بسم الله الرحمن الرحيم
قال الله تعالى : و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما
معلوم شد كه سلامت صحت اقوال ناشى از سلامت و صحت قلب است و خرابى و فساد آن نيز از خرابى قلب سرچشمه مى گيرد. پس مطالبى اجمالى از براى تفكل عرض مى شود تا اگر كسى بخواهد فساد را از اقوالش بردارد و گفتارش سالم باشد طريق بر او واضح باشد.
فساد قول را انواع مختلفى است كه تعداد آنها به بيش از سى نوع مى رسد و سبب تمام اين امراض مختلفه ، قلب است . پس گر كسى خواهد اقوالش سالم شود بايد قلب را از امراض سالم كند. حال اگر كسى نتواند همه امرضا را از قلب زايل كند، يك دسته از امراض راهم كه از قلب زايل نمايند، قطعا يك دست از اقوال او هم سالم خواهد شد شايد كه اصول تمام امراض قلب ناشى از قواى غضبيه و شهويه و شيطانيه و جهل باشد.
بدان كه قوه غضبيه از اعظم نعمت هاى الهى است كه به انسان داده شده است تا در سفر به سوى حق و بندگى خدا او را اعانت كند، زيرا كه در اين سفر انسان محتاج به بدن است و بايد بدن خود را از انواع شرور دنيا دفع كند. از اين رو اگر قوه غضبيه نباشد، آدمى هلاك خواهد شد اما انسان بايد اين قوه را در راه خدا خرج كند يعنى هر جا كه امر حق است آن قوه را به كار برد و هر جا كه نهى شده است آن قوه را حفظ كند قال الله تعالى اشداء على الكفار رحماء بينهم (430) يعنى : آنان كه (با پيامبرند و) نسبت به كفار شدت عمل خرج مى دهند و در ميان خود نسبت به يكديگر مهربانند. مثلا نهى از منكر و جهاد هر دو وابسته به قوه غضبيه اند. زيرا كه انسان چون كسى را ديد كه معصيت خدا مى كند، بايد چنان خشمگين شود كه رنگش تغيير كند و حالش متغير شود و براى اين غضب حد معينى نيست . اما وقتى غضب براى خودش باشد براى آن حدى قرار داده اند، كه نبايد از آن حد تجاوز كند مثلا اگر از برادر مؤ منى كه در تشيع با تو شريك است خلاف ادبى از او نسبت به تو سرزند نبايد به او غضب كنى اجمالا اين قوه تا وقتى كه از حد خود نگذرد يك نعمت الهى است ولى همينكه از آن حد گذشت داخل جنود شيطان مى شود، و اين قوه غضبيه به منزله آتش است پس اقوال بد و افتراء و كذب و غيبت و هجو تماما ناشى از قوه غضبيه اند. به اين ترتيب يك دسته از خرابيهاى اقوال مربوط به اين قوه مى باشد.
قسم دوم از امراض قلب كه باعث فساد گفتار مى شود ناشى از قوه شهويه است اين قوه نيز از اعظم نعمت هاى خداست و در حفظ بدن مدخليت تمام دارد و همچنانكه انسان به وسيله قوه غضبيه دفع مضار مى نمايد، به وسيله اين قوه نيز جلب منافع مى كند و اگر قوه شهويه نبود محال بود كه انسان تعيش نمايد اما اعمال اين قوه نيز حدى دارد كه آدمى نبايد از آن تجاوز كند بايد معلوم باشد كه انسان از چه راه مال و ثروت را كسب كرده است و آنرا در چه راه صرف مى كند. حاصل آنكه ، بخش عمده اى از مباحث كتب فقهى در اين دو كلمه خلاصه مى شود: مال چگونه بدست آورى ؟ و در چه راه و كجا آن را خرج كنى ؟ و البته بايد توجه داشت كه اينها تماما مقدمه آن است كه بدن سالم بماند و بندگى خدا كند. حال اگر خداى ناكرده نتوانستى اين قوه را مسخر كنى و او بر،تو غالب شد خرابى به بار مى آورد و يك دسته از اقوال فاسد ناشى از اين قوه مى باشد. غالب اقوال كذب از اين باب است زيرا كه براى جلب منافع مى باشند، مثل آن كه مدح كسى را كنى كه مستحق مدح نباشد و تجعلون رزقكم انكم تكذبون (431) يعنى : و دروغ را روزى خود قرار ميدهيد و بسيار ناراحت است كه اين دو قوه غضبيه ضعيفترى مى باشند. اينگونه افراد حليم و بردبارند ولى حرفشان بسيار است . و در بعضى قوه غضبيه كامل است و قوه شهويه ناقص است .
قسم سوم از امراض قلب ناشى از قوه متخيله يا شيطانيه مى باشد. افعال و اقوال ناشى از اين قوه به منظور جلب منافع و دفع ماضر نيست بلكه ناشى از مقتضاى خود آن قوه است كه به عنوان مثل ، شخص مدح يا ذم كسى را گويد. بدون آنكه به منظور جلب منفعت يا دفع نصرتى باشد تميز افراد و انواع سه مرض قلبى فوق آسان است و پس از تشخيص مى توان آن ها را دفع كرد.
قسم چهارم از اقسام امراض ، قلب ، جهل است و تميز افراد و انواع آن به علت پنهان بود نشان بسيار مشكل است . جهل اشد امراض است و وجود آنرا به مزله موت قلب دانسته اند و اقوالى كه از آن ناشى مى شود حاكى از غرض سوء گوينده نيست ، بلكه فسادش از آنجا سرچشمه مى گيرد كه گوينده موقع كلام را نمى داند و در مقامى كه نبايد كلامى را بگويد آن را به زبان مى آورد. حضرت امير روحى و ارواح العالمين له الفداء مى فرمايد: مرض جهل در قلب زيان بخش تر از مرض جذام در بدن مى باشد خرابى مرض جهل در آدمى بيش از خرابى آن سه مرض ديگر است .
اخبار بسيارى در لزوم اجتناب از اذاعه سر وارد شده است ولى گمان نكنى كه اسرار آل محمد صلى الله عليه و آله از امور خفيه است ، بلكه به حسب اشخاص فرق مى كند. بسا هست كه مطلبى نسبت به كسى سر است و نسبت به ديگرى سر نمى باشد. بسا هست حديث صحيح را نبايد ذكر كرد، زيرا كه موقعش نيست مثلا حديث استحباب خوردن خربزه و انگشتر عقيق به دست كردن را نبايد در نزد افراد خارج از دين ذكر نمود، زيرا كه موجب توهين نسبت به دين ميشود بنابراين دامنه اذاعه سر تا بدينجا نيز كشيده مى شود.
گويندگان دينى بايد ملاحظه اضعف مردم را بنمايد و با سخنانشان القاء شبهه نكنند زيرا كه آن شبهه در قلب جاهل عامى مى ماند و اسباب خرابى دين او مى شود يخرجون من دين الله افواجا (432) از حضرت امير عليه السلام به تكرار نقل شده بود كه فرج آل محمد صلى الله عليه و آله در سنه هفتاد است . از حضرت صادق عليه السلام درباره علت عدم وقوع آن سوال كردند آن حضرت فرمود: همينكه حضرت امام حسين عليه السلام را شهيد كردند، خداوند فرج ما را در سال صد و بيست قرار نداد. معلى بن خنيس در نزد حضرت صادق عليه السلام امين و مورد اعتماد و در غياب قيم اموال و اولاد آن حضرت بود. وقتى اذعه سرى از اسرا آن حضرت كرد، امام فرمود: خداوند گرماى آهن را به او خواهد چشانيد. چون امام عليه السلام به زيارت مكه رفت داود - حاكم مدينه - كس فرستاد تا او را بگيرند و بكشند. معلى بن خنيس گفت : من با مردم محاسبه بسيار دارم ، بگذار مرا به ميدان شهر برند تا مردم جمع شوند و من وصيت كنم او را به ميدان بردند. معلى بن خنيس در آن جا مردم را مورد خطاب قرار داد وگفت : من معلى بن خنيس هستم و آن چه دارم تماما متعلق به حضرت صادق عليه السلام است در اين هنگام رئيس شرطه به سوى او رفت را با ضربتى بكشت . وقتى كه حضرت صادق عليه السلام از مكه مراجعت فرمود به منزل داود تشريف برده و از او پرسيد: آيا توقيم مرا كشتى ؟ داود رئيس شرطه را معرفى كرد، حضرت به اسماعيل دستور فرمود: و داود استهزاء كرد آن شب را حضرت نخوابيدند و داود را نفرين كردند. صبحگاه بود كه از خانه داود فرياد و شيون برخاست و حضرت فرمودند: فرشته اى ضربتى بر سر او نواخت كه مثانه اش شكافت . حاصل سخن آنكه معلى بن خنيس با چنان عظمت شاءن ، به خاطر آن كه سرى از اسرار آل محمد صلى الله عليه و آله را فاش كرد، به قتل رسيد.
نوع ديگر از فساد قول از جهل آن است كه در مجلسى كلامى بگوئى كه باعث عداوت شود مثلا در حضور ديگران كسى را مدح كنى و سبب عداوت ها حاضرين نسبت به او شوى . پس در واقع او را مدح نكرده اى بلكه برايش دشمن تراشيده اى و به مرارت و سختى دچارش ساخته اى نيز در حديث است كه وقتى عبادت حضرت سجاد عليه السلام به حدى رسيد كه پاهاى مباركش متورم شد و انواع ضعف در بدن آن حضرت پديد آمد تا آن جا كه اهل بيتش سخت نگران شدندكه مبادا زندگى مبارك امام به مخاطره افتد لذا عمه آن حضرت به منزل جابر رفت و به او اظهار داشت : تو از صحابه پيغمبر و ما بر تو حقوقى داريم كه حال مى بينى عبادت بسيار اسباب ضعف و تلف امام على بن الحسين عليهما السلام گرديده مقتضى است كه شرفياب شده و از آن حضرت خواهش كنى كه در عبادت خود اندكى تخفيف دهد. جابر برخاست و از خانه بيرون آمد و تا به در خانه حضرت رسيد در آنجا در ميان كودكان چشمش به كودكى افتاد كه آثار امامت و ولايت از جبين مباركش ظاهر بود. از او سوال كرد: تو كيستى ؟ كودك پاسخ فرمود: من محمد بن على بن الحسين بن ابيطالب هستم جابر پيش آمد و سينه مباركش را بوسيد و عرض كرد: جدت فرمود: اى جابر، تو آنقدر در دنيا زندگى خواهى كرد كه وصى پنجم من حضرت محمد بن على عليه السلام را خواهى ديد و بعد از آن ديگر چندان در دنيا نخواهى پائيد، و چون او را مى بينى سلام مرا به او برسان ، آنگاه عرض كرد از حضور پدر اجازه بگير تا به خدمتش شرفياب شوم . حضرت محمد بن على عليه السلام به خدمت پدر رسيد و عرض كرد: پيرمردى به در خانه است و رخصت و شرفيابى مى خواهد و با من نيز چنين رفتار كرد. حضرت فرمود: اين شخص جابر است و اين سخن كه با تو گفت و اين رفتار كه با تو كرد، كه سبب حسد و كينه آنان گرديد. آنگاه حضرت اجازه فرمود و جابر وارد شد حضرت سجاد عليه السلام اكرام و تعظيم بسيار در حق او نمود. جابر عرض كرد: اى پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله خداوند، بهشت را براى خاطر شما خلق كرده است ، پس چرا اينقدر به خود صدمه مى زنى ؟ بهشت را براى خاطر شما خلق كرده است ، پس چرا اينقدر به خود صدمه مى زنى ؟ حضرت فرمود: همين مطلب را به جدم عرض كردند وايشان در جواب فرمود: افلا اكون عبدا شكورا يعنى : آيا نبايد بنده شكرگزارى باشم ؟ جابر عرض كرد خداوند، فيوضات خود را به واسطه شما به مردم مى رساند؟ حضرت فرمود: آيا نبايد به شيوه پدران خود (پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و اميرالمؤ منين عليه السلام رفتار كنم ؟ .
يكى از موارد فساد قول ناشى از جهل آن است كه فى المثل انسان سفر كند و آنگاه با آب و تاب فراوان خوشيهاى خود را در اين سفر ونيز صورتهاى زيبا و مناظره فريبنده اى را كه ديده است براى ديگران باز گويد و به اين وسيله اسباب پريشانى حواس شنوندگان بيچاره را فراهم آورد.
همچنين اگر جوانى در سفر قوت شود، همراهان او نبايد جزئيات حالات او را براى پدرش شرح داده و سبب زيادتى حزن او گردند. گفتارش و كردار پيغمبران كه در قرآن كريم حكايت شده است بايد براى ما نمونه باشد. مثلا آن زمان كه برادران حضرت يوسف در مصر بر او وارد شدند به آن ها فرمود: لا تثريب عليكم اليوم (433).يعنى : امروز شما مورد سرزنش نيستيد و نيز بعد از آنكه پدرش را ملاقات كرد ابدا از مصائب چاه سخن به ميان نياورد، بلكه به اختصار اشارتى به زندان و نجات خود از آن بلا كرد: ... قد احسن بى اذا اخرجنى من السجن و جاء بكم من البدو من بعد ان نزغ الشيطان و بين اخوتى ... (434). يعنى : پروردگار با نجات من از زندان محققا بر من نيكى واحسان كرد و بعد از آنكه شيطان بين من و برادرانم فساد برانگيخت ، شما را از باديه به اينجا آورد. حضرت يوسف افعال زشت برادرانش را نيز به شيطان نسبت داد تا سبب خجلت آنها نشود و به نحو اجمال از وقايع گذشته سخن گفت زيرا كه غرضش خوددارى از سرزنش آنها بود. بيان تفصيلى قضيه در نزد پدر، از يك سو غضب و كينه برادران را برمى انگيخت و از سوى ديگر سبب حزن پيغمبر خدا و در نتيجه غافل موارد از بيان تفصيلى قضايا خوددارى ، كند، مگر آنكه فايده مهمى در ذكر آن باشد و اسباب نفع كلى براى شخص گردد. فى المثل ، بيان تفصيلى قضاياى كربلا به وسيله حضرت على بن الحسين عليهما السلام گرچه موجب شدت حزن واندوه مردم مى شد ليكن سبب نجات آنها از آتش دوزخ بود. وقتى حضرت يوسف اقوامش را ملاقات كرد با چه دستگاه حشمتى بود، و هنگامى كه حضرت على بن الحسين عليه السلام اقوام خويش را ملاقات فرمود و با چه مشقت و رنجى كه حضرت على بن الحسين عليه السلام اقوام خويش را ملاقات فرمود باچه مشقت و رنجى همراه بود، كه حضرت ام كلثوم مى فرمايد: مدينة جدنا لاتقبلينا يعنى : اى شهر جدمان را ديگر به خود مپذير. روزى كه از تو بيرون رفتيم و اكبر داشتيم ، اصغر داشتيم عون و جعفر داشتيم ، و امروز كه آمده ايم ، تنها و غريب آمده ايم و بدنهاى كشته شده آن عزيزان را در صحراى گرم كربلا به جا گذاشتيم .
حضرت على بن الحسين عليه السلام پس از بازگشت از كربلا، در نزديكى مدينه فرود آمده و به بشير فرمود: رحم الله اباك انه كان شاعرا هل انت تقدر عليه ؟ يعنى خداوند پدرت را رحمت كند، او شاعر بود آيا تو نيز قادر به سرودن شعر هستى ؟ عرض كرد: آرى ! من نيز شاعرم آنگاه امام فرمود: برو خبر شهادت پدرم را به اهل مدينه باز رسان همينكه مردم مدينه مطلع شدند، به خدمت حضرت شتافتند حضرت امام على ابن الحسين عليه السلام در اين حال نيز در صدد اجمال مطلب برآمده و فرمود: اى قوم ! همين قدر بدانيد كه اگر به جاى اين همه سفارشهايى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به امت خود درباره نيكى كردن نسبت به ما اهل بيت فرمود، امر به ايذاء و عداوت نسبت به ما نموده بود، ممكن نبود اين امت بيش از اين در حق ما دشمنى و اذيت روا دارند، چنانكه خداى تعالى فرمود: قل الاسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (435) يعنى : اى پيغمبر به امت خويش بگو من در برابر زحمت و رنج رسالت خويش ، پاداشى جز محبت نسبت به خويشان خود انتظار ندارم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته