و اتاكم من كل ما سالتموه و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها ان الانسان لظلوم كفار
انواع نعمتها كه از خداوند تعالى درخواست كرديد به شما عطا فرمود اگر نعمتهاى بى انتهاى خداوند تعالى را بخواهيد بشماريد يا به شماره آوريد هرگز حساب آن نتوانيد كرد.
يكى از نعمتهاى خداوند آگاه بودن و بفكر آخرت و صالح و خالص كردن اعمال خود انسان است يك وقت مىبينيد يك عمل كوچك را براى خداوند انجام دادهايد براى آخرت كافى است.
يك وقت هم مىبينى يك عمر نافله شب، قرآن و دعا و اعمال ديگر انجام دادهايد ولى به درد شما نخورد، در تاريخ نوشتهاند.
روزى ناصرالدين شاه به اطاق آب انبار مىرسد و صداى ناله سگهايى را مىشنود پس از تحقيق مىبيند سگى زائيده و بچههايش به او چسبيده و در اثر گرسنگى پستانهايش شير ندارد و بچههايش ناله و فرياد مىكنند ناصر الدين شاه سخت متأثر مىشود از دكان نان وايى كه نزديك بود نان مىخرد و جلوى آن حيوان مىاندازد و همانجا مىايستد تا سگ مىخورد و بچهها هم شير مادر را مىخورند آرام مىشوند.
ناصر الدين خوراك يك ماه آن سگ را از آن نانوايى مىخرد و پولش را مىدهد و سفارش مىكند كه هر روز يك مقدار نان به اين سگ بدهيد بعد ناصرالدين شاه با فقرا دورهاى داشتند كه هر روز عصر گردش مىرفتند و براى شام در منزل يكى با هم صرف شام مىنمودند تا شبى كه نوبت به ناصرالدين شد زنى داشت در وسط شهر تهران خانهاش بود و زنى هم تازه گرفته بود نزديك دروازه شهر منزل او بود.
به زن قديمى خود پول مىدهد و مىگويد امشب فلان عدد مهمان دارم و براى شام مىآييم زن قبول مىكند و طرف عصر با ررفقايش بيرون شهر رفته تصادفاً تفريح آن روز طول مىشكد و مقدارى از شب مىگذرد هنگام مراجعت رفقايش مىگويند دير شده و خسته شديم همين دروازه كه منزل ديگر تو است مىآييم ناصر الدين مىگويد اينجا چيزى نيست و در خانه وسط شهرى كاملاً تدارك ديده بايد آنجا برويم رفقا راضى نمىشوند و مىگويند ما امشب در اينجا مىمانيم و مختصرى غذا قناعت مىكنيم و آنچه تدارك ديدهاى براى فردا.
ناصر الدين كه مشهور به مير غضب باشى بود ناچار قبول مىكند و مقدار نان كباب مىخرد و آنها مىخورند و همانجا مىخوابند هنگام سحر از صداى نالهاى بى اختيارى مير غضب باشى همه بيدار مىشوند و از او سبب گريهاش را مىپرسند.
او مىگويد: در خواب امام چهارم حضرت زين العابدين را ديدم به من فرمود: احسانى كه به آن سگ كردى مورد قبول خداوند عالم شد و خداوند در مقابل آن احسان امشب جان تو و رفقايت را از مرگ حفظ فرمود، زيرا زن قديمى تو سمى تدراك كرده و در فلان محل از آشپزخانه گذاشته بود تا داخل خوراك شما كند فردا مىروى آن سم را بر ميدارى مبادا زن را اذيت كنى و اگر بخواهيد او را به خوش رها كن يعنى طلاق دهيد و ديگر اينكه خداوند ترا توفيق توبه خواهد داد چهل روز ديگر به كربلا سر قبر پدرم حسين (عليه السلام) مشرف مىشوى.
پس صبح به رفقا مىگويد: براى تحقيق صدق خوابم بياييد به خانه وسط شهرى برويم با هم مىآيند چون وارد مىشوند زن تعرض مىكند كه چرا ديشب نيامدى به او اعتنايى نمىكند و با رفقايش به آشپزخانه مىروند و به همان نشانه كه امام چهارم (عليه السلام) فرموده بود سم را بر ميدارد و به زن مىگويد ديشب چه خيالى درباره ما داشتى و اگر امر امام (عليه السلام) نبود از تو تلافى مىكردم لكن به امر مولايم با تو احسان خواهم كرد اگر مايلى در همين خانه باش و من با تو مثل اينكه چنين كارى نكرده بودى رفتار خواهم كرد و اگر ميل فراق دارى تو را طلاق مىدهم و هر چه مىخواهى به تو مىدهم.
زن مىبيند رسوا شده و ديگر نمىتواند با او زندگى كند طلب طلاق مىكند او هم با كمال خوشى طلاقش مىدهد و پس از گذشت چهل روز به كربلا مشرف مىشود و همانجا به رحمت حق واصل ميگردد.