در دنيا جايگاهي بسيار خوب و پردرخت و شاداب وجود داشت كه به آن بهشت دنيا ميگفتند. خداوند آدم ـ عليه السلام ـ را در همانجا آفريد و روح انساني را در او دميد، و به فرشتگان فرمان داد تا او را سجده كنند.[1]
از آن جا كه خداوند اراده كرده بود تا فرزنداني به آدم عطا كند، و نسل او را به وجود آورد، مشيت او چنين قرار گرفت كه حضرت آدم همسري داشته باشد تا با او ازدواج نموده و از او داراي فرزند گردد.
خداوند حوّا را از زيادي گِل آدم ـ عليه السلام ـ آفريد، بنابراين حوّا بعد از آفرينش آدم ـ عليه السلام ـ آفريده شده است.[2]
عمرو بن ابي مقدام ميگويد: از امام باقر ـ عليه السلام ـ پرسيدم: «خداوند حوّا را از چه چيز آفريد؟»
امام باقر ـ عليه السلام ـ فرمود: «مردم در اين مورد چه ميگويند؟» گفتم: «ميگويند خداوند حوّا را از يكي از دندههاي آدم ـ عليه السلام ـ آفريد». فرمود: «آنها دروغ ميگويند، آيا خداوند ناتوان است كه حوّا را از غير دندة آدم بيافريند؟»
گفتم: «فدايت گردم اي پسر رسول خدا! پس خداوند حوّا را از چه چيز آفريد؟
امام باقر ـ عليه السلام ـ فرمود: «پدرم از پدرانش نقل كرد كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: خداوند متعال مقداري از گِل را گرفت و آن را با دست قدرتش درهم آميخت، و از آن گِل، آدم ـ عليه السلام ـ را آفريد، و سپس از آن گل مقداري اضافه آمد، خداوند از آن اضافي، حوّا ـ عليها السلام ـ را آفريد.»[3]
آدم ـ عليه السلام ـ به اين ترتيب از تنهايي بيرون آمد، و با حوّا اُنس گرفت؛ چنان كه امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: «ازاين رو زنان را «نساء» ميگويند، چون اين واژه در اصل اُنس است، و براي آدم ـ عليه السلام ـ جز حوّا كسي نبود تا با او اُنس بگيرد.»[4]
آري زن و مرد از يك ريشهاند، و هر دو انسان بوده و تكميل كنندة همديگر ميباشند، و آرامش آنها در زندگي و انس با همديگر تحقق مييابد.
آزمايش آدم و حوّا، در بهشت دنيا
آدم از چگونگي زندگي بر روي زمين هيچ گونه اطلاعي نداشت، و تحمل زحمتهاي آن، بدون مقدمه براي او مشكل بود، و از چگونگي كردار و رفتار در زمين بايد اطّلاعات و آگاهي پيدا ميكرد. بنابراين ميبايست مدّتي كوتاه تمرينها و آموزشهاي لازم را در محيط آرامِ بهشتِ دنيا ببيند، و بداند زندگي روي زمين با برنامهها و تكاليف و مسئوليتها آميخته است، كه انجام صحيح آنها باعث سعادت و تكامل و بقاي نعمت است و سرباز زدن از آن، سبب رنج و ناراحتي.
و نيز بداند هر چند او آزاد آفريده شده، اما اين آزادي به طور مطلق و نامحدود نيست كه هر چه خواست انجام دهد. او ميبايست از پارهاي از اشياء روي زمين چشم بپوشد. نيز لازم بود بداند، چنان نيست كه اگر خطا و لغزشي كند، درهاي سعادت براي هميشه به روي او بسته ميشود و راه بازگشت براي او نيست، بلكه راه بازگشت وجود دارد و او ميتواند پيمان ببندد كه برخلاف دستور خدا كاري را انجام ندهد، تا بار ديگر به بهرهمندي از نعمتهاي الهي نائل گردد.
او در محيط بهشت لازم بود تا حدّي پخته شود. دوست و دشمن خود را بشناسد، چگونگي زندگي در زمين را فراگيرد، و با داشتن اين آمادگي، به روي زمين قدم بگذارد. اينها اموري بود كه هم آدم و هم فرزندان او در زندگي آيندة خود به آن نياز داشتند. بنابراين شايد علت اين كه آدم ـ عليه السلام ـ در عين اين كه براي خلافت و نمايندگي خدا در زمين، آفريده شده بود، اما مدتي در بهشت دنيا، درنگ كرد، اين بود كه دستورهايي به او داده شود، تا تمرين و آموزشهاي لازم را براي ورود به زمين ببيند.[5] بنابراين سكونت آدم و حوّا در بهشت، در حقيقت دورة آموزشي آنها براي پاگذاشتن به ميدان زمين براي جبههگيري در برابر انحرافات و ناملايمات، و كسب سعادت بود.
اخراج آدم و حوّا از بهشت
خداوند آدم ـ عليه السلام ـ و حوّا ـ عليها السلام ـ را در بهشت دنيا سكونت داد، و فرمود: شما در بهشت ساكن شويد و از هر جا ميخواهيد از نعمتهاي آن، گوارا بخوريد اما نزديك اين درخت نشويد كه از ستمگران خواهيد شد.[6]
ولي شيطان، آدم و همسرش را به لغزش انداخت و آنان را از آن چه در آن بودند (بهشت) خارج كرد. «در اين هنگام به آنها گفتيم؛ همگي بر زمين فرود آييد، در حالي كه بعضي دشمن ديگري خواهيد بود، و براي شما تا مدت معيني در زمين قرارگاه و وسيلة بهرهبرداري هست.»[7]
خداوند به آدم ـ عليه السلام ـ و حوّا ـ عليها السلام ـ فرمود: «از همة ميوهها و نعمتهاي بهشت آزاد هستيد بخوريد، گواراي وجودتان باشد، ولي تنها از اين درخت نخوريد، و حتي به آن درخت نزديك نشويد.» ولي شيطان به سراغ آنها آمد و آنها را وسوسه كرد تا لباسهاي تقوا را كه باعث كرامتشان شده بود، از تنشان خارج سازد. به آنها گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت نهي نكرده مگر به خاطر اين كه (اگر از آن بخوريد) فرشته خواهيد شد، يا جاودانه در بهشت خواهيد ماند، و براي آنها سوگند ياد كرد كه من خيرخواه شما هستم، به اين ترتيب آنها را با فريبكاري، از مقامشان فرود آورد. هنگامي كه آنها فريب شيطان را خوردند، و از آن درخت چشيدند، لباسهاي كرامت و احترام، از اندامشان فرو ريخت و به چنين سرانجام شوم گرفتار آمده[8] و در نتيجه از بهشت رانده شده و اخراج گشتند.
خداوند آنها را سرزنش كرد و فرمود: «آيا من شما را از آن درخت منع نكردم و نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شما است؟»[9]
گفتگوي جبرئيل با آدم ـ عليه السلام ـ
در روايت آمده: آدم و حوّا ـ عليهم السلام ـ وقتي كه از بهشت دنيا اخراج شدند، در سرزمين مكه فرود آمدند. حضرت آدم ـ عليه السلام ـ بر كوه صفا در كنار كعبه، هبوط كرد و در آن جا سكونت گزيد و از اين رو آن كوه را صفا گويند كه آدم صفي الله (برگزيدة خدا) در آن جا وارد شد. حضرت حوّا ـ عليها السلام ـ بر روي كوه مروه (كه نزديك كوه صفا است) فرود آمد و در آن جا سكونت گزيد. آن كوه را از اين رو مروه گويند كه مرئه (يعني زن كه منظور حوّا باشد) در آن سكونت نمود.
آدم ـ عليه السلام ـ چهل شبانه روز به سجده پرداخت و از فراق بهشت گريه كرد. جبرئيل نزد آدم ـ عليه السلام ـ آمد و گفت: «اي آدم! آيا خداوند تو را با دست قدرت و مرحمتش نيافريد، و روح منسوب به خودش را در كالبد وجود تو ندميد، و فرشتگانش بر تو سجده نكردند؟!»
آدم گفت: «آري، خداوند اين گونه به من عنايتها نمود».
جبرئيل گفت: «خداوند به تو فرمان داد كه از آن درخت مخصوص بهشت نخوري، چرا از آن خوردي؟»
آدم ـ عليه السلام ـ گفت: «اي جبرئيل! ابليس سوگند ياد كرد كه خيرخواه من است و گفت از اين درخت بخورم. من تصور نميكردم و گمان نميكردم موجودي كه خدا او را آفريده، سوگند دروغ به خدا، ياد كند.»[10]
چگونگي توبة حضرت آدم ـ عليه السلام ـ
پس از آن كه آدم و حوّا از آن درخت ممنوع خوردند و بر اثر اين گناه (ترك اولي) از آن همه نعمتها و آرامش بهشتي محروم گشتند، به طور سريع به اشتباه خود پي بردند و توبه كردند. به گناه خود اقرار نمودند و از درگاه الهي طلب رحمت كرده و گفتند:
«پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم، و اگر ما را نبخشي و بر ما رحم نكني از زيانكاران خواهيم بود.»
خداوند به آنها فرمود: «از مقام خويش فرود آييد، در حالي كه بعضي از شما نسبت به بعضي ديگر دشمن خواهيد بود (شيطان دشمن شما است و شما دشمن او) و براي شما در زمين قرارگاه و وسيلة بهره گيري تا زمان معيني است، در زمين زنده ميشويد و در آن ميميريد و در رستاخيز از آن خارج ميشويد.»[11]
به اين ترتيب آدم و حوّا به زمين آمدند و گرفتار رنجهاي زمين شدند، ولي توبة حقيقي كردند و خداوند توبة آنها را پذيرفت.
خداوند مهربان به آدم ـ عليه السلام ـ و حوّا ـ عليها السلام ـ لطف كرد و كلماتي را به آنها آموخت تا آنها در دعاي خود آن كلمات را از عمق جان بگويند و توبة خود را آشكار و تكميل نمايند.[12]
از امام باقر ـ عليه السلام ـ نقل شده كه آن كلمات كه آدم و حوّا، هنگام توبه گفتند چنين بود:
«اَللّهُمَّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ سُبْحانَكَ وَ بِحَمْدِكَ رَبِّ ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْلِي اِنَّكَ خَيرُ الْغافِرِينَ؛ خدايا! معبودي جز تو نيست، تو پاك و منزه هستي، تو را ستايش ميكنم، من به خود ستم كردم، مرا ببخش كه تو بهترين بخشندگان هستي.»
« اَللّهُمَّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ، سُبْحانَكَ وَ بِحَمْدِكَ، رَبِّ اِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَارْحَمْنِي اِنَّكَ خَيرُ الرّاحِمِينَ؛ خدايا! معبودي جز تو نيست، تو پاك و منزهي تو را ستايش ميكنم، پروردگار من به خود ستم كردم، به من رحم كن كه تو بهترين رحم كنندگان هستي.»
«اَللّهُمَّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ، سُبْحانَكَ وَ بِحَمْدِكَ، رَبِّ ظَلَمْتُ نَفْسِي فَتُبْ عَلَي اِنَّكَ اَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِيمِ؛ خدايا! معبودي جز تو نيست، پاك و منزهي، تو را ستايش ميكنم، پروردگار من به خود ستم كردم، توبهام را بپذير كه تو بسيار توبه پذير و مهربان هستي.»[13]
مطابق رواياتي كه از طريق شيعه و اهل تسنّن نقل شده، در كلماتي كه خداوند به آدم ـ عليه السلام ـ آموخت، و او به آنها متوسل شده و توبهاش پذيرفته شد نام پنج تن آل عبا بود، او گفت: «بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِي وَ فاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَينِ».[14]
و در روايت امامان و اهلبيت ـ عليهم السلام ـ چنين آمده: «آدم ـ عليه السلام ـ سربلند كرد و عرش خدا را ديد، كه در آن نامهاي ارجمندي نوشته شده بود، پرسيد اين نامهاي ارجمند از آن كيست؟ به او گفته شد: اين نامها نام برترين خلايق در پيشگاه خداوند متعال است كه عبارتند از: محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين ـ عليهم السلام ـ. آدم براي پذيرش توبهاش، به آنها متوسل شد و خداوند به بركت وجود آنها، توبة او را پذيرفت.»[15]
[1] . در روايت امام صادق ـ عليه السلام ـ آمده: «منظور از بهشت، بهشت دنيا بوده» (نور الثقلين، ج 1، ص 62).
[2] . چنان كه اين مطلب به طور سربسته، از آية اول سورة نساء و آيه ششم سورة روم استفاده ميشود. آن چه در بعضي روايات آمده كه حوّا از آخرين دندة چپ آدم ـ عليه السلام ـ گرفته شده، از اسرائيليات است و از فصل دوم «سِفر تكوين» تورات تحريف يافته، وارد روايات اسلامي شده است، زيرا تعداد دندههاي زن و مرد، تفاوتي با هم ندارند، و كمتر بودن يك دنده در مردان در جانب چپ از افسانه است. (سفر تكوين، قسمت اول اسفار موسي ـ ـ عليه السلام ـ و يكي از كتب پنجگانة تورات است).
[3] . تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 430.
[4] . همان مدرك.
[5] . تفسير نمونه، ج 1، ص 184 و 185.
[6] . بقره، 35؛ اعراف، 19. در قرآن در شش مورد از درخت ممنوعه سخن به ميان آمده، ولي از چگونگي و نام آن ذكري نشده است، و در روايات از حضرت رضا ـ عليه السلام ـنقل شده كه آن درخت، درخت گندم بوده و علاوه بر گندم، محصول انگور نيز ميداده است، و آدم ـ عليه السلام ـوقتي كه مسجود فرشتگان واقع شد، در ذهن خود به خود گفت: آيا خداوند انساني برتر از مرا آفريده است؟ خداوند به او فرمود: سرت را به سوي آسمان بلند كن، او چنين كرد، ديد در ساق عرش نوشته شده: «معبودي جز خداي يكتا و بيهمتا نيست، محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ رسول خدا، و علي ـ عليه السلام ـامير مؤمنان است، و همسرش فاطمه ـ سلام الله عليها ـ بانوي برجسته جهانيان است، و حسن و حسين ـ عليهما السلام ـ دوجوانان اهل بهشتند.» آدم عرض كرد: پروردگارا! اينها كيانند؟ خداوند فرمود: اينها از ذرية تو و بهتر از تو و همة خلايق ميباشند، اگر آنها نبودند تو و بهشت و دوزخ و آسمان و زمين را نميآفريدم، از اين كه با چشم حسادت به آنها نگاه كني بپرهيز، و آرزوي وصول به مقام آنها را نكن... (تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 60، به نقل از عيون اخبار الرضا) بنابراين آن درخت ممنوعه هم جنبة مادي داشته كه همان درخت گندم باشد و هم جنبة معنوي داشت كه درخت حسد باشد. روي اين اساس آدم ـ عليه السلام ـو حوّا ـ عليها السلام ـ از دو درخت (يا از يك درخت داراي دو ميوه) خوردند و از دو حد مادي و معنوي تجاوز نمودند، از اين رو از بهشت رانده شدند.
[7] . بقره، 36.
[8] . توضيح اين كه: گناه بر دو گونه است: 1. مطلق؛ 2. نسبي؛ گناه نسبي آن است كه عمل غيرحرامي از شخص بزرگي سر زند كه با توجه به شخصيت او، شايستة او نباشد. اگر او آن را انجام داد گناه نسبي محسوب ميشود، مانند اين كه فرد ثروتمندي در يك امر خيري كه سزاوار است صد هزار تومان پول بدهد، ده تومان بدهد، يا هيچ ندهد يا اينكه اين كار از ديگران مباح و يا مستحب است و هيچ گونه گناهي ندارد، براي او گناه نسبي محسوب ميشود. گناه آدم نيز اين گونه بود كه از آن به ترك اولي تعبير ميشود،. در روايتي آمده: حضرت رضا ـ عليه السلام ـفرمود: «ماجراي لغزش آدم ـ عليه السلام ـقبل از نبوت او بود، و از گناهان كوچكي بود كه قابل عفو است». (نور الثقلين، ج 1، ص 50).
به عبارت روشنتر: نهي خدا، ارشادي بود و جنبة توصيه و راهنمايي داشت، نه تكليفي كه انجامش حرام باشد. مانند سفارش پزشك كه فلان غذا را نخور كه اگر بخوري بيمار ميگردي.
[9] . اعراف، 22.
[10] . تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 61.
[11] . اعراف، 23 ـ 25؛ بقره، 24 و 25.
[12] . بقره، 37.
[13] . مجمع البيان، ج 1، ص 89 (ذيل آية 37 بقره).
[14] . الدّر المنثور، ج 1، ص 60 و 61؛ مناقب ابن مغازلي شافعي، چاپ اسلاميه، ص 63.
[15] . مجمع البيان، ج 1، ص 89؛ نور الثقلين، ج 1، ص 67 و 68؛ منافاتي ندارد كه خداوند در عباراتي كه به آدم و حوّا آموخت تا توبه كنند، هم كلمات توحيد، و هم نام پنج تن آل عبا ـ عليهم السلام ـ را واسطة توبه آنان قرار داده باشد.