بسم الله الرحمن الرحيم
واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما در جلسه گذشته اجمالا عرض شد كه احتمال دوم آن است كه مقصود از سلام در اين آيه شريفه ، همان سلام معروف و ظاهرى باشد و بنابراين پاسخ شايسته در برابر گفتار ناشايسته سلام است . در شريعت ، سلام كردن يك تكليف است اما بايد در اين مورد قدرى تاءمل كرد و دانست كه مراد از اين تكليف ، تنها يك تكليف زبانى نيست ، بلكه مقصود بالاتر از اين است . همانگونه كه در پشت تمام ظواهر شرع ، حقايقى نهفته است كه غرض از تمسك به آن ظواهر، وصول به حقايق مزبور مى باشد، سلام نيز داراى حقيقتى است كه بايد به آن رسيد.
حقيقت سلام چيست كه سراسر حيات و مرگ انسان را پوشانده است ؟
خلقت آدم با سلام شروع شد، دو نفر كه به يكديگر مى رسند بايد به هم سلام كنند، اولياء به انبياء به اولياء سلام كنند، به هنگام ملاقات سلام و به هنگام مفارقت نيز، سلام به وقت ورود به خانه سلام كرد، چه كسى در درون خانه باشد، يا تهى از كسى باشد، و بالاخره وقت مردن هم سلام ، كه اين نيز خود داراى تعبيراتى است : سلام جسد به روح سلام روح به جسد، سلام اعضاء به يكديگر، سلام روح طيبه به آن سو و نشاءه كه قصت انتقال به آن را دارد، يعنى به ملائكه : ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تننزل عليهم الملائكة ان لاتخافروا ولاتحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم به توعدون (448) روز تولد، سلامت روز مرگ سلام روز حشر و بعث نيز سلام : والسلام على يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيا (449) يعنى : و سلام بر من روزى كه به دنيا آمدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه زنده برانگيخته مى شوم به هر منزلى كه انسان وارد مى شود خوب است كه بر ملائك مستحفظ آن منزل سلام كند السلام عليك على ملائكة الله الحافين بنابراين بايد سر اخبار انشاء سلام را فهميد و سلام كردن صرف لقلقه زبان نباشد، تا ثمره اى بر انجام آن مترتب شود.
بايد دانست كه سلام ، اسمى از اسماء نود و نه گانه خداوند در قرآن مجيد است : هوالله الذى لا اله الاهوالملك القدوس السلام المؤ من المهيمن العزيز الجبار (450)يعنى : اوست خداوند و معبودى كه هيچ معبود و مقصودى جز او كه ملك و قدوس و سلام بر مؤ من و مهيمن و عزيز و جبار و... است وجود ندارد و در دعاى اويس قرنى آمده است : يا سلام المؤ من المهيمن و در دعاى ديگر: اللهم انت السلام و منك السلام و اليك يعود السلام يعنى : خداوندا! تو سلامى و سلام از تو نشاءت گرفته است و به سوى تو باز مى گردد در حديث است كه هر كس بتواند نود و نه اسم خداوند را احصاء نمايد، به بهشت داخل مى شود بديهى است كه مقصود از احصاء اسماء خداوند شمارش عددى آنها نيست ، بلكه همانطور كه در توحيد آمده است احصاء اسماء مبارك حق ، داراى چند مرتبه مى باشد مرتبه اول آن شمارش عددى و لفظى است مرتبه دوم آن ، فهميدن معانى لغوى الفاظ مزبور بوده و بالاخره مرتبه سوم آن درك معانى حقيقه اين اسماء مى باشد. در اين مرحله است كه انسان بايد بفهمد كه چه خصائصى شايسته خداوند است گفته اند: سلام از سلامتى است يعنى ذات و صفات و افعال خدا از هر گونه عيب و نقصى سالم است اين مطلب را انسان به وسيله برهان دريابد. اگر چه ذات خداوند مجهول بوده و راه معرفت به كنه وجود مقدس او مسدود است ، اما اجمالا مى توان فهميد كه او سبوح قدوس است يعنى كه ذاتش منزه و پاك از هر محدوديت و نقص است پس از آن ، مقام صفات است بايد فهميد كه خود در عالم كه صفات او سالمند علمش از جهل وقدرتش از عجز سالم است و هر كس خود در عالم خويشتن مى داند كه تا چه حد به اين مطلب يقين دارد، كه البته اين خود، موازينى دارد كه به وسيله آن موازين قابل ادراك است از جمله آنكه گفته اند: المؤ من يرى يقينه فى علمه يعنى : مراتب يقين بنده مؤ من را از عملش مى توان ديد اما انسان در اين دو مرتبه از توحيد، يعنى توحيد ذات و صفات كمتر دچار خرابى وضعف اعتقاد مى باشد، بلكه بيشترين خرابى در زمينه توحيد افعال ، گريبانگيرش مى شود چون سلام را به شايستگى درك نكرده ، اين خرابيها پيدا شده است . برخى بر آنند كه شرك مشركين متوجه ذات حق نيست زيرا محال مى نمايد، كه انسانى با شعور، بتى را به دست خود بتراشد، و آنگاه بگويد: اين خالق من است بلكه آنان بتها را شفعاء خود مى دانستند، عمده خرابى اعتقاد آدمى در زمينه شك نسبت به سلامت افعال حق است انسان وقتى مى گويد: اللهم انت السلام يعنى : خداوندا! تو سلام هستى بايد به حال خود نگاه كند و ببنيد كه تو آيا او را در افعال خود سالم مى داند؟ آيا او راظالم نمى داند، و درافعال خود عادل مى شناسد؟ آيا افعال او را خالى از از نقص و عيب مى بيند يا آنكه به زبان خدا راعادل مى خواند و در قلب خويش او را ظالم مى داند؟ در اين زمينه ، افعال انسان ، شاهد عقايد او است اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم (451) يعنى : امروز مهر، سكوت بر دهانشان مى زنيم و دستهايشان با ما سخن مى گويند مقصود آن است كه آنچه به وسيله دستهايشان انجام دادند شاهد بر عقايدشان است كسى كه خداوند را در افعالش سالم بداند و يقين داشته باشد كه هيچ حركتى بى اذن او انجام نمى گيرد و همه به امر اوست ، ممكن نيست كه در برابر ابتلاء به وقايع و حوادث عالم در سويداى قلب ، خوش كراهت و ناخرسندى احساس كند، و نسبت به آن ها چون و چرا نمايد؛ زيرا كه يكى از اركان اربعه ايمان ، رضا است ، و دنيا محل امتحان است و اين مطالب برهانى و وجدانى است .
انسان داراى رزق ظاهرى و باطنى است از سوى خداوند و به وسيله امورى مثل تنگى معيشت و از دست دادن سلامت و امنيت و يا مشاهده ترقى كسانى كه مساوى و يا پست تر از او بوده اند، امتحان مى شود تا معلومش گردد كه آيا در قلب او رضايت يا كراهت است ؟ اگر قلبا راضى باشد داراى صفت رضا است ، و اگر قلب راضى نباشد، اما به زبان بگويد راضيم و كراهت خود را اظهار نكند داراى مرتبه صبر است وقتى انسان قلبا راضى بود، از سلامتى قلب برخوردار است . پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ابدا حرف (لو) (452) را به كار نمى برد. يعنى : گفتن اينكه اگر چنين مى كدرم ، چنان مى شد پرهيز كرد زيرا در گفتن حرف لو ايراد به كار خداوندو عدم رضايت به خواست او پنهان است اگر بنده ، خداوند را وكيل مى داند، بايد به او اعتماد كند. و ما يؤ من اكثرهم بالله الا و هم (453) مشركون يعنى : بيشتر آنان به خداوند ايمان نمى آورند مگر آنكه در عين حال مشركند آرى اغلب مردم در افعال ، براى خدا شريك قرار مى دهند، و هر يك از ايشان را در تصور باطل ، صدها خدا است . و اين شرك را دو صورت خفى و آشكار است . گفتن ليت (454) نيز همانند گفتن لو به شرك نهان ملوث است و اگر آدمى به كار و بار خود دقيق شود و حساب اعمال خود را بكند، مى يابد كه هر روز چه ميزان به شرك آلوده شده است . ذلك بانهم كرهوا ما انزل الله فاحبط(455) اعمالهم يعنى چون نسبت به آن چه كه خداوند فرو فرستاده است ناخرسندند، پروردگار نيز اعمال آنان را تباه و بى فايده ساخت . حضرت عيسى عليه السلام كورى را ديد كه علاوه بر كوى ، مبتلا به فلج و جذام بود و در عين حال حمد و شكر خدا مى كرد. عيسى عليه السلام پرسيد: ديگر براى چه حمد مى كنى ؟! عرض كرد: زيرا كه خداوند مرا از بسيارى گرفتاريها كه ديگران به آن ها مبتلا هستند، نجات داده است حضرت عيسى پرسيد: نعمتى را كه خداوند به تو داده است كدام است ؟ عرض كرد: خداوند متعال نعمت معرفت خويش را به من عطا فرموده است ملاحظه مى شود كه اين شخص ابدا نظر به جزئيات نداشت و مى دانست كه اگر همه نعمت ها باشد و معرفت نباشد گويا كه هيچ چيز نيست . آنگاه حضرت عيسى عليه السلام دست بر او كشيد و او از تمام امراض ظاهرى شفا يافت . پس معلوم شد كه اگر بنده اى بر خداى خود، ايراد و اعتراض نكند، روى آنرا دارد كه بگويد: اللهم انت السلام يعنى خداوندا! تو از هر نقص ، و از هر عيب منزهى .
در آن هنگام كه ملائكه پروردگار، حضرت ساره را به آوردن فرزندى پسر بشارت دادند گفت : الد و انا عجوز و هذا بعلى شيخا (456) يعنى : آيا من صاحب فرزند مى شوم با آن كه زنى پير و فرسوده ام و اين شوهرم نيز مردى سالمند است ؟ خطاب رسيد كه چون در كارها ترديد مى كند، چهارصد سال اولاد او را معذب خواهم كرد ملاحظه مى شود كه كار بسيار سخت و راه بسى باريك و دشوار است .
انسانى كه درصدد است كه به پروردگار عرضه دارد: انت السلام بايد ذات و صفات و افعال او را قولا و فعلا و قلبا سالم بداند اين تنگى قلب است كه اسباب تنگى كار مى شود. فلا و ربك لايؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما (457) يعنى : قسم به پرروردگارت كه هرگز ايمان نمى آورند، تا آنگاه كه ترادر اختلافات ميان خويش حكم قرار دهند و علاوه نسبت به قضاوت و حكم تو احساس سختى و تنگدلى در خويشتن ننموده و در برابر تو تسليم باشند. از اين رو در امور تشريعى نماز مانند امور تكوينى نبايد نسبت به حكم خدا و پيغمبر، وقتى كه با تمايلات نفسانى ما موافق نيست ، در قلب خود احساس مخالفت كنيم . انسان بايد بداند كه آنچه هست ونيست تماما از ناحيه خدا است . اشخاصى كه راضى به افعال خدا بودند وقتى بلا مى آمد، در نهايت سرور به استقبال آن مى شتافتند آنچنانكه به استقبال نعمت مى رفتند. اين كملات عمار ياسر است كه مى گفت : خدايا اگر بدانم كه رضاى تو در آن است كه در دريا غرق شوم و يا به آتش بسوزم ، چنين خواهم كرد .همين عمار بود كه در ابتداى اسلام آوردنش كه هنوز حكم فاصدع بما تؤ مر (458) يعنى : آنچه راكه بدان ماءمور شده اى آشكارا گوشزد كن نازل نگرديده بود، همراه با پدر و مادرش به وسيله مشركين شكنجه مى شد در آفتاب سوزان آنها را برهنه و بر تنشان زره مى پوشاندند. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وقتى بر آن ها مى گذشت و آنان را به اين حال مى ديد در حقشان دعا مى كرد وآنان صبر كردند تا به مقامات رفيع رسيدند. در زمان خلافت عثمان بعضى از منكرات او را نوشته و به دست عمار دادند وى آن نوشته را نزد عثمان برد اين كار از سوى عمار كه در ابتداء امر غلامى بيش نبود، سخت گران آمد و گفت : كار تو به جايى رسيده است كه به من اعتراض مى كنى ؟ آنگاه به غلام خود دستور داد تا عمار را مضروب سازد وآن دژخيم پست با چكمه خويش چنان لكد محكمى به آن مرد خدا نواخت كه بيهوش گرديد چون اين خبر به عايشه رسيد، در حاليكه پاره اى از لباس پيغمبر صلى الله عليه و آله و يك تار موى مبارك آن حضرت را در دست داشت ، از خانه بيرون آمد و خطاب به مردم گفت : اى مردم ! لباس پيغمبر هنوز نابود نشده است كه با صحابه او چنين مى كنند. عمار كسى است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله سه بار بشارت بهشت به او داد و فرمود: فرقه باغيه تو را خواهند كشت در جنگ صفين او آنچنا تعجيل داشت كه به حضرت شاه اولياء عرض كرد: همين فردا به نبرد پردازيم اماآن امام زاهد فرمود: ما را در جهد با اهل قبله ترديد است در جريان جنگ صفين شبانه چند نفر از لشكر معاويه به نصيحت گوئى او آمدند اما فايده ى نكرد در ميدان جنگ به هر طرف كه عمار حركت مى كرد، تمام صحابه پيامبر نيز به پيروى از و به همان سو روى مى كردند. بالاخره در اين جنگ ، عمار به وسيله نيز عمر و عاص از پاى درآمد. حضرت امير عليه السلام بر بالينش حاضر شد و فرمود: هر كس كه در مصيت عمار آه نكشد از اسلام نصيب ندارد در حين بنرد وقتى تشنگى بر عمار غلبه كرد زنى كاسه شيرى براى او آورد، عمار گفت : اين آخرين روزى من در اين دنياست زيرا كه پيغمبر فرمود: آخرين غذاى تو شير است بعد از آن كه عمار به شهادت رسيد اميرالمؤ منين عليه السلام بر سرش حضور يافت و با افسوس فرمود: تو پشت على بودى ! تو دست على بودى ! و آنگاه به دست مبارك ، سر او را از زمين برداشته و بر روى زانوى خويش نهاده و به اين اشعار تخلى ترنم فرمود:
الا يها الموت الذى لست تاريك
ارحنى فقد افنيت كل خليلى
اراك بصيرا بالذين احبهم
كانك تنحو نحو هم بدليل
يعنى : اى مرگ كه مرا از تو گريزى نيست ، اينك كه همه عزيزان خويش را از دست داده ام مرا راحت كن اى مرگ چنان مى بينم كه گوئى تمام افرادى را كه محبوب من هستند مى شناسى و مى پندارى كه با نشانه سراغ ايشان مى روى .
در حقيقت ، امام عليه السلام ، به زبان شعر مى فرمود: بعد از عماز زندگى برمن تلخ است . پس از آن فرمود: هيچگاه نشد كه سه نفر در نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله شرفياب شوند مگر آنكه نفر چهارم باشند، مگر آن كه نفر پنجم عمار بود، قاتل و سب كننده عمار هر دو در آتش ، جهنم خواهند سوخت . سپس فرمود: تا جسد او را به خيمه مخصوص خود، منتقل ساختند. چون چشم مبارك امام به محاسن خون آلود عمار افتاد، ابيات زير را زمزمه كرد:
و ما طيبة تسبى القلوب بطرفها
اذا التفت خلنا با جفانها سحرا
با حسن ممن كلل السيف وجهه
دما فى سبيل الله حتى قضى صبرا
در اين جنگ فرق عمار شكاف برداشت ، و تارك مبارك اميرالمؤ منين عليه السلام نيز به شمشير ابن ملجم شكافته شد و محاسن مبارك آن حضرت به خون سرش رنگين شد. ياعلى ! اين رباعى را تو درباره عمار فرمودى و گفتى كه هر كس در مصيبت عمار آه نكشد، بهره اى از اسلام ندارد، پس چگونه است حال كسى كه در مصيبت تو آه نكشد؟ اميرالمؤ منين عليه السلام خود بر جنازه عماز نمازگزارد و به دست مبارك خود او را به خاك سپرد، اما چه حالى داشت حضرت سيد الشهداء عليه السلام وقتى كه به بالين فرزنش على اكبر عليه السلام آمد، در حالى كه فرق او شكافته شده بود؟ جوانى كه بيش از هر كس به پيغمبر صلى الله عليه و آله شباهت داشت . وقتى آن حضرت به جسم مجروح پسر نظر افكند، فرمود: على الدنيا بعدك العفا يعنى آيا ممكن است چشمى كه به فرق شكافته و بدن پاره پاره جوان هجده ساله اش بيفتد ديگر به دنيا نظر كند؟ آنگاه سر خونين فرزند دلبند را به دامن گرفته و خون از صورت و پاك كرد و فرمود: فرزندم ، تو اكنون از اندوه دنيا راحت يافتى ولى پدرت غريب و تنها هنوز در دنيا باقى است عمار چون از صحابه پيغمبر صلى الله عليه و آله بود همينكه وفات يافت نگذاشتند، شب به صبح برسد، و شبانه او را دفن كردند، اما لشكر عمر سعد، ابى عبدالله صلى الله عليه و آله را مجال ندادند، تا جوانش را از زمين بردارد. الا لعنة الله على القوم الضالمين .