انسان مُرکب از جسم و روح است و بین این دو رابطه ی بسیار مهمی وجود دارد که باید مورد توجه قرار گیرد. این رابطه بین هر جسم و جانی هست.
تمام حرکاتی که جسم انجام میدهد، در پرتوی نیرویی است که ازطرف روح به او القا و اعطا می شود، و اگر جان از بدن مفارقت کند، تمام حرکتها متوقّف می شوند.
جسم سالم با همۀ طراوت،زیبایی، شادابی، قوّت و قدرتی که دارد، تمام ارزشش بر مبنای اتّصال به ورح است.
همین بدن زیبا، باهمۀ طراوت و قدرتی که دارد، اگر روح از آن مفارقت بکند، زیر خاک دفنش می کنند.
و بالعکس؛ اگر بدن نحیف و لاغر شده و از طراوت افتاده باشد، و به حدی مریض باشد که به زور تنفس کند، تا زمانی که زنده است، در هیچ کجای دنیا دفنش نمی کنند.
اگر جان در جسم باشد و اتّصال بین این دو بر قرار ، حتی اگر جسم ضعیف و مریض باشد، به واسطۀ اتّصال به جان دارای ارزش واحترام است واگر اتّصال قطع شد ـ جسم هر چه شاداب باشد ـ چون جان ندارد بی ارزش است.
البته شکی در این نیست که از همه بهتر و کاملتر کسی است که هم از نظر جسم و هم از لحظ روح از دیگران قوی تر باشد. زیرا بدن او به روحی قوی متّصل است و روح او دریک بدن قوی تصرّف دارد.
ارزش انسان و جسم او، به جان و روح اوست، یعنی ارزش او به جنبۀ عقلانی وجودش می باشد.
این رابطۀ بین جسم و جان بود اما دین هم جسم و جانی دارد. اگر دین را مثل یک بدن فرض کنیم، هم کالبد و قالب دارد و هم جان، و مطمئنّاً قوام این دین به آن جان می باشد. دین مجموعه ای از احکام و عقائد است که اصول و فروع دارد. تمام بخشهای دین به منزلۀ چشم،گوش، زبان، دست، پا،قلب،مغز، اعصاب و باقی اعضای یک بدن هستند. و این بدن تا چه موقع ارزش دارد؟ تا زمانی که جان داشته باشد. اگر جان دین از بدن آن مفارقت کند دیگر دین بی جان ارزشی ندارد.
جان دین چیست؟
طبق روایاتی که در سلسله مقالات محبت بیان شد، تمام عبادات و عقائد یک طرف قرار داشت و امری در طرف دیگر. ما فهمیدیم که تمام عقائد و اعمالمان در درگاه خدا به شرط وجود این امر، قبول می شود. پس این امر مهم جان دین است که بدون آن هیچ چیز، از هیچ کس قبول نخواهد شد.
اگر کسی تمام عقائد دینی را قبول داشته باشد و تمام عبادات دینی را هم انجام دهد، ولی همین امری را که پیغمبر خدا فرموده است بمنزلۀ جان دین است، نپذیرفته باشد، هرچه عبادت کرده باشد، از او قبول نمی کنند، دین او دقیقاً مثل جسم بی جان می ماند؛
و آن امر مهم: محبّت اهل بیت ـ علیهم السلام ـ است.
معنای این روایت چیست؟
قال الباقر علیه السلام: «لِکُلِّ شَیءٍ أساسُ وَ أساسُ الاسلامِ حُبُّنا أهل البَیتِ.» (1)
یعنی هر چیزی اساسی دارد، و اساس اسلام محبّت ما اهل بیت است.
هم چنین در مقالۀ قبلی در روایتی از امام باقر علیه السلام بیان شد: اسلام بر پنج پایه استوار است: نماز؛روزه؛حجّ و (ما نُودِیَ بِشَیءٍ کَما نُودِیَ بِالوِلایَةِ) به هیچ چیز دعوت نشده آنگونه که به ولایت دعوت شده است.(2)
اگر ما براستی رابطۀ نسبت به عقاید و اعمال با محبّت اهل بیت علیهم السلم را متوجّه شویم و بدانیم که تمام عقائد و اعمال دینی یک طرف، محبّت اهل بیت طرف دیگر می باشد، خواهیم فهمید که چرا در اسلام به هیچ چیز همچون ولایت دعوت نشده است.
«ما نُودِیَ بِشَیءٍ کَما نُودِیَ بِالوِلایَةِ» یعنی هیچ چیز در اسلام، با این یک چیز قابل مقایسه نیست. درست مانند این است که بگوییم چشم مهمتر است یا جان؟ واین سؤال بی ربطی است، چون چشم را باید با گوش مقایسه کرد نه با جان. جسم با جان قابل مقایسه نیست.
اگر ما فهمیدیم همۀ عبادات و عقائدمان به منزلۀ جسمند و اعضا و جوارح یک بدن را تشکیل می دهند، و محبّت اهل بیت ـ علیهم السلام ـ به منزلۀ جان است، دیگر معنا ندارد که بگوییم نماز بالاتر است یا ولایت؟
این سؤال مانند این است که بگوییم: چشم مهمتر است یا جان؟ چون ولابت جان نماز است، و نماز بدون ولایت قبول نیست. همان طور که بدن بدون جان احترامی ندارد.
این مطالبی که بیان شد مورد اتفاق فریقین است، یعنی هم شیعه و هم عامّه روایات آن را نقل کرده اند (حتی اگر به آنچه خود نقل کرده اند ملتزم نباشند.)
پیغمبر اسلام ـ صلی الله علیه وآله و سلم ـ فرمودند:
«لِکُلِّ شَیءٍ جَوازٌ وَ جَوازُ الصِراطُ حُبُّ عَلیِّ بنِ أبی طالبٍ»(3)
هر چیزی جواز و گذرنامه ای می خواهد، گذر نامۀ پل صراط محبّت امیرالمؤمنین علی ـ صلوات الله و سلامه علیه ـ است.
(قریب به همین مضمون روایاتی در مناقب خوارزمی نیز وجود دارد(4))
«إذ کانَ یَومَ القِیامَةِ نُصِبَ الصِراطُ عَلی شَفیرِ جَهنّم لَم یَجُز عَلَیهِ إلّا مَن مَعَهُ کِتابُ وِلایَةِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ.»(5)
وقتی قیامت شد و صراط را بر جهنّم نصب کردند(صراط بالای جهنّم قرار دارد وبهشت در آن طرف صراط است. هر کس از صراط رد شد به بهشت می رود و هرکس مردود شد همان جا سرازیر جهنم خواهد شد.) اجازه عبور به کسی داده نخواهد شد مگر کسی که کتاب (امضاء شده باشد برای او که) ولایت علی بن ابی طالب را داراست.
یعنی ابتدا می بینند که او ولایت امیر المؤمنین را داراست یا نه؟ سپس به حساب نماز و روزۀ او می پردازند.و بر مبنای استحکام این جان، به جسم او توجّه می کنند و درجۀ اورا در بهشت تعیین می کنند. اگر دین او جان داشته باشد، مسلماً از اهل بهشت است. اما چون بهشت مراتب و درجات دارد، هر چه جسم دین او قوی تر باشد، جایش در بهشت بهتر خواهد بود.
امّا اگر دین فرد جان نداشته باشد، اصلاً محبّت و ولایت نسبت به اهل بیت نداشته باشد، دیگر نوبت به نماز نمی رسد.
گر که عمر حـضرت نوحـت دهد سـبّوح پاک تاکه روز وشب چوخُم خَم بردرش سرداشتن
ور که گـردی مالـک کـلّ نفـوس جنّ و انـس آن گه از ایمان خالـص ، طوقشـان بر داشـتن
ورکه مخزنهای ارض وهم سما ملکت شدی تاکه انفاقـش به هـر با دیـن و کافـر داشـتـن
روزحشرت زین همه خیری نبینی جزکه تو روح جان را خوش کنی از حبّ حیـدر داشتن
این دو روایت از طریق اهل سنت نقل شده بود، اما روایاتی عجیب و غریب، در کتب شیعه با این مضامین فراوان است.علامه مجلسی در جلد بیست و هفتم کتاب شریف بحار الانوار در «باب ثواب حبّهم و نصرهم و ولایتهم» و «باب أنّه لا تقبل الأعمال بدون الولایة» روایات بسیاری از طریق اهل بیت در این باره نقل کرده است
نتیجه؛ اگر کسی به همۀ اعمال دینی عمل کند، عقائدش هم محکم باشد، ولایت اهل بیت را هم داشته باشد، این فرد در بهترین وضعیت است.نمومۀ چنین شخصی، جناب سلمان است.
سلمان هم جسم دینش قوی بود، هم جان دینش. شیخ محسن امین در کتاب أعیان الشیعه آورده که عدّه ای در زمان امیر المؤمنین بودند که به آنها می گفتند:«شیعۀ علی»، چون از همه منقطع بودند و به امیرالمؤمنین پیوسته بودندو رئیس آنها سلمان بود. سلمان کارش در محبّت به امیرالمؤمنین به جایی رسیده بود که خواست حضرت را بر خواست خودش مقدّم می داشت:
«عن منصور بن بزرج قال : قلت لأبی عبد الله الصادق ـ علیه السلام ـ : ما اکثر ما اسمع منک یا سیّدی ذکر سلمان الفارسی!
فقال : لا تقل الفارسی و لکن قل سلمان محمّدی . أتدری ما کثرة ذکری له؟
قلت:لا.
قال :لثلاث خصال؛
أحدها : ایثاره هوی أمیرالمؤمنین علی هوی نفسه و الثانیة : حبّه للفقراء و اختیاره ایّاهم علی أهل الثروة و العدد و الثالثة : حبّه للعلم و العلماء. انّ سلمان کان عبداً صالحاً حنیفا مسلماً و ما کان من المشرکین.»(6)
از منصور بن بزرج نقل شده : خدمت امام صادق ـ علیه السلام ـ عرض کردم : چه بسیار از شما می شنوم که سلمان فارسی را یاد می کنید!
فرمود:نگو سلمان فارسی بلکه بگو سلمان محمّدی . آیا می دانی به چه دلیل است زیادی یادم از او؟
عرض کردم:نه . فرمود: به خاطر سه خصلت که در او بود؛ اول : هوا و خواست خود را فدای هوا و خواست امیرالمؤمنین می کرد، و دوّم به خاطر حبّی که به فقرا داشت و و آنان را به اهل ثروت و قدرت ترجیح می داد، و سوّم : حبّ و علاقۀ او به علم و علما . همانا سلمان عبد خدا بود و فردی صالح و حنیف و مسلم و از مشرکین نبود.
آدرس مطالب:
1.اصول کافی ج2، ص46، ح2 و بحار الانوار ج27، ص91، ح47. محاسن ج1، ص247، ح461.
2.اصول کافی ج2، ص18، ح1 و بحار الانوار ج68، ص329، ح1.
3.بحار الانوار ج39، ص202، س8.
4....لا یجوز احد الصراط الا و معه برائة بولایته و و لایة اهل بیته، یشرف علی الجنة فیدخل محبیه الجنة و مبغضیه النار. (ص 71، ح 48)
اذا کان یوم القیامة. اقام الله عزوجل جبرئیل و محمّدا علی الصراط فلا یجوزه احد الا من کان معه برائة من علی بن ابی طالب علیه السلام.(ص 319، ح 324)
5.بحار الانوار ج27، ص141، ح147 و مناقب ابن مغازلی ص218، ح289. غایة المرام ج3، ص97، س آخر.
6.بحار الانوار ج22، ص327، ح33.