کظم غیظ (فرو بردن خشم)
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی خیر خلقه محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین. اما بعد فقد قال الله تبارک و تعالی فی کتابه المبین:
«فبما رحمۀ من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک».[1]
خدای متعال به رسولش می فرماید:
به (برکت) رحمت الهی، در برابر آنان (مردم) نرم (و مهربان) شدی و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو پراکنده می شدند.
آثار زیانبار غضب
از مفاسد اخلاقی ای که بشر را به روز سیاه می نشاند و به سوی نابودی همیشگی سوق می دهد، همانا صفت پست و خطرناک غضب است و چه با این صفت زشت، برای انسان نه مالی باقی گذارد و نه جانی و نه آبرویی و نه اهل و عیال.
انسان قوی النفس همواره با نشاط است و حافظ جان، مال، اهل و عیال و حیثیت خود خواهد بود.
عظمت نرم خویی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم
خدای متعال در آیه یاد شده در آغاز سخن، از رسول گرامی خود محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم به بزرگی یاد می کند چرا که آن حضرت انسانی بردبار و مایه رحمت برای خلق خدا بود. خدای متعال می فرماید:
چون مایه رحمت خدا برای جامعه هستی، ملایم و نرم خو باش! چرا که اگر خشن و بدخلق بودی، از دور تو پراکنده می شدند و تو تنها می شدی.
پس دریافت تاج کرامت «لولاک لما خلقت الافلاک» [2] به برکت خلق خوش تو بوده که افلاک را آفریدیم.
نمونه هایی از کظم غیظ امامان معصوم علیهم السلام
در روایت آمده است که:
شخصی از شیعیان امام موسی بن جعفر علیهما السلام شراب خورده بود، وقتی که با امام روبرو شد، از روی خجالت و شرمساری، روی خود را برگرداند. حضرت به او توجه کرد و فرمود: چرا روی خود را برگراندی؟ ما از گذشته افراد صرف نظر می کنیم.
امام باقر علیه السلام فرمود:
سلیمان بن داوود گفت: به ما دادند آن چه را که به مردم دادند و ندادند. ما می دانیم آنچه را که مردم می دانند و نمی دانند. پس نیافتیم ما چیزی را بهتر باشد از ترسیدن از خدای متعال در پنهان و آشکار و میانه روی در حال دارایی و ناداری و گفتار حق در حال غضب و تضرع و زاری به درگاه الهی در همه حال.
آری، ائمه سلام الله علیهم اجمعین آنچه را که خداوند به سلیمان بن داوود داده بود، دارا بودند، به ویژه اینکه گفتار حق در حال غضب و رضا را دارا بودند.
حسین بن علی علیهما السلام در زمان بحران از دست دادن جوانان و یاران باوفای خویش و به هنگام شنیدن فریاد العطش کودکان تشنه لب و معصوم خود می فرماید:
«الهی رضا بقضائک و صبرا علی بلائک و تسلیما لامرک و لا معبود بسواک یا غیاث المستغیثین».[3]
بارالها! راضی ام به قضای تو و صبر می کنم بر سختی هایت و مطیع فرمان توأم، هیچ معبودی جز تو نیست، ای فریادرس بیچارگان.
آری، قضای تو چنین بود که با ریختن خون ما و خون جوانان ما و فریاد العطش کودکان بی گناه ما، درخت کهن اسلام و قرآن مجید آبیاری شود.
در زمان مرحوم شیخ بهائی رضوان الله علیه که در بسیاری از رشته های علوم و فنون متبحر بود، شیعیان خواستند برای حرم مطهر امام رضا علیه السلام دری بسازند.
مرحوم شیخ بهایی از اصفهان پیام فرستاد که این کار را فعلاً انجام ندهید تا من بیایم و بگویم که چه کار بکنید و هدفش آن بود که بر روی در بنویسد:
اشخاص غیر مسلمان و گناه کار از این در وارد نشوند!
لکن پیش از ورودش به خراسان، سه مرتبه خواب دید که امام رضا علیه السلام به مردم فرمودند:
این کار را انجام بدهید.
در ساخته شد و جا زده شد.
وقتی شیخ بهایی به خراسان رسید، دید کار تمام شده است.
آری، منظور امام رضا علیه السلام که به خواب مرحوم شیخ آمده بود، این بود که در حرم ما به سوی همگان از اهل ثواب و گناه باز است، ما اهل کرم و بخشش هستیم.
بهشت و جهنم در دست خاندان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است. چنان که در روایت آمده است:
«علی علیه السلام قسیم بهشت و جهنم است».[4]
پرسش: چرا امام موسی بن جعفر علیه السلام را کاظم می گویند؟
پاسخ: «لانه یحسن الی من یسیء الیه»،[5] زیرا آن بزرگوار، خوبی می کرد به کسی که نسبت به آن حضرت بدی می کرد.
کظم غیظ، صفت حمیده
یکی از صفات حمیده و پسندیده در بشر، فرو بردن خشم و کظم غیظ است، چرا که در بسیاری از موارد حساس فتنه و جنگ، نجات دهنده بشر است.
عصبانیت، اولاً: بر جسم و جان زیان می رساند و چشم را کور و گوش را کر می کند. چنان که بسیاری از مردم در اثر این بلای خانمان سوز دچار سکته و بیماری های گوناگونی مانند سوه هاضمه، التهاب اعصاب و خونریزی مغزی منجر به مرگ شدند و جان شیرین خود را از دست داده اند.
ثانیاً: محیط خانه و زندگی خود و همسایه را به جهنمی سوزان تبدیل می کند و حتی گاهی به قتل و غارت منجر خواهد شد.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرماید:
«یا علی! غضب مکن، و اگر غضب به سراغت آمد، بنشین و درباره قدرت خدا فکر کن که چگونه در برابر خطاهای بندگانش حلم و بردباری نشان می دهد».[6]
در حدیثی دیگر آمده است:
«به تحقیق، غضب و عصبانیت از تحرکات شیطان است. شیطان از آتش خلق شده است و آتش با آب خاموش می شود. بنابراین هر گاه خشمناک و عصبانی شدید، وضو بگیرید».[7]
حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود:
«هر گاه مردی عصبانی شود در حالی که ایستاده باشد، بنشیند، چرا که در این صورت، پلیدی شیطان از او برطرف می شود».[8]
در روایت است که آقا امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«الغضب نار موقدۀ، من کظمه اطفاها و من اطلقه کان اول محترق بها».[9]
خشم و غضب، آتش افروخته است. هر که آن را مهار کند، از سوخت و سوز، مصون است و اگر آن را رها کند، نخستین چیزی که سوخته می شود خود انسان است.
ای انسان! بدان که غضب چه جگرهایی را پاره می کند. شخصی از دشمنان خاندان اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به امام موسی بن جعفر علیهما السلام رسید و زبان به دشنام و بدگویی باز کرد و هر چه در دل داشت خالی کرد. امام علیه السلام هیچ کلمه ای در تلافی بدگویی او بر زبان نیاورد که چرا این طور جسارت می کنی!؟
وقتی که ناسزاگویی آن مرد تمام شد، امام علیه السلام به او فرمود: ای برادر! بگو اگر قرض داری، ادا کنم. اگر گرسنه ای، سیرت کنم، درد داری، دوا کنم. پس از آنکه حضرت به او اکرام فرمود، مرد عرض کرد: مرا ببخش، من خطا کردم. آن گاه گفت: «الله اعلم حیث یجعل رسالته...»[10] خداوند آگاه تر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد ...
این مردی که تا چند لحظه پیش دشمن امام علیه السلام بود، با رفتار زیبای امام علیه السلام از ارادتمندان و دوستان آن حضرت گردید. این حرکت امام علیه السلام نشان می دهد که انسان می تواند غضبش را مهار کند و جلو نفس اماره اش را بگیرد.
غضب ممدوح
تا اینجا سخن درباره غضب مذموم بود، ولی اکنون سخن درباره غضب ممدوح و پسندیده است، غضبی که انسان را وا می دارد تا در برابر ظلم و ستم ایستادگی و مقاومت کند و خم به ابرو نیاورد و سخن حقش را برای رضای خدا بدون هیچ گونه ترس و دلهره ای بگوید و در مبارزه و ستیز با کافران و دشمنان، چون کوه استوار و پایدار باشد. چنان که خدای متعال در وصف پیامبرش و آنانی که با او هستند فرمود:
«محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم ....»[11]
محمد فرستاده خدا است و کسانی که با او هستند در برابر کافران سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند ...
زمانی که پیامبر عظیم الشان اسلام به تنهایی قیام کرد و بتکده و بت پرستی را به باد سخره گرفت، کافران و مشرکان، قصد جان آن حضرت نمودند، گروهی از آنان خدمت عمویش ابوطالب رسیدند و پیشنهاد دادند که به پسر برادرت بگو اگر منظورش از این همه سر و صدا و اهانت به بتان ما این است که به مال و ثروتی فراوان دست پیدا کند و یا به مقام و منصبی برسد، ما حاضریم بهترین مقام را به او عطا کنیم و سرمایه فراوانی در اختیارش بگذاریم و زیباترین دختر را به عقد او درآوریم. در غیر این صورت او را رها کن.
ابوطالب فرمود: پیشنهاد شما را به فرزند برادرم می رسانم که منظورش چیست. ولی هرگز وی را رها نمی کنم و به دست شما نمی سپارم.
ابوطالب علیه السلام پیشنهاد کافران و مشرکان را به محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم عرض داشت. آن حضرت فرمود:
ای عموی بزرگوار! من برای ابلاغ رسالت آمدم، نه جاه و مقام و پول و ثروت و ازدواج با دختران زیبا. عمو جان! اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند، از مأموریتم دست برنمی دارم! گر چه جانم را روی آن بگذارم.[12]
مصیبت طفلان حضرت مسلم علیهما السلام
در این لحظه به یاد کودکان بی گناه هفت یا هشت ساله مسلم بن عقیل افتادم. به نقلی مسلم بن عقیل، فرزندان خود را به همراه خود به کوفه برده است و در وقت حرکت به سوی جنگ، آنان را به شریح قاضی سپرد و سوار بر اسب شد، اما مگر دل از عزیزان کنده می شود؟ آن هم در شهر غربت، که نه مادری است و نه آشنایی.
در این حال مسلم چند قدم می رفت و برمی گشت و به طفلانش نگاه می کرد و بازهم می رفت و برمی گشت. شاید هم پیاده می شد و عزیزانش را در آغوش می کشید و می بوسید. ولی این دو طفل بابا بابا می گفتند. منظره عجیبی بود که دل انسان اگر سنگ بود از این صحنه آب می شد.
شریح قاضی هم به پسرش گفت که این بچه ها را به کاروانی برسان که می خواهد به مدینه برود. پسرش بچه ها را برد و کاروان را نشان داد که آن کاروان به مدینه می رود ولی چون این بچه ها کوچک بودند و نمی توانستند تند تند حرکت کنند لذا در راه ماندند و به کاروان تنوانستند ملحق شوند و حارث که دنبال طفلان مسلم می گشت، اینها را پیدا کرد و نزدیک فرات برد و سر آنها را از بدن جدا کرد.
حارث سرهای دو طفل مسلم بن عقیل را از توبره بیرون آورد و جلوی تخت ابن زیاد گذاشت. ابن زیاد تا چشمش به دو سر کوچک نورانی افتاد، نتوانست طاقت بیاورد، از این رو سه مرتبه از روی تخت برخاست و نشست و گفت: آیا در وقت کشته شدن تقاضایی هم کردند؟ حارث گفت: آری. گفتند: ما را به بازار ببر، شاید و به غلامی بفروش. قبول نکردم. گفتند: ما را به پیش ابن زیاد ببر، شاید او به کوچکی ما رحم کند. ما را نکش. قبول نکردم. گفتند: پس بگذار دو رکعت نماز بگذاریم. نماز خواندند. آن گاه دستهای کوچکشان را به سوی آسمان بلند کردند و گفتند:
«یا احکم الحاکمین و یا اعدل العادلین احکم بیننا و بینه».[13]
ای خدای حکیم! میان ما و حارث حکم فرما!
و چه زود دعایشان به اجابت رسید. ابن زیاد با شنیدن این سخنان، دستور داد حارث را به لب شط فرات بردند و سرش را از تن جدا کردند.
الا لعنۀ الله علی القوم الظالمین.
سید حسین حیدر زیدی
[1] آل عمران/159.
[2] محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج30، ص406.
[3] ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، محمدتقی جعفری، ج16، ص308.
[4] ینابیع المودۀ، قندوزی، ج1، ص151 و الوافی، فیض کاشانی، ج14، ص1425.
[5] الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج6، ص16 و الامام الکاظم، کورانی عاملی، ص271.
[6] محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج74، ص69.
[7] محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج70، ص272.
[8] محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج60، ص265.
[9] محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج21، ص11.
[10] انعام/124.
[11] فتح/92.
[12] سیره ابن هشام، ج1، ص265 و زندگی نامه 14 معصوم علیهم السلام، محسن خرازی، ص46.
[13] العوالم الامام الحسین علیه السلام، بحرانی، ص358 و امالی شیخ صدوق مجلس 19 ح2 و ریاض الاحزان ص8.