چرا ابا عبدالله الحسین مدینه و یا یمن ویا بصره را برای آغاز قیامش انتخاب نکرد ؟بررسی وضعیت یمن در عصر اباعبدالله
شهید تورجی زاده که مداح بسیار خوبی هم 36 سردار مسجدیان یکی از فرماندهان لشکر امام حسین اصفهان نقل می کند : سال بود فرماندهی یکی از دسته های گردان امام حسن را که من فرمانده اش بودم بر عهده گرفت. بچه ها خیلی دوستش داشتند. همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمـــد بودند. چند روز بعد گفتم محمـــد باید معاون گروهان شوی. قبول نمی کرد، با اسرار یه من گفت: به شرطی که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی! با تعجب گفتم: چطــور؟ با خنده گفت: جان آقای مسجدی نپرس! قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی. رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم .گفتم :اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری! کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی! گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری؟ اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی. بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم مسجد جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم. کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از ۰۹۹با تعجب نگاهش می کردم. چیزی نگفتم. بعد ها فهمیدم مسیر خواندنن نماز امام زمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می گرد. یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم. سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جااری بود. بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را ۴۱در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار خواندم و سریع برگشتم! قبل از اینکه وارد بحت امشب بشیم برای اینکه دلهامون آماده شنیدن معارف اهلبیت بشه برای شادی روح این شهید عاشق امام زمان و شهدایی که با نثار جانشون ثابت کردند که عاشق واقعی حضرت اباعبدالله الحسین هستند صلواتی عنایت بفرمایید. عاشق اهلبیت بودن و حب معصومین را در دل داشتن یکی از مشخصات و ویژگی های مهم هر یک از شیعیان است تا جایی که در روایتى، رسول اکرم(ص )مى ؛ میزان الحکمه، » لا یُؤْمِنُ أَحَدُکُمْ حَتَّى أَکُونَ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ وَلَدِهِ وَوَالِدِهِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ « : فرماید .6۴۰3 ح،263 ص،2 ج هیچ کس از شماها ایمان ندارد، مگر اینکه من نزد او از فرزندانش و پدرش و همه مردم محبوب « .حضرت ابتدا اصل » تر باشم ایمان را مشروط به حب خود مى داند و سپس در ضمن آن حب خود را توضیح مى دهد .در روایتى دیگر حضرت براى حب خود مرتبه بالاترى را مى لا یُؤْمِنُ عَبْدٌ حَتَّى أَکُونَ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ نَفْسِهِ ,وَتَکُونَ عِتْرَتِی أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ عِتْرَتِهِ ,وَیَکُونَ أَهْلِی « : فرماید هیچ بنده « ؛» أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ أَهْلِهِ ,وَیَکُونَ ذَاتِی أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ ذَاتِهِ اى ایمان نداردمگر اینکه من نزد او از خودش محبوب تر باشم و ذریه من پیش او از ذریه خودش محبوب تر باشد و اهل من پیش او از اهل خودش محبوب تر باشد و ذات من پیش او از ذات خودش محبوب 6۴۰ ح،263 ص،2 تر باشد . میزان الحکمه، ج ۰ .
انگیزه سازی
در این روایت نیز حضرت، شرط ایمان را حب خود و اهل بیت خود مى داند و هم تنها به مرتبه پایین حب اکتفا نمى کنند؛ بلکه مرتبه بالاى آن را مى فرماید؛ زیرا یک انسان طبیعى و عادى، خودش پیش خودش از همه محبوب تر است .سپس فرزندان و سپس نزدیکان؛ ولى انسان فوق طبیعى وقتى در حب کسى به مرتبه بالاى آن مى رسد، آن کس را بر خود و فرزندان، نزدیکان و همه ترجیح مى میگویند .بنابراین حب اهل بیت و ائمه »عشق« دهد و این همان مرتبه شدید و قوى حب است که به آن اطهار(ع )باید در این حد اعلا باشد و اگر هر اندازه از این حد پایین تر باشد، به همان اندازه ایمان نقص و کاستى دارد .به عبارت دیگر درجات ایمان با درجات حب پیامبر اکرم واهل بیت(ع )سنجیده مى شود. اهمیت حب اهلبیت آنقدر زیاد است که جزء اولین و مهم ترین مسایلی است که یک شیعه باید به فرزندان خویش آموزش بدهد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى فرماید: أَدِّبُوا اوْلادَکُمْ عَلى ثَلاثِ خِصالٍ: حُبِّ نَبِیِّکُمْ وَ حُبِّ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ قَراءَةِ الْقُرآنِ، فَإِنَّ حَمَلَةَ الْقُرآنِ فى ظِلِّ اللَّهِ یَوْمَ لاظِلَّ إِلَّا ظِلَّهُ مَعَ ۱۰۱۹۰ ح، انْبیاءِهِ وَ اصْفیاءِهِ. کنزالعمّال فرزندان خود را به سه خصلت تربیت کنید: محبت پیامبرتان، و محبت اهل بیت او و خواندن قران؛ زیرا حاملان قرآن در آن روز که هیچ سایه اى جز سایه خدا نخواهد بود، در سایه خدا همنشین انبیا و برگزیدگان او خواهند بود. یکی از گروه هایی که می توان از آنها را محبین خواص اهلبیت در صدر اسلام نام برد مردم یمن بودند مردم یمن چون به دست امیر المومنین مسلمان شده بودند نسبت به ایشان و فرزندانشان علاقه خواصی در دل داشتند آنها از حضور امیر المومنین خاطرات خوشی در ذهن داشتند لذا از محبین اهلبیت در آن زمان محسوب می شدند اما سوال مهمی که اینجا مطرح میشود این است که چرا یمن با وجود سابقه شیعی بعنوان محل قیام انتخاب نشد؟ با وجود اینکه محمد حنفیه ،ابن عباس ، طرماح بن عدی ، و دیگران در دیدار با امام حسین ایشان را به رفتن به سمت یمن سفارش کردند،چرا حضرت به سمت یمن نرفتند و از این اینکه طرفداران زیادی در آنجا داشتند نهایت استفاده را نبردند و از آنجا قیام خود را آغاز نکردند . اولا اینکه دعوتی از سوی اهل یمن برای حضرت نشده بود ، بنابر این انگیزه ای از سوی مردم یمن برای دفاع از ۴ اباعبدالله در مقابل یزید وجود نداشت و از آنطرف شاید حتی یک صدم از انگیزه هایی که مردم کوفه در دعوت از اباعبدالله دارا بودند مردم یمن نداشتند، انگیزه هایی مثل دفاع از اهلبیت ، احیای حکومت عدالت محور علوی ، رهایی از ظلم وستم بنی امیه ، بازسازی مرکزیت کوفه در مقابل شام .امام حسین در شرایطی است که مردم کوفه هجده هزار نامه با متن های آنچنانی که شب های آینده برایتان خواهم خواند به ایشان ارسال کردند ولی از طرف مردم یمن هیچ نوع ابراز آمادگی دیده نشد . پیشینه اهل یمن نشان نشان میداد که در مواقع بحرانی نمی شود روی آنها حساب باز کرد زیرا در زمان حکومت 2 حضرت امیر در جریان حمله بسربن ارطات {از فرماندهان سپاه معاویه } به یمن در مقابله با او کوتاهی کردند و کودک عبیدالله بن عباس نیز در میان 2فرماندار خود عبیدالله بن عباس را تنها گذاشتند و بسر عده ای از مردم را که آنان بودند قتل عام کرد . درسته که مردم یمن محبت اهلبیت را در دل داشتند ولی این محبت چون به عمل منجر نشد باعث شد امام زمان خویش را تنها بگذارند.مردم یمن نمونه ای تاریخی برای عبرت ماست که ما نیاید فقط دلخوش با محبت اهلبیت باشیم بلکه این
اقناع اندیشه
محبت تا به حرکت و عمل منجر نشود ارزش والایی نخواهد داشت. رفقا نکنه ما هم مثل اهل یمن فقط اهلبیت رو دوست داشته باشیم.... این محبت نه به درد امام میخوره نه بدرد خودمون .... نکنه فکر کنیم چون هیئت میریم ، چون اهل نماز شدیم بسه ها!!! نکنه خیال کنیم چون عاشق امام حسین شدیم پس حتما عاقبت به خیر میشیم .هیچ وقت دنیای عاقبت به خیری رو فراموش نکنیم .مغرور نشیم که چون عاشق اهلبت هستیم پس حتما عاقبت به خیریم مرحوم آقای اشراقی داماد حضرت امام (ر ض )مرد ملایی بود،ایشان گفته بود در خدمت حضرت امام بودم،حرف جلو آمد، ایشان از من سؤال کردند گفتند اگر به شما بگویند یک دعای مستجاب داری چه دعایی می کنی؟؟ آقای اشراقی گفته بود :من به حضرت امام گفتم سؤال را کردی جواب را هم خودتان بدهید،حضرت امام فرمودند :من از خدا عاقبت به خیری می خواهم امشب میخام داستان بد بخت شدن یکی از محبین امیرالمومنین رو ، رفقا فکر نکنیم به این راحتی میشه عاقبت بخیر شیم ها براتون تعریف کنم .آنقدر این ماجرا عجیبه و تکان دهنده است که وقتی اولین با خودم این ماجرا رو از کتوب روایی خوندم تا چند وقت مبهوت بودم و می ترسیدم. هرجایی هم که این ماجرا رو تعریف کردم بهت مجلس رو گرفته و اتفاقا این محب آقا ببینید اگر ما بسنده کنیم به محبت تنها شاید کارمون به کجاها بکشه؟شاید ما هم بشیم مثل این ، امیرالومنین، اهل یمن هم بوده عاشق آقا. خیلی از محبین هستند که کار دست امامشون میدهند ها!!! آیت الله بهجت میفرموند هر کس در درونش یک شمر داره که باید مهارش کنه وگرنه کار دستش میده
خواهش میکنم از رفقای حاضر در جلسه ،خواهران محترمی که صدا رو میشنوند تا اینجا رو خوب گوش دادید از اینجا به بعد رو بیشتر گوش بدید این ماجرایی که میخوام براتون بگم هم توکتاب بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج اومده و هم در شرح نهج البلاغه 2۰۰، ص: ۱2 آیت الله العظمی خویی به اون اشاره شده
(سعی شود داستان به زبان ساده و خلاصه بیان شود.در اینجا کل داستان برای اطلاع بیشتر دوستان آمده)
، از اساتید و گذشتگانش، نقل کرده »لوط بن یحیی«، از »ابوالحسن علی بن عبدالله بن محمد البکری« اند: وقتی عثمان کشته شد و مردم با امیر از طرف عثمان والی یکی از شهرهای اطراف یمن بود. حضرت علی علیه »حبیب بن منتجب« مؤمنان علی علیه السلام بیعت کردند، مردی به نام السلام او را ابقا کرد و نامه بسم الله الرحمن الرحیم از طرف بندة خدا امیرمؤمنان علی بن ابی طالب به حبیب بن « ای به این شرح برای او نوشت: منتجب: سلام علیک، امّا بعد، من خدایی را حمد می کنم که جز او خدایی نیست و بر محمد صلی الله علیه و آله بنده و رسولش درود می فرستم. و بعد شما را بر کسانی که قبلاً والی بودی، ابقا کردم و به کار خویش ادامه بده، و من شما را توصیه می کنم به عدالت ورزی در بین رعیت، و احسان به مردم کشورت، و بدان کسی که بر گردن مسلمین ولایت پیدا کند و بین آنها عدالت نورزد، خدا او را در روز قیامت به گونه ای محشور می کند که دستانش به گردنش غل شده است. چیزی او را آزاد نمی کند، مگر عدالت در دنیا، وقتی نامه ام رسید، پس آن را برای مردم اهل یمن بخوان و از مردم برای من بیعت بگیر، وقتی که مردم بسان بیعت رضوان با تو بیعت کردند، تو نیز بر کارت پایدار باش: "و اَنفِذ اِلیّ مِنهُم عَشرَة یَکونُونَ مِِن عُقلائِهِم وَ فُصحائِهِم وَ ثِقَاتِهِم، مِمَّن یَکُونُ اَشَدُّهُم عَونَاً مِن اَهلِ الفَهمِ وَ الشُّجاعَةِ عارِفینَ بالله، عالِمینَ بِاَدیانِهِم وَ مالَهُم وَ ما عَلَیهِم وَ اَجودُهم رأیاً، وَ عَلَیکَ وَ عَلَیهِمُ السّلام؛ ده نفر از میان مردم آنها (با این شرایط) برایم بفرست که از عقلا و فصحای آنها و مورد اطمینان مردم باشند، از بین کسانی که در یاری رساندن محکم اند (و از این شرایط نیز برخوردارند) از اهل فهم و شجاعت اند، آگاه به خداوند، دانای به دینشان و آگاه به حقوق و وظایف خویش و دارای رأی نیکو ].» هستند [برگزین . مورد اطمینان مردم بودن؛ 6. فصیح و دارای بیان گویا بودن؛ 2 . عقل؛ ۴ در این جملات به بیش از دو ویژگی برای انتخاب شوندگان اشاره شده است:
پرورش احساس
. آشنا به حقوق خود و مردم (حقوق ۰. دین شناس؛ 8 . خداشناس؛ 3. شجاع و نترس؛ 3. اهل فهم و بصیرت بودن؛ ۰ . در یاری رسانی محکم بودن؛ ۱ . . دارای رأی و نظر نیکو بودن ۴۹ دان)؛ به راستی اوصاف کمرشکنی است که در هر کسی یافت نمی شود، و کسانی که اوصاف مذکور را دارا باشند، افراد ممتازی خواهند بود.
وقتی نامه رسید، حبیب آن را بوسید و بر چشمان و سر خود قرار داد.نامه را برای مردم خواند و از مردم برای امیرالمومنین بیعت گرفت و صد نفر از بین آنها انتخاب نمود، آنگاه از صد نفر هفتاد نفر را انتخاب کرد، آنگاه از بین هفتاد، ده نفر را انتخاب کرد و آنها را به سمت مدینه فرستاد هنگامی که آنها به کوفه رسیدند، خدمت امیر مؤمنان علیه السلام شتافته، بر او سلام کردند و خلافت را به او تبریک و تهنیّت گفتند. حضرت علی علیه السلام نیز جواب سلام آنها را داده، به آنها خیرمقدم گفتند.آنگاه یکی از آن ده نفر (که از قبل به عنوان سخن گو انتخاب شده بود) جلو رفت و در پیشگاه علی علیه السلام ایستاد [این نشان از شجاعت و نترسی او دارد که یک جوان بتواند جرأت کند در مقابل امیر مؤمنان علیه السلام به این زیبایی لب به سخن گشاید.] و گفت قَالَ: السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْإِمَامُ الْعَادِلُ وَ الْبَدْرُ التَّمَامُ وَ اللَّیْثُ الْهُمَامُ وَ الْبَطَلُ الضِّرْغَامُ وَ الْفَارِسُ الْقَمْقَامُ وَ مَنْ فَضَّلَهُ اللَّهُ عَلَى سَائِرِ الْأَنَامِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ وَ عَلَى آلِکَ الْکِرَامِ أَشْهَدُ أَنَّکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صِدْقاً وَ حَقّاً؛: سلام بر تو ای پیشوای عادل! و ماه شب چهارده و شیرژیان و قهرمان دلاور و تک سوار بزرگ (میدان نبرد) و کسی که خدا او را بر تمام مردم (جز نبی) برتری داد! درود بر شما و آل بزرگوارت باد. شهادت می دهم که به راستی و به حق و حقیقت به راستی عجب سخنرانی هیجان انگیزی، سخنرانی »تو امیر تمام مؤمنان هستی. ای که کاملاً نشان از فصاحت، شجاعت و آگاهی گوینده دارد. أَنَّکَ وَصِیُّ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ الْخَلِیفَةُ مِنْ بَعْدِهِ وَ وَارِثُ عِلْمِهِ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ جَحَدَ حَقَّکَ وَ مَقَامَکَ أَصْبَحْتَ أَمِیرَهَا وَ « آنگاه ادامه داد: عَمِیدَهَا لَقَدِ اشْتَهَرَ بَیْنَ الْبَرِیَّةِ عَدْلُکَ وَ هَطَلَتْ شَآبِیبُ فَضْلِکَ وَ سَحَائِبُ رَحْمَتِکَ وَ رَأْفَتِکَ عَلَیْهِمْ وَ لَقَدْ أَنْهَضَنَا الْأَمِیرُ إِلَیْکَ فَسُرِرْنَا بِالْقُدُومِ عَلَیْکَ فَبُورِکْتَ بِهَذِهِ الطَّلْعَةِ الْمَرْضِیَّةِ وَ هُنِّئْتَ بِالْخِلَافَةِ فِی الرَّعِیَّةِ؛ به راستی تو وصی رسول خدا، و خلیفة بعد از او هستی [نه آنهایی که قبل از تو خلافت را غصب کردند] و وارث علم او می باشی. از رحمت خداوند دور است کسی که حق تو و مقام و منزلت تو را انکار کند. صبح کردی در حالی که امیر خلافت و ستون (نگهدارندة آن) هستی. به راستی عدالت تو بین مردم شهرت دارد، وباران با فشار و پی در پی فضلت و ابرهای لطف و مهربانی ات مرتب بر مردم فرود می آید. امیر (یمن) ما را نزد تو فرستاده و ما از آمدن به نزد شما سخت خوشحال و مسروریم، پس مبارک (و با برکت) باد این طلقت (زیبایی) !» پسندیده، و تهنیّت و گوارایت باد خلافیت بر رعیّت حضرت علی علیه السلام چشمان خود را بر آن جوان و ده نفری که بر او وارد شده بودند، دوخت و آنها را در نزد خویش فرا خواند. وقتی آنها نشستند، نامة فرماندار یمن را به آن حضرت دادند. حضرت آن را باز کرد و با خواندن آن مسرور شد. آنگاه دستور داد که برای هر یک از آن ده نفر یک دست (لباس) حلّه یمنی و یک عبای عدنی، و اسب عربی بدهند و دستور داد که از آنها دلجویی کنند و آنها را احترام و کرامت نمایند. وقتی آن جوان این تکریم و احترام را دید، دوباره به ذوق آمد و از جا بلند شد و این اشعار را در مقابل روی علی علیه السلام و در وصف حضرت بیان کرد:
اَنتَ المُهَیمِنُ وَ المُهَذَّبُ ذُو النَّدی وَ اِبنَ الضَّراغِمِ فی الطراز الاَوّل
اللهُ خَصَّکَ یا وَصِیُّ مُحمَّد وَ حَباکَ فَضلاً فِی الکِتابِ المُنَزَّل
وَ حَباکَ بِالزَّهراءِ بِنتَ مُحَمَّد حُورِیةٍ بِنتِ النَّبیِّ المُرسَل
تو شخصیتی بزرگ پاکیزه با سخاوت و فرزند دلاوران پیش گام هستی؛ خداوند تو را به وصایت محمد صلی الله علیه و آله اختصاص داد و فضیلتی به « تو بخشید که در کتاب (و قرآن) نازل شده است؛ و تو را به همسری زهرا علیها السلام دختر محمد صلی الله علیه و آله و حوریة (بشری) دختر پیامبر .» فرستاده شده افتخار داد آنگاه عرض کرد: ای امیر مؤمنان! ما را هر جا دوست داری اعزام کن تا از ما آنچه دوست داری (و می خواهی) ببینی. به خدا قسم در ما نیست، مگر (خصوصیّت) هر قهرمان شجاع و نترس، هوشیار و زیرک، دلیر و سخت کوش و جسور در جنگیدن، این را از پدران و اجداد خویش به ارث برده ایم و به
همین صورت برای فرزندان صالحمان به ارث می گذاریم. راوی می فَاسْتَحْسَنَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام کَلَامَهُ مِنْ بَیْنِ الْوَفْدِ فَقَالَ: لَهُ مَا اسْمُکَ یَا غُلَامُ؟ قَالَ اسْمِی عَبْدُ الرَّحْمَنِ قَالَ ابْنُ مَنْ قَالَ ابْنُ « گوید: مُلْجَمٍ الْمُرَادِیِّ قَالَ لَهُ أَ مُرَادِیٌّ أَنْتَ قَالَ نَعَمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؛ حضرت امیر مؤمنان علیه السلام سخنان او را از بین جمعیت وارد شده تحسین نمود. سپس فرمود به او: اسمت چیست ای جوان؟ عرض کردم: اسم من عبد الرحمن است. حضرت فرمود: پسر چه کسی هستی؟ عرض کرد: ابن ملجم اِنّا لله وَ اِنّا اِلیهِ راجِعُونَ، وَ لا حُولَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ؛ : « مرادی. فرمود: تو (واقعاً) مرادی هستی؟ عرض کرد: بله، ای امیر مؤمنان! پس فرمود
جَعَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ یُکَرِّرُ النَّظَرَ إِلَیْهِ وَ یَضْرِبُ إِحْدَى یَدَیْهِ عَلَى الْأُخْرَى وَ یَسْتَرْجِعُ ثُمَّ قَالَ وَیْحَکَ أَ مُرَادِیٌّ أَنْتَ قَالَ نَعَمْ
بعد از مدّتی همراهان ابن ملجم به یمن برگشتند و او نیز می خواست برگردد؛ ولی دست تقدیر به گونه ای دیگر ورق خورد؛ زیرا ابن ملجم بیمار شد؛ به گونه ای که از رفتن با همراهان و برگشتن به یمن باز ماند؛ ولی مولایش علی علیه السلام او را تنها نگذاشت؛ بلکه از او پرستاری کرد تا خوب شد و بعد از سلامتی نیز او را رها نکرد؛ بلکه نهایت احسان را دربارة او روا داشت.
حتی در ادامه روایت دارد که وقتی در جلسه ای امیرالمومنین خبر گشته شدن خود را توسط او گفت ابن ملجم گفت اگر اینطور است مرا به جایی بفرست که دستم به شما نرسد
آیت الله بهجت درمورد ابن ملجم میفرمودند :یک انسان می تواند یک عمر پروانه دور امامش باشد ولی در نهایت امامش را به قتل برساند میدونم شما هم مثل من با شنیدن این ماجرا ترس وجودتون رو فرا گرفته .رفقا بیایم از همین امشب با خودمون قرار بزاریم یکی از دعاهای اصلی مون چه در تماز چه در زیارات و... برای خودمون ،دوستانمون،بچه هامون،والدینمون دعای عاقبت به خیری باشه این آیه قرآن رو که معروفه و همه تون شنیدید رو زیاد بخونیم که: رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ پروردگارا، پس از آن که ما را هدایت کردی، دلهایمان را دستخوش انحراف مگردان و از جانب خود، رحمتی بر ما ارزانی دار که تو خو د بخشایشگری یا دعای اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً را زیاد تو نمازهامون بخونیم اونهایی هم که پدر و مادر دارند ازشون بخوان براشون همیشه دعای عاقبت به خیری کنند.
رفتار سازی
بیاییم سعی کنیم عشقمون، محبتمون، دوست ، انسان با شنیدن این ماجرا واقعا باید به خدا پناه ببرد.رفقا ،عاشقای امام حسین
داشتنمون نسبت به اهلبیت رو همراه با عمل کنیم ،محبت رو همراه با اطاعت کنیم.
امام محمد باقر(ع) می یا جابر!بلغ شیعتی عنی السلام و اعلمهم انه لا قرابه بینا و بین الله عزوجل و لا یتقرب الیه « فرمایند: ؛ ای جابر!از طرف من به شیعه من سلام برسان و » الابالطاعه یا جابر من اطاع الله و احبنافهو ولینا و من عصی الله لم ینفعه حبنا به آنها اعلام کن که هیچ قرابت وخویشاوندی بین ما و خدای عزوجل نیست و فقط با طاعت و بندگی به درگاه الهی تقرب جسته می شود. ای جابر!هرکس اطاعت خدا را کند و - همراه آن - به ما محبت ورزد و دوست و محب ما می باشد و هرکس معصیت
ادامه اقناع اندیشه
خدا را کند حب ما برایش نافع نمی 62۴۴، ر 268 باشد میزان الحکمه ص
حضرت علی می ؛ من با » انا مع رسول الله(ص)و معی عترتی علی الحوض، فمن ارادنا فلیأخذ بقولنا ولیعمل بعلمنا... « فرماید: رسول الله(ص) در حالی که عترت من هم با من هستند بر حوض [کوثر] اشراف داریم. پس هر کس ما را می خواهد هم باید گفتار ). بنابراین این حب باید در عمل متجلی شود. 62۴2 ما را بگیرد و هم عمل ما را عمل کند... ( میزان الحکمه ر
وقتی ما زندگی ابن ملجم را مرور میکنیم می بینیم چیزی که او را زمین زد همین تبدیل نشدن محبت به اطاعت بود .محبت او را در کنار امیرالمومنین نگه داشت حتی بنا بر بعضی روایات در جنگ نهروان هم که خیلی ها از امیرالمومنین جدا شدند او حاضر بود و وقتی محبت دیگه ای اومد وسط لغزشش شروع شد
چند تا چیز کار ابن ملجم محب امیرالمومین را ساخت . چی بود ؟ چکار کرد ؟ چی شد که اینجور تبدیل به اشقی الاشقیا شد؟
-غروری که بعد از جنگ نهروان در قلبش جا گرفته بود 1
وَ أَقَامَ ابْنُ مُلْجَمٍ بِالْکُوفَةِ إِلَى أَنْ خَرَجَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِلَى غَزَاةِ النَّهْرَوَانِ فَخَرَجَ ابْنُ مُلْجَمٍ مَعَهُ وَ قَاتَلَ بَیْنَ یَدَیْهِ قِتَالًا شَدِیداً فَلَمَّا رَجَعَ إِلَى الْکُوفَةِ وَ قَدْ فَتَحَ اللَّهُ عَلَى یَدَیْهِ قَالَ ابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَ تَأْذَنُ لِی أَنْ أَتَقَدَّمَکَ إِلَى الْمِصْرِ لِأُبَشِّرَ أَهْلَهُ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکَ مِنَ النَّصْرِ فَقَالَ لَهُ مَا تَرْجُو بِذَلِکَ قَالَ الثَّوَابَ مِنَ اللَّهِ وَ الشُّکْرَ مِنَ النَّاسِ وَ أَفْرَحُ الْأَوْلِیَاءَ وَ أُکْمِدُ الْأَعْدَاءَ فَقَالَ لَهُ شَأْنَکَ؛ ابن ملجم تا زمانی که امیر مؤمنان علیه السلام برای جنگ نهروان حرکت کرد، در کوفه ماند و همراه حضرت در جنگ شرکت کرد و در محضر آن حضرت جنگ سخت و نمایانی انجام داد .وقتی امام علی علیه السلام به کوفه برگشت، در حالی که خدا با دستان او فتح و پیروزی را رقم زده بود، ابن ملجم گفت :ای امیر مؤمنان !آیا اجازه می دهی که من زودتر از شما وارد کوفه شوم و مردم را بر آنچه که از پیروزی که خداوند برای تو فراهم کرده است اطلاع و بشارت دهم؟ حضرت فرمود( :با چه انگیزه این کار را انجام می دهی )و چه امیدی داری؟ عرض کرد :ثوابی از طرف خداوند و تشکری از طرف مردم .و (نیز )دل دوستان را شاد و دشمنان را ناراحت نمایم .حضرت فرمود :خودت می دانی؟؟ (کنایه از عدم رضایت)
حضرت امیر علیه السلام دستور داد که به او خلعت قیمتی و دو عدد عمّامه، و دو شمشیر و دو عدد نیزه بدهند .ابن ملجم هم حرکت کرد (و به سرعت ) وارد کوفه شد و خیابانها را می شکافت و مردم را از فتح و پیروزی امیر مؤمنان خبر دار می کرد، و مقداری عُجب او را گرفته بود بعضی از بزرگان میگن غرور و عجبی که اینجا وجود او را فرا گرفت آغاز انحرافش بود -نگاه حرامی که به قطام انداخت و باعث شد محبت قطام در دل او جاب بگیرد وحیله های قطام برای 2 فریب او
[برای مطالعه سخنران: حضرت امیر علیه السلام دستور داد که به او خلعت قیمتی و دو عدد عمّامه، و دو شمشیر و دو عدد نیزه بدهند. ابن ملجم هم حرکت کرد (و به سرعت) وارد کوفه شد و خیابانها را می شکافت و مردم را از فتح و پیروزی امیر مؤمنان خبر دار می کرد، و مقداری عُجب او را گرفته بود تا به محلّه بنی تمیم رسید و به بلندترین خانه رسید که مربوط به قطام دختر سخینه دختر عوف بن تیم بود. قطام دارای جمال و کمال و هیبت بود. وقتی صدای او را شنید، شخصی را دنبال او فرستاد که از او تقاضا کند تا ساعتی از اسب فرود آید و به پرسشهایی که دربارة بستگانش دارد، پاسخ دهد. وقتی ابن ملجم قبول کرد و نزدیک منزل قطام رسید، خواست از اسب پیاده شود، قطام به استقبال او آمد، و نقاب از چهره برداشت و زیباییهای خود را برای او آشکار نمود. وقتی ابن ملجم او را دید، شیفتة او شد، پس از اسب فرود آمده و وارد خانة او شد. قطام نیز به خوبی از او پذیرایی کرد و برایش غذایی تهیه کرد، ابن ملجم نیز مرتب به او نگاه می کرد و او نیز با تبسّم جواب او را می داد. در پایان گفت: ای کریمه! امروز رفتاری با من کردی که باید یک عمر مدحت نموده، از تو تشکر نمایم. اگر حاجتی داری، برآورده سازم؟ قطام اول از کشته شدگان جنگ نهروان پرسید، ابن ملجم نیز اخبار را گفت، از جمله از کشته شدن پدر، برادر و عموی او به دست امام علی علیه السلام خبر داد. اینجا بود که نالة قطام بلند شد و شروع کرد به سر و صورت خود زدن و گریه کردن و می گفت: فراق آنها بر من سخت است و چه کسی بعد از آنها مرا یاری کند و انتقام مرا بگیرد؟ ابن ملجم گفت: آرام باش، تو به مقصودت می رسی. وقتی قطام این جمله را شنید، ساکت شد و به سخن او طمع کرد و بیش تر خود را به او عرضه نمود و محاسن خود را آشکار کرد و وقتی تمام قلب او را تصاحب کرد، ابن ملجم به او گفت: پدرت رفیق من بود، من تو را از او خواستگاری نموده بودم و او نیز بر من منّت گذاشت؛ ولی فَزَوِّجنِی لِآخِذِکَ بِثَارِکَ؛ تو با من ازدواج کن، من انتقام تو را می « مرگ او را مهلت نداد قطام گفت: بزرگان واشراف زیادی از قوم و قبیله ام برای خواستگاری من آمده » گیرم. اند؛ ولی من فقط برای کسی که انتقامم را بگیرد موافقت می کنم. من شنیده ام تو مرد شجاعی هستی. دوست دارم تو شوهر من و من همسر تو باشم... تا آنجا که شرایط و مهریه اش را
خواست تعیین کند، شرطش این بود که علی علیه السلام را به قتل برساند، تا ابن ملجم این جمله را شنید، کلمة استرجاع را به زبان جاری کرد. و عقلش برگشت و فریاد زد: این چه شرطی است که گذاشتی؟ و امر بد و محالی را هوای نفست به تو فرمان داده است. آنگاه سرش را به زیر انداخت، در حالی که عرق از سر و صورتش سرازیر بود و در کارش اندیشه می الْمَنْصُورِ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضُ تَرْجُفُ مِنْ هَیْبَتِهِ وَ الْمَلَائِکَةُ تُسْرِعُ إِلَى ...« کرد، آنگاه سر برداشت و گفت: وای بر تو! چه کسی توان دارد علی علیه السلام را بکشد، در حالی که او خِدْمَتِهِ یَا وَیْلَکِ وَ مَنْ یَقْدِرُ عَلَى قَتْلِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ؛ یاری شده از طرف (خدای) آسمان است، و زمین از هیبتش می لرزد و ملائکه در خدمت گزاری او از یکدیگر سرعت می گیرند. وای بر تو! چه کسی بر قتل علی بن ابی طالب قادر است؟ در حالی که از طرف [خدای] اسمان تأییده شده است و ملائکه صبح و شام او را احاطه می کنند و به راستی در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتی می جنگید، جبرئیل از سمت راست و میکائیل از سمت چپ و عزرائیل از جلوی روی، او را همراهی می کردند. کسی که اینگونه است، احدی .» توان کشتن او را ندارد و مخلوقی راهی برای فریب و غلبة بر او نخواهد داشت با این حال علی علیه السلام مرا عزیز و گرامی داشته، و به من محبت نموده است و (مقامم را) بالا برده و مرا بر دیگران مقدم داشته است. این کار (قتل) جزای او از طرف من نیست. اگر غیر علی بود، من به بدترین نوع کشتن او را می کشتم، هر چند (زیرک ترین) و قوی ترین اهل زمانش بود؛ اما امیر مؤمنان را (به دلایلی که گفتم) راهی بر او ندارم. قطام مدّتی صبر کرد تا خشم ابن ملجم فرو نشست، از در ملاطفه و ملاعبه وارد شد، و به او گفت: چه چیز تو را از قتل علی علیه السلام و رسیدن به این مال و جمال باز می دارد؟ و تو عفیف تر و زاهدتر از کسانی که با او جنگیدند و توسط او کشته شدند، در حالی که روزه داران و شب زنده داران بودند، نیستی. وقتی آنها دیدند علی ناحق و از روی دشمنی مسلمانان را می کشد، از او فاصله گرفتند و با او جنگیدند. ابن ملجم به قطام گفت: از من دست بردار! به راستی دینم را فاسد کردی و در قلبم شک وارد نمودی و من نمی دانم (و متحیّرم) که چه جوابی دهم، در حالی که تو بر من چیره شده ای و قصد تغییر رأی و نظر مرا داری. بعد اشعاری را خواند و از قطام مهلت خواست که مقداری فکر کند، وقتی خواست خارج شود، قطام او را بدرقه کرد و در آغوش گرفت و پیشانی او را بوسید و از او خواست که سریع نتیجه را اعلام کند. ابن ملجم از نزد قطام خارج شد، دلی حالی که دل او جا مانده و خواب از او گرفته شده بود، و شب را تا صبح بیدار مانده، بر حال خود فکر می کرد؛ اما سرانجام نفس سرکش بر او غالب شد و تسلیم خواستة نفس و علاقه به قطام شد.] داداشم حواست هست ؟ ابن ملجم محب علی ، عاشق علی ، از همین کانال به بدبختی کشیده شد ، نگاه به نامحرم انسان را بیچاره می کنه ، روایت داریم که العین رائدالقلب : افسار قلب دست نگاه شماست ، به همین خاطر به هر چی که نگاه کنی دل شما هم اثر می پذیره : وقتی به درخت سر سبز نگاه می کنی چه حسی می شی؟ وقتی به دریا نگاه می کنی چی؟ اصلا مردم این همه را رو میرن شمال یا جاهای دیگه برای چی؟ چون می خوان چشم دلشون رو سیر کنن فلذاست که روایت داریم النظر سهم مسموم من سهام الشیطان . اینقدر این نگاهها خطرناکه که حضرت داود علیه السلام به فرزند خود فرمود:"ای فرزند من! در دنبال شیر حرکت کن ولی در پشت زن راه مرو که شیطان لعین گفته است، نگاه کردن کمان – قوی منست و تیری است که هرگز راه خطا نمی پوید". [قَالَ دَاوُدُ ع لِابْنِهِ امْشِ خَلْفَ الْأَسَدِ وَ الْأُسُودِ وَ لَا تَمْشِ خَلْفَ المَرْأَةِ ]23۰ ص ۴۱ مستدرک الوسائل ج نگیم نمیشه نگیم ممکن نیست آیت الله رحیم ( از بزرگان فلسفه ، عرفان و فقه )ارباب ازشون سوال شد که شما بعد این تا چیز رو می تونم 2 همه سال تدریس تو سطوح عالی علمی حوزه ، چه ادعایی دارید؟ گفتند به لحاظ علمی ادعایی ندارم اما ادعا کنم اول اینکه در طول عمرم غیبت کسی رو نکردم و نشنیدم. یکی دیگه اینکه در طول عمرم نگاهم به نا محرم نیفتاد سال است که خانم داداشم رو ندیدم الله اکبر ۱۹ ( ایشون سالهای سال با برادرشون تو یه خونه زندگی میکردند و فرمودند اونوقت ما سینه زنا ما هیئتی ها فردای قیامت جلوی آقا جی داریم بگیم؟ ) پس داداش جون هوای چشمهای قشنگتو داشته باش این چشمهایی که ملائکه الله خریدارشن رو به چه قیمتی داری میفروشی ؟اون چشمی که هر وقت برا آقات که گریه می کنی مث چشمای زیبای آقات پسر فاطمه میشه هواشو داشته باش !!! هر وقت که بیرون میری اینقدر چشماتو ول نده ، سرت پایین باشه و توجهت هم به محضر خدا زیر لب ذکربگو بگو یا زهرا ... بگو بذار این زبون عادت کنه اگه هم خدای نکرده چشمت به نامحرمی خورد روایت میفرماد بگو : یا خیر حبیب و محبوب صل علی محمد وآل محمد . اما من میگم آهای حسینیها آهای مسجدیها آهای گریه کنا شما اول اینو بگو امیری حسین ونعم الامیربعد ذکر رو بگو
پس داداش جون هوای چشمهای قشنگتو داشته باش این چشمهایی که ملائکه الله خریدارشن رو به چه قیمتی داری میفروشی ؟اون چشمی که هر وقت برا آقات که گریه می کنی مث چشمای زیبای آقات پسر فاطمه میشه هواشو داشته باش !!!هر وقت که
رفتار سازی
سرت پایین باشه و توجهت هم به محضر خدا زیر لب ذکربگو بگو یا زهرا ...بگو بذار این ، بیرون میری اینقدر چشماتو ول نده زبون عادت کنه جناب شیخ رجبعلی خیاط بارها به اطرافیان توصیه می کردند می گفتند: وقتی چشمت به نامحرم می افتد، اگر خوشت نیاید که مریضی !پس اگر خوشت آمد فورا چشمت را ببند و سرت را پایین بینداز و بگو :یا خیر حبیب و محبوب صل علی محمد وآل محمد ؛ یعنی خدایا من تو را می خواهم، اینها چیه، این ها دوست هر چه نپاید، دلبستگی نشاید ، داشتنی نیستند رفقایی که عاشق امام حسینید .گریه کن اربابید،بچه هیاتی ها خوشبحال اون نوکری که وقتی تو خیابون چشمش به نامحرم میوفته سرشو میندازه پایین و با افتخار میگه امیری حسین و نعم الامیر ،میگه آقاجون فقط به خاطر تو دست از لذت گناه میکشم اونوقت این نوکر مثل شهید بزرگوار عباس بابایی پیش ارباب آبرو پیدا میکنه
آقای محمد سعیدنیا یکی از اقوام شهید بابایی نقل میکند زمانی که عبای در دانشکده هوایی تهران در زمان شاه درس میخواند من دزفول بودیم که زنگ زد و گفت :اگر امکان دارد به تهران بیایید با شما کار دارم. من هم دو سه روزی مرخصی گرفتم و به تهران رفتم. گفت :آسایشگاهی که من در آن هستم، در طبقه دوم ساختمان است و من می خواهم به طبقه اول منتقل شوم. شما یک سال در این آسایشگاه بیشتر نمی مانی، پس چه دلیلی دارد که می خواهی به آسایشگاه طبقه اول «: تعجب کردم .گفتم »بیایی؟ این آسایشگاه مشرف به آسایشگاه دختران است؛ خوب نیست که نمازم باطل شود و مرتکب گناهی شده باشم .شما که «:گفت ». مسئول خوابگاه را می شناسی، از او بخواه تا مرا به طبقه اول منتقل کند آسایشگاه بالا کلی سرقفلی دارد !پسرهای دیگر برای آن صف «: مسئول آسایشگاه در حالی که می خندید با لحن خاصی گفت ». میکشند .ولی به روی چشم؛ او را به طبقه اول منتقل می کنم ) شهید عباس بابایی به روایت ستوان محمد سعیدنیا ،6۱ (منبع :پرواز تا بی نهایت، ص اون وقت اریاب هم عباس بابایی رو برای خودش سوا میکنه و اون رو تو روز عید قربان میبره پیش خودش
رفقا کیا حاضرند امام حسین رو یاری بدهند؟ کیا میخوان فدای آقا بشن ؟کیا میگن اگه روز عاشورا بودیم خودمونو فدا میکردیم؟ تو زیارت رجبیه امام حسین چی میگیم به آقا لَبَّیْکَ داعِیَ اللهِ، إِنْ کانَ لَمْ یُجِبْکَ بَدَنِی عِنْدَ اسْتِغاثَتِکَ وَلِسانِی عِنْدَ اسْتِنْصارِكَ فَقَدْ أَجابَکَ قَلْبِی وَسَمْعِی وَبَصَرِی
پرورش احساس (مناجات با امام حسین)
آقاجون اگه اون وقتی که استغاثه کردی نبودم که با بدنم تو رو یاری کنم.اگه وقتی عصر عاشورا دنبال یار میکشتی من نبودم که فدات بشم ولی آقاجان الان با قلب و گوش و چشمم یاریت میکنم بسم الله رفقا ،امام حسین تو همین مجلس ها برا مهدی اش دنبال یار میگرده به امام حسین بگو آقا جون دلم میخواد آگه نبودم کربلا یاریت کنم به جاش با عملم به مهدی ات یاری میدم.آقاجون اگه نبودم برات مثل علی اکبر اربا اربا بشم در عوض با پاک نگه داشتن چشمام غصه ها رو از دل امام زمانم پاک کنم ،آقاجون اگه نبودم تو راه کوفه و شام مانع سیلی خوردن رقیه ات بشم سعی میکنم با گناه نکردنم سیلی بهصورت مهدی فاطمه نزنم حسین جان ،ارباب باوفا، به ما گفتن شما مصباح الهدایی ،آقا میشه دل سیاه من رو هم نورانی کنی ،میشه منو پاک کنی بعد یابن الزهرا یعنی میشه این محرم منو از ، ش دستمو تو دست پسرت مهدی بزاری ،آقاجون به ما گفتند شما سفینه النجاتی منجلاب گناه بیرون بکشی ،آی سفینه النجات ،آقا به خدا خیلی میترسم ،می ترسم با این گناهام مادرت از لیست نوکرا آقاجون ، اسممو خط بزنه.می ترسم مهدی فاطمه دیگه ازم نا امید شده یاشه از ازل عشق تو در سرم بوده سایه لطف تو بر سرم بوده زیر آتیش گناه و معصیت بزم ماتم تو سنگرم بوده حسین جان درسته خیلی بدبختم .گناه بیچاره ام کرده ولی همه دلخوشیم اینه یک عمری پریه کن دختر سه ساله ات بودم . همه دلخوشیم اینه یک سال منتطر شب سوم محرمم تا برای رقیه ات اشک بریزم تو رو به دستای کوچولوی رقیه ات که از کربلا تا شام با طناب بسته شده بود،قلبمو شفا بده نذار تا آخر عمرم از تو جدا بشم ، تو رو به صورت کوچیک سه ساله ات که جای پنجه شامی ها روش مونده بود
حالا که با آقات درد دل کردی و دلت صفا گرفته با بریم خرابه شام پای درد دل سه ساله امام حسین بشینیم
وقتی تو خرابه بهانه بابا گرفت سر پدر رو براش آوردند شاید اینجوری گفته باشه:
عمه جان این سر منور را کمکم می کنی که بردارم؟! شامیان ای حرامیان دیدید راست گفتم که من پدر دارم!
تا سر بابا رو به دامن گرفت،خاک و خاکستر رو از صورت بابا پاک کرد شروع کرد با سر بابا درد دل کردن
ای پدر جان عجب دلی دارم ای پدر جان عجب سری داری گیسویم را به پات می ریزم تا ببینی چه دختری داری
روضه
الله اکبر،مهدی فاطمه آقا جان مارو ببخشید ای که جان سه ساله ات بابا به نگاه تو بستگی دارد گر به پای تو بر نمی خیزم چند جایم شکستگی دارد
اما بابا بزار یه خبر بهت بدم
هر بلایی که بود یا می شد به سر زینب تو آوردند قاری من چرا نمی خوانی؟ چه به روز لب تو آوردند؟!
.)طاهر بن عبدالله دمشقی ( قصه گوی یزید لعنت الله علیه) می گوید :وقتی اهل بیت امام 2۰۰ (منتخب التواریخ، باب پنجم، ص حسین علیه السلام در خرابه جای گرفتند، در یکی از شب ها هنگامی که پاسی از شب گذشته بود، یزید لعنت الله علیه به من گفت :ای طاهر !امشب وحشت عجیبی مرا گرفته و قلبم به تپش افتاده و دلم پر از غصه و غم گردیده است .بیا سر مرا به دامن خود بگیر .برایم سخن بگو شاید خوابم ببرد .سر یزید لعنت الله علیه را به دامن گرفتم و برایش داستان گفتم تا خوابش برد .در این هنگام سر نورانی آقا سیدالشهداء علیه السلام در تشت طلا مقابل ما قرار داشت .شاعتی نگذشت که ناگهان صدای گریه و ناله از اهل حرم امام حسین علیه السلام بلند شد .اندوه و غم شدیدی مرا فرا گرفت .با خود گفتم :این چه ظلم و ستمی بود که یزید لعنت الله علیه بر اولاد رسول الله صلی الله علیه و آله وارد کرد؟ !در همین اندیشه بودم که چشمم به سر بریده حضرت افتاد . اشک از چشمان مبارک آن حضرت جاری بود .تعجب کردم که چگونه سر بریده حرکت می کند !ناگهان لب های امام حسین علیه السلام به حرکت درآمد و با صدای ضعیف و اعجاز انگیزی فرمودند :اللهم هولاء اولادنا و اکبادنا و هؤلاء اصحابنا .خداوندا ! اینان (اشاره به اهل حرم )اولاد و جگر گوشه و اصحاب من هستند .چون این حالات را از حضرت مشاهده کردم ناراحتی و وحشت زیادی پای مرا گرفت به طوری که به گریه افتادم. .به بیرون قصر آمدم .تمام اهل بیت علیهم السلام در کنار خرابه دور طفل صغیری را گرفته بودند و همراه او گزیه می کردند .این نازدانه مرتب گریه می کرد و می گفت :یا عمتی و یا اخت أبی !أین أبی؟ أین أبی؟ ای عمه و ای خواهر پدرم !پدرم کجاست؟ پدرم کجاست؟ با دیدن این فاجعه نزد یزید لعنت الله علیه برگشتم .یزید از خواب بیدار شده بود و با وحشت به سر بریده حسین بن علی علیه السلام نگاه می کرد .دستور داد سر مبارک سیدالشهداء علیه السلام را در طبقی بگذارند و نزد این نازدانه ببرند .پس این سر » ما هذا الراس؟ « : چون نظر آن صغیره بر سر مبارک افتاد پرسید کیست؟ آی گریه کنا امام حسین میدونید این سوال یعنی چه؟ یعنی اینکه این سه ساله سر باباشو نشناخته؟مگه میشه دختر سر پدر رو نشناسه، بعضی دخترها اونقدر بابایی هستند که بوی پیرهن پدر رو تشخیص می دهند ولی این دختر که خیلی هم وابسته به بابا بوده سر پدر رو نشناخته.تو ذهن من دو تا جواب اومده(از سید های بزرگوار معذرت میخوام)جواب اول اینه :باید بلایی بر سر رآس اباعبدالله اومده باشه که دختر سر رو نشناخته (این سر از بالای پشت بام سنگ خورده، این سر توی تنور خولی رفته، این سر توی مجلس یزید خیزران خورده....)اما جواب دوم یا سر طوری شده که قابل شناسایی نبوده یا بلایی به سر چشم های این دختر اومده که سر رو نشناخته..