شکر نعمت
موضوع: شکر نعمت
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيد.»[1]
«و به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت كه اگر شكرگزارى كنيد (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر كفران كنيد مجازاتم شديد است!»
تحقق وعده از سوي خداوند حكيم حتمي است. چون مقتضاي حكمت خداوند متحقق شدن وعده هاي اوست. اما گاهي ما انسانها به خاطر دور ماندن از خدا نسبت به وعده هاي او شك مي كنيم.
«أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُون.»[2]
«لا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون.»[3]
وعده در لغت در معناي خير و شر استعمال شده، اما در اصطلاح وعده در امور خير و نعمت و وعيد در امور شر و عذاب به كار رفته است.[4]
قال الصادق علیه السلام: «في هذه الآية أيما عبد أنعمت عليه نعمة فأقر بها بقلبه و حمد الله عليها بلسانه لم ينفذ كلامه حتى يأمر الله له بالزيادة.»[5]
امام صادق علیه السلام فرمود: از اين آيه برمى آيد كه هر بنده اى كه به او نعمتى عطا شد و به قلب خود به آن نعمت اقرار و خداوند را به زبان خود، ستايش كرد، سخنش به پايان نمى رسد، جز اينكه خداوند فرمان دهد كه بر نعمت او افزوده شود.
نعمت هاي الهي تنها در آب، نان، مسكن، همسر، فرزند، پدر، مادر و... خلاصه نمي شود. چون نعمت هاي خداوند به اندازه اي زياد است كه اگر بخواهيم آنها را بشماريم قادر به شمارش آنها نيستيم. همان گونه كه خداوند متعال مي فرمايد:
«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيم.»[6]
«و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد هرگز نمى توانيد آن را احصا كنيد، خداوند غفور و رحيم است.»
به قول سعدي:
نفس مي نيارم از شكر دوست كه شكري ندانم كه در خورد اوست
عطائيست هر موي ازو بر تنم چگونه به هر موي شكري كنم
ستايش خداوند بخشنده را كه موجود كرد از عدم بنده را
به عنوان مثال به چند نمونه از نعمت هاي خداوند اشاره مي كنم:
نعمت های خداوند
۱ـ نجات از بلاها و سختي ها و مريضي ها و رسيدن به امنيت، جزء آن دسته از نعمت هاي بزرگي است كه خداوند به جهت شكر نعمت هايش به ما مي دهد، همان گونه كه به حضرت لوط علیه السلام عنايت كرد.
هم زمان با شروع زلزله قدرتمندي كه در سحرگاهي در آبادي هاي قوم لوط شروع شد، باراني از سنگ نيز بر سر قوم لوط شروع به باريدن كرد. احدي از آنها جان سالم به در نبرد، مگر حضرت لوط علیه السلام و خانواده اش (به جز همسرش)، كه خداوند درباره آنها مي فرمايد: «نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ شَكَرَ.»[7] اين نعمتى بود از ناحيه ما، اين گونه كسى را كه شكرگزار است پاداش مى دهيم.
۲ـ نعمت وجود و بقاء ما در عالم هستي، كه اگر خداوند لحظه اي راه نفس كشيدن ما را بگيرد، ما از عالم هستي ساقط مي شويم.
داستان حضرت داود علیه السلام
جبرئيل بر حضرت داود علیه السلام نازل شد و گفت اي داود خداوند به تو سلام مي رساند و مي فرمايد: اگر تمام دنيا مال تو باشد آيا يك سوم آن را در مقابل يك بار نفس كشيدن مي دهي؟ گفت: آري. جبرئيل دوباره سؤال كرد اي داود اگر تمام دنيا مال تو باشد آيا دو سوم آن را در مقابل يك بار نفس كشيدن مي دهي؟ گفت: آري. مرتبه سوم جبرئيل سؤال كرد اي داود اگر تمام دنيا مال تو باشد آيا در مقابل يك بار نفس كشيدن همه آن را مي دهي؟ گفت: آري. حضرت داود علیه السلام عرض كرد: اي جبرئيل اگر من در اين دنيا نباشم تا خدايم را عبادت كنم، اين دنيا چه ارزشي براي من دارد؟
به قول سعدي:
هر نفسي كه فرو مي رود ممد حيات است و چون برمي آيد مفرح ذات، پس در هر نفسي دو نعمت موجود و بر هر نعمتي شكري واجب.
از دست و زبان كه برآيد كز عهده شكرش بدر آيد
فايده شكر
خداوند نيازي به شكر من و شما ندارد. چون خداوند غني علي الطلاق است. پس بنابراين تنها فايده شكر به خود انسان شاكر برمي گردد. به همين جهت است كه خداوند مي فرمايد:
«وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيم.»[8]
پس اوّلين فايده شكر اين است كه نعمت بر خود انسان زياد مي شود و با كم شكر كردن نعمت از انسان كم مي شود. مولاي متقيان حضرت علي بن ابي طالب علیه السلام در اين باره مي فرمايد:
«إِذَا وَصَلَتْ إِلَيْكُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلَا تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّكْرِ.»[9]
هنگامي كه مقدمات نعمت هاي خداوند به شما مي رسد سعي كنيد با شكرگزاري، بقيه آن را به سوي خود جلب كنيد نه اينكه با كمي شكرگزاري آن را از خود برانيد.
داستان امام صادق علیه السلام با دو مرد سائل
راوي نقل مي كند كه در منى خدمت امام صادق علیه السلام نشسته بوديم و انگور تناول مى كرديم. سائلى آمد و درخواست كمك كرد. ابوعبدالله علیه السلام فرمود:
اين خوشه انگور را به او بدهيد. مرد سائل گفت: نيازى به خوشه انگور ندارم، اگر درهمى باشد مى پذيرم. ابوعبدالله علیه السلام گفت: خداوند خودش وسعت و فراخى نعمت بدهد. آن مرد سائل رفت، اما بعد از لختى بازگشت و گفت: همان خوشه انگور را بدهيد. ابوعبدالله علیه السلام چيزى به او نداد و گفت: خداوند وسعت و نعمت ارزانى دارد.
ديرى نگذشت كه سائلى ديگر آمد و ابوعبدالله علیه السلام سه حبّه انگور برداشت و در دست او گذاشت. مرد سائل سه حبّه را گرفت و گفت:
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. خدا را سپاس كه به من روزى داد.
ابوعبدالله علیه السلام گفت: قدرى صبر كن. و بعد هر دو دست خود را پر از انگور نمود و به سائل داد، سائل انگور را گرفت و گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.
ابوعبدالله علیه السلام به او گفت: باز هم صبر كن. و بعد به غلام خود گفت: آيا چيزى در كيسه دارى؟ غلام پولهاى كيسه را بيرون آورد و ما تخمين زديم كه در حدود بيست درهم باشد.
ابوعبدالله علیه السلام پولها را گرفت و به سائل داد.
سائل پولها را گرفت و گفت: الحمدلله. خدايا اين نعمت از تو است از تو كه شريك و همتا ندارى.
باز ابوعبدالله علیه السلام گفت: کمی تأمّل كن. و بعد پيراهن خود را از تن خود بيرون آورد و به سائل داد و گفت: اين پيراهن را بپوش. سائل پيراهن را گرفت و پوشيد و گفت: خدا را شكر كه بر تن عريان من لباس پوشاند، و گويا گفت: اى ابوعبدالله علیه السلام خداوند به تو جزاى نيك دهد. و غير از اين دعایى نكرد، و رفت.
بعدها ما با خود فكر كرديم كه اگر براى ابوعبدالله علیه السلام دعا نمى كرد، ابوعبدالله الصادق علیه السلام هماره به خاطر سپاس خدا، بر عطاى خود مى افزود.[10]
طبق ضرب المثل معروف كه مي گويد:
شكر نعمت نعمتت افزون كند كفر نعمت از كفت بيرون كند
انواع شكر
شكر بر دو نوع است:
الف: شكر زباني: امام صادق علیه السلام در اين زمينه مي فرمايد: «تَمَامُ الشُّكْرِ قَوْلُ الرَّجُلِ الْحَمْدُ لله رَبِّ الْعالَمِينَ».[11]
ب: شكر عملي: امام صادق علیه السلام در اين زمينه مي فرمايد: «شُكْرُ النِّعْمَةِ اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ.»[12]
ذكر مصيبت حضرت زينب سلام الله عليها
نقل کرده اند: ابن زیاد در کوفه بعد از ورود اهل بیت مجلسی را در دارالإماره به عنوان جشن پیروزی برپا کرد. ورود مردم را آزاد گذاشت و فرمان داد سر بریدۀ حضرت سیدالشهدا را آوردند و پیش روی او گذاشتند و زنان و کودکان اهل بیت را فرمان داد وارد آن مجلس کنند. زینب کبری علیها السلام در حالی که کهنه ترین لباس خود را پوشیده بود، ناشناس وارد شد و در ناحیه ای نشست، کنیزان دورش را گرفتند. ابن زیاد گفت: این شخص کیست که در کناری نشسته و زنان همراه او هستند؟ کسی جواب نداد، تا سه بار، بار سوم یکی از کنیزان گفت: «هذِهِ زینب بِنتُ فاطِمة بِنتُ رَسولِ الله» این خانم زینب دختر فاطمه دختر پیغمبر خداست. ابن زیاد با بی حیایی گفت: «الحَمدُ للهِ الذی فَضَحَکُم وَ أکذَبَ» خدا را شکر می کنم که شما را رسوا کرد و سخنانتان را دروغ درآورد. زینب علیها السلام جواب داد: «إنَّما یَفتَضِحُ الفاسِق وَ یَکذِبُ الفاجِر وَ هُوَ غِیرُنا» فاسق رسوا می شود، فاجر دروغ می گوید و آن غیر ماست. ابن زیاد گفت: «کَیفَ رَأیتَ الله بِأخیکِ وَ أهلِ بَیتِک» کار خدا را نسبت به برادرت و اهل بیتت چگونه دیدی؟ زینب کبری علیها السلام فرمود: «ما رَأیتُ إلّا جَمیلا» ندیدم مگر زیبا و نیکو. «فَانظُر لِمَن الفَلَح یومَئِذٍ سَکَلَتکَ اُمُّک یَابنَ مَرجانَة» دقت کن ببین پیروزی امروز با کیست مادر به عزای تو گریه کند ای پسر مرجانه. ابن زیاد خشمگین شد، «وَ کَأنَّهُ هَمَّ بِها» گویا قصد قتل زینب کبری علیها السلام را کرد. «فَقالَ لَهُ عَمرِ ابنِ حُرِیث إنَّها إمرَأةٌ وَ المِرأةُ لاتُأخَذُ بِشئٍ مِن مَنطِقِها» عمر ابن حریث صدا زد: پسر زیاد، او زن داغدیده ای است و زن را به خاطر گفتارش مؤاخذه نمی کنند. ابن زیاد سپس به سر بریده نگاه کرد، در حالی که تبسم به لب داشت و در دستش چوبی بود که به لب و دندان سر بریده حمله کرد. زید بن ارقم که از صحابی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و پیرمردی بود، کنار ابن زیاد بود. صدا زد: چوبت را از این لب و دندان بردار. «فَوَ الله الذی لا إله إلّا هو» به خدایی که خدایی غیر او نیست، من خودم شاهد بودم دو لب پیامبر بر این دو لب قرار داشت و بی حساب آن را می بوسید. گریه کنان بلند شد که بیرون برود، ابن زیاد گفت: اگر پیر و خرفت نبودی گردنت را می زدم. زید گفت: پسر زیاد من پیامبر را دیدم که حسن را به دامن راست، حسین را به دامن چپ نشانده بود و دست به سر هر دو داشت و می گفت: خدایا هر دو و صالح المؤمنین را به تو سپردم. پسر زیاد بنگر با ودیعه رسول خدا چه می کنی؟ آن گاه ابن زیاد رو به حضرت سجاد علیه السلام کرد و پرسید این جوان کیست؟ گفتند علی بن الحسین. گفت مگر خدا او را نکشت؟ حضرت فرمود: «الله یَتَوَفَی الأنفُس حینَ موتِها» ابن زیاد گفت: جرأت و جسارت بر جواب من داری؟ فرمان داد او را بیرون ببرید و گردن بزنید. زینب کبری علیها السلام وقتی این فرمان را شنید، فرمود: پسر زیاد خون هایی که از ما ریختی برای تو بس است، دیگر کسی برای ما نمانده، اگر می خواهی او را بکشی باید مرا هم با او بکشی و در روایت آمده: زینب کبری علیها السلام زین العابدین علیه السلام را در آغوش گرفت و گفت: «وَ الله لا اُفارِقُهُ فَإن قَتَلتَهُ فَاقتُلنی مَعَهُ» به خدا قسم از او جدا نمی شوم، اگر می خواهی او را بکشی مرا هم بکش. ابن زیاد گفت: شگفتا از رَحِم، سپس دست از قتل حضرت برداشت.[13]
اى خدايت شكرگويت زينبا پنج تن عاشق به خويت زينبا
گرد جسم خسته ات غوغا بود مجلس است و روضه خوان زهرا بود
اى مسافر مقصدت امشب كجاست در سرت گويا هواى كربلاست
كربلا سرمايه صبرت بود كربلا خود زائر قبرت بود
علقمه خود تشنه ديدار توست زان سبب آرامگاه يار توست
تو فرات عاشقانى زينبا شاهد لب تشنگانى زينبا
بر مشامم مى رسد بوى غمت چهره مى شويم من از جوى غمت
قامت تو روضه خوان فاطمه است يا همان قد كمان فاطمه است
تو شجاعت را به آخر برده اى سنگ شام و كوفيان را خورده اى
تو به اشكت حل مشكل كرده اى سجده اى بر چوب محمل كرده اى
تو نمازت را نشسته خوانده اى گاه، در محمل شكسته خوانده اى
كو دو فرزند شهيدت زينبا كو علمدار رشيدت زينبا
مادرت كو تا كه او غسلت دهد كو حسين تا سنگ قبرت را نهد
«و سيعلم الذين ظلمو اي منقلب ينقلبون»
احمد قرباني
[1] ابراهيم/۷.
[2] يونس/۵۵.
[3] روم/۶.
[4] مصباح المنير، ج۲، ص۶۶۵.
[5] مجمع البيان في تفسير القرآن، ج6، ص469.
[6] نحل/۱۸.
[7] قمر/۳۵.
[8] نمل/۴۰. «قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيم» آيه درباره حضرت سليمان علیه السلام و آوردن تخت ملكه سبا توسط آصف بن برخيا است. و آيه مورد بحث نيز سخن سليمان است.
[9] نهج البلاغه، حكمت ۱۳.
[10] اصول كافي، ج۴، ص۴۹.
[11] كافى ج 2 ص95 و الحقائق، ص151 و اخلاق شبر، ص237.
[12] همان، ج۲، ص۹۶.
[13] ارشاد ص114 و لهوف سید ابن طاووس ص200 و بحارالانوار، ج45 ص115.