزه ثِمالی نیز آمده است که: «وَ اَیُّ جَهْلٍ یا رَبِّ لا یَسَعُهُ جُودُکَ؛ و کدامجهل است، که جودِ تو آن را فرا نگیرد».
ناگفته نماند که مقصود از «جهل» تنها بی اطلاعی نسبت به حرام و گناهنمی باشد، بلکه چه بسا، دایره جهل وسیع تر از این باشد. یعنی می توان به افرادیکه حتی به عواقب گناهان آگاهی دارند ولی باز مرتکب آن گناهان می شوند نیزنسبت جهل داد؛ به این بیان که اگر آنها آگاهی واقعی به آثار نکبت بار و خواصزهرگونه معاصی داشتند و آنها را به چشم قلب، مشاهده و ادراک می نمودند،قطعا از لغزش ها اجتناب می کردند. ازاین رو می توان گفت این گروه نیز در واقع ازنوعی جهل برخوردار بوده و مستحق ترحم و دریافت رحمت پروردگارمی باشند. به هر حال، به تعبیر حکیم نظامی گنجه ای، خداوند، تنها، نوازشگرخردمندان نمی باشد، بلکه، چاره ساز ناخردمندان نیز هست.
خدایِ خِردبخش بِخْرَد نواز همان، ناخردمند را چاره ساز
نظامی
قسمت هشتم
اِلهی قَد سَتَرْتَ عَلیَّ ذُنُوبا فِی الدُّنْیا وَ اَنَا اَحْوَجُ اِلی سَتْرِها عَلَیَّ مِنْکَ فِی الْاُخْریاِذْلَمْ تُظْهِرْها لِاَحَدٍ مِنْ عِبادِکَ الصّالحینَ فَلا تَفْضَحْنی یَوْمَ القِیامَةِ عَلی رُئُوسِالْاَشهادِ.
معبودِ من! همانا گناهانم را در دنیا پوشانیدی و من به این پرده پوشی، درآخرت محتاج ترم. همانا در دنیا، حتی نزد بندگان شایسته ات نیز، گناهانم رافاش نکردی، پس در روز قیامت، نزد آنها که شاهد می باشند رسوایم مفرما! .
نکاتی از این فراز
1. خداوند، ستّار العیوب؛
2. مهم تر بودن پرده پوشی از گناهان در آخرت.
«اِلهی قَدْ سَتَرْتَ عَلَیَّ ذُنوبا...».
خداوندِ ستّارالعیوب
یکی از عنایت های خداوند مهربان در حق بندگان، موهبت پرده پوشی او ازگناهان و زشتی های آنان می باشد. در واقع هر انسانی، آبرو و عزت خویش درمیان جامعه را مدیون پوشانده ماندن لغزش هایش از جانب خداوند کریممی باشد. مِهرورزی پروردگار در حق آدمیان سبب شده است که تا آخرین حدممکن، با پرده پوشی از معاصی او، عزت و اعتبار آنها را در برابر دیگرانمحفوظ بدارد.
از جمله نکاتی که در دعاهای اهل بیت علیهم السلام مورد توجه آنها بوده است، صفت«ستّاریّتِ» خداوند می باشد که به طور مکرر و بارها، پروردگار خود را به اینصفت حمیده و زیبا ستوده اند. در اینجا به عنوان نمونه، به برخی از این فرازهایدل نشین اشاره می نماییم:
اَیْ رَبِّ جَلِّلْنی بِسِتْرِکَ، فَلَوِ اطَّلَعَ الْیَوْمَ عَلی ذَنْبی غَیْرُکَ ما فَعَلْتُهُ وَ لوْ خِفْتُتَعْجیلَ الْعقُوبَةِ لاَجْتَنَبْتُهُ لا لِاَنَّکَ اَهْوَنُ النّاظِرینَ وَ اَخَفُّ الْمُعطَّلِعینَ بَلْ لِاَنَّکَ یارَبِّ خَیْرُ السّاتِرینَ.(68)
پروردگارا! کردار زشتم را در پرده دار. اگر بر گناهم کسی غیر از تو آگاهمی شد، آنرا مرتکب نمی شدم و نیز اگر از تعجیل عقوبت می ترسیدم باز هم ازخطا اجتناب می کردم.
و این حیا نمودن از مردم و عدم حیا از تو، نه بدان سبب است که قدر واهمیت تو از دیگران کمتر است و آگاهی تو از گناهانم نسبت به سایرینپایین تر است، بلکه بدان خاطر است که تو ای پروردگارم، بهترین پوشانندهگناهانی.
در جای دیگر از دعای ابوحمزه ثمالی می خوانیم:
«اِلهی فَبِحِلْمِکَ اَمْهَلْتنی وَ بِسِتْرِکَ سَتَرْتَنی حَتّی کَاَنَّکَ اَغْفَلْتَنی؛ معبود من! به سببِ حلمی کهورزیدی مُهلتم دادی، و چون، ستّار بودی، پرده بر لغزش هایم کشیدی تا آنجا که گویا ازکارهایم غافل بودی و نمی دیدی».
همچنین سیّدالسّاجدین علیه السلام در دعای شانزدهم صحیفه سجّادیه، این گونه،پروردگارش را به پرده پوشی می ستاید:
یا اِلهی فَلَکَ الْحَمْدُ، فَکَمْ مِنْ عائِبَةٍ سَتَرْتَها عَلَیَّ فَلَمْ تَفْضَحْنی، وَ کَمْ مِنْ ذَنْبٍغَطَّیْتَهُ عَلَیَّ فَلَمْ تَشْهَرْنی وَ کَمْ مِنْ شائِبَةٍ اَلْمَمْتُ بها فَلَمْ تَهْتِکْ عَنّی سِتْرَها، وَ لَمْتُقَلِّدْنی مَکْرُوهَ شَنارِها وَ لَمْ تُبْدِ سَوْءاتِها لِمَنْ یَلْتَمِسُ مَعایبی مِنْ جیرَتی وَ حَسَدَةِنِعْمَتِکَ عِنْدی.
ای معبودِ من! شکر و سپاس تو را که چه بسیار عیبم را پوشاندی و رسوایمنکردی و چه فراوان گناهم را پنهان کردی و در گناهان، مشهورم نساختی وچه بسیار، زشتی ها که انجام دادم و پرده ـ آبرویم ـ را ندریدی و طوق زشتآن را بر گردنم نیفکندی و بدی های آن را بر همسایگان که در جستجویِعیب هایم هستند و بر حسودانی که تحمل دیدن نعمت هایت را ندارند،آشکار نساختی.
این همه پرده که بر کرده ما می پوشی گر به تقصیر بگیری نگذاری دَیّار(69)
فعل هایی که ز ما دیدی و نپسندیدیبه خداوندی خود پرده بپوش ای ستّار
سعدی
نکته دیگر اینکه خداوند مهربان، نه تنها خود «ستّار الْعُیُوب» است، بلکه ازبندگانش خواسته که آنها نیز در این صفت زیبا، آینه پروردگارشان باشند و آنهانیز از لغزش های یکدیگر چشم پوشی و پرده پوشی کنند و بدین گونه آبروییکدیگر را محفوظ بدارند. در روایتی از حضرت نبی اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که:«اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ حَیّیٌ سِتّیرٌ یُحِبُّ الْحَیَاءَ وَ السِّتْرَ؛ به درستی که خدای عزّ و جلّ، بسیار باحیا وپرده پوش است و حیا و پرده پوشی را (نیز در دیگران) دوست می دارد».(70)
باری خداوند، نه تنها زشتی ها را می پوشاند بلکه به همان نسبت، زیبایی هایدیگران را نیز آشکار می سازد، در دعای جوشن کبیر می خوانیم: «یا مَنْ اَظْهَرَ الْجَمیلَوَ سَتَرَ الْقَبیحَ؛ ای آنکه زیبایی را آشکار می سازی و زشتی را می پوشانی».
در تفسیر این عبارت از دعا، روایتی دل نشین از امام صادق علیه السلام نقل شدهاست که:
هیچ مؤمنی نیست مگر آنکه در عرش، صورتی دارد شبیه به صورت او درزمین، پس هرگاه کارهای نیکی چون رکوع و سجود و دیگر افعال نیکو از اوصادر شود، صورت این اعمال نیکویش در عرش ظاهر می شود، و ملایکه آنرا می بینند و بر او درود می فرستند و برایش استغفار می کنند، ولی اگر معصیتیاز او سر زند، خداوند، حجابی بر آن می نهد تا ملایکه بر آن مطلع نگردند، واین است تأویل: «یا مَنْ اَظْهَرَ الْجَمیلَ وَ سَتَرَ الْقَبیحَ».(71)
«وَ اَنا اَحْوَجُ اِلی سَتْرِها...».
مهم تر بودن پرده پوشی خداوند در آخرت
آن گونه که امام علیه السلام اشاره کرد: احتیاج آدمی به ستاریت حق تعالی در جهان دیگربیشتر است تا این جهان مادی.
در اینجا می توان در بیان دلیل این امر، گفت: از آنجا که این دنیا، سرای گذرا وفریب و فراموشی و غفلت و بی توجهی و نیستی و نابودی است، اگر انسان، دراین دنیا، رسوا شود، گذر زمان و گردش روزگار، فراموشی ها، فرصتِ جبران،تغییر آدمیان و مشغول بودن آنها به زر و زیور دنیوی، باعث می شود که رسواییاز یاد دیگران برود و یا بسیار کمرنگ گردد.
ولی در قیامت که همه این امور، منتفی است، مصیبت رسوایی آن روز بسیاربزرگ تر از مصیبت رسوایی عالَم دنیاست، علاوه بر اینکه رسوایی در آن روز،بسیار گسترده تر و در برابر دیدگان همه آفریدگان می باشد. از اینجاست که امام علیه السلام مسئلت می کند که: «من به پرده پوشی تو ای خدا، در آخرت، محتاج ترم تا عالَمدنیا».
یا رب به لطف خویش گناهان ما بپوش روزی که رازها فتد از پرده برملا
سعدی
و به قول ابوسعید ابوالخیر:
افعال بدم ز خلق پنهان می کن دشوار جهان بر دلم آسان می کن
امروز خوشم بدار و فردا با من آنچ از کَرَم تو می سزد آن می کن
دو نکته و پایان سخن
نخست آنکه اگر خداوند، «ستّار العیوب» نمی بود و در نتیجه، آدمی با ارتکاب هرگناهی، خود را رسوا و یا در معرضِ رسوایی می دید، در این صورت، رمز برتریانسان بر ملایکه که همان «اختیار» باشد از بین می رفت.
توضیح آنکه آنچه در واقع سبب شده است که آدمی را از فرشتگان نیز برترساخته و او را صدرنشین مَلَک نماید، همچنین رمز آن همه شگفتی و عظمتانسان در آن است که او ابتدا در مقام اختیار بین سعادت و شقاوت بوده و سپس بامیل و اراده خویش و آزادانه، راه (سعادت) را بپیماید، تا سپس به آن همه عظمتو شگفتی که ملایکه را وادار به سجده در برابر خویش نمود، دست یابد. حال اگربنده ای، بداند به محض ارتکاب معصیت، رسوا خواهد شد و آبرویش از میانخواهد رفت، در اینجا به نوعی، «اختیار» در ترک معاصی از او سلب شده و او بهگونه ای «جَبر» در ترک گناهان مبتلا خواهد شد که آن جبر، خوف از بی آبروییبعد از هر لغزش می باشد. در این حال، آدمی اگرچه با این انگیزه نیز ترک معصیتنماید، امری نیکو و پسندیده است، ولی رمز عظمت و شکوه انسان که او را معلمفرشتگان نموده بود، از بین رفته و او را از آن اوج به مقام فرشته شدن تنزلمی دهد.
بنابراین «ستّار العیوب» بودن حق تعالی، ریشه در «رَبُّ العالَمین» بودن او واینکه او پرورش دهنده جهانیان بر طبق آنچه استعدادشان تقاضا می کند، (دارد)،و اینکه اگر «رَبُّ العالمین» بخواهد آدمی را پرورش داده تا آنجا که آینه تمام نمایخداوند خویش گشته و حیرت ملایکه را در پی داشته باشد، باید از پرتو «ستّارالعیوب» بودن بهره گیرد، تا قبل از هر چیز مقام «اختیار» از انسان، سلب نگردد.
نکته دیگر اینکه اساسا ستّاریّت از رموز دلبری جاودانه خداوند می باشد و ازهمین دست صفات زیبای حق تعالی است که شیدایی و حیرانی همواره بندگانعارفش را سبب شده است.
شناساییش بر کس نیست دشوار و لیکن هم به حیرت می کشد کار(72)
قسمت نهم
اِلهی جُودُکَ بَسَطَ اَمَلی وَ عَفْوُکَ اَفْضَلُ مِنْ عَمَلی، اِلهی فَسُرَّنی بِلِقائِکَ یَومَتَقْضی فیهِ بَیْنَ عِبادِکَ.
معبود من! جود و بخششت، آرزویم را گسترش داده است، و عفو تو بر کردارـ زشت ـ من برتری یافت. معبودِ من! مرا به دیدارت، در روزی که میانبندگانت داوری می کنی شادمان کن!
نکاتی از این فراز
1. جود گسترده خداوند، آرزوی بیشتر بنده؛
2. «عفو خدا، بیشتر از جُرم ماست»؛(73)
3. تمنای سرور حاصل از دیدار خداوند در روز قیامت.
«اِلهی جُودُکَ بَسَطَ اَمَلی...».
آرزوهای بی پایان آدمی، جود بی پایان خداوندی
از خداوند بزرگ، فراوان خواستن و چیزهای بزرگ را آرزو کردن و درخواستنمودن، از صفات نیک و شایسته یک بنده است که مطلوب حضرت حق نیزمی باشد.
پروردگار از بنده ای که در کنار خزاین بی پایانش، از او چیزهایی اندک و ناچیزمی طلبد، خشنود نمی باشد. لذا با اندک تأملی در دعاهای اهل بیت علیهم السلام درمی یابیمکه آن بزرگواران، هم فراوان می خواستند و هم چیزهای بزرگ، همانند دیدار باخداوند را مسئلت می نمودند.
اینکه چه چیز باعث بسط و گسترش آرزوی یک بنده می شود ـ چنانچه در اینقسمت از مناجات، بدان اشاره شد ـ «جود و کَرَم» خداوند می باشد که این چنینآرزویی را می طلبد. در واقع، گویا آن چنان جودی را، این چنین آرزویی مبسوطو بی پایان معنا خواهد داد.
حاصل سخن آنکه، اگر خداوند، از بنده اش بسط و گستردگی آرزو رابخواهد، بدان سبب است که خود از جودی بی پایان برخوردار است و خداوند،جود و کرم و بخشش خود را، بدون مصرف، نمی پسندد.
بانگ می آید که ای طالب بیا جودْ محتاجِ گدایان چون گدا
جود می جوید گدایان و ضِعاف همچو خوبان کاینه جویند صاف
روی خوبان ز آینه زیبا شود روی احسان از گدا پیدا شود
پس گدایان آیتِ جود حق اند وانکه با حقند جود مطلق اند
مولانا
عفو خدا بیشتر از جُرم ماست
خداوند، در همه زیبایی ها و صفاتش بی انتهاست، از جمله در صفت «عفوِ»خویش.
اگر بنده ای هر قدر هم مرتکب معصیت شده باشد، از عفو خداوند خویشمأیوس گردد، معنایش، محدود ساختن و محدود دانستن صفت بی انتهای عفوالهی می باشد؛ و معنای محدود نمودن حق تعالی در صفاتش، شبیه دانستن او بهمخلوقات محدودش می باشد، در حالی که خداوند از هرگونه شبیه و مثل و مانندمنزه است.
عفو خدا بیشتر از جُرم ماست نکته سربسته چه دانی خموش
لطف الهی بکند کار خویش مژده رحمت برساند سروش
رندی حافظ نه گناهیست صعب با کَرَم پادشهِ عیب پوش
حافظ
و در تعقیبات مشترکه هر نماز، دستور رسیده که مستحب است این دعا را بخوانیم:
اَللّهُمَّ اِنَّ مَغْفِرَتَکَ اَرْجی مِنْ عَمَلی وَ اِنَّ رَحْمَتَکَ اَوْسَعَ مِنْ ذَنْبی اَللّهُمَّ اِنْ کانَذَنْبی عِنْدَکَ عَظیما فَعَفْوُکَ اَعْظَمُ مِنْ ذَنْبی اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ اَکُنْ اَهْلاً اَنْ اَبْلُغَ رَحْمَتَکفَرَحْمَتُکَ اَهْلٌ اَنْ تَبْلُغَنی وَ تَسَعَنی لِاَنَّها وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَالرّاحمینَ.(74)
پروردگارا! به درستی که به آمرزش تو بیشتر امیدوارم تا به عمل خود. خدایا!رحمت تو گسترده تر از گناهم می باشد. خداوندا! اگر گناهم نزد تو بزرگاست، عفو تو بزرگ تر از گناهم می باشد. پروردگارا! اگر من شایسته دریافترحمتت نیستم، ولی رحمتِ تو، سزاوار است که مرا دریابد، چون رحمت توهمه چیز را فراگرفته است. به حق رحمتت ای رحم کننده ترین رحم کنندگان.
سرور قلب با دیدار خدا در قیامت
بلند همتی امام علیه السلام سبب شده است که در بلوا و آشوب روز قیامت که دل ها نگرانو اندوهگین می باشد، سرور قلبی خویش را بدون هیچ گونه توجهی به بهشت ونعمت های خیره کننده آن، تنها با دیدار خداوندش مطالبه نماید.
باری:
گر خمرِ بهشت است بریزید که بی دوست هر شربت عَذبم(75) که دهی عین عذاب است
حافظ
بندگان خاص خدا، در میان هیاهو و غوغای روز محشر، از محبوبشان مطالبهنمی کنند که ما را به مکانی امن ببر تا آسوده باشیم، بلکه مسئلت می کنند که با ماباش و دیدارت را برای ما میسر فرما تا آسوده باشیم و در عیش و امنیتِ کامل بهسر بریم.
در آن نَفَس که بمیرم، در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاکِ کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک بر آرم به گفت وگوی تو خیزم، به جست وجویِ تو باشم
حدیث روضه نگویم، گُل بهشت نبویم جمال حور نجویم، دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم، ز دست ساقی رضوان مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
سعدی
قسمت دهم
اِلهی اِعْتِذاری اِلَیْکَ اعْتذارَ مَنْ لَمْ یَسْتَغْنِ عَنْ قَبُولِ عُذْرِه فَاقْبَلْ عُذْری یا اَکْرَمَمَنِ اعْتَذَرَ اِلَیْهِ الْمُسیئُونَ، اِلْهی لا تَرُدَّ حاجَتی وَ لا تُخَیِّبْ طَمَعی وَ لا تَقْطَعْ مِنْکَرَجائی وَ اَمَلی.
معبود من! عذر آوردنم به درگاهت، عذر آوردنِ کسی است که نیاز به قبولدارد. پس عذرم را بپذیر، ای بزرگوارترین کسی که تبهکاران به درگاهشعذر می آورند. معبود من! حاجتم را رد مکن و دستِ طمعم را تهی برمگردان و امید و آرزویم را از خود قطع مساز!
نکاتی از این فراز
1. عذرخواهی نزد معبود و تمنای پذیرش آن؛
2. مسئلت از خداوند برای ناامید نکردن امید بنده.
«اِلهی اِعتذاری اِلَیکَ...».
اعتذار به پیشگاه خداوند
بعد از ارتکاب گناه، چه چیزی بهتر از عذرخواهی در پیشگاه خداوند بزرگ، بهعنوان برداشتن قدمِ اول در پذیرش توبه.
عقوبت مکن عذرخواه آمدم به درگاه تو روسیاه آمدم
نظامی
به خصوص آنکه، بنده دلایل کافی در عذرخواهی و قبول عذر از طرفخداوند در اختیار دارد.
توضیح اینکه گرچه آدمی موظف به ترک معاصی می باشد ولی ازیک طرف،دشمنیبه نام «ابلیس» دارد که قسم یاد کرد که آدمیان را گمراه نماید: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَاُغْوِیَنَّهُمْاَجْمَعینَ؛ شیطان گفت: به عزّتت ای خدا، سوگند که همه را گمراه خواهم کرد». (ص: 82)
و از سوی دیگر، انسان گرفتار نفس امّاره است که همواره و با قدرت او را بهبدی امر می کند، چنانچه در قرآن مجید از زبان آدمی فرمود:
وَ ما اُبَرِّی ءُ نَفْسی اِنَّ النَّفْسَ لَاَمّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ رَبّی اِنَّ رَبّی غَفُورٌ رَحیمٌ.(یوسف: 53)(76)
و من خود را از عیب و لغزش مُبرا نمی دانم، زیرا نفس امّاره، فراوان، مرا بهبدی دستور می دهد، مگر آنکه پروردگارم، رحم نماید، همانا که پروردگارمآمرزنده و مهربان است.
به گفته خواجه شیراز، آنجا که جد ما، آدم، را با وسوسه «دانه» از بهشت اخراجکردند ما «به صد خِرمن پندار» چگونه از راه بِدر نرویم:
ما به صد خِرمن پندار ز ره چون نرویم چون ره آدم خاکی به یکی دانه زدند
حافظ
خلاصه آنکه اوج این بیچارگی آدمی و گرفتاریش در چنگال عوامل گمراهکننده، به این صورت در یکی از دعاها به تصویر درآمده است:
فَیاغَوْثاهُ ثُمَّ واغَوْثاهُ بِکَ یا اَللّهُ مِنْ هُویً قَدْ غَلَبَنی وَ مِنْ عُدُوٍ قَدِ اسْتَکْلَبَ عَلَیَّ وَمِنْ دنْیا قَدْ تَزَیَّنَتْ لی و مِنْ نَفْسٍ اَمّارَةٍ بِالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ رَبّی.
وا غوثاه، واغوثاه به تو ای خدا از هوای نفسی که بر من غلبه نمود و ازشیطانی که چون سگ به من حمله ور شده است و از زرق و برق گمراه کنندهدنیا و از نفسی که فراوان، به بدی دعوت می کند، مگر پروردگارم رحم کند.
صد هزاران دام و دانه است ای خدا ما چو مرغانی حریص و بی نوا
مولانا
در کنار همه عوامل فریب دهنده که گرداگرد آدمی را فرا گرفته است ـ به ویژهاگر در آغاز شباب و جوانی نیز باشد ـ کار بر او سخت تر خواهد شد، زیرا فصلجوانی به سببِ اقتضائاتی که در آن نهفته است، بیش از هر زمان دیگری، زمینه رابرای ارتکاب لغزش ها مهیا می سازد. از اینجاست که آن شاعر بزرگ، سناییغزنوی، در مقام اعتذار به پیشگاه خداوند چنین گفته است:
به حرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بَد کردم بیابان بود و تابستان و آبِ سرد و اِستسقا
یعنی اگر کسی در بیابانی در گرمای تابستان باشد و در کنارش آب سرد وگوارایی هم قرار داده شود، علاوه بر اینها دچار بیماری استسقا نیز باشد، فشارمضاعف درون، او را وادار به نوشیدن آب می کند، گرچه به هلاکت وی منجرگردد. زیرا استسقا نوعی بیماری است که حاصل آن عطش شدید و نیاز بهنوشیدن آب است، حال آنکه برای درمان آن باید برای مدتی از نوشیدن آباجتناب نماید، زیرا نوشیدن آب موجب مرگ وی خواهد شد و جان خویش را ازدست خواهد داد. حاصل سخن آنکه چنانچه پیش از این هم اشاره شد، گرچههیچ کدام از عوامل فوق نمی تواند خیالِ آدمی را در ارتکاب گناهان آسوده نماید،چون در سایه همین فشارها، و سپس کنترل نفس است که آدمی به مقامی برتر ازمقام فرشتگان دست می یابد، ولی دست کم اینکه عذرخواهی او را به درگاهپروردگارش، موجه می سازد و چون خداوند، پذیرای عذر عذرخواهان می باشدهمانگونه که در دعای جوشن کبیر آمده است که: «یا مَنْ یَقْبَلُ عُذْرَ التّائِبینَ؛ ای آنکهعذرخواهی توبه کنندگان را قبول می کنی» به همین سبب، عذرِ او را خواهد پذیرفت.
و اساسا عذرخواهی از خداوند از صفات نیکو برای بنده محسوب می شود وبرای او، گامی می باشد به طرف تکامل و پیشرفت.
عُذر بِه آن را که خطایی رسید بنده از آن عُذر به جایی رسید
نظامی
«اِلهی لاَ تَرُدَّ حاجَتی...».
پروردگارا نا امیدم مفرما
تمنای استجابت دعا و تقاضای حفظ امید و طمع به خداوند، محتوا و مضمونعبارات فوق می باشد.
امیدم به تو هست از اندازه بیش مکن ناامیدم ز درگاه خویش
نظامی
بضاعت نیاوردم اِلاّ اُمید خدایا ز عفوم مکن ناامید
سعدی
امیدوار بودن به خداوند، یکی از عالی ترین ویژگی های بندگان است. توضیحآنکه، از آنجا که از خداوند، توقع هرگونه خیر و خوبی و مهرورزی و گذشت وعفو می رود و از آنجا که خداوند، هرگز امید کسی را ناامید نخواهد کرد، به همیندلیل، امید، بهترین سرمایه برای آدمی به شمار می رود، تا به سبب آن به هدف هایبزرگ و آرزوهای والایش دست یابد. چنانچه مولا علی علیه السلام در دعایِ کمیلمی گوید: «اِرْحَمْ مَنْ رَأسُ مالِهِ الرَّجاءُ؛ خدایا! رحم کن بر کسی که سرمایه او، امید است».
و در دعای صَباح نیز در مقامِ امید به خداوند عرض می کند: «اِلهی قَرَعْتُ بابَرَحْمَتِکَ بِیَدِ رَجائی؛ معبودِ من! با دستِ امیدم درِ رحمتت را می زنم».
قسمت یازدهم
اِلهی لَوْ اَرَدتَ هُوانّی لَمْ تَهْدِنی وَ لَوْ اَرَدْتَ فَضیحَتی لَمْ تُعافِنی، اِلهی ما اَظُنُّکَتَرُدُّنی فی حاجَةٍ قَد اَفْنِیَتُ عُمْری فی طَلَبِها مِنْک.
معبود من! اگر خواریم را می خواستی هدایتم نمی فرمودی، و اگر می خواستیکه رسوا شوم، این همه آثار و اسباب رسوایی برانگیز را از من نمی زدودی.معبود من! هرگز به تو این گمان را ندارم که در حاجتی که عمرم را در طلبشبه پایان رساندم، ردم فرمایی.
نکاتی از این فراز
1. آثار عنایت خداوند به آدمی؛
2. گمان نیکو به خداوند و ثمرات آن.
«اِلهی لَوْ اَرَدْتَ هَوانی...».
1. توجه الهی؛ هدایت و حرمت بنده
پی بردن به محبت ربوبی نسبت به بنده، کاری صعب و مشکل نیست. به وسیلهنشانه ها به آسانی می توان مهرورزی خداوند را در حق بنده اش دریافت. به عنوانمثال، «مولانا»، درخشش برق مهر دوست در دل بنده را علامت آن دانست که ازآن طرف در نهاد معبود نیز دوستی و مهر وجود دارد، و نیز عنوان نموده است کهاگر عاشقی، جویای وصل معشوق باشد و در سرش سودای وصال او را بپروراند،بداند که معشوق نیز جویای او است:
چون در این دل،برقِ مهرِ دوست جَست اندر آن دل، دوستی می دان که هست
هیچ عاشق، خود نباشد وصل جو که نه معشوقش بود جویای او
در دل تو مهر حق چون گشته نو هست حق را بی گمان مهری به تو
مولانا
و به تعبیر عارف و شاعر شوریده همدان، بابا طاهر: «اگر دوست با ما سر یارینداشته باشد، چرا هر نیمه شب به خوابمان می آید».
دو زلفونت بُوَد تار رُبابُم چه می خواهی از این حال خرابُم
اگر با مو سر یاری نداری چرا هر نیمه شو آیی بخوابُم
حاصل سخن آنکه، امام علیه السلام برای بیان دلگرمی به عنایت و توجه معبودش درحق او، دو علامت عنوان می نماید: یکی آنکه هدایت نمودنش، نشانه آن است کهخداوند خواری بنده را بر نمی تابد و در نتیجه، بنده اش را دوست می دارد. دیگر آنکه،بنده خویش را رسوا نکرده است و رسوا نکردنش، علامت آن است که او را از این جهتعافیت بخشیده است و عافیت بخشی او نیز ریشه در عنایت او و مهر و محبت او دارد.
«اِلهی ما اَظُنُّکَ تَرُدُّنی...».
2. گمان نیک به خداوند
خداوند در برابر «گمان نیک» بنده اش در حق او حساب ویژه ای باز نموده است، وابواب بی شماری را تنها، به سبب خوش گمانی بنده اش در حق او، گشوده است.
حسن ظن است و امید حق تو را که تو را گوید به هر دم برتر آ
مولانا
برای بیان اهتمام به گمان شایسته داشتن به پروردگار و برکات و خیراتفراوان حاصل از آن به نقل یک روایت و نیز یک حکایت اکتفا می کنیم؛ «تو خودمفصل بخوان از این مُجمَل».
از امام رضا علیه السلام چنین نقل است:
اَحْسِنِ الظَّنَ بَاللّه ِ فَاِنَّ اللّه َ عَزَّوَجَلَّ یَقوُلُ: أنَا عِندَ ظَنِّ عَبدِی الْمُؤمِن بی، اِنْ خَیْراًفَخَیراً وَ اِنْ شَرّاً فَشَرّاً.
خوش گمان باش، زیرا خدای عزوجل می فرماید: من نزد گمان بنده مؤمنخویش می باشم. اگر گمان خوب بود، رفتار من نیز خوب خواهد بود و اگرگمان او بد بود، رفتار من نیز با او بد خواهد بود.(77)
صاحبدلی را به خواب دیدند. او را گفتند: خدای عزوجل با تو چه کرد؟
گفت: مرا در موقف سؤال نگه داشت و گفت: دیدی در دنیا چه کردی؟
من ترسیدم: آنگه گفتم: بار خدایا! از تو نه این خبر دادند! خدای تعالی گفت:چگونه؟
گفتم: از تو خبر دادند که فرمودی: «من با بنده آن کنم که از من چشم دارد و بهمن گمان برد.» و من گمان بردم که بر من رحمت کنی!
خدای تعالی مرا گفت: رو که تو را آمرزیدم و بر تو رحمت نمودم.(78)
و این گونه است که امام علیه السلام از سرمایه خوش گمانی خویش به خداوند سودجسته و عرض می کند: «معبود من، آن گمان به تو ندارم که حاجتی را که عمرخویش بر آن گذاشتم روا نسازی».
قسمت دوازدهم
اِلهی! فَلَکَ الْحَمْدُ اَبَداً اَبَداً دائِماً سَرْمَداً یَزیدُ وَ لا یَبیدُ کَما تُحِبُّ وَ تَرضی. الهیاِنْ اَخَذتَنی بِجُرمی اَخَذتُکَ بِعَفوِکَ وَ اِنْ اَخَذْتَنی بِذُنُوبی اَخَذتُکَ بِمَغفِرَتِکَ وَ اِنْاَدْخَلْتَنی النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّی اُحِبُّکَ.
معبود من! حمد و ستایش بی نهایت و دائم و همیشگی از آن توست کههمواره در فزونی است و فنا نمی پذیرد، آن گونه که دوست داری ومی پسندی؛ معبود من! اگر مرا به جرمم باز خواست فرمایی،، من از تومی پرسم عفوت کجاست؟ و اگر مرا به گناهانم مؤاخذه فرمایی، از مغفرت توخواهم پرسید. و اگر مرا در آتش افکنی، من به همه دوزخیان اعلام خواهمکرد که تو را دوست دارم.
نکاتی از این فراز
1. حمد و ستایش بیش از حد و دائمی از پروردگار؛
2. یاد نمودن صفات مهر خداوند در صورت مؤاخذه او از بنده اش.
«اِلهی فَلَکَ الْحَمْدُ اَبَداً اَبَداً...».
حمد و ستایش کردگار
شکر و سپاس و منت و عزت خدای را پروردگار خلق و خداوند کبریا
سعدی
گذشته از آنکه حمد و ستایش معبود و توصیف او، فی نفسه، برای عبد، عملیسرورانگیز و لذت بخش می باشد و اساساً از لذت های یک عاشق این است کهمعشوقش را حمد و ستایش نماید، چنانچه سعدی می گوید:
یاد تو روح پرور و وصف تو دل فریب نام تو غم زُدای و کلام تو دلربا
حمد و ستایش، توصیف معشوق، برای عبد بسیار ثمر بخش و پر فایده نیزمی باشد و یکی از درهای ورودی به بارگاه کبریایی حضرت حق تعالی، حمد وستایش او است.
مناسب است برای اثبات این مهم به حکایتی اشاره شود:
نقل است که: چون حکیم ابوالقاسم فردوسی وفات کرد، شیخ ابوالقاسم کُرَّگانیبر او نماز نکرده و عذر گفته بود که او مداح کفار بوده است. اندکی بعد، در خوابمشاهده کرد که فردوسی در بهشت فردوس، غرق در نعمت های آسمانی است.
شیخ به او گفت: به چه چیز، خدای تعالی تو را آمرزیده و در جنت ساکنگردانید؟ فردوسی گفت: بدان سبب که بیتی این گونه در توحید و ستایشپروردگار سروده ام:
جهان را بلندی و پستی تویی ندانم چه ای، هر چه هستی تویی(79)
«اِلهی اِنْ اَخَذْتَنی بِجُرمی...».
صفات جمالیه در برابر صفات قهریه
به رخ کشیدن صفات جمالیه خداوند، مانند صفات عفو و مغفرت و کرم و... دربرابر مؤاخذه و توبیخ حضرتش، از رموز گشودن دریچه های رحمت به سویخویش می باشد. در دعای ابوحمزه ثمالی آمده است که:
اِلهی وَ سَیِّدی وَ عِزَّتِکَ وَ جَلالِکَ لَئِن طالَبتَنی بِذُنُوبی لَاُطالِبَنَّکَ بِعَفوِکَ وَ لَئِنطالَبتَنی بِلُؤمی لَاُطالِبَنَّکَ بِکَرَمِکَ وَ لَئِن اَدْخَلتَنی النّارَ لَاُخَبِّرَنَّ اَهلَ النّارِ بِحُبّیلَکَ اِلهی اِنْ کُنتَ لا تَغفِرُ اِلاّ لِاَولِیائِکَ وِ اَهْلِ فَاِلی مَنْ یَفْزَعُ الْمُذْنِبُونَ وَ اِنْ کُنتَلا تُکرِمُ اِلاّ لِاَهلِ الْوَفاءِ بِکَ فَبِمَن یَسْتَغیثُ الْمُسیئُونَ.
ای خدای من و ای آقای من، به عزت و جلالت سوگند!اگر به گناهانممؤاخذه ام نمایی، من عفوت را به رخت می کشم و اگر مرا به خواریم باز خواستنمایی، تو را به کرمت بازخواست خواهم نمود و اگر داخل (آتشم) نمایی، اهلآتش را آگاه خواهم نمود که تو را دوست می دارم. معبود من! اگر تو، تنها ازلغزش های اولیا و اهل طاعت در می گذری، پس گنهکاران به که پناه آورند، و اگرکرم تو تنها نصیب اهل وفا می شود، پس بدکاران به کدام در استغاثه نمایند.
همچنین در دعای کمیل می خوانیم:
اَفَتُراکَ سُبْحانَکَ یا اِلهی وَ بِحَمْدِکَ تَسْمَعُ فیها صَوتَ عَبدٍ مُسلِمٍ سُجِنَ فیهابِمُخالَفَتِهِ وَ ذاقَ طَعْمَ عَذابِها بِمَعصِیَتِهِ وَ حُبِسَ بَینَ اَطْباقِها بِجُرمِهِ وَ جَریرَتِهِ وَ هُوَیَضِجُّ اِلَیکَ ضَجیجَ مُؤَمِّلٍ لِرَحْمَتِکَ وِ یُنادیکَ بِلِسانِ اَهلِ تَوحیدِکَ وَ یَتَوَسَّلُاِلَیکَ بِرُبُوبِیَّتِک. یا مَولایَ فَکَیَْف یَبْقی فی الْعَذابِ وَ هُوَ یَرجُو ما سَلَفَ مِنْحِلْمِکَ اَمْ کَیفَ تُؤلِمُهُ النّارَ وَ هُوَ یَأمُلُ فَضلَکَ وَ رَحمَتَکَ اَمْ کَیفَ یُحْرِقُهُ لَهیبُهاوَ اَنتَ تَسْمَعُ صَوتَهُ وَ تَری مَکانَهُ اَم کَیفَ یَشتَمِلُ عَلَیهِ زَفیرُها وَ اَنْتَ تَعْلَمُ ضَعفَهُاَمْ کَیفَ یَتَغَلْغَلُ بَینَ اَطْباقِها وَ اَنتَ تَعلَمُ صِدقَهُ... .
آیا درباره تو ای خدای منزه و ستوده صفات گمان می توان کرد که بشنوی درآتش، فریاد بنده مسلمانی را که به نافرمانی در دوزخ زندانی شده و سختیعذابت را به کیفر گناه می چشد و میان طبقات جهنم به جرم و عصیان محبوسگردیده و ناله اش با چشم انتظار و امید به رحمت، به سوی تو بلند است و بهزبان اهل توحید، تو را می خواند و به ربوبیت تو متوسل می شود. ای مولایمن چگونه در آتش عذاب خواهد ماند در صورتی که به سابقه حلمنامنتهایت چشم دارد، یا چگونه آتش به او آسیب رساند، در حالی که او بهفضل و کرمت امیدوار است، یا چگونه شراره های آتش، او را بسوزاند با آنکهتو ناله اش را می شنوی و مکانش را در آتش می بینی، یا چگونه شراره های دوزخبر او احاطه کند با آنکه ضعف و بی طاقتیش را می دانی، یا چگونه در طبقاتآتش به خود بپیچد و مضطرب بماند با آنکه تو به صدق او آگاهی...».
حاصل سخن آنکه، بخش های زیادی از فرازهای دعای اهل بیت علیهم السلام یادنمودن صفات رحمت خداوندی به هنگام غضب و سخط حضرتش می باشد کهمی توان از این گونه مناجات، نکته مهمی را عنوان کرد و آن اینکه:
از باب گفتار پروردگار که فرموده است: «سَبَقَت رَحْمَتی غَضَبی، رحمت من برغضبم پیشی گرفت»(80) و نیز «اِنَّ رَحْمَتی تَغْلِبُ غَضَبی، به درستی که رحمت من برغضبم غلبه خواهد کرد».(81) در واقع این گونه مناجات نمودن و معرفت ورزیدن،نوعی غلبه دادن عملی رحمت حق تعالی بر مؤاخذه او و نوعی بارش بارانمغفرت او بر سرزمین گناهان باشد که در نتیجه، هر جا، رحمت آید، از سخط وخشم خدایی اثر و خبری نخواهد بود و هر جا که بارش مغفرت او نازل گردد،خس و خاشاک معاصی را از صحرای جان آدمی خواهد زدود.
زان که این دَم ها چه گر نالایق است رحمت من بر غضب هم سابق است
باری، قطعاً حق تعالی، از اینکه بنده اش او را به صفات جمالیه و مهر او یادنماید، خشنودتر خواهد شد، تا آنکه او را به صفات قهریه اش خوانده و خود رامقهور قهر و غضب خدایش بداند.
قسمت سیزدهم
اِلهی اِنْ کانَ صَغُرَ فی جَنبِ طاعَتِکَ عَمَلی فَقَد کَبُرَ فی جَنبِ رَجائکَ أَمَلی، اِلهیکَیفَ اَنقَلِبُ مِنْ عِندِکَ بِالْخَیْبَةِ مَحرُوماً وَ قَد کانَ حُسنُ ظَنّی بِجُودِکَ اَنْ تَقْلِبَنیبِالنَّجاةِ مَرْحُوما.
خدایا! اگر عملم در اطاعت تو ناچیز است، ولی در کنار امیدواری به کرمت،آرزویم، بزرگ است. معبود من! چگونه از آستان جودت، تهی دست ومحروم برگردم، در صورتی که حسن ظن من به جود تو این بوده که بر منرحمت خواهی آورد و مرا نجات خواهی داد.
نکاتی از این فراز
1. امید فراوان به رحمت حق در کنار طاعت اندک؛
2. گمان نیک به خدا.
«اِلهی اِنْ کانَ صَغُرَ فی جَنْبِ طاعَتِک...».
آرزوی بزرگ و طاعت اندک
از تکرار دوباره، امیدواری و حسن ظن به خداوند چنانچه در فرازهای بعدی نیزتکرار خواهد شد، یکی دیگر از آداب دعا نیز فهمیده می شود، و آن اصرارورزیدن و پافشاری کردن در اجابت خواسته های خویش می باشد.
چنانچه از اخبار به دست می آید و مطلوب خداوند نیز می باشد، از جملهآداب دعا و در واقع، از جمله شرایط استجابت خواسته ها، پافشاری و سماجتدر برآوردن خواسته ها از طرف پروردگار عالم می باشد.
امام صادق علیه السلام در این باره می فرماید:
اِنَّ اللّه عَزَّوَجَلَّ کَرِهَ اِلْحاحَ النّاسِ بَعْضُهُم عَلی بَعْضٍ فِی الْمَسأَلَةِ وَ اَحَبَّ ذلِکَلِنَفْسِهِ، اِنَّ اللّه َ عَزَّوَجَل یُحِب اَنْ یُسْألَ وَ یُطْلَبُ ما عِنْدَه.
همانا خدای عزوجل خوش ندارد که مردم در انجام حاجت بر همدیگراصرار کنند، ولی برای خودش آن را دوست دارد. خدای عزوجل دوستدارد که از او درخواست شود و آنچه نزد اوست خواهش شود.(82)
همچنین از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود:
وَ اللّه ِ لا یُلِحُّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ عَلَی اللّه ِ عَزَّوَجَل فِی حاجَتِهِ اِلاّ قَضاها لَه.
به خدا سوگند هیچ بنده ای در دعا، پافشاری و اصرار به درگاه خدای عزوجلنکند، جز اینکه حاجتش را برآورد.(83)
در کتاب مقدس «انجیل» نیز چنین آمده است که:
روزی عیسی برای شاگردانش، مَثَلی آورد تا نشان بدهد که لازم است، همیشهدعا کنند و تا وقتی جواب دعای خود را نگرفته اند از دعا کردن باز نایستند.
فرمود: در یک شهر یک قاضی بود که نه از خدا می ترسید و نه توجهی بهمردم داشت. بیوه زنی اهل همان شهر پی در پی، پیش او می آمد و از دستمردی شکایت می کردکه به او خسارت رسانیده بود. قاضی تا مدتی بهشکایت او توجهی نکرد. ولی بالاخره از دست او به ستوه آمد و به خودشگفت: من نه از خدا می ترسم و نه از مردم. اما این زن مایه دردسر من شدهاست، بهتر است به دادش برسم.
در این هنگام، عیسی مسیح علیه السلام فرمود: آنجا که چنین قاضی بی انصافی راضیشود به داد مردم برسد، آیاخدا به داد قوم خود نخواهد رسید که شبانه روز بهدرگاه او دعا و التماس می کنند؟ بله او حتماً دعای ایشان را اجابت خواهد فرمود.(84)
باری، امام علیه السلام در فراز مذکور از مناجات شعبانیه و در مقام اصرار، بار دیگرآرزوی بزرگش را در کنار امیدواری به کرم پروردگارش مطرح نموده، و با امیدیدوباره، از معبودش، اجابت خواسته هایش را می طلبد.
چون عود نبود چوب بید آوردم روی سیه و موی سپید آوردم
گفتی تو مرا که ناامیدی کفر است بر قول تو رفتم و امید آوردم
ابوسعید ابوالخیر
«اِلهی کَیْفَ اَنْقَلِبُ مِنْ عِنْدِک بِالْخَیْبَةِ...».
گمان نیکو به خدا
به راستی که با این سکه صاحب عیار، یعنی «حسن ظن به خداوند» از چهتهی دستی و فقر و حرمانی می توان رها شد و به چه خیراتی می توان راه پیدا کرد؟!
گمان نیک داشتن به خداوند عزّوجلّ و اعتقاد خیر به حضرتش، پایه بسیاریاز درجه های معرفت و زیر بنای اصلی مرتبه توکل و تسلیم و طمأنینه و آرامش ونظایر آنها است.
در اینجا مناسب است که تنها به یکی از برکات سرشار «گمان نیکو داشتن بهحضرت حق» اشاره کنیم و آن اینکه:
گذشته از آنکه آدمی همواره در معرض لغزش ها و خطاها قرار دارد و با وجود آنکهممکن است حق اخلاص را در اعمالش ادا نکند، در شناخت پروردگار و عبادت او نیزآن چنان که سزاوار خداوندیش باشد، مقصر و تقصیر کار است.
زیرا آنجا که اشرف مخلوقات عالم، حضرت نبی اکرم صلی الله علیه و آله در خطاب بهپروردگارش عرض می کند: «ما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِک وَ ما عَبَدْناکَ حَقَّ عِبادَتِک؛ آنچنان که شایسته توست، تو را نشناختیم و آن چنان که سزاوار توست، تو راپرستش نکردیم»(85) تکلیف دیگر انسان ها مشخص خواهد بود.
حضرت امام خمینی رحمه الله در این باره می فرماید:
ای ضعیف جایی که رسول خدا صلی الله علیه و آله که اعرف خلق اللّه است و عمل او از همهکس نورانی تر و باعظمت تر است اعتراف به عجز و تقصیر کند و بگوید: «ماعَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِک وَ ما عَبَدْناکَ حَقَّ عِبادَتِک» و ائمه معصومین علیهم السلام آنطور در محضر مقدس حق، اظهار قصور و تقصیر کنند، از پشه لاغری چهخیزد؟... آری آنها مقام معرفتشان به عجز مخلوقات وعزت و عظمت واجبتعالی شأنه اقتضا می کرد آن اظهارات و اعترافات را.
ما بیچارگان از جهل و حجاب های گوناگون، به گردن فرازی برخاستیم و خودفروشی و عمل فروشی کنیم. ما خود بالضّروره می دانیم که اعمال ما و همهبشر عادی بلکه همه ملائکة اللّه در میزان مقایسه بااعمال رسول خدا صلی الله علیه و آله وائمه هدی علیهم السلام ، قدری محسوس ندارد و به هیچ وجه در حساب نیاید. این دوقضیه به ما نتیجه می دهد که باید به هیچ یک ازاعمال خود، خشنود نباشیم،بلکه اگر به قدر عمر دنیا به عبادت و اطاعت، قیام کنیم، خجل و شرمسار باشیم.(86)
همچنین در روایتی از امام موسی بن جعفر علیه السلام وارد شده است که:
کُلُّ عَمَلٍ تُریدُ بِهِ اللّهَ عَزّّوَجلّ فَکُنْ فیهَ مُقَصِّراً عِنْدَ نَفْسِکَ فَاِنَّ النّاسَ کُلُّهُم فیاَعْمالِهِم فیما بَیْنَهُم وَ بَیْنَ اللّه مُقَصِّرونَ اَلاّ مَنْ عَصَمَهُ اللّه عَزَّوَجلّ.
هر عملی که به قصد خدای عزوجل می کنی، خود را در آن مقصر بدان، زیرامردم، همگی در اعمال خویش، میان خود و خدا مقصرند، مگر آن کس راکه خدای عزوجل نگه دارد.(87)
خرما نتوان خوردن از این خار که کشتیم دیبا نتوان کردن ازین پشم که رشتیم
بر حرف معاصی خط عذری نکشیدیم پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم
افسوس برین عمر گرانمایه که بگذشت ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم
باشد که عنایت برسد ور نه مپندار با این عمل دوزخیان کاَهل بهشتیم
سعدی
حاصل سخن آنکه در میان این همه تقصیرها و کوتاهی ها، آنچه می تواندآدمی را دلگرم و امیدوار به کرم و رحمت خداوندگار نماید«گمان نیکو وشایسته» به حضرتش می باشد، که با بنده اش به نیکی معامله نماید، از تقصیرات اوچشم بپوشد و عبادات او را با همه کاستی ها و ناخالصی ها پذیرا گردد، که نفْسِچنین نگاه و چنین حسن ظنی در حق پروردگار، قادر است دریچه های «رحمت»و «رضوان» و «مغفرت» را به سوی قلب و جان بنده بگشاید و نهاد او را مالامال ازسرور و انبساط نماید؛ همان گونه که خود، در دعوت بندگان به «حسن ظن» بهخالق خویش و در مقام تذکر به برکات «گمان نیک» به خداوند چنین فرمودهاست:
لا یَتَّکِلُ العامِلونَ لی عَلی اَعْمالِهِمَ الَّتی یَعْمَلونَها لِثَوابی، فَاِنَّهُم لَوِاجْتَهِدُوا وَ اَتْعَبُوااَنْفُسَهُم فی عَبادَتی کانُوا مُقَصِّرینَ غَیرَ بالِغینَ فی عِبادَتِهِم کُنْهَ عِبادَتی فیمایَطْلُبُونَ عِنْدی مَنْ کَرامَتی وَ النَّعیمِ فی جَنّاتی وَ رَفیعِ الدَّرَجاتِ العُلی فیجَوارِی وَ لکِنَّ بِرَحمَتی فَلْیَثِقُوا وَ فَضْلی فَلْیَرجُوا وَ اِلی حُسْنِ الظَّنِ بیفَلْیَطْمَئنُّوا. فَاِنَّ رَحْمَتی عِنْدَ ذلِکَ تُدْرِکُهُم وَ مَنّی یُبَلِّغُهُم رِضْوانی وَ مَغْفِرَتیتُلْبِسُهُم عَفوی فَاِنّی أنا اللّه ُ الرَّحمنُ الرَّحیمُ وَ بِذلکَ تَسَمّیَتُ.
آنها که برای ثواب من عملی انجام می دهند، نباید به اعمالی که انجام می دهندتکیه کنند، زیرا ایشان اگر در تمام عمر خویش کوشش کنند و در راه عبادتمخود را به زحمت اندازند، باز مقصر باشند. و در عبادت به کنه بندگیم نرسندنسبت به آنچه از من طلب می کنند که کرامت و نعمت در بهشت و رفعت بهدرجات عالی در جوارم باشد. بلکه تنها باید به رحمتم اعتماد کنند و به فضلمامیدوار باشند و به گمان نیک و حسن ظن خویش نسبت به من اطمینان کنند.که در این صورت است که رحمتم ایشان را دریابد و رضوانم به آنها برسدوآمرزشم بر آنها لباس گذشت بپوشاند زیرا من خدای رحمان و رحیم هستم وبدین نام نامیده شده ام.(88)
قسمت چهاردهم
اِلهی وَ قَد اَفْنَیْتُ عُمْری فی شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْکَ وَ اَبْلَیتُ شَبابی فی سُکْرَةِ التَّباعُدِمِنک اِلهی فَلَم اَستَیِقَظْ اَیّامَ اغْتِراری بِکَ وَ رُکُونی اِلی سَبیلِ سَخَطِک. اِلهی وَاَنَا عَبدُکَ وَ ابْنُ عَبْدِکَ قائِمٌ بَیْنَ یَدَیْکَ، مُتَوَسِّلٌ بِکَرَمِکَ اِلَیکَ.
معبود من! پس بیدار نشدم روزگاری را که مغرور کرمت بودم و به راه سخط وغضب می رفتم معبود من! من بنده تو و فرزند بنده توام که در پیشگاهتایستاده ام و کرم و رحمت خودت را وسیله رهیابی به بارگاه تو قرار داده ام.
نکاتی از این فراز
1. خطر سهو و غفلت از خداوند؛
2. «مستی دوری» از خداوند؛
3. بیدار نشدن بنده، حتی در زمان سخط و غضب معبود؛
4. متوسل شدن به کرم خداوندی به همراه اظهار عبودیت.
«اِلهی وَ قَد اَفْنَیْتُ عُمری فی شِرَّةِ السَّهوِ...».
خطر سهو و غفلت
در این فراز از مناجات، به موضوع سهو و یا همان غفلت از یاد خداوند اشاره شدهاست. غفلت از یاد خدا، از صفات مذمومی است که می تواند انواع خطرات وسقوط ها را به همراه داشته باشد.
مباش غَرّه و غافل چو میش سر در پیش که در طبیعت این گرگ، گله بانی نیست
سعدی
قرآن کریم در مقام هشدار به خطر غفلت، آثار ویرانگر آن را تا آنجا می داند کهسبب می شود آدمی به مقامی پایین تر از مقام چهارپایان تنزل کرده در نتیجهگرفتار جهنم گردد:
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرًا مِنَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لایُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُالْغافِلُونَ. (اعراف: 179)
و به تحقیق بسیاری از جن و انس را به جهنم واگذار نمودیم، چه آنکه آنها،قلب هایی داشتند بی ادراک و دیده هایی داشتند بی نور بصیرت وگوش هایی داشتند که شنوای حقیقت نبوده است. آنان چون چهارپایانند وبلکه گمراه تر از آنها و آنها کسانی هستند که در غفلت به سر می برند.
چنانچه در پایان این آیه شریفه اشاره شد، «غفلت و سهو» به عنوان تنها صفتیمعرفی گردید که تا این حد، انحطاط آدمی را به همراه خواهد داشت.
بکن سرمه غفلت از چشم پاک که فردا شوی سرمه در چشم خاک
سعدی
همچنین در آیه دیگری خطر سهو و غفلت چنین عنوان شده است.
وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطًا. (کهف: 28)
و از کسی که قلبش را از یاد خود غافل ساختیم پیروی مکن که از پی هواینفس خود می رود و در کارهایش اسراف می ورزد.
از اینکه خداوند در این آیه ابتدا موضوع غفلت را عنوان نمود و سپسموضوع پیروی از هوای نفس و اسراف را مطرح ساخت، می توان دریافت کهپیروی از هواهای نفسانی و زیاده روی در زندگی نیز، ریشه در غفلت از یاد خدادارد. در نتیجه آنها که همواره به یاد خدا می باشند، نه از هوای نفس پیرویمی کنند و نه در زندگی خویش گرفتار اسراف می گردند.
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
حافظ
و به قول مولانا:
کاروان رفت و تو غافل خفته ای در زیانی در زیانی در زیان
این قسمت از سخن را با نقل چند روایت و ذکر حکایتی به پایان می بریم:
فی حَدیثِ الْمِعْراجِ: یا اَحْمَدُ اِجْعَل هَمَّکَ هَمّاً واحِداً، فَاجْعَل لِسانِکَ لَساناًواحِداً، وَاجْعَلْ بَدَنَکَ حَیّاً، لا تَغْفُل عَنّی، مَنْ یَغْفُلْ عَنّی لا اُبالی بِاَیِّ وادٍ هَلَکَ.(89)
در حدیث معراج آمده است: ای احمد! اندیشه ات را واحد گردان و زبانترا یک زبان ساز و بدنت را زنده بدار و از من غافل مباش، که هر که از منغافل باشد، اهمیتی ندهم که در کدام وادی هلاک شود.
علی علیه السلام فرمود: «فَیالَها حَسْرَةً عَلی کُلِّ ذی غَفْلَةٍ اَنْ یَکُونَ عُمرُهُ عَلَیهِ حُجَّةً، وَ اَنْ تُؤَدِّیهُ اَیّامُهُ اَلیالشَّقْوَة؛ای دریغا بر هر غافلی که عمرش دلیلی بر ضداو باشد و روزهایش او را به سوی بدبختی کشاند».(90)
و نیز: «وَیْلٌ لِمَن غَلَبَت عَلَیْهِ الْغَفْلَةُ فَنَسِیَ الرّحْلَةَ وَ لَمْ یَسْتَعِد؛ وای بر کسی که غفلت او رافراگیرد و در نتیجه، سفر آخرت را فراموش کند و خود را برای آن آماده نسازد».(91)
و در حدیثی دیگر از آن حضرت، چنین نقل است که: «مِنْ دَلائِلِ الدَّوْلَةِ قِلَّةُ الْغَفْلَةِ؛یکی از ریشه های پیروزی و دست یابی به دولت، کمی غفلت می باشد».(92)
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل مطیع نفس و شیطانی چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملایک تو قدر خود نمی دانی چه حاصل
باباطاهر
و اما حکایت:
شخصی به نام ابو اسامه نقل می کند که: زمانی در مسافرتم با امام صادق علیه السلام همکجاوه بودیم. در اثنای راه، حضرت رو به من کرد و فرمود: قرآن به همراه داری؟عرض کردم آری. فرمود: بخوان.
قرآن را بازکردم و سوره ای خواندم: امام علیه السلام متأثر شد و سپس فرمود: مواظبدل هایتان باشید که غفلت آنها را فرا نگیرد و به یاد خدا باشید. زیرا گاهی در شبانه روز،ساعاتی است که در دل، نه ایمان است و نه کفر، و این دل در این هنگام مانند پارچهپوسیده و یا استخوانی در حال گرد شدن می باشد. ای ابواسامه، گاهی که به دلت مراجعهمی کنی می بینی، نه درحالت خیراست و نه درحالت شر و معلوم نیست در کجا سیرمی کند.
گفتم: بسیاری از اوقات، دل من این گونه است و در غفلت به سر می برد، بلکهدیگران نیز چنینند. امام علیه السلام فرمود: بله، همین طور است، ولی هرگاه دچار اینحالت شدید، سعی کنید، خدا را یاد نمایید، تا از خطر غفلت رها شوید.(93)
آن کس که دل به دُنییِ غدّار می دهد ناپاک و سرد و واهی و غدّار می شود
تیمار(94) کار خویش خور ار عاقلی که دل تیمار چون نیابد، بیمار می شود
کم خُسب زیر سایه غفلت که ناگهانخورشید عمر بر سر دیوار می شود
نجم الدین رازی
«وَ اَبْلَیْتُ شَبابی...».
مستی دوری از خدا
در این فراز دوری از خداوند در ایام شباب و جوانی، به نوعی مستی، تعبیر شدهاست. گرچه در بدو امر، با شنیدن کلمه «مستی» اذهان، به طرف مستی حاصل از«شراب» سوق داده می شود،ولی باید اذعان کرد که به تأیید قرآن و اخبار،مستی های دیگری نیز می باشد که به مراتب خطرناک تر از مستی شراب می باشد.
به عنوان مثال علی علیه السلام می فرماید: «سُکْرُ الْغَفْلَةِ وَ الْغُرورِ اَبْعَدُ اِفاقَةً مِنْ سُکْرِ الْخُمُور؛مستی غفلت و غرور، دیرتر از مستی انواع خمرها از سر می پرد».(95)
و نیز فرمود: «اِسْتَعیذُوا بِاللّه ِ مِنْ سَکْرَةِ الْغِنی، فَاِنَّ لَهُ سَکْرَةً بَعیدَةَ الاِفاقَةِ؛ از مستی ثروت بهخدا پناه برید، که مستی آن به سختی از سر می پرد».(96)
به هر حال آنچه روشن است، تنها شراب، موجب مستی نمی شود، بلکهبسیاری از صفات رذیله در آدمی، ایجاد مستی می نماید.
علی علیه السلام می فرماید: «اَلسُّکْرُ اَرْبَعُ سُکراتٍ: سُکْرُ الشَّراب، وَ سُکْرُ المالِ وَ سُکْرُ النِّومِ وَسُکْرُ الْمُلْکِ؛ مستی چهارگونه است: مستی شراب، مستی ثروت، مستی خواب و مستی حکومت».(97)
همچنین فرمود: «یَنْبَغی لِلْعاقِلِ اَنْ یَحْتَرِسَ مِنْ سُکْرِ الْمالِ وَ سُکْرِ الْقُدْرَةِ، وَ سُکْرِ الْعِلْمِ وَسُکْرِ الْمَدْحِ وَ سُکْرِ الشَّبابِ، فَاِنَّ لِکُلِّ ذلِکَ ریاحاً خَبیثَةً تَسْلُبُ الْعَقْلَ وَ تَسْتَخِفُّ الْوَقار؛ سزاواراست که خردمند از مستی ثروت و مستی قدرت و مستی دانش و مستی ستایش و مستی جوانیپرهیز کند، زیرا هر یک از این مستی ها بادهای پلیدی دارد که عقل را می رباید و وقار را از بینمی برد».(98)
قرآن نیز درباره یکی از انواع مستی چنین می فرماید: «لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ؛به جان تو سوگند که اینها در مستی حاصل از شهوت و طغیان خود، سرگردانند». (حجر: 72)
حاصل سخن آنکه امام علیه السلام در این فراز از مناجات، دوری و هجران از بارگاهخداوند را نوعی مستی تعبیر نمود که می تواند خطرات فراوانی را برای آدمی بههمراه داشته باشد.
پروردگارا! به حق دل آگاهان و هشیاران، سوگندت می دهیم که جان و قلب مارا از زنگار مستی ها و بی خبری ها صیقلی ده و ما را لحظه ای از یادت غافل مفرما!
«اِلهی فَلَمْ اَسْتَیْقِظَ اَیامَ اغْتِراری...».
شِکوه از خواب طولانی
یک دم به خود آی و بین چه کسی به چه دل بسته ای به که هم نفسی
زین خواب گران بردار سری برگیر ز عالم اولین خبری
شیخ بهایی
زرق و برق های فریبنده دنیا و وسوسه های دل فریب نفسانی، می توانند آدمیرا تا آنجا در خوابی خوش و عمیق فرو برند که حتی تکان های شدید حوادث ومصایب زندگی و بیماری ها و شدیدترین مواعظ نیز نتوانند او را از این خوابغفلت بیدار نمایند. به فرموده حضرت رسول صلی الله علیه و آله ، تنها، حادثه بزرگ مرگ، آنها رااز این خواب گران برخواهد انگیخت. چنانچه فرمود: «اَلنّاسُ نیامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهُوا؛مردم در خوابند، پس زمانی که مردند، بیدار خواهند شد».(99)
آدمیزاده در مبادی حال پی نفس و هوا رود همه سال
غیر تن پروری ندارد خوی سوی دانشوری نیارد روی
خواب غفلت گرفته چشم دلش نگذشته نظر ز آب و گلش
پی نبرده ز فرط نادانی جز به لذات جسم و جسمانی
سکناتش برای نفس،تمام خود نگیرد به غیر نفس آرام
هر چه با او همی کند شیطان نیست از وی مخالفت، امکان
ای به مهد بدن چو طفل صغیر مانده در دست خواب غفلت اسیر
پیش از آن کِت(100) اجل کند بیدار گر نمردی ز خواب سر بردار
جامی
«اِلهی وَ اَنا عَبْدُکَ وَ ابْنَ عَبْدِکَ...».
اظهار عبودیت و توسل به کرم خداوندی
بالاترین افتخار برای آدمی آن است که به مقام «عبودیت» در برابر معبودشبرسد، و «عبد» او باشد.
علی علیه السلام در این زمینه می فرماید:
اِلهی کَفی بی فَخْراً اَنْ تَکونَ لی رَبّاً وَ کَفی بی عِزّاً اَنْ اَکونَ لَکَ عَبْداً اَنْتَ کَمااُحِبُّ فَاجْعَلْنی کَما تُحِبُّ.(101)
پروردگارا همین افتخار، مرا بس که تو پروردگار من باشی و همین عزت مرابس که من عبد و بنده تو باشم، تو همان گونه ای که من می پسندم، مرا نیز آنگونه قرار ده که تو می پسندی.
عاشقان کشته سودای تو اند داغ بر دل به تمنای تواند
رسته از خود ز پرستندگیت خواجگی یافته از بندگیت
جامی
همچنین امام صادق علیه السلام در مقام بیان برکات «عبودیت» و چگونگی تحققعبودیت می فرماید:
اَلْعُبُودِیَّةُ جَوهَرَةٌ کَنْهُها الرُّبوبیَّةُ... وَ تَفْسیرُ الْعُبُودِیَّةُ بَذْلُ الْکُلِّ، وَ سَبَبُ ذلِکَ مَنْعُالنَّفْسِ عَمّا تَهْوی، وَ حَمَلُها عَلی ما تَکْرَهُ، وَ مِفْتاحُ ذلِکَ تَرْکُ الرّاحَةِ وَ حُبُّالْعُزْلَةِ وَ طَریقُهُ الافتِقارِ اِلَی اللّه ِ تَعالی.
عبودیت و بندگی خداوند، گوهری است که حقیقت آن، رسیدن به ربوبیت وشبیه پروردگار شدن است... عبودیت عبارت از بخشیدن همه چیز یا گذشتناز همه چیز ـ در راه خدا ـ می باشد و این صفت هنگامی برای انسان تحقق پیدامی کند که نفس خود را از هوی و هوس باز دارد و نفس را با انجام کارهاییوادار بکند که اکراه دارد ـ مثل عبادت خداوند، انفاق، ایثار و مانند آنها ـ ؛کلید تسلط بر نفس این است که راحتی و آرامش را از خود بگیرد و در راهخداوند جهاد و کوشش کند و گوشه نشینی اختیار کند ـ در ظاهر و بر حسبوظیفه در میان مردم باشد. اما در باطن و قلب خویش همواره با خدا باشد ـ وبالاخره اینکه در پیشگاه خداوند خویش اظهار فقر و تهی دستی نمایند.
بنده او شو که به یک التفات سلطنت هر دو جهانت دهد
متوسل شدن به کرم خداوند نیز خود از ابزار استجابت دعا می باشد، زیرا هیچخواهنده ای، به تعبیر «سعدی» از این در «بی مقصود» و بدون برآورده شدنحوایج، برنخواهد گشت.
کرمش نامتناهی نعمش بی پایان هیچ خواهنده از این در نرود بی مقصود
سعدی
قسمت پانزدهم
اِلهی اَنا عَبْدٌ اَتَنَصَّلُ اِلَیْکَ مِمّا کُنتُ اُو اُجِهُکَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ اسْتِحْیائی مِنْ نَظَرِکَ وَاَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْکَ اِذِ الْعَفْوَ نَعْتٌ لِکَرَمِک.
معبود من! من عبدی هستم که برای عذر خواهی از کردارهای زشتی که ناشیاز کم حیائیم در محضرت بوده به آستانت آمده ام و از درگاهت خواستار عفوو گذشت می باشم، عفوی که از اوصاف کرم تو می باشد.
نکاتی از این فراز
1. اهمیت حیا؛
2. طلب عفو.
«اِلهی اَنا عَبْدٌ اَتَنَصَّلُ اِلَیْکَ مَمّا کُنتُ...».
صفت زیبای حیا
شرم و حیا، یکی از صفات خدایی است که در هر کس متجلی شود او را بهسوی انواع خوبی ها و زیبایی ها رهنمون شده و مانند شجره طیبه ای است کهشاخه ها و میوه های فراوانی ـ از انواع برکات و خیرات ـ بر آن آویخته شدهاست. کسی که به این خصلت آراسته شده است، راه خوشبختی و سعادت براو هموار شده، و به برکت این صفت، بسیاری از لغزش ها و گناهان وی از میانخواهند رفت.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره اهمیت حیا فرموده اند:
اَمَّا الْحَیاءُ فَیَتَشَعَّبُ مِنهُ اللّینُ وَ الرَّأفَةُ وَ الْمُراقَبَةُ لِلّه فِی السِّرِّ وَ الْعَلانِیَةِ وَ السَّلامَةُوَاجْتِنابُ الشَّرِّ وَالْبَشاشَةُ وَالسَّماحَةُ وَالظَّفَرُ وَحُسنُ الثَّناءِ عَلی الْمَرْءِ فِی النّاسِ،فَهذا ما اَصابَ الْعاقِلُ بِالْحَیاءِ فَطُوبی لِمَن قَبِلَ نَصیحَةَ اللّه وَ خافَ فَضیحَتَهُ.(102)
اما آنچه از حیا نشئت می گیرد عبارت است از: نرم خویی، مهربانی، در نظر داشتنخدا در آشکار و نهان، سلامت، دوری نمودن از بدی، خوشرویی، گذشت وبخشندگی، پیروزی و خوشنامی در میان مردم، اینها فوایدی است که خردمند از حیامی برد. خوشا کسی که نصیحت خدا را بپذیرد و از رسواگری او بترسد.
امام علی علیه السلام نیز در این زمینه می فرماید: «اَلْحَیاءُ مِفْتاحُ کُلِّ الْخَیرِ؛ حیا کلید همهخوبی هاست».(103)
باری آنکه اهل حیاست، هر سخنی را بر زبان جاری نمی سازد، هر حرکتی رااز خود بروز نمی دهد. ممکن نیست کسی دارای ارزش باشد، ولی حیاورزینکند و امکان ندارد که کسی بی حیا باشد، اما انسان ها برای او اعتبار و شأن وجایگاهی والا قائل باشند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: «ما کانَ الْفُحْشُ فی شَیْ ءٍ اِلاّ شانَهُ وَ لا کانَ الْحَیاءُ فی شَیْ ءٍ قَطُّاِلاّ زانَهُ؛ بی شرمی و بی حیایی با هیچ چیز همراه نشد مگر اینکه آن را زشت گردانید و حیا باهیچ چیز همراه نگشت مگر اینکه آن را آراست».(104)
حیاء خداوندی
چیزی که باید آدمی را غرق حیا نماید آن است که پروردگارش خود، اهل حیاستو در مواردی از برخورد با بنده اش اظهار شرم و حیا نموده است و چه زشت استکه خداوند آدمی حیاورز باشد، ولی آدمی از حیا بهره ای نداشته باشد.
در گلستان سعدی درباره حیاء خداوندی چنین آمده است:
هر گاه که یکی از بندگان گنه کار پریشان روزگار، دست انابت به امید اجابتبه درگاه حق، جل و علا بردارد، ایزد تعالی در وی نظر نکند، بازش بخواند،باز اعراض کند. بازش به تضرع و زاری بخواند، حق سبحانه و تعالی فرماید:ای ملایکه من! از بنده حیا می کنم، در حالی که غیر از من کسی ندارد، بهتحقیق که او را آمرزیدم. دعوتش را اجابت کردم، و حاجتش برآوردم که ازبسیاری دعا و زاری بنده، همی شرم دارم.
کرم بین و لطف خداوندگار گنه بنده کرده است و او شرمسار(105)
«وَ اَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْکَ...».
طلب عفو از خداوند
«عَفُوّ» و بخشنده بودن و عفو کردن، از صفات زیبای حق تعالی است که در قرآنمجید بارها ذکر شده و از خداوند به صفت عَفُوّ بودن ستایش شده است. در بندچهل و سوم دعای جوشن کبیر می خوانیم: «یا مَنْ فی عَفْوِهِ یَطْمَعُ الْخاطِئُون؛ ای آنکه درعفوش، خطاکاران، طمع می بندند». ما هم در همنوایی با معصوم علیه السلام به پیشگاه خداوندخویش عرضه می داریم: پروردگارا! از اوصاف کرم تو عفو کردن است و ما نیز،سخت محتاج عفو تو می باشیم، عفوت را شامل ما فرما! و از گناهان ما درگذر!
گر من گنه جمله جهان کردستم عفو تو امید است که گیرد دستم
گفتی که به روز عجز دستت گیرم عاجزتر از این مخواه کاکنون هستم
ابوسعید ابوالخیر
قسمت شانزدهم
اِلهی لَم یَکُن لی حَولٌ فَاَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصیَتِکَ اِلّا فی وَقتٍ اَیْقَظْتَنی لِمَحَبَّتِکَ وَکَما اَرَدْتَ اَنْ اَکُونَ کُنتُ فَشَکَرْتُکَ بِاِدْخالی فی کَرَمِکَ وَ لِتَطْهیرِ قَلْبی مِنْاِوْساخِ الْغَفْلَةِ عَنْکَ.
معبود من قدرتی در ترک معصیت ندارم، مگر آنکه با استقرار محبتت دردلم، از معصیت تو اجتناب نمایم، که در این صورت، آن گونه که اراده کردیخواهم بود. پس شکرگزاریت کردم از آن رو که مرا در حریم کرمت پذیراشدی و قلبم را از پلیدی های غفلت از خویش تطهیر فرمودی.
نکاتی از این فراز
1. عنایت حق در اجتناب از گناهان؛
2. محبت به حق تعالی مهم ترین عامل دوری از معاصی؛
3. شکرگزاری از توجه خداوند؛
4. خطر غفلت.
«اِلهی لَمْ یَکُنْ لی حَوْلٌ ...».
اهمیت توفیقات الهی
موضوع «توفیق الهی» از موضوعات مهم و قابل توجه مباحث اسلامی و عرفانیمی باشد و در ادبیات اسلامی نیز، به آن توجه بسیاری شده است. سعدی گوید:
جهان آفرین گر نه یاری کند کجا بنده پرهیزکاری کند
حافظ نیز می گوید:
به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود خیال باشد کاین راه بی حواله برآید
همچنین از آیات و اخبار برمی آید تا توفیق و عنایت الهی دست بنده ای رانگیرد، او در سیر و سلوک خویش ره به جایی نخواهد برد.
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد
حافظ
همان طور که قبلاً اشاره شده قرآن کریم، موهبت تزکیه نفس و آراستگی بهفضیلت تقوی را مشروط به عنایت و توفیق الهی دانسته و چنین می فرماید:
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکی مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَ لکِنَّ اللّهَ یُزَکّی مَنْیَشاءُ وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ. (نور: 21)
و اگر فضل و عنایت الهی نصیبتان نمی شد، احدی از شما به موهبت تزکیهنفس دست نمی یافت، و لکن این خداست که هر که را خواهد توفیق تهذیبنفس داده و مهذبش می سازد، و خداوند، شنوا و داناست.
یک عنایت به ز صد گون اجتهاد جهد را خوف است از صد گون فِساد
ذره ای سایه عنایت بهتر است از هزاران کوشش طاعت پرست
جهدِ بی توفیق جان کندن بُوَد ز ارزنی کم، گر چه صد خرمن بُوَد
مولانا
امام علی علیه السلام پیرامون اهمیت توفیق در دعای شریف صباح می فرماید:
اِلهی اِنْ لَمْ تَبْتَدِئْنِی الرَّحْمَةُ عَنْکَ بِحُسْنِ التَّوفیقِ فَمَنِ السّالِکُ بی اِلَیْکَ فیواضِحِ الطَّریقِ.
پروردگارا! اگر لطف و رحمتت در اول مرا به حسن توفیق رهنمون نمی گشت،چه کسی مرا در راه روشن به سوی تو هدایت می کرد.
نه خود می رود هر که جویان اوست به نفعش کشان می برد لطف دوست
سعدی
«اَلاّ فی وَقْتٍ اَیْقَظْتَنی لِمَحَبَّتِک».
توفیق الهی در قالب محبت
دلی دارم خریدار محبت کزو گرم است بازار محبت
لباسی بافتم بر قامت دل ز پود محنت و تار محبت
در این فراز از مناجات، یقظه و بیداری حاصل از محبت الهی در حق بندهخاستگاه توفیق ربوبی در انصراف و اجتناب بنده از نافرمانی حق تعالی، معرفیشده است. توضیح آنکه در این عبارت، به بهترین نوعِ «توفیق»، که محبت بنده بهخدایش باشد، اشاره شده است. به عبارت دیگر،عالی ترین مصداق توفیق الهیدر حق بنده آن است که پرتوی از محبت خویش را در قلب انسان می افکند وجانش را از مهر و دوستی نسبت به خویش، شعله ور سازد، در نتیجه این«محبت»، بنده از هر آنچه مورد کراهت محبوبش می باشد اجتناب نموده و سببمی شود که خود را آن گونه می سازد که معشوقش می پسندد.
در بیان «محبت الهی» و اینکه اگر محبت بر قلب انسانی سایه افکند، چه برکاتینصیب او خواهد گردید، مناسب است از روایاتی دراین زمینه کمک گیریم:
امام صادق علیه السلام می فرماید:
حُبُّ اللّه ِ اِذا اَضاءَ عَلی سَرِّ عَبْدٍ اَخْلاهُ عَنْ کُلِّ شاغِلٍ وَ کُلُّ ذِکْرٍ سِوَی اللّه ِ ظُلْمَةٌ وَالْمُحِبُّ اَخْلَصُ النّاسِ سِرّاً للّه ِ تَعالی وَ اَصْدَقُهُم قَولاً وَ اَوْفاهُم عَهْداً.(106)
هرگاه نور محبت خدا بر درون بنده ای بتابد، او را از هر مشغله دیگری، فارغمی گرداند؛ هر یادی جز خدا، تاریکی است؛ آنکه خدا را دوست می دارد، بهبرکت این حب و دوستی، خالص ترین مردم و راستگوترین آنهاست و درعهد و پیمان از همه وفادارتر است.
و نیز فرمود:
فَما اَوحَی اللّه ُ تَعالی اِلی داودَ علیه السلام : یا داودَ: مَنْ اَحَبَّ حَبیباً صَدَقَ قَولَهُ وَ مَن رَضِیَبِحَبیبٍ رَضِیَ بِفِعلِهِ، وَ مَن وَثِقَ بِحَبیبٍ اِعْتَمَدَ عَلَیهِ وَ مَنِ اشْتاقَ اِلی حَبیبٍ جَدَّفِی السَّیرِ اِلَیْهِ.(107)
خدای تعالی به داود علیه السلام وحی فرمود: ای داود! هر کس محبوبی را دوستبدارد، نتیجه اش آن است که سخنش را می پذیرد و تصدیق می کند، و هر کهاز محبوبی خوشش آید، حاصلش آن است که از کارهای او راضی خواهدبود، و هر که به محبوبی اعتماد کند، ثمره اش آن است که به او تکیه خواهدکرد، و هر که شیفته محبوبی باشد، برای ملاقات و دیدار با او سعی و تلاشمی نماید.
حکایت
عیسی علیه السلام به قومی بگذشت زار و ضعیف، گفت: شما را چه رسید؟ گفتند: از بیمحق تعالی، بگداختیم. گفت: حق است بر خدای تعالی که شما را ایمن کند ازعذاب. به قومی دیگر بگذشت، از ایشان زارتر و نزارتر و ضعیف تر. گفت: شما راچه رسیده است؟ گفتند: آرزوی بهشت، ما را بگداخت، گفت: حق است بر خدایتعالی که شما را به آرزوی خویش در رساند.
به قومی دیگر بگذشت از این هر دو ضعیف تر و نزارتر و روی ایشان،چون نور می تافت. گفت: شما را چه رسیده است؟ گفتند: دوستی خدا ما رابگداخت. باایشان بنشست و گفت: شما مقربانید و مرا به مجالست شما امرفرموده اند.(108)
چنان پر شد فضای سینه از دوست که فکر خویش گم شد از ضمیرم
حافظ
نبی اکرم صلی الله علیه و آله در فرازی دل نشین فرمودند:
اَلّهُمَّ ارْزُقْنی حُبَّکَ وَ حُبَّ مَنْ اَحَبَّک وَ حُبَّ مَنْ یُقَرِّبُنی اِلی حُبِّکَ وَ اجْعَلْحُبَّکَ اَحَبَّ اِلَیَّ مِنَ الْماءِ الْبارِدِ.(109)
بار خدایا! مرا دوستی خویش روزی کن و دوستی دوستان خویش و دوستیآن را که مرا به دوستی تو نزدیک گرداند، و دوستی خود را بر من دوست ترگردان از آب سرد بر تشنه.
مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست
چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم که یاد می نکند عهد آشیان ای دوست
دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دوست بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست
تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست
مرا رضای تو باید نه زندگانی خویش اگر مراد تو قتلست وارهان ای دوست
سعدی
نکته دیگر درباره این موضوع، آنکه،اگر شجره محبت الهی در سرزمین دلی،بروید، نه تنها از میوه های آویزان بر شاخه های آن، گام برداشتن به سوی رضایتمحبوب و دوری از ناپسند است، بلکه ثمرات بسیار ارزشمند دیگر از این شجرهمحبت حاصل می شود که عبارتند از:
اینکه تنها به انگیزه محبت الهی ـ ونه به انگیزه شوق به بهشت و یا خوف ازدوزخ ـ محبوبش را می پرستد و عبادت می کند؛ چنین عبادتی، ارزشمندترین وگرانقدرترین،نوع عبادت می باشد که آن را عبادت آزادگان نامیده اند. چنانچه ازامام صادق علیه السلام در این رابطه چنین نقل شده است که:
اِنَّ الْعُبّادَ ثَلاثَةٌ قَوْمٌ عَبَدُو اللّه َ عَزَّوَجَلّ خَوْفاً فَتِلْکَ عِبادَةُ الْعَبیدِ وَ قَومٌ عَبَدُو اللّهَتَبارَکَ وَ تَعالی طَلَبَ الثَّوابِ، فَتِلْکَ عِبادَةُ الاُجْرآءِ وَ قَوْمٌ عَبَدُو اللّه عَزَّوَجَلّ حُبّاًلَهُ فَتِلْکَ عِبادَةُ الاَحْرارِ وَ هِیَ اَفْضَلُ الْعِبادَة.(110)
عبادت کنندگان بر سه دسته اند: گروهی خدای عزوجل را از ترس عبادتمی کنند و این عبادت بردگانست؛ مردمی که خدای تعالی را به طمع ثوابعبادت می کنند که این عبادت مزدوران است؛ دسته ای نیز خدای عزوجل رابه خاطر حب به او و دوستی به حضرتش عبادت می نمایند و این، عبادتآزادگان، و برترین و بهترین عبادت می باشد.
خواجه عبداللّه انصاری می گوید: «من چه دانستم که مزدور اوست که بهشتباقی او را حظ است. و عارف اوست که در آرزوی یک لحظه ست. من چه دانستمکه مزدور در آرزوی حور و قصور است و عارف در بحر عیان، غرقه نور است».(111)
نکته آخر اینکه، بنده ای که از کوثر زلال محبت نوشیده است، به یمن اینمحبت به محبوب که در واقع، بعد از عنایت و محبت محبوب وی نسبت به اوحاصل شده است، نزد دیگران نیز عزیز شده و مهر و دوستی او در دل دیگران نیزمستقر خواهد گشت. نبی اکرم صلی الله علیه و آله در این باره فرموده است:
اِذا اَحَبَّ اللّه ُ عَبْداً مِنْ اُمَّتی قَذَفَ فی قُلوبِ اَصْفِیائِهِ وَ اَرواحِ مَلائِکَتِهِ وَ سُکّانِعَرْشِهِ مَحَبَّتَهُ لِیُحِبُّوهُ، فَذلِکَ الْمُحِبُّ حَقّاً طُوبی لَهُ ثُمَّ طُوبی لَهُ وَ لَهُ عِنْدَ اللّه ِشَفاعَةٌ یَوْمَ الْقِیامَة.(112)
وقتی که خداوند بنده ای ازامت مرا دوست بدارد، محبت او را در قلبمردمان برگزیده نزد خداوند و ارواح ملایکه و ساکنان عرش می اندازد، تاهمه آنها او را دوست بدارند این است عظمت آنکه محبت خداوند در قلبشقرار گرفته است. گوارا و مبارک باد بر او و او در روز قیامت نزد پروردگارش،صاحب مقام شفاعت خواهد بود.
«وَ کَما اَرَدْتَ اَنْ اَکونَ کُنْتَ فَشَکَرْتُک...».
مقام شکرگزاری
در این فراز از مناجات، شکر دو نعمت خداوند، ادا شده است: یکی آنکه، خداونداو را در دایره گسترده کرمش داخل نموده و دیگر آنکه پروردگار، قلب او را ازپلیدی غفلت پاکیزه کرده است:
تو را خدای چو از ورطه ای رهایی داد همان به که پیوسته شکر آن گویی
به کام خود چو رسیدی، به شکر لب جنبان که او سزاست که شکرش به صد زبان گویی
از جمله موضوعاتی که در قرآن مجید به آن اهتمام بسیاری شده و انسان ها رابدان توصیه نموده، موضوع شکر نعمت های الهی است.
نکته ای که باید به آن اشاره کرد اینکه «شکرگزاری» تأثیری مستقیم در افزایشنعمت ها دارد و در مقابل، ناسپاسی از مهم ترین عوامل مؤثر در سلب و نابودینعمت ها است. و در توضیح این سخن اشاره به نکته ای دقیق، خالی از لطفنمی باشد و آن اینکه: جهان هستی از ادراک و شعوری مرموز و پنهانی برخورداراست، همان گونه که مولانا گفته است:
نطق آب و نطق خاک و نطق گل هست محسوس زبان اهل دل
گر تو را از غیب چشمی باز شد جمله ذرات جهان هم راز شد
جمله ذرات زمین و آسمان با تو می گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم با شما نامحرمان ما خامشیم
بنابراین، جهان، هدفمند است. کور و کر نیست و از حیات و ادراک بهره مندمی باشد. حال که جهان اطراف ما و نعمت های الهی از نوعی شعور و فهم برخورداراست، بنابراین به اعمال و اندیشه های ما کاملاً حساس بوده و به نوعی با ما و حرکات مادر تعامل می باشد. از جمله آنکه این نعمت های الهی آن گاه که از ما احساس شکرگزاریو قدردانی دریابند و به این وسیله قابلیت دریافت این نعمت ها را حس کنند، با روییگشاده، خود را بیش از پیش و فراوان و گسترده در اختیار ما خواهند گذاشت.
اما در مقابل، اگر جهان اطرافمان با نعمت های انبوهش،از کسی و یا ملتیناسپاسی و قدرناشناسی و اسراف و تبذیر و مانند آنها را احساس نماید عدمقابلیت آنها را در دریافت نعمت های الهی اثبات کرده و در نتیجه از عرضه کردنخود بر آنها دریغ خواهند کرد و خود را از دسترس آنها دور نگه خواهند داشت،اگر هم در اختیارشان قرار گیرند، به خاطر روح ناسپاسی آنها، بر آنان لذت بخشو گوارا و نشاط آور نخواهند بود.
جان راجر می گوید:
ما از خوبی ها و نعمت هایی که در اطرافمان و یا در وجودمان است آگاهنمی شویم، و وقتی آگاه نشدیم، قدر آنها را نمی شناسیم و چون قدر نعمت راندانیم، شکرگزاری نمی کنیم و در نتیجه، احساس شادمانی و لذت نمی نماییم.اولاً ناشکری باعث می شود که از نعمت هایی که داریم لذت نبریم، ثانیاًناشکری باعث می شود که بر نعمت های ما افزوده نگردد. اگر شما بخواهیدهدیه ای بدهید، به چه کسی آن را هدیه می دهید؟ به کسی که واقعاً ممنونمی شود و تشکر می کند، نه به کسی که هیچ اهمیتی به آن نمی دهد؛ جهان نیزچنین است. نعمت را به کسی می دهد که قدر آن را بداند.(113)
کاترین پاندر نیز می گوید:
حمد و ثناء قدرتمندترین شیوه دعاست. حمد و ثنا و شکرگزاری، یکایکیاخته های تن را زنده می کند. هیچ گاه اقتدار ستایش را دست کم نگیرید. نهتنها شاه کلید زندگی، بلکه پادزهر ناخوشی های دنیاست. آرام و خاموش، ازصبح تا شام، شاکر و حق شناس باشید. قدما معتقد بودند اگر یک نفر به آوازکلام، حمد و ستایش بر لب آورد، قدرت ده انسان را خواهد داشت. در طولسرگردانی قوم یهود در صحرا، به آنها نشان داده شد که رنج ها و محنت هایشان،نه به علت اراده خدا، بلکه به علت ناشکری و نافرمانی خودشان بوده است.(114)
چون که هر روزه، نو به نو آید از خدا نعمتی، ز من گنهی
من خود از شکر آن و خجلت این نتوانم شدن به هیچ رهی
شکر نعمت هماره بگذارد هر که نعمت برد ز پادشهی
وانکه تقصیر کرد و عذر نخواست حاصلش چیست؟ نامه سیهی
وقار شیرازی
«وَ لِتَطْهیرِ قَلْبی مِنْ اَوْساخِ الْغَفْلَةِ».
پلیدی غفلت
غفلت می تواند شامل غفلت از یاد خدا، غفلت از مکر و خطر شیطان، غفلت ازآخرت، غفلت از فرصت ها و مانند آنها باشد که در هر صورت موجب به دامانداختن آدمی در وادی خسران و زیان خواهد شد.
از این رو، در این فراز، مناجات کننده به سبب رهایی از خطر غفلت، خداوندرا سپاس می گوید.
گر به قدر یک نفس غافل شدی دور، صد فرسنگ از منزل شدی
اقبال لاهوری
قرآن کریم بارها خطر غفلت را به آدمیان گوشزد نموده است و آنها را از رذیلهغفلت که سبب گرفتار آمدن آنان در دام تباهی و هلاکت خواهد شد، منع نمودهاست. اینک به برخی از این آیات اشاره خواهد شد:
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فی نَفْسِکَ تَضَرُّعًا وَ خیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِوَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلینَ. (اعراف: 205)
پروردگار خویش را در درون خود، با زاری و ترس و با صدای آهسته درسحرگاهان و شامگاهان یاد کن، و ازغافلان مباش.
هنگام سپیده دم خروس سحری دانی که چرا همی کند نوحه گری؟
یعنی که نمودند در آیینه صبح کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری
خیام
اِقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ. (انبیا: 1)
زمان حساب مردم نزدیک شده است، در حالی که آنان در غفلت بوده و ازمحاسبه خویش در روز قیامت، روگردانند.
إِنَّ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذینَ هُمْ عَنْآیاتِنا غافِلُونَ أُولئِکَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ. (یونس: 7 و 8)
کسانی که امیدی به دیدار ما ندارند و به زندگی دنیا خشنود شده و به آناطمینان و اعتماد نمودند، آنها که از آیات و نشانه های ما غافلند، جایگاه آنانآتش است، به سبب اعمالی که خود انجام می دادند.
امام علی علیه السلام در خطبه «متقین» در ذکر یکی از اوصاف پرهیزکاران می فرماید:
اِنْ کانَ فی الْغافِلینَ کُتِبَ فی الذّاکِرینَ وَ اِنْ کانَ فی الذّاکِرینَ لَمْ یَکْتُبْ مِنَاْلغافِلینَ.(115)
ـ پرهیزکار ـ اگر در میان غافلان باشد، در شمار یادکنندگان خدا قلمدادمی شود و اگر در میان یادکنندگان خدا باشد، در زمره غافلان نوشته نمی شود.
جور دوران و هر آن رنجی که هست سهل تر از بعد حق و غفلت است
زانکه اینها بگذرند، آن نگذرد دولت، آن دارد که جان آگه بَرَد
مولانا
قسمت هفدهم
اِلهی اُنْظُر اِلَیَّ نَظَرَ مَنْ نادَیتَهُ فَاَجابَکَ وَ اسْتَعْمَلتَهُ بِمَعُونَتِکَ فَاَطاعَکَ یا قَریباً لایَبعُدُ عَنِ الْمُغْتَرِّ بِهِ وَ یا جَواداً لایَبْخَلُ عَمَّنْ رَجا ثَوابَه، اِلهی هَبْ لی قَلْبًا یُدْنیهِمِنکَ شَوقُهُ وَ لِسانًا یُرفَعُ اِلَیکَ صِدقُهُ وَ نَظَراً یُقَرِّبُهُ مِنکَ حَقُّهُ.
معبود من! نظری به من فرما، مانند نظر کردنت به کسی که چون ندایشانمی کنی، اجابتت می کنند، و به کمک و یاری تو اطاعتت می کنند ای نزدیکیکه از آنکه فریفته ات شده است دور نمی باشی و ای بخشنده ای که در حقآنکه به اجر و پاداشت امید بست، بخل نمی ورزی معبود من! قلبی عطایم فرماکه شوقش او را به تو نزدیک سازد و زبانی که صدق او به سویت بالا آید ونظری که حقش موجب قرب درگاهت شود.
نکاتی از این فراز
1. تقاضای توفیق در اجابت دعوت خداوند؛
2. استعانت از حق تعالی در اطاعت او ؛
3. نزدیکی خداوند به بندگان شیفته اش ؛
4. ضایع نکردن اجر و پاداش سعی کنندگان ؛
5. درخواست شوق از خداوند؛
6 . از خداوند زبانی راستگو مسئلت نمودن؛
7. درخواست تقرب به سبب نظری شایسته و نیکو.
«اِلهی اُنْظُر اِلَیَّ نَظَرَ مَن ...».
تقاضای توفیق در اجابت نداهای خداوند
خداوند بندگانی دارد که همواره چشم بر اشاره ای و ندایی از ناحیه حضرت دوستدارند، تا در پی آن به سر بدوند و اجابتش نمایند. زمزمه همیشگی شان این است که:
«از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن»
بدیهی است اجابت ندا و دعوت حضرت دوست، چیزی جز، حیات ابدیبرای اجابت کننده به همراه نخواهد داشت. چنانچه قرآن کریم می فرماید:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ. (انفال: 24)
ای اهل ایمان، چون خدا و رسول، شما را می خوانند و دعوت می کنند،اجابت کنید تا به حیات ابد برسید.
عشق گسترده است خوانی بهر خاصان خدا می زند هر دم صلایی(116): سارِعُوا نَحْوَ اللِّقا(117)
آید از غیب این ندا هر دم به روح خاکیان سوی بزم عشق آید هر که می جوید خدا
هر که نوشد جرعه ای زان، زنده گردد جاودان هر که گردد مست از آن یابد بقا اندر فنا
فیض کاشانی
«وَاسْتَعْمَلْتَهُ بِمَعُونَتِکَ...».
استعانت از خدا
بدون دستگیری و استعانت خداوند، هیچ کاری ممکن نمی باشد. ما در شبانهروز، حداقل ده بار در نمازهای یومیه از پروردگارمان، کمک و یاری طلبیده وعرض می کنیم: «... وَ إِیّاکَ نَسْتَعینُ؛ تنها از تو مدد و یاری می جوییم». اطاعت از خداوندنیز بی استعانت حق ناممکن است؛ و همین دغدغه خاطر سبب شده است تامناجات کننده در این فراز از دعا، در عبادت و اطاعت پروردگارش، از ذاتمقدسش طلب دستگیری و امداد نماید.
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من پیاده می روم و همرهان سوارانند
حافظ
«یا قَریباً لا یَبْعُدُ...».
نزدیکی خداوند به دوستداران خود
آنکه شیفته و شیدای پروردگارش می شود، او را به خود نزدیک می بیند ومی تواند او را احساس نماید، در نتیجه، شیفتگی خود را حاصل تخیل وخیال ورزی نمی داند، بلکه حقیقت و جمال بی زوالی را درک و حس نموده و دربرابرش ابراز شیدایی می نماید.
خیال روی تو در هر طریق، همره ماست نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است همیشه در نظر خاطر مرفه ماست
خداوند در میان جان عاشق حضور دارد و نیازی به گرد جهان گشتن برایدیدارش نمی باشد:
دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری که خبر نبود دل را که تو در میان جانی
عطار
«یا جَوادا لا یَبْخُل عَمَّن...».
امید ثواب و پاداش از خدا
پروردگار، دریای بی پایان جود و سخاوت است و آنانی را که به امید دریافتثواب و پاداشش کاری انجام می دهند، بی نصیب نمی گذارد، حتی آنان که برایدنیا سعی می نمایند از دریافت موهبت دنیوی خداوند بی بهره نمی گردند.
برای اثبات این سخن و مدعا، از آیات قرآنی ذیل مدد می جوییم:
وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا نُوءْتِهِ مِنْها وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ اْلآخِرَةِ نُوءْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِیالشّاکِرینَ. (آل عمران: 145)
آنکه به دنبال ثواب و نعمت دنیوی باشد، او را عطا خواهیم کرد و آنکه ثوابآخرت را می طلبد، او را نیز برخوردار خواهیم نمود و به زودی پاداششاکرین را خواهیم داد.
در سوره نساء آیه 134 نیز می فرماید: «مَنْ کانَ یُریدُ ثَوابَ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللّهِ ثَوابُ الدُّنْیاوَ اْلآخِرَةِ وَ کانَ اللّهُ سَمیعًا بَصیرًا؛ هر که ثواب و نعمت دنیا را طالب است ـ بداند که ـ پس نزدخداوند، ثواب دنیا و آخرت موجود است و خداوند، شنوا و بیناست».
پس خداوند اجر و پاداش کسی را ضایع نمی فرماید، ولی این نکته را نیز تذکرداده که ثواب و اجر اخروی بهتر از پاداش دنیوی است:
وَ کَذلِکَ مَکَّنّا لِیُوسُفَ فِی اْلأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ نُصیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُوَ لا نُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ وَ َلأَجْرُ اْلآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ.(یوسف: 56 و 57)
و این چنین بود که یوسف را در زمین، متمکن ساختیم که هر جا خواهد،فرمانروایی کند. هر که را بخواهیم، رحمت خود را نصیب او سازیم و ما اجردنیوی نیکوکاران را ضایع نمی سازیم. و اما اجر اخروی و ثواب آخرت، برایمؤمنین و متقین، بهتر و نیکوتر است.
حاصل سخن آنکه، کسی که به امید دریافت ثواب چه در امر دنیا و چه در امرآخرت به خدا امید می بندد و دست های خویش را به طرفش دراز می کند، نهناامید برخواهد گشت و نه تهی دست.
برآمد تهی دست های نیاز ز رحمت نگردد تهیدست باز
مپندار از آن در که هرگز نبست که نومید گردد، برآورده دست
سعدی
«اِلهی هَبْ لی قَلْباً یُدْنیهَ مِنْکَ شَوْقَه».
مرکب راهوار شوق
در تاج خسروان به حقارت نظر کنم تا شوق روی توست مها طوق گردنم
مولانا
مرکب هایی که آدمی را به مقام قرب و دیدار خداوند می رسانند، فراوانند،همانند: مرکب علم، مرکب عبادت، مرکب اشک و مرکب شوق و مانند آنها. ولیاینان در ایفای نقش، یکسان نمی باشند در این میان، تنها اندکی از آنها، نقشاعجاب آور و تأثیر بسیار سریع در سیر دادن آدمی به طرف معبودش دارند که ازجمله آنها «مرکب راهوار شوق» می باشد.
دست در زن به شوق دوست که اوست بهر معراج اهل عشق بُراق(118)
چون به درگاه یار یابی بارپس تو بینی به دیده عشاق
که جهان مظهرست و ظاهر، دوست همه عالم پر از تجلی اوست
کمال الدین حسین خوارزمی
یحیی بن معاذ گوید: «علامت شوق، آن است که جوارح، از شهواتبازداری».(119) و جنید گوید: «از سرّی شنیدم که گفت: شوق برترین مقام عارف بُوَد».
ز شوقت آمدم در عالم خاک ز شوقت می روم تا عالم پاک
ز شوقت در کفن خفتم به نازم ز شوقت در قیامت سرفرازم
اگر هر ذره من گوش گردد زشوق نام تو مدهوش گردد
عطار
و نیز در معنای شوق گفته شده است که: «شوق مرکبی است که قاصدان کعبهمراد را به مقصود می رساند و دوام آن با دوام محبت پیوسته است. ذوالنُّون گوید:شوق برترین درجات و عالی ترین مقامات است».(120)
موهبت شوق، از جمله مواهبی است که علی علیه السلام در دعای کمیل ازپروردگارش مسئلت نموده است: «وَ اشْتاقَ اَلی قُرْبِکَ فی الْمُشتاقین؛ پروردگارا! آنگونه ام قرار ده که با شوق و به همراه مشتاقانت به مقام قرب حضرتت بشتابم».
و در مناجات دوازدهم از مناجات های خمسة عشر نیز می خوانیم: «اَلهیفَاجْعَلْنا مِنَ الَّذینَ تَرَسَّخَتْ اَشْجارُ الشَّوقِ اِلَیْکَ فِی حَدائِقِ صُدورِهِم؛ پروردگارا! ما را از آنانیقرار ده که نهال های شوق لقایت در باغ دل هایشان سبز و خرم گشته است».
شعیب علیه السلام چندان گریست که نابینا شد، خدای تعالی چشم وی باز داد. دیگرباره بگریست چندان که نابینا شد، خدای تعالی چشم وی باز داد، دگر بار گریست،تا نابینا شد.
خدای تعالی وحی فرستاد و گفت: اگر این گریستن از امید بهشت است، منبهشت را بر تو مباح کردم و اگر از بیم دوزخ است، تو را ایمن کردم. گفت: یا رب!از شوق توست. فرمود: از بهر این شوق تو بود که پیغامبر و کلیم خویش، موسیرا ده سال خادم تو کردم.(121)
بازار شوق گرم شد آن سرو قد کجاست تا جان خود بر آتش رویش کنم سِپَند
حافظ
خدای من! اگر چه می دانم که گوهر شوق، در خور هر صدفی نمی باشد، و درهر جانی جای نخواهد گرفت، ولی در اینکه این مروارید به کدام صدف تعلقگیرد، تنها ذره ای از توجه و عنایت تو شرط است، پروردگارا! زمان مناجات استو خوشدلی ؛ و به گفته حافظ:
زمان خوشدلی دریاب و دُر یاب که دائم در صدف گوهر نباشد
حافظ
ما بندگانی هستیم، محتاج به رحمت و سر تا پا فقر و نیاز، و چه ثروتی بالاتر ازشوق به جمالت؟ این موهبت را از ما دریغ مدار!
چو غنچه با لب خندان به یاد مجلس شاه پیاله گیرم و از شوق جامه پاره کنم
حافظ
پروردگارا! کدام بنده توست که این سخن تو را استماع نماید و پس از آنشرمنده نگردد و آتش شوق تو در دلش شعله ور نگردد؟ «یا داود! اگر بدانند آنگروه که از من برگشته اند چگونه منتظر ایشانم در اینکه چگونه، رفق و مدارایم،شاملشان است، همه از شوق بمیرندی و اندام های ایشان از دوستی من پاره پارهگردیدی. یا داود! این ارادت و شوق من است نسبت به آن کسی که از من برگشتهباشد. اما آنکه مرا جوید و مرا خواهد، شوق و ارادتم به او چون خواهد بود؟!».(122)
سخنی از غزالی درباره شوق
غزالی در کتاب «کیمیای سعادت» در مقام بیان فضیلت و اهمیت شوق چنین می گوید:
«بدانکه هر که محبت، انکار کرد، شوق نیز انکار کرد، در دعای رسول صلی الله علیه و آله است: «اَسْئَلُکَ الشَّوْقَ اِلی لِقائِکَ وَ لَذَّةَ النَّظَرِ اِلی وَجْهِکَ الْکَریم؛ مسئلت می کنم از تو، شوقدیدارت را و لذت نظر به روی کریمت را.» و گفت: خدای تعالی گوید: «طالَ شَوْقَ الابْرارِاِلی لِقائی وَ اِنّی اِلی لِقائِهِم لاشَدُّ شَوْقاً؛ شوق نیکان به دیدارم طول کشید و به درستی که من بهایشان مشتاق ترم از ایشان نسبت به من».
... همه محبان حق تعالی در این جهان و در آن جهان، میان انس و شوقمی گردند. خدای تعالی گفت: «یا داود!اهل زمین را خبر ده از من که دوست آنم کهمرا دوست دارد و همنشین آنم که با من به خلوت بنشیند، و مونس آنم که به یاد منانس گیرد و رفیق آنم که با من رفیق باشد و فرمان بردار آنم که مرا فرمان برد، و هیچبنده ای مرا دوست ندارد مگر آنکه او را دوست می دارم و بر دیگران مقدمش می دارم.
ای اهل زمین، روی به صحبت و مجالست من آورید و به من انس گیرید تا منبه شما انس گیرم، که من طینت دوستان خویش را از طینت ابراهیم، دوست خودآفریدم و موسی همراز من و محمد برگزیده من. و اما دل مشتاقان خویش از نورخود آفریدم و به جلال خود پروردم. و به بعضی انبیا وحی آمد که:
«مرا بندگانند که مرا دوست دارند و من ایشان را دوست دارم و آرزومند منندو من آرزومند ایشان، مرا یاد کنند و من ایشان را یاد کنم، نظر ایشان به من است ونظر من به ایشان، اگر شما نیز راه ایشان گیرید، شما را دوست گیرم».(123)
به خاک حافظ اگر یار بگذرد چو باد ز شوق در آن تنگنا کفن بدرم
« ... وَ لِساناً یُرْفَعُ اِلَیْکَ صَدْقُهُ».
زبانی راستگو عطایم کن
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
یک نصیحت ز سر صدق، جهانی ارزد مشنو ار در سخنم فایده دوجْهانی نیست
سعدی
مناسب است سخن آغازین درباره اهمیت صدق و راستگویی، دعایی درهمین زمینه باشد که قرآن کریم به ما تعلیم داده است:
قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی مِنْ لَدُنْکَسُلْطانًا نَصیرًا. (اسرا: 80)
بگو ای رسول! پروردگارا مرا در هر کاری با صداقت وارد کن و با صداقتخارج فرما، و برای من از جانب خودت، بصیرت و یاوری برایم قرار ده.
راستگویی و صداقت در بیان، از نیکوترین صفات ـ و چنانچه اشاره خواهد شد ـیکی از صفات لازم پیامبری است که در هر کس محقق شود، در واقع، دریچه ای ازنبوت به رویش گشوده شده است. راستگو بودن از خصال پسندیده ای است که عقل ووجدان نیز در کنار شرع، به نیکویی آن حکم می کند، همان گونه که اگر شرعی هم در کارنبود، عقل و وجدان به تنهایی به زشتی دورویی و دروغ، اذعان می نمودند.
نبی اکرم صلی الله علیه و آله آن گاه که در مقام نقل کرامت و ذکر ستایش از صحابی پاکباختهخویش، ابوذر غفاری قرار می گیرد، این گونه او را می ستاید:
«آسمان، سایه نینداخته است و زمین در برنگرفته است کسی را که راستگوتراز اباذر باشد».(124)
نخستین وصف خوبان راستگویی است نکو بشنو که این وصف نکویی است
کسی را کاین نکویی در زبان است ز هر نیکویی اندر وی نشان است
دلی کز عشق، روشن آفتاب است فروغش بر زبان، صدق و صواب است
هر آن نقشی درون دل نهان است بر آن آیینه روشن زبان است
همان پاکیزگان، کز صفحه دل به غیر از نقش حق، کردند باطل
سخن از حسن آن رخسار گویند از آن صدق است، هر گفتار گویند
حکیم الهی قمشه ای
کاشانی گوید:
«مراد از صدق، فضیلتی است راسخ در نَفْس آدمی که در اثر آن، ظاهر و باطنآدمی با هم مطابق شده و اقوالش موافق نیات او و افعالش مطابق احوال او خواهدگشت. و آن چنان که می نماید، در واقع نیز همان گونه خواهد بود».(125)
درباره صداقت و راستگویی در قرآن و حدیث،بسیار تأکید شده است که دراینجا به برخی از این آیات و روایات اشاره خواهیم کرد:
«یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ؛ ای کسانی که ایمان آوردید، تقوی پیشهکنید و با راستگویان باشید». (توبه: 119)
قالَ اللّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصّادِقینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُخالِدینَ فیها أَبَدًا رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ. (مائده: 119)
خداوند فرمود: امروز ـ روز قیامت ـ روزی است که صداقت راستگویان بهکارشان آمد، و به حالشان نافع خواهد بود. آنها از بهشتی برخوردار خواهندشد که از زیر درختانش، نهرها جاری است و برای ابد در آن خواهند ماند.هم خدا از آنها راضی می باشد و هم آنها از خدایشان راضیند. این است همانرستگاری بزرگ.
وَ بَشِّرِ الَّذینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ. (یونس: 2)
و بشارت ده مؤمنان را به اینکه برای آنان نزد پروردگارشان قدم صادقانه ثبتشده است.
تو لحد خویش را پر کن از زر صدق پر مکنش از مس شهوت و حرص و حسد
مولانا
امام صادق علیه السلام می فرماید: «اِنَّ اللّه عَزَّوَجَلّ لَمْ یَبْعَثُ نَبِیّاً اِلا بِصِدْقِ الْحَدیثِ وَ اَداءِ الاَمانَةِاِلَی الْبِرِّ وَ الْفاجِرِ؛ به درستی که خدای عزوجل هیچ پیامبری را مبعوث نفرمود، مگر آنکه بایددارای صداقت درگفتار بوده و اهل ادای امانت به صاحبش باشند، چه اینکه صاحبش نیکوکارباشد، و چه بدکار باشد».(126)
و باز فرمود: «لا تَنْظُرُوا اِلی طُولِ رُکُوعِ الرَّجُلِ وَ سُجُودِهِ، فَاِنَّ ذلِکَ شَیْ ءٌ قَدْ اِعتادَه، فَلَوْتَرَکَهُ اِسْتَوْحَشَ لِذلِکَ وَ لکِن اُنْظُرُوا اِلی صِدْقِ حَدیثِهِ وَ اَداءِ اَمانَتِهِ؛ نگاه به رکوع و سجود طولانیشخص نکنید؛ زیرا چه بسا این کار برایش عادت شده باشد که اگر ترک کند به وحشت می افتد،بلکه نگاه کنید به راستگویی و امانتداری او».(127)
حکایتی کوتاه
امام صادق علیه السلام فرمود: همانا، اسماعیل ـ که در قرآن به عنوان یکی ازنیکان معرفیشده ـ «صادق الوعد» ـ یعنی راستگو در انجام وعده ـ نامیده شد، با مردی در جاییوعده گذاشت، و به خاطر انجام وعده اش به مدت یک سال در آن مکان، رفت وبرگشت، تا پس از یک سال، بالاخره با آن مرد ملاقات نمود و به او گفت: هموارهدر این یک سال در انتظار تو بودم که به وعده ام عمل نمایم. و به همین سبب،خدای عزوجل او را صادق الوعد نامید.(128)
مرد باید که راستگو باشد ور ببارد بلا بر او چو تگرگ
نام مردی بر او دروغ بود کش نباشد به راست گفتن برگ
راستی را تو اعتدالی دان که ازو شاخ خشک گیرد برگ
سخن راست گو، مترس که راست نبرد روزی و نیارد برگ
جمال الدین اصفهانی
از فراز مذکور در مناجات که مسئلت می کند: «زبانی عطایم فرما که صدق آنبه طرف تو بالا آید» این گونه استفاده می شود که صدق با پروردگار عالم سنخیتو مشابهتی تام دارد، زیرادر این فراز اشاره شده است که صدق به طرف حق تعالیصعود می کند و این نیست مگر به سبب جایگاه رفیع صداقت و هم نشینی او باخداوند، که به حکم: «نوریان مر نوریان را جاذبند».(129) آنکه نور است، جذبمی کند هر آنچه را که از جنس نور است. این فراز از مناجات خود از مصادیق آیهکریمه ذیل است که می فرماید:
إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ. (فاطر: 10)
به سوی او کلام پاکیزه و نیکو بالا می رود، و عمل صالح و نیکو، آن را مرتفعمی گرداند.
از خصالی که در کرام(130) بود هیچ بهتر ز راستگویی نیست
وز فعالی که با لئام(131) بود بَتَر از کذب و از دورویی نیست
حسین بن اسعد دهستانی
«وَ نَظَراً یُقَرِّبُهُ مِنْکَ حَقُّهُ».
نگاهی شایسته به خداوند و تقرب جستن به او
بسیاری از نگاه های ما به پروردگارمان، هرگز شایسته مقامش نیست و دوری مانرا از حضرتش سبب خواهد شد. قضاوت های عجولانه مان، نگاه مشکوک مان درانجام وعده هایش، نگاه بد بینی نسبت به مهر و رحمت فراگیرش، نگاه مأیوسانهمان به حصول امداد و فرج بهنگام حضرتش در سختی ها و شداید و مانند آنها،همه و همه نظرهای ناشایست ما به مقام پروردگاریش می باشد. اما آنچه که نظرشایسته و به تعبیر این بخش از مناجات «حق نظر» به مقام کبریایی اش استقضاوتی صحیح و نیکو نسبت به همه افعال او و اعتمادی کامل به انجام وعده هایاو، و یقینی نیکو به امدادهای غیبی به موقع حضرتش و ده ها نمونه از این دستمی باشد، که چنین نگاهی قرب آدمی را، به مقام خداوندش سبب خواهد شد.
پروردگارا! آن نگاه، عطایمان فرما که شایسته مقام ربوبی بی زوال توست، وبهره ما را از چنین نگاهی، تقرب به آستانت قرار ده!
قسمت هجدهم
اِلهی اِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِکَ غَیْرُ مَجْهولٍ وَ مَنْ لاذَ بِکَ غَیْرُ مَخْذُولٍ وَ مَنْ اَقْبَلْتَ عَلَیهِغَیْرُ مَمْلوکٍ.
معبود من! آنکه تو را بشناسد، ناشناخته نخواهد ماند و هر کس به تو پناهآورد، به یقین خوار و بی مقدار نخواهد گشت و هر که را تو به وی رو نمایی،به آقایی رسید.
نکاتی از این فراز
1. آنکه او را شناخت، در واقع گمنام نمی باشد؛
2. پناهنده به او هرگز خوار نخواهد گشت؛
3. آنکه را خدا توجه کند، آقایی خواهد نمود.
«اِلهی اِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِکَ غَیْرُ مَجْهولٍ».
شناخت پروردگار؛ رهایی از گمنامی
فراز فوق از مناجات، از دو منظر قابل بحث می باشد: نخست، اهمیت شناختخداوند و دیگری، رهایی از گمنامی که یکی از آثار شناخت است.
درباره معرفت خداوند باید گفت: شناخت حق تعالی چنان اهمیت دارد که درحدیثی قدسی، هدف از خلقت، شناخته شدن خداوند، ذکر شده است:
«کُنْتُ کَنْزاً مَخْفیّاً فَاَحْبَبْتَ اَنْ اَعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَیْ اُعْرَفَ؛ گنجی پنهان بودم، پسدوست داشتم شناخته شوم، پس آفرینش نمودم تا مرا بشناسند».(132)
گنج مخفی بُد ز پُرّی جوش کرد خاک را سلطان اطلس پوش کرد
مولانا
و همچنین در تفسیر آیه شریفه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛ جن و انس رانیافریدم مگر برای عبادت خود». (ذاریات: 53) از ابن عباس نقل است که کلمه«لیعبدون» را به «لیعرفون» تفسیر می کرد؛ یعنی: جن و انس را نیافریدم، مگر آنکهمرا بشناسند.(133)
در روایتی نیز از امام صادق علیه السلام چنین نقل است که:
اَیُّها النّاسُ اِنَّ اللّه َ عَزَّوَجَل ما خَلَقَ الْعِبادَ اِلا لِیَعْرِفُوهُ فَاِذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَاِذا عَبَدُوهُاِسْتَغْنَوْا بِعِبادَتِهِ عَنْ عِبادَةِ مَنْ سِواهُ.(134)
ای مردم! به درستی که خدای عزوجل، خلق نکرد بندگان را مگر آنکه او رابشناسند، پس هر گاه او را شناختند، عبادتش می کنند و آن گاه که عارفانهعبادتش نمودند، از (پرستیدن) دیگران بی نیاز خواهند شد.
البته آدمی نیز با اندکی تأمل، اهمیت شناخت خداوند را اذعان خواهد کرد،چرا که چگونه ممکن است مقام باشکوه عشق به خداوند و محبت به حضرتش وشوق به دیدارش و دلدادگی به جمال بی مثال بدون شناخت نسبت به اسماءحسنای او و صفات علیای حضرتش حاصل گردد و اصولاً آن کس که عارفانه او رامی پرستد کجا و آنکه بدون شناخت او را عبادت می کند کجا؟ و به تعبیر شیرین مولانا:
خدا دان با خدا خوان فرق دارد که انسان تا به حیوان فرق دارد
سالار شهیدان، حسین بن علی علیه السلام نیز در دعای دلنشین عرفه، آنجا که از جامطهور معرفت می نوشد، از حلاوت معرفت و ابزاری که موجب معرفت نسبت بهمقام پروردگار می شود، این گونه یاد می کند:
اِلهی عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الآثارِ وَ تَنَقُلاتِ الْاَطْوارِ اَنَّ مُرادَکَ مِنّی اَنْ تَتَعَرَّفَ اِلَیَّ فیکُلِّ شَیْ ءٍ حَتّی لا اَجْهَلَکَ فی شَی ءٍ... اَنْتَ الَّذی لا اِلهَ غَیرُکَ تَعَرَّفْتَ لِکُلِّ شَی ءٍفَما جَهِلَکَ شَی ءٌ وَ اَنْتَ الَّذی تَعَرَّفْتَ اِلَیَّ فی کُلِّ شَی ءٌ فَرَاَیْتُکَ ظاهِراً فی کُلِّشَی ءٍ وَ اَنْتَ الظّاهِرُ لِکُلِّ شَی ءٍ.
معبود من! از گوناگونی آثار و از تحولات جهان هستی،دانستم که غرض تو ازآفرینشم آن است که تو خود را در هر چیز به من شناسا کنی تا در هیچ چیزنسبت به مقام تو جاهل نباشم... تویی آن خدایی که معبودی جز تو نیست،خود را در هر چیز، معروف و مشهور ساختی، تا آنجا که موجودی، ازمعرفتت جاهل نمی باشد و تویی آنکه در هر چیزی، خودت را به من شناساندی،پس من در هر چیز، آشکارا تو را دیدم و تویی که در هر چیز، پیدایی.
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقی ست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
حافظ
حاصل سخن آنکه، معرفت و شناخت نسبت به مقام پروردگار جهان، ازجمله آمال و آرزوهای اولیا الهی و عرفای ربانی بوده است و در واقع، منشأ وریشه بسیاری از فضایل و مقامات عالیه، همین عرفان کافی و شناخت وافی بهخداوند بزرگ می باشد.
جان شرع و (جان) تقوی عارفست معرفت محصول زهد سالِف(135) است
زهد اندر کاشتن کوشیدنست معرفت آن کشت را روییدنست
مولانا
قسمت دوم از فراز مذکور که در واقع به یکی از نتایج شناخت اشاره کردهاست این بود که آنکه او را شناخت، مجهول و ناشناخته و گمنام نخواهد ماند.
در توضیح این سخن باید گفت که شهرت حقیقی و نشاط آور آن است کهآدمی نزد خدایش صاحب نام و عنوان باشد و گمنامی واقعی و درد آور آن استکه انسان، نزد پروردگارش گمنام و بی نام و نشان و اعتبار باشد. مولانا، این امر رابه زیبایی عنوان کرده است که:
چه کنم نام و نشان را چو ز تو گم نشود کس چه کنم سیم و دِرَم را چو در این گنج فتادم
بنابراین آن گونه که در فراز مذکور از مناجات بدان اشاره شد، آنکه توفیقمعرفت خدایش، نصیبش شده است، از اشتهار حقیقی بهره مند است. اساساًشهرت و عظمت واقعی نزد خداوند و اهل بیت علیهم السلام آن است که از آدمی درآسمان ها به عظمت یاد کنند و آدمی نزد اهل آسمان ها مشهور باشد. در حدیثی ازنبی اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که:
کُونُوا یَنابیعَ الْحِکْمَةِ، مَصابیحَ الْهُدی، اَحْلاسَ الْبُیُوتِ، تُعْرَفُونَ فی اَهْلِ السَّماء وَتُخْفَونَ فی اَهْلِ الْاَرضَ.(136)
همانند چشمه های جوشان حکمت و چراغ های هدایت، و بی نام چون گلیمافتاده در خانه ها باشید؛ در نزد اهل آسمان ها معروف و مشهور باشید و در نزداهل زمین پنهان و گمنام.
اَلا یا اَیُّها السّاقی ز می پرساز جامم را که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را
از آن می ریز در جامم که جانم را فنا سازد برون سازد ز هستی هسته نیرنگ و دامم را
از آن می ده که جانم را ز قید خود رها سازد به خود گیرد زمامم را فرو ریزد مقامم را
امام خمینی رحمه الله
از امام صادق علیه السلام نقل است که:
«مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلّهِ دُعِیَ فی مَلَکُوتِ السَّمواتَ عَظیماً؛ آنکه برای خدا علمآموزد و بدان عمل نماید و دیگران را نیز تعلیم دهد، در مقام های بلند آسمان، عظیمشخوانند».(137)
باید دانست که شهرت دنیوی، حقیقی نمی باشد، زیرا چنین شهرتی، هم دائماًدر معرض زوال و نابودی است و هم، چنانچه تا پایان عمر ادامه یابد باید گفتبسیاری از این عنوان ها و شهرت ها، تنها اندکی بعد از وفات آدمی، به بادفراموشی رفته و به بوته نسیان گذاشته می شود. به گفته حکیم خیام نیشابوری:
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبود هیچ خِلل زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
گمنامی دنیوی، هرگز ضعفی برای آدمی محسوب نمی گردد و اساساً آدمیان باصرف نظر از مقام علمی و معنویشان در شهرت و یا گمنامی ازیک مشیت پنهان آسمانیکه بر اساس حکمت های ربانی بنا نهاده شده است، پیروی می کنند و چاره ای جز تمکیندر برابر «حکم ربانی» ندارند و این حکم ازلی است که به تعبیر خواجه شیراز، در میاندو شی ء گران بها یکی را «پرده نشین» و دیگری را «شاهد بازاری» خواسته است، وانسانی را معروف و مشهور و دیگری را گمنام و بی نام اراده نموده است:
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کان شاهد بازاری وین پرده نشین باشد
حافظ
حاصل سخن آنکه، کسی که به دنبال شهرت واقعی و حقیقی است که برازندهاو بوده و ابدی و زوال ناپذیر نیز می باشد، باید راه شناخت حق تعالی را بپیماید کهاز مهم ترین اسباب نام آوری و عنوان می باشد.
برخیز تا طریق تکلف رها کنیم دکان معرفت به دو جو پر بها کنیم
سعدی
« ... وَ مَنْ لاذَ بِکَ غَیْرَ مَخْذُولٍ».
پناه آوردن به خدا و رهایی از خذلان و خواری
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم از بَد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
با چنین گنج که شد خازِن(138) او روح امین به گدایی به در خانه شاه آمده ایم
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاستکه در این بحر کرم، غرق گناه آمده ایم
آبرو می رود ای ابر خطاپوش ببارکه به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم
حافظ این خرقه پشمینه بینداز که ماز پی قافله با آتش آه آمده ایم
حافظ
اگر آدمی در میان طوفان گرفتاری ها و غم ها و غصه ها و در واماندگی و فروافتادگی حاصل از فشار بی امان شهوات و هواهای نفسانی و در آرزوی رهایی ازهمه ناکامی ها و عقده ها، با تمام وجود خویش ـ همانند طفلی که در مواقعاحساس خطر با همه وجودش به آغوش پر مهر مادر پناه می برد ـ به پروردگارپناهنده شود و از او پناه خواهد، بی تردید، درِ رحمت و آرامش و آسایش و درِرهایی از گرفتاری ها را به سوی خویش گشوده خواهد دید و خود را از تمامآشفتگی ها و بحران ها رها شده خواهد یافت.
در درگه ما دوستی یکدله کن هر چیز که غیر ماست آن را یَله(139) کن
یک صبح به اخلاص بیا بر در ما گر کار تو بر نیامد آنگه گله کن
ابو سعید ابوالخیر
یکی از صحابه امیرالمؤمنین علی علیه السلام به نام نوف می گوید: آن حضرت را دیدمکه از مردم کناره گرفته و به شتاب به سمت صحرا می رود. گفتم: مولای من! قصدکجا دارید؟ فرمود: ای نوف، مرا رها کن، خواسته ها و نیازمندی هایم مرا به سویمحبوبم کشانده است. گفتم: مولایم آرزوهای شما چیست؟ فرمود: خداوندی که موردامید و آرزوی من است می داند، دیگر نیازی به آشکار نمودن برای غیر نیست.
پس گفتم: یا امیرالمؤمنین! من بر خود می ترسم از حرص ورزی به دنیا وچشم طمع دوختن به زرق و برق های دنیا، و اینکه از تحصیل سعادت جاوید، بازبمانم. حضرت فرمود: چرا به حفظ کننده ترسناکان و پناه عارفان، پناهندهنمی شوی. به خداوند بلند مرتبه و بزرگ، پناه بر و به او رو آور با عزمی محکم وقصدی جدی که به آرزویت به فضل نیکوی او خواهی رسید.(140)
حاصل سخن آنکه، کسی که به پروردگارش پناه می برد، هرگز گرفتار خذلانو درماندگی و ذلت نخواهد گشت، چون او، خدای عزیز و سرچشمه عزتمی باشد؛ همان طور که در قرآنش فرمود: «مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمیعًا؛ آنکه بهدنبال عزت است، بداند که تمامی عزت ها نزد خداوند است». (فاطر: 10)
و هر که از سرزمین جانش، نقبی به سوی سرچشمه جوشان عزت الهی ـ باپناه آوردن به او ـ ایجاد نماید، از آن سرچشمه عزت، جز عزت و بزرگواری بهسرزمین جانش سرازیر نخواهد شد.
هر که خود را به رهت خوار افکند کنگره عزت خود ساخت بلند
عزتی کان نه ز تو خواری ماست خواریی کز تو سبکباری ماست
جامی
سخن را با فرازی از دعای صباح امیرالمؤمنین علی علیه السلام به پایان می بریم:
اِلهی اَنْ خَذَلَنی نَصْرُکَ عِندَ مُحارَبَةِ النَّفْسِ وَ الشَّیطانِ فَقَد وَکَلَنی خِذْلانُکَ اَلیحَیْثُ النَّصَبِ وَ الْحِرْمانِ.
معبود من! اگر هنگام جهاد با نفس و شیطان، یاریم نمی کردی و به خودموا می گذاشتی، خذلان و خواری تو کارم را به سختی و ناامیدی می کشانید.
«مَنْ اَقْبَلَت عَلَیهِ غَیْرُ مَملُوکٍ».
عنایت خدا، سروری بنده
کافی است تنها جذبه ای ناچیز و توجهی اندک، از ناحیه خداوند، بنده اش را دریابد،همان خواهد شد که صاحب گلشن راز، شیخ محمود شبستری اشاره کرده است:
گدایی گردد از یک جذبه شاهی به یک لحظه دهد کوهی به کاهی
عراقی، شاعر توانا نیز چنین سروده است:
در این دریا فکن خود را مگر دُرّی به دست آری کزین دریای بی پایان گهر بسیار برخیزد
وگر موجیت برباید چه دولت مر تو را زان به که عالم پیش حکم تو چو خدمتکار برخیزد
حسن ختام مطالب خود را در این قسمت، روایتی از امام صادق علیه السلام قرارمی دهیم که فرمود:
هر بنده ای که به آنچه خدای عزوجل دوست دارد، روی آورد، خداوند نیز بهآنچه او دوست دارد روی آورد و هر که در پناه خدا رود، خدایش پناه دهد،و کسی که خدا به او رو آورد و در پناه خویش قرار دهد، اگر آسمان بر زمینافتد، یا بلایی بر اهل زمین نازل شود و همه را فراگیرد او به سبب تقوایش درزمره حزب خدا بوده و از بلا مصون خواهد ماند. آیا این خداوند نیست کهمی فرماید: مردم با تقوی در جایگاه امنی به سر می برند.(141)
قسمت نوزدهم
اِلهی اِنَّ مَن اِنْتَهَجَ بِکْ لَمُسْتَنیرٌ وَ اِنَّ مَنْ اِعْتَصَمَ بِکَ لَمُسْتَجیرٌ وَ قَدْ لُذتُ بِکَ یااِلهی فَلا تُخَیِّبْ ظَنّی مِنْ رَحْمَتِکَ وَ لا تَحْجُبْنی عَن رَأفَتِک، اِلهی اَقِمنی فی اَهلِوِلایَتِکَ مُقامَ مَن رَجَا الزَّیادَةَ مِنْ مَحَبَّتِکَ.
معبود من! هر که به ـ بارگاه ـ تو راه یافت، روشن و نورانی شد، و هر که به توپناه آورد پناه یافت و من به درگاه تو، پناه آوردم، پس ای خدا، حسن ظن مرابه رحمتت تبدیل به ناامیدی مفرما و از فروغ رأفت خود محجوبم مفرما،معبود من! مرا در میان اولیایت، مقام آن کس را بخش که همواره به امید زیادشدن محبت به توست.
نکاتی از این فراز
1. دریافت نور از خداوند؛
2. حسن ظن و گمان نیک به خداوند؛
3. تمنای ازدیاد محبت.
«اِلهی اِنَّ مَن اِنْتَهَجَ...».
خداوند، سرچشمه نور
خداوند، نور آسمان ها و زمین است، چنانچه در قرآن به زیبایی هر چه تمام تر بهآن اشاره شده است:
اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَةٍالزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیُّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍیَکادُ زَیْتُها یُضیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَیَضْرِبُ اللّهُ اْلأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ. (نور: 35)
خداوند، نور آسمان ها و زمین است، مَثَل نور خدا همانند چراغدانی است کهدر آن چراغی پر فروغ باشد، آن چراغ در حبابی قرار گیرد، حبابی شفاف ودرخشنده همچون یک ستاره فروزان، این چراغ با روغنی افروخته می شودکه از درخت پربرکت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است و نه غربی،روغنش آن چنان صاف و خالص است که نزدیک است بدون تماس باآتش، شعله ور شود، نوری است برفراز نوری، و خدا هر کس را بخواهد بهنور خود هدایت می کند، و خدا برای مردم مثل ها می زند، و خداوند به هرچیزی دانا است.
و در کشف الاسرار میبدی در این رابطه چنین آمده است:
نور حقیقی، آن باشد که غیر را روشن کند، هر چه غیری را روشن نکند، آنرا نور نگویند... پس بدان که معنای اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ این است کهاللّه ، روشن کننده آسمان ها و زمین ها است و منور ارواح است و تمام انوار ازاوست و قوام همه بدو است.(142)
مهر رخسار تو می تابد ز ذرات جهان هر دو عالم پر زنور و دیده نابینا چه سود
اسیری
حال که خداوند، نور آسمان ها و زمین است، هر که بخواهد نوری کسب کند،و بهره ای از نور ببرد، جز خداوند، کسی او را به نوری نخواهد رساند و چنانچهقرآن می فرماید: «آنکه خداوند، برایش نوری قرار ندهد، برای او نوری نخواهدبود»: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورًا فَما لَهُ مِنْ نُورٍ». (نور: 40)
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد
حافظ
همچنین در سوره حدید به یکی از راه های برخورداری از نور و نورانیتاشاره کرده و چنین می فرماید:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُوءْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْلَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ. (حدید: 28)
ای کسانی که ایمان آورده اید! تقوای الهی پیشه کنید و به رسولش ایمانآورید تا رحمت فراوانی به شما بخشد و برای شما نوری قرار دهد که با آنراه بروید و گناهان شما را ببخشد و خداوند آمرزنده و مهربان است.
باری، تنها آنکه راه خداوند را می پوید نورانی خواهد شد و از نور، نصیبخواهد برد. آن سعادتمندی که ره به سر چشمه نور برده است، چنان، خود، غرقنور خواهد شد که به گفته حافظ شیرازی، «به صد خورشید، پرتو خواهد داد»:
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو
«فَلا تُخَیِّب ظَنّی مِنْ رَحْمَتِکَ».
گمان نیک را به ناامیدی بدل نکردن
گرچه در مباحث قبل، از حسن ظن به خداوند سخن گفته شد، ولی چون در اینفراز نیز به این موضوع اشاره شده است، جملاتی چند، در شرح آن ذکر خواهیم کرد.
در ابتدا باید اشاره نمود که به همان قدر که گمان نیک و حسن ظن به پروردگارجهان، برای آدمی راه گشا و نجات دهنده است، به همان میزان، سوء ظن به خداوند وگمان بد به حضرتش، موجب سقوط آدمی در ورطه هلاکت و بدبختی خواهد شد.اساساً قرآن کریم یکی از صفات منافقین و مشرکین را که موجب گرفتار آمدن آنها بهعذاب الهی نیز شده است، سوء ظن به خداوندشان دانسته و چنین می فرماید:
وَیُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَالْمُنافِقاتِ وَالْمُشْرِکینَ وَالْمُشْرِکاتِ الظّانِّینَ بِاللّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْدائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرًا. (فتح: 6)
و تا مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد می برند،عذاب کند، بر آنها باد، بدِ زمانه، خدا بر ایشان خشم نموده و لعنشان کردهاست و جهنم را برای آنها مهیا ساخته است و چه بد سرانجامی است.
با توجه به این آیه، اهمیت حسن ظن و گمان نیک به خداوند آشکار می شود واینکه به همان میزان که سوء ظن و بد بینی نسبت به پروردگار عالم آثار مخرب وویرانگر دارد، به همان نسبت، گمان نیک و خوش بینی در حق خداوند برایآدمی، خیرات و برکات به همراه خواهد داشت. چنانچه در فراز مذکور ازمناجات، حداقل به یکی از آثار مهم حسن ظن به خداوند اشاره شده است و آن درپناه خداوند قرار گرفتن است. همانگونه که به خداوند عرض می کند:
«من به تو پناه آوردم و به تو گمان نیکو دارم که پناهم دهی» و این گونه ازخرمن «حسن ظن» خویش، خوشه چینی می کند و در پناه پروردگارش می آرمد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:
وَ الَّذی لا اِلهَ اِلاّ هُو، لا یَحْسُنُ ظَنُّ عَبْدٍ مُؤمِنٍ بِاللّه اِلاّ کانَ اللّه ُ عِندَ ظَنِّ عَبدِهِالْمُؤمِنِ، لِاَنَّ اللّه َ کَریمٌ بِیَدِهِ الْخَیراتُ یَسْتَحْیی اَن ْیَکُونَ عَبْدَهُ الْمُؤمِنُ قَدْ اَحْسَنَ بِهِالظَّنَّ ثُمَّ یُخْلِفَ ظَنَّهُ وَ رَجاهُ، فَاَحْسِنُوا بِاللّه ِ الظَّنَّ وَ ارْغَبُو اِلَیهِ.(143)
سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست،هیچ بنده مؤمنی به خدا گمان نیک نبرد،مگر اینکه خداوند مطابق با گمان او عمل کند، زیرا خداوند، کریم است و همهخوبی ها به دست اوست، و شرم دارد از اینکه بنده مؤمنش به اوگمان نیک برد و اوخلاف گمان وامید بنده رفتار نماید. پس به خدا گمان نیک برده و بدو روی آورید.
حکایت
روزی جبرئیل و میکائیل هر دو مناظره می کردند. جبرئیل گفت: مرا عجب آید که با اینهمه بی حرمتی و جفاکاری خلق، رَبُّ الْعِزَّة، بهشت از بهر چه آفرید؟ میکائیل چون اینبشنید، گفت: مرا آن عجب می آید که با آن همه فضل و کرم و رحمت که اللّه را بر بندگاناست، دوزخ از بهر چه آفرید؟ از حضرت باری تعالی ندا آمد: از سخن شما، آن رادوست تر دارم که به من گمان نیکوتری برد و رحمتم را بر غضبم برتری دهد.(144)
«اِلهی اَقِمْنی فی اَهْلِ وِلایَتِک».
تمنای افزایش محبت از خداوند
فقر ظاهر مبین که حافظ را سینه گنجینه محبت اوست
حافظ
دلی مملو از محبت حضرت دوست، از جمله خواست های اهل بیت علیهم السلام ازپروردگارشان بوده است. چنانچه به عنوان مثال در مناجات نهم از مناجات هایخمسة عشر، آمده است:
اَلهی مَنْ ذَا الَّذی ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِکَ فَرامَ مِنْکَ بَدَلاً... اِلهی فَاجْعَلْنا مِمَّناِصْطَفَیْتَهُ لِقُرْبِک وَ وِلایَتِک وَ اَخْلَصَتْهُ لِوُدِّکَ وَ مَحَبَّتِکَ... یا غایَةَ آمالِ الْمُحِبّینَاَسْئَلُکَ حُبَّکَ وَ حُبَّ مَنْ یُحِبُّکَ وَ حُبَّ کُلِّ عَمَلٍ یُوصِلُنی اِلی قُربِکَ وَ اَنْ تَجعَلَحُبّی اِیّاکَ قائِداً اِلی رِضْوانِک.
معبود من! آن کیست که شیرینی محبتت را چشید و جز تو کسی را خواست ...معبود من! ما را از آنانی قرار ده که برای مقام قرب و دوستی خود برگزیده ایو او را برای محبت به خودت خالص نموده ای. ای منتهای آرزوی محبین ازتو درخواست می کنم محبت نسبت به تو را و محبت به آنکه تو را دوستدارد و محبت هر عملی که مرا به مقام قربت برساند، و اینکه محبت مرا منجربه وصول به مقام خشنودی خویش سازی.
همچنین در دعای ابوحمزه ثمالی،امام سجاد علیه السلام این چنین مناجات می کند:
«اَللّهُمَ امْلَأ قَلبی حُبّاً لَکَ وَ خَشیَةً مِنکَ وَ تَصْدیقاً لَکَ وَ اِیماناً بِکَ ؛ پروردگارا! قلب مرا ازمحبت خود و همچنین خشیت از تو و تصدیق و ایمان به تو مملو ساز».
محبت خداوند در کلام بزرگان
خداوند به داود علیه السلام وحی فرمود:
اَحْبِبْنی وَ حَبِّبْنی اِلی خَلقی. قال: یا رَبِّ، نِعَمْ اَنا اُحِبُّکَ فَکَیْفَ اُحِبُّکَ اِلیخَلْقِک؟ قال: اُذْکُر اَیادِیَّ عِنْدَهُم، فَاِنَّکَ اِذا ذَکَرْتَ لَهُم ذلِکَ اَحَبُّونی.(145)
مرا دوست بدار و مرا محبوب بندگانم گردان. داود علیه السلام عرض کرد: پروردگارا!بله تو را دوست دارم ولی چگونه تو را نزد بندگانت محبوب گردانم؟ فرمود:نعمت هایی را که به آن داده ام گوشزدشان کن، که اگر این خوبی ها را یادآورشان شوی، مرا دوست خواهند داشت.
از این روایت می توان استنباط کرد که هم محبت ورزی به خداوند، مطلوبحضرتش است و همه اینکه خبر مزبور، یکی از شیوه های ایجاد محبت و یاازدیاد محبت به خداوند بزرگ را در اختیارمان قرار داده است و آن تأمل کردن وتفکر کردن و یادآوری نعمت های بیکران الهی می باشد.
خدای تعالی به یکی از صدیقان، وحی کرد:
مرا بندگانی است که دوستم دارندو من نیز دوستشان دارم، مشتاق منند و منمشتاق آنانم، به یاد منند و من به یاد آنانم... کمترین چیزی که به ایشانمی دهم سه چیز است: اول، پرتوی از نور خود را در دل هایشان می افکنم کهبدان سبب از من خبردار می شوند چنان که من از آنان خبر دارم. دوم، اگرآسمان ها و زمین ها و هر چه در آنهاست را با آنها بسنجم، ارزش آسمان ها وزمین ها را در برابر ارزش این بندگانم، بسیارناچیز می دانم. سوم، به آنان رویمی آورم و آنکه من به او روی آورم، چه کسی می داند که چه چیزها عطایشخواهم نمود.(146)
عزیز الدین نسفی در کتاب الانسان الکامل درباره محبت به خداوند چنینمی گوید:
بدان که محبت خدای تعالی، مقام بلند است و نهایت مقامات است. و غایتکمال بنده آن است که دوستی خدای تعالی بر دل وی غالب شود و همگیوی را فرو گیرد و لذت و راحت در آخرت بر قدر و درستی خدا خواهدبود... .
ای درویش! خدای با بنده است، بنده می باید که با خدای باشد، تا به کمالبرسد، و تا دوستی خدای، همگی دل بنده را فرو نگیرد، بنده با خدا نتواندبود. و چون بنده با خدا باشد، اگر نماز گزارد به حضور گزارد، و اگر تسبیحگوید، به حضور گوید، و اگر صدقه بدهد، به اخلاص دهد. با خدای بودنهنرهایی بسیار دارد، و بی خدای بودن، عیب های بسیار دارد.(147)
قُشِیری نیز در این باره گفته است:
محبت بنده، خدای را، حالتی بود از لطف که در دل خویش یابد و آن حالتدر وصف نیاید، و آن حالت، او را بر تعظیم حق تعالی وا دارد و نیز او راوا دارد بر اختیار نمودن رضای او و شادی نمودن بدو، و یافتن انس به ذکردائم او در دل خویش.(148)
و در جای دیگر گوید:
خدای تعالی، اندر کتابی از کتاب ها که فرو فرستاده است فرمود: بنده من! به حقی کهتو بر من داری. تو را دوست دارم، به حقی که من بر تو دارم، مرا دوست بدار.(149)
یک نکته
در قرآن کریم، محبت قلبی به غیر خداوند نفی نشده است، بلکه چنانچه اشاره خواهدشد، ترجیح محبت دیگران، بر محبت خداوند، توبیخ و سرزنش شده است. توضیحآنکه: مهرورزی و محبت نسبت به دوستان، پدر و مادر، زن و فرزند، به سببجاذبه هایی که در وجودشان نهاده شده است، امری طبیعی و بلکه لازم محسوب می شود،زیرا اساساً اگر موهبت آسمانی محبت، دل آدمیان را فرا نمی گرفت زندگی آنان، از لطفو لذت بهره ای نمی داشت، و در نتیجه از زندگانی سرد و بی روحی برخوردار بودند.علاوه بر این، انسان به طور فطری به کسی که در حقش، احسان نموده است، محبتمی ورزد و دوستی او در دلش جای می گیرد، چنانچه رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:
جُبِلَتْ الْقُلُوبُ عَلی حُبِّ مَنْ اَحْسَنَ اِلَیْها وَ بُغضِ مَنْ اَساءَ اِلَیها.(150)
در سرشت و فطرت آدمیان این گونه نهاده شده است که قلبش را محبت آنکهاحسانش نمود فرا می گیرد، و همچنین (بغض) آنکه در حقش بدی نمود دردلش پدید می آید.
بنابراین، همان گونه که ذکر شد، محبت ورزیدن به غیر خداوند امری طبیعیو بلکه مطلوب قلمداد می شود، تنها سخن در این است که حب خداوند در قلباو باید شدیدتر از حب دیگران باشد، نه آنکه در مقام تعارض، محبت دیگران رابر محبت خداوند ترجیح دهد.
خداوند در قرآن کریم به این نکته چنین اشاره فرموده است:
وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّحُبًّا لِلّهِ. (بقره: 165)
برخی از مردم، همتایانی برای خداوند اختیار می کنند و آنها را چنان دوستمی دارند که خدا را. اما مؤمنین، خداوند را شدیدتر از دیگران، دوستمی دارند.
و نیز در نهمین مناجات از مناجات های خمسة عشر می خوانیم: «وَ اَنْ تَجْعَلَکَاَحَبَّ اِلَیَّ مِمّا سِواکَ؛ و اینکه خودت را نزد من از همه محبوب تر قرار دهی».
بنابر آنچه نقل شد، قلب آدمی، حتی اگر مالامال از محبت خداوند باشد،منافاتی با دوستی غیر خدا نخواهد شد، تنها به آن شرط که محبت حق تعالی درقلبش شدیدتر از محبت دیگران بوده و دوستی احدی را بر دوستی حق تعالیترجیح ندهد.
حکایت
از ابو سعید خرّاز حکایت کنند که گفت: پیغامبر صلی الله علیه و آله را به خواب دیدم و گفتم: یارسول اللّه ! معذورم دار که دوستی خدای، مرا مشغول کرده است از دوستی تو.فرمود: ای ابوسعید! هر که خدای را دوست دارد، مرا دوست داشته باشد.(151)
و همچنین در روایت است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «لا یُؤْمِنُ الْعَبْدُ حَتّی اَکُونَ اَحَبَّ اِلَیْهِمِنْ اَهْلِهَ وَ مالِهِ وَ النّاسِ اَجمَعینَ؛ بنده، مؤمن «حقیقی» نمی باشد مگر آنکه خدای را و رسول را ازاهل و مال و جمله خلق، دوست تر داشته باشد».(152)
باری نه تنها لبریز شدن محبت پروردگار در قلب، مطلوب و مقصوداهل بیت علیهم السلام بوده است، بلکه چنانچه در فراز مزبور از مناجات بدان اشاره شد،آن بزرگواران، به هیچ حدی از محبت اکتفا نکرده و از خداوندشان، ازدیاد محبتبه حضرتش را مسئلت می نمودند. و اساساً آنکه عاشق پروردگارش می باشدهرگز، از نوشیدن جام محبت بیکران او، و دیدار تجلیات بی پایانش سیر نخواهدگشت:
سیر نیم سیر نی از لب خندان تو ای که هزار آفرین بر لب و دندان تو
هیچ کسی سیر شد ای پسر از جان خویش؟! جان منی، چون یکیست جان من و جان تو
تشنه و مستسقیم، مرگ و حیاتم ز آب دور بگردان که من بنده دوران تو
مولانا
گویند رابعه(153) مناجات همی کرد و گفت: «الهی دلی که تو را دوست دارد، بهآتش بسوزی؟» هاتفی گفت: «ما چنین نکنیم، به ما گمان بد مبر».(154)
قسمت بیستم
اِلهی وَ اَلْهِمْنی وَلَهاً بِذِکْرِکَ اِلی ذِکْرِکَ وَ هِمَّتی فی رَوْحِ نَجاحِ اَسْمائِکَ وَ مَحَلِّقُدْسِکَ.
معبود من! شیدایی و شیفتگی به ذکرت را الهام فرما! و همتم را در قرار گرفتندر مسیر اسم هایت و قرار گرفتن در جایگاه قدست قرار ده.
نکاتی از این فراز
1. ذکر خداوند تا مرز شیدایی؛
2. در خواست همتی عالی از خداوند.
«اِلهی وَ اَلْهِمنی وَ لَهاً...»
شیدایی حاصل از ذکر خداوند
ذکر چیست؟ از درد درمان بردن است بر در دل نقب بر جان برون است
راهرو را سالک ره فکر اوست فکرتی کان مستفاد از ذکر اوست
ذکر باید گفت تا ذکر آورد صد هزاران معنی بکر آورد
عطار
آنان که از دلهره ها و اضطراب ها در رنجند و در سر سودای قلبی مطمئن وآرام و دلی فارغ از هر گونه دغدغه می پرورند، بدانند که با دستیابی به هیچکدام از نعمت ها و ثروت های مادی و دنیوی، مقصودشان حاصل نخواهدشد. بلکه راهی که قرآن کریم برای راه یابی به این آرزوی دیرینه آدمیان فراراهشان قرار داده است، چیزی جز یاد و ذکر پروردگار جهان نمی باشد،چنانچه می فرماید:
الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللّهِ أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ. (رعد: 28)
آنان که ایمان آورده اند دل هایشان به یاد خدا آرامش می یابد،آگاه باشید کهدل ها تنها به ذکر یاد خدا آرامش می یابد.
دم بخور در آب ذکر و صبر کن تا رهی از فکر و وسواس کُهُن
هیچ گنجی بی دد و بی دام نیست جز به خلوتگاه حق آرام نیست
ذکر حق کن بانگ غولان را بسوز چشم نرگس را از این کرکس بدوز
مولانا
از «ذکر خدا» و ثمرات بی شمار آن در آیات و اخبار و کلمات بزرگان، فراوانسخن گفته شده است که در اینجا تنها به نقل روایتی و سخنی از مولانا و در پایاننیز به حکایتی اکتفا می کنیم:
امام صادق علیه السلام می فرماید:
هیچ چیز نیست جز آنکه برای آن، حدی و اندازه ای است، مگر ذکر کهحدی ندارد تا پایان پذیرد، خدای عزوجل فرایض را واجب کرده است و هرکه آنها را به جای آورد، همان حد و انتهای آنهاست. و ماه رمضان را قرارداده است، پس هر کس که آن را روزه دارد، همان حد آن است. و حج راواجب نموده است و هر که حج نمود، به انتهای آن رسید و آن را به پایانرساند. ولی برای ذکر، خداوند حد و نهایتی قرار نداده است و به اندک آنراضی نشده است. سپس این آیه را تلاوت فرمود: «ای آنان که ایمان آوردیدخدای را بسیار یاد کنید و تسبیحش بگویید، در بامدادان و شامگاهان.(احزاب: 41 و 42)
و ادامه داد:
در هر خانه ای که قرآن خوانده شود و ذکر خدای عزوجل شود، برکت آنخانه زیاد گردد و فرشتگان در آن خانه آیند و شیاطین از آن دوری کنند وبرای اهل آسمان بدرخشد، چنانچه ستاره فروزان برای اهل زمین می درخشد،ولی خانه ای که در آن قرآن خوانده نشود و خدا در آن خانه ذکر نشودبرکتش کم شود و فرشتگان از آن دوری کنند و شیاطین در آنجا درآیند، و بهتحقیق رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آیا شما را آگاه نکنم به بهترین کارهایتان کهدرجات از همه کارها بالاتر و نزد خداوند از همه اَعمال پاک تر و پاکیزه تراست و برای شما از طلا و نقره بهتر است و از جهاد در راه خدا خوب تراست؟ عرض کردند: بله یا رسول اللّه ! فرمودند: آن عمل بسیار ذکر خدا کردناست.(155)
بیا با یاد او می باش دمساز بیا خود را برای او بپرداز
گرت حفظ ادب باشد مع اللّه شوی از سرّ سرّ خویش آگاه
بر آن می باش تا با او زنی دم چه می گویی سخن از بیش و از کم
برون آ یکسر از وسواس و پندار که تا بینی حقیقت را پدیدار
حسن حسن زاده آملی
سخنی از مولانا
بی یاد او مباش که یاد او مرغ روح را قوت و پر و بال است. باری، به یادکردن حق، اندک اندک باطن منور شودو تو رااز عالم، انقطاعی حاصلگردد. مثلاً همچنان که مرغی خواهد که به آسمان پرد، اگرچه بر آسماننرسد، الاّ دم به دم از زمین دور می شود واز مرغان دیگر بالا می گیرد، یامثلا در ظرفی مشکی باشد و سرش تنگ است، دست در وی می کنی،مشک بیرون نمی توانی آوردن، اما با این عمل، دست معطر می شود ومشام، خوش می گردد. پس یاد حق، همچنین است، اگر چه به ذاتشنرسی، اما یادش به ـ جل جلاله ـ اثرها کند در تو و فایده های عظیم از ذکراو حاصل شود.(156)
در حالات عالم بزرگ، شیخ عبداللّه شوشتری که از معاصرین مرحوم علامهمجلسی است، نوشته اند او فرزندی داشت که بسیار مورد علاقه اش بود. اینفرزند، سخت بیمار شد. پدرش مرحوم شوشتری، هنگامی که برای ادای نمازجمعه به مسجد آمد، پریشان بود، هنگامی که در نماز جمعه در رکعت دوم سورهمنافقون راتلاوت کرد و به این آیه رسید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْعَنْ ذِکْرِاللّهِ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، اموال و فرزندان شما نباید شما را از یادخدا غافل کند.» (منافقون: 9)، چندین بار این آیه را تکرار نمود. هنگامی که ازنماز فراغت حاصل نمود، بعضی از دوستان، از علت این تکرار پرسیدند. فرمود:هنگامی که به این آیه رسیدم به یاد فرزندم افتادم و با تکرار آن به مبارزه با نفسخود برخاستم و چنان فرض نمودم که فرزندم مرده و جنازه اش در مقابل مناست، و من نباید از یاد خدا غافل شوم، و بعد از استقرار یاد خدا در قلب، از تکرارآیه دست کشیدم.(157)
همچو چهی ست هجر او، چون رسنی ست ذکر او در تک چاه یوسفی دست زنان در آن رسن(158)
مولانا
باری، آنچه در عبارت مزبور از مناجات، معصوم علیه السلام توفیق آن را ازپروردگارش مسئلت می نماید، تنها یاد و ذکر خداوند نمی باشد،بلکه آن یاد وذکری را می طلبد که شیدایی و شیفتگی او را سبب شود و این شیدایی به زبانی سادهیعنی آن یادی که آدمی را چنان در لذت غرق نماید که او را از خود بی خود نماید: یعنیخدایا، آن ذکری را عطایم کن که یاد مرا از من بستاند و سینه را مملو از یاد تو گرداند.
چنان پر شد فضای سینه از دوست که یاد خویش گم شد از ضمیرم
حافظ
سعدی نیز این حالت شیدایی و آشفتگی یاد دوست را این گونه به رشته نظمکشیده است که:
چنان به یاد تو آشفته ام به بوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
دگر به روی کَسم، دیده بر نمی باشد خلیل من، همه بت های آزری بشکست
نگاه من، به تو و دیگران به خود مشغول معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست
سخن آخر
برخی در چگونگی ذکر، به راه افراط و تفریط قدم گذاشتند. توضیح آنکه گروهیبه ذکر زبانی و اذکار لفظی اکتفا نموده و تمنا نمودند که آنچه از برکات بی شماریکه درباره ذکر نقل شده است، تنها با ادای ذکر زبانی نصیب خود سازند، گرچهقلبشان از معانی این اذکار و از توجه به آن، کاملا غافل بوده باشد.
گروهی هم در مقابل، بی اعتنا به آن همه اذکار گوناگونی که به همراه نتایج قابلتوجه آنها، در آیات و روایات آمده است، تنها یاد و ذکر قلبی را مد نظر خویشقرار داده و تمام همت خویش را در این امر معطوف ساختند. اما انصاف این استکه هر کدام، رتبه و جایگاه خاص خویش را داشته و هر یک ثمره ای مخصوص بهخویش را دارا می باشند، گرچه تأثیر ذکر قلبی وخواص آن، بسی فراوان تر وعالی تر از ذکر زبانی است. و اصولاً آن ذکر زبانی، کاملاً به بار می نشیند و نتیجه ایایده آل به بار می آورد که با یاد قلبی و حضور قلب همراه باشد.
شیخ عباس قمی به نقل از محقق کاشانی در این زمینه چنین می گوید:
اگر گفته شود که آیا در ذکر زبانی تنها، به همراه غافل بودن قلب فایده ایوجود دارد یا خیر؟ پس می گوییم: ذکر زبانی نیز خالی از فایده نمی باشد،ازاین جهت که آن نیز نوعی اشتغال به طاعت الهی است. به ابی عثمانمغربی گفته شد که: گاهی از اوقات، زبانم به ذکر خداوند و تلاوت قرآن،مشغول می شود اما قلب من غافل است، چه کنم؟ پس گفت: همین اندازه نیز،نیاز به شکر دارد و خدا را شاکر باش که یکی از اعضا و جوارح تو به امر خیرکه ذکر خدا باشد اشتغال دارد.(159)
خوشا آنان که اللّه یارشان بی به حمد و قل هو اللّه کارشان بی
خوشا آنان که دائم در نمازند بهشت جاودان بازارشان بی
باباطاهر
«وَ هِمَّتی فی رَوحِ نَجاحِ...».
همت عالی
خداوند، تمامی ابزار لازم برای رسیدن به تکامل و وصول به خواسته ها وآرزوها را، در نهاد آدمی تعبیه نموده است. در واقع آن امدادهای غیبی کههمگان آن را در افق های دور دست می جویند، در دسترس آدمی و در وجودخود او قرار دارد.
از جمله این ابزارهای وصول به مقصود و از جمله این امدادهای غیبی، «همتورزیدن» در انجام کاری برای رسیدن به هدف می باشد.
مرغ با پر می پرد تا آشیان پر مردم همت است ای مردمان
مولانا
باری، اگر حقیقتاً آدمی در رسیدن به خواسته ای، همت ورزد، آن هدف را فتحخواهد نمود:
اهل همت، رخنه در سد سکندر می کنند این سبکدستان، کلید فتح را دندانه اند
صائب تبریزی
و باز به قول «صائب تبریزی»، معنای توفیق در انجام کاری، چیزی جز همتمردانه نمی باشد و در این کار، نیازی هم به انتظار بردن خضر نبی نمی باشد.
معنی توفیق غیر از همت مردانه نیست انتظار خضر بردن ای دل فرزانه چیست
و اساساً بنا به گفته محی الدین عربی در فصوص الحکم، آدمی به کمک «همت»خویش می تواند به نوعی آفرینش دست یابد. چنانچه گفته است: «اَلْعارِفُ یَخلُقُبِهِمَّتِهِ ما یَکُونُ لَهُ وُجودٌ مِنْ خارِجِ مَحَلِّ الْهِمَّةِ؛ عارف به سبب همت خود، می تواند در خارج ازمحل همت خویش،آفرینش نماید».(160)
غرض آنکه، مرکب چابک و رهوار همت می تواند آدمی را به هر جا که ارادهنمود برساند. تنها، سخن در این است که اهل همت، در مسائل مورد اهتمامشانیکسان نمی باشند. گروهی از آنها از همتی ناچیز و بلکه پست برخوردارند و همهاهتمام خویش را به امور فانی و زود گذر دنیوی معطوف ساخته اند و به تعبیرحافظ شیرازی:
چه شکرهاست در این شهر که قانع شده اند شاهبازان طریقت به مقام مگسی
عده ای دیگر از آدمیان نیز، همت خویش را اندکی فراتر برده، و شب و روز،در آن همت و اندیشه اند که به بهشت ابدی خداوند بار یابند که البته زهی سعادت.
ولی بلند همت تر از این دو گروه نیز وجود دارند، آنها که تمام همتشان راصرف قرب و دیدار پروردگارشان نمودند و از خدایشان تنها او را طلب نمودند.
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
سعدی
و نیز به تعبیر حافظ شیرازی:
تو و طوبی و ما و قامت یار فکر هر کس به قدر همت اوست
خلاصه سخن آنکه، در فراز مورد نظر از مناجات، امام علیه السلام به ما می آموزد که ازخداوند، همتی عالی طلب نماییم که همان، شهود اسماء حسنایش و ره یابی بهمقام قدسش می باشد. و در سایر دعاها نیز اهل بیت علیهم السلام از پروردگارشان،عالی ترین همت ها را در خواست می نمودند یا اشاره به عالی ترین همت خویشکه لقای پروردگارشان باشد می نمودند. از جمله:
امام سجاد علیه السلام می فرماید: «اَسْئَلُکَ مِنَ الْهِمَمِ اَعْلاها؛ پروردگارا! از تو عالی ترین همت هارا مسئلت می نمایم».(161)
و در جای دیگر نیز، آن حضرت، چنین مناجات نموده است: «فَقَد اِنْقَطَعَت اِلَیْکَهِمَّتی وَ انْصَرَفَت نَحْوَکَ رَغبَتی فَاَنتَ لا غَیرُکَ مُرادی وَ لَکَ لا لِسِواکَ سَهری وَ سُهادی ؛ خدایا!همتم به تمامی، متوجه توست و رغبتم به سمت توست. تو مراد منی نه غیر تو و شب زنده داریو بی خوابی کشیدن های من برای توست نه برای غیر تو».(162)
گفت: مغناطیسِ عشّاقِ اَلَست همت عالیست کشف هر چه هست
هر که را شد همت عالی پدید هر چه جست آن چیز، حالی شد پدید
هر که را یک ذره همت داد دست کرد او خورشید را زان ذره پست
عطار
قسمت بیست و یکم
اِلهی بِکَ عَلَیکَ اِلا اَلْحَقْتَنی بِمَحَلِّ اَهلِ طاعَتِکَ وَ الْمَثْوَی الصّالِحِ مِنْ مَرْضاتِکَفَاِنّی لا اَقْدِرُ لِنَفْسی دَفعاً وَ لا اَمْلِکُ لَها نَفعاً.
معبود من! به ذات پاکت سوگندت می دهم که مرا به منزل اهل طاعتت و بهاقامتگاه جاودانه شایسته از رضای خویش، ملحق سازی، چه من قادر نیستمکه شری از خود دفع و یا نفعی را به خود جلب نمایم.
قرار گرفتن در جمع اهل طاعت و به رضای الهی دست یافتن و نیز اینکه بندهبه تنهایی قادر بر دفع ضرر و یا جلب منفعت نمی باشد، از نکاتی است که در اینفراز از مناجات، مورد عنایت قرار گرفته است.
«اِلهی بِکَ عَلَیْکَ اِلاّ اَلْحَقتَنی...».
سعادت ورود به جمع نیکان
اینکه در این فراز، از خداوند مسئلت شده است: مرا به منزل اهل طاعت ملحقفرما! می توان دو معنی برای آن تصور نمود:
یکی آنکه مقصود این است که خدایا، مرا نیز از اهل طاعتت قرار ده! یعنی اگرتا به حال توفیق انجام اوامر و اجتناب از نواهی تو را نداشتم و خلاصه، اهلاطاعت و فرمانبرداری از تو نبودم از این پس مرا آن توفیق ده که من نیز به اطاعتتو مشغول باشم و از آنچه مورد عنایت تو نیست اجتناب ورزم.
معنای دوم عبارت مزبور می تواند این باشد که بنده، توفیق هم نشینی با اهل طاعتو نیکان و ابرار را از پروردگارش درخواست می کند،یعنی به خدا عرض می کند که: مرابه آن محل و جایگاهی که اهل طاعت تو هستند برسان و با آنها هم نشینم گردان.
به تعبیر مولانا
گوش ما گیر و بدان مجلس کشان کز رحیقت(163) می خورند آن سرخوشان
در توضیح معنای دوم عبارت باید گفت که: نقش تأثیر گذار رفیق و هم نشین،چنانچه هم در آیات و هم در اخبار بدان اشاره شده است، نقشی غیر قابل انکارمی باشد، تا آنجا که قرآن کریم از زبان دوزخیان نقل می کند که آنها با تأسف واندوه می گویند: ای کاش با خوبانی چون رسول صلی الله علیه و آله هم نشین بوده و بدها رامصاحب خویش قرار نمی دادیم که بدان، بعد از آنکه سعادت و خوش بختی، تاآستانه منزل ما آمده بود، آن را از ما ربوده و ما را محروم ساختند:
یَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلی یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً یا وَیْلَتیلَیْتَنی لَمْ أَتَّخِذْ فُلانًا خَلیلاً لَقَدْ أَضَلَّنی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنی وَ کانَ الشَّیْطانُلِْلإِنْسانِ خَذُولاً. (فرقان: 27 ـ 29)
در روز قیامت ظالم، دستش را از شدت حسرت با دندانش می گزد ومی گوید: ای کاش ارتباط و انسی با رسول داشتم. وای بر من، کاش فلان رادوست و همنشین خود نمی گرفتم که رفاقت با او سبب شد که بعد از آنکهذکر حق ـ سعادت و خوشبختی ـ به سراغم آمده بود، گمراهم نموده وسعادت را از کفم ربود و شیطان برای آدمی مایه گمراهی است.
باری، به تعبیر حافظ شیرازی،اساسا نخستین موعظه پیر هدایت گر و راهنمابه انسان های سالک آن است که باید از هم نشین و مصاحب بد اجتناب کنید:
نخست موعظه پیر می فروش آن است که از معاشر ناجنس احتراز کنید
با این حال، لازم به ذکر است مقدم بر حافظ و قبل از او، مکتب وحی، اینحقیقت مهم را به درستی تبیین فرمود که:
فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّی عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیاذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ.(نجم: 29 و 30)
پس اعراض نما و اجتناب کن از آنکه از ما روی برگردانیده و جز زندگی دنیارا اراده نکرده است علم آنها در همین حد می باشد.
پیر پیمانه کش ما که روانش خوش باد گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
حافظ
حکایت
عزیزالدین نسفی گوید:
در ولایت خود بودم در شهر نسف، شبی پیغمبر صلی الله علیه و آله را به خواب دیدم. فرمودکه یا عزیز! دیو اعوذ خوان و شیطان لا حول خوان را می شناسی؟ گفتم: «نی یارسول اللّه !» فرمود: «فلانی دیو اعوذ خوان و فلانی شیطان لاحول خوان است،ازایشان برحذر باش». هر دو را می شناختم و با ایشان مصاحبت داشتم، ترکصحبت ایشان کردم.(164)
ای بسا ابلیس آدم روی هست پس به هر دستی نشاید داد دست
مولانا
چند روایت درباره آثار مصاحبت
علی علیه السلام فرمود: «اِصْحَبْ اَخَا التُّقی وَ الدّینِ تَسْلَم وَاسْتَرشِدْهُ تَغْتَنِم؛ با آدم اهل تقوی و دینمصاحب باش تا سالم بمانی و از او راهنمایی بجوی، تا سود بری».(165)
و نیز فرمود: «اَکْثَرُ الصَّلاحِ وَ الصَّوابِ فی صُحْبةِ اُولی النُّهی وَ الْاَلْبابِ؛ بیشترین صلاح وخوبی، در همنشینی با خردمندان و صاحبان اندیشه نهفته است».(166)
و باز فرمود: «مُجالَسَةُ الْاَبْرارِ تُوجِبُ الشَّرَفِ؛ دم خور شدن با نیکان مایه شرافت و برتریخواهد شد».(167)
مقام امن و می بی غش و رفیق شفیق گرت مدام میسر شود، زهی توفیق
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم که کیمیای سعادت،رفیق بود رفیق
کجاست اهل دلی؟ تا کند دلالت خیر که ما به دست نبردیم ره به هیچ طریق
حافظ
همچنین علی علیه السلام خطرات رفاقت و هم نشینی با انسان های ناصالح را چنینگوشزد کرده است: «صُحْبَةُ الاَشْرارِ تُکْسِبُ الشَّرَّ کَالرّیحِ اِذا مَرَّتْ بَاالنَّتِنِ حَمَلَت نَتِناً؛ همدمیبا بدان، سبب کسب بدی از آنها می شود، همانند بادی که بر بوی بد بوزد، آن را به همراهخواهد داشت».(168) و نیز فرمود: «صُحبَةُ الْاَشْرارِ تُوجِبُ سُوءَ الظَّنِّ بِالاخیارِ؛ مصاحبت با بدان،سبب بدگمانی و سوء ظن نسبت به خوبان خواهد شد».(169)
وای آن زنده که با مرده نشست مرده گشت و زندگی از وی بجست
دوستی جاهل شیرین سخن کم شنو، کآن هست چون سم کهن
مولانا
این نکته را نیز اضافه کنیم که در قرآن کریم از جمله دعاهایی که از زبانپیامبرانی چون ابراهیم علیه السلام و یوسف علیه السلام نقل گردیده است، درخواست حشر ومصاحبت با صالحین در روز قیامت است که قرآن از زبان این دو پیامبر دعایواحدی، این گونه نقل می فرماید که: «وَ اَلْحِقنی بالصّالِحینَ؛ مرا به شایستگان ملحق فرما وبا آنها محشور ساز» (یوسف: 101 و شعرا: 83)
همچنین از زبان آنان که دارای عقل و خرد بوده و اهل ذکر و اندیشه می باشند،این دعا را نقل می فرماید که: «وَ تَوَفَّنا مَعَ الابْرار؛ و هنگام جان سپردن حشر و مصاحبت مارا با نیکان قرار ده». (آل عمران: 193)
نکته دیگر اینکه اگر آدمی را توفیق وصول به درجات صالحان و یا هم نشینیو هم جواری با آنها حاصل نشد، باید سعی کند دوستی آنان را در دل خویش جایدهد که این خود، فضیلتی قابل توجه و امری نیکو می باشد.
در دعایی، نبی اکرم صلی الله علیه و آله درباره دوستی خوبان و اعمال خوب، فرمود:
«اَللّهُمَّ ارْزُقنی حُبَّکَ وَ حُبَّ مَنْ یُحِبُّکَ وَ حُبَّ عَمَلٍ یُقَرِّبُنی اِلی حُبِّکَ ؛ پروردگارا! محبتخودت را و محبت هر آنکه دوستت دارد و محبت هر عملی که مرا به تو نزدیک می سازدروزیم فرما».(170)
همچنین امام باقر علیه السلام در این مورد می فرماید:
اِذا اَرَدْتَ اَنْ تَعْلَمَ اَنَّ فیکَ خَیراً فَانْظُرْ اِلی قَلْبِکَ، فَاِنْ کانَ یُحِبُّ اَهْلَ طاعَةِ اللّه ِ وَیُبْغِضُ اَهْلَ مَعصِیَتِهِ فَفیکَ خَیْرٌ وَ اللّه ُ یُحِبُّکَ وَ اِنْ کانَ یُبْغِضُ اَهْلَ طاعَةِ اللّه وَیُحِبُّ اَهلَ مَعصِیَتِهِ فَلَیسَ فیکَ خَیْرُ وَ اللّه ُ یُبْغِضُکَ وَ الْمَرْءُ مَعَ مَنْ اَحَبَّ.(171)
هر گاه خواستی بدانی که در تو خیری هست یا نه، به دلت نگاه کن. اگر اهلطاعت خدا را دوست و اهل معصیت خدا را دشمن داشت، در تو خیر هستو خدا هم تو را دوست دارد. ولی اگر اهل طاعت خدا را دشمن و اهلمعصیت خدا را دوست داشت، خیری در تو نیست و خدا هم دشمنتمی دارد. انسان با کسی است که دوستش دارد.
باید توجه داشت دوست داشتن صالحان و نیکان، افزون بر آنکه ذاتاً امریمطلوب و پسندیده است، چه بسا ممکن است انگیزه و محرکی قوی در سیر آدمیبه سمت و سوی صالحان و مصاحبت با آنان در نتیجه تخلق به اخلاق شایستهآنان باشد؛ چنانچه در عبارتی معروف، چنین آمده است:
اُحِبُّ الصّالِحینَ وَ لَسْتُ مِنهُم لَعَلَّ اللّه َ یَرْزُقُنی الصَّلاحا
«گرچه از صالحان نیستم ولی آنها را دوست می دارم. باشد که خداوند بهبرکت این دوستی، صلاح و دوستی، روزیم فرماید».(172)
«وَ الْمَثوَی الصّالِحِ مِنْ مَرضاتِکَ».
موهبت بزرگ دست یابی به رضای خداوند
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب که حیف باشد ازو غیر او تمنایی
حافظ
قرآن کریم هرگاه از موهبت ها و نعمت هایی که نصیب بهشتیان شده است یادمی کند، موهبت بی نظیر «رضوان» و رضایت خویش را نیز در کنار آنها ذکر کرده و سپسمی فرماید: «رضوان خداوند از بهشت و تمام نعمت های آن بزرگ تر و برتر است».
وَعَدَ اللّهُ الْمُوءْمِنینَ وَ الْمُوءْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدینَ فیهاوَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فی جَنّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُالْعَظیمُ. (توبه: 72)
خداوند متعال وعده فرموده، مردان مؤمن و زنان مؤمنه را، بوستان هایی که پایدرخت هایش، جویبارها روان است و آنان در آن بوستان ها و باغ ها برایهمیشه خواهند ماند و به آنان مسکن های پاکیزه در بهشت جاودان ارزانیخواهد گردید. و ـ البته ـ رضوان خدای تعالی از همه کرامت های اخرویبزرگ تر است و این است همان رستگاری بزرگ.
علامه طباطبایی رحمه الله پیرامون جمله «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَکْبَرُ» که در آیه مذکور ذکرشده چنین می گوید: «معنای این جمله به طوری که سیاق،آن را افاده می کند، ایناست که رضایت و خشنودی خدا از همه این حرف ها، بزرگ تر و ارزنده تر است.و اگر رضوان را نکره آورد برای اشاره به این معنا بود که معرفت انسان نمی تواندآن را و حدود آن را درک کند و شاید هم برای فهماندن این نکته بوده است کهکمترین رضوان خدا، هر چه هم کم باشد، از این بهشت ها بزرگ تر است. وبزرگ ترین سعادت و رستگاری برای یک نفر عاشق و دوستدار این است کهرضایت معشوق خود را جلب کند».(173)
نیست به جز رضای تو قفل گشای عقل و دل نیست به جز هوای تو قبله و افتخار جان
مولانا
و نیز:
پی رضای تو آدم گریست سیصد سال که تا ز خنده وصلش گشاده گشت دهن
مولانا
بنابراین آنچه که امام علیه السلام در عبارت مورد بحث از مناجات، از خداوند خویشمی طلبد، می تواند بزرگ ترین خواسته یک عاشق باشد و آن تمنای رضایتمعشوق از او است، چرا که هرگاه رضایت پروردگار حاصل شود، بهشت نیز بهدنبال آن پدید خواهد آمد.
ابن فارض در قصیده تائیه خویش درباره مقام رضای معشوق و لذت قرب اوچنین سروده:
«واگر معشوق از من راضی و خشنود باشد، در این صورت، همه عمر منهنگام کودکی باشد از جهت خوشی و امن و راحتی و بی غمی، و نیز مانند روزگارجوانی باشد ازجهت طرب و ناز.
و اگر مرا به خودش نزدیک کند، آن گاه همه سال من بهار اعتدال خواهد بوددر باغ های خرم و تازه. و من چرا به چنین عشق و معشوقی مباهات نکنم بر هرکسی که ادعای عشق حقیقی نموده است و چرا مبالغه نکنم در فخر کردن به اینحظ و بهره ای که دارم از مقام رضای معشوق و قرب او.
و من در مقام رضا و قرب معشوق نائل شدم به چیزهایی که بالاتر از افق امیدمبوده است و در عرصه امید و آرزویم نمی گنجید».(174)
مدتی شد که مبتلای توایم تو شهنشاه و ما گدای توایم
تا تو خورشید وش همی تابی ما چو ذرات در هوای توایم
می نبندیم جز تو هیچ نگار ما که عشاق بی نوای توایم
می کش ای دوست تیغ و می کُش باز زانکه ما طالب رضای تو ایم
هر کس از برای دلداری ست ما شکسته دلان برای توایم
کمال الدین حسین خوارزمی
در اینجا باید به این نکته اشاره کرد که اگر سخن از رضای پروردگار نسبت بهبنده است، باید عنایت داشت که این مهم، بدون تحقق رضای عبد از خداوند،حاصل نخواهد شد، و تا بنده از خداوند راضی نباشد، یعنی تا بر آنچه خدایشبرای او مقدر می نماید و برایش پیش می آورد، راضی نباشد، نباید انتظار داشتهباشد که به عالی ترین موهبت الهی یعنی رضایت او دست یابد. توضیح بیشترآنکه، از عالی ترین مقاماتی که عارف بدان راه می یابد، مقام رضاست. اینکه مقامرضا از چه شأن والایی برخوردار است از خواجه نصیر الدین طوسی سخناننغزی نقل شده است که بخشی از آن را در اینجا می آوریم:
«رضا، خشنودی است، و آن ثمره محبت است و اهل حقیقت را مطلوب وآرزو آن است که از خدای تعالی راضی باشند و آن چنان که ایشان را هیچ حالی ازاحوال مختلف مانند مرگ و زندگانی و بقا و فنا، و رنج و راحت و سعادت وشقاوت، و غنی و فقر، ناخوشایند و مخالف طبع نباشد و یکی را بر دیگریترجیح ندهد، چه آنها دانسته اند که صدور همه از باری تعالی است و محبت او درقلب آنها راسخ شده است و لذا هر چه پیش ایشان آید بدان راضی باشند.
از یکی از بزرگان این مرتبه، باز گفته اند که: هفتاد سال عمر یافت و در تماماین مدت، هرگز چیزی را که اتفاق افتاد، نگفت که کاش اتفاق نمی افتاد و نیز هرگزچیزی را که اتفاق نیفتاده بود نگفت که کاش اتفاق می افتاد.
و از بزرگی پرسیدند که از رضا در خود چه اثری یافته ای؟ گفت:
از مرتبه رضا بویی به من رسیده است که اگر همه خلایق را به بهشت برند ومرا تنها وارد دوزخ نمایند، هرگز در دل من خطور نخواهد کرد که چرا حظ مناین شد و بهره دیگران، آن».(175)
ای دل بیا که تا به خدا التجا کنیم وین درد خویش را ز در او دوا کنیم
سر در نهیم در ره او هر چه باد باد تن در دهیم و هر چه رسد مرحبا کنیم
او هر چه می کند چو صواب است و محض خیر پس ما چرا حدیث ز چون و چراکنیم
راضی شویم حکم قضای قدیم را چون عاجزیم از آنکه خلاف قضا کنیم
تغییر حکم چون سَخَط ما نمی کند کوشیم تا به سعی، سخط را رضا کنیم
فیض کاشانی
خلاصه سخن آنکه، رضایت خداوند از بنده، بدون رضایتِ بنده از خواستو مشیتِ پروردگارش، حاصل نخواهد شد.
ناگفته نماند آنچه از عبارت قرآنی «رَضِیَ اللّه ُ عَنْهُم وَ رَضُوا عَنْه» واز مقدم شدنرضایت خدا از بنده بر رضایت بنده از خدا می توان استفاده نمود این است که تارضا و توفیق حق تعالی حاصل نشود و تا حضرتش، جلوه و پرتوی از رضایخویش را در نهاد بنده اش نتاباند، رضای بنده از پروردگارش حاصل نخواهدشد.
این سخن همچنین موید این حقیقت است که بنده از خود چیزی ندارد و هرچه از زیبایی ها و جمال و کمال که در وی بروز می کند، در واقع انعکاسی است ازآنچه پروردگارش از پرتو جمال خویش بر او تابانیده است و رضای بنده نیز درواقع انعکاسی است از پرتو اندکی از رضای پروردگارش در آیینه جان او:
خلق را چون آب دان صاف و زلال اندر او تابان صفات ذوالجلال
ما که ایم اندر جهان پیچ پیچ چون الف او خود چه دارد؟هیچ هیچ
گر بخواب آییم، مستان وییم ور به بیداری، به دستان وییم
ور بگرییم، ابر پر زرق وییم ور بخندیم، آنا زمان برق وییم
ور به خشم و جنگ، عکس قهر اوست ور به صلح و عذر، عکس مهر اوست
پادشاهان مظهر شاهی حق عارفان مرآت آگاهی حق
خوبرویان آینه خوبی او عشق ایشان، عکس مطلوبی او
مولانا
بیان یک نکته:
نکته دیگر اینکه بین این سخن که «رضایت بنده از خداوند، بدون رضایتخداوند از بنده حاصل نمی شود» و بین آنچه پیش تر ذکر شد که «چگونه می توانبدون آنکه آدمی از خداوندش راضی باشد، خدایش از او راضی باشد» منافاتیوجود ندارد، زیرا در کلام قبلی گفته شد که «تا بنده از پروردگارش راضی نباشد،خداوند از او راضی نخواهد شد». ولی همین راضی شدن بنده از خداوند، بنابرآنچه در سخن بعد،نقل نمودیم، بدون آنکه رضایتی از خداوند شامل حال بندهگردد، محقق نخواهد شد،یعنی خداوند، رضایت و توفیق خویش را در ابتدانصیب بنده اش می فرماید، و بعد از آن، بنده به مقام رضا از پروردگارش می رسد وآنگاه که به مقام رضا رسید از موهبت رضوان الهی که بالاتر از تمام نعمت هایبهشتی است ،بهره مند می گردد.
«... فَاِنّی لا اَقْدِرُ لِنَفسی ...».
ناتوانی بنده در جلب منفعت و دفع ضرر
نکته ای که می توان از عبارت مذکور از مناجات استفاده نمود این است که درواقع، این فراز از دعا، به منزله هموار ساختن مسیر استجابت دو خواسته قبلیمی باشد.
توضیح آنکه، در این عبارت مناجات کننده، با گفتن این جمله که «من بهتنهایی توانایی دریافت منفعت و رهایی از ضرر را ندارم»، اظهار فقر و مسکنت وبیچارگی در پیشگاه معبودش می نماید. با توجه به اینکه با اقرار به درماندگی وبیچارگی است که بنده، قابلیت دریافت عطایا و مواهب الهی را پیدا می کند، درواقع آدمی هر چه بیشتر، فقر و افتادگی خویش را درک نماید، در مقابلخداوندش بیشتر سر تعظیم فرود می آورد و در نتیجه، بیشتر از الطاف و عنایاتاو برخوردار می گردد.
و این اظهار فقر در پیشگاه خداوند بی نیاز تا آنجا می تواند برای آدمیسودمند باشد که حضرت سیدالشهدا در دعای عرفه از آن به عنوان وسیله ایبرای توسل جستن به پروردگار استفاده می کند و عرض می کند: «اِلهی اَتَوَسَّلُ اِلَیْکَبِفَقْری اِلَیکَ؛ خدایا! من به سبب فقر و مسکنتی که دارم به تو متوسل می شوم».
باری، چنانچه ذکر شد، مناجات کننده با اظهار تهی دستی و پستی در برابرپروردگار، زمینه را برای ورود خود به جایگاه اهل طاعت الهی و وصول به رضایالهی آماده می سازد و به تعبیر مولانا، هر جا زمین پست و افتاده ای است، آب بههمان سمت سرازیر می شود:
آب رحمت بایدت، رو پست شو وانگهان خور خمر رحمت، مست شو
هر کجا دردی دوا آنجا رود هر کجا پستی است آب آنجا رود
آنکه سرها بشکند او از علوّ(176) رحم حق و خلق ناید سوی او
خشکی لب هست پیغامی ز آب که به مات آرد یقین اضطراب
کان لب خشکت گواهی می دهدکو به آخر بر سر منبع رسد
قسمت بیست و دوم
اِلهی اَنَا عَبْدُکَ الضَّعیفُ وَ مَمْلُوکُکَ الْمُنیبُ فَلا تَجْعَلْنی مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُوَجْهَکَ وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَن عَفْوِکَ.
معبود من! من بنده ای ضعیف و گنه کارم، و غلامی در حال انابه و توبه هستم،پس مرا از کسانی قرار مده که از آنها روی گرداندی و نیز مرا از آنها قرار مدهکه سهو آنها، سبب محرومیت از عفوت شده است.
اظهار پریشان حالی در پیشگاه معبود و درخواست عدم مانع شدن سهو وخطای بنده در جلب عفو الهی که در این فراز آمده است، از مواردی است کهنکاتی پیرامون آن ذکر خواهیم نمود.
«اِلهی اَنَا عَبْدُکَ الضَّعیفُ...»
آدمی، در عین حال که موجودی قدرتمند است، ضعیف و ناتوان نیز می باشد.ازیک طرف سر در سودای تسخیر کرات آسمانی دارد، اما از طرفی دیگر، حتیپشه ای ضعیف که با نسیم ملایمی جابه جا می شود، می تواند آرامش و آسایش ازاو سلب کند؛ در عین حال که موجودی توانمند از نظر قوای عقلانی و فکریاست، اما ممکن است در اثر حادثه ای ناچیز، تمامی یافته های فکری و حافظهخویش را از دست دهد. اگر قلب او اراده کند که لحظاتی دست از کار بکشد و بهاستراحت بپردازد، از پای در خواهد آمد، و کارش تمام خواهد شد؛ اگرگلبول های سفید بدنش، دست از دفاع بردارند، بدن او عرصه تاخت و تاز انواعمیکروب ها و ویروس ها گشته و مرگ او حتمی خواهد بود.
و بالاخره آنکه، بشر مانند سایر موجودات، «ممکن الوجود» می باشد، و فلاسفهممکن الوجود را این گونه معنی نموده اند که: «بود و نبودش مساوی است، نه لازم استباشد، و نه لازم است نباشد» از آن سو، «واجب الوجود» منحصر در ذات پاک خداونداست، یعنی واجب است باشد و وجود داشته باشد. اما انسان «ممکن» به تعبیر شیخمحمود شبستری، از شدت تهی دستی، در هر دو عالم، «سیه روی» است:
سیه رویی ز ممکن(177) در دو عالم جدا هرگز نشد واللّه اعلم
بیچاره انسان ممکن الوجود نه در وجود خویش اختیاری داشته است و نه دربقای خود و نه در موت و نه در حشر خویش.
اما تمام اینها، رموزی است که در دست آدمی برای گشایش درهای بیکران رحمتو فضل الهی به سوی خویش، زیرا همانگونه که نور خورشید در آب زلال منعکسمی شود نه آب گل آلود، جمال پروردگار و رحمت او نیز در زلال حقیقت، منعکسمی شود. همه آنچه ذکر شد بخشی از حقایقی است که وجود آدمی را فرا گرفته است وآنکه این حقایق گمشده را درک کرد در واقع غبار غفلت و بی خبری را از چهره خودزدوده و در نتیجه، انعکاس جمال و کمال و رحمت پروردگارش را در این آینه بی غبارحقیقت، مشاهده خواهد نمود. بنابراین او موجود قدرتمند و توانایی خواهد گشت.
باری اگر آدمی، به این درک برسد که در واقع، مشتی خاک، بیش نمی باشد، همینادراک او، برایش توانمندی در پی خواهد داشت و همین عرفان این گونه او است کهحاصل خیزی و سرسبزی وجودش را به همراه خواهد داشت؛ به تعبیر زیبای مولانا:
در بهاران کی شود سرسبز سنگ خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ
حاصل سخن آنکه، اظهار ضعف و درماندگی و عبودیت در پیشگاهمحبوب که در فراز مزبور از مناجات آمده است، روی نمودن خداوند و عفواو را در پی خواهد داشت، و اگر هم پس از ادراک این بیچارگی و ذکر آن دربرابر معبود، عنوان می کند «که مرا از آنانی قرار مده که از آنها رویبرگردانیدی، و سهوشان مانع عفو تو شد»، در واقع، این عبارت، تأکید خواستهقلبی او می باشد، زیرا همان گونه که ذکر شد، آدمی به صرف ادراک فقر وبیچارگی خویش، مسیر استجابت را هموار می نماید. و حتی بدون ذکرخواسته هایش، به آنها دست می یابد.
تا نیست نگردی ره هستت ندهند این مرحله با همت پستت ندهند
چون شمع، قرار سوختن ار ننهی سرچشمه روشنی به دستت ندهند
ابوسعید ابوالخیر
«... وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَن عَفْوِکَ».
آدمی به حکم آنکه دشمنی چون ابلیس و هوای نفس دارد، همواره در معرضسهو و خطا می باشد. دشمن او نیز بسیار قدرتمند است و رهایی از دام او مشکل؛به تعبیر مولانا:
صد هزاران دام و دانه است ای خدا ما چو مرغانی حریص و بینوا
حکایتی عجیب
ابراهیم خواص گوید: چهل سال با نفس در نزاع بودم که از من نان و ماستمی خواست و من ممانعت می کردم، روزی مرا بر وی رحمت آمد، درمی حلال بهچنگ آوردم. در بغداد می رفتم تا نان و ماست خرم. در خرابه ای شدم، پیری رادیدم، در آن گما گرم افتاده، و زنبوران از هوا در می پریدند، و از وی گوشتبرمی گرفتند، ابراهیم گفت: مرا بر وی رحمت آمد، گفتم: مسکین این مرد!سربرداشت و گفت: ای خواص! در من چه مسکینی می بینی؟ مسکین تویی که بهچهل سال شهوت نان و ماست ازنفس خود منع نمی توانی کرد.(178)
دام سخت است مگر یار شود لطف اله ور نه انسان نبرد صرفه ز شیطان رجیم
حافظ
اما علی رغم این همه دشمنی های شیطان و نفس اماره با آدمی، عفو و رحمتالهی از بهترین اسباب دلخوشی انسان بوده و به منزله پناهگاهی برای او می باشد،به قول مولانا:
گر هزاران دام باشد در قدم چون تو بامایی نباشد هیچ غم
و به تعبیر سعدی:
آن کو به غیر سابقه چندین نواخت کرد ممکن بود که عفو کند گر خطا کنیم
پروردگارا! به مهربانی و رأفتی که تو را است، مرا سایه نشین رحمتت بفرما، ودر این التهاب حاصل از معاصی، جان مرا از خنکای عفوت نصیبی ده و با آبحیات مغفرتت، آلودگی های روحم را، شست وشو داده و مرا از آنانی قرار ده کهشیطان از فریب و اغوای آنان ناامید و مایوس شده است.
ای سرت نازم، مرا تو یار باش جمله عالم گو مرا اغیار باش
چون مرا لطف تو کشتی بان بود نیست غم، عالم اگر طوفان بود
چون تو باشی لنگر کشتی نوح آید از هر موجی او را صد فتوح
چون تو احمد را فرستی سوی غار عنکبوتی گردد او را پرده دار
ملا احمد نراقی
قسمت بیست و سوم
اِلهی هَبْ لی کَمالَ الانْقِطاعِ اِلَیْکَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْکَ حَتّیتَخْرِقَ اَبصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ اَرْواحُنامُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ.
پروردگارا! وارستگی کامل، موهبتم فرما! و دیدگان دل ما را به فروغ نظر بهخودت روشن ساز، تا دیدگان دل ما، حجاب های نور رااز میان بردارد و بهمعدن عظمت واصل شود و جان های ما ،همچون شعاع، به خورشیدعز قدست، آویخته گردد.
کمال انقطاع و حجاب های نورانی، از موضوعاتی است که به مناسبت ذکرعبارات مزبور از مناجات، مورد بحث قرار خواهد گرفت.
شاعر و حکیم معروف بزرگ، سنایی غزنوی در یکی از ابیات نغز و شیوایخود چنین سروده است:
همه چیز را تا نجویی نیابی جز این دوست را تا نیابی نجویی
منظور سنایی این است که گرچه نسبت به همه چیز: «عاقبت جوینده یابنده بود» امادر مورد حضرت دوست، این امر متفاوت است و «یابنده جوینده است» یعنی،تا آدمی،ذوقی از حلاوت هایش را در نیابد و تا کرشمه ای از حضرتش بر صفحه جان آدمی بهنمایش در نیاید و خلاصه، تا جلوه های از او را در نیابد، جویایش نمی شود.
و این نکته در فرازی از مناجات «خمسة عشر» ذکر شده که: «اِلهی فَاجْعَلْنا مِمَّن...شَوَّقْتَهُ اِلی لِقائِکَ؛ پروردگارا! ما را از کسانی قرار ده که در دلش، بارقه ای از شوق به دیدارتقرار دادی»(179) و در نتیجه قیام برایِ جویا شدنت را آغاز نمود.
ولی این، آغاز راهست. دیدار با جمال دلربا و مست کننده یار و آرمیدن برساحل آرامش بخش وصالش، گذر از دریایی را در پیش رو دارد که متلاطم ازامواج خونفشان است:
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود ندانستم که این دریا چه موج خونفشان دارد
حافظ
در چنین راهی، «ناز پرورده تنعم» که او را با جمالِ یار، نسبتی نیست،نمی تواند گام بردارد:
ناز پرروده تنعم، نبرد راه به دوست عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
حافظ
ولی آدمیانی نیز که جرعه ای از شراب کرشمه یار نوشیدند، این سیر پر خطر واسرارآمیز را که در عین حال با هزاران جذبه پنهانی حضرت دوست همراه است،آغاز می کنند، و از همان ابتدا، چنان مسحور زیبایی مشیت معشوق می شوند کهزبان حالشان به این نغمه زیبا مترنم می شود:
طالع اگر مدد کند دامنش آورم به کف گر بِکِشم زهی طَرَب ور بِکُشَد زهی شرف
حافظ
شوقِ دیدار، سبب می شود که سالِک، حجاب هایی که بین او و محبوبش قرارگرفته است، خَرْق کند و از میان بردارد.
گرچه جمال یار، حجاب و پرده ندارد و در واقع این، اعمال ناروای آدمیاست که موجب حجاب می شود، چنانچه از سید السّاجدین در دعای ابوحمزهثمالی چنین وارد شده است:
وَ اَنَّ الرّاحِلَ اِلَیْکَ قَریبُ الْمَسافَةِ وَ اَنَّکَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمُالْاَعْمالُ دُونَکَ.
پروردگارا! به درستی که آنکه به طرفِ تو گام بر می دارد، مسافتش اندکاست و فاصله کمی با تو دارد، چون تو از آفریدگانت پوشیده نیستی، اما ایناعمال آنهاست که بین آنها و جمال تو، ایجاد حجاب نموده است.
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
حافظ
عرفا با استناد به فرهنگ وَحْیانیِ اهل بیت علیهم السلام حجاب های بین بنده و خداوندرا به «حُجب ظلمانی» و «حُجْب نورانی» تقسیم نموده اند.
آنکه در این راهِ پر مخاطره، از همتی اندک بهره دارد، به خَرْق حُجُب ظلمانی و سپسرهیابی به بهشت، بسنده می کند و سعی می کند همه گناهانی را که به سببِ: چشم و گوش وزبان و دست و پا و شکم و شهوت انجام می شود ـ که از آنها به حُجْب ظلمانی تعبیرمی شود ـ به کناری نهد، تا به مقصود خویش که آرمیدن در بهشت ابدی است، نایل آید.
ولی والا عزمان و بلند همتانی نیز هستند که چون جز به جمال دلستان یار،حتی به بهشت نیز قانع نمی باشند، بعد از «خَرْق حُجُب ظلمانی»، حجاب هاینورانی را نیز خرق می کند تا بی واسطه به جمال یار بنگرند. آنها نه گرفتارحجاب های ظلمانی «دنیا» می باشند و نه در بند حُجُب نورانی «عُقبی»:
سَرَم به دُنیی و عقبی فرو نمی آید تبارکَ اللّه از این فتنه ها که در سرِ ماست
حافظ
برای او بهشت و حوریه بهشتی، حجاب نورانی است که او را مانع از دیدنجمال دوست، آن چنان که هست می نماید. در این مورد داستانی شنیدنی از علامهطباطبایی نقل می کنیم:
ایشان می فرمودند که: استاد ما مرحوم قاضی دستور داده بود که چنانچه دربین نماز و یا قرائت قرآن و یا در حال ذکر نماز، برای شما پیشامدی کرد و صورتزیبایی را دیدید و یا بعضی از جهات دیگر عالم غیب را مشاهده کردید، (حجابنورانی شماست) و به آنها توجه نکنید (و فقط متوجه جمال یار باشید) و بهعبادت خویش مشغول باشید.
روزی من در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم، که در این میان یکحوریه بهشتی که یک جام بهشتی در دست داشت، از طرف راست من در آمد، وخود را به من ارائه نمود. همین که خواستم به او توجهی کنم، ناگهان به یادسفارش استاد خود، مرحوم قاضی افتادم.
ازاین رو چشم پوشیده و توجهی نکردم، آن حوریه برخاست و از طرف چپمن آمد و آنجام را به من تعارف کرد، باز توجهی نکردم تا آنکه آن حوریهبرخاست و رفت.(180)
صحبتِ حور نخواهم که بُوَد عینِ قصور با خیالِ تو اگر با دگری پردازم
حافظ
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر حور با خاک کوی دوست برابر نمی کنم
حافظ
آنکه خَرق حُجُب نورانی کرده است، دیگر به عبادت های خویش نیز نظرنمی کند، و اگر دارای بیشترین تقوی و زهد و ذکر نیز باشد، تکیه او در رهیابی بهسعادت، تنها حضرت دوست می باشد، نه این عبادات و طاعات؛ چنانچه از نبیاکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل است:
وَ الَّذی نَفْسی بِیَدِهِ ما مِنَ النّاسِ اَحَدٌ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ بِعَمَلِهِ! قالُوا: وَ لا اَنْتَ یا رَسُولَاللّهِ! قالَ وَ لا اَنَا اِلاّ اَنْ یَتَغَمَّدَنیَ اللّهُ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ .
قسم به آنکه جانم در دست اوست، هیچ کس از مردم به وسیله عملشان داخلبهشت نمی شوند. عرض کردند: یا رسول الله! شما هم به وسیله اعمالتان واردبهشت نمی شوید؟ فرمود: من هم با اعمال خود داخل بهشت نمی شوم، مگرآنکه خداوند مرا در رحمت و فضل خود غرق سازد و به فضل و رحمت اووارد بهشت شوم.(181)
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
حافظ
اگر حافظ می فرماید:
رشته تسبیح ار بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود
و اگر فیض کاشانی می فرماید:
از خرقه و سجاده و تسبیح گذشتیم وز کشف و کرامات، توکَّلْتُ عَلَی اللّه
ناظر به خرق حُجب نورانی اذکار و اوراد و سجاده، و پس از آن توکل و اعتمادخالص به خداوند می باشد. مولانا نیز با کمال ارادت و عشقی که نسبت به پیامبراکرم صلی الله علیه و آله دارد، وقتی می خواهد از جمال یار سخن گوید و آنجا که به جمال یارمی رسد، حتی نبی اکرم صلی الله علیه و آله را نیز، حجاب نورانی آن جمال لایتناهی می داند:
احمد گوید برای رو پوش از احمد، جز احد نخواهم
و بالاخره اینکه آنجا که آن نازنین یگانه و عزیز سفر کرده چنین می سُراید:
درِ میخانه گشایید به رویم شب و روز که من از مسجد و از بتکده بیزار شدم
امام خمینی رحمه الله
از بُتکده، حجاب ظلمانی و از مسجد، حجاب نورانی را اراده فرموده است کهاز همه بیزاری جُسته و همه را خَرق نموده تا بی واسطه، به میخانه جمال حضرتمعشوق واصل گردد.
باری آنکه، «حُجُب ظلمانی» را از صفحه جانش زدود، او به مقام «انقطاع» ازغیر رسیده است ولی «کمال انقطاع» بهره کسی است که «حُجُب نورانی» را نیز ازمیان بردارد، و آنچه امام علیه السلام از خداوند، مسئلت می کند «کمال انقطاع» است، یعنیدرخواست از میان برداشتن همه حُجب نورانی نه انقطاع، که این گونه از خداوندِخویش می خواهد:
اِلهی هَبْ لی کَمالَ الْاِنْقِطاع اِلَیکَ و اَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْکَ حَتّیتَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّور.
خدایا کمال انقطاع عطایم فرما و دیدگان قلوبِ ما را به روشنایی نظر بهخودت، روشن ساز تا بدین طریق همه حجاب های نورانی از میان برداشته شود.
و آن گاه است که چنین کسی به «معدن عظمت» که جمال بی حجاب حضرتدوست است متصل می شود. «فَتَصِلَ اِلی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ»، و چون شعاعی به آن سرچشمه نور، آویخته می شود: «وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ».
این قسمت را با نقل سخنی از امامِ راحل رحمه الله و نیز فرازی از دعای پر فیضسِمات به پایان می بریم:
حضرت امام خمینی رحمه الله در کتاب «آدابُ الصَّلوة» خویش چنین می فرماید:
«آیا این «حُجُبِ نور» چیست؟ آیا «نظر به حق» مقصود، گلابی های بهشتاست؟ آیا «معدن عظمت» قصرهای بهشتی است؟ آیا «تعلق ارواح به عزِّ قُدس»،یعنی تعلق به دامن حورالعین برای قضای شهوات؟ ... این امری است که کسی رابر آن اطلاعی نیست ـ آن را که خبر شد، خبری باز نیامد».(182)
و در دعای سمات، از تکلّم موسی کلیم اللّه علیه السلام با پروردگار خویش از ورایهمه حجاب های نورانی، این گونه اشاره شده است:
وَ بِمَجْدِکَ الَّذی کَلَّمْتَ بِهِ عَبْدَکَ وَ رَسُولَکَ مُوسَی بْنَ عِمْرانَ عَلَیْهِ السَّلامُ فِیالْمُقَدَّسینَ فَوْقَ اِحْساسِ الْکَرُوبینَ فَوْقَ غَمائِمِ النُّورِ فَوْقَ تابُوتِ الشَّهادَةِ.
و به حق آن بزرگواری و مجدت که با بنده و فرستاده ات موسی علیه السلام در میانقدسیان، برتر از احساس کروبیان، بالاتر از ابرها و حجاب های نور، بالاتر ازتابوتِ شهادت، سخن گفتن.
من جز احد صمد نخواهم من جز ملِک ابد نخواهم
جز رحمت او نبایدم نَقل جز باده که او دهد نخواهم
بی او ز برای عشرت من خورشید سبو کشد نخواهم
احمد گوید برای روپوش از احمد جز احد نخواهم
مولانا
نکته آخر
آنکه به راستی از همه چیز جز خدا دل گسست و از خاک و خاکیان رها شد و برقله کمال انقطاع قرار گرفت، خداوند کفایت زندگی مادی او را خواهد نمود وازجایی که گمانش نبرَد، او را روزی خواهد داد؛ چنانچه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دراین باره چنین فرموده است:
مَنِ انْقَطَع اِلَی اللّهِ کفاهُ اللّهُ مَؤْنَتَهُ وَ رِزْقَهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ.(183)
آنکه برایش انقطاع به سوی خداوند حاصل گردد، خداوند زندگی و رزقِ اورا از جایی که گمان نمی برد، کفایت خواهد نمود.
حکایت است که: «... مریم علیهاالسلام مناجات کرد که یا رب در آن زمان که تندرستبودم، روزی مرا در محراب عبادت، بی سعی و کوشش می رسانیدی. اکنون کهچون عیسی را در رَحِم دارم، رنجور و ناتوانم، می فرمایی که درخت را بجنبان تاخرما فرو ریزد، و من نمی دانم که در این چه حکمت است. ندا آمد که ای مریم درآن وقت، همگی خاطر تو متوجه به جانب ما بود (و کمالِ انقطاع برایت حال بود)اما اکنون که فی الجمله، محبت عیسی را در دل خود جا داده ای، دستی می بایدجنبانید تا روزی حاصل شود».(184)
قسمت بیست و چهارم
اِلهی وَ اجْعَلْنی مِمَّنْ نادَیَتَهُ فَاَجابَکَ وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَناجَیْتَهُ سِرّا وَعَمِلَ لَکَ جَهْرا.
معبودِ من! مرا در ردیف آنانی قرار ده که چون صدایشان کردی، به تو جوابدهند و لبیک گویند و چون اندک نظری به آنان افکندی، مدهوش گردند،پس تو با آنها پنهانی، راز گفتی و او در آشکار، برایت مخلصانه عمل نمود.
نکاتی از این فراز
1. شوق استجابت دعوت خداوند؛
2. اشتیاق در برابر تجلی و توجه خدا؛
3. نجوای سری معشوق با بنده خویش.
«اِلهی واجعَلْنی مِمَّنْ نادَیْتَهُ...».
تمنای اجابت ندای خداوند
آن را که جرعه ای از حقیقت نوشانیدند و جانش را به نور هدایت منور ساختند، بااندک تأملی درمی یابد که رشد واقعی و تکامل او در اجابت امر و نهی پروردگار وندای خداوندی نهفته است؛ چنانچه خداوند در قرآن کریم می فرماید:
«فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُوءْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ؛ پس دعوت مرا اجابت کنند و به من ایمانآورند، باشد که رشد نموده و به سعادت راه یابند». (بقره: 186)
و نیز در می یابد که حیات واقعی او در گرو اجابت خواسته خداوند می باشد،همان گونه که قرآن مجید می فرماید:
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ؛ ای کسانی که ایمانآورده اید، دعوت خدا و رسول را اجابت کنید، تا به حیات و زندگیِ «واقعی» راه یابید».(انفال: 24)
آب حیات منست، خاک سر کوی دوست گر دو جهان خرمیست، ما و غم روی دوست
داروی مشتاق چیست، زهر ز دست نگار مرهم عشاق چیست، زخم ز بازوی دوست
سعدی
پروردگارا! هر آنچه از ما می خواهی و ما را بدان امر می کنی، هم باعث رشدماست و هم موجب حیات واقعی ما؛ ما را در پیشگاهت، «جان و دل بر کف» و«چشم و گوش بر فرمان» قرار بده!
بندگانیم جان و دل بر کف چشم بر حکم و گوش بر فرمان
گر دل صلح داری اینک دل ور سر جنگ داری اینک جان
هاتف اصفهانی
«وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ...».
مدهوش جمال خداوندی
آنگاه که پروردگار، در دل بندگان خاصش تجلی می کند، چون آینه دلشان، صافو بی غبار بوده و جلوه محبوب را در خود متجلی می سازد، شدت التذاذ ازچشیدن چنین حلاوتی، آنان را مدهوش کرده و لذت حظ روحانی را به کامشانمی نشاند.
به کنجِ خلوت پاکان و پارسایان آی نظاره کن که چه مستی کنند و مدهوشی
سعدی
و به تعبیر حافظ شیرازی:
در ازل داده ست ما را ساقیِ لعل لبت جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
آنچه در این فراز از مناجات، از پروردگار مسئلت شده است، اوجِ التذاذ ازدیدار جمال معبود می باشد که مدهوشی را در پی خواهد داشت، آن مدهوشی کهبنده را از بار ملالت آور جسم خاکی و خودخواهی های کسالت بار نفسانی، رهاخواهد ساخت.
آنان که ز جام عشق مدهوش شدند از خاطر خویشتن فراموش شدند
از بهر شنیدن، همه تن گوش شدند بستند لب از حدیث و خاموش شدند
نشاط اصفهانی
«... فَناجَیْتَهُ سِرّا وَ عَمِلَ لَکَ جَهْرا».
نجوای سری خدا با بنده
مقصود از اینکه خداوند با بنده اش در سرّ، نجوا کرده و رازگویی می نماید، همانالهامی هایی است که بر قلبش می نماید و تجلیاتی است که بر جانش می نشاند.چنین بنده ای که در باطن، خدایش با او به نجوا می نشیند، نتیجه اش آن خواهد بودکه آن بنده، در آشکار و نهان، تنها برای معبود قدم بر می دارد و همواره او را مدنظر خویش دارد.
برای توضیح بیشتر درباره این عبارت یعنی مناجات سری و تجلیات پنهانیاز طرف خداوند، و آنگاه برای او عمل نمودن و او را در نظر داشتن از طرف بنده،این غزل دلنشین و لطیف حافظ شیرازی را نقل می کنیم:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثَباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد اجر صبری است کز آن شاخ نباتم دادند
قسمت بیست و پنجم
اِلهی لَمْ اُسَلِّطْ عَلی حُسْنِ ظَنّی قُنُوطَ الْاَیاسِ، وَ لَا انْقَطَعَ رَجائی مِنْ جَمیلِ کَرَمِکَاِلهی اِنْ کانَتِ الْخَطایا قَدْ اَسْقَطَتْنی لَدَیْکَ فَاصْفَحْ عَنّی بِحُسْنِ تَوَکُّلی عَلَیْکَ.
معبود من! هرگز یأس و نومیدی را بر حُسن ظن و گمان نیک به تو، مسلطنساختم و هرگز رشته امیدم به کرمت را قطع نکردم. معبود من! اگر خطاهایم ـارزش ـ مرا نزدِ تو ساقط نمود، به نیکویی توکلی که بر تو دارم از من درگذر.
حُسن ظن، امید و توکل، محورهای سه گانه این بخش از مناجات می باشد.
«اِلهی لَمْ اُسَلِّطْ عَلی...».
حسن ظن
گرچه درباره حسن ظن به خدا، قبلاً نیز مطالبی مطرح شد، ولی از آنجا که این موضوع ازدامنه گسترده ای برخوردار می باشد، باز هم جای سخن و مطلب، برای خود باقیگذاشته است، علاوه بر آن مسئله حسن ظن به پروردگار، مُستمسَکی قوی و مطمئنمی باشد به طوری که اهل بیت علیهم السلام بارها در دعاهای خود، به آن تمسک جسته اند، ازجمله:
امام علی علیه السلام می فرماید:
مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللّهِ فازَ بِالْجَنَّةِ، مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِالدُّنْیا تَمَکَّنَتْ مِنْهُ الْمِحْنَةُ.(185)
هرکه به خدا گمانِ نیک بُرد، به بهشت دست یافت و هرکه به دنیا گمان نیکبرد، به رنج و محنت گرفتار آمد.
نبی اکرم صلی الله علیه و آله حکایت می فرماید که:
یکی از مردان امت خود را دیدم که بر صراط، مانند شاخه خشکیده درختخرما در یک روز طوفانی، می لرزد، در این هنگام، خوش گمانی او به خداوند بهفریادش رسید و لرزش او از بین رفت.(186)
سیدالساجدین علیه السلام در دعای ابوحمزه ثمالی در بیان گمان نیک خویش بهپروردگارش، چنین فرمود:
اَفَتُراکَ یا رَبِّ تُخْلِفُ ظُنُونَنا اَوْ تُخَیِّبُ آمالَنا، کَلاّ یا کَریمُ فَلَیْسَ هذا ظَنُّنا بِکَ وَلا هذا فیکَ طَمَعُنا... وَ اَنَا عآئِذُ بِفَضْلِکَ هارِبٌ مِنْکَ اِلَیْکَ، مُتَنَجِّزٌ ما وَعَدْتَ مِنَالصَّفْحِ عَمَّنْ اَحْسَنَ بِکَ ظَنّا.
آیا چنین پنداریم که تو بر خلاف گمانی که ما به حضرتت داریم با ما رفتارمی کنی، یا ما را از امید و آرزوهایی که به تو داریم محروم می سازی. هرگز بهتو ای خدای کریم، چنین گمانی نمی بریم... و من به فضل و رحمتت پناهآورده و از عقوبتت به عفوِ تو می گریزم، که عفو و بخشش تو نسبت به کسیکه به تو حُسن ظن دارد، وعده ای قطعی است.
«وَ لَا انْقَطَعَ رَجائی...».
امید به کرم خداوند
آنکه خداوند را به کرم و لطف و مهر بیکران، شناخته است و می داند که خود او درکتابش، بندگانش را گرچه در انجام معاصی زیاده روی کرده باشند از ناامیدی برحذر داشته است، هرگز از رحمت او مأیوس نخواهد شد و همواره در گوشجانش این نغمه ملکوتی طنین انداز است که:
قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُالذُّنُوبَ جَمیعًا. (زمر: 53)
بگو! ای کسانی که بر خود اسراف و ستم نمودید، از رحمتِ خدا مأیوسنباشید، که خداوند تمامیِ گناهان را می آمرزد.
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ گر کافر و گر و بت پرستی بازآ
این درگهِ ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی بازآ
ابوسعید ابوالخیر
باری کسی که اندکی با مکتب وحیانی مأنوس باشد، در می یابد که از یأس ونومیدی، بوی کفر بر مشام می رسد، همان گونه که در قرآن کریم، چنین بدان اشارهشده است: «لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ؛ از رحمتبی منتهای خداوند مأیوس مباشید، زیرا که تنها کافران از رحمتِ او ناامید هستند». (یوسف: 87)
انبیا گفتند نومیدی بد است فضل و رَحمت های باری بی حد است
از چنین محسن نشاید ناامید دست در فتراک(187) این رحمت زنید
مولانا
«فاصْفَحْ عَنّی بِحُسْنِ تَوَکُّلی عَلَیْک».
توکل
نیست کسبی از توکل خوب تر چیست از تسلیم، خود محبوب تر
آنکه او از آسمان باران دهد هم تواند کاو ز رحمت نان دهد
گر توکل می کنی در کار کن کشت کن پس تکیه بر جبار کن
مولانا
«توکل، کار با کسی افکندن، به دیگری اعتماد کردن، کار خود به خدا حوالهکردن و به امید خدا بودن است. و بالجمله، توکل، دلبستگی و اعتماد کامل بهپروردگار است، و این مقام کمال معرفت است زیرا انسان هر اندازه خدا را بهتربشناسد و از قدرت و رحمت و حکمت او زیادتر آگاه گردد، دلبستگی او به آنذات بی همتا زیاد شود. ابن عربی توکل را چنین تعریف می کند: توکل، اعتماد قلباست بر حقّ و عدم اضطراب در هنگام فقدان اسباب، و با توکل است که تمامحالات و مقامات بر او وارد می شود».(188)
چون پیشتر، به صورت مبسوط، پیرامون توکل سخن گفتیم، در اینجا، در اینرابطه، تنها به همان سخن فوق و به حکایتی دلنشین که ذیلاً آورده می شود اکتفامی کنیم:
حکایت
مدتی پس از آنکه امام سجاد علیه السلام از واقعه جانگداز کربلا بازگشت، عبداللّه بن زبیرخروج کرده و دعوی خلافت کرد و عده ای نیز دورش را گرفتند. وقتی یزید ازاین امر باخبر شد، لشکری روانه حجاز نمود و لشکر خونخوار یزید نیز تا حدامکان، دست به جنایت زد.
حال، از یک طرف، فتنه ابن زبیر و از طرف دیگر لشکرکشی یزید و سرانجام،اندوه ماجرای تلخ کربلا، امام سجاد علیه السلام را سخت متأثر نمود؛ به قدری که خود بهابوحمزه می فرماید:
از خانه بیرون رفتم تا به دیواری رسیدم و بر آن تکیه دادم. ناگاه مردی که دوجامه سفید بر تن داشت پیدا شد و در رویم نگریست. سپس گفت: ای علی بنالحسین! چه شد که تو را اندوهگین و محزون می بینم؟ اگر برای دنیاست کهروزی خدا برای نیکوکار و بدکردار آماده است. گفتم: برای دنیا اندوهگین نیستم،زیرا چنان است که تو می گویی. گفت: پس اگر برای آخرت است که وعده ایاست درست که سلطانی قاهر و قادر، نسبت به آن حکم می فرماید. گفتم: برای آنهم اندوه ندارم، زیرا چنان است که می گویی. گفت: اندوهت برای چیست؟ گفتم:از فتنه ابن زبیر و وضعی که مردم دارند در هراس می باشم. او خندید و گفت: ایعلی بن الحسین! آیا دیده ای کسی به درگاه خدا دعا کند و مستجاب نشود؟ گفتم:نه. گفت: آیا کسی را دیده ای که چیزی از خدا بخواهد و به او ندهد؟ گفتم: نه.گفت: آیا کسی را دیده ای بر خدا توکل کند ولی خدا کارهایش را سر و سامانندهد و عهده دار نگردد؟ گفتم نه. سپس از نظرم غایب شد.(189)و(190)
قسمت بیست و ششم
اِلهی اِنْ حَطَّتْنیِ الذُّنُوبُ مِنْ مَکارِمِ لُطْفِکَ فَقَدْ نَبَّهَنِی الْیَقینُ اِلی کَرَمِ عَطْفِک.
معبودِ من! اگر گناهانم، مرا از اوجِ مکارم لطفت به حضیضِ بی آبروییم فروافکند، سروش یقین، مرا به کرم عطوفتت، آگهی و نوید می دهد.
خطر گناه و گوهر یقین از مسائلی است که در این فراز بدان توجه شدهاست.
«اِلهی اِنْ حَطَّتْنی...».
«گناه و اثر سوء آن در زندگی آدمی»
ارتکاب گناهان، آثار سویی بر زندگی آدمی به جای می گذارد؛ به همین سبب،آیات و روایات، همواره خطرات آنها را گوشزد نموده و انسان ها را از انجام آنهابر حذر می دارند. قرآن می فرماید:
وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْاِثْمِ وَ باطِنَهُ اِنَّ الَّذینَ یَکسِبُونَ الْاِثْمَ یَسیُجْزَوْنَ بِما کانُوا یَقْتَرِفُونَ.(انعام: 120)
گناه را، چه آشکار و چه پنهان، ترک کنید. آنان که مرتکب گناه می شوند، بهسزایِ اعمالِ خود خواهند رسید.
امام علی علیه السلام نیز فرموده است:
اَلا وَ اِنَّ الْخَطایا خَیْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَیْها اَهْلُها وَ خُلِعَتْ لُجُمُها فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِی النّارِ.(191)
بدانید که گناهان، همچون اسبان چموشی هستند که گناهکاران بر آنها نشسته ولگام هایشان را رها کرده اند و در نتیجه، گناهان، آنان را در آتش فرو می افکند.
همچنین امام کاظم علیه السلام می فرماید:
اِنَّ الْعُقَلاءَ تَرَکُوا فُضُولَ الدُّنْیا فَکَیْفَ الذُّنُوبُ؟! وَ تَرْکُ الدُّنْیا مِنَ الْفَضْلِ وَ تَرْکُالذُّنُوبِ مِنَ الْفَرْضِ.(192)
همانا خردمندان، فزونی دنیا را که بدان نیاز ندارند رها کردند، چه رسد بهگناهان! در حالی که ترک دنیا، فضیلت و ارزش است ولی ترک گناهان واجب است.
گناهان، آثار نامطلوبی بر روح آدمی باقی می گذارند. ولی در عین حال کهآدمی به واسطه لغزش ها، در چاه تباهی فرو می افتد، ریسمان های آویزانی نیز ازطرف پروردگار، در فرا دست آدمیان نهاده شده است، تا آنکه خود را به آنهاآویخته، از حضیض رها شده و به اوج در آید:
زلفش رسنی نهاده در راه تا هر که فتد در آرد از چاه
از جمله آن طناب ها که مناجات کننده بر آن چنگ زده است تا از انحطاطحاصل از معاصی، نجات یافته و به اوجِ معنویت ره یابد، طنابِ «یقین به کَرَمپروردگار» می باشد.
«فَقَدْ نَبَّهتِنی الْیَقین...».
گوهر یقین
برای آن کس که به کرم و لطف پروردگارش شک دارد، بهره و نصیبی از این خوانگسترده الهی نخواهد بود. باید دانست فیض و رحمت خداوندی بر قلب متزلزلو لرزان، مستقر نخواهد شد و تا قلب آدمی از ثبات یقین برخوردار نگردد،سیمرغ عنایات گسترده الهی بر آن جلوس نخواهد نمود.
قرآن کریم، «یقین» را یکی از صفات رهبری و امامت دانسته و در مقامِ اهتمامبه آن چنین می فرماید: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون؛برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما مردم را هدایت کنند، بدان سبب که شکیبابودند و به آیاتِ ما یقین داشتند». (سجده: 24)
امام علی علیه السلام درباره اهمیت «یقین» می فرماید: «لَمْ یُعْطَ اَحدٌ مِثْلَ الْیَقینِ بَعْدَ الْمُعافاةِ،وَ لا اَشَدَّ مِنَ الرّیبَةِ بَعْدَ الْکُفْرِ؛ پس از عافیت، چیزی برتر از یقین، به کسی عطا نشده است و بعداز کفر، چیزی بدتر از شک به کسی داده نشده است».(193)
و همچنین فرمود: «نَوْمٌ عَلی یَقینٍ خَیْرٌ مِنْ صَلاةٍ فی شَکٍ؛ خوابی که با یقین همراه گردد،بهتر از نمازی است که با شک و تردید توأم باشد».(194)
مولانا در مثنوی، اثر مثبت یقین در رفتار آدمی و اثر ویرانگر تزلزل و شک رادر قالب مثالی، چنین به نظم درآورده است:
بر زمین گر نیم گز راهی بُوَد آدمی بی وهم، ایمن می رود
بر سر دیوار عالی گر روی گر دو گز عرضش بود کج می شوی
بلکه می افتی ز لرزه دل، به وهم ترس وهمی را نکو بنگر بفهم
پروردگارا! اگر دل های ما به واسطه لغزش ها، در چاه انحطاط گرفتار آمد،یقینمان به رحمت وسیع و بی کرانت را موجب رهایی مان قرار ده، و بهره ما را ازگوهر یقین، روز به روز افزون فرما!
قسمت بیست و هفتم
اِلهی اِنْ اَنامَتْنِی الْغَفْلَةُ عَنِ الْاِسْتِعْدادِ لِلِقائِکَ فَقَدْ نَبَّهَتْنیِ الْمَعْرِفَةُ بِکَرَمِ آلائک.
و معبودِ من! اگر غفلت، مرا از آمادگیِ دیدار تو بازداشت و بخوابِ غرور،مبتلی ساخت، در مقابل، معرفت به نعمت هایِ کرامتت بیدارم نمود.
بار دیگر خطر غفلت مورد توجه قرار گرفته و نسبت به اینکه می تواند آدمیرا از ره یابی به دیدار خداوند باز دارد، هشدار داده شده است.
باباطاهر در یکی از اشعار خود، خطر غفلت را به زیبایی ترسیم کرده است ودر مورد خسرانی که ممکن است به وسیله غفلت، دامان آدمی را فرا بگیرد چنینسروده است:
جَرّه بازی(195) بُدم رفتم به نخجیر(196) سیه بختی زده بر بال مو(197) تیر
بیا غافل مچر در چشمه سارانهر آن غافل چره(198) غافل خوره تیر
چون قبلاً نیز در مورد غفلت مطالبی مطرح شد، در اینجا، تنها با ذکر روایتیدرباره غفلت، بحث را به انجام می رسانیم.
علی علیه السلام می فرماید:
فَاسْتَدْرِکُوا بَقِیَّةَ اَیّامِکُمْ وَ اصْبِرُوا لَها اَنْفُسَکُمْ، فَاِنَّها قَلیلٌ فی کَثیرِ الْاَیّامِ الَّتیتَکُونُ مِنْکُمْ فیهَا الْغَفْلَةُ وَ التَّشاغُلُ عَنِ الْمَوْعِظَةِ.(199)
باقیمانده ایام عمر خود را دریابید و جان های خود را برای آنها شکیبا سازید،زیرا این چند روزه، در مقابل روزهای بسیاری که در غفلت و رویگردانی ازپند و اندرز گذرانیده اید اندک است.
در چمن، هر ورقی دفتر حالی دیگر است حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
حافظ
قسمت بیست و هشتم
اِلهی اِنْ دَعانی اِلَی النّارِ عَظیمُ عِقابِکَ فَقَدْ دَعانی اِلَی الْجَنَّةِ جَزیلُ ثَوابِک.
معبودمن! اگر کیفر عظیم تو، مرا به آتش می خواند، پاداش سرشارت مرا بهسوی بهشت فرا می خواند.
آدمی گناه می کند و در نتیجه، عقوبت پروردگار، او را به سمت آتش سوقمی دهد. همچنین عمل ثواب و کار نیک نیز انجام می دهد، در نتیجه، رحمتخداوند، او را به سوی بهشت سیر می دهد. ولی غلبه نهایی با کدام است و کدامیک، گوی سبقت را از دیگری می رباید؟ مولانا در کتاب مثنوی پاسخ این سؤال رااین گونه به روشنی داده است:
فضل حق با اینکه او کژ(200) می تند عاقبت زین جمله پاکش می کند
سبق برده رحمتش، و آن غَدْر(201) رداده نوری که نباشد بدر را
آب، بهر این ببارید از سماک(202)تا پلیدان را کند از خبث(203) پاک
قسمت بیست و نهم
اِلهی فَلَکَ اَسْئَلُ وَ اِلَیْکَ اَبْتَهِلُ وَ اَرْغَبُ وَ اَسْئَلُکَ اَنْ تُصَلِّیَ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِمُحَمَّدٍ وَ اَنْ تَجْعَلَنی مِمَّنْ یُدیمُ ذِکْرَکَ وَ لا یَنْقُضُ عَهْدَکَ وَ لا یَغْفُلُ عَنْ شُکْرِکَ وَلا یَسْتَخِفُّ بِاَمْرِکَ.
معبود من! فقط از تو مسئلت می نمایم و تنها به سویِ تو، ابتهال و زاری واشتیاق دارم، و از تو می خواهم که صلوات و درود بر محمد و آلش فرستی ومرا از آنانی قرار دهی که همواره به یادِ تواند، و هرگز با تو پیمان شکنی نکنندو از شکر و سپاست لحظه ای غفلت نمی ورزند و هیچ گاه فرمانت را سبکنمی شمرند.
دوام ذکر، وفای به عهد، عدم غفلت از شکر پروردگار عالم و عدم سبک انگاشتن امرخداوند که در این فراز از مناجات ذکر گردید از موارد مورد بحث در این قسمت می باشد.
« ... وَ اَنْ تَجْعَلَنی مِمَّنْ یُدیمُ ذِکْرَکَ»
تقاضای توفیق در ذکر دائم
آنچه در این عبارت از مناجات، از خداوند مسئلت شده است، توفیق در دوام ذکر استنه اصل ذکر. یعنی از خداوند تقاضا شده است ذکر او را گاه گاه قرار ندهد، بلکه هموارهبه یاد پروردگار باشد، که این امر، سخت تر و مشکل تر از توفیق در اصل ذکر می باشد،زیرا بسیاری از آدمیان، اهل ذکر هستند ولی موفق به ذکر مدام نمی باشند و طبیعی استکه نتیجه و ثمره کامل در سایه ذکر دائم نصیب آدمی می گردد، نه ذکر پراکنده.
امام باقر علیه السلام می فرماید:
ثَلاثٌ مِنْ اَشَدِّ ما عَمِلَ الْعِبادُ؛ اِنْصافُ الْمَرْئِ مِنْ نَفْسِهِ، وَ مُواساةُ الْاَخ، وَ ذِکْرُ اللّهِعَلی کُلِّ حالٍ، وَ هُوَ اَنْ یَذْکُرَ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ عِنْدَ الْمَعْصِیَةِ، یَهِمُّ بِها فَیَحُولُ ذِکْرُ اللّهِبَیْنَهُ وَ بَیْنَ تِلْکَ الْمَعْصِیَةِ، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْطائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ. (اعراف: 201)
سه چیز از شدیدترین و سخت ترین اعمالی است که بندگان انجام می دهند:انصاف داشتن، و رعایت مواسات و برابری با یکدیگر، و سومی، همواره بهیاد خداوند بودن است. و مقصود از ذکر دائم این است که هرگاه آدمی درمعرض گناهی قرار می گیرد، نسبت به ترک آن اهتمام ورزد و به به یاد خداافتد و در نتیجه، این یاد خدا، بین او و معصیت جدایی افکند. و این همان قولخداوند عز و جل است که می فرماید:
آنها که اهل تقوایند، هنگامی که طواف کننده ای از طایفه شیطان، برایوسوسه در ارتکاب گناه به آنها نزدیک گردد، متذکر شده و به یاد خداوند میافتند، و در نتیجه به برکت یاد خداوند، بینا شده و از گناه، اجتناب می ورزند.
حکایت
شیخ ابوسعید ابوالخیر را گفتند: فلان کس بر روی آب، راه می رود! شیخ گفت:امری سهل است که وزغ نیز، بر روی آب می برود. شیخ را گفتند: فلان کس در هوامی پرد! شیخ گفت: عجیب نباشد که مگسی نیز در هوا بپرد.
او را گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می برود! شیخ گفت:
شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می شود. این چنین چیزها را قیمتینیست. مرد آن بُوَد که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بِخُسبد و با خلق، داد و ستدکند و با آنها درآمیزد، اما همواره به یاد خدا باشد و یک لحظه از او غافل نباشد.(204)
یک چشم زدن، غافل از آن ماه نباشید شاید که نگاهی کند آگاه نباشید
یکی از رموز موفقیت آدمی و رسیدن به مقصودِ مورد نظر، مداومت در انجاماعمال می باشد یعنی مهم نیست که عمل او ـ همانند ذکر ـ اندک باشد، بلکه آنچهاهمیت دارد آن است که همین اندک را ادامه دهد و از آن دست نکشد تا به مطلوبخویش برسد. در این زمینه، چند روایت را نقل می کنیم:
امام سجاد علیه السلام می فرماید: «اِنّی لَاُحِبُّ اَنْ اُداوِمَ عَلَی الْعَمَلِ وَ اِنْ قَلَّ؛ من دوست دارم کهعمل را ادامه دهم اگر چه کم باشد».(205)
امام باقر علیه السلام نیز می فرماید: «اَحَبُّ الْاَعْمالِ اِلَی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ما داوَمَ عَلَیْهِ الْعَبْدُ وَ اِنْ قَلَّ؛دوست ترین اعمال نزد خدای عزّوجلّ، عملی است که بنده، آن را ادامه دهد، اگرچه اندک باشد».(206)
روایتی هم در آثار ذکر زبانی:امام صادق علیه السلام می فرماید:
در شگفتم از کسی که از چهار چیز بیم دارد، چگونه به چهار چیز پناهنمی برد؟ در شگفتم برای کسی که ترس بر او غلبه کرده، چگونه به ذکر«حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیل» پناه نمی برد. زیرا به تحقیق شنیدم که خدایعزّوجلّ به دنبال این ذکر فرمود: «پس ـ آن کسانی که به عزمِ جهاد خارجگشتند و ترساندن شیاطین در آنها اثر نکرد و به ذکرِ فوق تمسّک جستند ـ»(آل عمران: 174) همراه با نعمتی از جانب خداوند ـ عافیت ـ و چیزی زائد برآن ـ سود در تجارت ـ بازگشتند و هیچ گونه بدی به آنها نرسید.
و در شگفتم برای کسی که اندوهگین است، چگونه به ذکر «لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَسُبْحانَکَ اِنّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمینَ»(207) پناه نمی برد؛ زیرا به تحقیق شنیدم که خدایعزّوجلّ به دنبال ذکر فوق فرمود: «پس ما ـ یونس را در اثر تمسّک به ذکر، یادشده ـ از اندوه نجات دادیم و همین گونه مؤمنین را نجات می بخشیم». (انبیاء: 88)
و در شگفتم از کسی که مورد مکر و حیله واقع شده، چگونه به ذکر «اُفَوِّضُاَمْری اِلَی اللّهِ اِنَّ اللّهَ بَصیرٌ بِالعبادِ»(208) پناه نمی برد. زیرا به تحقیق شنیدم کهخداوند عزّوجلّ به دنبال ذکر فوق فرمود: «پس خداوند ـ موسی را در اثر ذکریاد شده ـ از شر و مکر فرعونیان مصون داشت.» (مؤمن: 45) و در شگفتم ازکسی که طالبِ دنیا و زیبایی های دنیاست، چگونه به ذکر «ماشاء اللّهُ لا قُوَّةَ اِلاّبِاللّهِ» پناه نمی برد. زیرا به تحقیق شنیدم که خداوند عزّ و جلّ بعد از ذکر یادشده ـ از زبان مردی که فاقد ـ نعمت های دنیوی بود، خطاب به مردی که ازآن نعمت ها بهره مند بود. ـ فرمود: «اگر تو مرا به مال و فرزند، کمتر از خودمی دانی، پس امید است خداوند، مرا بهتر از باغ تو بدهد». (کهف: 40)(209)
«... وَ لا یَنْقُضُ عَهْدَک».
اجتناب از عهدشکنی با خداوند
خداوند می فرماید:
أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوُّ مُبینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونیهذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ. (یس: 60 و 61)
آیا با شما عهد نبستیم و از شما پیمان نگرفتیم که شیطان را بندگی نکنید که اودشمنِ آشکار شماست؟ و اینکه مرا بپرستید که این است راه راست.
و در آیه دیگر فرموده است:
وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا. (طه: 115)
ما، پیشتر، از آدم پیمان گرفتیم، ولی او فراموش کرد و ما در این باره او راصاحب عزم و اراده ندیدیم.
در دهانش تلخ آید شهد خُلد چون نود از وافیان در عهدِ خُلْد
اما مقصود از عهد نمودن خداوند با آدمی چیست؟
همین اندازه که در نهاد آدمی، وجدان و فطرتی خدایی تعبیه شده که آدمی رادعوت به خوبی ها و پاکی ها دعوت می کند و او را ملزم به انجام دستورات الهیمی نماید و نیز همین قدر که خداوند، از طریق پیامبرانش، آدمیان را به راه سعادتدعوت می فرماید، و فطرت و وجدان سلیم آدمیان، به حقانیت دعوت آنها اقرار واذعان می کند، این همان، بستن عهد و پیمان با خداوند می باشد.
اما اگر خلاف دستورهای الهی ـ که پیامبران و فطرت و وجدان، مجرایبازتاب این دستورها ـ عمل کنند، این همان عهدشکنی و زیر پا نهادن پیمانیاست که خداوند از راه های یاد شده از آدمی گرفته است.
برخیز تا به عهد امانت وفا کنیم تقصیرهای رفته به خدمت قضا کنیم
بی مغز بود سر که نهادیم پیش خلق دیگر فروتنی به در کبریا کنیم
دارالشفای توبه، نبستست در هنوز تا درد معصیت به تدارک دوا کنیم
چون برترین مقام ملک دون قدر ماست چندین به دست دیو زبونی چرا کنیم
سیم دغل خجالت و بدنامی آورد خیز ای حکیم تا طلبِ کیمیا کنیم
یارب تو دست گیر که آلا(210) و مغفرت در خورد تُست و در خور ما هرچه ما کنیم
سعدی
« ... وَ لا یَغْفُلُ عَنْ شُکْرِک».
عدم غفلت از شکر خداوند
هر که نداند سپاسِ نعمت امروز حیف خورد بر نصیب رحمتِ فردا
سعدی
شکرگزاری علاوه بر آنکه فضیلتی معنوی برای آدمی محسوب می شود وبیانگر میزان ادب او در پیشگاه پروردگار می باشد و باعث قُرب او به درگاه الهیمی شود، از نظرِ دنیوی نیز، به حال آدمی کاملاً سودمند و مفید بوده و افزایشیروزافزون نعمت ها و دوام و بقای آنها را سبب می شود.
نعمت آن راست زیاده که همه شکر بُوَد تو نه ای از درِ نعمت که همه کفرانی
انوری
امام صادق علیه السلام می فرماید:
مَکتُوبٌ فِی التَّوْراة: اُشْکُرْ مَنْ اَنْعَمَ عَلَیْکَ وَ اَنْعِمْ عَلی مَنْ شَکَرَکَ، فَاِنَّه لا زَوالَلِلنَّعْماءِ اِذا شَکَرْتَ وَ لا بَقاءَ لَها اِذا کَفَرْتَ، اَلشُّکْرُ زِیادَةٌ فِی النِّعَمِ وَ اَمانٌ مِنَ الْغِیَرِ.(211)
در تورات نوشته شده است: کسی که به تو نعمت داد، سپاسش گزار، و بهکسی که از تو سپاسگزاری کرد، نعمتش ده. زیرا با سپاسگزاری، نعمت ها نابودنگردد، و با ناسپاسی پایدار نماند. سپاسگزاری و شکر، مایه افزایش نعمتاست و سبب ایمنی از دگرگونی.
و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز نقل است که: «اِنَّ لِلنِّعَمِ اَوابِدَ کَاَوابِدِ الْوَحْشیِّ فَقَیِّدُوها بِاالشُّکْرِ؛به درستی که برای نعمت ها، جانورانی هست همچون جانوران وحشی، پس نعمت ها را باشکرگزاری در بند بکشید و حفظ نمایید».(212)
شکرِ نعمت، خوشتر از نعمت بُوَد شکرْباره کی سوی نقمت رود
شکر، جان نعمت و نعمت چو پوست زانکه شکر آرد تو را تا کوی دوست
نعمت آرد غفلت و شکر، اِنتباه(213) صید نعمت کن به دام شکر شاه
سپاسگزاری از مردم
شکر خداوند و سپاس از بندگان خداوند، همانند زنجیره ای به هم تنیده و در همتابیده اند که باهم ارتباطی تنگاتنگ دارند؛ یعنی این دو از یکدیگر جدا نمی باشند،تا آنجا که نبی اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «مَنْ لَمْ یَشْکُرِ النّاسَ لَمْ یَشْکُرِ اللّهَ؛ آنکه از مردم سپاسگزارینمی کند، از خداوند نیز، سپاسگزاری نکرده است».(214)
همچنین آن حضرت فرمود:
روز قیامت بنده ای را به حضور خدای تعالی می آورند. امر می کند که او را بهدوزخ برید. بنده می گوید: پروردگارا! امر کردی که مرا به دوزخ برند ولی من اهلقرآن بودم و قرآن می خواندم. پروردگار می گوید: ای بنده من! من به تو نعمتدادم و تو شکر نعمت مرا به جا نیاوردی. گوید: پروردگارا! تو به من فلان و فلاننعمت وادی و من شکر آن را به جای آوردم. و پیوسته نعمت های خدا وسپاس های خود را برمی شمارد. خداوند تعالی می گوید:
ای بنده من! راست می گویی، مگر ـ آنکه تو سپاس آن کسی را که من با دست اوبه تو نعمت دادم، به جای نیاوردی. من به ذات خود سوگند خورده ام که شکربنده ای را که نعمتی به او داده ام نپذیرم، تا شکر آن کس را که نعمت به دست او بهوی رسیده است آورد.(215)
در قیامت بنده را گوید خدا هین چه کردی آنچه دادم من تو را
گوید ای رب شکر تو کردم به جان چون ز تو بود اصلِ آن روزی و نان
گویدش حق: نه نکردی شکر من چون نکردی شکر آن اِکْرامْ فنّ
بر کریمی کرده ای ظلم و ستم نه ز دست او رسیدت نعمتم؟
مولانا
« ... وَ لا یَسْتَخِفُّ بِاَمْرِکَ».
سبک نشمردن امر خدا
حکیم سنایی غزنوی گوید:
جای تأسف است که آنجا که طبیبی مسیحی، به خاطر بیماری تو، از خوردنحلوا منعت می کند، با آنکه حلوا بر تو حلال است، اما به فرمان او گردنمی نهی و از خوردن آن اجتناب می کنی، اما برای امر الهی حتی به اندازه گفتهیک طبیب مسیحی، ارج و منزلت قائل نمی شوی و با آنکه تو را از محرماتنهی می کند و آنها را بحالت مضر می داند، با آنکه حرام نیز می باشند، ازارتکاب آنها اجتناب نمی ورزی. خلاصه آنکه از برای تن و جسمت، حتیحلال را که خوردن حلوا باشد، فرو می گذاری، اما از برای دینت، حاضرنمی باشی که حتی حرام را نیز وا گذاری.
تو را یزدان همی گوید که: در دنیا مخور باده! ترا ترسا(216) همی گوید که: در صفرا(217) مخور حلوا
ز بهر دین تو نگذاری حرام از حرمت یزدانز بهر تن تو بگذاری حلال از گفته ترسا
سنایی
پروردگارا! به ما توفیق ده که دائما به یاد تو بمانیم و مراقب عهد و پیمانی که باتو بسته ایم باشیم، و هرگز از شکر تو غفلت نورزیم و نسبت به امرِ تو، بیش از هرچیزی اهتمام ورزیده و هرگز آن را سبک نشماریم.
قسمت سی ام
اِلهی وَ اِلْحِقْنی بِنُورِ عِزِّکَ الْاَبْهَجِ فَاَکُونَ لَکَ عارِفا وَ عَنْ سِواکَ مُنْحَرِفا وَ مِنْکَخائفا مُراقِبا یا ذَالْجَلالِ وَ الْاِکْرامِ وَ صَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ رَسُولِهِ وَ آلِهِ الطّاهِرینَوَ سَلَّم تَسْلیما کَثیرا.
معبود من! مرا به نور عزت خود که از هر چیز مسرت انگیزتر است ملحق فرما،تا به تو عارف گردم و از غیر تو روی گردان شوم و فقط از تو ترسان و مراقبباشم. ای صاحبِ جلال و اکرام و درود و سلام فراوان خدا بر رسولمحمد صلی الله علیه و آله و آلِ طاهرینش باشد.
گوهر معرفت خداوند و گسستن از غیر او و خائف بودن از حضرتش، از اموریاست که در این فراز دلنشین از مناجات، از پروردگار جهان مسئلت شده است.
«اِلهی وَ اَلْحِقْنی... فَاَکُونَ لَکَ عارِفا».
گوهر معرفتِ باری تعالی
در این عبارت، ابتدا از خداوند درخواست اتصال به نور عزت و بارگاهکبریایی اش، شده است و سپس به سه محصول پربار این وصل و الحاق اشارهرفته است. که اولین آنها، عارف شدن به مقام پروردگار عالم است.
گوهر معرفت آموز که با خود ببری که نصیبِ دگران است نِصاب زر و سیم
حافظ
نکته قابل توجهی که باید در مقام توضیح این عبارت ذکر نمود این است که عرفا،معرفت را به دو قسم تقسیم نموده اند: معرفت استدلالی و معرفت شهودی. معرفتاستدلالی آن است که آدمی از طریق آثار و آیات و نشانه هایی که در جهان خلقت مشاهدهمی کند، خداوند و اسماء و صفات او را بشناسد و نسبت به مقام حضرتش عارف گردد.
این بیانِ سید الشهداء علیه السلام در دعای عرفه که می گوید: «اِلهی عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الْآثارِ وتَنَقُلاتِ الْاَطوارِ اَنَّ مُرادَکَ اَنْ تَتَعَرَّفَ اِلَیَّ فی کُلِّ شَیْ ءٍ؛ خدایا دانستم که مرادِ تو از این همه آثارِمختلف و از گوناگون شدنِ تحولات جهان این است که خود را در هر چیز نسبت به منبشناسانی و من نسبت به تو معرفت پیدا کنم» ناظر به معرفت استدلال می باشد.
آن حضرت همچنین در جای دیگری در آن مناجات می فرماید:
اِلهی اَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ اِلَی الْآثارِ، فَارْجِعْنی اِلَیْکَ بِکَسْوَةِ الْاَنوارِ وَ هِدایَةِالْاِسْتبْصارِ حَتّی اَرْجِعَ اِلَیْکَ مِنْها، کَما دَخَلْتُ اِلَیْکَ مِنْها مَصُونَ السّرِّ عَنِ النَّظَراِلَیْها وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الْاِعْتِمادِ عَلَیْها.
خدایا! تو امر نمودی که برایِ شناخت تو به آثار و نشانه ها مراجعه شود ولیمرا به تجلیات انوار و به راهنمایی مشاهده و بینایی قلب ارجاع ده، تا بی توجهبه آثار (معرفت استدلالی) به شهود حضرتت (معرفت شهودی) نائل گردم، کهچون به این مقام و شهود دست یابم، سرّ درونم توجه به آثار نکرده و همتمبلندتر از نظر به آثار و تکیه بر آنها باشد.
اما معرفت شهودی آن است که از راه تصفیه باطن و تزکیه نفس و تطهیر روححاصل می شود، که در اثر آن، آدمی اسما و صفات الهی را با قلب خویش شهود می نمایدو نسبت به آنها عارف می گردد، که البته اندکی از انسان ها از این نوع از معرفت، بهره مندخواهند بود، زیرا شرایط رسیدن به آن، بسی دشوارتر از معرفت استدلالی می باشد.
و این نوع عرفان و شناخت نسبت به باری تعالی بهترین نوع از انواعشناخت ها می باشد.
سیدالشهداء علیه السلام در دعای عرفه در مقام دلتنگی نسبت به معرفت استدلالی وپایین بودن رتبه آن در مقایسه با معرفت شهودی و نیز در مقام اهتمام فوق العادهنسبت به معرفت شهودی، چنین می گوید:
اِلهی تَرَدُّدی فِی الْآثارِ یُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ فَاجْمَعْنی عَلَیْکَ بِخِدْمَةٍ تُوصِلُنی اِلَیْکَ.
معبود من! آنگاه که می خواهم از طریق آثار، تو را بشناسم، سبب می شود کهراه شهودت از من دور می گردد، پس مرا عنایتی فرما که به شهود جمالتدست یابم و نسبت به تو، معرفتی شهودی پیدا نمایم.
و اگر بخواهیم برتری معرفت شهودی را بر معرفت استدلالی اثبات نماییم،تنها با ذکر یک مثال می توانیم این مهم را ثابت کنیم و آن اینکه:
اگر موجودی در پشت دیواری باشد و ما ندانیم آن چیست، از دو راه می توانفهمید که آن، کدامیک از انواع موجودات می باشد. یکی آنکه کسی، علایم ونشانه های آن را دقیقا برای ما توصیف نماید که ما با شنیدن اوصافش، پی خواهیمبرد که آن موجود چیست. این نوع دانستن و شناختن، همان، معرفت استدلالی است.
راه دیگر آن است که خود را به پشت دیوار رسانده و آن را مشاهده کنیم. دراین صورت به معرفت شهودی دست یافتیم، که تفاوتِ این دو معرفت در اینمثال، کاملاً واضح بوده و نیازی به توضیح ندارد.
حاصل سخن آنکه، آنچه از فراز مورد بحث از مناجات درباره درخواستمعرفت نسبت به خداوند، استفاده می شود مربوط به بهترین نوع معرفت، یعنیمعرفت شهودی می باشد. زیرا این عبارت به این صورت عنوان شده است که:«خدایا مرا به نور عزت ملحق نما، تا نسبت به تو عارف گردم». و آنکه به دیدارجمال خداوند می رسد و با عرفان، آن را شهود می نماید، در واقع به معرفتِشهودی دست یافته است که مقصود همه انبیا و اولیا و عرفا بوده است. و آنکه به چنینمعرفتی دست یافت، از آن پس به هر چه که نظر می کند، اول، خداوند را خواهد دید:
دلی کز معرفت، نور صفا دید زِ هَر چیزی که دید اول، خدا دید
شبستری
« ... وَ عَنْ سِواکَ منْحَرِفا»
وصول به مقام عز خداوندی با گسستن از غیر خدا
با تو پیوستم و از غیر تو دل بُبریدم آشنای تو ندارد، سر بیگانه و خویش
خویش
کسی که به شهود پروردگارش نائل گردد، دیگر غیری را مشاهده نخواهدکرد؛ در نتیجه در لوح دلش، نقشی جز نقش یار مشاهده نخواهد نمود.
نیست در لوح دلم جز الف قامت یار چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
حافظ
سالار شهیدان در دعای عرفه چنین می فرماید: «اَنْتَ الَّذی اَزَلْتَ الْاَغْیارَ عَنْ قُلُوبِاَحِبّائِکَ حَتّی لَمْ یُحِبُّوا سِواکَ وَ لَمْ یَلْجَئُوا اِلی غَیْرِکَ؛ تو ای خدای بزرگ، کسی هستی کهاغیار را از دل دوستانت محو کردی تا غیر تو را دوست نداشته و جز درگاهت بهجایی پناه نبرند».
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
روز مرگم نفسی وعده دیدار بده وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
حافظ
« ... وَ مِنکَ خائفا مُراقبا»
فیض خوف از خداوند
آنکه با چشم قلبش، خداوند را در کسوت اسما و صفاتش دیدار نماید، فیوضاتینصیبش می شود که فیض خائف بودن از خداوند و عدم خوف از غیر او از آنجمله است. در توضیح این سخن باید گفت که نه می توان تمامی ترس ها رامذموم و ناپسند تلقی کرد و نه آنکه همه آنها را ممدوح شمرد.
بلکه باید دید که این ترس به چه چیزی تعلق می گیرد. برخی از ترس هامخرب و ویرانگر بوده و آثار نامطلوبی بر جسم و روح و روان آدمی به جایمی گذارند، همانند ترس از تاریکی شب، ترس از وقوع حادثه ای که هیچ دلیلی برتحقق حتمی آن وجود ندارد، ترس از دشمن و مانند آنها که همه این ترس ها، ازانواع ترس های مذموم بوده و در زندگی انسان، آثار سویی به بار خواهند آورد.
ولی خوف ها و ترس هایی نیز وجود دارد که ممدوح بوده و دارای منشأعقلانی می باشد و اساسا به وسیله این گونه ترس ها، آدمی به انواع خیرات وبرکات و آرامش، راه پیدا خواهد نمود.
آنکه در ارتکاب لغزشی، بر آبروی خویش می ترسد، همین خوفِ از دستدادن آبرو او را وادار به ترک لغزش می نماید و در نتیجه برای وی ثمره مطلوبی بهدنبال خواهد داشت.
پس، آنکه از مردود شدن خویش در امتحانات در هراس است، چنین خوف وهراسی سبب وادار ساختن او به فعالیت و تکاپوی بیش از پیش گشته و در نتیجه،همین خوف، قبولی در امتحانات را برایش به ارمغان خواهد آورد.
پس، آنکه از خداوندِ خویش خائف است و مراقب امر و نهی اوست، همینخوف قلبی اش درهای قُرب و رحمت و امن و آسایش خداوندی را به روی اوخواهد گشود و او را به انواع برکات رهنمون خواهد شد.
در این زمینه، به چند روایت اشاره کرده و بدین ترتیب و به فضلِ بی کران الهی، دامنهشرح مناجات پر فیض شعبانیه را نیز جمع می نماییم: علی علیه السلام می فرماید:
اِنَّ اللّهَ اِذا جَمَع النّاسَ نادی فیهِمْ مُنادٍ: اَیُّها النّاسُ، اِنَّ اَقْرَبَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ اللّهِاَشَدُّکُمْ مِنْهُ خَوْفا.(218)
آنگاه که خداوند، مردم را در روز قیامت گرد آورد، آواز دهنده ای در میانِآنان ندا دهد که: ای مردم! امروز نزدیک ترین شما به خداوند کسی است کهدر دنیا، بیش از همه، خداترس بوده است.
و باز فرمود:
خَفِ اللّهَ خَوْفَ مَنْ شَغَلَ بِالْفِکْرِ قَلْبَهُ فَاِنَّ الْخَوْفَ مَظِنَّةُ الْاَمْنِ وَ سِجْنُ النَّفْسِ عَنالْمعاصی.(219)
از خداوند، همانند کسی که دل خویش را با اندیشه ای درباره خدا، مشغولداشته است خائف باش، زیرا چنین خوفی جایگاهی امن برای تو و سبببازداشتن نفس از گناهان می باشد.
در نهایت آنکه آن حضرت می فرماید: «اِذَا اصْطَفَی اللّهُ عَبْدا جَلْبَبَهُ خَشْیَتَهُ؛ آنگاه کهخداوند، بخواهد بنده ای را برگزیند، لباس خوف و خشیت خویش را بر اندامش می پوشاند».(220)
* * *
ای خدای عزیز شکست ناپذیر و ای قادر متعال و ای سرچشمه تمام دانایی هاو زیبایی ها و قدرت ها! :
رهی پیشم آور که فرجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
نظامی
وَ آخِرُ دَعْوانا اَنِ الحمدُ لِلّه رَبِّ الْعالَمینَ.
یادسپاری
به زودی «شهد بندگی 1 و 2» برای استفاده بهینه از ایّام پرفیض ماه مبارک رمضان بهزیور طبع آراسته و تقدیم برنامه سازان ارجمند خواهد شد.
کتاب نامه
* قرآن
* نهج البلاغه فیض الاسلام
1. آریان، قمر، چهره مسیح در ادبیات فارسی، تهران، انتشارات سخن، چاپ دوم، 1378.
2. ابن عربی، شیخ اکبر محیی الدّین، فتوحات مکیّه، ترجمه: تعلیق و مقدمه، محمد خواجوی، تهران،انتشارات مولی، چاپ اول، 1383.
3. البرقی، لابی جعفر احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، تحقیق: السیّد مهدی الرجایی، قم، المجمعالعالمی، لاهل البیت، الطبعة الاولی، 1413 ه . ق.
4. الحرانی، ابن محمد حسن بن علی بن الحسین بن شعبه، تحف العقول، ترجمه: آیت الله محمدباقرکمره ای، تهران، شابک، چاپ ششم، 1376.
5. الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة، بضمیمه تعلیقات سبزواری، تصحیح، تحقیق و مقدمه:دکتر مقصود محمدی، تهران، بنیادحکمت اسلامی صدرا، چاپ اول، 1380.
6. الحویزی، الشیخ عبد علی بن جمعة العروسی، تفسیر نورالثقلین، صححه و علق علیه: الحاج السیّدهاشم الرسولی المحلاتی، قم، المطبعة العلمیّه.
7. السبزواری، الحاج ملاهادی، شرح جوشن کبیر، تحقیق: د ـ نجف قلی حبیبی، انتشارات دانشگاهتهران، چاپ دوم.
8. السیوطی، جلال الدّین عبدالرّحمن بن ابی بکر، الجامع الصغیر، بیروت، انتشارات دارالفکر، چاپاول، 1401 ه . ق.
9. الشیخ الصدوق محمد بن علی بن الحسین بن بابویه، توحید، قم، مؤسسة النشر الاسلامی التّابعةلجماعة المدرسین، چاپ هفتم، 1422 ه . ق.
10. المحمّد بن علیّ بن ابراهیم الاحسائی المعروف بابن ابی جمهور،عوالی اللئالی العزیزیّة فیالاحادیث الدینیّه،تحقیق:مجتبی العراقی،قم،مطبعه سیدالشهداء،الطبعة الاولی،1403ه . ق.
11. امام خمینی، آداب الصّلوة، قم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ چهارم، 1373.
12. ـــــــــــــــــــ ، صحیفه نور.
13. انجیل عیسی مسیح، آفتاب عدالت، تهران، چاپ دوم، 1364.
14. بلخی مولوی، مثنوی معنوی، تصحیح: نیکلسون، با همکاری، مهدی آذریزدی (خرّمشاهی)، تهران،انتشارات پژوهش، چاپ پنجم، 1378.
15. بهشتی شیرازی، سیداحمد، گنج وحدت، گزیده ترجیع بند و ترکیب بند شعر فارسی از آغاز تا کنون،مقدمه: دکترحسین الهی قمشه ای، تهران،انتشارات روزنه، چاپ اول، 1376.
16. پاندر، کاترین، قانون شفا، ترجمه: گیتی خوشدل، تهران، روشنگران و مطالعات زنان، چاپ ششم،1379.
17. پناهی سمنانی، فردوسی سروده خوانِ وحدت و حماسه ملی ایران، تهران، نشر ندا، 1379.
18. تبریزی، شمس الدین محمد، مقالات شمس تبریز، تصحیح و تعلیق: محمدعلی موحد، تهران،خوارزمی، چاپ دوّم، 1377.
19. تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد غررالحکم و دررالکلم، شرح: محقق بارع جمال الدین محمدخوانساری، با مقدمه و تصحیح و تعلیق: میرجلال الدّین حسین ارموی، تهران، انتشارات دانشگاه،چاپ پنجم، 1373.
20. جامی، عبدالرحمن بن احمد، نقدالنصوص فی شرح الفصوص، مقدمه و تصحیح و تعلیقات: ویلیامچیتیک، تهران، موسسه پژوهشی و حکمت و فلسفه ایران، چاپ اول، 1360.
21. ـــــــــــــــــــ ، مثنوی هفت اورنگ، تحقیق و تصحیح: جابلقا دادعلیشاه، اصغر جانفدا، ظاهراحراری و حسین احمدتربیت، مقدّمه از اعلاخان افصح زاد، تهران، دفتر نشر میراث مکتوب، چاپ اول،1378.
22. جمعی از نویسندگان، با معارف اسلامی آشنا شویم، جلد 41، قم، مرکز مطالعات و تحقیقاتاسلامی حوزه علمیه قم، 1377.
23. جیمز، ویلیام، دین و روان، ترجمه: مهدی قائنی، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی (شرکتسهامی) چاپ دوم، 1372.
24. حسینی طهرانی، سید محمدحسین، مهر تابان، تهران، موسسه انتشارات باقرالعلوم.
25. حکیم نظامی گنجه ای، کلیات خمسه، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ هفتم، 1377.
26. خوارزمی، تاج الدّین حسین، شرح فصوص الحکم، تحقیق آیت الله حسن زاده آملی، قم، دفترتبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، مرکزانتشارات، چاپ دوم، 1379.
27.دانته، کمدی الهی،مقدمه وشرح وحواشی:شجاع الدین شفا،تهران،امیرکبیر،چاپ یازدهم، 1380.
28. دستغیب، سید عبدالحسین، سرای دیگر، تهران، شابک، چاپ دهم، 1379.
29. دورانت، ویل، تاریخ فلسفه، ترجمه: عباس زریاب، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگیچاپ اول، 1336.
30. دیوان حافظ، بر اساس نسخه تصحیح شده: غنی ـ قزوینی، تهران، ققنوس، چاپ اول 1377.
31. دیوان حکیم الهی قمشه ای، به اهتمام و مقدمه دکتر حسین الهی قمشه ای، تهران، انتشاراتروزنه، چاپ سوم، 1378.
32. دیوان صائب تبریزی، به اهتمام جهانگیر منصور، تهران، سیمای دانش، چاپ دوم، 1378.
33. دیوان عطار، با مقدمه بدیع الزّمان فروزانفر، تهران، موسسه انتشارات نگاه، چاپ سوم، 1379.
34. دیوان فیض کاشانی، با مقدمه استاد سید محمدعلی صغیر، با تصحیح و مقابله محمد پیمان، تهران،انتشارات کتابخانه سنایی.
35. راجر، جان و ویلیامیز پیترمک، دارندگی، ترجمه: مهدی مجردزاده کرمانی، تهران، مؤسسه فرهنگیراه بین، چاپ دوم، 1375.
36. رجایی بخارایی، احمدعلی، فرهنگ اشعار حافظ، تهران، شابک، چاپ هشتم، 1375.
37. سجادی، سیدجعفر، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران، طهوری، چاپسوم، 1375.
38. سعیدی، گل بابا، فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، تهران، شفیعی، چاپ اول، 1383.
39. سنن ابوداود، لابی داود سلیمان بن الاشعث السجستانی، تحقیق: محمد محی الدین عبدالحمید،بیروت، دار احیاء التراث.
40. شرح جنون، تفسیر موضوعی دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی، سید احمد بهشتیشیرازی، تهران، روزنه، چاپ اول، 1371.
41. شرح کبیر انقروی بر مثنوی معنوی مولوی، ترجمه: دکتر عصمت ستار زاده، تهران، برگ زرّین،چاپ دوم، 1380.
42. شرح مقدمه قیصری.
43. شیخ صدوق، امالی، مقدمه و ترجمه: آیت اللّه کمره ای، تهران، کتاب خانه اسلامیه، 1362.
44. طباطبایی، علامه سیّد محمد حسین، تفسیر المیزان، تهران، بنیاد فکری علامه طباطبایی، چاپدوم، 1366.
45. طوسی، خواجه نصیرالدّین، اوصاف الاشراف، به اهتمام سیّدمهدی شمس الدّین، تهران، وزارتفرهنگ و ارشاد اسلامی، 1369.
46. طهرانی، عبدالحسین، اسرار الصلوة، تهران، انتشارات فرهومند، ربیع الثانی 1391.
47. عطّار، شیخ فرید الدّین، تذکرة الاولیاء، بررسی، تصحیح متن، توضیحات و فهرست ها: دکتر محمداستعلامی، تهران، انتشارات زوار، چاپ سیزدهم، 1382.
48. فرغانی، سعید الدّین سعید، مشارق الدّراری، شرح تائیّه ابن فارض، تألیف، با مقدمه و تعلیقات:سیّد جلال الدین آشتیانی، قم، دفترتبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ دوم، 1379.
49. فروزان فر، بدیع الزّمان، احادیث و قصص مثنوی، تهران، انتشارات امیر کبیر، چاپ اول، 1376.
50. قدیس آگوستین، اعترافات، ترجمه: سایه میثمی، ویراستار: مصطفی ملکیان، تهران، دفتر پژوهش ونشر سهروردی، چاپ سوم، 1381.
51. قشیری، عبدالکریم بن هوازن، رساله قشیریّه، با تصحیحات و استدراکات: بدیع الزّمان فروزانفر،تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی،چاپ هفتم، 1381.
52. قمی، شیخ عباس، سفینة البحار، تقدیم و اشراف: علی اکبر الهی خراسانی، بنیاد پژوهش هایاسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1416ه . ق.
53. کلیات اقبال لاهوری، با مقدمه و شرح احوال و تفسیر کامل احمد سروش، تهران، سنایی، چاپهفتم، 1376.
54. کلیات سعدی، بر اساس تصحیح و طبع محمد علی فروغی، تصحیح، مقدمه، تعلیقات و فهارس:بهاءالدّین خرّمشاهی، تهران، انتشارات ناهید، چاپ اول، 1375.
55. کلیات شمس، مصحح: استاد بدیع الزمان فروزانفر، تهران، بهزاد، چاپ اول، 1378.
56. کلینی، اصول کافی، ترجمه: سیّدجواد مصطفوی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام .
57. لاهیجی، شمس الدّین محمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، مقدمه، تصحیح و تعلیقات:محمدرضا برزگر خالقی و عفت کرباسی، تهران، انتشارات زوار، چاپ سوم، 1378.
58. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، داراحیاء التراث، الطبعة الثالثة، 1403 ه . ق.
59. مجموعه آثار شکسپیر، ترجمه: دکتر علاءالدین پازارگادی، تهران، سروش، چاپ دوم، 1380.
60. محمد بن منور، اسرار التّوحید فی مقامات الشیخ ابوسعید، با تصیح و مقدمه و حواشی دکترذبیح اللّه صفا، تهران، انتشارات امبیر کبیر،1348.
61. محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمه، ترجمه: حمیدرضا شیخی، قم، انتشارات فرهنگیدارالحدیث، چاپ دوّم، 1379.
62. مصباح الشّریعه از امام جعفر صادق علیه السلام ، ترجمه: زین العابدین کاظمی خلخالی، تهران، انتشاراتحجر، چاپ اول، 1361.
63. مطهری، مرتضی، انسان و سرنوشت، قم، انتشارات صدرا، چاپ بیست و یکم، 1380.
64. ـــــــــــــــــــ ، عدل الهی، تهران، صدرا، چاپ شانزدهم، 1380.
65. ملکی تبریزی، میرزا جواد، رساله لقاء اللّه، مقدمه: ترجمه توضیح، تعلیق و اضافات: سیداحمدفهری، تهران، فیض کاشانی، چاپ چهارم،1370.
66. مولوی، جلال الدّین محمد بلخی، فیه ما فیه، بر اساس نسخه استاد بدیع الزمان فروزانفر، تهران،عطار، 1378.
67. میبدی، ابوالفضل رشیدالدّین، کشف الاسرار و عُدّة الابرار، سعی و اهتمام علی اصغر حکمت،تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ پنجم، 1371.
68. نراقی، ملامهدی، جامع السعادة.
69. نسفی، عزیزالدین، الانسان الکامل، با تصحیح و مقدمه: ماریژان موله، تهران، کتاب خانه طهور، چاپچهارم، 1377.
1. کافی، ج 1، ص 139.
2. علی شریعتی، نیایش، صص 33 و 34.
3. صحیفه نور، ج 20، صص 82 و 152.
4. همان، ج 17، ص 265.
5. میرزا جواد ملکی تبریزی، مراقبات، ص 167 و 168.
6. قلم.
7. اصول کافی، ج 4، ص 252.
8. عطّار، تذکرة الاولیاء، ص 572.
9. از میان بردن.
10. بحارالانوار، ج 11، ص 256.
11. تفسیر نورالثّقلین، ج 2، ص 427.
12. همان، صص 427 و 428.
13. میرزا جواد ملکی تبریزی، لقاء اللّه، ص 148.
14. همان، ص 154.
15. مقالات شمس تبریزی، ص 69.
16. و نیز آمده است که: «حق تعالی به موسای کلیم علیه السلام وحی فرمود: یا موسی! آیا هرگز تحفه ای به درگاهما آورده ای که در بارگاه ما نباشد. عرض کرد: الهی آن چیست که لایق بارگاه تو است؟ فرمود: تضرّعاست که در بارگاه جلال ما نیست» عبدالحسین طهرانی، اسرار الصّلوة، ص 189.
17. از زنان عارفه و بلند مرتبه قرن دوم هجری.
18. تفسیر نورالثّقلین، ج 3، ص 435.
19. میزان الحکمه، ج 4، ص 1648.
20. مرتضی مطهری، عدل الهی، ص 115 و 116.
21. مرتضی مطهری، انسان و سرنوشت، ص 64 و 65.
22. اصول کافی، ج 1، ص 203.
23. ملاصدرا نیز در اسفار، ج 6، ص 396 چنین می گوید: «هرچه خداوند در الواح سماوی و صحیفه هایقَدَری، یعنی همان قلوب ملائکه تاثیرگذار و نفوسِ تدبیر کننده عوالم بالا «نقش زده است، همه، کتابمحو و اثبات است و قابل تغییر است».
24. ابن قیّم جوزیه، شفاء العلیل، ص 13.
25. «آدم به حَسَب ظاهر می گوید همه چیز با خداست. امّا وجدان و درک این مطلب که هیچ ضرری به مانمی رسد الّا دست اوست، هیچ منفعتی نمی رسد الّا به دست اوست، اوست ضارّ و نافع، اینها چیزهاییاست که دست ماها از آن کوتاه است.» امام خمینی، صحیفه نور، ج 17، ص 265.
26. وین دایر، وجود متعالی انسان، ص 154.
27. ویل دورانت، تاریخ فلسفه، صص 168 و 169.
28. شکسپیر، مجموعه آثار، ج 1، ص 635 .
29. شهید آیت الله دستغیب، سرای دیگر، ص 76.
30. شیخ صدوق، توحید، ص 164.
31. همان، ص 165.
32. تاج الدین حسین خوارزمی، شرح فصوص الحکم، ص 888 .
33. مولانا، فیه ما فیه، ص 495.
34. مجموعه آثار، ج 1، ص 635 .
35. چنانچه از ابن سینا نقل است: «هلاکتِ ابدی مالِ نوعی خاصِ از جهل و رذیلت اخلاقی است که ایندر تعداد انگشت شماری از مردم، وجود دارد.» (به نقل از اسفار، ملاصدرا، ج 7، ص 109.
36. دانته، کمدی الهی، ج 1، ص 91.
37. محیی الدّین عربی، فتوحات مکیّه، باب هشتاد و هفتم.
38. جامی، نَقْدُ النّصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 189.
39. همه چیز را از رحمت آغاز کرد و به رحمت برمی گرداند.
40. از بین می رود
41. اصول کافی، ج 3، ص 105.
42. سفینة البحار، ج 4، ص 744. (ماده وَکَلَ).
43. سیدجعفر سجادی، فرهنگِ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص 145.
44. بحارالانوار، ج 15، ص 14.
45. اصول کافی، ج 3، صص 108 و 109.
46. سفینة البحار، ج 4، ص 744.
47. رساله قشیریّه، ص 247.
48. عوالی اللئالی، ج 4، ص 7.
49. اصول کافی، ج 3، ص 116.
50. همان، صص 116 و 117.
51. امام باقر علیه السلام : «وَ اللّهِ ما یَنْجُو مِنَ الذَّنْبِ اِلاّ مَنْ اَقرَّبِهِ؛ به خدا سوگند، تنها آن کس از گناه می رهد که بهآن «نزد پروردگارش» اعتراف کند.» بحارالانوار، ج 6، ص 36.
52. آگوستین قدیس، اعترافات، ص 107.
53. ویلیام جیمز، دین و روان، ص 153.
54. کلمه نظر گاهی به معنای دیدن و تأمل کردن است و گاهی نیز به معنای اِنظار و مهلت دادن است،یعنی همان سهل انگاری و امروز و فردا کردن که معنای دوم متناسب با فراز مذکور می باشد.
55. غرر الحکم و درر الکلم، ج 4، ص 276.
56. آگوستین نیز در کتاب اعترافات خود، ص 107 می گوید: «اگرچه آدمیان، در انجام گناه، علیه خدامی شورند، ولی در واقع جان های خود را می آزارند و در این بدخواهی علیه خود قیام می کنند.»
57. همان، ج 5، ص 316.
58. میزان الحکمة، ج 7، ص 3389.
59. با معارف اسلامی آشنا شویم، ج 41، ص 148.
60. عزیز الدّین نَسَفی، الانسان الکامل، صص 322 و 323.
61. ملاّمهدی نراقی، جامع السّعادات، ج 3، ص 33.
62. ابن الوقت کنایه از وقت شناس بودن است.
63. بحارالانوار، ج 77، ص 165.
64. غرر الحکم و دررالکلم، ج 6 ، ص 140.
65. بدیع الزّمان فروزانفر، احادیث و قصص مثنوی، ص 516.
66. چه بسا از اموری کراهت دارید و حال آنکه خیر شما در آن است و چه بسا اموری خوشایند شماستو حال آنکه برای شما شرّ است.
لیک لطفی، قهر در پنهان شده یا که قهری در دل لطف آمده
مولانا
67. عزیزالدّین نسفی، الانسان الکامل، ص 334.
68. مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
69. جنبنده.
70. سُنَن ابو داوود، ج 4، ص 40.
71. حکیم حاج ملا هادی سبزواری، شرح جوشن کبیر، صص 279 و 280.
72. مراد از حیرت در اینجا، سرگردانیِ بی حاصل نمی باشد، بلکه حیرت در اینجا، شگفتی فوق العادهحاصل از شناخت خداوند است که آدمی را سرگردان از این شگفتی می سازد.
73. بخشی از شعر حافظ.
74. مفاتیح الجنان، تعقیبات مشترکه نمازهای واجب.
75. گوارا.
76. دعایِ معروف به حَزین که مستحب است بعد از نماز شب خوانده شود و در مفاتیح ذکر گردیدهاست.
77. اصول کافی، ج 3، ص 116.
78. رشید الدین میبدی؛ کشف الاسرار، ج 1، ص 372.
79. پناهی سمنانی، فردوسی سروده خوان وحدت و حماسه ملی، صص 398 و 399.
80. عبدالرحمان جامی، نقد النقوص فی شرح الفصوص، ص 189.
81. بدیع الزمان فروزانفر، احادیث و قصص مثنوی، ص 114.
82. اصول کافی، ج 4، ص 224.
83. همان.
84. انجیل لوقا، 7 ـ 1: 18.
85. امام خمینی، آداب الصلوة، ص 305.
86. همان، صص 175 و 176.
87. اصول کافی، ج 3، ص 114.
88. اصول کافی، ج 3، ص 115.
89. بحارالانوار، ج 77، ص 29.
90. نهج البلاغه، خطبه 64.
91. غرر الحکم و درر الکلم، ج 6، ص 226.
92. همان، ص 39.
93. روضه کافی، ص 167 و 168. به نقل از سرای دیگر، ص 35، شهید آیت اللّه سید عبدالحسین دستغیب.
94. مراقبت و غمخواری.
95. غررالحکم و درر الکلم، ج 2، ص 262.
96. همان، ج 4، ص 155.
97. بحارالانوار، ج 10، ص 114.
98. غرر الحکم و درر الکلم، ج 6، ص 444.
99. عبدالرحمن جامی، مثنوی هفت اورنگ، ص 196.
100. که تو را.
101. بحارالانوار، ج 74، ص 400.
102. تحف العقول، ص 18.
103. غرر الحکم و درر الکلم، ج 1، ص 93.
104. میزان الحکمه، ج 3، ص 1352.
105. کلیات سعدی، ص 24.
106. مصباح الشریعه، ص 412.
107. میزان الحکمه، ج 2، ص 958.
108. احمدعلی رجایی بخارایی، فرهنگ اشعار حافظ، ص 602.
109. همان، ص 601.
110. اصول کافی، ج 3، ص 131 و 132.
111. میبدی، کشف الاسرار، ج 1، ص 469.
112. مصباح الشریعه، ص 413.
113. جان راجر و پیتر مک ویلیامز، دارندگی، صص 14، 63 و 95.
114. کاترین پاندر، قانون شفا، صص 83 ، 84 و 87 .
115. نهج البلاغه، خطبه 193.
116. ندا.
117. سرعت بگیرد به سوی دیدار.
118. مرکب.
119. رساله قشیریه، صص 567 و 576 و 580.
120. سید جعفر سجادی، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص 291.
121. رساله قشیریه، ص 582.
122. همان، ص 581.
123. امام محمد غزالی، کیمیای سعادت، ج 2، صص 982 ـ 984.
124. شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ص 167.
125. سید جعفر سجادی، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص 302.
126. سفینة البحار، ج 3، ص 49 (ماده صدق).
127. همان، صص 49 و 50.
128. اصول کافی، ج 3، ص 164.
129. نوریان مر نوریان را جاذبندناریان مر ناریان را طالبند
(مولانا)
130. انسان های کریم.
131. انسان های پست.
132. شمس الدین محمد لاهیجی، شرح گلشن راز، ص 252.
133. همان، ص 7.
134. تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 132.
135. قبلی.
136. سفینة البحار، ج 2، ص 899 (ماده شَهَر).
137. اصول کافی، ج 1، ص 43.
138. گنجینه دار.
139. رها.
140. بحارالانوار، ج 19، کتاب الدعاء.
141. اصول کافی، ج 3، ص 106.
142. کشف الاسرار و عدة الابرار، ج 6 ، ص 562.
143. بحارالانوار، ج 70، ص 366.
144. کشف الاسرار و عدة الابرار، ج 9، ص 102.
145. میزان الحکمه، ج 1، ص 962.
146. همان، ص 960.
147. الانسان الکامل، صص 334 و 335.
148. رساله قشیریه، صص 556 و 566.
149. همان.
150. احمدعلی رجایی بخارایی، فرهنگ اشعار حافظ، ص 602 .
151. رساله قشیریه، ص 571.
152. فرهنگ اشعار حافظ، ص 601.
153. از زنان عارف قرن دوم هجری قمری.
154. قشیری، رساله قشیریه، ص 571.
155. اصول کافی، ج 4، صص 257 ـ 259.
156. فیه ما فیه، ص 408.
157. سفینة البحار، ج 3، ص 331.
158. طناب.
159. سفینة البحار، ج 2، ص 283.
160. خوارزمی، شرح فصوص الحکم، ص 398.
161. میزان الحکمة، ج 14، ص 6680.
162. همان.
163. رحیق در اینجا اشاره به آیه 25 سوره مطففین می باشد که خداوند در وصف نعمت هایی که در بهشتبه ابرار خواهد داد چنین فرمود: «یُسْقَونَ رَحیقٍ مَخْتُومٍ؛ابرار از شراب طهور سر به مهر در بهشتخواهند نوشید».
164. الانسان الکامل، صص 249 و 250.
165. غررالحکم و درر الکلم، ج 2، ص 189.
166. همان، ص 424.
167. همان، ج 6، ص 126.
168. همان، ج 4، ص 205.
169. همان، ص 213.
170. الانسان الکامل، ص 335.
171. محاسن برقی، ج 1، ص 410.
172. امام خمینی، سرالصلوة، ص 2.
173. تفسیر المیزان، ج 9، صص 530 و 531.
174. سعید الدین فرقانی، مشارق الدراری، صص 450 ـ 452.
175. خواجه نصیر الدین طوسی، اوصاف الاشراف، صص 87 و 88 .
176. برتری جویی.
177. مراد، ممکن الوجود است.
178. میبدی، کشف الاسرار، ج 5، ص 94.
179. مفاتیح الجنان، مناجات نهم از مناجات های خمسة عشر.
180. سید محمد حسین حسینی تهرانی، مهر تابان، ص 19.
181. تفسیر نورالثّقلین، ج 1، ص 706.
182. امام خمینی، آداب الصّلوة، صص 167 و 168.
183. تفسیر نورالثّقلین، ج 5، ص 357.
184. دکتر قمر آریان، چهره مسیح در ادبیات فارسی، ص 208.
185. غررالحکم و دررالکلم، ج 5، ص 379.
186. میزان الحکمة، ج 7، ص 3403.
187. دست آویز.
188. گُل بابا سعیدی، فرهنگ اصطلاحاتِ عرفانی، ابن عربی، ص 180.
189. سفینة البحار، ج 4، ص 742 (ماده وَکَل).
190. در اینکه آن مردی که دو جامه سفید در بر داشت که بوده است، مرحوم شیخ عباس قمی در همانکتاب، ص 743 نقل می نماید که ظاهرا آن مرد یا فرشته ای بوده است که به صورت بشر ظهور یافت، و یااز پیامبرانی چون خضر و یا الیاس بوده است.
191. بحارالانوار، ج 78، ص 3.
192. همان، ص 301.
193. میزان الحکمه، ج 14، ص 7168.
194. غُرَرْ الْحِکَمْ وَ دُرَدُ الْکَلم،ج 6، ص 170.
195. بازِ نر.
196. شکارگاه.
197. من.
198. چرا کند.
199. نهج البلاغه، خطبه 86.
200. کج.
201. جنایت پیشه.
202. بالا.
203. پلیدی.
204. اسرار التوحید، ص 25.
205. اصول کافی، ج 3، صص 129 و 130.
206. همان.
207. معبودی جز تو نیست، منزهی تو، بدرستی که من از ستمکاران بودم.
208. امرم را به خداوند واگذار می کنم، به درستی که خداوند به کاربندگان، بیناست.
209. امالی شیخ صدوق، ص 6 .
210. نعمت ها.
211. اصولی کافی، ج 3، ص 149.
212. شرح کبیر اَنْقَرَوی بر مثنوی معنوی مولوی، ج 10، ص 13.
213. بیداری.
214. علامه سیوطی، جامع الصغیر، ج 2، ص 167.
215. گولپینارلی، نثر و شرحِ مثنوی شریف، ج 3، ص 808 .
216. مسیحی.
217. صفرا حالتی که بر بدن عارض می شود و در آن صورت، خوردن حلوا مضر می باشد.
218. بحارالانوار، ج 78، ص 41.
219. غرر الحکم و دررالکلم، ج 3، ص 445.
220. همان، ص 142.