بسم الله الرحمن الرحيم
و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما در مجلس سابق گفته شد كه اگر كسى بخواهد به فوائد سلام برسد بايد خود را سالم كند و كمترين مراتب سالم كردن نفس آن است كه انسان از ناحيه زبان و چشم و گوش و ساير جوارح صدمه اى براى مخلوق خدا نداشته باشد و خلق خدا از او آسوده باشند كه گفته اند: المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه يعنى : مسلمان كسى است كه ساير مسلمانان از دست و زبان او آسوده و در امان باشند. و اين مطلب بسيار مشكل است ، البته اگر قلب سالم و درست باشد، كار در باقى اعضاء وجوارح بسيار سهل است چرا كه قلب به منزله سلطان و فرانرواى تن است و سلامت فرمانده ، سلامت فرمانبرداران را نيز به سهولت تاءمين مى كند. والناس على دين ملوكهم .
اما اگر قلب سالم نشد باتكلف بسيار بايد اعضاء و جوارح را سالم كرد و اين هم كارى بس عظيم و دشوار است . ولى اشكال براى اشخاصى است كه ملتفت نشوند، ليكن اگر آدمى متوجه و آگاه به فوائد سلام باشد رنج كار براى او سهل مى گردد و هر صدمه اى براى او راحت جلوه خواهد كرد. زيرا چنين شخصى طالب ورود به دارالسلام است . ان المتقين فى جنات و عيون ادخلوها بسلام امنين و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلين ، لايمسهم فيها نصب و ما هم منها بمخرجين (492) و ازلفت الجنة للمتقين غير بعيد، هذا ما توعد ون لكل اواب حفيظ من خشى الرحمن بالغيب و جاء بقلب منيت ادخلوها بسلام ذلك يوم الخلود (493) يعنى : جايگاه اهل تقوى باغها با نهرهاى جارى است و به آنان خطاب شود كه با كمال سلامت و امنيت به بهشت درآئيد. ما دلهاى ايشان را از كدورت و كينه و حسد و هر خلق ناپسند، پاك و پيراسته ساخته ايم تا برادرانه و در روى يكديگر بر تختهاى بهشتى قرار گيرند. هيج رنج و زحمت در جنت به آنها نرسد و هرگز از آن سراى جاويد، اخراج نگردد.
بهشت را براى اهل تقوا نزديك آرند. اين همان بهشت موعود است كه براى همه بندگانيكه به خداوند پناه برده و نفس خويش را از ناشايست و حرام نگهداشته اند، مقرر گرديده است . براى آن بنده اى كه از خداوند رحمن در باطن و نهان پروا داشته و با قلب خاشع به سوى او باز آمده است . اينك در نهايت سلامت به بهشت درآئيد كه امروز، روز جاودانگى است و هر گاه انسان به اين حقايق ايمان داشته باشد، توجه به اين مقامات و نعمت ها موجب آسانى را خواهد گرديد.
روايت شده است كه : المؤ من نفسه منه فى تعب و الناس منه فى راحة يعنى : مؤ من كسى است كه نفس او از سوى او در رنج و تعب است و مردم از دست او آسوده و راحتند. يكى از معانى اين حديث آن است كه اشتغال به امر آخرت مانع است كه مؤ من به مردم و آزار مردم ، توجه داشته باشد. زيرا ممكن نيست كه انسان در آن واحد مشغول به دو كار باشد، و اگر هم احيانا مبتلا به معاشرت مردم شد ابدا صدمه اى از او به ديگران نمى رسد و او قابل ارشاد و هدايت مردم مى باشد. چنانكه به سيد ابن طاووس عليه الرحمة گفتند: بيا و در مجلس خصومت بنشين و فصل خصومت كن تا خير توبه مردم برسد. سيد فرمود: من مدتى است كه به يك مرافعه مبتلا شده ام و هنوز نتوانسته ام در آن دعوى به فصل خصومت دسترس يابم . پرسيدند: آن كدام مرافعه است ؟ فرمود: مرافعه عقل و نفس عقل مى گويد: تمام حركات و سكنات و افعال و اقوال و احوال انسان بايد براى خدا باشد، و نفس و هواى نفس مى گويد: تمام اين ها بايد براى دنيا باشد، و عقل زير بار او نمى رود و من آنچه خواسته ام كه نفس را زير بار عقل ببرم و مطيع او كنم در اين مدت عمر هنوز نتوانسته ام ، كسى كه از يك مرافعه كه متعلق به خود اوست به اين نحو عاجز باشد، چگونه مى تواند به فصل خصومات مردم بپردازد؟ برويد و كسى را پيدا كنيد كه خود را از اين خصومت فارغ ساخته و نفس را مطيع عقل نموده باشد.
به اين ترتيب اگر انسان موفق شد كه نفس را مطيع عقل كند و به اين مقام رسيد داخل در دارالسلام شده است . پس انسان بايد با اشارات و تلويحاتى كه در اخبار است ملتفت و با اداى سلام شخص ، ذاكر به اسم خداى تعالى شده و در زمره ذاكرين داخل شده است كه ماءمور به آن مى باشد: يا ايها الذين امنوا و ذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا (494) يعنى : اى كسانيكه ايمان آورديد خداوند را فراوان ياد كنيد و او را صبح و شام تسبيح نمائيد ثواب اهل ذكر نيز براى چنين كسى است . فايده ذكر آن است كه شيطان را از انسان دور مى گرداند. چنانكه در حديث طويلى آمده است : حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه حقيقت مطالب بر او منكشف بود، مى فرمايد: شخصى از امت خود را ديدم كه شياطين ، او را احاطه كرده بودند و همينكه به ذكر خدا مشغول گرديد، شياطين متفرق شدند. ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون (495) يعنى : وقتى گروهى از شياطين به مردم پرهيزگار، نزديك شده و با آنها تماس مى گيرند، آنان خدا را ياد مى كنند و به بركت ذكر پروردگار، آگاهى و بينش خواهند يافت .
شيطان همانند صيادى كه مترقب صيد است ، هميشه مراقب انسان است كه او را غافل از ذكر خدا ببيند و او را به دام اندازد. و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين (496) يعنى : هر كس از ياد خداوند رحمت غفلت نمايد، شيطانى را بر او مستولى مى كنيم كه همگام و هم نفس او باشد و مراد از كلمه نقيض تخليه است يعنى او را به خود وا مى گذاريم ، و اين ادنى مرتبه غفلت است زيرا بعد از آنكه شيطان بر انسان مسلط شد، او را نسبت به ذكر خدا بى توجه و فراموشكار مى سازد و چون انسان خدا را فراموش كرد، خداوند نيز انسان را از شمول رحمت خاصه خويش محروم مى كند كه از آن در اين آيه كريمه به فراموشى خداوند تعبير شده است : استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله (497) نسواالله فنسيهم (498) يعنى : شيطان بر آنان مسلط شد آنگاه ياد خداوند را از دل آنان برد. خدا را فراموش كردند، پس خداوند نيز آنان را فراموش كرد تا كار به جائى رسيد كه : ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم (499) يعنى : خداوند، بر قلبه و گوشهاى آنان مهر نهاد و در برابر چشمانشان پرده كشيده ، و براى آنان عذابى بزرگ است پس معلوم شد كه ظهور و وصول به تمام مراتب تدريجى است . مثلا در ابتدا اگر انسان از اندك عقلى كه دارد متابعت كند و بر وفق امر او اعمالش را به جا آورد، عقلش روز به روز، قوت مى يابد و هر چه عقلش بيشتر شد عمل خيرش زيادتر مى گردد و هكذا الى اخر كه گفته اند: بالعقل يستخرج غورالحكمة و بالحكمة يستخرج غورالعقل يعنى : به وسيله عقل عمق و حقيقت حكمه و به وسيله حكمت عمق حقيقت عقل به دست مى آيد چنانكه خداوند مى فرمايد: و اتقوا الله و يعلمكم الله (500)يعنى : نسبت به حق تعالى تقوى پيشه كنيد تا خداوند عالم و آگاهتان سازد به تقوى ، علم زياد مى شود و به علم تقوى افزون مى گردد و هكذا يكون سلسله الصعود و ايضا هكذا يكون سلسلة النزول يعنى : سلسله صعود و نزول به همان منوال است انسان در ابتدا اندكى از ذكر خدا غافل مى شود آنگاه هواى نفس بر او غلبه مى كند و اعمال نيكش كم مى شود و هر چه عمل صالحش كمتر شود، غفلت او بيتشر مى شود و هر چه غفلتش افزون گردد، طاعتش كمتر و هوى و هوسش بيشتر مى شود. تا آنكه بالاخره خدا را بالكل فراموش مى كند. استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله (501) يعنى : شيطان بر آنان مسلط شد و آنان را نسبت به ذكر خداوند دچار فراموشى ساخت پس فوائد ذكر خدا بسيار است ، بلكه هر كسى حاجتى كه داشته باشد به سنخ آن حاجت اگر به اسمى از اسماء الله مشغول شود، آن حاجت برآورده مى شود، مثلا اگر عزت خواست به ذكر العزيز اگر دولت خواست به ذكر الغنى و اگر علم خواست به ذكر العليم الحكيم و اگر صفاى باطن خواست به ذكر القدوس و هكذا به ساير اسماء مشغول شود، تا مطلوبش حاصل گردد. يكى ديگر از فوائد سلام آن است كه علاوه بر آن كه انسان خود ذاكر نام خداوند، مى شود سبب مى گردد كه ديگرى نيز متذكر نام خدا شود. هستند احيانا افرادى كه ديدار و سخن آنان سبب ذكر خدا مى شود. چنانكه از حضرت عيسى عليه السلام پرسيدند: من نجالس ؟ قال : من يذكركم الله رؤ يته يعنى : با چه كسى همنشينى كنيم ؟ فرمود: با آن كس كه ديدارش شما را به ياد خدا بيندازد. نقش نگين حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السلام اين بوده است طوبى من ذكرالله لاجله و ويل لمن نسى الله لاجله يعنى : خوشا به حال آن كسى كه به وسيله او خداوند ياد شود و واى بر آن كسى كه به واسطه او خداوند فراموش گردد.
فايده ديگر سلام آن است كه گوينده آنرا داخل در قائلين به قول سديد مى نمايد: يا ايهاالذين امنوا الله وقولو قولا سديدا يصلح لكم اعمالكم و يغفر لكم ذنوبكم و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما (502) يعنى : اى كسانيكه ايمان آورده ايد از خا بپرهيزيد و سخنى به صواب گوئيد تا خداوند اعمال شما را اصلاح كند و گناهان شما را بيامرزد، و كسى كه خدا و رسولش را اطاعت كند، حقا به رستگارى عظيمى نائل شده است و در اخبار، قول سديد به ذكر خدا تفسير شده است ، و مراد از قول حسن و قول طيب كه در آن ، آيات و اخبار است همه ذكر خدا مى باشد. اليه يصعد الكلم الطيب (503)يعنى : سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى روند.
يكى ديگر از فوائد اسلام آن است كه كبر و كينه و حسد را از آدمى مى زدايد، زيرا القاء سلام موجب مى گردد كه شخص فكر كند كه طرف ، با او در صلح و سلم و صفاست و به اين ترتيب ، كينه اى اگر از او به دل داشته باشد، رفع مى گردد، علاوه ، اين خود، خاصيت اسم سلام است ، كه اين حالات و صفات را دفع مى كند. چنانكه حضرت عيسى عليه السلام فرمود: سلام اگر در ميان مردم كم گردد، كينه و كبرزياد مى شود و همچنين سلام ، سبب پيدايش محبت و سرور در دل بندگان خدا خواهد شد. گفته اند التحبيب نصف العقل يعنى : ايجاد محبت و دوست يابى ، نيمى از عقل است .
انسان بايد بعضى از آداب سلام را بداند، و از جمله آداب سلام آن است كه شخص در هنگام ملاقات ابتدا به سلام كند، و هر قدر مقام شخص رفيع و طرف مقابل وضيع باشد، ابتدا به سلام كند. چنانكه در حديث شمائل و فضائل رسول صلى الله عليه و آله كه اول ما خلق است و در شاءن او است : لولاك لما خلقت الا فلاك (504) يعنى : اگر تو نبودى افلاك را نمى آفريدم چنين آمده است كه آن حضرت هميشه ابتدا به سلام مى فرمود. نيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: آن كس به خدا و رسول نزديكتر است كه ابتدا به سلام كند. ايضا در حديث ديگر وارد شده است كه صد حسنه براى سلام مهيا شده است و نود و نه حسنه آن براى كسى است كه ابتدا به سلام كند و يك حسنه آخر براى پاسخ دهنده مى باشد و در حديث ديگر هفتاد حسنه براى سلام ذكر شده است كه شصت و نه حسنه براى مبتدى به سلام و يك حسنه براى جواب دهنده خواهد بود. پس اگر در معاملات دنيوى معامله اى داراى نود و نه منفعت و معامله ديگر، تنها يك منفعت داشته باشد، شرط عقل نيست كه آدمى بدون عذر و مانعى از معامله نخستين صرفنظر كرده و به معامله دوم روى آورد، همچنين است حال در اين معامله معنوى و الهى يا ايهاالذين امنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤ مون بالله ورسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلك خير لكم ان كنتم تعملون (505) يعنى : اى كسانيكه ايمان آورده ايد آيا به تجارتى راهنمائيتان كنم كه شما را ازعذابى دردناك رهائى بخشد؟ به خدا و رسول او ايمان آوريد و در راه خدا با اموال و نفوس خود جهاد و كوشش كنيد، كه اگر مى دانستيد، چنين تجارتى از هر كار ديگر براى شما نيكوتر است ، حال اگر كسى ، با ابتداء به سلام نسبت به ديگرى كه به تصور باطل ، خود را برتر از او مى بيند، به مضمون آيه شريفه و دستور پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با نفس استيلا طلب ، جهاد كند، در حقيقت نفع ، اين تجارت بزرگ را درك كرده است . همچنانكه اگر كسى از ابتداء به سلام كبر ورزد و بابخل درسلام از آن سود بزرگ محروم شود، از آن گروه است كه خداوند فرمود: و اما من بخل و استغنى و كذب بالحسنى ، فسنيسره للعسرى (506) يعنى : و اما آن كس كه بخل ورزيد و خود را بى نياز پنداشت و نيكى را تكذيب كرد، پس به زودى او را دچار سختى و عسرت خواهيم ساخت حال اگر كسى با تصديق و ايمان به آن دستور خير، به آن عمل نكند، حقا بايد در زمره سفها محسوب گردد. سعادتمند كسى است كه علاوه از تصديق و ايمان به آن عمل كرده و خود را مشمول اين آيه شريفه سازد: فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسينسره لليسرى (507) يعنى : اما آنكس كه از مال خود بخشيده و تقوى پيشه ساخته و نيكى را تصديق كرد، به زودى كارها را بر او آسان خواهيم ساخت روايت شده است كه وقتى ملكى به زمين نزول كرد. شخصى را ديد كه بر در خانه اى ايستاده است از او پرسيد كه براى چه كارى اينجا ايستاده اى ؟ گفت : آمده ام كه سلامى به صاحبخانه كنم . ملك پرسيد: آيا حاجتى به او دارى ؟ گفت : نه پرسيد: آيا به او بستگى دارى ، گفت : گفت : نه پرسيد پس براى چه مى خواهى به او سلام كنى ؟ گفت : محض اخوت ايمانى مى خواهم به او سلام كنم .آن ملك گفت : بشارت باد ترا كه من رسول خداوندم . خداوند مى فرمايد: تو مرا زيارت كرده اى من تو را از غضب خويش ايمن نموده و بهشت را بر تو مباح كردم و در حديث است : ابخل الناس من بخل بالسلام يعنى : بخيل ترين مردم كسى است كه در سلام كردن بخل بورزد و سنت است كه آدمى در هر درجه كه باشد به ديگران در هر مرتبه كه باشند سلام كند. اگر كسى به مجلسى وارد شود و سلام نكند، حق دعوت ندارد، و اگر سوال كرد حق جواب ندارد. شخصى بر حضرت سيدالشهداء عليه السلام وارد شد و سؤ الى كرد، حضرت فرمودند: چرا سلام نكردى ؟ السلام قبل الكلام يعنى : قبل از شروع سخن بايد سلام كرد. سابقا در ميان اعراب چنين رسم بود كه هر كس سلام مى كرد، امان مى يافت .
بايد دانست كه فضيلت سلام كردن در صورتى است كه طرف متقابل ، مستحق سلام باشد، ولى اگر خباثت او به مرتبه اى رسدكه اگر ديگر استحقاق سلام نداشته باشد، سلام به او داراى فضيلتى نيست ، چنانكه غريب شهداء، حضرت مسلم بن عقيل ، وقتى وارد مجلس ، ابن زياد شد سلام نكرد. آن حضرت واقعا غريب بود. در مسجد، هنگام شب وقتى كه از نماز فارغ شد با وجود آنكه قبلا: جمع كثيرى با او بيعت كرده بودند، يك نفر نبود كه راه خانه را به او بنمايد، و در نتيجه در كوچه هاى كوفه سرگردان و حيران حضرت سيدالشهداء عليه السلام درباره او به اهل كوفه نوشته بودند: برادرم و پسر عمويم را به سوى شما فرستادم : ثقتى من اهل بيتى يعنى : فرمود: مورد اعتمادى از اهل بيتم . ابن زياد حصين بن نمير را ماءمور كرد تا در شهر منادى ندا كند كه : واى بر اهل كوچه اى كه مسلم از آنجا عبور كند و خبرش را نياورند! واى بر خانه اى كه مسلم در آنجا باش و نيايند خبر دهند! در آن صورت آن خانه را بر سر اهلش خراب خواهند كرد. هنگام شب كه حضرت مسلم از مسجد بيرون آمد سرگردان بود و نمى دانست كجا برود همچنان مى رفت كه رسيد به پيرزنى كه بر در خانه اش منتظر پسرش ايستاده بود. حضرت مسلم از او آب خواست او نيز آب آورد. حضرت مسلم آب نوشيد و همچنان ايستاد پيرزن پرسيد: اى مرد تو كيستى كه به خانه خود نمى روى ، در حاليكه شهر دچار آشوب است ؟ حضرت مسلم فرمود: من منزل و ماءوايى ندارم ، آيا ممكن است امشب مرا در خانه ات منزل دهى ؟ پيرزن پرسيد: تو كيستى ؟ فرمود: من مسلم به عقيل هستم پيرزن حضرت مسلم را در منزل خود پناه داد. تا آنكه پسر ملعونش به خانه آمد و متوجه شد كه مادرش به يكى از اطاقها زياد رفت و آمد مى كند. از مادرش پرسيد كه در آن اطاق كيست ؟ و مادرش بعد از گرفتن عهد و ميثاق فراوان فاش نمود كه او مسلم است . آن ملعون شب را صبح كرد و صبحگاهان به در خانه ابن زياد رفت و به طمع پول ، موضوع را با محمد بن اشعث كه نسبتى نيز با او داشت در ميان گذارد. حضرت مسلم نشسته بود و مشغول خواندن تعقيب نماز صبح بود كه شنيد بيرون از خانه صداى سم مركب و قعقعه سلام مى آيد. فهميد كه براى دستگيرى او آمده اند. يك نفر غريب در خانه ! نه اسبى ، نه ياور و معينى ! توكل بر خدا كرد و ازخانه بيرون آمد و يك تنه به محاربه با آن جمع برخاست ، تا آنكه به عجز آمدند. محمد بن اشعث كسى را نزد ابن زياد فرستاد و از او مدد خواست . اين زياد پيغام فرستاد كه : واى بر تو! من تو را به جنگ بيش از يك نفر نفرستادم . پس چه ميكنى اگر تو را به جنگ بزرگتر از اينها بفرستيم (يعنى سيدالشهداء عليه السلام محمد بن اشعث پاسخ فرستاد كه : آيا گمان ميكنى مرا به جنگ يك نفر از بقالهاى كوفه فرستاده اى ؟ تو مرا به جنگ يكى از شيرهاى عرب روانه كرده اى ! با وجود آنكه ابن زياد افراد ديگرى را به كمك محمد بن اشعث فرستاد باز هم نتوانستند، حضرت مسلم را دستگير كنند. لذا از روى بامها شروع به پرتاب سنگ به سوى او كردند. دسته هاى نى را آتش مى زند و بر روى سر مباركش مى انداختند. بالاخره بكربن حمران ضربتى به صورت مباركش وارد آورد به نحوى كه لب آن حضرت جدا شد. آنگاه چون ديدند چاره او نمى شود، او راامان دادند. حضرت مسلم دست از جنگ كشيد اما آن طايفه كوفى بى حميت نه به قاعده اسلام عمل كردند و نه بر قاعده اعراب جاهلى استوار ماندند. آن حضرت را بر استر سوار نموده و شمشيرش را از كمرش باز كردند. حضرت مسلم اعتراض كرد و فرمود: واى بر شما! پس چه شد امان شما؟ اما آنها اعتنائى ننموده و آن حضرت را به همان وضع به دار الحكومه ابن زياد بردند ابتدا او را در صحن حياط نگهداشتند تا اذن بگيرند. چون آن حضرت ساعتها جنگيده بودند عطش بر او غلبه كرده بود. ناچار طلب آب كرد. خبيثى آنجا بود وگفت : اين آب چقدر سرد گوارا است ، اما از اين آب نخورى تا آب حميم را بخورى ! آن خبيث چقدر قسى القلب بود. حضرت به او فرمود: تو به آن آب اولى هستى عمربن حريث در آنجا حاضر بود. دستور داد آب آوردند. قدح آبرا به لب 5J.نيامدم مگر آنكه جسد مسلم و هانى را در بازار ديدم . خدا لعنت كند ابن زياد را كه به هيچ يك از وصاياى حضرت مسلم عمل نكرد. و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون .