مرگ و ترس از آن
موضوع: مرگ و ترس از آن
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين الحمد لله رب العالمين الصلاۀ و السلام علي عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلّغ رسالاته سيدنا و مولانا ابالقاسم مصطفي محمد صلی الله عليه و آله و سلم و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعن الدائم علي اعدائهم اجمعين و اما بعد فقد قال الله تعالي في كتابه: «قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»[1]
و قال اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام: «لمّا رأيتُهُ قد اختارَ لى دينَ ملائِكَتِه و رُسُلِه و انبيائِه عَلِمتُ أنّ الّذى أكرمَنى بهذا ليس يَنسانى فَأحبَبتُ لِقائَه»
مقدمه
از روزي كه ما به دنيا آمديم و كمي بزرگ شديم، دست چپ و راست خودمان را فهميديم هر روز، هر هفته، هر ماه و هر سال، شاهد مرگ و مردن يكي از آشنايان، دوستان و بستگانمان بوديم و هستيم و خواهيم بود پس مرگ واقعيتي است كه هر روز انسان با آن روبر بوده و آن را به چشم خود مي بيند؛ بنابراين مرگ واقعيتي است انكارناپذير كه هيچ كسي نمي تواند آن را منكر شود. كساني هستند و بودند كه حتي خدا را انكار كردند پيامبران را انكار كردند اما هيچ كسي نمي تواند مرگ را منكر شود و همه هم ميدانند كه مرگ روزي يقه شان را خواهد گرفت و روزي اين شتر در خانه شان خواهد خوابيد و چيزي نيست كه بتوان از آن فرار كرد كه «أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ في بُرُوجٍ مُشَيَّدَة»[2] يعني هر كجا باشيد، مرگ شما را مىيابد اگر چه در برجهاى سخت بنيان سكونت نماييد.
«إِنَّ الْمَوْتَ الَّذي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقيكُمْ»[3]
مرگى كه از آن فرار می کنيد، سرانجام با شما ملاقات خواهد كرد.
راز ترس از مرگ
اما اينجا سؤال و سؤالات اساسي اين است؛ با اينكه همه مي دانند مرگ واقعيتي انكار ناپذير بوده و روزي گريبانشان را خواهد گرفت چرا بسياري از مرگ مي ترسند؟ و چرا وقتي اسم مرگ به ميان مي آيد موهاي تنشان سيخ مي شود و وقتي اسم مرگ را مي آورند مي گویند «خدا نكند! دور از جان!» چرا اکثر مردم از نام مرگ می ترسند و از مظاهر آن می گریزند؟! تعابيري كه در ادبیات مختلف دنیا از مرگ دیده می شود همه بيانگر وحشت بسياري از انسان ها از مرگ هست. مانند: هیولای مرگ، سیلی اجل، چنگال مرگ، گرگ اجل و تعبیراتی از این قبیل و حتی گاه برای اينكه خيلي طرف را بترساند تا به چیزي خطرناک نزديك نشود می نویسند «خطر مرگ».
مي گويند هارون الرشيد در خواب ديده بود همه دندانهاي او ريخته است خواست خوابش را تعبير كنند كسي را آوردند گفت: همه فاميل هاي تو پيش از تو مي ميرند. دستور داد صد شلاق و تازيانه بزنند شخصي ديگري را آوردند گفت: عمر خليفه از همة بستگانش طولانيتر خواهد بود خليفه خوشش آمد دستور داد صد دينار به اين معبّر بدهند ببينيد در اينجا هر دو نفر يک چيزي را گفته بودند اما آنکه نام مرگ کسان خليفه را بر زبان جاري کرده بود صد تازيانه نوش جان کرد، اما کسي که مرگ آنها را در قالب طول عمر خليفه! بيان كرد صد دينار پاداش گرفت!
و چرا در بین انسان ها کسانی بودند و هستند که نه تنها از مرگ نمي ترسند بلکه عاشق آن هستند و آرزوی مرگ مي كنند؟
به قول حافظ:
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
و قتي اين مسئله را مورد بررسي قرار مي دهيم و فلسفه ترس از مرگ بعضی انسانها و يا عشق بعض انسان هاي والا را نسبت به مرگ بررسي مي كنيم تا ببينيم فلسفه اين علاقه يا ترس از مرگ چيست؟ در ابتدا انسانها را نسبت به باور داشتن عالم پس از مرگ و باور نداشتن آن به دو گروه تقسيم مي كنيم:
دسته اول كساني هستند كه ايمان و اعتقادي به عالم پس از مرگ، قيامت، بهشت و جهنم و امثال اين واقعيات ندارند؛ زندگي را به همين دنيا محدود مي دانند و معتقدند اگر خلافكار مجازات شود در همين دنيا و همچنين انسانهاي نيكوكار اگر پاداشي داشته باشند در همين دنيا بايد دريافت كنند؛ مرگ يعني نابودي و نيست شدن وقتي انسان مرد يعني نيست و نابود شد اين گروه از انسانها بايد از مرگ بترسند و مي ترسند چون از نيستي و نابودي هر كسي مي ترسند و بايد هم بترسند و وحشت داشته باشند ... مانند راننده اي كه وقتي مي بيند ماشين او در آستانه سقوط و نابودي است وحشت زده و هراسان است.
اما گروه ديگر از انسانها كه به عالمي پس از اين عالم ايمان و اعتقاد دارند و معتقدند كه اين عالم مزرعه اي است نسبت به عالم ديگر؛ هر كاري كه انسان در اين دنيا انجام مي دهد چه خوب، چه بد در عالم ديگر پاداش و جزاي آن را خواهند ديد. حال اينكه بسياري از اين گروه از انسانها چرا از مرگ وحشت دارند و فراري هستند مي توان گفت مهم ترين علل و فلسفه ترس اين گروه سه چيز هست:
اول: خلاف، گناه و آلودگي
قرآن كريم در سوره جمعه خطاب به يهوديان مي فرمايد:
«قُلْ يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُواْ إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»[4]
يعني بگو: اى يهوديان! اگر گمان می کنيد كه تنها شما اولياى خدا هستيد نه ديگران، اگه راست مىگوييد، آرزوى مرگ كنيد. آن گاه مي فرمايد:
«وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ»[5]
يعني كه هرگز تقاضای مرگ نخواهيد كرد به خاطر آنچه از پيش براى قيامت خود فرستاده ايد.
و در سوره بقره هم خطاب به يهوديان مي فرمايد:
«قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»[6]
يعني بگو: اگر جهان آخرت نزد پروردگار مخصوص شماست نه ديگران، آرزوى مرگ كنيد اگه راست مىگوييد. بعد مي فرمايد:
«وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ»[7]
هرگز آرزوى مرگ نمی کنند به خاطر اعمال بدى كه پيش از خود فرستاده اند.
گر چه خطاب اين آيات به يهوديان است، ولى آمادگى براى مرگ، وسيله اى براى سنجش همه مدّعيان ايمان به خدا و قيامت است. در واقع ترس از مرگ، ترس از كيفر كارها و خلافهاي خود ماست. مانند راننده اي كه تخلّفاتى مرتكب شده و پا به فرار گذاشته و مى ترسد در جلو راهش پليس باشد آن هم پليسى كه پرونده تمام تخلّفاتش را در دست دارد. اين راننده خود را باخته و وحشت دارد؛ كه بايد پاسخگوى تمام فرارها و تخلّفات و خلافهاي خودش باشد.
در مورد مرگ نيز وضعيت همين است حتّى كسانى كه خيال می کنند از اولياى خدا هستند، به خاطر تخلّفات خود هرگز مرگ را خوش ندارند و آرزوى مرگ نمی کنند.
در مناجات امامان معصوم عليهم السلام نيز هر گاه مسأله ترس از معاد مطرح است، بيشتر به همين دليل اشاره شده كه چگونه در دادگاه عدل خداوند پاسخگوى عمرهاى تلف شده، واجبات از دست رفته، گناهان انجام شده و در خط ولايت و رهبری هاى نادرست بودن باشيم؟!
دوم: دست خالي و يا كمي زاد و توشه
انساني كه مي داند سفري ابدي در پيش دارد و براي آن توشه اي ذخيره نكرده از مرگ وحشت دارد و آرزو مي كند مرگش ديرتر برسد تا بتواند توشه اي براي سراي آخرت فراهم كند. مثل راننده اي كه به خاطر كمي سوخت در جاده اي طولاني هراسان، نگران وحشت زده است.
پيامبر به شخصى فرمود: چون مالت را در راه خدا ندادى از مرگ مي ترسي: «أَتَى النَّبِيَّ صل الله عليه وآله رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ مَا لِي لَا أُحِبُّ الْمَوْتَ فَقَالَ لَهُ أَ لَكَ مَالٌ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَقَدَّمْتَهُ قَالَ لَا قَالَ فَمِنْ ثَمَّ لَا تُحِبُّ الْمَوْت»[8]
اميرالمؤمنين على عليه السلام هم در يكى از سخنانش از كمي زاد، آه و ناله سر مى دهد: «آه مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَ طُولِ الطَّريقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظيمِ الْمُورِدِ»[9] آه از كمى توشه و طولانى بودن راه و دور بودن سفر و بزرگ بودن مقصد و محلّ ورود.
و قرآن كريم در اين زمينه به ما چنين سفارش مى فرمايد: «و تَزوّدوا فَانّ خَيرَ الزّادِ التَّقوى»[10]
سوم: دل بستگي به دنيا، علاقه مفرط به دنيا
«وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ»[11]
يعني يهوديان را از همه مردم حتى مشركان بر زندگى مادى حريص تر مى يابى. هر يك از آنها دوست دارد هزار سال عمر كند.
همه را جمع كردي تو دنيا حالا مي خواهي بروي آخرت هيچي آنجا نيست. مثل اينكه شما بخواهي از اينجا بروي كشور خارج حسابی در آن كشور خارجي نداري. حساب باز نكردي. پول نفرستادي. خب معلوم است مي ترسي. ميگویي بروم آنجا چه كنم؟! در يك كشور اجنبي پول هم تو حساب نيست ترس دارد وحشت دارد.
از ابوذر پرسيدند: چرا از مرگ مى ترسيم؟ فرمود: «انّكم عمّرتم الدنيا و خرّبتم الآخرة فتكرهون ان تنتقلوا من عمران الى خراب»[12] شما دنيا را آباد و آخرت را خراب كرده ايد، پس كراهت داريد كه از آبادى به سوى خرابى برويد.
امام حسن عسكري عليه السلام مي فرمايد من و پدرم امام هادي عليه السلام هر دو به عيادت يك شخص كه داشت از دنيا مي رفت رفتيم. طرف داشت بي تابي مي كرد گريه مي كرد چشمانش چپ و راست مي شد. امام فرمود: چي شده ؟ چرا بي تابي مي کني؟
فرد گفت: آقا دارم مي ميرم. آقا فرمود: همه مي ميرند، مگر تو فقط مي ميري؟! مرگ مال همه است. گفت: آقا الآن هست كه عزرائيل مي آید به سراغم. حضرت فرمود: عزرائيل كه ترس ندارد. امام عسكري عليه السلام مي فرمايد: پدرم چند مثال براي اين شخص مختصر بيان فرمودند: 1- فرمود اگر به شما بگويند اين لباس كهنه و مندرس و كثيف را دربياور و يك دست لباس شيك و نو بپوش، آیا تو مي ترسي؟ مرد محتضر به امام هادي عليه السلام گفت: نه، لباس نو پوشيدن كه ترس ندارد. امام هادي عليه السلام فرمود: مرگ هم همين است، مي گویند لباس جسماني ات كهنه و كثيف شده، مي خواهيم لباس دنيوي ات را در بياوريم و لباس اخروي تنت كنيم. اين كه ترس ندارد، لباس نو به تن كردن ترس ندارد.
2 – اگر به شما بگويند اين خانه دويست متري كه در آن زندگي مي كني كوچك است و به دردت نمي خورد، بيا كليد به تو بدهم مدينه كنار قبر پيغمبر يك منزل دنج هزار متري ساخته آماده، آیا تو بدت مي آيد؟ گفت نه آقا! اگر بروي توي آن خانه وسيع مي ترسي؟ گفت نه، كي بدش مي آيد از يك خانه دويست متري ببرند در يك خانه پنج هزار متري؟!
آقا فرمودند: حكم دنيا در مقابل آخرت مثل يك خانه دويست متري در مقابل يك خانه پنج هزاري متري است.[13]
امام هادي عليه السلام با اين چند كلمه آن شخص را آرام كرد و راحت جان داد.
حال سؤال ديگر این است که چرا اندك افرادي و انسان هاي والامقامي بودند و هستند كه نه تنها از مرگ نمي ترسند بلكه با آن عشق مي ورزند و مرگ در نظرشان شيرين تر از عسل است؟
مهمترين و اساسي ترين عامل و دليل اين انسانهاي والا مقام براى نهراسيدن از مرگ، ايمان درست به خدا و عالم پس ازمرگ، و عمل صالح و تقرّب به خداست. هر قدر ايمان و عمل شايسته بيشتر شود، ترس از مرگ كمتر مى شود، بلكه در اثر ايمان و عمل صالح انسان به جايى مى رسد كه نه تنها از مرگ نمى هراسد كه مشتاق آن نيز مى شود؛ زيرا مرگ را وسيله رسيدن به محبوب و رسيدن به نعمتهاي بهشت و پاداش اعمال خوبش مي داند.
از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام سؤال شد: چرا شما مرگ را دوست داريد و گاهى مى فرماييد: «واللّه لابن ابي طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امّه»[14] اُنس من به مردن از علاقه طفل به پستان مادرش بيشتر است؟ آن حضرت فرمود: «لمّا رأيتُهُ قد اِختارَ لى دينَ ملائِكَتِه و رُسُلِه و اَنبيائِه عَلِمتُ أنّ الّذى أكرمَنى بهذا ليس يَنسانى فَأحبَبتُ لِقائَه»[15] يعنی من علي چون نمونه الطاف خدا را در دنيا ديدم، يقين پيدا كردم آن خدايى كه در دنيا آن قدر به من لطف كرد و مرا در راه فرشتگان و پيامبرانش هدايت كرد، در قيامت هم فراموشم نخواهد كرد.
انسان اگر به مرتبه يقين برسد، هر چه به مرگ نزديكتر می شود، احساس قرب و ديدار الهى می کند. به همين دليل آن حضرت عليه السلام وقتى ضربة شمشير را بر فرق خود احساس كرد فرمود: «فُزتُ و ربّ الكعبة» قسم به پروردگار كعبه رستگار شدم.
امام حسين عليه السلام هم مرگ را براي انسان زيباتر از گردنبند بر گردن عروسان مي دانند: «خُطّ الموت على ولد آدم مخطّ القلادة على جيد الفتاة» و در كربلا هر چه به زمان شهادت حضرت نزديكتر می شد، صورتش شكوفاتر می شد و وقتى در شب آخر از فرزند سيزده ساله برادرش قاسم بن الحسن علیهما السلام مي پرسد: مرگ نزد تو چگونه است؟ مىگويد: شيرين تر از عسل. يعني مرگ نزد من پسر سيزده ساله از عسل شيرين تر است.
و جملاتى را كه ديگر اصحاب امام شب عاشورا بيان مي كردند همه نشان دهندة يقين آنان به حقّانيّت راهشان بود. آنها مرگ را شيرين می دانستند و حتّى برخى آنها در همان شب آخر با يكديگر شوخي می کردند.
بنابراين اگر ترس به خاطر دلبستگى به دنيا و جدايى از مال و فرزند و همسر است، بايد بدانيم كه اگر خداوند با مرگ ما را از خانه و مال و فرزند جدا می کند، در عوض نعمت هاى ديگري كه قابل قياس با نعمت هاي اين دنيا نيست عطا خواهد كرد.
و اگر دستمان خالي است بايد خود مان را با توشه تقوا مجهز نماييم. كه «وتَزوّدوا فَانّ خَيرَ الزّادِ التَّقوى»[16]
اگر به خاطر تخلّفات و گناهان بسيارى كه مرتكب شده ايم، بايد ضمن توبه و جبران آن، بدانيم كه خداوند «ارحم الرّاحمين» است و رحمت او محيط بر غضبش مي باشد.
همان گونه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
«لو تَعلَمونَ قَدرَ رَحمَةِ اللّه لَاتّكلتُم علَيها»[17]
اگر می دانستيد كه چقدر لطف و رحمت خداوند بزرگ است، بر آن تكيه و اعتماد می کرديد و با توكل به خداوند كه «أَ لَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَه»[18] آنگاه مرگ را پلي بدانيم كه انسان را به سراي بهتر منتقل مي كند و باور كنيم شيرين تر و گواراتر از شربت سرد بوده و عظيم ترين سرور انسان است همان گونه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مي فرمايد: «الموت جسر»[19]
و مولاي متقيان علیه السلام مي فرمايد: «أن الموت عندي بمنزلة الشربة الباردة في اليوم الشديد الحر»[20]
و امام حسن عليه السلام مي فرمايد: «أعظم سرور يرد على المؤنين إذ نقلوا عن دار النكد إلى نعيم الابد»[21]
روضه علی اصغر علیه السلام
عرضم تمام؛ امروز برويم در خانه طفل شيرخوار امام حسين عليه السلام.
«السلام علي عبدالله الحسين الطفل الرضيع المرمي الصريع المتشحط دما المصعد دمه في السمإ المذبوح بالسهم في حجر إبيه»[22]
سلام بر عبدالله فرزند حسين، طفل شيرخوار كه با تير دشمن از پا درآمد و به خون آغشته شد؛ همان كه خونش به طرف آسمان بالا رفت و در دامان پدر با تير دشمن ذبح گرديد.
وقتي كه حسين عليه السلام استغاثه مي كرد اهل حرم صداي آقا را شنيدند؛ همگي صدا را به گريه و زاري بلند كردند. امام براي آرام كردن زنان به حرم آمد، به زينب علیها السلام فرمود: «ناوليني طفلي الصغير حتي أودعه» فرزند صغيرم را بياور تا او را ببينم و با او وداع كنم.
زينب عليها سلام عبدالله را از مادرش رباب گرفت، محضر آقا آورد. امام فرزندش را در آغوش گرفت و غرق بوسه نمود كه ناگاه تيري از جانب دشمن؛ گلوي علي را شكافت:
و منعطف إهوي لتقبيل طفله فقبل منه قبله له السهم منحرا
براي بوسيدن طفل خود خم شد اما تير قبل از حسين علیه السلام بر گلوی او بوسه داد.
امام عليه السلام طفل را به خواهرش داد و دستها را زير گلوي علي گرفت؛ وقتي از خون پر شد به آسمان پاشيد.
دوست دارم تا در آغوش پدر مأوي بگيرم پيش تير عشق پاكش سينه بي پروا بگيرم
دوست دارم تا لباس عاشقي از خون بپوشم مرگ را در بر بسان يار مه سيما بگيرم
دوست دارم هم بسوزم هم بسازم هم بخندم با همين اندام كوچك شعله سر تا پا بگيرم
دوست دارم تا ز خون رنگين شود قنداقه من سرخ پوشم جاي در گهواره صحرا بگيرم
دوست دارم شه ز رويم روي خود رنگين نمايد تا ز داور بهر مظلوميتش امضا بگيرم
و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون.[23]
محمدعلي حسيني
[1] بقره/94.
[2] نساء/78.
[3] جمعه/8.
[4] جمعه/6.
[5] جمعه/7.
[6] بقره/94.
[7] بقره/95.
[8] خصال، ج1، ص13.
[9] نهج البلاغه، حکمت77.
[10] بقره/197.
[11] بقره/96.
[12] إرشاد القلوب إلى الصواب، ج1، ص183.
[13] معاني الاخبار، ص290.
[14] نهج البلاغه، خطبه5.
[15] الخصال، ج1، ص34.
[16] بقره/197.
[17] نهج الفصاحه، ص645، حديث3192.
[18] زمر/36.
[19] معاني الاخبار، ص289.
[20] إرشاد القلوب إلى الصواب، ج2، ص353.
[21] معاني الاخبار، ص288.
[22] زيارت ناحيه مقدسه.
[23] شعراء/227.