ایران در گذر تاریخ
تاريخ پیش از اسلام ايران, آكنده از حوادث و رويدادهاى متنوعى است كه نشان از تلاش مردمى دارد كه براى ماندن خود به مبارزه پرداخته اند. ايرانيان در طول تاريخ حيات خود به دليل موقعيت خاص جغرافيايى كه آنان را در ميان اقوام و مليت هاى گوناگونى قرار داده بود, در يك داد و ستد دايم فرهنگى با ديگران به سر مى برده اند. همين امر سبب شده است تا فرهنگ ايران آميزه اى از فرهنگ هاى مختلف بشرى گردد. چنانچه اين فرهنگ را درختى بگيريم, آن را داراى چند پيوند مى يابيم: سومرى, بابلى, مصرى, يونانى, هندى, چينى, رومى, عرب و سرانجام فرنگى."۱"
هر كدام از اين فرهنگ ها, رسوباتى بر فرهنگ ايران بار كرده است. اين بار سنگين فرهنگ كه بر پشت ايرانى قرار داشته است, هويت او را ساخته و بدون آن كه گسستى در مليت او پديد آورد, بدان پويايى بخشيده است. به گفته هگل در كتاب فلسفه تاريخ, ايرانيان نخستين قوم تاريخى هستند كه به تاريخ جهانى تعلق دارند, زيرا نخستين امپراتورى جهانى را برپا كرده اند كه اقوام بسيارى, از ايرانى و غيرايرانى را در سرزمينى بسيار پهناور در برمى گرفت. در اين امپراتورى كه به دست كورش پايه گذارى شده است, اصل بنيادين تشكيل امپراتورى, يعنى همزيستى قوم هاى گوناگون, با آيين ها و زبان هاى گوناگون پذيرفته شد. در آن امپراتورى, گويا دين و زبان رسمى وجود نداشته است; اما با رشد دين زرتشتى و زبان پهلوى در دوره اشكانى, زمينه براى امپراتورى منسجم تر ساسانى فراهم شد."۲"
موقعيت جغرافيايى ايران و قرار داشتن اين سرزمين بر سر چهار راه عبور, جابه جايى, مهاجرت ها و تهاجم هاى گسترده اقوام خارجى, تإثير شگرفى بر فرهنگ و هويت ايرانيان داشته است, ايران از آغاز تاريخ شناخته شده خود تا قرن شانزدهم با دو نوع چالش برون مرزى مستمر رو به رو بوده است: يكى, يورش اقوام بيابان گرد, عشيره نشين و باديه نشين از سوى شمال, شمال شرقى و شرق و در مقاطعى از طرف جنوب غربى و ديگرى تهديدها و چالش هاى جوامع متمدن سازمان يافته يا حاميان تمدن خاكى, غالبا از سوى غرب."۳" در اين ميان به رغم دگرگونى هايى كه در لايه هاى سطحى فرهنگ و هويت ايرانى پديد آمد; اما اين چالش ها هيچ گاه نتوانستند به ژرفناى هويت آيينى ايرانيان رسوخ كنند.
تساهل آيينى ايرانيان اگرچه بسترى براى پويايى فرهنگ آنان فراهم ساخت; اما غلبه روح مادى فرهنگ يونانى, آيين معنوى و فرهنگ آريايى را دچار چالش ساخت. محمود رضا افتخارزاده با اشاره به متون دينى تاريخى ايران باستان مى گويد:
گزند اهريمنى سكندر و سلوكيان كه به نابودى ميراث معنوى آريايى انجاميده بود, بحران عقايد را پديد آورد و نه تنها رعايا نسبت به آيين و فرهنگ, ولنگار و بى اعتقاد شده بودند, بلكه اين گزند به جامعه اشرافيت و روحانيت آريايى نيز راه يافت و بسيارى از موبدان و روحانيان دچار ترديد و تزلزل شدند. آتشكده ها سرد و خاموش و زمزمه نيايش و ستايش مزدا به گوش نمى رسيد. روزگار مظلوميت مذهب و حسرت مذهبى به اوج رسيده بود و اين زمانه و زمينه, مساعد رستاخيز آيينى است."۴"
در همين زمان تلاش ها براى حل بحران هويت و ايجاد وحدت ملى و آيينى به پيروزى آيين زرتشتى در حكومت ساسانيان منجر شد. حكومت ساسانى از همان ابتدا, حاكميت مطلق آيين زرتشت و قلع و قمع عقايد و اديان ديگر را در پيش گرفت. در اين نهضت, روحانيت آريايى كه خود را جانشين و وارث آيين زرتشت مى دانست, در صدر سلسله مراتب اجتماعى قرار گرفت و براى تحكيم اقتدار سياسى و اجتماعى خود به تصلب آيينى دست زد. در ونديداد آمده است:
كسى كه به ديگرى آيين غيرزرتشتى آموزش دهد و از روى آگاهى چنين كند, محكوم به مرگ است."۵"
از اين جا بود كه هويت نوينى با آموزه هاى زرتشت, شروع به روييدن كرد.
در اين زمان درون مايه هويت ايرانى, از حكمت آريايى و آموزه هاى دينى دوران تاريخى آنان نشإت مى گرفت, و آن, عنصر سازنده و وجود "فر" است كه بنياد فلسفه سياسى آريايى را تشكيل مى دهد.
"فر", مبناى سياسى, كلامى و دينى سيادت اشرافيت آريايى است كه در دوران دين مدارى تاريخ ايران, تكوين و تكامل يافت و گوهر انديشه سياسى آريايى گرديد و خلق و خو و مشى سياسى, اجتماعى اشرافيت ايرانى را در حاكميت مطلق سياسى اقتصادى دوران بلند تاريخى ساخت."۶"
بنابراين "فر" كه در متون دينى آريايى نماد قدرت سياسى و برترى فرهنگى مى باشد, تجلى آيين و هويت ايرانى است; ايرانى اى كه به شهادت متون متعدد تاريخ باستان, هيچ گاه به دور از آيين دينى نبوده و زيست سياسى ـ اجتماعى خود را در پيوندى دايمى با جهان بينى دينى الهى جست وجو مى كرده است.
از طرفى, ايرانيان در گذر تاريخ طولانى خود و در مواجهه با فرهنگ ها و آيين هاى بيگانه نظير آيين بودا, مسيحيت, يهوديت, فلسفه هاى يونانى و هند, چين و رومى, يا آنان را دفع و يا اگر با روح خود سازگار مى ديدند جذب و يا در خود استحاله مى كردند. چنانچه يك ايران شناس ايتاليايى مى گويد:
كورش قبول مى كرد كه نهادهاى مستقر در دوران پيش از خود را همچنان دست نخورده نگاه دارد. وى خدايان ديگر مردمان را حرمت مى نهاد و آنها را معبود خويش نيز به حساب مىآورد. انسان مى تواند در اين روش, آشكارا عامل تبليغى زيركانه اى را بازيابد; اما وجود يك سلسله اصول و مبادى اخلاقى, داشتن روحيه اى مبنى بر تساهل كه در بطن نظام حكومتى پابرجا گرديده و پرورانده شده باشد, پايبندى به همزيستى اى كه با برداشتن مبتنى بر هدفى فراتر از ملاحظات محتمل سياسى توإم باشد, مبين علو طبع بى چون و چراى يك قوم و ملت است, و حكايت از روحيه آزادمنشانه اى دارد كه در رفتار انسان, تبلور عينى يافته باشد."۷"
ايرانيان در طول حيات تاريخى ـ سياسى خود با تإسيس امپراتورىهاى بزرگ و قدرتمند, گونه هاى تازه اى از نظام سياسى را به وجود آوردند. در دوران هخامنشى, فدراسيونى از سرزمين هاى مشترك المنافع به صورت نيمه مستقل به وجود آمد كه در آن به گروه هاى انسانى گوناگون, اين امكان را مى داد تا هويت فرهنگى و مدنى ويژه خود را حفظ كنند. مليت ايرانى تا دوران ساسانى قوام و گسترش يافت و اين دوران, دوران پيشرفت هاى خيره كننده در مفاهيم مليت و هويت بود. با پيدايش عنوان سياسى "ايرانشهر" در ميانه دوران ساسانى, مفهوم تازه اى از سرزمين سياسى يا كشور پديد آمد و مرزهاى واقعى ايران ترسيم شد."۸" از اين پس, مرزهاى سياسى هويت ايرانى نيز معين گشت و تا وقتى كه نظم سياسى دچار آشفتگى نشده بود, ايرانيان خود را متعلق به اين واحد سياسى مى پنداشتند و نوعى وفاق سياسى, اجتماعى را به نمايش مى گذاشتند.
مهم ترين عنصر ساختار سياسى در ايران, شاهنشاه بود كه در تاريخ تمدن ايرانى, داراى دو جنبه سياسى و ملكوتى است و ريشه در آيين كهن ميترا (آيين مهر) و دين مزدا دارد. از سوى ديگر, در تاريخ سياسى ايران, عنوان شاهنشاه از آن كسى بود كه در نظام هخامنشى, پارتى و ساسانى, بر شاهان محلى, شاهى داشت. در ژرفاى آيين مهر, شاه به معناى برترين مردان است و شاهنشاه را نيز برترين برتران گويند. بر اساس اين آيين, انسان ايرانى وظيفه دارد خود را بپروراند تا به مقام شاهى برسد."۹" اين روح استعلايى و برترى طلبى, بخشى از فرهنگ سياسى ايرانيان را در مقابل ساير جوامع پديد آورد.
تلخیصی از مقاله آقای علیرضا زهیری
پی نوشت:
۱. محمدعلى اسلامى ندوشن, ايران و تنهأيش ص ۲۲۳ به بعد.
۲. داريوش آشورى, ما و مدرنيت ص ۱۸۳ ـ ۱۸۴.
۳. داود هرميداس باوند, "چالش هاى برون مرزى و هويت ايرانى در طول تاريخ", اطلاعات سياسى اقتصادى, ش ۱۲۹ ـ ۱۳۰ , ص ۲۱.
۴. محمودرضا افتخارزاده, اسلام و ايران: مذهب و مليت ايرانى ص ۲۶.
۵. همان, ص ۲۸.
۶. محمود رضا افتخارزاده, ايران; آيين و فرهنگ , ص ۳۱۷.
۷. محمدعلى اسلامى ندوشن, پيشين, ص ۳۸.
۸. پيروز مجتهدزاده,"هويت ايرانى در آستانه سده بيست و يكم", اطلاعات سياسى و اقتصادى, ش ۱۲۹ ـ ۱۳۰ ص ۱۳۰ ـ ۱۳۱.
۹. ايران و ايرانى بودن در آستانه قرن بيست ويكم, جغرافياى سياسى روند شكل گيرى هويت ايرانى, اطلاعات سياسى اقتصادى, ش ۱۴۷ ـ ۱۴۸ ص ۲۴.