شیعه انقلابی/ شب دهم
موسسه خطابه امیر بیان ۱۳۹۴/۰۶/۱۶
باسمه تعالی
(موضوع: صبر و بصیرت)
انگیزه سازی
ربیع بن خُثَیم، همین خواجه ربیع معروف، یکی از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام و قبری منسوب به او در مشهد است. او را یکی از زهّاد ثمانیه یعنی یکی از هشت زاهد معروف دنیای اسلام میشمارند. ربیع بن خثیم آنقدر در زهد و عبادت پیش رفته بود که در آخر عمرش[۱] قبری برای خود کنده بود و گاهی در آن میخوابید و خود را نصیحت و موعظه میکرد، میگفت: یادت نرود عاقبت باید اینجا ساکن شوی. دائم مشغول ذکر بود و از هر کلامی غیر از ذکر و دعا پرهیز میکرد.
در تاریخ گفتهاند: بعد از شهادت امیر المومنین علیهالسلام کسی کلامی غیر از ذکر از او نشنیده بود، تنها کلام غیر از ذکر که از او شنیدند، مربوط به وقتی بود که اطلاع پیدا کرد مردم حسین بن علی علیهالسلام فرزند عزیز پیغمبر را شهید کردهاند؛ چند کلمه در اظهار تأثر و تأسف از چنین حادثهای گفت: وای بر این امّت که فرزند پیغمبرشان را شهید کردند!
میگویند بعدها استغفار میکرد که چرا من این چند کلمه را که غیر ذکر بود به زبان آوردم. همین آدم در دوران امیرالمؤمنین علی علیهالسلام جزء سپاهیان ایشان بوده است. یک روز آمد خدمت امیرالمؤمنین علیهالسلام عرض کرد: «یا امیرَالْمُؤْمِنینَ! انّا شَکَکْنا فی هذَا الْقِتالِ». «انّا» که میگوید معلوم میشود که او نماینده عدهای بوده است. یا امیرالمؤمنین! ما درباره این جنگ شک و تردید داریم، میترسیم این جنگ، جنگ شرعی نباشد. چرا؟ چون ما داریم با اهل قبله میجنگیم، ما داریم با مردمی میجنگیم که آنها مثل ما شهادتین میگویند، مثل ما نماز میخوانند، مثل ما رو به قبله میایستند. و از طرفی شیعه امیرالمؤمنین بود، نمیخواست کنارهگیری کند. گفت: یا امیرالمؤمنین! خواهش میکنم کاری را به من واگذار کنید که در آن شک وجود نداشته باشد، من را به جایی و دنبال مأموریتی بفرست که در آن شک نباشد.
امیرالمؤمنین علیهالسلام هم فرمود: بسیار خوب، اگر تو شک میکنی پس من تو را به جای دیگری میفرستم. نمیدانم خودش تقاضا کرد یا ابتدائاً حضرت او را به یکی از سرحدات فرستادند که در آنجا هم باز سرباز بود. کار سربازی میخواست انجام بدهد اما در سرحد کشور اسلامی که اگر احیاناً پای جنگ و خونریزی به میان آمد، طرفش کفار یا بتپرستان یعنی غیرمسلمانها باشند.[۲]
اقناع اندیشه(با روش تعامل مصنوعی)
شاید برای برخی این سؤال پیش بیاید که چرا شخصی مثل خواجه ربیع که در عبادت سرآمد است و جزو زهاد ثمانیه است، وقتی در میدان جنگ قرار میگیرد، با این که در کنار امیرالمؤمنین علیهالسلام قرار دارد، دست و پایش میلرزد و نمیتواند با جبهه مقابل بجنگد؟
در دین ما توجه به خدا و رعایت تقوا خیلی سفارش شده است، اما اینکه ملاک تشخیص حقانیت یک فرد یا گروه، فقط عبادت و بندگی باشد؛ اینطور نیست. اگر اینطور بود که خوارج در عبادت سرآمد بودند. امام رضا علیهالسلام میفرمایند: «لَیْسَتِ الْعِبَادَةُ کَثْرَةُ الصَّلَاةِ وَ الصِّیَامِ الْعِبَادَةُ التَّفَکُّرُ فِی أَمْرِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَلَا.» عبادت، بسیارى روزه و نماز نیست؛ بلکه بسیار اندیشه نمودن در امر خداست.
عبادت اگر با بصیرت و قدرت تشخیص حق از باطل همراه نباشد نه تنها فایده ندارد، مضر هم هست.
طلحه بن زید میگوید از امام صادق علیهالسلام شنیدم که فرمودند: «الْعَامِلُ عَلَى غَیْرِ بَصِیرَةٍ کَالسَّائِرِ عَلَى غَیْرِ طَرِیقٍ لَا یَزِیدُهُ سُرْعَةُ السَّیْرِ إِلَّا بُعْداً.»[۳]
کسی که عملش بر مبنای بصیرت و همراه بصیرت نباشد، مانند مسافری است که در مسیری غیر از مسیر منتهی به هدفش قرار گرفته است. مثلا میخواسته از تهران برود مشهد ولی اشتباهی در مسیر اصفهان قرار گرفته است. هر چه سرعت خود را زیاد کند، سرعت دور شدنش از هدف و مقصد بیشتر میشود. بندگی و عمل بدون بصیرت هم همین است. انسان وقتی عمل بسیار انجام داد، ولی قدرت تشخیص نداشت، عمل زیاد او را مغرور میکند و در هنگامه تشخیص، فقط رأی خود را تبعیت میکند و لذا از هدف دور میشود و چنین افرادی وقتی به خود میآیند که کار از کار گذشته. امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند: مَنْ نَامَ عَنْ نُصْرَةِ وَلِیِّهِ انْتَبَهَ بِوَطْأَةِ عَدُوِّهِ.[۴] هر کس در وقت نیاز امام و رهبرش خواب باشد و او را یاری نکند با لگد دشمن از خواب بیدار میشود.
چنین هم شد. چند سالی نگذشت که خبر کربلا به ایشان رسید. البته آنجا هم شمشیر انتقام و خونخواهی نکشید و فقط به گفتن یک جمله اکتفا کرد که: «وای بر این امّت که فرزند پیغمبرشان را شهید کردند!».
پرورش احساس
یکی از اصحاب امام حسین علیهالسلام ضحاک بن عبدالله مشرقی است. داستان او شنیدنی است:
وقتی به همراه مالک بن نضر ارحبی در مسیر کربلا به امام حسین علیهالسلام رسیدند، امام فرمودند: برای چه کاری به اینجا آمدید؟ ضحاک میگوید:
«عرض کردیم: آمدیم احوالتان را جویا شویم و اخبار کوفه را به شما برسانیم و بگوییم که کوفیان در مقاتله با شما اتفاق نظر دارند؛ در تصمیم خود تجدید نظر کنید.» امام علیهالسلام فرمود: «حسبی الله و نعم الوکیل: خدا مرا کفایت میکند و چه نیکو وکیلی است.» ضحاک میگوید: «وقتی امام این جمله را فرمودند، ما حیا کردیم بیش از این بر حرف خود اصرار کنیم و حرفی بزنیم، دعا کردیم و خواستیم برویم.» امام فرمودند: «فما یمنعکما من نصرتی؟» چرا مرا یارى نمىکنید؟چه چیزی مانع شده تا من را یاری کنید؟
ببینید دوستان! الآن در کلاس عاشورا و کربلا جلسه امتحان ضحاک و مالک شروع شده و باید امتحان پس بدهند. فکر نکنید این امتحان سراغ ما نخواهد آمد. هر کسی که سر کلاس درس بنشیند، حتما از او امتحان خواهند گرفت؛ مگر اینکه از کلاس و مکتب دین خارج بشود. از جوانی که ترک تحصیل کرده امتحان نمیگیرند، ولی از کسی که در کلاس درس نشسته امتحان گرفته میشود. باید خودمان را برای این امتحان آماده کنیم. خواهم گفت که که در این امتحاناتی که گریزی از آنها نیست چگونه عمل کنیم. اگر خوب ظاهر بشویم مایه رشد و تقرب ما خواهد شد. شرطش اینست که خوب به کلامم توجه کنید.
خوب، برگردیم به جریان ضحاک؛ امام وقتی از آنها امتحان گرفت مالک بن نضر گفت: «قرض دارم و نانخور دارم. باید بروم به آنها برسم.» ضحاک هم گفت: «قرض دارم و نانخور دارم اما اگر اجازه دهید تا وقتی که یار و یاوری داشته باشید بجنگم و در رکاب شما شمشیر بزنم، اما وقتى دیدم جنگاورى نمانده بروم. تا جایی که حضور من براى تو سودمند باشد و موجب دفاع از تو شود مىجنگم.» امام فرمودند: «فأنت فی حل.»شما اجازه دارى.
ضحاک میگوید: همراه امام بودم.
حتی جریان شب عاشورا را خود ضحاک نقل میکند: امام همه را جمع کرد و بیعت را برداشت. ضحاک شب عاشورا دید اصحاب چطور ابراز وفاداری کردند و ماندند؛ حتی نیمه شب عاشورا هم اضطراب حضرت زینب علیهاالسلام را دید و بعد از ظهر عاشورا در حالی که اضطرار و تنهایی امام و خیام را میدید، میدان را ترک کرد و رفت.
رفتار سازی
اگر میخواهیم انشاءالله از افرادی باشیم که در تشخیص حق دچار اشتباه نشویم و در امتحانی که به سراغمان میآید سربلند باشیم و مثل ضحاکها نشویم و به هنگام یاری خواستن امام، صحنه را خالی نکنیم، باید به این چند راهکاری که عرض میکنم توجه کنیم.
۱. یکی از راهکارهای کسب بصیرت، تفکر در تاریخ و سرنوشت افرادی است که در بزنگاههای حساس تاریخ نقش ایفا کردند؛ چه نقش مثبت و چه نقش منفی. چون تاریخ مدام در حال تکرار است؛ فقط نام افراد و زمان عوض میشود. به همین دلیل امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمایند: «مَنْ طَالَتْ فِکْرَتُهُ حَسُنَتْ بَصِیرَتُه.»[۵] هرکه تفکرش طولانی شود و اهل تفکر باشد، بصیرت خوبی پیدا میکند.
امیرالمؤمنین علیهالسلام ضمانت کرده که اگر کسی در تاریخ تدبر و تفکر کند، بصیرت پیدا میکند. همین امشب که رفتید منزل، مقداری در مورد زندگی و عاقبت خواجه ربیع و ضحاک و مالک بن نضر تفکر کنید که اینها مخالف و دشمن اهلبیت علیهمالسلام نبودند؛ بلکه شیعه بودند، ولی شیعه انقلابی نبودند.
دومین راه تقویت بصیرت و تشخیص حق از باطل مراجعه به اهل خبره است. بارزترین خبره و کارشناسی که هم قابل اعتماد است هم در دسترس و هم به همه امور روز دنیای اسلام آگاه است، رهبر جامعه است. امام المتقین علیهالسلام میفرمایند: «إِنَّ الْمُبْتَدَعَاتِ الْمُشَبَّهَاتِ هُنَّ الْمُهْلِکَاتُ إِلَّا مَا حَفِظَ اللَّهُ مِنْهَا وَ إِنَّ فِی سُلْطَانِ اللَّهِ عِصْمَةً لِأَمْرِکُمْ فَأَعْطُوهُ طَاعَتَکُمْ غَیْرَ مُلَوَّمَةٍ وَ لَا مُسْتَکْرَهٍ بِهَا.»[۶]
بدانید که بدعتها به رنگ حق در آمده و هلاک کنندهاند، مگر خداوند ما را از آنها حفظ فرماید، و همانا حکومت الهى حافظ امور شماست، بنابراین زمام امور خود را بى آن که نفاق ورزید یا کراهتى داشته باشید به دست امام خود بسپارید.
حضرت در ادامه نسبت به اینکه از امام فاصله بگیریم و تابع فرامینش نباشیم هشدار میدهد و میفرماید: «وَ اللَّهِ لَتَفْعَلُنَّ أَوْ لَیَنْقُلَنَّ اللَّهُ عَنْکُمْ سُلْطَانَ الْإِسْلَامِ ثُمَّ لَا یَنْقُلُهُ إِلَیْکُمْ أَبَداً حَتَّى یَأْرِزَ الْأَمْرُ إِلَى غَیْرِکُم.»[۷] به خدا سوگند اگر در پیروى از حکومت و امام، اخلاص نداشته باشید، خدا دولت اسلام را از شما خواهد گرفت که هرگز به شما باز نخواهد گردانید و در دست دیگران قرار خواهد داد.
ذکر مصیبت
اگر در زمان امام حسین علیهالسلام مردم بصیرت داشتند، از شناخت امام مفترضه الطاعه غافل نمیشدند، شاید یکی از عواملی که باعث شد مردم آن زمان در مقابل امام زمان خویش بایستند، نداشتن این مقوله بود. البته افراد کمی بودند که بصیرتی نافذ داشتند و دور شمع امام زمان خویش جمع شدند و از امام تنها و غریب خود جانانه دفاع کردند. تک تک اصحاب سیدالشهدا علیهالسلام معرفتشان آنقدر بالا بود که منتظر شهادت بودند. شبی مثل امشب ابی عبد الله علیهالسلام در خیمه تنها نشسته بود، و شمشیرش را اصلاح مینمود و بر خود مرثیه میکرد، و به زمانه خطاب مینمود:
یا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلیلٍ کَمْ لَکَ بِالْإِشْراقِ وَ الْأَصیلِ[۸]
«ای زمانه! اف بر تو باد! چه قدر مردمان صالح متقی و دوستان باوفا را به کشتن دادی! امام سجاد علیهالسلام میفرماید: این اشعار را چند مرتبه تکرار کرد، پس مقصودش دانستم و گریه گلویم را گرفت، ولی خود را نگاه داشتم، فهمیدم بلا نازل خواهد شد، اما عمهام زینب علیهاالسلام، تا این ابیات را شنید، سراسیمه نزد ابی عبد الله علیهالسلام آمد: ای وای، کاش مرده بودم برادر! ای جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان!
پس بر صورت خود زد و گریبان چاک کرد و بى هوش افتاد. امام حسین علیهالسلام برخاست و خواهر را به هوش آورد و فرمود:
«خواهرجان! بدان که همه زمینیان مىمیرند، پدرم امیرمؤمنان علیهالسلام از من بهتر بود، مادرم- فاطمه علیهاالسلام- از من بهتر بود. برادرم امام مجتبى علیهالسلام از من بهتر بود. [و با این وصف همه رخ در نقاب خاک کشیدند و به سراى باقى شتافتند و ما نیز باید برویم].
امام علیهالسلام، خواهر را تسلّى داد و به او فرمود: «اى خواهرم! تو را به خدا سوگند مىدهم و بر آن تأکید مىکنم که در مصیبت من گریبان خود را چاک مزن، و صورت خود را مخراش و پس از شهادتم فریاد و شیون و زارى بلند مکن.» على بن الحسین علیهالسلام مىگوید: پس از این که عمّهام آرام گرفت، پدرم او را در کنار من نشانید.[۹]
اینجا زینب علیهاالسلام فقط خبر شهادت برادر را شنید؛ نتوانست طاقت بیارود. اما خدا، چه صبری به علیهاالسلام داد آن وقتی که هرکس ضربهای میزد...
از هر طرف به حسین حمله کردند.[۱۰] زرعه بن شریک ضربتی بر دست چپ آقا زد. دستان مبارک آقا را قطع کرد؛[۱۱] ضعف بر تمام بدن ابی عبدالله مستولی شده بود «فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ سَاعَةً وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ فَبَیْنَا هُوَ وَاقِفٌ إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلَى جَبْهَتِهِ فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِیَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ فَأَتَاهُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ فَوَقَعَ عَلَى قَلْبِه.»[۱۲]
یا رب دل ما ز عشق مهجور مکن
چشمان مرا تهی تو از نور مکن
تا عمر برای ما رقم خواهی زد
ما را ز مجالس حسین علیهالسلام دور مکن
[۱]. این مرد بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام تا دوران شهادت اباعبداللَّه که بیست سال فاصله شد، زنده بود و خبر شهادت امام حسین علیهالسلام را شنید. نوشتهاند بیست سال تمام این مرد کارش عبادت بود و به اصطلاح یک کلمه حرف دنیا نزد.
[۲]. مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج۲۳، ص۵۰۰.
[۳]. المحاسن، ج۱، ص۱۹۸.
[۴]. غرر الحکم و درر الکلم، ص۶۳۰.
[۵]. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص۵۷.
[۶]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص۲۴۴.
[۷]. همان.
[۸]. لهوف، ص۸۶.
[۹]. خصائص الحسینیه علیه السلام، ص۱۵۷.
[۱۰]. نفس المهموم شیخ عباس قمی، ص۴۴۲ و تاریخ طبری، ۷/۳۶۵.
[۱۱]. همان و ارشاد ۲۲۶.
[۱۲]. اللهوف علی قتلی الطفوف، النص، ص۱۲۰.