ميل به بينهايت طلبي و عبادت خدا
هدف از زندگي انسان رسيدن به قرب الهي يا همان رسيدن به كمال مطلق است. چرا رسيدن به كمال مطلق براي يك انسان ارزش است و هدف زندگي انسان را در بر ميگيرد؟ آيا بايد گفت ما فقط به خاطر ارضا كردن يك ميل فطري در وجودمان كه همان ميل به بينهايت طلبي و جاودانگي است زندگي ميكنيم و خدا را عبادت ميكنيم؟
يقينا سنجش و ارزيابي هرچيزي با توجه به عنايت و فرجامي است که آن امر دارد. و اصولا کاري به بي فرجام و بي هدف، کاري عبث و بيهوده است. انسان همواره هر گاه بخواهد امور را تعيين ارزش کند به عنايت آن مي نگردد و با توجه به هدف و مقصد آن عمل و مقدار نزديکي خود به آن و برآورده شدن آن بدان کار امتياز دهي مي کند.
انسان همواره در مورد امور و حضور اشياء و افراد از خود سؤال مي کند که چرا آنها اينجايند، چرا اينگونه اند و اصلا قرار است چه کار کنند. در واقع او پيوسته در پي يافتن هدف و مقصد افعال و اشياست. و هدف داشتن را امر عقلاني براي هر پديده اي مي شمارد به طوري که اگر امري، هدفي را در برنداشته باشد آن را بيهوده و عبث مي خواند و از آن اجتناب مي نمايد.
حال در اينجا خود انسان نيز آنگاه که به خود نگاه مي کند يکي از مهم ترين اموري که در پي يافتن آن است هدف و مقصودي است که قرار است آن را برآورده و بسويش حرکت کند. انسان دائما از خود مي پرسد که چرا اينجايم، چه کار قرار است بکنيم و به کجا خواهم رفت. در واقع جواب همه اين سؤالات و سؤالاتي از اين دست، يافتن هدف زندگي و خلقت او نهفته است. چون انسان در يابد که هدفش از زندگي چيست، مسيرش را مي يابد و وسايل و امکانات برآورنده آن را مي جويد.
انسان موجودي است که مبدأ حرکتش از جايگاهش بس رفيع و والابوده است. مبدأي که همه خوبي ها و نيکوئي ها در آن جمع شده است. سرآغازي که حد و محدوديتي در آن نبوده است. انسان از اين سرآغاز شروع به حرکت کرده و پا به اين جهان خاکي گذاشت تا خود را بشناسد و وجودش را از ناپاکي ها پاک سازد. و چون خود را شناخت، آفريننده خود را بشناسد و اين شناخت او را به جايگاهي برساند که لايق و سزاوار اوست.
چون به مسأله بيشتر نظر مي افکنيم مي ببينيم که انسان در مسيري دايره اي قرار گرفته است که مبدأ و مقصد آن موجودي است با تمام خوبي ها و نيکويي ها، آفريدگاري است مهربان و پناهگاهي است امن و بي خطر، مقصدي است که انسان با تمام وجودش بدان سو مي رود، و تمام اجزاء وجودي اش شوق رسيدن به او را دارند. اين گونه نيست که مثلا در انسان چيزي است، نيروي است همانند تشنگي که فقط مربوط به بخشي از وجود او -يعني جسم او- مي شود و او را وادار مي کند تا بسوي آب گام بردارد، بلکه آنچه در اينجا شگفت انگيز است اين امر است که تمام وجود انسان، تمام ذرات انسان بدان سو در حرکت است، خواه انسان بداند خواه نداند، و در واقع او هم چون جاذبه اي است پر قدرت است که انسان را به سوي خود مي کشد هر چند که ممکن است در اين مسير انسان به دليل اختيارش ترجيح دهد وجودش را از ناخالصي ها پاک گرداند و طلاي وجودش را خالص نگرداند و از اين رو به خاطر وجود ناخالصي، کمي مسير خود را دور و دشوار کند اما آنچه قابل تأمل است حرکتي است که نه تنها در انسان بلکه در تمام وجودات اين عالم در جريان است حرکتي بسوي جاذبه اي بي نهايت، کمال مطلق.
حرکتي که سرانجام مسير اين آفرينش و فرجام اين کائنات را مشخص مي کند. فرجامي که در ابتدا با پراکندگي موجودات و آفرينش آنان آغاز گرديد و پس از آن با جمع شدن آنان در يک نقطه به اوج خود مي رسد.
اين که انسان خواستار بهترين هاست بدين معناست که تمام وجودش چنين تقاضا دارد. اگر خوبي را مي بيند با تمام وجود بسويش جذب مي شود گويا خوبي و کمال به هر شکل که در مي آيد به شکل زيباي، دانايي، قدرت و ... انسان را به سوي خود مي کشاند. و او آنگاه که براي يافتن آنها به اين دنيا توجه کند جايي که همه خوبي ها، زيبايي ها، قدرت ها و رحمت ها و ... يک جا جمع شده است.
بنابراين آنچه او را به سوي خود مي کشد اين چنين موجودي است، آفريننده اي که تمام جاذبه ها در او جمع شده است و هر چند غير خود را بسوي خود مي کشاند.
حال انسان چون چنين نيروي را بشناسد راحتر و آسانتر بسويش گام بر مي دارد و او را در آغوش مي گيرد. و تلاش خواهد کرد تا خود را در مسير اين جاذبه قرار دهد و حرکتش را بدان سو سرعت بخشد.
از اين رو قرب الهي همان رسيدن به کمال مطلق است جايگاهي که انسان با تمام وجود بسويش کشيده شيده و حرکت کرده است. اين مقصد از آن رو که هدف او را تشکيل مي دهد و هدف هدايت کننده و جهت دهنده به تمام افکار و اعمال و وسايل آدمي است براي او ارزشمند است و پيوسته سعي مي کند هدفي را برگزيند که ارزش صرف وقت و هزينه هايي چنين گزاف و هنگفت را داشته باشد. و چون اين جا آنچه هزينه مي شود عمر و زندگي انسان است لذا بايد هدف و مقصد، چيزي بسيار ارزشمند باشد. از اين روست که چنين هدفي يعني رسيدن به کمال مطلق تمام زندگي او را در بر مي گيرد و آن را از آن خود مي گرداند.
در اين جا بحث ارضا نيست، هم چون رفع تشنگي که چون فرد تشنه آب نوشيد، تشنگي اش رفع و ارضا گردد و ديگر ميلي به آب خوردن ندارد، بلکه آنچه در اين جا حيرت آور و شگفت انگيز است اين مسئله است که چون هر قدر بدان نزديک تر شويم عطشمان و ميل مان بيشتر مي شود و چون در آن غرق گشتيم ديگر ميلي براي جدايي از آن را در خود نمي يابيم چرا که ذره ذره وجودمان با او پيوند مي خورد هم چون عاشقي که به معشوق خود مي رسد که اين رسيدن سرآغاز ماندن و جدانشدن است چونان فلزي که چون در مقابل آهن ربا قرار گيرد براي ارضاي چيزي بسوي آهن ربا مي شتابد اما چنين نيست آن فلز با تمام وجودش بسوي آهن ربا مي رود و آهن ربا نيز با تمام وجود او را سوي خودش مي کشد و هر چه اين فاصله کمتر مي شود جاذبه بيشتر مي گردد تا حدي که اگر قدرت آهن ربا بسيار زياد باشد چون به يکديگر رسيدند از هم ممکن نيست جدا شوند.
انسان در راه برآوردن اين هدف و قرار گرفتن در مسير درست اين جاذبه جهان شمول همواره در تلاش است که کامل ترين و باشکوه ترين و بهترين راه را برگزيند و آن راه همان مسير بندگي و پرستش اوست. که او غرق درمعبود و معشوق گشته و غير او ديگري را به ذهن نمي آورد. او معبود حقيقي را عبادت مي کند چرا که اين معبود او را به سوي عبادت خود مي کشاند و انسان با خلقتش در اين جاذبه قرار گرفته است از اين رو در اين زندگي به هر چيزي که خود را به شکل او در آورد جذب مي شود، گاهي زيبايي او را مي فريبد و جذب مي کند، گاهي قدرت، گاهي ... و گاهي ...
انسان هم چون شب پره اي است که نور ماه در شب او را به سوي خود جذب کرده است و او مستانه بسويش پرواز مي کند و در مستي راه ممکن است نور لامپي که خود را شبيه او ساخته است گمراهش اما اين جذبه و کشش همه به خاطر آن نوري است که از سوي ماه اين آتش را در دل پروانه افکنده است.
در اين مسير مطئمن و شفاف ترين راه، عبادت و بندگي خداوند است و ديدن بزرگي او و چشم بستن بر هر آنچه غير اوست. در پايان مقاله اي در باب هدف زندگي تقديم مي شود:
يكم. بايد معناى هدف مشخص شود. هدف؛ يعنى، «براى هر امر و هر راه، نقطهاى است كه آن راه و امر، به آن ختم مىشود». ژرف نگرى در اين نكته، ما را از خطاهاى بسيارى ايمنى مىبخشد. در طول تاريخ بشر، اين خطاها بر سر راه كسانى قرار گرفته است كه به معناى صحيح «هدف»، نينديشيده و يا آن را نيافتهاند. از اين رو، به غلط آنچه را كه لازمه زندگى و يا از اجزاى حيات دنيوى بشر بوده و در مواردى ايدهآل براى بخشى از زندگى به حساب آمده است، هدف براى كل حيات تلقى كردهاند و براين اساس دچار زيان در زندگى يا شكستهاى روحى شدهاند.
در اين باب، مىتوان به كسانى اشاره كرد كه بهرهمندى از لذتها و شهوتها را هدف دانستهاند! به هر حال اين تصور نادرست است؛ چرا كه آنچه جزء زندگى است، نمىتواند هدف زندگى باشد. براى چنين افرادى پس از پايان زندگى (حيات دنيوى)، رسيدن به هدف، هيچ تصويرى ندارد. كسانى كه رسيدن به مدارج عالى علمى را هدف زندگى خود دانستهاند، علاوه بر آنكه ممكن است در رسيدن به اين مطلوب ناكام مانده و به دليل احساس شكست، ديد منفى و مأيوسانهاى نسبت به زندگى بيابند؛ در صورت موفقيت نيز، پس از پايان زندگى دنيوى، نيل به هدف ديگر براى آنان معنا نخواهد داشت. بنابراين بايد «زندگى» و «هدف از آن» از يكديگر متمايز شوند و آنچه داخل در محدوده زندگى است، هدف زندگى تلقى نشود. به هر صورت، هنگام پرداختن به پرسش از هدف زندگى، بايد مافوق حيات طبيعى قرار گيريم؛ تا سراغ آن را در حيات طبيعى محض و شئون آن نگيريم.براى آگاهى بيشتر: عبداللَّه نصرى، تكاپوگر انديشهها (زندگى، آثار و انديشههاى استاد محمد تقى جعفرى)، ص 220.
دوم. بايد هدف را به درستى بشناسيم. روشن است كه عالمان و انديشمندان بسيارى در همه جوامع، هدفهاى متفاوتى براى زندگى ترسيم و ارائه كردهاند. امّا اين بدان معنا نيست كه همه اين نظرها درست و همه اين هدفها صحيح شناخته شده و به ديگران شناسانده شده است. ضديّت و يا تناقض بسيارى از اين هدفها، نشانگر صحت اين مدعا است.
به عنوان مثال بيمارى نياز فورى به دارويى خاص دارد. شما مىدانيد كه اين دارو تنها در يك داروخانه عرضه مىشود؛ ولى آنجا را نمىشناسيد. اكنون درمىيابيد كه دانستن نام يا مشخصات اين داروخانه و نيز يافتن نشانى آن، تا چه حد ضرورى و جدى است؛ يعنى، همان قدر كه دانستن نام و مشخصات داروخانه براى يافتن دارو مهم است، يافتن خيابان و نحوه رفتن به آنجا نيز اهميت دارد. بدون شك اگر نام و نشانى و چگونگى رفتن به داروخانه به صورت اشتباه در اختيار شما قرار گيرد، لطمهاى جانسوز و جبرانناپذير براى بيمار در پى خواهد داشت.
در اولين قدم از جستوجو، براى يافتن هدف زندگى و راه رسيدن به آن، پاى ما به زنگ خطرى برخورد مىكند كه هر چند تكاندهنده است، براى هوشيارى و دقت بيشتر سودمند خواهد بود. آن زنگ خطر با زبان خود به ما چنين مىگويد: «تنها يك بار اين راه را خواهى رفت و يك بار زندگى را تجربه خواهى كرد»! اين اخطار و گوشزد مهم و جدّى، ما را بر آن مىدارد كه با دقّتى متناسب با اهميت موضوع و موشكافى بسيار، به كاوش بپردازيم و ضريب اطمينان بالايى براى يافته خود دست و پا كنيم.
پس شناخت هدف زندگى، كار آسانى نيست تا در توان ما يا امثال ما - كه خود براى اولين و آخرين بار از اين راه مىگذريم - بگنجد. گويى بايد دستى از آستين غيب برآيد و با انگشت اشارهاى، هدف و سمت و سوى آن را به ما بنماياند.
خوشبختانه و با كمال شعف بايد بگوييم: اين دست برآمده و در تعيين هدف و چگونگى رسيدن به آن، كارى كارستان كرده است. خداوند مهربان - كه دوست دارد ما سعادتمند و نيك فرجام باشيم و برناتوانى ما در اين باب، عليم است - در حالى كه به همه جهان هستى احاطه دارد، رمز و راز آن را از آغاز تا انجام مىداند و هدف زندگى و راه رسيدن به آن را به خوبى و پله پله به ما مىآموزد. ما كه اين را كاملترين و مطمئنترين تعليم مىدانيم، با استفاده از سخن الهى آن را براى شما باز مىگوييم.
خداوند متعال در آيات قرآن، اين حقيقت را براى ما بازگفته است كه همه جهان هستى و از جمله انسان، به عالم بالا بازخواهند گشت و فرجام تمامى امور و پايان زندگى، به سوى خداوند و از آنِ او است: «وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»؛ لقمان (31)، آيه 22.؛ «و فرجام كارها به سوى او است» و «إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ»؛ آل عمران (3)، آيه 109.؛ «[ همه] كارها به سوى خدا بازگردانده مىشود».
بر اين اساس هدف، غايت، فرجام و آرمانى كه اسلام براى بشر تصوير كرده، فقط خدا است و بس. آدمى با جدا شدن از اصل و حقيقت خويش - كه همان «روح خدا» است - دوباره به سوى خداوند در حركت است و در واقع تمامى جهان به سوى آن هدف، در سيلان و جريانند و ما چه بخواهيم، چه نخواهيم و چه بدانيم و چه ندانيم رو به سوى آن هدف و غايت داريم. اين هدف ماوراى زندگى و عالم مادى؛ بلكه محيط بر عوالم بالاتر و برتر است. بنابراين هدف از زيستن آدمى در اين دنيا، بازگشت مختارانه و آزادانه او به اصل خويش است و اينجا؛ گذرگاه حركت و صعود و بازگشت به سوى خداوند است.
به بيان ديگر، انسان تنزل يافته، بايد تلاش كند تا دوباره خود را پاك گرداند و كمالات از دست رفته، محدود شده و يا زير حجاب قرار گرفته خود را باز يابد و به حقيقت اصلى خود نايل شده، در موطن حقيقى (قرب حضرت حق) جاى گيرد.
خداوند، چگونگى رسيدن به اين هدف و كيفيت اين بازگشت را روشن ساخته است و رسالت تبيين اين چگونگى را بر دوش پيامبران نهاده است. در واقع در پرتو پيروى از ايشان و عمل به هدايتها، راهنمايىها و تعاليم آنان، آدمى مىتواند به حقيقت انسانيت و روح خدا - كه هدف بنيادين، اصيل و اساسى زندگى او است - دست يازد: « ... فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِى الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً * رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ...»؛ طلاق (65)، آيه 10 و 11.؛ «پس اى خردمندانى كه ايمان آوردهايد! از خدا بترسيد. راستى كه خدا سوى شما تذكارى فرو فرستاده است: پيامبرى كه آيات روشنگر خدا را بر شما تلاوت مىكند، تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، از تاريكىها به سوى روشنايى بيرون برد».
اين آيات با لحن خاصى، اين حقيقت را مطرح مىكند كه پيامبران آمدهاند تا با دستگيرى انسان، او را از تاريكىهاى ناشى از تنزل از موطن اصلى خود، خارج ساخته و او را به سوى نور ببرند كه همان حقيقت انسان و «روح خدا» بودن او است:
«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً * وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً»؛ احزاب (33)، آيه 45 و 46.؛ «اى پيامبر! ما تو را [ به سِمت ]گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستاديم و دعوتكننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى تابناك».
اين عبارات نيز به خوبى حكايتگر اين حقيقت است كه بعثت پيامبران براى دعوت به سوى حضرت حق است و آنان همچون چراغى تابناك، روشنگر راه آدمى در رسيدن به مقصود و هدف زندگىاند.
چون رسيد اندر سبا اين نور شرق غلغلى افتاد در بلقيس و خلق
روحهاى مرده جمله پر زدند مردگان از گور تن سر بر زدند
يكدگر را مژده مىدادند، هان نك ندايى مىرسد از آسمان
زان ندا دينها همى گردند گبز شاخ و برگ دل همى گردند سبز
از سليمان آن نفس چون نفخ صور مردگان را وا رهانيد از قبور
مثنوى معنوى، دفتر 4، ابيات 839 - 843.
گفتنى است قرآن كريم، ايمان و عمل صالح را دو ركن اساسى و دو ره توشه مهم براى رسيدن به هدف حقيقى و اصلى انسان در زندگى تلقى كرده است. از ميان آيات بسيار، تنها به چند نمونه اشاره مىكنيم: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ»؛ تين (95)، آيات 4-6.
؛ «بهراستى انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم. سپس او را به پستترين [ مراتب ]پستى بازگردانيديم؛ مگر كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند كه پاداشى بىمنت خواهند داشت».
نيز «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِى خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ»؛ عصر (103)، آيه 2 و 3.؛ «در حقيقت انسان دستخوش زيان است؛ مگر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند».
بنابراين، بر اساس آيات قرآن چند امر روشن مىشود:
يكم. هدف زندگى خارج از آن و در پايان راه آن قرار دارد، نه در متن آن.
دوم. هدف زندگى، رسيدن و بازگشت به حقيقت اصلى خود؛ يعنى، «حقيقت انسان» و «روح خدا» است.
سوم. خداوند چگونگى و كيفيت رسيدن به اين هدف را، به وسيله پيامبران الهى براى ما روشن ساخته است. او در كنار عقل - كه حجت درونى است و در راه رسيدن به هدف زندگى ما را به كلياتى رهنمون مىكند - انبيا و كتابهاى آسمانى را به منظور راهنمايى و معرفى جزئيات اين راه و مسير، فرستاده است.
چهارم. ايمان و عمل صالح، دو ركن اصلى و مهم براى نيل به هدف حقيقى زندگى تلقى شده است.
از همه اين مطالب روشن مىشود كه هدف زندگى براى نوجوان، جوان، دانشجو، كارگر، كارمند، پزشك، عارف، هنرمند، معلم، زن، مرد و در يك كلمه «انسان»، يكسان است و البته هر كس به اندازه ايمان و عمل صالح خود، مىتواند به هدف حقيقى زندگى دست يابد. معناى اين سخن اين است كه عارف بودن يا مذهبى بودن، لزوما از هنرمند بودن، جوان بودن، تلاشگر بودن، پزشك و كارگر بودن و ... جدا نيست؛ بلكه صاحبان هر شغل و حرفه و دارندگان هر ذوق و طبعى، مىتوانند با شناخت صحيح هدف زندگى و چگونگى رسيدن به آن و به كار بستن اعمال، عقايد، اوصاف و اخلاق به خصوصى و در يك كلام «ايمان و عمل صالح»، در سير به سوى خداوند و بازگشت به حقيقت انسانى شركت جويند.
با اين نگاه به هدف زندگى، تلاش در جهت ايمان و عمل صالح، هر چند سخت باشد؛ اما بسيار لذت بخش خواهد بود. رو به سوى خدا آوردن - هر چند دورى برخى از اطرافيان را به دنبال دارد - اما بسيار آرام بخش و آميخته با انس و لطف است و هجران از اين وصال، بسيار جانسوز است؛ چنان كه عبدالرحمن جامى در شرح اين دو بيت از مولانا جلال الدين رومى:
بشنو از نى چون حكايت مىكند و زجدايىها شكايت مىكند
كز نيستان تا مرا ببريدهاند در نفيرم مرد و زن ناليدهاند
اين گونه مىسرايد:
حبذا روزى كه پيش از روز و شب فارغ از اندوه و آزاد از طرب
متحد بوديم با شاه وجود حكم غيريت به كلّى محو بود
بود اعيانِ جهان بىچند و چون ز امتياز علمى و عينى مصون
نى به لوح علمشان نقش ثبوت نى ز فيض خوان هستى خورده قوت
نى ز حق ممتاز و نى از يكدگر غرقه درياى وحدت سربهسر
ناگهان در جنبش آمد بحر جود جمله را در خود ز خود بىخود نمود
امتياز علمى آمد در ميان بىنشانى را نشانها شد عيان
واجب و ممكن ز هم ممتاز شد رسم و آيين دويى آغاز شد
بعد از آن، يك موج ديگر زد محيط سوى ساحل آمد ارواح بسيط
موج ديگر زد پديد آمد از آن برزخ جامع ميان جسم و جان
پيش آن كز زمره اهل حق است نام آن برزخ مثال مطلق است
موج ديگر نيز در كار آمده جسم و جسمانى پديدار آمده
جسم هم گرديد طورا بعد طور تا به نوع آخرش افتاده دور
نوع آخر آدم است و آدمى گشته محروم از مقام محرمى
بر مراتب سرنگون كرده عبور پايه پايه ز اصل خويش افتاده دور
گر نگردد باز مسكين زين سفر نيست از وى هيچكس مهجورتر
نى كه آغاز حكايت مىكند زين جداييها شكايت مىكند
اميد آنكه خداوند همه انسانهاى حقيقتجو را در شناخت هدف زندگى و رسيدن به آن، يارى دهد و ما را از اهل معرفت و نوشندگان شراب وصل گرداند.براى آشنايى بيشتر با مباحث پيش گفته، دو كتاب ذيل واقعاً خواندنى است:
1. طباطبايى، علامه سيدمحمدحسين، انسان از آغاز تا انجام، ترجمه، تحقيق و تعليقه از صادق لاريجانى، (تهران: الزهراء).
2. شجاعى، محمد، مقالات، (تهران: سروش، ج 1.
از منابع زير نيز مىتوانيد استفاده نماييد:
الف. جعفرى، محمد تقى، فلسفه و هدف زندگى؛
ب. همو، زندگى ايدهآل و ايدهآل زندگى؛
پ. نصرى، عبداللَّه، انسان از ديدگاه اسلام؛
ت. قربانى، زين العابدين، فلسفه و هدف زندگى؛
ث. مطهرى، مرتضى، هدف زندگى.