آداب وارد شدن به خانه دیگران
موضوع: آداب وارد شدن به خانه دیگران
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ.»[1]
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد در خانه هايى غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد، اين براى شما بهتر است، شايد متذكر شويد و اگر كسى در آن نيافتيد داخل آن نشويد تا به شما اجازه داده شود و اگر گفته شود بازگرديد، بازگرديد، كه براى شما پاكيزه تر است و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.»
مقدمه:
يكي از مباحث مهم اجتماعي در جامعه اسلامي بحث «صله رحم» از اقوام و دوستان است. انجام اين سنت مؤكد اسلامي نيازمند مقدمات خاصي است كه يكي از اين مقدمات اطلاع دادن به ميزبان و اذن خواستن از صاحبخانه است و به اين مسئله مهم قرآن نيز اشاره كرده است. كه آيات آن را در اوّل عرايضم تلاوت كردم.
در بين اعراب، در محيطی كه قرآن نازل شده است، معمول نبوده كه كسی برای ورود در منزل ديگران اذن بخواهد. در خانه ها باز بوده، همان طوری كه الآن هم در بعضي از روستاها ديده میشود هيچ وقت رسم نبوده است (چه شب و چه روز كه درها را ببندند. زيرا بستن درها از ترس دزد است و در آنجاها چنين ترسی وجود نداشته است.) اولين كسی كه دستور داد برای خانه های مكه مصراعين يعنی دو لنگه در قرار دهند، معاويه بود و هم او دستور داد كه درها را ببندند به هر حال چون در خانه ها هميشه باز بود و اجازه گرفتن هم بين عربها متداول نبود و حتی اجازه خواستن را نوعی اهانت نسبت به خود می دانستند سرزده و بی اطلاع قبلی وارد خانه های يكديگر می شدند. اسلام اين رسم غلط را منسوخ كرد و دستور داد سرزده وارد خانه ديگران نشويد.[2]
شأن نزول آيات ۲۷ و ۲۸ سوره نور
زنى از انصار نزد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد و گفت يا رسول اللّه در درون خانه ام به حالتى هستم كه دلم نمی خواست حتى پدر يا پسرم مرا ببينند. در آن حال پدرم بر من وارد می شود يا مردى از خويشان می آيد، تكليف من چيست؟ آيه ۲۷ سوره نور نازل گرديد كه بدون سلام و كسب اجازه وارد خانه ديگران نشويد.[3]
نكات تفسيري آيات مورد بحث
۱ـ معناى «استيناس» در آيه شريفه اجازه خواستن و اعلام ورود است كه به گفته روايات می تواند با ذكر خدا، يا صداى پا، سلام كردن و امثال آنها باشد.[4]
۲ـ خداي مهربان مي خواهد با جمله «لا تَدْخُلُوا» اين مطلب را بيان كند كه بايد امنيّت و آزادى براى ساكنين خانه حفظ شود. همچنين باز بودن در خانه، دليل جواز براى ورود نيست. چون مالكيّت افراد محترم است.
۳ـ خداوند با جمله «تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا» به ما مي فهماند كه بايد اولين برخوردها با محبّت همراه باشد و انسان بايد از هر كارى كه در آن احتمال شكستن حريم حيا و حجاب است دورى كند و همچنين در ورود به خانه ديگران، نبايد تحميل، تكلّف و سنگينى كند. وارد شونده بايد سلام كند، هر كه باشد. لازم نيست حتماً سلام كردن از كوچكترها به بزرگترها باشد.
۴ـ ورود به خانه ديگران اجازه قطعى می خواهد، «حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ» ولى برگشتن نياز به صراحت صاحبخانه ندارد، بلكه به محض پيدا شدن علائم نارضايتى بازگشتن لازم است.
۵ـ توقّف در كنار خانه مردم ممنوع است. چون خداوند مي فرمايد: «ارْجِعُوا»
۶ـ بر اساس آيه شريفه «وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُم» نپذيرفتن مهمان ناخوانده جايز است. چون ممكن است صاحب خانه مشكل داشته باشد و نبايد انسان خود را به صاحب خانه تحميل كند و به همين جهت، خداوند راه خودسازي و تزكيه را عمل به آداب اسلامي و مراعات حقوق مردم معرفي كرده است.
استيذان در روايات
معصومين عليهم السلام كه مفسّرين واقعي قرآن هستند نيز به اين بحث اهميت فراواني قائل شده اند و پيروان خود را از اينكه بدون اجازه وارد خانه ديگران شوند و خود را به عنوان مهمان بر ديگران تحميل كنند نهي كرده اند.
شخصى از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد آيا براى ورود به منزل مادرم اجازه بگيرم؟ فرمود: بله، گفت: در خانه جز او كسى نيست و جز من خادمى ندارد! حضرت فرمود: آيا دوست دارى مادرت را برهنه ببينى؟ گفت نه. فرمود: پس اجازه بگير.
در روايتى ديگري آمده است كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم از ورود مردان به خانه زنانى كه اولياى آنان حضور ندارند نهى فرمود.[5]
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم هر گاه می خواست وارد منزلى شود، براى اجازه گرفتن، روبروى در خانه نمی ايستاد، بلكه سمت راست يا چپ می ايستاد تا نگاه مباركشان به داخل خانه نيفتد.[6]
در روايت ديگرى می خوانيم كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هنگامى كه می خواست وارد خانه دخترش فاطمه سلام الله عليها شود، نخست بر در خانه آمد دست به روى در گذاشت و در را كمى عقب زد، سپس فرمود: السلام عليكم، فاطمه سلام الله عليها پاسخ سلام پدر را داد، بعد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اجازه دارم وارد شوم؟ عرض كرد وارد شو اى رسول خدا! پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: كسى كه همراه من است نيز اجازه دارد وارد شود فاطمه سلام الله عليها عرض كرد: مقنعه بر سر من نيست، و هنگامى كه خود را به حجاب اسلامى محجّب ساخت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مجددا سلام كرد و فاطمه سلام الله عليها جواب داد و مجدداً اجازه ورود براى خودش گرفت و بعد از پاسخ موافق فاطمه سلام الله عليها اجازه ورود براى همراهش جابر بن عبد الله انصاري گرفت.[7]
نتيجه
اگر بخواهيم آيات و روايات معصومين عليهم السلام را در زندگي امروزي مردم تطبيق دهيم به اين نتيجه مي رسيم كه هر گاه بخواهيم خانه ديگران برويم از قبل به آنها به وسيله تلفن يا پيامك و يا به نحوي ديگر، آمدن خود را اطلاع دهيم. اگر جواب موافق دادند به ديدار آنها برويم و اگر عذرخواهي كردند و گفتند كه بعداً در خدمت شما هستيم و الآن وقت نداريم يا مشكل داريم، از جواب آنها ناراحت نشويم و پيش ديگران چنين تحليل نكنيم كه من مي خواستم خانه فلاني بروم او مرا به خانه اش راه نداد و جواب كرد و با او قهر كنيم كه اگر چنين كنيم قطعاً جزء انسانهاي جاهل و نادان خواهيم بود.
متأسفانه در جامعه ما سنت غلطي رواج پيدا كرده است، كه اگر آمدن خود را به صاحب خانه اطلاع دهيم، برخي چنين تحليل مي كند كه فلاني با اطلاع دادن مي خواهد بگويد كه از من خوب پذيرایي كنيد. در حالي كه نيت ما چنين نيست بلكه قصد ما اين است كه صاحبخانه به زحمت نيفتد.
خاطره اي از شهيد مطهري
در سالهایی كه در قم بودم، يك وقت يكی از خطبای معروف ايران به قم آمد و اتفاقاً ديد و بازديد ايشان در حجره بنده بود. در آنجا از ايشان ديدن می شد. يك روز در مدت اقامت ايشان در قم، شخصی در وقت نامناسبی ايشان را به خانه آيت الله بروجردی برده بود. آن موقع يك ساعت قبل از وقت درس ايشان بود و معمولاً ايشان در آن وقت مطالعه می كردند و كسی را نمی پذيرفتند. در می زنند و به خادمشان می گويند به آقا بگویيد فلانی به ملاقات شما آمده است. خادم پيغام را می رساند و برمی گردد و می گويد آقا فرمودند: من فعلاً مطالعه دارم، وقت ديگری تشريف بياوريد. آن شخص محترم هم برگشت و اتفاقاً همان روز به شهر خود مراجعت كرد. همان روز آيت الله بروجردی برای درس آمدند، من را در صحن ديدند و فرمودند: من بعد از درس برای ديدن فلانی به حجره شما می آيم گفتم ايشان رفتند. فرمودند: وقتی ايشان را ديدی بگو: حال من، وقتی تو به ديدن من آمدی، مانند حال تو بود وقتی می خواهی برای ايراد سخنرانی آماده شوی. من دلم می خواست وقتی با هم ملاقات كنيم كه حواس من جمع باشد و با هم صحبت كنيم و در آن موقع من مطالعه داشتم و میخواستم برای درس بيايم. پس از مدتی من آن شخص را ملاقات كردم و معذرت خواهی آيت الله بروجردی را ابلاغ كردم و شنيده بودم كه بعضی از افراد وسوسه كرده بودند و به اين مرد محترم گفته بودند: تعمدی در كار بوده كه به تو توهين شود و تو را از در خانه برگردانند. من به آن مرد محترم گفتم: آيت الله بروجردی می خواستند به ديدن شما بيايند و چون مطلع شدند كه شما حركت كرديد معذرت خواهی كردند آن مرد جمله ای گفت كه برای من جالب بود. گفت: نه تنها به من يك ذره برنخورد، بلكه خيلی هم خوشحال شدم، زيرا ما اروپایي ها را می ستاييم كه مردمی صريح هستند و رودرواسي های بيجا ندارند. من كه قبلاً از ايشان وقت نگرفته بودم و غفلت كردم و در وقت نامناسبی خدمتشان رفته بودم. من از صراحت اين مرد خوشم آمد كه گفت حالا من كار دارم. آيا اين بهتر بود يا اينكه با ناراحتی مرا می پذيرفت و دائماً در دلش ناراحت بود و با خود می گفت اين بلا چه بود كه بر من نازل شد، وقت مرا گرفت و درس مرا خراب كرد؟! من بسيار خوشحال شدم كه در كمال صراحت و رك گویی مرا نپذيرفت. چقدر خوب است مرجع مسلمين اين طور صريح باشد.[8]
ذكر مصیبت
السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله ابدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله اخر العهد مني لزيارتكم.
السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين.
چون خون ز حلق تشنه او بر زمين رسيد جوش از زمين به ذره عرش برين رسيد
نزديک شد که خانه ايمان شود خراب از بس شکست ها که به ارکان دين رسيد
نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند طوفان به آسمان ز غبار زمين رسيد
باد آن غبار چون به مزار نبي رساند گرد از مدينه بر فلک هفتمين رسيد
يکباره جامه در خم گردون به نيل زد چون اين خبر به عيسي گردون نشين رسيد
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش از انبيا به حضرت روح الامين رسيد
کرد اين خيال وهم غلط کار کان غبار تا دامن جلال جهان آفرين رسيد
هست از ملال گر چه بري ذات ذوالجلال او در دلست و هيچ دلي نيست بي ملال
راوي نقل مي كند، «فَسَقَطَ علیه السلام» امام از اسب به زمين افتاد، «وَ جَلَسَ قاعِدا»، و از زمين بلند شد.
«فَنَزَعَ السَّهْمَ مِنْ نَحْرِهِ» و تيري را از گلويش بيرون كشيد «وَ قَرَنَ كَفَّيْهِ جَميعاً» و دو دستش را پر از خون گلويش كرد، «وَ كُلَّمَا امْتَلاَتا مِنْ دِمائِهِ خَضَبَ بِها رَاْسَهُ وَ لِحْيَتَهُ» و با آن خون، سر و محاسنش را خضاب كرد، «وَ هُوَ يَقُولُ:» و چنين گفت: «هَكذا اَ لْقَى اللّه مُخَضَّبا بِدَمى مَغْصُوبا عَلَىَّ حَقَّى»[9]
«و سيعلم الذين ظلمو ايّ منقلب ينقلبون»
احمد قرباني
[1] نور/۲۷ و ۲۸.
[2] شهيد مطهري، مسئله حجاب، ص۱۲۹.
[3] ترجمه اسباب نزول واحدي، ص173.
[4] تفسير نور الثقلين، ذيل آيه شريفه.
[5] همان.
[6] تفسير فى ظلال القرآن، سيد قطب، ذيل آيه شريفه.
[7] تفسير نور الثقلين، ج3 ص586.
[8] شهيد مطهري، مسئله حجاب، ص۱۳۴.
[9] لهوف، سید بن طاووس ص112.