با سلام. عده اي از روانشناسان حيا و عفاف را امري اكتسابي مي دانند كه در دوران كودكي والدين به فرزندانشان آموزش مي دهند. چه دليلي براي فطري بودن به امور وجود دارد؟
با سلام و عرض ارادت خدمت شما پرسشگر گرامي از اينكه با اين مركز در ارتباط هستيد خرسنديم و اميدواريم كه اين ارتباط تداوم داشته باشد.
يكي از مسائل دامنه داري كه در محافل علمي مطرح شده است، اين است كه آيا اموري مانند حيا، فطري اند يا فرهنگي ؟ اگر حيا فطري باشد، يك پديده انساني است كه تابع فرهنگ خاصي نبوده، دو ويژگي خواهد داشت: يكي اينكه در همه انسان ها مشترك خواهد بود و ديگري اينكه ثابت خواهد بود، بر اثر گذر زمان، تغيير نخواهد كرد. اما اگر فرهنگي باشد، تابع فرهنگ هر جامعه اي خواهد بود و لذا، نه مشترك ميان همه انسان ها خواهد بود نه ثابت و تغيير ناپذير؛ بلكه ممكن است در برخي انسان ها حيا وجود داشته باشد و در برخي ديگر نه، و ممكن است روزگاري حيا در ميان مردم وجود داشته باشد اما روزگاري برسد كه حيا از ميان آنان، رخت بربندد. بنابراين سوال اصلي اين است آيا انسان چون انسان است شرم دارد و يا چون تابع فرهنگ است شرم دارد؟ آيا علت حيا انسانيت است يا ديانت و فرهنگ؟ برخي بر اين باورند كه حيا از فرهنگ جامعه نشات مي گيرد و اصالت فطري و انساني ندارد. اين افراد براي ادعاي خود دو دليل مي آورند:
الف)تفاوت فرهنگ ها
ممكن است بگويند تفاوت فرهنگ ها دليل غير فطري بودن ارزش هاست؛ مقتضاي فطري بودن ارزش ها ، يكساني و همساني آنها در تمام فرهنگ ها و زمان ها ست؛ اما بر خلاف آن، شاهد تفاوت فرهنگ ها هستيم. مثلا در فرهنگي فلان كار، نابهنجار شمرده مي شود و مردم از انجام دادن آن شرم مي كنند، اما در فرهنگ ديگري همان كار، نابهنجار شمرده نمي شود و در نتيجه مردم از انجام دادن آن ابايي ندارند. بر همين اساس بر اين باورند كه براي يافتن اصالت هاي انساني، بايد به جوامع بدوي و بدور از تمدن روي آورد؛ چراكه دوري آنان از تمدن سبب شده كه از هيچ فرهنگي تاثير نپذيرند و اصالت انساني خود را حفظ كنند.
ب)مطالعه جوامع بدوي نشان مي دهد كه در اين قبيله ها مردم از عرياني عورت خود نزد ديگران و حتي جنس مخالف ابايي ندارند و شرم نمي كنند. و يا زنان اختلاط با مردان را قبيح نمي دانند و يا از نداشتن حجاب، احساس شرم و خجالت نمي كنند؛ بنابراين نتيجه مي گيريم كه ارزش ها و از جمله حيا و شرم پديده هايي فرهنگي و محصول تمدن اند، نه اينكه فطري و ذاتي باشند.
سوالي كه در برابر اين نظريه مطرح مي شود اين است كه: متفاوت بودن فرهنگ و تمدن در چه چيزي تاثير مي گذارد و به اصطلاح، قلمرو تاثير گذاري آن كدام يك از اركان حياست؟ آيا تاثير آن در اصل حياست يا موضوع حيا؟ دو چيز را بايد از يكديگر جدا نمود:موجوديت حيا و موضوع حيا را. اگر تاثير فرهنگ و تمدن بر اصل و ريشه و ماهيت حيا باشد، در حقيقت، موجوديت آن را تحت تاثير قرار مي دهد و در اين صورت هم مي تواند حيا را بيافريند و هم مي تواند آن را نابود كند؛ اما اگر تاثير فرهنگ بر موضوع حيا باشد، اصل موجوديت حيا نمي تواند تحت تاثير قرار دهد بلكه اموري كه موضوع حيا هستند، متاثر شده، دچار تغيير مي شوند. در اين صورت، ممكن است كاري در فرهنگي شرم آور باشد اما در فرهنگ ديگرهمان كار موجب مباهات باشد. در اين فرض موجوديت حيا تغيير نكرده است و اينگونه نيست كه در فرهنگ دوم، ريشه حيا معدوم شود، بلكه آن چيزي كه در فرهنگ اول، موضوع حيا بوده، در فرهنگ دوم از فهرست موضوعات حيا خارج شده است و در عين حال امكان دارد بلكه اينگونه است كه امور ديگري موضوع حيا قرار مي گيرند. در همان جوامع بدوي مي توان مواردي را يافت كه همان مردم ازآن شرم دارند. پس ريشه حيا هرگز از جامعه انساني رخت بر نمي بندد.
تا انسان هست حيا هم هست. آنچه تغيير مي كند، مصداق ها و موردهاي حيا ست. به عبارت ديگر، تفاوت فرهنگ ها موجب تفاوت مصداق هاي حيا مي شود. دليل آن نيز روشن است. يكي از اركان حيا اين است كه ملاكي براي تشخيص نابهنجاري داشته باشيم و بر اساس آن ، امور نابهنجار و شرم آور را معين كنيم. اين مسئله دقيقا به نظام ارزشي مربوط مي شود. نظام ارزشي است كه درست و نادرست، و زشت و زيبا را مشخص مي شازد. در اين جا فرهنگ ها نقش بازي مي كنند.هر فرهنگي داراي نظام ارزشي خاصي است و بر اساس آن، ملاك زشتي امور متفاوت خواهد بود. در نتيجه، كار نابهنجار در هر فرهنگي با فرهنگ ديگر، متفاوت خواهد بود. طبق مطالب بالا روش شد آنچه كه با فرهنگ ها تغيير مي كند موضوعات حيا مي باشد و اصل و ريشه حيا فطري و غير وابسته به فرهنگ است. حيا قابليت ثابتي دارد كه در وجود انسان، نهاده شده است و هر فرهنگ و آييني، به نحوي و در طريقي از آن استفاده مي كند. حتي جامعه هاي بدوي هم عاري از حيا نيستند. آنها نيز داراي يك نظام ارزشي اند و بر اساس اين نظام ارزشي برخي امور را نابهنجار شمرده و انجام دادن آن ار ناروا مي دانند و لذا اگر كسي به آن اقدام كند، مايه شرمساري خواهد بود، هر چند مصداق حيا در آن جامعه با جامعه ديگر تفاوت داشته باشد.
وانگهي براي اثبات فطري بودن با نبودن ، نمي توان جامعه معيار را جامعه اي دانست كه از فرهنگ و تمدن روز به دور است. چنين جامعه اي هر چند از تاثيرات روز به دور است اما نمي توان گفت نسبت به اصالت انساني بكر و دست نخورده است. در چنين مواردي جامعه معيار را بايد انسان نخستين قرار داد كه از تاثير هر فرهنگ و آييني به دور بوده، داراي فطرتي دست نخورده است. خداوند متعال در جريان نقل داستان حضرت آدم و حوا و اخراج آنان از بهشت، تصريح مي كند كه پس از خوردن از ميوه آن درخت ممنوعه، عورت آنان آشكار شد و آنان از اين آشكار شدن متاثر شدند و براي پوشاندن عورت خود تلاش كردند.(اعراف 22) از اين داستان، به روشني ميتوان فهميد كه آدم و حوا هنگام برهنه شدن، مضطرب و پريشان شدند؛ زيرا براي رهايي از اين حالت، به برگهاي درختان پناه آوردند و خود را با آنها پوشاندند و صبر نكردند تا لباس مناسبي به دست آورند. اين در حالي است كه چون اولين انسان بودند، پوشش براي آنها جنبه اكتسابي هم نداشت. بنابراين، تنها دليل اضطراب ايشان از برهنگي، فطري بودن حيا در آنها بود و چون برهنگي خلاف فطرت است، اضطرابآور است.( تفسيرنور،ج4، ص35) بنابر اين تنها دليل اضطراب ايشان از برهنگي ، فطري بودن حيا و به دنبال آن فطري بودن پوشش در آن ها بود و چون برهنگي خلاف فطرت است، اضطراب به همراه دارد.
منبع:پژوهشي در فرهنگ حيا، عباس پسنديده، قم:دارالحديث