عوامل حسن عاقبت
موضوع : عوامل حسن عاقبت
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمین و العاقبۀ لاهل التقوي و اليقين ثم الصلاۀ و السلام علی جمیع الانبياء و المرسلين سیما افضلهم و خاتمهم سیدنا و نبینا و حبيب قلوبنا و طبيب نفوسنا العبد المؤيد الذي سمي في السماء باحمد و في الارضین بابي القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرین المعصومين و لعنۀ الله علی اعدائهم اجمعین.
قال الحکيم في کتابه العظيم: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ».[1]
يکي از مهم ترين نگراني هاي انسان، عاقبت و وضعيت پايان زندگي اوست زيرا هيچ کسي نمي داند که با چه سرنوشتي از اين دنيا مي رود. آيا مؤمن و آمرزيده از اين جهان مي رود و عاقبت به خير مي شود يا خداي نکرده با کوله باري از گناه و معصيت دنيا را ترک مي گويد و بد عاقبت مي شود.
به طور کلي انسانها چهار دسته اند:
دسته اول کساني هستند که از آغاز زندگي تا آخر عمر در جاده هدايت و رستگاري قرار دارند و لحظه اي و سر سوزني از مسير حق منحرف نمي شوند مانند پيامبران الهي، ائمه معصومين علیهم السلام و اولياء خدا.
دسته دوم کساني هستند که از اول عمر تا آخر عمر ملحد، منحرف، فاسق، ظالم و يکسره در مسير شيطان و معصيت و ظلم و جنايت قرار دارند، مانند کفار، مشرکين، منافقين، ظالمين و جنايتکاران حرفه اي که کوچکترين نقطه سفيدي در پرونده خود ندارند.
دسته سوم کساني هستند که در نوسانات زندگي مي کنند، گاهي در مسير هدايت و گاه در مسير ضلالت قرار مي گيرند اما کم کم به خود آمده عاقبت انديشي مي کنند و پايان کار را مي سنجند و با آب توبه و استغفار و انجام اعمال شايسته، خود را شستشو مي دهند و پاک از دنيا مي روند و عاقبت به خير مي شوند.
دسته چهارم نيز در نوسانات هستند گاهي در مسير اطاعت الهي هستند و گاهي در معصيت و گناه. اما شيطان کم کم بر آنها غلبه نموده آنها را در مسير اطاعت خود قرار مي دهد و در نتيجه با پرونده سياه از دنيا رخت بر مي بندند و بد عاقبت مي شوند.
ما کاري به دسته اول و دوم نداريم زيرا حساب آنها روشن است و از ما جداست بحث ما در دو دسته اخير است زيرا من و شما که انسان هاي معمولي هستيم در يکي از دو دسته اخير داخل هستيم؛ زيرا هيچ يک از ما نمي دانيم در پايان با چه سرنوشتي از اين دنيا مي رويم. در حال حاضر ممکن است همه ما آدم هاي خوبي باشيم ولي وضع فعلي ما ملاک نيست؛ زيرا هر لحظه امكان انحراف و افتادن در دام شيطان وجود دارد. اينکه ما روزي ده بار در نماز مي گوييم «اهدنا الصراط المستقيم»[2] خدايا ما را به راه راست هدايت کن و اينکه خداوند به پيامبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور مى دهد: «قل اعوذ برب الناس ملک الناس اله الناس من شر الوسواس الخناس الذي يوسوس في صدور الناس من الجنۀ و الناس»[3] از شرّ «وسواس خنّاس» به خدا پناه برد، دليل بر امكان انحراف و گرفتار شدن در دام خنّاسان و وسوسه گران جنّي و انسي است. «من الجنّۀ و الناس» پيامبري که از هر گونه انحراف بيمه شده بود اما در عين حال خداوند به او هشدار ميدهد، با اين وصف، حساب من و شما معلوم است. شيطان به خاطر يک لحظه تکبر و سجده نکردن بر آدم؛ از آن مقام رفيع و بلند به حضيض ذلت افتاد و از بني آدم کينه عميق و فراموش ناشدني در دل گرفت و سوگند ياد کرد تمام انسانها را گمراه خواهد کرد: «قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ»[4] او يک آن از اغوا و گمراه ساختن بني آدم غافل نيست، بلکه ما غافليم. نه تنها شيطان که دوستان ناباب ما به تعبير قرآن خناس هاي انسي که در واقع مرکبهاي سواري شيطانند و کارگردانان شيطانند؛ وسوسه مي کنند که بسياري از گرفتاري ها و بدبختي هاي جامعه به خصوص نسل جوان ما از رفقاي خناس صفت است.
با توجّه به اين اصل كه: «مرگ خبر نمی كند» وقتي گرگ اجل فرا برسد، سالم و مريض، پير و جوان، زن و مرد، شب و روز، كودك و بزرگ، عالم و جاهل شاه و گدا براي او فرق نمي کند. بعضى اشخاص به هنگام مرگ در بدترين حالات هستند؛ در مجلس گناه، در حال معصيت، در حال مستى، در حال اذيت و آزار مردم، در حال سرقت و دزدى و مانند آن، ناگهان مرگ از راه مي رسد و هر چه التماس مي کند که به او فرصت بدهد تا براي خود کاري کند يک آن مهلت نمي دهد. «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ»[5] مي گويد يک عمر فرصت داشتي به خودت رحم نکردي و براي خود کاري انجام ندادي ديگر تمام شد، در حالی که غرق در گناه و معصيت است او را از اين دنيا مي برد و بد عاقبت ميشود. برخى ديگر در بهترين حالات؛ مثل اين كه نماز صبحش را خوانده و پس از نماز سر بر سجده شكر نهاده، و در همان لحظه به ملاقات خداوند مى شتابد. يا در حال طواف، يا در حال روزه، يا در جبهه و در حال جهاد و مانند آن جان به جان آفرين تسليم مى كند و عاقبت به خير مي شود. پايان کار مهم است بنابراين انسان چه کار کند تا عاقبت به خير شود؟
عوامل عاقبت به خيري
1- ياد خدا
يکي از عوامل حسن عاقبت ياد و ذکر خداست انساني که به ياد خدا باشد و خدا را فراموش نکند خداوند نيز قطعاً به ياد او است و او را فراموش نمي کند و در کارهاي نيک توفيق مي دهد همان گونه که مي فرمايد: «فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لي وَ لا تَكْفُرُونِ».[6]
2- استغفار
استغفار و طلب عفو و بخشش از خدا موجب عاقبت به خيري مي شود حذيفه بن يمان از اصحاب پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مي گويد من مرد تند زباني بودم و نسبت به خانواده ام تندي مي نمودم عرض کردم يا رسول الله مي ترسم عاقبت زبانم مرا دوزخي کند فرمود: «فاين انت من الاستغفار اني لاستغفرالله في اليوم مأة مّره»[7] از استغفار غفلت مکن حتي خود من هر روز صد مرتبه استغفار مي کنم.
3- همنشينى با علما
انسان موجودي تأثير پذير است با هر کسي مجالست و همنشيني کند تأثير مي پذيرد بنابراين بايد با علما مراوده و مرابطه داشت تا از کمال همنشيني بهره برد امام على عليه السلام مى فرمايد: «جالِسِ العُلماءَ تَسعَدْ»؛[8] با دانشمندان همنشينى كن، تا خوشبخت شوى.
تو اول بگو با کيان زيستي پس آن گاه بگويم که تو کيستي
4- محاسبه نفس
انساني که زندگي مادي و معنوي اش حساب و کتاب دارد يقيناً سعادتمند دنيا و آخرت است حضرت علي می فرمايد: «مَن حاسَبَ نَفْسَهُ سَعِدَ»؛[9] هر كه نفس خود را محاسبه كند، خوشبخت مى شود.
و نيز فرمود: سه چيز است كه اگر رعايت كنى خوشبخت مي شوى: هر گاه نعمتى به تو رسيد خدا را سپاس گويى، هر گاه روزي ات دير رسيد از خدا آمرزش بخواهى و هر گاه سختى به تو رسيد جمله «لاحَوْلَ و لاقُوَّة إلّا باللَّهِ» را زياد بگويى.[10]
5- شکر نعمت هاي الهي
امام صادق علیه السلام مي فرمايد: «إنْ أرَدْتَ أنْ يَخْتِمَ بِخَيْرٍ عَمَلُكَ حَتَّى تُقْبَضَ وَ أنْتَ فِى أفْضَلِ الأعْمَالِ فَعَظِّمْ لِلَّهِ حَقَّهُ أنْ تَبْذُلَ نَعْمَائَهُ فِى مَعَاصِيهِ وَ أنْ تَغْتَرَّ بِحِلْمِهِ عَنْكَ وَ أكْرِمْ كُلَّ مَنْ وَجَدْتَهُ يَذْكُرُ مِنَّا أوْ يَنْتَحِلَّ مَوَدَّتَنَا»[11] اگر اراده كرده اى كه عاقبت به خير شوى و قبض روح تو در بهترين حالات باشد، حقّ خداوند را بزرگ بشمار به اين كه از نعمت هاى خدا در معصيت او استفاده نكن و (اگر گناه كردى و خدا تو را عذاب نكرد) مغرور به حلم خدا نباش و گرامى بدار هر كس را كه از ما اهل بيت سخن مى گويد و موّدت ما را پذيرفته است.[12]
عوامل سوء عاقبت
1- توهين به ولايت
جرير بن عبد الله بجلي حاكم معزول همدان و اشعث بن قيس حاكم معزول آذربايجان در صحرا سوسماري را ديدند، گفتند: يا ابا الحسن بيا دست بده با تو بيعت كنيم. اين خبر به امام علیه السلام رسيد ناراحت شد و فرمود: در روز قيامت كه هر كسي با امام خود خوانده مي شود بعضي مي آيند در حالي كه امام آنها سوسمار است.[13] اين دو نفر در آخر زندگي از صراط مستقيم منحرف شدند و با سوء عاقبت از دنيا رفتند.
2- حب دنيا
ثعلبه بن حاطب از اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود و در جنگ بدر يار اسلام بود، از پيامبر خواست تا دعا كند مال او زياد شود. پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: مال كم با شكر، بهتر از مال زياد است كه حقش ادا نشود. او اصرار كرد كه اگر مال داشته باشم چنين خواهم كرد. پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دعا كرد و مال او زياد شد. كم كم مدينه براي او تنگ شد، تا جايي كه تنها براي نماز ظهر و عصر در صفوف مسلمين حاضر مي شد و باز كارش بالا گرفت تا فقط جمعه ها به شهر مي آمد، كم كم كارش زياد شد تا فقط از نمازگزاران كه از نماز جمعه برمي گشتند حال پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را مي پرسيد. پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سه مرتبه فرمود: واي بر او. آيه زكات نازل شد مأمور رفت بگيرد، در جواب گفت: اين مثل جزيه است، شما از ديگران بگيريد تا من فكر كنم. مأموران زكات دست خالي خدمت پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم رسيدند و آيه نازل شد. «وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحِينَ فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ».[14]
يكي از بستگان ثعلبه بيرون مدينه آمد و گفت: در بدي تو آيه نازل شده است، ثعلبه ناراحت شد خدمت پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم رسيد، و خواست زكات بدهد. حضرت فرمود: خدا فرموده اين نوع زكات را ديگر قبول نمی كنم، ثعلبه گريه ها كرد، خاك بر سر خودش ريخت. بعد از پيامبر، نه ابوبكر و نه عمر و نه عثمان، هيچ كدام زكات او را نپذيرفتند. قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیهما السلام: «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ»[15].
3- تکيه بر ظالم
بلعم باعورا كه از دانشمندان بنى اسرائيل بود، مقامش آن قدر بالا رفت كه مستجاب الدعوه شد و حضرت موسى عليه السلام از او به عنوان مبلّغ استفاده مى كرد، ولى بر اثر تمايل به فرعون و وعده و وعيدهاى او، از راه حق منحرف شد و همه كرامات خود را از دست داد، تا آنجا كه در صف مخالفان موسى عليه السلام قرار گرفت. اين موضوع به زمان موسى عليه السلام يا ساير پيامبران اختصاص نداشته و بعد از پيامبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم و تا به امروز نيز ادامه دارد كه بلعم باعوراها علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را در برابر درهم و دينار يا مقام و يا به خاطر انگيزه حسد در اختيار گروه هاى منافق و دشمنان حق قرار داده و مى دهند.
چون فرعون تصميم گرفت موسى علیه السلام و يارانش را تعقيب كند به بلعم باعورا گفت: از خدا بخواه كه موسى و اصحابش به دست ما گرفتار شوند. او پذيرفت و به طرف موسى عليه السلام و اصحابش به راه افتاد تا آنها را نفرين كند. چهارپاى وى از حركت امتناع ورزيد، بلعم باعورا حيوان را زد؛ خداوند حيوان را به زبان آورد و حيوان گفت: واى بر تو چرا مرا می زنى؟ آيا مى خواهى همراه تو بيايم كه تو پيامبر خدا و قومش را نفرين كنى؟ بلعم باعورا آن قدر آن حيوان را زد تا جان داد. در اين هنگام اسم اعظم از دست او رفت.[16]
4- حب رياست
زبير بن عوام از خواصّ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و پسرعمّه حضرت و پسر صفيّه دختر عبدالمطَّلب است. او از علاقه مندان على عليه السلام و در دوران غربت پس از ارتحال پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تا به خلافت رسيدن امام عليه السلام همراه حضرت بود. زبير وقتى ديد على عليه السلام را با اهانت به مسجد مى برند با شمشير به آنها حمله كرد و خروش برآورد: «يا مَعْشَرَ بَنِى عبدالمطلب أَيُفعَلُ هذا بعلىٍّ و أَنْتُم أحياء»؛[17] آيا شما زنده ايد و با على اين گونه رفتار می شود.
او از وفاداران به امام على عليه السلام بود، وقتى على عليه السلام فرمود: وفاداران من فردا صبح با سرهاى تراشيده و همراه با سلاح به منزل من بيايند، تنها سلمان، ابوذر، مقداد و زبير به وعده خود وفا كردند؛ و نيز در شوراى شش نفره اى كه عمر تشكيل داد او حامى على عليه السلام بود. امّا سرانجام دنيا او را فريفت و فتنه جمل را به پا كرد و در همين فتنه كشته شد و امام عليه السلام شمشيرش را گرفت و فرمود: «سَيْفٌ طَالَما جَلى الكَرْبَ عن وَجْهِ رَسولِ اللَّه ...»؛[18] چه زمان طولانى اين شمشير گرد اندوه از چهره رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم زدود.
عمر سعد نيز از کساني بود که به آرزوي رسيدن رياست ملک ري، فاجعه کربلا را مديريت کرد ولي به ملک ري هم نرسيد و ذليلانه با دنيايي از اندوه و حسرت و جنايت بي سابقه زندگي اش خاتمه يافت.
علامه در جلد10 الميزان در تفسير آيه 63 يونس اين مسئله را آورده و فرموده: از روايات و راه هاي بسيار استفاده مي شود، مؤمنين در هنگام مرگ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و حضرت علي علیه السلام را مي بينند و با آن ملاقات شاد مي شوند اما خلافكاران از رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم شرمنده مي شوند.
عاقبت کار آن قدر مهم است که حتي اولياء الهي که کوچکترين نقطه سياهي در پرونده خود ندارند از عاقبت خود مي ترسند. رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در جمعه آخر شعبان درباره فضيلت ماه مبارک رمضان با مردم سخن مي گفت يک وقتي اميرالمؤمنين علي علیه السلام از وسط جمعيت بلند شد «يا رسول الله ما افضل الاعمال في هذا الشهر؟»[19] پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «افضل الاعمال في هذا الشهر الورع عن محارم الله» يک وقتي ديدند رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گريه مي کند عرض کرد «يا رسول الله! مايبکيک؟» فرمود علي جان! گويا مي بينم اشقي الاولين و الآخرين با شمشير محاسنت را به خون سرت خضاب کرده است. اميرالمؤمنين علیه السلام عرض کرد يا رسول الله! آيا در آن هنگام دينم سالم است؟ فرمود: علي جان! مطمئن باش دينت سالم است عرض کرد پس من از مرگ باکي ندارم. لذا در شب 19 ماه مبارک رمضان وقتي شمشير زهرآلود به فرق مولا اصابت کرد فرمود: «فزت و رب الکعبۀ»[20] به خدا قسم رستگار شدم. اما جبرئيل بين زمين و آسمان صدا مي زد: «والله تهدمت ارکان الهدي قتل ابن عم المصطفي»[21]
الا لعنۀ الله علی القوم الظالمین
محمد انور عزیزی
[1] قصص/83.
[2] حمد/6.
[3] ناس/1-6.
[4] ص/83.
[5] نحل/61.
[6] بقره/152.
[7] تفسير نمونه، ج27 ص425.
[8] ميزان الحکمۀ، مادۀ السعادۀ.
[9] مستدرک الوسائل، میرزا حسین نوری طبرسی، ج12، ص1540 و جامع احادیث الشیعۀ، بروجردی، ج13، ص260 و میزان الحکمۀ، محمدی ری شهری، ج1، ص620.
[10] ميزان الحکمۀ، مادۀ السعادۀ.
[11] همان، حديث 4621.
[12] مشكات هدايت، ص130.
[13] مسلم بن عقيل، ص128.
[14] توبه/76-75 و بحارالانوار، ج22، ص40.
[15] كافي، ج2، ص130.
[16] تفسير قمي، ج1، ص248.
[17] الاختصاص شیخ مفید، ص186 و بیت الاحزان، شیخ عباس قمی ص127.
[18] مفردات نهج البلاغه (فارسی)، سید عبدالکریم قریشی ج1 ص490 و تاریخ طبری، ابن جریر طبری، ج3، ص540.
[19] الوافی، فیض کاشانی، ج 11 ص368 و امالی شیخ صدوق، ص155.
[20] بحارالانوار، ج20، ص148 و خصایص الائمۀ، شریف رضی، ص63.
[21] مفتاح السعادۀ فی شرح نهج البلاغه، محمدتقی نقوی خراسانی ص325 و جواهرالتاریخ، علی کورانی، ج1، ص453.