درستكاری:
مثلا مهمان بود! انتظار داشت حال كه بعد از مدت ها به منزل برادرش آمده ، شام مفصلی نوش جان كند و دلی از عزا در آورد. چلومرغی ؛ بوقلمونی !
وقت شام كه شد، از سادگی غذا تعجب كرد، اما به روی خودش نیاورد. چون اگر حرفی می زد و اعتراض می كرد، ممكن بود از هدف اصلی اش باز بماند.
بعد از خوردن شام ، از هر دری صحبت كردند و سرانجام ، عقیل تاب نیاورد. گفت :
برادر! مقداری قرض دارم ، ولی توانایی پرداخت آن را ندارم . آمده ام تا كمكم كنی .
- چقدر مقروضی ؟
- صد هزار درهم .
- صد هزار درهم ؟! می دانی كه چنین پولی ندارم ، ولی صبر كن . موقع دریافت حقوق كه شد، مقداری از آن را به تو می بخشم .
- مگر صندوق و خزانه مملكت در اختیار تو نیست ؟ از آنجا بردار! جای دوری كه نمی رود!
- اگر نمی توانی صبر كنی ، همین امشب ، به مغازه های بازار دستبرد بزنیم و از مال آنان بدهی ات را بپردازیم .
- برادر جان ! من و دزدی ! چه پیشنهادی ! من كه برای دزدی نیامده ام . آمده ام از بیت المالی كه نزد تو است ، برداری و به من كه برادرت هستم ، كمك كنی .
- تو دزدی از یك نفر را بد و ناپسند می دانی . من چگونه دزدی از بیت المال را كه مربوط به همه مسلمانان است ، بد ندانم ؟! تو اگر نمی توانی جواب یك نفر را بدهی ، من در آخرت جواب همه مردم را چگونه بدهم ؟ عقیل ! برادرم ! بدترین دزدیها، دزدی از بیت المال است (13).
?منابع:
- بحارالانوار، ج 41، ص 113.