شيخ عبدالنبى عراقى و فرار از حرام
در مدرسه علميه اراك مشغول به تحصيل علم بودم. در يك شب زمستانى كه حدود نيم متر برف آمده بود بعد از نماز مغرب و عشا به حجره رفته، مشغول به مطالعه شدم، ناگهان زن جوانى وارد حجره شد و گفت: مرا امشب در حجره خود جا بده! پس از مشاجره زياد گفت: بسيار خوب من میروم. ولى با توجه به اينكه من زن جوانى هستم و محل امنى ندارم اگر رفتم و براى من مسئلهاى پيش آمد فرداى قيامت بايد پاسخ گو باشى.
اين حرفش مرا منقلب كرد. پس از مطالعه خوابيدم، ... ساعتى از خواب من نگذشته بود كه پاى آن زن به پاى من خورد و از خواب بيدار شدم، با خود گفتم: چون در عالم خواب است متوجه نيست. لذا همان ساعت از حجره بيرون آمدم و تا صبح روى آن برفها راه رفتم تا سرما برمن غلبه كردو .... همين كه هوا روشن شد او را از حجره بيرون كردم و با اين شيوه بر شيطان غلبه يافتم. بعد از اين جريان خداوند تبارك تعالى به من عنايت فرمود و علم تعبير خواب را به من داد.
? ره يافتگان ص 146- 147.