موضوع :ایستگاه محشر در قیامت
بحث ما در مورد مواطن قيامت است. موطن اول محشر است. در محشر موقفهاي متعددي هست. از محشر جزئياتي نقل شده ولي تنها يک حديث ذكر ميكنيم:
«عن أبي عبدالله (ع) قال : سئل عن الميّت يبلي جسده. قال (ع) : نعم حتّي لا يبقي له لحمٌ و لا عظمٌ الّا طينته الّتي خلق منها فإنّها لا تبلي ، تبقي في القبر مستديرة حتي يخلق منها كما خلق أوّل مرّة»(1)
عمار بن موسي ميگويد که از امام صادق (ع) سؤال شد كه آيا بدن زير خاك كهنه و پوسيده ميشود يا نه؟ حضرت (ع) جواب دادند: خاك ميشود حتي استخوان و گوشتش نميماند. حال كه چيزي نميماند پس چطور اين بدن زنده ميشود. فرمودند: همه بدن خاك ميشود ولي يك چيزي از اين بدن ميماند به عنوان طينت اصلي.
حال اين طينت اصلي چيست؟ اينچنين معنا شده که ذره و جزء تجزيه ناپذيري ـ كه با ميكروسكوپ هم قابل ديدن نيست ـ را خداي متعال باقي ميگذارد و از آن کل بدن رشد ميكند. همانطور كه از يك اسپرم كه از پدر و مادر است، وقتي نطفه منعقد شد کل بدن شکل پيدا ميكند.
يك تعبيري در قرآن كريم در سورة مباركة ياسين است كه خداوند ميفرمايد:«قادر علي ان يخلق مثلها»(2) و ميفرمايد: «و ضرب لنا مثلاً و نسي خلقه قال من يحيي العظام و هي رميم»(3) بعد ميفرمايد كه خداوند قادر است: «و أن يخلق مثلها» كلمة «مثل» را ميخواهم استناد كنم.
شخصي حضور پيغمبر اكرم (ص) آمد و يك تكه استخوان در دستش بود، آنرا به حضرت نشان داد و با فشار دست آنرا پراکنده و خاك کرد و پرسيد «أنّي يحيي هذه؟» چطور ميشود كه خداوند اينرا زنده ميكند؟ در جواب فرمود: خدايي كه او را آفريد همو دوباره زنده ميکند.
اما اينكه اول ميفرمايد «علي أن يخلق مثلها» خدا قادر است كه مثل اين را خلق كند و نفرمود كه عين آنرا خلق كند. «مثل» با همين معنا سازگار ااست يعني يك ذرة اتمي كه باقي ميماند و رشد ميكند و انسان ميشود و از قبر بيرون ميآيد اشاره بر اين دارد كه«فإنّها لا تبلي تبقي في القبر مستديرة» در قبر ميماند به صورت دايره يعني ميچرخد يعني در تمام اين قرنها اين يك ذره توي همة اين خاك و توي تطورات ميچرخد حال اين اگر باز ميشد و اينجا هم درخت ميشد و گندم ميشد و گندم را انسان ميخورد و الي آخر... در همة اين تطورات ميچرخد و باقي است و خداي متعال از اين دوباره انسان را ميآفريند اين نكته اساس بحث است
در روايت ديگري هست كه بر اين نكته اشاره شده اما البته موضوع جهنم است نه محشر.
«شهدت المسجد الحرام و ابن ابي العوجاد يسأل أبا عبد الله (ع) عن قوله تعالي «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذاب» ما ذنب الغير؟ قال (ع) : ويحك هي هي و هي غيرها، فقال: فمثل لي ذلك شيئاً من امر الدنيا. قال (ع) : نعم أرايت لو أنّ رجلاً أخذ لبنةً فكسرها ثمّ ردّها في ملبنها فهي هي و هي غيرها»(4)
حفص بن غياث ميگويد: وارد مسجد الحرام شدم و ديدم ابي العوجاء با امام صادق بحث و صحبت ميكند. و در مورد آيه 56 سوره مباركه نساء سوال کرد . «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذاب» آية به اين معناست كه اينهايي كه در جهنم هستند هر چه بدنشان ميسوزد دوباره به جاي آن بدن ديگري ميآيد. بهشتيها هم همين طور هستند هرچه لذت ميبرند هميشه جوان هستند.
ابن ابي العوجا از «نفخت» بهشت نپرسيد بلکه از جهنم پرسيد که كسي كه دارد ميسوزد اين گناه را كرده «ما ذنب غيرها» يعني غير از اين گوشت و دست که گناه كرده و سوخت چرا جاي او دست ديگري که گناه نكرده بيايد و بسوزد؟ حضرت (ع) فرمود اين همان دست است و در عين حال آن هم نيست (ويحك هي هي و هي غيرها) اما آن غير هم همين است.
ابن ابي العوجا از حضرت درخواست کرد كه يك مثال دنيائي (و قابل فهم براي همه) بزن.
حضرت (ع) فرمود: وقتي ميخواهند خشت درست كنند گِل را در قالب ميزنند. حال خشت كه درست شد اگر اين خشت را به هم بزنند و گِل کنند و دوباره آن را به قالب بزنند و به خشت تبديل ميكنند باز همان است. شكل عوض ميشود ولي ماده ـ كه گِل است ـ هميشه در قالب ميتواند رود و خشت شود و چون أبي العوجاد مادي بود و عقيدة آن به همين دست و زبان و گوشت بود چنين مثالي بسيار راهگشا است.
ولي عالم تنها طبيعت نيست ماوراي طبيعت نيز حقيقت است و روح انسان به آن تعلق دارد. انسانيت باقي است و از بين رفتني نيست.
در محشر وقتي انسان حشر پيدا ميكند همين بدنها از قبرها با كفن بيرون ميآيند آن وقت اين كفنها هم يك تعبير عجيبي است از امام صادق كه ابن خديجه نقل ميكند «تنوقوا في الاكفان فإنكم يبعثون بها»(5) كفنهايتان را خوب انتخاب كنيد. نو و با ارزش باشد معنا ميكند «تنوقوا» يعني «تجودوا» يعني در كفن جود داشته باشيد يعني كفن خوب داشته باشيد روز قيامت با اين كفنها بيرون ميآئيد. قيامت است و آن بساطي است كه خداوند متعال دارد و ما قدرت خداوند را در همة لحظات ميبينيم.
منابع :
1. . من لا يحضر الفقيه، ج1، ص 191؛ و بحارالانوار، ج7، ص 43، (اثبات الحشر.)
2. . الاسراء: 99
3. . يس: 78.
4. الاحتجاج، ج2، ص 354؛ بحارالانوار، ج7، ص 38، باب اثبات الحشر.
5. . كافي، ج3، ص 149.