اولین موقف از مواقف پنجاه گانه طبق روایاتی که ازاهل بیت رسیده است در مورد اعتقادات است. تنها چیزی که اعتقادات را قلبی و عمیق می کند این است که انسان با این اعتقادات زندگی بکند و به آنها عمل بکند. هر عملی که ما بر طبق اعتقادات مان انجام می دهیم مثل چکشی است که بر میخ می خورد و فرو می رود ، اعتقادات ما را عمیق تر می کند. و اگر هر تخلفی از اعتقادات صورت بگیرد ،یکی از بندهای اعتقادات ما را سست و پاره می کند . یکی از دستورالعمل های جامع و بسیار ارزنده ای که برای عمل به بندگی در زندگی وجود دارد حدیث عنوان بصری است که از امام صادق (ع) به ما رسیده است .حضرت سه رکن را بعنوان اصول بندگی مطرح کرده بودند . یکی اینکه انسان خودش را مالک سرمایه ها و امکاناتی که داده شده نبیند و خدا را مالک بداند و بداند که شان او امانت داری است و باید این امانت ها را در راه خدا خرج بکند . دیگر اینکه انسان تدبیر امور را به خدا بسپارد و انسان باید وظیفه ی بندگی اش را انجام بدهد اما نتیجه را به خدا بسپارید و مطمئن باشد که به خیر اوست . دیگر اینکه عمده ی نگرانی انسان باید این باشد که دستورات الهی را انجام می دهد یا خیر . چون خدا دائما رب است ، پس تو هم دائما عبد باش . انسان باید ببیند که در چارچوب الهی حرکت می کند یا خیر.
اگر کسی این سه اصل را در زندگی اش رعایت بکند ،مسلما پا روی امیال و هوس های خودش بگذارد و امر الهی را انجام بدهد ، منیت او از بین می رود و دیگر حرص دنیا را نمی زند و این به یک آرامش و نشاط باطنی تبدیل می شود. جدی بودن دنیا در حدی است که انسان توشه ی آخرتش را بردارد. از ما عمران دنیا را هم خواسته اند امام اگر انسان اصول امام را رعایت کند حرص زدن و دلبستگی به دنیا از انسان گرفته می شود. و انسان به یک ثروت درونی می رسد . امام خمینی می فرمودند: زمانی که رضا خان عمامه ها را برمی داشت ، من برای خریدن نان بیرون رفته بودم . از بزرگی که عمامه اش را برداشته بود پرسیدم حالتان چطور است ؟ ایشان گفت : الحمدلله . به ما گفتند که عمامه تان را بردارید. من عمامه ام را به زنی فقیری دادم که برای بچه اش پیراهنی درست بکند و الان هم نانی خورده ام و تا ظهر هم خدا بزرگ است . امام خمینی می فرمودند :من هنوزم در حسرت بی تعلقی او به دنیا هستم. این افراد به تعبیر روایات ما ثروت درون دارند حتی اگر ظاهر آنها ثروتمند نباشد. ما در روایات داریم که از خدا بخواهیم ثروت و غنای ما را در جانمان قرار بدهد . بعضی ها در پول و ثروت هستند ولی چون درون شان فقیر است ، حریص هستند و لذت نمی برند و راضی نیستند . من که ره بردم به گنج حُسن بی پایان دوست ،صد گدای همچو خود را قارون کنم . حدیث عنوان بصری چنین گنجی را به انسان می دهد . کتاب علم آموزی و معرفت اندوزی نوشته ی رضا رمضانی گیلانی است که شرحی بر این حدیث دارد .امام به عنوان بصری فرمود که من نُه چیز را به تو یاد می دهم که در زندگی عملی خودت انجام بدهی. امام فرمود: سه چیز از این نُه چیز در مهار نفس است که انسان بتواند امیال نفس را کنترل بکند و یک تمرینی داشته باشد ، سه چیز آن درمورد حلم و بردباری است که در زندگی ناملایماتی پیش می آید که انسان باید بردبار باشد و سه چیز هم در مورد کسب علم و دانش است . سه چیزی که درمهار نفس است: مبادا وقتی اشتها به چیزی نداری آنرا از سر سیری بخوری. بعضی ها یخچال را زیارتگاه می کنند و دائم سر یخچال می روند . پس چیزی که اشتها نداری نخور زیرا ممکن است که باعث حماقت و کند ذهنی بشود ، دیگر اینکه موقع گرسنگی غذا بخور و دیگر اینکه مراقب غذایت باش که حلال باشد و نام خدا را هم ببر تا این غذا بتواند سوخت تو برای رفتن به آخرت باشد. هر غذایی نمی تواند سوختی برای رشد انسان باشد. غذایی که حرام است از طرف شیطان رسیده است و باعث صعود انسان نمی شود. امام علی (ع) وقتی به باغ خودش در مدینه رفته بودند به کارگرشان فرمودند : آیا غذایی داری که بخوریم ؟ کارگر گفت : کدوی کمی داریم که می توانیم آنرا بخوریم . وقتی حضرت آنرا با نان جو خورد ، فرمود : حیف است شکمی که با چند لقمه نان سیر می شود با حرام پر بشود . مرحوم حاج آقا حسن اصفهانی می فرمود( به تعبیر استاد مطهری خدا یکی از فوق العاده هایش را یعنی اصفهانی در زمان ما بوجود آورد): من اگر به جایی رسیدم بخاطر این سه کار بود: نمازاول وقت ، خدمت به سادات و فرزندان پیامبر و رزق حلال . مرحوم کربلایی کاظم ساروقی در اطراف اراک زندگی می کردند . خدا به ایشان الطاف خاصی کرده بود. من از پسر ایشان پرسیدم که چطور شد ایشان حافظ کل قرآن (بصورت عجیبی) شده بود . پسر ایشان گفت : پدر من رعیت بود و در مزرعه ای کار می کرد . پدرم متوجه شد که اربابش زکات نمی دهد و چند بار هم به او تذکر داده بود ولی او گوش نکرده بود . پدرم از پیش او رفت. او رزاق را خدا می دانست . پدرم هیزم می آورد و در روستا می فروخت . یک روز در کنار امامزاده ای برای رفع خستگی نشسته بود. دو مرد سید که معلوم بود اهل آن روستا نبودند به او گفتند که با ما به امامزاده بیا . پدرم قبول کرد و با آنها به زیارتگاه رفت . یکی از آنها به پدرم گفت که تو می توانی این کتیبه های اطراف امامزاده را بخوانی ؟ پدرم گفت : نه ،من سواد ندارم . یکی از آن دو سید ،شانه های پدر من را تکان شدیدی داد و پدرم می دیدم که اینها غیر عادی هستند و از هیبت آن دو بزرگوار از هوش رفت . بعد از به هوش آمدن آن دو سید را ندید ولی می توانست تمام کتبیه ها را بخواند. مرحوم نواب صفوی که برای تبلیغ به آن روستا رفته بود ، ایشان را کشف کرد و به قم در محضر آیت الله بروجردی آورد . تمام مراجع آن زمان و عده ای از بزرگان ایشان را امتحان کردند. ایشان آنقدر مسلط بودند که آیات قرآن را از آخر به اول می خواندند . مرحوم صدر پدر موسی صدر که مرجع تقلید بودند می گفتند من نمی توانم سوره ی حمد را برعکس بخوانم . حتی ایشان کلماتی که به قصد قرآن نوشته می شد تشخیص می دادند و نور آن را متوجه می شدند . او از خودش هنری نشان داده بود که خدا چیز نابی به او داده بود . او به اندازه ای که اعتقاد داشت عمل کرد. عمل کردن به اعتقادات هم باعث رشد می شود و هم باعث می شود که آثاری از اعتقادات و اعمال دید بشود. برکات اعتقاد وعمل صالح همین است که در زندگی نمی ماند . ممکن است که انسان در زندگی به بن بست هایی برسد ولی خدا راه را برای او باز می کند . در قرآن داریم : از آنجایی که گمان نداری راه را باز می کنم و رزق تو می رسد . حضرت فرمود : سه چیز بندگی در حلم و بردباری است . اگر کسی به تو گفت که اگر تو یک چیز به من بگویی، من ده چیز به تو جواب خواهم گفت ، تو به او بگو که اگر تو ده چیز به من بگویی ،من یک چیز هم به تو جواب نمی دهم . اینها در مسائل فردی بین دو مسلمان است که انسان باید خودش را نگه دارد . دوم اینکه اگر کسی به تو دشمنام داد بگو : اگر در این دشنامی که به من دادی تو راست گفتی ، از خدا می خواهم که من را ببخشد و اگر تودروغ گفتی ،من از خدا می خواهم که تو را ببخشد . اگر کسی بخواهد این طوری رفتار کند باید مهار نفس بالایی داشته باشد . پسر عموی امام سجاد (ع) حرفهای نامربوطی به حضرت زد و امام هیچی نگفت . فردای آن روز حضرت به خانه ی پسرعمویش رفت و سلام کرد و گفت : اگر چیزی که دیروز به من گفتی در من باشد خدا من را ببخشد و اگر آن چیزی که تو گفتی و در من نبود، خدا تو را ببخشد . پسرعموی حضرت شرمنده شد و امام را بوسید و سوم اینکه اگر کسی تو را تهدید کرد تو او را نصیحت کن . سه چیز بندگی درعلم است : یکی این که چیزی که نمی دانی از علمای آن علم سوال کن . در اینجا محل حیا نیست . مبادا پرسش تو برای زمین زدن فرد باشد پرسش تو باید برای علم آموختن باشد و دیگر اینکه مستبد به رای نباشد و دیگر اینکه از فتوا دادن و نظر دادن هایی که به او مربوط نیست بپرهیزد. کسانی که صاحب نظر نیستند نباید نظر بدهند مخصوصا اگر این فتوا در مسائل دینی باشد که ممکن است عده ای را به انحراف بکشاند. اگر کسی بتواند این نه چیز را رعایت بکند می تواند درجه ی تقوا را طی کند