عمری گذشت در غم هجران روی دوست مرغم درون آتش و ماهی برون آب (دیوان امام؛ مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)؛ ص 48)
سخن از احیای تفکر دینی است و امام خمینی (س) به عنوان مسلمانی احیاگر در عصر ما می درخشد. گرچه او دین و احکام آن را، یا اخلاق و ارزشی بودن آن را بنیان ننهاده؛ اما بدون تردید بازگشت به دین، خدامحوری و خداباوری و ارزشی بودن اعتقادات دینی تحفۀ زعامت و رهبری اوست.
رسالت او احیای ارزش هایی بود که رفته رفته به خاموشی گراییده و تنها در دل ها و قلب های برخی افراد منزل گزیده بود. در چنین شرایطی هنر امام، بازگرداندن دوبارۀ آن ارزش ها به فضای جامعه بود.
اگر «دینداری» و «خدامحوری» فقط یک امر باطنی و قلبی شده بود، امام هشدار داد که این نظر و اندیشه باید در جهان بیرون، ظهور و بروز داشته باشد؛ هرگز ظاهر ساختن دین و حفظ شعائر اسلامی با حقیقت دین که با هر گونه «ریا» و ظاهر سازی در ستیز است منافاتی نداشته، بلکه جلوه و تجلی آن است و هنر عرفان، جمع میان این دو حقیقت است. امام در احیای عرفان ناب و حقیقی، پیش کسوت بود و سعی داشت تا چهرۀ این حقیقت متعالی را که در طول تاریخ دستخوش انحرافات و سوء استفاده شده بود پاک و پیراسته نماید، و سیمای واقعی و حقیقی آن را بر همگان روشن سازد، و به همه بفهماند که عرفان ناب، هرگز با انزواطلبی و اباحیگری و بی تفاوتی سازگاری ندارد؛ بلکه عرفان حقیقی از جهاد و حماسه جدا نیست.
احیاگری امام خمینی (س) در ابعاد مختلف بود، ما در این مقاله برآنیم به دو بعد از ابعادی که معظمٌ له در جامعه ما مشتعل و درخشان کرده اند اشاره نماییم، باشد که مقبول طبع صاحب نظران افتد، و بر ما با بزرگواری خویش ببخشایند که توان ما اندک است و شوق سخن گفتن از مراد و مرشد بسیار، و آن دو عبارتند از:
1ـ عرفان از دیدگاه معظمٌ له و تجلی آن در نظر و عمل ایشان.
2ـ تعریف و نقش آفرینی دعا و نیایش، با توجه به جایگاه و منزلت انسان.
به نظر می رسد که هموارترین و کوتاه ترین راه برای شناخت تفکر و اندیشه های معظمٌ له، شناخت عرفان او باشد، زیرا همۀ افکار بلند و آرمان های والای او ریشه در عرفان او دارد و حتی به نظر می رسد که مبانی و ذائقۀ فقهی ایشان در طرح مسائلی همچون ولایت مطلقۀ فقیه نیز از این ساحت نشأت گرفته باشد؛ عشق و عبودیت در وجود او دو حقیقتی است جدا ناشدنی.
امام، عابدی است که به عبودیت عشق می ورزد و جلوۀ معشوق، هرگونه بندگی و بردگی و خودبینی و خودکامگی را از صفحه وجود او سترده، و محو کرده است. آن فقیه راستینی که از نظر امام، ولایتش بر امت اسلامی ضروری و واجب شمرده می شود، انسانی است که غیرت محبوب و جلوۀ معشوق، هرگونه مجال وسوسه انگیز «من» را در وجودش مُندکّ ساخته، و به حقیقت دین و حقیقت انسان واقف شده باشد؛ کلام چنین انسانی، کلام خالق و ولایت او، تجلی ولایت خداوند است. در عرفان امام، عشق در نهایت بندگی و عبودیت در نهایت وارستگی معنا یافته، و عزت انسان و شرافت مسلمان در این شیفتگی و آراستگی و پیراستگی تحقق یافته است.
عرفان از دیدگاه امام و تجلّی آن در نظر و عمل ایشان
از دیدگاه امام، عرفان یعنی رسیدن به معبود، فانی شدن در او، حقیقت «لا» و «الاّ» را باور کردن، جز او ندیدن، جز سخن او نشنیدن، از «علم الیقین» گذشتن، از «عینالیقین» فراتر رفتن و در جایگاه رفیع «حق الیقین» تکیه زدن و از ساحت ظاهر به باطن رفتن.
اگر پدیده ها و حسّیات با علم شناخته می شوند و حقایق و کلیات با عقل ادراک می شوند؛ اما با عرفان مشهود می گردند. پس در حقیقت، عرفان رسیدن و یافتن است، و به تعبیر رسای امام، رفع حجب است نه جمع کتب. (خمینی، روحاللّه؛ ره عشق؛ مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)؛ ص 32)
در این ساحت، هرگونه دوگانگی از میان می رود. دیگر نه عاقلی می ماند و نه معقولی؛ نه عالمی است و نه معلومی، و در اوج عرفان نه شاهدی است و نه مشهودی، و آن هنگامی است که عارف به جایگاهی می رسد که جز مشهود حقیقی و جلوات و شئونات او چیزی نمی بیند؛ به نقطه ای می رسد که درک می کند نه ذاکری در کار است و نه مذکوری (کاشانی، عبدالرزاق؛ شرح منازل السائرین؛ تحقیق و تعلیق محسن بیدارفرد، انتشارات بیدار، قم؛ سال 1372؛ ص 294) و بیان «حامد» و «محمود» از تنگی قافیه است، زیرا در حقیقت «حامد» همان «محمود» است، (شرح قیصری بر فصوص الحکم؛ شرح دیباچه؛ ص 48) حمد حقیقی (حقیقت حمد) از زبان «حامد» حقیقی امکان پذیر است.
پس به کوتاه سخن، عرفان یک گذر است. گذر از محسوسات و معقولات و رسیدن به حقیقت ناب، و شهود آن؛ عرفان یک حرکت است؛ حرکتی صعودی، پویایی است، تحرک است، جوش و خروش است، سعی و کوشش است، مبارزه است و جهاد، جهادی پیوسته و مستمر، سعی و جهاد برای رهایی، رهایی از بندگی، رهایی از اسارت نفس (جهاد اکبر) و گریز از دشمن بیرونی (جهاد اصغر).
عارف از دید امام
عارف از دید امام، مبارزی نستوه است که جامۀ رزم بر تن کرده، و در دو میدان به مبارزه برمی خیزد. عاشقی است که تنها به معشوق می اندیشد و فقط از او تمنا می کند.
از آن جا که عارف نمی تواند حکومت پلیدی، زشتی، زورگویی و خودمداری را بر انسان تحمل کند، «جهاد» در این جا معنای حقیقی خود را می یابد و پیوستگی ذاتی اش را با عرفان به اثبات می رساند.
عارف، مجاهدی است نستوه؛ مبارزی است دلاور که هدفی جز کمال طلبی و نیل به مقام معنوی و فانی شدن در مطلق و ابدیت ندارد.
عارفِ وارستۀ واصل، برای انسان ارزش و منزلتی خاص قائل است، او را جانشین خدا بر روی زمین می داند و هرگز روا نمی دارد که بر چنین موجودی هواهای نفسانی (در بعد داخلی) و طواغیت زمان (در بعد خارجی) حکومت رانند و سلطه جویی کنند. از دید عارف، انسان عصارۀ عالم هستی است. جلای آیینۀ وجود است؛ چشمی است که خداوند از طریق او به عالم می نگرد، (محییالدین عربی؛ فصوصالحکم؛ فص آدمی؛ ص 50) و بالاخره او اشرف مخلوقات است و باید در نظر داشت که یک چنین ارزش و اعتباری برای انسان قائل بودن، هرگز با نظریه اصالت انسان، «اومانیسم» (یا هومانیسم (Humanisme)؛ انسان دوستی، اصول انسانیت. نهضت فکری که در قرن چهاردهم میلادی در اروپا پیدا شد و هدف آن بالا بردن مقام و حیثیت انسانی بود. طرفداران این نهضت اغلب به مذهب پروتستان گرویدند.) قابل قیاس نیست.
هدف عرفان
باری، هدف عرفان، استقرار و استمرار حاکمیت حق بر روح و زندگی انسان است. ناگفته پیداست که تحقق چنین آرمانی، مستلزم سعی و مبارزه و جهاد دائمی است.
هدف عرفان، تکامل لحظه به لحظۀ انسان است (اشاره به این کلام امام علی (ع): من استوی یوماه فهو مغبون) و حرکت او را در بی نهایت می داند. حرکتی در به کمال رساندن دو وجهه روحانی و جسمانی وجود انسان، زیرا جسم انسان مَرْکبی است برای صعود و تعالی روح، پس باید در اندیشه اصلاح این مرکب نیز بود که مبادا خود، هدف قرار گیرد که در این صورت بزرگ ترین دام و زندان انسان است و پرواضح است که زندانی و اسیر هواهای نفسانی بودن، یعنی گرفتار «ادنی» مرتبۀ وجودی خویش بودن، که البته شایستۀ مقام انسانی نخواهد بود. از دید امام در وجود آدمی دو لشکر رحمان و شیطان در ستیزند (خمینی، روحاللّه؛ شرح چهل حدیث؛ مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)؛ ص 5) و برای سرکوب کردن لشکریان کفر و ابلیس و حاکمیت بخشیدن به لشکریان اللّه، تلاش و مبارزۀ مستمر لازم و ضروری است.
امام به ما می آموزد که انسانیت انسان و دیانت او به میزان آگاهی و خرد و آزادی و آزادگی او بستگی دارد، آزادی و آزادگی امری است که زمینه را برای ارتقای انسان و رسیدن به جایگاه رفیعش فراهم و آماده می سازد. این آزادی دو بستر می طلبد:
الف) روان و تن
ب) جامعه بیرونی
و به دست آوردن این هر دو آزادی و رسیدن به آزادگی و وارستگی، مرهون سعی و مجاهدۀ مستمر است و این آزادگی تنها با سرسپردگی و محو شدن در حق مطلق و معبود و معشوق حقیقی حاصل شدنی است.
پیام عرفان دقیقاً با پیام اسلام که همان تسلیم و منقاد بودن در برابر پروردگار است وحدت می یابد. در این جا این گفتۀ امام به خاطر می آید که تجلّی اسلام و درک صحیح از اسلام حقیقی، در پرتو شناخت عرفان به دست می آید؛ پس طبیعی است که چنین عرفانی با اهداف والا و متعالی اش مورد حمله و هجمۀ جناح کفر و طالبان زر و زور و تزویر قرار گیرد؛ زیرا پیام پیرو چنین مکتبی این است که به طور آشکار اعلام دارد که اگر آن ها بخواهند در مقابل دین ما بایستند، ما در مقابل دنیای آن ها می ایستیم. بنابراین، این عرفان، این دین باید منحرف گردد و به خرافات آلوده شود تا جاذبه اش محو شود؛ تا به دنیای دنیاداران لطمه و گزند نرساند؛ زیرا این عرفان، با انزواطلبی، تنبلی، تن پروری، بی دینی، لاابالیگری و سازش با ظالم سر سازش ندارد و درصدد ساختن جامعه ای است متعالی که با انسان متعالیِ منظورِ نظرِ عرفان سنخیت دارد. پس؛ مدینۀ فاضله و تحقق آن به عنوان جایگاهی برای عروج و معبری برای تعالی انسان عزیز و شریف لازم و ضروری است، گرچه روند تاریخی بیانگر این مطلب است که امور حقیقی و ارزش های واقعی انسان در روزگاری به دلایل متعددی که به برخی از آن ها اشاره شد، کمرنگ و بی رونق می شود؛ ولی هرگز از جلوه و درخشش نمی افتد، و همواره مصلحان و احیاگرانی یافت می شوند که خاکستر این آتش همیشه فروزان را کنار زده و مجدداً آن را شعله ور می سازند. از حضرت امام می توان به عنوان بهترین نمونه این احیاگران یاد کرد.
امام احیاگری بود که تدیّن و ارزش آن را احیا کرد. حاکمیت دین را بر انسان ها خواستار شد و خطاب او هرگز به جامعه خودش محدود نشد که پیامش جهانی بود و به صراحت می گفت: «من به دنیا اعلام می کنم...»
امام به عنوان یک احیاگر، عرفان ناب حقیقی را به دنیا می شناساند. در نامۀ تاریخی اش به یکی از سردمداران کفر و الحاد (گورباچف)، کتاب فصوص الحکمِ محییالدین عربی -مؤسس عرفان نظری- را معرفی می کند. امام مسلمان بودن را از عارف بودن جدا نمی داند. امام فریاد می زند و از عرفان حقیقی که در طول زمان به انحرافات و کژی ها و التقاط ها آلوده شده، دفاع می کند. امام دردمندانه می گوید که عرفان با هر گونه ذلت و خواری، تن پروری، گوشه نشینی و انزواطلبی مخالف است؛ و با هر گونه بی بند و باری و رها شدن از ظواهر دینی ناسازگار است.
عرفانی که امام برای ما در این عصر و زمان ترسیم می سازد، معرفت است و آگاهی، عشق است و شیدایی، حرکت است و پویایی، حرکتی است عاشقانه؛ یعنی جز معشوق حقیقی ندیدن و جز برای رضای او گام نزدن؛ پس، حرکت عاشق حول محور «اللّه» است و همسو شدن با کاروان آفرینش و گویایی به «وحده لا اله الا هو»
آری، عارفی که امام برای ما به تصویر می کشد، مهجوری است که این هجران سبب پویایی او می شود و او را هر دم مشتاق تر می کند، مسلمانی است که به کمال اسلام راه یافته، مبدأ حرکتش فطرت است و مقصدش نیز فطرت؛ فطرتی که عاشق کمال مطلق است و مفطور عشق. بنابراین، حرکت امام، پیام امام، شور و عشق امام، شعر امام، فقه امام و حتی انقلاب امام، همه و همه در عرفان او ریشه دارد و از عرفان او مایه و مدد می گیرد؛ و به بیانی دیگر، همۀ آن ها ظهورات و تجلیات عرفان اوست. امام خاضعانه ملت خویش را به سفر، آن هم سفری درونی، سفری به فطرت خویش، فرا می خواند و ندا سر می دهد که: ای انسان ها، شما برای فنا و نابودی، ذلت و خواری، اسارت و بردگی خلق نشده اید، بلکه چنان خلق شده اید که باقی بمانید و به معبود مطلق برسید، و این بقا وقتی حاصل می شود که از کدورت ها، هواهای نفسانی و طاغوت های زمانه رها شوید و خانۀ قلب خویش را که مرکز آگاهی و معرفت و جایگاه تجلی الهی است، از شیطان سوگند خوردۀ در کمین نشسته خالی کنید، که رستگاری تنها در سایه چنین عملی حاصل شدنی است.
امام هرگز به اسم مرجعیت، فقاهت، دین و عرفان، چشم خود را به روی واقعیت ها و موانع رشد انسان ها نمی بندد و در برابر زورمندان، بی تفاوت نمی نشیند، و این کار را گناهی نابخشودنی تلقی می کند، و جایی که احساس خطر می کند درس و بحث و فقه و مرجعیت را رها می کند و با یک قبا عازم دیار فرنگ می شود، و گر چه او خود اهل مسجد و مدرسه، محراب و منبر است و آن دو را محل ترویج دین خدا می داند، اما به حکم ضرورت آن ها را رها می کند؛ زیرا به خوبی می داند که اگر وسیله ای، خود هدف قرار بگیرد خطرناک است؛ به ویژه اگر آن وسیله مقدس باشد به مراتب خطرناک تر است.
امام چون عرصه را بر خود تنگ می بیند، می خروشد، هجرت می کند. هجرت از شهری مقدس که با تمام وجود، قداستش را باور دارد، و هر شب در وقت معینی در بارگاه مولای خویش زانوی ادب می زند و حتی بیماری او را از رفتن به زیارت مولا و مقتدایش باز نمی دارد. وی مجلس درسی را که ثمره دوران تلاش و مباحثات اوست، یک باره رها می کند و عازم دیار غرب می شود؛ زیرا او در اندیشه شناساندن اسلام راستین است و سربلندی و عزت مسلمین را خواستار است، و این چنین است که اسلام ناب، رنگ و رویی تازه می گیرد، جان تازه ای در کالبد مسلمانان دمیده می شود دیگر مسلمان بودن سرشکستگی نیست، بلکه افتخار است و شرف، و این صدای امام و ندای امام است که هشدارمان می دهد که: مبادا زرق و برق های مادی دنیا و پیشرفت های ظاهری جهان غرب شما را بفریبد، بهوش باشید که اسلام دینی است که پیروان آن باید همواره به آن افتخار کنند، نه احساس ضعف؛ اسلام دینی است که به سبب جامع و کامل بودنش قابلیت زعامت و رهبری بر دنیا را دارد. پس پیروان و مروّجان این دین آسمانی باید هوشیار باشند و قدر و منزلت خویش را بشناسند. امام از بزرگان و طلایه داران دینی غافل نمی ماند، و خاضعانه و پدرانه تذکر می دهد که وظیفۀ سهمگینی را بر دوش دارند، و با عناوین مختلف و در مراحل گوناگون آن ها را مخاطب قرار می دهد و رسالت سنگین آنان را متذکر می شود؛ زیرا به خوبی آگاه است که امروزه به دلیل حرکت او و انقلاب اسلامی ایران چشمان مردم تیزبین دنیا به روی اسلام باز شده و آنان با چشمانی تیزبین، مشتاقانه و منتقدانه به پیروان این دین آسمانی می نگرند تا بتوانند ادعای جامعیت و حاکمیت و کامل بودن این دین را به اثبات برسانند یا رد کنند.
بنابراین، پیروان اسلام باید ژرف نگری بیشتری داشته باشند و به فراسوی خویش بنگرند. چه بخواهند و چه نخواهند امام این تحول را در انسان های معاصر، چه مسلمان و چه غیرمسلمان پدید آورده است. امروزه در دنیا توجه به معنویت (علی رغم شکوفایی تکنولوژی و غرق شدن در مادیت) و روی آوردن به مسائل ورای ابعاد مادی، در خور دقت و تأمل است.
عارف حقیقی و مسلمان آگاه، به مقتضای درک و دریافت اهل زمان، عمل می کند. هرگز تابع شرایط نمی شود؛ بلکه بهره وری از شرایط مناسب برای شکوفایی تمایلات معنوی یکی از اصولی است که در دست عارف است. وی برای ظهور و بروز مسائل حقیقی و ناب، مقدمات را فراهم می آورد؛ در این زمینه حرکت امام، در سال های گذشته مؤید مدّعای ماست. بنابراین، نگاهی گذرا به حرکت ایشان می افکنیم:
پس از سال ها درس و بحث دربارۀ مسائل فقهی و اصولی که روش و نظام حوزه بوده است، در سنین جوانی؛ یعنی حدود 27 سالگی، پاره ای از اصول عرفانی را به صورت مکتوب برای اهل تحقیق و تحصیل کرده های جامعه، تحت عنوان «شرح دعای سحر» به نگارش در می آورد. در این کتاب دربارۀ اسما و صفات حضرت حق به بحث می پردازد و از مشهودات سخن می گوید و میان مسائل عقلی و وجدانی، انس و الفتی برقرار می سازد. در این کتاب با نظری عالمانه به «دعا» و اهمیت آن و نقش سازنده آن در زندگی بشری توجه می دهد که در پایان همین مقاله به طور مختصر به آن پرداخته خواهد شد.
دو سال بعد امام به نوع دیگری وارد میدان نبرد، آن هم جهاد علمی می شود و کتاب «مصباح الهدایة اِلَی الخلافة و الولایة» را به رشته تحریر در می آورد (شخصیتی که هنوز زخم زبان مقدسین متحجر را به جرم طرح مباحث معقول در سینه دارد که در حقیقت با جوّ حاکم بر حوزه در آن روز این کار، مجاهده ای بس خطیر محسوب می شد). او در این کتاب بحث خلافت محمدیه (ص) و ولایت علویه (ع) را مطرح می کند و از کیفیت سریان و جریان این دو نور حقیقی (که در حقیقت یگانه اند) در عالَمِ ظهور، سخن می گوید.
از آن جا که هماهنگی شریعت و طریقت و حقیقت، و ملتزم بودن به آداب ظاهری اسلام مدّنظر عارف دلسوختۀ ماست، و ترک شریعت و التزامات دینی به هر بهانه ای، حتی به بهانه رسیدن به حقیقت نزد او مردود است، در حاشیه بر فصوص الحکم محیی الدین عربی به صراحت می گوید:
میان ظاهر و باطن و میان طریقت و شریعت، رابطه ای ناگسستنی موجود است، و یکی از راه هایی که انسان را به باطن و حقیقت می رساند، آراسته کردن ظاهر به التزامات شرعی است. بنابراین، رسیدن به حقیقت از راه حفظ شریعت و طریقت حقه میسّر می شود.
سپس با لحنی قاطع می گوید:
اگر کسی با عمل به احکام شریعت و رعایت مسائل ظاهری به باطن راه نیافت، بداند که در انجام آن تکالیف و دستورالعمل ها قصور داشته است. (خمینی، روح اللّه؛ تعلیقات بر شرح فصوص الحکم و مصباح الانس؛ ناشر مؤسسه پاسدار اسلام، چاپ دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ دوم، رجبالمرجب 1410 ه.ق؛ ص201)
در فرهنگ امام، انسانی که به حقیقت رسیده و عظمت خالق را درک کرده بیشتر مفتون عبادت می شود. انسان که فطرتاً عاشق کمال است و از نقایص بیزار، وقتی جلوۀ کمال و عظمت دوست را ببیند، شیفته می شود؛ مفتون زیبایی و جمال او می گردد و با او به معاشقه و راز و نیاز می پردازد.
بعد در اهمیت و معنا یافتن ظواهر دینی به توضیح سرّ نماز، که در حقیقت معاشقه ای است با حضرت دوست، در کتاب «سر الصلوة» پرداخته و وقتی جامعه را از درک و فهم محتوای این کتاب ناتوان می بیند با قلمی روان تر و ساده تر به تألیف «آداب الصلوة» می پردازد. البته ما در این جا درصدد شمردن آثار مکتوب معظمٌ له نیستیم بلکه، منظور فقط بیان شرایطی است که او در راستای تبیین عرفان حقیقی ایجاد کرده است.
در سال های بعد عرفان او رنگ دیگری به خود می گیرد، و مبارزه با طاغوت زمان در جبهۀ بیرونی را می طلبد که اگر جهاد در اوایل به طور علمی بوده، اینک به نحو دیگری است. این بار با حاکمیت وقت -از آن جا که آزادگی، دیانت و شرافت انسان ها را به مخاطره انداخته وارد نبردی سهمگین می شود و در این راه زندان، تبعید، دشنام و ناسزا و دور بودن از خانه و خانواده را تحمل می کند. مسجد و مدرسه، درس و بحث که اساس کار اوست به خطر می افتد. او همه خطرات را در راستای رسیدن به کوی دوست به جان می خرد و آن را یک وظیفه انسانی- اسلامی تلقی می کند و مانند ادای نماز واجب می شمرد و دردمندانه می سراید:
تا به کی این ناکسان باشند بر ما حکم رانان تا کی این دزدان کنند این بی کسان را پاسبانی (دیوان امام؛ ص 266)
از سال 1357 تا 1368 جلوه دیگری از عرفان او ظهور می یابد؛ جلوۀ حاکمیت و ولایت حق بر انسان هایی که طالب و خواستار چنین ولایت و حاکمیتی بوده اند. او مردم خویش را سال ها آماده ساخته و تربیت کرده است که خواهان چه باشند و در انتخاب حکومت، چه حکومتی را طلب کنند. پس از پیروزی انقلاب، باز رأی مردم را به آزمایش می گذارد؛ زیرا احترام به عقیدۀ مردم اساس کار اوست و سهولت کار حکومت خدایی را به پذیرش و توافق مردم می داند. (دیوان امام؛ ص 266) بنابراین، وقتی مردم با اکثریت آرا، حاکمیت «اللّه» را بر خود برمی گزینند، جلوه ظاهری ولایت او آشکار می شود. نکته قابل تأمل این که، اصول و محورهایی که در هر دورۀ زندگی او -چه دوره جهاد و مبارزه و چه دوره زعامت و رهبری- به چشم می خورد، یکسان است و آن محورها عبارتند از: خدا محوری، خداباوری، دین مداری، عشق و شیدایی، حرکت و پویایی، ادای وظیفه، پیوند طریقت و شریعت، حتی پس از رسیدن به حقیقت؛ و بالاخره معظمٌ له در اواخر عمر شریف خویش یک بار دیگر به «شعر» گفتن و حقایق را در قالب شعر بیان کردن، روی می آورد و به زبان رمز و اشاره مطالبی را برای اهلش بیان می دارد که زبان عرفان گاه به اشارت است و کنایت.
تعریف و نقش آفرینی دعا و نیایش، با توجه به جایگاه و منزلت انسان
یکی دیگر از مسائلی که امام خمینی (س) بر آن تأکید ورزیده و آن را از غربت و مهجوری بیرون کشیده، توجه و روی آوردن به قرائت قرآن و بیش از آن توجه و تأمل در ادعیۀ مأثوره از ائمه (ع) است. به راستی امام به خوبی توانست رابطۀ «دعا و وحی» را با «عقل و علم» مطرح کند و هر دو را به طریقی در کنار یکدیگر بنشاند، به گونه ای که با اثبات یکی، نفی دیگری لازم نیاید، و این عمل هنگامی انجام می گیرد که به نظر می رسد فلسفۀ دعا و پرداختن به مسائل دینی، از پشتوانه منطقی، علمی و عقلانی تهی شده، و امام به این حقیقت هشدار می دهد که «عقل و وحی»، «تعبد و اندیشه» دو بال لازم برای عروج انسانِ خواهان کمال است. امام در دورانی که قرائت قرآن و خواندن دعا، کار اشخاص بیکار و یا بدون اندیشه و تأمل تلقی می شد، و حتی مفسران قرآن در زمره علمای درجه اول حوزه ها به شمار نمی آمدند، و شرکت در مراسم دعا و نیایش را در خور شأن علما و اساتید دانشگاه نمی دانستند، هم چون عالمی متفکر، اندیشمندی فعال، سیاستمداری قوی و فقیهی مجاهد، به نقش سازندۀ دعا در هدایت و تعالی انسان توجه داد و انسان های خواهان کمال را به تأمل و تفکر در این گنجینه های الهی دعوت کرد، و در اولین اثر عرفانی خویش، به شرح دعای سحر که معروف به «دعای مباهله» است پرداخت. در این کتاب به پیروان طریق هدایت و رستگاری تنبّه و آگاهی می دهد که از این خزاین گران بها که برای تکامل انسان مفید است، غافل نباید بود؛ در جایی از ادعیه به قرآن «صاعد» تعبیر می کند (صحیفه امام؛ ج 18؛ ص 481) که اگر قرآن، نزول وحی و کلمات و حقایقی است که از اعلی علییّن بر قلب مبارک پیامبر نازل گردیده است، کلمات و فقرات ادعیه نیز در حقیقت ره توشۀ سفر معنوی آن هدایتگران است که پس از سیر در حضرت اسمای الهی و در پایان سفر چهارگانه عرفانی، برای خواستاران طریق انسانیت و در راه ماندگان شاهراه هدایت، مطرح می شود.
پس، حقیقت دعا امر تازه ای نیست و اهمیت آن به زمانی خاص اختصاص ندارد، بلکه توجه به آن با نگرشی عالمانه، همراه با تحرک و پویایی، در زمانِ امام رنگ و بویی خاص می گیرد. فرزندان انقلاب با خواندن دعای توسل و عاشورا و کمیل به جنگ با دشمن دین و قرآن می روند، و خواندن قرآن و دعا نه تنها به تخدیر آن ها نمی انجامد، بلکه آنان را مشوّق و محرّک است. آنان با خواندن این کلمات آسمانی راه هدایت و مسیر تکامل را می یابند و شتابان در آن گام می نهند و ره صد ساله را یک شبه در می نوردند.
امام در تعریف دعا در کتاب «شرح دعای سحر» می گویند:
دعا، رابطه ای است معنوی میان خالق و مخلوق، و رشته پیوند عاشق و معشوق. وسیله ای است برای دخول در دژ استوار الهی، ریسمان محکمی است برای اتصال انسان خاکی به عالم افلاکی. (خمینی، روحاللّه؛ شرح دعای سحر؛ مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی فیض، ص 32 (بااندکی تفاوت))
سپس به نکته مهمی اشاره می کنند که هرگز قرائت ظاهری کلمات (گرچه در جای خود خوب است و مطلوب، که حرکت زبان ولو بدون تأمل و اندیشه باشد، با ذکر محبوب شیرینی و حلاوت می یابد و به کمال خود می رسد) منظور نیست، بلکه کارآیی این حبل متین الهی به میزان علم و آگاهی و معرفت فرد بستگی دارد. در این کتاب شریف تصریح می کنند که سالک کوی دوست مسافری است که در راه وحشتناک تاریکی، بار سفر به سوی معشوق و محبوب خویش بسته و شیطان، این دشمن سوگند خوردۀ به کمین نشسته راهزن اوست؛ اما معشوق، عاشقان و پویندگان راه خویش را حافظ است. (همان؛ ص 36)
در فرهنگ امام، عبادت رنگ و جلوه ای دیگر دارد؛ یک تکلّف خشک و اجباری نیست؛ زیرا به نظر ایشان، انسانی که به حقیقت رسیده و عظمت خالق را درک کرده، مقهور عظمت او می شود؛ انسانی که فطرتاً عاشق کمال است و از نقایص و زشتی بیزار، وقتی جلوۀ کمال و عظمت معشوق و کمال مطلق را می بیند، شیفتۀ او می شود، مفتون زیبایی و جمال و کمال او می گردد، به معاشقه و راز و نیاز با او می پردازد؛ این جاست که تلقی از عبادت تغییر می کند و به جای پاداش خواهی در قبال انجام عبادت، شکر و سپاس نثار محبوب می شود که او را رخصت تکلم بخشیده، و این به منزلۀ عنایتی است از سوی حضرت دوست به عاشق شوریده ای که در نهایت عجز و ضعف است، تا با او که کمال محض است در سخن بگشاید و از دل خویش سخن بگوید.
پس عبادت، عمل خشن و قالبیِ صرف نیست، بلکه مانند همه امور موجود در هستی، ظاهری دارد و باطنی، حکمی دارد و حکمتی؛ و علت غایی عبادات نیز در رساندن انسان است به هدف غایی او که همان مأوا گرفتن در حریم ربوبی است و مأنوس بودن با حضرت دوست و آرامش یافتن در کوی محبوب.
حقیقت اسمای الهی
به تعبیر امام و سایر بزرگان عرفان، همه انسان ها، سالک کوی اسمای الهی اند و حقیقتِ اسما، لفظ و تعابیر لفظی نیست، بلکه همان کسانی هستند که خداوند به وسیله آنان درهای خیرات را بر خلایق می گشاید و با شناخت آنان، شناخت خدا امکان پذیر می شود بکم یُنَزِّل الغیث، مَن عَرَفَکُم فَقَدْ عَرَفَ اللّه (زیارت جامعه کبیره) آنان وسیله پیوند آسمان الوهیت با خاکیان ناسوتی اند. ظاهرشان آراسته به نور هدایت و رسالت و باطنشان منور به نور «ولایت» است، اینان راهنمایانی هستند که با هدایت تکوینی در نهان و هدایت تشریعی در آشکار و عیان، انسان های طالب کمال را راهنمایی می کنند.
پس سالک کوی دوست، با شناخت خود و جایگاه خود، که موجودی است که به صورت الهی آفریده شده است اِنَّ اللّهَ خَلَقَ آدمَ علی صورته (همانا خداوند آدم را بر صورت خود آفرید) و نیز شناخت هدایتگران و ولی نعمتان خویش، سفر به سوی «خوبی ها» و «ارزش ها» را -که همان سفر به سوی کمال مطلق است- پی می گیرد؛ و از زبان امام سجاد (ع) می گوید:
خداوندی را سپاس می گویم که وقتی می خوانمش، پاسخم را می گوید در حالی که او وقتی مرا می خواند، من در پاسخ دادن به او کاهلی می کنم. خداوندی را سپاس می گویم که وقتی خواهشی دارم، برآورده می کند؛ اما من در برابر فرمان او سرپیچی می کنم. خداوندی را درود می گویم که راه سؤال و درخواست را بازگشوده و راه مسافر کوی خویش را کوتاه گردانده. چنان با من حلم می ورزد که گویی من هرگز نافرمانی نکرده ام، و بالاخره درود بر او که مرا به خود وانمی گذارد. (مفاتیح الجنان؛ دعای ابوحمزه ثمالی)
به راستی چه کسی غیر از این مفسران حقیقی کلمات محبوب می تواند این چنین سخن بگوید که الهی ... بک عرفتک و انت دللتنی الیک.
باری، امام در این کتاب، حقیقت انسان را مطرح می کنند که او موجودی است الهی، که ظاهرش نسخه ای است از عالم مُلک و ملکوت، و روحش نفخه ای است الهی؛ نفخت فیه من روحی (دمیدم در او از روح خویش). (حجر/29)
این موجود همان کتابی است که خدای تعالی آن را با دو دست خود ساخته و رقم زده، و همان حقیقتی است که خدای تعالی با حکمت خویش او را استوار ساخته است. (شرح دعای سحر؛ ص 35 (با اندکی تغییر) این انسان خاکی و افلاکی، عروجی و نزولی دارد که از جایگاه رفیع و برین به اسفل السافلین هبوط کرده و امکان بازگشت به جایگاه برتر و رفیع را دارد. او از منزل هایی عبور کرده تا به آخرین منزل طبیعت رسیده و این بار نیز منازل و درجات و مراتب را در می نوردد تا دایرۀ وجودی خویش را تمام کند. این سقوط و هبوط، سرنوشت مختوم انسان است؛ اما ماندگاری در پایین ترین منزل طبیعت دون شأن اوست. پس بر اوست که با ره توشۀ ایمان و آگاهی و عشق و محبت، حرکت خویش را ادامه دهد تا در جوار حضرت محبوب مأوا گزیند. در آن جا نیز خاطری آسوده و آرام بر این عاشق سالک رقم نخورده است، زیرا کمال نامتناهی است و طلب.
مرا در منزل جانان چه جای امن چون هر دم جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها
به تعبیر امام، همۀ انسان ها سالک کوی حقند. برخی می دانند که به کجا می روند و برخی نادانند، و هنر در فهم و شناخت طریقت است. امام چنین توصیف می دارند:
پاره ای از قلوب، عشقی و از مظاهر جمالند و به حسب فطرت متوجه به جمال محبوب هستند و چون در سلوک، ادراک ظلّ جمیل یا مشاهدۀ اصل جمال کنند... و پاره ای از قلوب، خوفی و از مظاهر جلالند. آن ها همیشه ادراک عظمت و کبریا و جلال کنند. (خمینی، روحاللّه؛ آداب الصلوة؛ مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، ص 13ـ14)
و از آن جا که این مسافر سرگشتۀ راه دوست، مظهر کلُ یومٍ هو فی شأن است و محبوب در هر آن با اسم خاصی بر او تجلی می کند؛ بنابراین سالک طریق، حالات گوناگون دارد؛ گاه در قبض است و گاه در بسط.
باری، اسمای الهی همان کارگزاران آفرینشند. (منظور، همان ائمه (ع) می باشند.) اسما، حقایقی غیر لفظیند که خداوند توسط آنان در عالم هستی تجلی می کند و تأثیر می گذارد؛ باسمک الذی خَلَقْتَ به السموات و الارض یا بِکُمْ فَتَحَ اللّهُ و بِکُمْ یَخْتِمُ اللّه. (زیارت جامعه کبیره)
گرچه این اسمای الهی خود مخلوقند؛ (ملکی تبریزی، جواد؛ رساله لقاءاللّه) اما مخلوقی که از هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است، و بر مبنای حدیث قرب فرایض، چشم و دست و اعضا و جوارح خدای متعالند.
بنابراین، توسل به ائمه الهی و خواندن خدای خویش از زبان این بزرگواران، پیام امام خمینی (س) است که در این برهۀ زمان شنیده می شود؛ و این سخنان، خزاین و گنجینه های غنی معرفت است و برای فهم این معارف، مطالعه و علم اندوزی و فلسفه و عرفان لازم است، و نتیجه فهم آن خزاین، حرکت است و پویایی؛ معرفت است و شیدایی؛ اطاعت است و بندگی؛ در این صورت است که ما خدای خویش را از زبان ولیّ کاملش میخوانیم و الاّ ما مهجورانِ گرفتارِ تنگناهای طبیعت و نفسانیات خویش که تحمل کوچک ترین ناملایمات را نداریم، با چه جرأت و جسارتی لب به سخن گشوده و بگوییم فَهَبْنی یا الهی و سیّدی و مولای و ربّی صَبَرْتُ علی عذابِک فکیفَ اَصْبِرُ علی فِراقک. (دعای کمیل)
امام در ره عشق می گویند:
من کوردل، تا کنون نتوانستم این فقره و بعض فقرات دیگر این دعای شریف را به جدّ بخوانم، بلکه آن را از زبان علی (ع) می خوانم و ندانم آن چیست؛ که صبر بر آن از عذاب خدا در جهنم مشکل تر است آن عذابی که تطلع علی الافئدة [است]. (ره عشق؛ ص: 18ـ19)
طریقۀ سلوک شیخ الانبیاء
سالک کوی دوست با خواندن این دعا سفری از ظاهر به باطن دارد، اللّهم انی اسئلک من بهائک بابهاه و کل بهائک بهی؛ (فرازی از دعای سحر، منقول از امام باقر(ع))
و با ره توشۀ این واصلانِ کوی حقیقت در می یابد که با قدم معرفت نیز به هدف نهایی که فناء فی اللّه می باشد، نخواهد رسید و پروردگار خود را آن چنان که هست، بدون هیچ قید و اطلاقی مشاهده نخواهد کرد، مگر آن که دامن همت خویش محکم کند و ردای عمل خالص و بی ریا بر دوش کشد، منازل و مراحل را پشت سرگذارد، تا آن جا که دیگر خود و خلوص خود را نبیند، به کمال انقطاع برسد و از خلق به سوی «حق مقید» روان شود تا بلکه به «حق مطلق» راه یابد که این امر فقط و فقط با عبادت حاصل شدنی است. امام خمینی (س) از سفرنامۀ ابراهیم خلیل (ع) چنین یاد می کند.
حضرت ابراهیم (ع) روی خویش به سوی کسی کرد که آسمان ها و زمین را از عدم به وجود آورد و این اولین مرحله معرفت است، از شرک بیرون آمد و در مراحل بعدی به تدریج از ظلمات عالم طبیعت بیرون می آید، در این هنگام «ربوبیت» نفس طلوع می کند و حجاب چهره جان می شود و به صورت ستاره ای در آسمان وجود او می درخشد. معمار توحید، افول آن را می نگرد. سپس به منزل «قلب» گام می نهد. در این هنگام ماه قلب از افق وجودش طلوع می کند و او نیز ربوبیّت «قلب» و حجاب شدن آن را می نگرد. دیری نمی پاید که افول و غروب آن را نیز نظاره می کند. از این مقام نیز می گذرد و باز ربوبیت مقید را در چهره و حجابِ آفتابِ روح؛ نورافشان و درخشان می بیند. او در این مقام نیز سکنا نمی گزیند؛ زیرا که او به دنبال ربوبیت مطلق است نه مقید، (شرح دعای سحر؛ انتشارات اطلاعات، ص 43-44) و می داند، این مقیدات حجاب هایی هستند که گرچه برخی از آن ها نوریند، اما در «حجاب» بودن آنان تردیدی نیست. به هنگام افول و غروب نور روح چون نور حق درخشیدن گرفت و آفتاب حقیقی طلوع کرد، و ربوبیت «روح» نیز مضمحل و فانی گردید، در این حالت است که به فاطر روح و خالق آن توجه می کند، از هر اسم و رسم و تعینی رهایی می یابد. خدای را با همۀ عظمتش در وجود خویش احساس می کند و در بیرون به دنبال او نمی گردد؛ بلکه در بارگاه قدس ربوبی منزل می گزیند و به عالم اسما و صفات وارد می شود. در این عالم نیز از اسمایی که احاطه کمتری دارند شروع می کند تا برسد به اسمایی که بر همه اسما احاطه دارند، و سپس به عالم الوهیت مطلقه گام می نهد که همۀ تجلیات اسمایی و صفاتی در آن مستهلکند. بدین ترتیب می بینیم دعای شریف سحر در حقیقت سیری است در این مراتب که سالک مبتدی، اول بها می بیند و ابهی، جمال می بیند و اجمل؛ اما پس از عبور از این مرحلۀ اولیه در می یابد «تر» و «ترین» در این ساحت، معنا و مفهوم ندارد، هر چه هست حقیقت جمال است و حُسن؛ نه مشتقات آن. آن گاه این مسافر کوی اسما و صفات برای هم سفرانی که در کاروان آفرینش لنگ لنگان پیش می روند سفرنامه می نویسد و آنان را راهنمایی و ارشاد می کند؛ از این روست که امام می گوید: ادعیۀ ائمه رهبرند به سوی مقصود نه راهنما. (ره عشق؛ ص 19)
ـ آیا درخواست و طلب را سرانجام است؟
خلاصۀ پیام رهبر هدایت این است که برای رسیدن به «مطلق» از «مقید»ها باید گذشت، برای رسیدن به نورِ «حقیقی» غروبِ نورِ- «مجازی» را باید دید، زیرا خورشیدِ «حقیقت» پس از غروب «مجاز» طلوع می کند. حال که به این جا رسیدیم که سر تا سر این دعا درخواست است و طلب، سؤالی دیگر مطرح می شود که آیا سالک و واصل به حقیقت، دیگر طلب و درخواستی ندارد؟ آیا درخواست و طلب فقط برای رسیدن به مقصود است؟ یا پس از رسیدن به مقام قرب، هنوز هم خواستاری وجود دارد و آن حفظ قرب و استمرار آن است؟ این جاست که سؤال ها و طلب ها متفاوت می شود و سؤال و طلب با نشئه و مرتبۀ وجودی سالک، رابطه ای مستقیم پیدا می کند؛ زیرا توجه به نیاز، انسان را به سؤال و طلب وامی دارد و نیازها به ساحت وجودی فرد بستگی دارد.
سؤال و نیاز در ابتدای راه، ظاهری و سطحی است و فقط خواستاری به زبان است؛ (ابن عربی؛ فصوص الحکم؛ فص سیثی، ص 60) ولی اگر براساس شناخت و آگاهی بر مراتب وجودی خویش باشد، از زبان به قلب و حال می رسد و انسان با تمام وجود نیازمندی و درخواست خویش را احساس می کند. آن گاه بار دیگر این خواسته و طلب به زبان جاری می گردد و زبان گویای آن طلب می شود، این بار زبان، سخنگوی باطن است، نه بیگانه از باطن؛ ظاهر و باطن در خواهش و طلب متحدند، زبان همان را می گوید که دل می خواهد؛ در این شرایط است که استجابت دعا را حتمی دانسته اند. بنابراین، عارفِ کوی محبوب می داند که چه بخواهد، چه وقت بخواهد و چگونه بخواهد، چه وقت سکوت کند؛ بلکه به خوبی در می یابد که «طالب و طلب و مطلوب از اوست». (شرح چهل حدیث؛ ص: 560)
قوم دیگر می شناسم ز اولیا که دهانشان بسته باشد از دعا (مولوی؛ مثنوی؛ دفتر سوم، بیت 1880)
در این جا امام خمینی (س) علی رغم ارتباط فردی هر کس با خالق خویش، شاهراهی روشن و تابناک که متضمن نجات پویندگان حق و حقیقت است برای ما به تصویر می کشد، و سفر بدون تمسک به این هادیان طریق را سفری پر مخاطره می داند که بیشتر به بیراهه می انجامد.
این حقیقت را امام در راز این مطلب که همۀ دعاها با اللّه یا اللّهم آغاز می شود، بیان می دارند که با توجه به این که انسان، جامع همه صورت های جهان هستی است که خداوند آفریده؛ از این رو تحت تربیت اسم اعظم است که بر همه اسما و صفات محیط است و بر همه مخلوقات حکومت و احاطه دارد. بنابراین، ربّ حقیقی انسانِ کامل، حضرت الهیه است. چنین موجودی به هنگام درخواست و طلب باید به همان اسمی و حقیقتی متوسل شود که با جامعیت او مناسبت داشته باشد، و اسم مبارک «اللّه» مناسب ترین اسم است برای هدایت و حفاظت این موجود الهی. در این راستا انسانِ مقهورِ لطف و قهر الهی، با تمسک به اسمی که جامعِ جمال و جلال خداوندی است هدایت می جوید، زیرا می داند که اسم جامع «اللّه» ولایت کسانی را عهده دار است که ایمان آورده اند و آنان را از تاریکی ها به نور می کشاند.
اللّه ولیّ الذین آمنوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظلمات اِلی النور.
در پایان به عنوان حسن ختام به عباراتی چند از ایشان اشاره می کنیم.
ای عزیز! دامن همت به کمر زن و دست طلب بگشای و با هر تعب و زحمتی است حالات خود را اصلاح کن... (آداب الصلوة؛ ص 5) راه آخرت باریک و طریق انسانیت حدید و ما بیچاره ها چون عنکبوتان در فکر قدید، متحیّرانی هستیم که چون کرم ابریشم از سلسله های شهوات و آمال بر خود تنیده و یک سره از عالم غیب و محفل انس چشم بریده. (همان؛ ص 1)
1376
کنگرۀ احیای تفکردینی
منبع: یک ساغر از هزار؛ دکتر فاطمه طباطبائی