حب حقيقى در پيروى از شريعت است
علامه طباطبايى
قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله"
در ذيل آيه: "و الذين آمنوا اشد حبا لله ..." 2، گفتارى پيرامون مساله"حب" داشتيم كه در مقاله «حقيقت حب چيست» آمده و در آنجا بيان گرديد كه حب نسبت به خداى تعالى معناى حقيقى و واقعى كلمه است، همان طور كه به غير خداى تعالى تعلق مىگيرد.
در اينجا اين بحث را اضافه مىكنيم كه: خداى سبحان به طورى كه كلام مجيدش با بانگ رسا اعلام مىدارد و جاى ترديد باقى نمىگذارد، بنده خود را به سوى ايمان و پرستش خالصانه خود، و اجتناب از شرك دعوت مىكند، از آن جمله مىفرمايد:
"الا لله الدين الخالص" 3
و نيز مىفرمايد:
"و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين" 4
و آياتى ديگر از اين قبيل.
در اين هم شكى نيست كه اخلاص در دين وقتى به معناى واقعى كلمه، محقق مىشود كه شخص عابد همانطور كه هيچ چيزى را اراده نمىكند مگر با حب قلبى و علاقه درونى، در عبادتش هم چيزى به جز خود خدا نخواهد، تنها معبود و مطلوبش خدا باشد، نه صنم، و نه هيچ شريك ديگر، و نه هيچ هدفى دنيوى، بلكه و حتى هيچ هدف اخروى، يعنى رسيدن به بهشت و خلاصى از آتش و امثال اينها، پس خالص داشتن دين براى خدا به همين است كه در عبادتش محبتى بغير خدا نداشته باشد.
حال ببينيم حب چيست؟ و چه آثارى دارد؟ حب در حقيقت تنها وسيلهاى است براى اينكه ميان هر طالبى با مطلوبش رابطه برقرار كند و هر مريدى را به مرادش برساند، و حب اگر مريد را به مراد و طالب را به مطلوب و محب را به محبوب مىرساند، براى اين است كه نقص محب را به وسيله محبوب برطرف سازد تا آنچه را ندارد دارا شود، و كمبودش تمام و كامل گردد.
پس براى محب هيچ بشارتى بزرگتر از اين نيست كه به او بفهمانند محبوبش دوستش دارد، اينجا است كه دو حب با هم تلاقى مىكنند و از دو سو غنج و دلال رد و بدل مىشود.پس انسان اگر غذا را دوست دارد و به سوى آن كشيده مىشود و در صدد تهيه كردنش بر مىآيد، براى اين است كه به وسيله آن نقصى را كه (همان گرسنگى باشد) در خود احساس مىكند برطرف نمايد، و يا اگر عمل زناشوئى را دوست مىدارد و در صدد رسيدن به آن بر مىآيد براى اين است كه نقصى را كه در خود سراغ دارد (كه همان شهوت است) از خود برطرف نمايد.
و همچنين دلش براى ديدن دوستش پر مىزند و اين علاقه باعث مىشود كه بپا خيزد و در صدد ديدار با او برآيد. و به وسيله انس با او، تنگى حوصله خود را جبران كند.و به همين منوال اگر عبد مولاى خود را دوست مىدارد و يا خادم به مخدوم خود علاقه مىورزد براى اين است كه خود را اسير و گرفتار حق او مىداند، عبد، خود را اسير حقوق مولا، و خادم، خود را رهين احسان مخدوم مىداند و مىخواهد سنگينى اين حق را از دوش خود بيفكند.
و اگر شما خوانندگان عزيز ساير موارد علاقه و محبت را يك يك در نظر بگيريد و يا داستانهاى عشاق تاريخ را بخوانيد بدون شك مىبينيد كه با همه اختلافى كه در آنان هست، در اين مطلب شريكاند، كه مىخواهند با وصل به محبوب، خلاى را از خود پر كنند.پس بنده مخلص كه اخلاص خود را با محبت به خدا اظهار مىدارد، هيچ هدفى جز اين ندارد كه خدا هم او را دوست بدارد، همانطور كه او خدا را دوست مىدارد و خدا براى او باشد همانطور كه او براى خدا است، اين است حقيقت امر.
چيزى كه هست خداى سبحان در كلام مجيدش هر حبى را حب نمىشمارد چون حب (كه حقيقتش علقه و رابطهاى است ميان دو چيز)، وقتى حب واقعى است كه با ناموس حب حاكم در عالم وجود، هماهنگ باشد، چون دوست داشتن هر چيز مستلزم دوست داشتن همه متعلقات آنست و باعث مىشود كه انسان در برابر هر چيزى كه در جانب محبوب است تسليم باشد.
در مورد دوستى خدا هم همينطور است. خداى سبحان كه خداى واحد است و هر موجودى در تمامى شؤون وجوديش به او متكى است، و همه تلاشش در يافتن وسيلهاى به سوى او است، خدائى كه تمام خرد و كلان عالم به سوى او باز مىگردد، بايد دوستى و اخلاص با او توأم با قبول دين او باشد كه همان دين توحيد و طريقه اسلام است.
كسى كه خدا را دوست مىدارد بايد به قدر طاقت و كشش ادراك و شعورش از دين او پيروى كند و دين نزد خدا اسلام است و اسلام همان دينى است كه سفراى خدا مردم را به سوى آن مىخوانند و انبيايش و رسولانش به سوى آن دعوت مىكنند و مخصوصا آخرين اديان الهى يعنى دين اسلام كه در آن اخلاصى هست كه ما فوق آن تصور ندارد، دين فطرى است كه خاتم همه شرايع و طرق نبوت است، و با رحلت خاتم الانبياء (ص) مساله نبوت ختم گرديد و اين نكتهاى كه ما تذكر داديم مطلبى است كه هيچ متدبر در قرآن، در آن مطلب ترديد نمىكند.
و چگونه ممكن است ترديد كند، با اينكه رسول خدا (ص) طريقه و راهى را كه پيموده، راه توحيد و طريقه اخلاص معرفى نموده است، چون پروردگارش او را دستور داده كه راه خود را چنين معرفى كند و فرموده: "قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة، انا و من اتبعنى، و سبحان الله و ما انا من المشركين" 5 كه در اين آيه سبيل خود را عبارت دانسته از دعوت به سوى خدا با بصيرت، و پرستش خالصانه و بدون شرك پس سبيل پيامبر اسلام دعوت و اخلاص و پيروى او در اين دعوت و اخلاص است.
پس دعوت و اخلاص بالاصاله صفت خود آن جناب و به تبع صفت پيروان او است.
آنگاه در آيه: "ثم جعلناك على شريعة من الامر فاتبعها" 6.
و نيز در آيه: "فان حاجوك فقل اسلمت وجهى لله و من اتبعن" 7 آن سبيل را براى بار دوم روش تسليم خدا شدن خوانده ودر آيه شريفه "و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه"8 روش اسلام را به خودش نسبت داده، و آنرا صراط مستقيم خود خوانده است.
پس با اين بيان و اين آيات روشن گرديد كه اسلام يعنى شريعتى كه براى پيامبر اسلام تشريع شده، (و عبارت است از مجموع معارف اصولى و اخلاقى و عملى و سيره آن جناب در زندگى)، همان سبيل اخلاص است، اخلاص براى خداى سبحان كه زير بنايش حب است پس اسلام دين اخلاص و دين حب است.
و از بيانات طولانى گذشته معناى آيه مورد بحث ما روشن مىگردد، و معلوم مىشود آيه: "قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله"، چه معنائى دارد، پس مراد از آيه"و خدا داناتر است"اين شد كه اگر مىخواهيد در عبادت خود خالص شويد و عبادت شما بر اساس حب حقيقى باشد، اين شريعت را كه زير بنايش حب است و تبلور دهنده اخلاص و اسلام مىباشد و صراط مستقيم خدا است و سالك خود را با نزديكترين راه به خدا مىرساند، پيروى كنيد، كه اگر مرا در سبيل و طريقهام كه چنين وضعى دارد پيروى كنيد، خداى تعالى شما را دوست مىدارد و همين بزرگترين بشارت براى محب است، در اينجا است كه آنچه را مىخواهيد مىيابيد، و همين است آن هدف واقعى و جدى كه هر محبى در محبتش به دنبال آن است، اين آن مطلبى است كه آيه شريفه با اطلاقش آنرا افاده مىكند.
و اما اگر از اطلاقش صرفنظر نموده و وقوعش را بعد از آياتى در نظر بگيريم كه از دوستى با كفار نهى مىكرد و بخواهيم ارتباطش را با آن آيات حفظ كنيم، و در نظر بگيريم كه در معناى ولايت دوستى بين ولى و متولى برقرار است، نتيجه مىگيريم كه آيه شريفه مىخواهد بشر را از همين راه ولايت به پيروى رسول خدا (ص) دعوت كند، البته در صورتى كه در دعوى ولايت خدا صادق بوده و به راستى از حزب خدا باشند، مىفرمايد ولايت خدا با پيروى كفار و تابع هوا و هوسهاى آنان شدن، نمىسازد، ولايت هم كه جز با پيروى معنا ندارد، پس اگر واقعا دوستدار خدايند، بايد پيامبر او را پيروى كنند نه مال و جاه و مطامع و لذاتى را كه نزد كفار است، در آيه زير كه فرموده:
"ثم جعلناك على شريعة من الامر، فاتبعها و لا تتبع اهواء الذين لا يعلمون، انهم لن يغنوا عنك من الله شيئا، و ان الظالمين بعضهم اولياء بعض، و الله ولى المتقين" 9.
توجه مىكنيد كه چگونه در آيه دوم از معناى اتباع به معناى ولايت منتقل مىشود. پس بر كسى كه مدعى ولايت خدا و دوستى او است واجب است كه از رسول او پيروى كند تا اين پيرويش به ولايت خدا و به حب او منتهى شود.
و اگر در آيه مورد بحث به جاى ولايت خدا حب خدا را آورده، جهتش اين است كه اساس، و زيربناى ولايت"حب"است و اگر تنها به ذكر حب خدا اكتفا نمود و سخنى از حب رسول و ساير دوستان خدا نكرد، براى اين بود كه در حقيقت ولايت و دوستى با رسول خدا و مؤمنين، به دوستى خدا برگشت مىكند.
..........................................
پىنوشتها:
1. كتاب: ترجمه تفسير الميزان، ج 3، ص 246
2. سوره بقره آيه 165.
3. آگاه باش كه دين خالص از خدا است.سوره زمر آيه 3.
4. و مامور نشدهاند مگر به اينكه خدا را پرستش نمودهدين را خالص از آن او بدانند (سوره مؤمن آيه 14).
5. (اى رسول ما) بگو طريقه من و پيروانم اين است كه خلق را با بصيرت و بينائى به خدا دعوت كنم، خداوند منزه است و من از مشركين نيستم (سوره يوسف:108).
6. سوره جاثيه آيه 18.
7. سوره آل عمران آيه 20.
8. سوره انعام آيه 153.
9. سپس ما تو را بر طريقهاى از دين قرار داديم، پس همان را پيروى كن، و هيچگاه پيرو هواى نفس مردم (مشرك) نادان نباش كه آنان ذرهاى تو را از خداوند بىنياز نمىكنند، و بدرستى كه بعضى از ستمكاران دوست و مددكار يكديگرند و خدا سرپرست مردم با تقوا است (سوره جاثيه آيه 19).