آفاق نیایش - تفسیر دعای کمیل
بخش هجدهم
فَبِعِزَّتِكَ يا سَيّدى وَ مَوْلاىَ! اقْسِمُ صادِقا لَئِنْ تَرَكْتَنى ناطِقاً لَأَضِجَّنَّ الَيْكَ بَيْنَ اهْلِها ضَجيج الْامِلينَ وَ لَاصْرُخَنَّ الَيْكَ صُراخَ الْمُسْتَصْرِخينَ وَ لَابْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكاء الْفاقِدينَ وَ لَانادِيَنَّكَ ايْنَ كُنْتَ يا وَلِىَّ الْمُؤمِنين! يا غايَةَ آمالِ الْعارِفينَ! يا غِياثَ الْمُسْتَغيثينَ! يا حَبيبَ قُلُوبِ الصّادِقين! وَ يا الهَ الْعالَمين!؛
قسم به عزتتت اى سيد و مولاى من! صادقانه قسم مىخورم حتما چنين كارى خواهم كرد- اگر بگذارى سخن بگويم و دهانم را نبندى- حتما داد مىزنم و در ميان اهل جهنم به درگاه تو ناله مىكنم. مانند ناله آرزومندانى كه از آرزوى خود نااميد شده باشند- و حتما استغاثه مىكنم مانند استغاثه استغاثه كنندگان و حتما گريه مىكنم مانند گريه كسى كه گم شده اى دارد، و حتما داد مىزنم و تو را صدا مىكنم و مىگويم: كجايى اى سرپرست مؤمنين؟ كجايى اى منتهاى آرزوى عارفين؟ كجايى اى فريادرس فريادكنان؟ كجايى اى دوستِ دل راست گويان؟ كجايى اى معبود همه موجودات؟
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 303
تفسير ادبى
«ضجّة» و «صُراخ» به معناى صيحه است. لذا وقتى كه صيحه با ناله توأم باشد «ضجّه» ناميده مىشود، و اگر با استغاثه و التماس همراه گردد «صراخ» مىگويند.
«ولى» در اين جا به معناى مولا و سرپرست است.
«عرفان» عبارت از ادراك به وسيله يكى از حواس ظاهرى يا باطنى است و فرق بين «علم» و «عرفان» نيز همين است، زيرا «علم» تصوير شى اى است از اثرى كه آن شيئى بر عقل گذاشته باشد.
«عارف بالله» كسى است كه خداوند تعالى را دريابد، مثل موجود تشنهاى كه وقتى آب نوشيد به سيراب شدن خود پى مىبرد و آن را درك مىكند و مىفهمد.
البته گاهى هم لفظ «عرفان» به جاى «علم» به كار مىرود.
«صدق» ضد كذب و دروغ است.
«صادقين»- كه در قرآن نيز آمده است- به گروهى از مؤمنان اطلاق مىشود كه در دين خدا از نظر نيت، گفتار و كردار راستگو باشند. لذا در تفسير كلام الهى كه فرموده است:
؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ[1] اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا بپرهيزيد و با صادقان باشيد.
و نيز در تفسير اين آيه كه مىفرمايد:
؛ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً[2] و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، هم نشين كسانى خواهد بود كه خدا نعمت خود
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 304
را بر آنان تمام كرده؛ از جمله پيامبران، صديقين، شهدا و صالحان، و آنها چه رفقاى نيكويى هستند.
در روايات آمده است كه منظور از «صادقين» و «صديقين» ائمه (ع) هستند. و ذكر «صديقين» در آيه و آوردن «صادقين» پس از لفظ «عارفين» در اين دعا تأكيدى هستند بر اين قبيل روايات، ولى به هر حال بايد توجه داشت كه ائمه (ع) مصداقهاى كامل اين صفات هستند نه آن كه اين صفات در انحصار آنان باشد.
«عالمين» جمع عالم است و «عالم» عبارت از: چيزى كه علم، به واسطه آن حاصل مىشود، لذا اسم مصدر است و در اين جا تمامى موجودات مادى و مجرد، مد نظر است. چنان كه در قرآن كريم آمده است:
؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ[3] حمد و سپاس، مخصوص پروردگار جهانيان است.
هم چنان كه خداوند، پروردگار همه موجودات است، معبود همه موجودات- در اين جمله از دعا- نيز هست.
تهديد عرفانى
اين جملات تهديدى است از جانب بنده عارف عاشق، نسبت به مولاى معبود و معشوق خود، كه پس از اتمام حجت عرفانى و پس از شكايت بنده عارف از مولاى خود به طرزى كه عاشق و دل دار از معشوق و دل داده اش به خودِ او شكايت مىكند، اينك او را با تهديدى ذوقى و عرفانى كه مختص اهل ذوق و عرفان است تهديد مىكند. و تهديد نيز با اين عبارات صورت مىگيرد:
يا وَلىَّ الْمُؤْمنين! يا غايَةَ آمالِ الْعارِفين! يا غِياثَ الْمُسْتَغيثين! يا حَبيبَ قُلُوبِ الصّادقين! وَ يا الهَ الْعالمين![4]
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 305
بنابراين تهديد او به اين معناست كه در ميان دوزخيان خواهد گفت:
سرپرست و فريادرس من، محبوب و معبود من بر من خشم گرفته ومرا در آتش افكنده است.
جملات زير- كه در دعاى ابوحمزه ثمالى است- نظير اين تهديدات است:
«الهى وَ سَيّدى! وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لَئِنْ طالَبْتَنى بِذُنُوبى لَاطالِبَنَّكَ بِعَفْوِكَ وَ لَئِنْ طالَبْتَنى بِلُؤْمِى لَاطالِبَنَّكَ بِكَرَمِكَ وَ لَئِنْ ادْخَلْتَنِيالنّار لَاخْبِرَنَّ اهْلَ النّارِ بِحُبّى لَك.
الْهى وَ سَيِّدى! انْ كُنْتَ لا تَغْفِرُ الّا لِاوْلِيائِكَ وَ اهْلِ طاعَتِكَ فَالى مَنْ يَفْزَعُ الْمُذْنِبُون؟ وَ انْ كُنْتَ لاتُكْرِمُ الّا اهْلَ الْوَفاءِ بِكَ فَبِمَنْ يَسْتَغيثُ المُسيئُونَ؟
الهى! انْ ادْخَلْتَنِى النّارَ فَفى ذلِكَ سُرُورُ عَدُوِّك وَ انْ ادْخَلْتَنِى الْجَنَّةَ فَفى ذلِكَ سُرُورُ نَبِيِّك وَ انَا وَ اللّهِ اعْلَمُ انَّ سُرُورَ نَبِيِّكَ احَبُّ الَيْكَ مِنْ سُرُورِ عَدُوِّك؛[5]
اى معبود و سرور من! به عزت و شكوه مندىات قسم كه اگر مرا به گناهانم بازخواست كنى من هم تو را به عفوت بازخواست خواهم كرد و اگر تو مرا به پستى ام بازخواست كنى من هم تو را به كرم و بزرگى ات بازخواست مىكنم. و اگر مرا در آتش افكنى دوزخيان را خبر خواهم كرد كه من دوستت مىداشتم.
اى معبود و سرور من! اگر جز از اوليا و اطاعت كنندگانت در نمىگذرى پس گناه كاران به درگاه چه كسى ناله و زارى كرده و پناه ببرند. و اگر جز بر وفادارانت كرم نمىكنى پس بدكاران از چه كسى فريادرسى و دادخواهى كنند؟
اى معبود من! اگر مرا در آتش افكنى دشمنت شادى مىكند و اگر در بهشتم برى موجب شادى پيامبرت مىشود و من- به خدا قسم- مىدانم كه شادى پيامبر تو در نظرت محبوبتر از شادى دشمن توست.»
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 306
نطق مردم در قيامت
از كلام اميرالمؤمنين (ع)- كه فرموده است: «لَئِنْ تَرَكْتَنى ناطقا»[6]- چنين پيداست كه مردم در روز قيامت از نظر نطق يكسان نخواهند بود، بلكه بعضى توان سخن گفتن را خواهند داشت و بعضى ديگر اين قدرت را ندارند. قرآن هم اين مطلب را در موارد متعددى تصديق مىنمايد از جمله:
؛ الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ[7] امروز بر دهانشان مهر مىزنيم لذا دست هايشان با ما سخن مىگويند و پاهايشان نسبت به دستاوردهايشان شهادت مىدهند.
-؛ هذَا يَوْمُ لَا يَنْطِقُونَ وَ لَا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ[8] امروز روزى است كه لب به سخن نمىگشايند و به ايشان اجازه داده نمىشود تا عذرخواهى كنند.
-؛ يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَنْ نَفْسِهَا وَ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ[9] روزى مىآيد كه هر كس با خودش به مجادله بر مىخيزد و از خود دفاع مىكند. نتيجه اعمال هر كس كاملًا به او داده مىشود و هرگز به ايشان ستم نمىشود.
-؛ قَالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيهَا جَمِيعاً قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ رَبَّنَا هؤُلَاءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لَا تَعْلَمُونَ وَ قَالَتْ أُولَاهُمْ لِأُخْرَاهُمْ فَمَا كَانَ لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ[10]
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 307
هر زمان كه گروهى وارد مىشوند هم رديف خود را نفرين مىكند تا آن كه همگى درجهنم جمع مىشوند. آخرىها به اولى ها- اشاره خواهند كرد و- خواهند گفت: پروردگارا! اينها بودند كه ما را گمراه كردند، عذابشان را در جهنم دو چندان كن.- خداوندد تعالى خواهد- گفت: عذاب همه شما دو چندان است ولى قدرت فهم آن را نداريد. اولىها هم به آخرىها اشاره خواهند كرد و به آنها خواهند گفت: شما كه نسبت به ما فضيلتى نداريد پس به خاطر دستاوردهايتان شما هم عذاب را بچشيد.
-؛ أَ لَمْ تَكُنْ آيَاتِي تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِهَا تُكَذِّبُونَ قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَ لَا تُكَلِّمُونِ[11]- اين طور نبود- بلكه نشانه ها و آيات من بر شما خوانده مىشد و شما آنها را دروغ مىپنداشتيد؟ آنها خواهند گفت: پروردگارا! سنگ دلى و بدبختى ما بر ما چيره شد و ما قوم گمراهى شديم. پروردگارا! ما را از دوزخ به در آور اگر چنان چه ديگر باره برگشتيم آن وقت قطعا ستمكاريم. خداوند تعالى خواهد گفت: برگرديد در آتش و با من حرف نزنيد.
جمع بين آيات به اينصورت است كه در قيامت مثل دنيا نيست كه انسان هر چه خواست بگويد و برزبان بياورد بلكه در آن جا سخن گفتن فقط و فقط با اجازه خداوند تعالى صورت مىگيرد، و شاهد اين گونه جمع و نتيجه گيرى اين كلام الهى است كه مىفرمايد:
؛ يَوْمَ يَأْتِ لَا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ[12] روزى خواهد آمد كه هيچ كس زبان به سخن نمىگشايد مگر با اذن و اجازه او. آن گاه بعضى از آنان بدبخت خواهند بود و بعضى خوشبخت.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 308
اما بعضى از آيات كه به سخن گفتن مجرمين در قيامت اشاره دارند، از جمله:
؛ وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكَاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ[13] روزى هم كه همه آنها را برمىانگيزيم و سپس از آنهايى كه براى خدا شركايى درنظر گرفتند مىپرسيم كه: كجا هستند آن هايى كه به عنوان شريك خدا مىپنداشتيد؟ آن وقت تنها يك چاره برايشان باقى مىماند و آن اين است كه بگويند: پروردگارا! به خدا قسم كه ما مشرك نبوده ايم،- عجب!- ببين چطور به خودشان هم دروغ مىگويند و آن چه را كه به دروغ همتاى خدا مىدانستند از دست مىدهند و از آنها منحرف مىشوند.
و يا اين كه مىفرمايد:
؛ يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَمَا يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلَى شَيْءٍ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْكَاذِبُونَ[14] روزى كه خداوند همه آنها را برمى انگيزد، براى خداوند سوگند- دروغ- ياد مىكنند، همان طورى كه براى شما- سوگند- ياد مىكنند، و گمان مىكنند كه مىتوانند كارى را انجام بدهند. هان بدانيد كه آنها دروغگويانند.
خود نوعى اجازه سخن گفتن به ايشان است. چنان كه خداوند مىفرمايد:؛ وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكَاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ[15]، البته احتمال دارد كه گفتار ايشان به صورت تجسّم عمل باشد به اين معنا كه اعمالشان در دنيا هويت و شخصيت شان را تغيير داده باشد و در روز قيامت به صورت دروغگو ظاهر شوند، يا آن كه ملكه دروغ در آنها رسوخ كرده باشد و نتوانند سخن راست بر زبان برانند، چنان كه عده اى به علت وجود ملكه استكبار و خود بزرگ بينى توانِ سجده كردن را هم نخواهند داشت. خداوند در همين رابطه مىفرمايد:
؛ يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ سَاقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كَانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سَالِمُونَ[16] روزى كه هويتها آشكار شود به آنها گفته مىشود سجده كنيد ولى آنها نخواهند توانست كه سجده كنند. چشم هايشان فرو افتاده و ذلت و خوارى وجودشان را فرو خواهد پوشيد. پيش تر از آن سالم بودند ولى وقتى دعوت به سجده مىشدند سجده نمىكردند.
علامه طباطبايى (رحمه الله) در رابطه با جمع بين اين دو دسته آيات- در ذيل آيات سوره مرسلات- گفتهاند كه:
«در روز قيامت مواقف بسيارى هست كه در بعضى از آن مواقف از يشان سؤال خواهد شد و ايشان سخن خواهند گفت، ولى در مواقف ديگر بر دهانشان مهر زده خواهد شد و آنها نخواهند توانست كه لب به سخن باز كنند»؛[17] اين تعليل با سياق اين آيات و مطالب، هماهنگ نيست و اين همان نظريه سيّد مرتضى (رحمه الله) است كه نقل شده است، ولى ظاهرا آن چه كه ما از جمع بين آنها نتيجه گرفتهايم از همه مناسبتر است.
اما از ظاهر كلام الهى كه فرموده است:
؛ يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلَائِكَةُ صَفّاً لَا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قَالَ صَوَاباً[18] روزى كه روح و ملائكه در يك صف مىايستند و هيچ يك جز به اذن خداوند رحمان، سخن نمىگويند- و آن گاه كه سخن مىگويند- سخن درست مىگويند.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 310
چنين بر مىآيد كه ضمير «لايتكلّمون» به روح و ملائكه برگشت مىكند نه به اهل محشر.
البته ممكن است كه منظور از روح «اهل بيت (ع)» باشد، چنان كه در حديثى هم از امام كاظم (ع) چنين روايت شده است، چرا كه ظاهرِ آياتِ مذكور به وضوح بر اين مطلب دلالت مىكنند كه آنها نيز جز سخن پسنديده و حق بر زبان نخواهند آورد.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 311
ولايت
اهل لغت بيش از هفتاد معنا براى اين واژه ذكر كرده اند ولى ظاهرا همه اين معانى از مصاديق «دُنُوّ» يعنى نزديكى است، لذا در واقع بيش از يك معنا ندارد و از بين آن مصاديق هم سه معنا بيشتر از معانى ديگر شايان اهميت است:
الف) محبّت: كه خداوند در اين رابطه فرموده است:
-.؛ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ يُطِيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ[19] زنان و مردان با ايمان، بعضى دوست بعضى ديگرند كه يك ديگر را به نيكى فرمان مىدهند و از زشتى باز مىدارند ....
-؛ لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ[20] افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان كافران را به دوستى خود برگزينند كه هر كس چنين كند هيچ رابطه اى با خدا نخواهد داشت مگر آن كه از آنها به شدت دورى كنيد. خداوند شما را از- عذاب- خودش دور مىدارد- و هشدار مىدهد كه- بازگشت به سمت خدا خواهد بود.
رسول خدا (ص) هم پس از نصب اميرالمؤمنين (ع) به جانشينى خود در غديرخم دعا كردند:
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 312
«اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَه؛[21]
خداوندا! هر كس كه او را دوست بدارد دوستش بدار، و هر كس كه او را دشمن دارد او را دشمن بدار، و هر كس را كه او را يارى كند ياور باش و هر كس كه از يارى او دست برداشت تو هم او را يارى مكن.»
و اين كه گفتهاند ولايت در قرآن به معناى محبّت نيامده است سخن درست و متقنى نيست.[22] ب) قانونگذارى: كه در فقه به نام «ولايت تشريعى» از آن ياد مىشود. پيداست كه اين ولايت در ذات خودش و در آغاز امر مختصّ ذاتِ ربوبى است چرا كه هم پروردگار تكوينى است و هم پروردگار تشريعى:
...؛ قُلْ إِنِّي عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ مَا عِنْدِي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ[23] حكم رانى فقط و فقط مختص خداست.
و هر كس به غير از آن چه را كه خداوند فرو فرستاده است حكم نمايد در ربوبيت تشريعى مشرك است.
خداوند در اين رابطه فرموده است:
..؛ إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَ كَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ فَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لَا تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلًا وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ وَ كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ[24] و آن هايى كه طبق احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمىكنند، كافر، ستمگر و فاسقند.
البته رسول خدا (ص) و ائمه نيز حق قانون گذارى دارند، چرا كه خداوند ايشان را به آن مقام منصوب فرموده است:
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 313
.؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا[25] خدا را فرمانبرى كنيد و از پيامبر و صاحب الامر خود نيز اطاعت نماييد.
چنان كه فقيه جامع الشرايط هم چنين مقامى را از جانب امام معصوم (ع) داراست. حضرت حجّت- روحى و روح العالمين لمقدمه الفداء- فرمودند:
«... وَ أمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَة فَارْجِعُوا الى رُواتِ حَديثِنا فَانَّهُمْ حُجَّتى عَلَيْكُمْ وَ انَا حُجَّةُ الله؛[26]
و اما حوادثى كه در زمان غيبت كبرى اتفاق مىافتد به راويان حديث ما- ائمه- رجوع كنيد كه همانا آنها حجت من بر شما و من هم حجت خدا بر شما و آنها هستم.»
ج) زعامت: كه در فارسى به معناى «سرپرست» است و خود بر دو قسم مىباشد: تكوينى، و تشريعى. كه هر يك از آنها باز بر سه قسم تقسيم مىشوند: تصرّف و تدبير، حكومت و قضاوت، پيشوايى و امامت.
شكى نيست كه اين هر شش نوع ولايت مذكور ذاتا مختصّ ذات مقدس ربوبى- جَلَّ و علا- ست و بعد خداوند تعالى اين ولايت را به رسول خدا (ص) و ائمه تفويض كرده است. كلام الهى است:
؛ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ[27] ولى شما خدا و رسول است و كسانى كه نماز را برپا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند.
و ائمه (ع) نيز اين زعامت تشريعى را كه عبارت است از قضاوت و امامت، به فقيه جامع الشرايط تفويض كرده اند. امام حسين (ع) فرمودهاند:
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 314
«مَجارِى الْامُورِ والْأحكام عَلَى أيْدى الْعُلَمَاءِ بِاللهِ، الْامَناءُ عَلى حلالِه وَ حَرامِه؛[28]
مجارى امور در دست علمايى است كه امانت دار حلال و حرامش باشند.»
خلاصه مطلب آن كه خداوند از يك طرف به تمام معنا ولىّ مؤمنين و از طرف ديگر دوست مؤمنين است؛ بنابر آيه زير كه فرموده است:
.؛ قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ[29] بگو: اگر خدا را دوست مىداريد از من پيروى كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد ....
البته قانون گذار، سرپرست، پروردگار، حاكم و رهبر آنان نيز هست بنابرآيه:
؛ اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ[30] خداوند ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند، آنها را از ظلمتها به سوى نور بيرون مىبرد.- اما- كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوتها هستند كه آنها را از نور به سوى ظلمت ها مىبرند. آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 315
اميد عارفان
خداوند تعالى نهايت آرزوهاى عارفان است، بلكه عارف هيچ فكر و ذكرى ندارد جز او، حتى مىتوان گفت كه هدف از آفرينش، غير از اين نيست.
سلطان المحققين و نصير الملّه و الدين- خواجه نصير الدين طوسى (رحمه الله)- در اين باره گفته اند:
مراتبِ معرفت، مثل مراتب شناخت وجودِ آتش است، همان طور كه كمترين حد آگاهى از آتش آن است كه شنيده شود كه در عالم هستى چيزى هست كه با هر چيزى رو به رو شود آن را از بين مىبرد و نابود مىكند، نظير همين مقدار معرفت- در مراتب معرفت الله- معرفت افراد مقلدى است كه بدون اطلاع از حجت و دليلى، دين را تصديق كرده باشند. از آن بالاتر نيز معرفتِ كسى است كه به دود آتش رسيده باشد و بداند كه بدون شك آتش وجود دارد، نظيرِ اين مقدار معرفت- در مراتبِ معرفت الله- معرفت صاحب نظران است. از آن درجه هم بالاتر آن است كه حرارت و هُرمِ آتش را حس كرده و به آتش پى ببرد. نظير اين مقدار معرفت،- در مراتب معرفت الله- معرفتِ مخلصينى است كه دل هايشان به ياد خدا محكم ومطمئن شده باشد. و از آن درجه هم بالاتر آن است كه آتش او را بسوزاند و از اين طريق به وجود يقينى آتش پى ببرد. و نظير اين مقدار معرفت- در مراتبِ معرفت الله- معرفتِ اهلِ شهود و فناى فى الله است. واين بالاترين درجات معرفت است كه از خداوند مىخواهيم به منت و كرم خودش ما را به اين درجه برساند.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 316
اهل عرفان هم اين سه مرتبه اخير را- بدون در نظر گرفتن مرتبه اول- علم اليقين، عين اليقين و حق اليقين ناميده اند.
منظور از بالاترين مرتبه، آن است كه خداى تعالى هر چيزى را كه غير از خدا در دل عارف است؛ حتى منيت او را نابود كرده و از ميان بردارد. لذا چنين كسى غير از خدا هيچ كس و هيچ چيز را درك نمىكند، تا چه رسد به خودش. به همين خاطر خدا ولى او شده و بر قلبش حكومت مىكند، لذا چنين كسى مثل تشنه اى كه مىفهمد تشنه است خدا را درك مىكند و در مىيابد.
چه خوش گفته است:
خيالُكَ فى عيْنى وَ ذِكْرُكَ فى فَمى
خاطرت در نظرم هست و لبم ذاكر تو
وَ مَثْواكَ فى قَلْبى فَايْنَ تَغيب[31]
جايگاهت دل من، پس تو به هر جا هستى
و نيز از شاعرى ديگر كه مىفرمايد:
سايه طوبى و دل جويى حور و لب حوض
به هواى سر كوى تو برفت از يادم[32]
يا در سرودهاى ديگر:
تَركْتُ الْخَلْقَ طُرّا فى هَواكَ
وَ ايتَمتُ الْعَيالَ لِكَىْ اراكَ
[33] همچنين اين ابيات كه اين چنين مىگويد:
تَرَكْتُ النّاسَ دُنْياهُمْ وَ دينَهُم
شُغُلًا بِذِكْرِكَ يا دينى و دُنْيائى[34]
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 317
اميرالمؤمنين (ع) نيز در اين مورد فرموده است:
«حُبُّهُ نارا احْرَقَ كُلُّ شىءٍ؛ عشق او آتش سوزانى است كه به هر چيز برسد آن را سوزاند.»
چه خوش گفته است:
خوش آن آتش كه در دل برفروزد
به جز حق هر چه پيش آيد بسوزد[35]
منظور حضرت على (ع) از اين كه فرموده است: يا حَبيبَ قُلُوبِ الصّادقين! نيز همين است، چرا كه هر كس در عرفانش صادق باشد در دلش جز عشق خدا نيست، لذا تنها خدا حبيب او خواهد بود.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 318
معبود جهانيان
از قرآن چنين بر مىآيد كه خداوند تعالى معبود هر چيزى است و موجودات، همگى تسبيح گوى خدا هستند. كلام الهى است:
؛ سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[36] هر آن چه در آسمانها و زمين است تسبيح گوى او هستند، چرا كه او عزيز و حكيم است. ملك آسمانها و زمين از آنِ اوست. جان مىبخشد و جان مىگيرد و او بر هر كارى قادر است. اول و آخر و پيدا و پنهان، اوست و او از هر چيز آگاه است.
تسبيح موجودات در اوايل بعضى از سوره ها بارها تكرار شده است كه اين سوره- حديد- يكى از آنهاست و در اين آيات علت تسبيح موجودات را قيّوميّت خدا ذكر كرده و فرموده است كه اشيا هر كدام به گونه اى متعلق و مربوط به اويند، لذا از اين جهت هيچ يك از موجودات استقلال وجودى ندارند، مگر خداى تعالى كه اول و آخر و پيدا و پنهان است و جز او همه باطل بوده و استقلالى از خود ندارند بلكه ربط محض و تعلق صرف هستند:
«الا كُلُّ شىْءٍ ما خلَا اللهُ باطِلٌ؛ هر چيزى غير از خدا باطل است»[37] ولى بنابر تعلقى كه همه موجودات به وجود حقه حقيقيه دارند و از اين جهت- يعنى از جنبه يلى الربى- موجودات حقيقى هستند و داراىِ شعور، علم، قدرت و اراده اند.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 319
به عبارت ديگر وقتى كه به ذات اشيا نظر شود همه آنها پوچ و نابود به نظر مىآيند كه اين جنبه يلى الخلقى است و وقتى كه به ارتباط آنها با خداى تعالى توجه شود همه شان با معنا، موجود و داراى شعور، علم، اراده و قدرت هستند. كه اين هم جنبه يلى الربّىّ است. و پس از اين پيداست كه همه آنها تسبيح پروردگار عالميان مىگويند كه قرآن هم صريحا به اين مطلب اشاره فرموده است:
؛ تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً[38] هفت آسمان و زمين و نيز هر چيزى كه در آنها هست او را تسبيح مىگويند. و هيچ چيزى نيست كه با حمد و ثناگويى خدا او را به بى آلايشى ياد نكند ولى شما تسبيح آن ها را درك نمىكنيد. او از ديرباز صبور و آمرزنده بوده است.
و به قول شاعر:
ما سميعيم و بصير و باهشيم
با شما نامحرمان ما خامشيم[39]
[1]. توبه، آيه 119.
[2]. نساء، آيه 69.
[3]. فاتحة الكتاب، آيه 1.
[4]. بلدالامين، ص 190( شهر شعبان).
[5]. همان، ص 212( شهررمضان).
[6]. بلدالامين، ص 190( شهررمضان).
[7]. يس، آيه 65.
[8]. مرسلات، آيه 35 و 36.
[9]. نحل، آيه 111.
[10]. اعراف، آيه 38 و 39.
[11]. مؤمنون، آيات 105- 108.
[12]. هود، آيه 105.
[13]. انعام، آيات 22- 24.
[14]. مجادله، آيه 18.
[15]. انعام، آيه 22.
[16]. قلم، آيه 42 و 43.
[17]. الميزان فى تفسير القرآن، ج 20، ص 168 و 169.
[18]. نبأ، آيه 38.
[19]. توبه، آيه 71.
[20]. آل عمران، آيه 28.
[21]. بحارالانوار، ج 21، ص 239،( باب 36)، ذيل ح 10.
[22]. براى توضيح بيشتر ر. ك:« ولايت فقيه» مؤلف.
[23]. انعام، آيه 57.
[24]. مائده، آيه 44 و 45 و 47.
[25]. نساء، آيه 59.
[26]. وسائل الشيعه، ج 27، ص 140،( باب 11، وجوب الرجوع فى القضاء ...)، ح 33424.
[27]. مائده، آيه 55.
[28]. بحارالانوار، ج 97، ص 79،( باب 1، وجوب الأمر بالمعروف و ...)، ح 37.
[29]. آل عمران، آيه 31.
[30]. بقره، آيه 257.
[31]. ابوالحكم بن غلندواشبيلى، ترجمه معجم الادباء، ج 1، ص 502.
[32]. ميرزا محمدتقى حجتالاسلام، ديوان اشعار« تضمين».
[33]. كسان حال الحسين( ع)، ر. ك: ليلة عاشورا فى الحديث و الادب، الشيخ عبدالله الحسن، ص 116.
[34]. محمد بخارى محدث، تاريخ مدينة دمشق، ج 7، ص 22.
[35]. تفسير خسروى، ج 6، ص 76،( بدون ذكر نام شاعر آمده است.)
[36]. حديد، آيه 1 تا 2.
[37]. شيخ الاحمدى، مكاتيب الرسول، ص 510؛ بحارالانوار، ج 22، ص 267،( باب 5، أحوال عشائره و أقربائه ...)، ح 12.
[38]. اسراء، آيه 44.
[39]. مثنوى معنوى، دفتر سوم،« حكايت مارگيرى كى اژدهاى فسرده را مرده پنداشت ...»، بيت 44.