کفاره با برکت فراموش کردن یک عمل مستحبی
آیه: مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ بقره/3
از آنچه به ايشان روزى دادهايم انفاق مىكنند
حکایت؛ صاحب بن عباد در کودکی هر گاه برای تعلم و قرائت قرآن به مسجد می رفته مادر او یک دینار و یک درهم به او میداده و میگفته این پول را به اولین فقیری که میبینی بده تا از بلایا دور بای، او بدین منوال عمل میکرد تا زمانی که بزرگ شد باز هر شب برای اینکه فراموش نکند به خادم خود میگفت: یک دینار و یک درهم زیر، زیرانداز بگذار تا صبح به فقیر بدهد.
مدتی وضع بدین ترتیب بود تا اینکه یک شب خادم فراموش نمود دینار و درهم را در جای همیشگی بگذارد چون صاحب طبق معمول پس از نماز صبح زیرانداز را کنار زد، دینار و درهمی ندید این را به فال بد گرفت و به نزدیک شدن مرگ خود تاویل نمود، آنگاه به خادمان گفت: آنچه در این جا فرش و زیر انداز هست بردارید و به اولین نیازمندی که میبینید بدهید، تا کفاره تاخیر امروز در پرداخت دینار و درهم باشد.
خادم، مرد هاشمی نابینائی را دید که زنی دست او را گرفته است، به او گفت، اینها را از ما قبول کن، مرد پرسید اینها چیست؟ گفت: یک زیرانداز دیبا و یک پشتی دیبا است با شنیدن این سخن، مرد نابینا از هوش رفت. صاحب بن عباد را از واقعه آگاه ساختند صاحب بر سر آن مرد حاضر شد و بر او آب پاشید چون به هوش آمد، علت تغییر حال او را جویا شد که مرد گفت: اگر سخن مرا نمی پذیرید از این زن بپرسید! به او گفتند خودت تعریف کن! مرد نابینا گفت: من آبرومند هستم، دختری دارم که شخصی به خواستگاریش آمد، برای او جهیزیهای تهیه کردیم، اما دیشب مادرش گفت؛ دلم میخواهد برای دخترمان یک زیرانداز و پشتی دیبا تهیه کنیم و من به او گفتم ما از کجا چنین چیزهائی فراهم کنیم؟ امروز که در کوچه این آقایان را دیدم و آن خواسته همسرم محقق شد، حق داشتم که از هوش بروم.
صاحب بن عباد پس از شنیدن این ماجرا جهیزیهای مناسب آن زیرانداز خرید و تحول پدر دختر داد و شوهر دختر او را طلبید و دست مایهای ارزشمندی هم در اختیارش گذاشت. 1
ای رهروی که خیر به مردم رسانده ای
آسوده رو، که بار تو بر دوش سائل است2
?1. با اقتباس و ویراست از کتاب داستانهایی از علما