دو جادهی وسیع را در نظر بگیرید که یک مقصد دارند و هر دو به یک رودخانه منتهی میشوند، منتها از این دو جاده، تنها یکی به پل متصل میشود و دیگر پلی روی رودخانه ندارد.
آن دو جاده دو نوع زندگی در این دنیاست، برای کافر و مؤمن تا آن که به لبه رودخانه برسند. مرگ به منزله ورودی پل است. آدم با تقوا ماشین خود را از قبل در جادهای که به پل منتهی میشود، انداخته است. قرآن هم میفرماید: «وَ العاقِبَة لِلمُتَقین».
اما جادهی سمت چپ پل ندارد تا به آن طرف وصل شود، ابتر و بیعاقبت است. انبیاء و اولیاء آمدهاند تا به کسانی که دارند در آن جاده دست چپ میافتند، بگویند: اینجا پل فرو ریخته است، یک قدری سرعت را کم کنید و به اطراف نگاه کنید و ماشین را در جادهی سمت راست بیندازید. کار شیطان هموار کردن جادهی دست چپی و رو به راه کردن وسایل سریعالسیری است که انسانها را به رودخانه میاندازد، و از آن طرف سنگ انداختن در اینجادهای که آخرش رودخانه دارد. نان حلالی میخواهی بخوری، شیطان جادهاش را سنگ و کلوخ میکند. نان حرام بخواهی بخوری، جادهاش را شیطان آسفالت میکند. اگر بخواهی راست بگویی و درست باشی و کاسبی کنی، از حرامخوارها عقب میافتی و باید مقداری کسادی را تحمل کنی.
جاده تقوی، آخر دارد؛ پل دارد؛ اما راهش بسیار صعبالعبور است. آن جاده، اتوبان است، آسفالتش درجه یک است. اما وقتی به رودخانه میرسد، پل ندارد و همین عیب برایش کافی است.
این دو تا جاده به موازات هم کشیده شدهاند و تا یکمتر مانده به پل، خدا راه پیچیدن را بازگذاشته است: تا لحظاتی که مرگ انسان نرسیده و دو چرخ اول در رودخانه نیفتاده، میتوانی دور بزنی بیایی در جاده دست راست.
ساحرانی را که فرعون برای رقابت با موسی استخدام کرده بود، رزق خدا را میخوردند اما عبادت فرعون میکردند. یک عمر برای عزّت و پیروزی فرعون، هر تلاشی کرده بودند. موسی(ع) گفت: شما اول شروع کنید. وقتی برنامهشان را اجرا کردند، موسی(ع) عصایش را انداخت و ناگهان تمام ریسمانهای مارنمای آنها را بلعید و چیزی در میدان باقی نگذاشت. یک صحرا تجهیزات جادو را جاروب کرد. فهمیدند که این دیگر سحر نیست. شهادت به حقانیت موسی دادند: در قدمهای آخر جاده بودند و نزدیک بود در رودخانه پرت شوند اما مسیرشان را به سمت راست تغییر دادند و یک ساعت بعد زیر شکنجه شهید شدند. بعد از چهل سال عبادت شیطان یک ساعت آخر عمرشان، خدا را بندگی کردند. خوش به حالشان که خوشاقبالترین آدمها بودهاند و الان جزء اولیاء اللّه هستند.
از آن طرف هم بودهاند کسانی که عمری در جاده دست راست میراندند اما پیش از مگر به دست چپ پیچیدند.
زبیر در روز «اُحد» که حمزه(ع) شهید شد، در کنار امام علی(ع) ایستاد و با چندنفر انگشتشمار دیگر استقامت کرد. در جنگ «حنین» هم همینطور ایستادگی کرد و جزو معدود اصحابی بود که فرار نکرد. در همهی فتوحات حضور داشت اما در جنگ جمل پسرش اغوایش کرد، و رفیق نااهل در او اثر گذاشت و به این توهم افتاد که علی(ع) سوابق و زحمات او را نادیده گرفته است. عارش شد که به رضای علی راضی بشود و با او کنار بیاید و سرانجام کشته شد.