عبدالله بن حذافه از كسانى است كه سبقت در اسلام داشته و به حبشه مهاجرت نمود روميان او را با عدهاى از مسلمين اسير كردند نصرانيت را بر وى عرضه داشتند امتناع ورزيد.
ديگ بزرگى از روغن زيتون را بجوش آوردند يك يك از اسيران را پيش آوردند به او گفتند: يا دين نصرانيت را قبول كن و گرنه در اين روغن انداخته مىشوى آنها قبول نكردند.
همه را در ديگ انداختند چيزى نگذشت كه استخوانهايش بر روى روغن نمودار شد عبدالله را پيش آوردند و نصرانيت را بر او عرضه كردند قبول نكرد.
دستور دادند در ميان ديگ انداخته شود شروع كرد به گريه كردن بزرگ آنها عبدالله را برگردانيد عبدالله رو كرد به رئيس نصرانيها و گفت: شما خيال كرديد از اين روغن جوشيده ترسيدم نه گريه من براى اين است كه فقط يك جان دارم و با همان يك جان چنين معامله مىكنيد اى كاش به تعداد موهاى بدنم جان داشتم و به عدد آنها در راه خدا شما با من اين معامله را مىكرديد.
روميان از سخن او شگفت شدند تمايل به ا زاد نمودنش پيدا كردند. رئيس نصرانى گفت: دين ما را قبول كن تا دخترم را به تو تزويج كنم و مملكتم را با تو قسمت كنم قبول نكرد.
گفت: سرم را ببوس تا هشتاد نفر از مسلمين را با تو آزاد كنم قبول كرد و بوسه كرد.
رئيس هم هشتاد نفر را با عبدالله بن حذافه آزاد كرد وقتى كه به مدينه آمد و بر عمر بن خطاب وارد شد، عمر از جا حركت كرد سر عبدالله را بوسيد(1).
آنان كه روى دنيا با چشم عقل ديدند
چون صيد تير خورده از دام آن رميدهاند
مرغان باغ جنت در كشتزار دنيا
ديدند دام پنهان از دانه دل بريدند
مرغان حق ز دنيا بستند ديده دل
از نيك و بد گذشتند جز حق كسى نديدند
از جور اهل دنيا در سجن غم غنودند
جام بلا پياپى از دشمنان چشيدند
از مردمان جاهل صد تير طعنه خوردند
از طالبان دنيا دشنامها شنيدند
آخر قفس شكستند
سوى وطن پريدند
?1- سفينه البحار ج 2 ص 127