بسم اللَّه الرحمن الرحیم
الحمد للَّه رب العالمین و صلی اللَّه علی رسوله محمد و آله الطیبین الطاهرین و اللعن علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
خطبه حضرت زهرا علیها السلام [1]
الحمد للَّه علی ما أَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُّکرُ عَلی ما أَلهَمَ، وَ الثَّناءُ بما قَدَّمَ مِن عُمومِ نِعَمٍ ابتَدَأَها وُسُبوغِ آلاءٍ اسداها وَ تَمَامِ مِنَنٍ والاها، جَمَّ عَنِ الاحصاءِ عَدَدُها وَ نَأَی عَنِ الجَزاءِ امَدُها.[2]
به تناسب امروز که روز شهادت است، این خطبه را در چند جمله معنا می کنم.البته من می خواهم که شما آقایان (که هر کدام از یک کشوری در اینجا مهمان هستید)[3] همیشه مطالب را مستدل یاد بگیرید. انشاءاللَّه در هر جا هم که صحبت می کنید و تبلیغ می کنید، واقعاً زحمت بکشید، مطالعه کنید و مستدل حرف بزنید؛ چون علما زحمت کشیده اند و مطالب را مستدل نوشته اند. خطبه ای را که من خواندم، اکثر علمای شیعه و علمای اهل تسنُّن نقل کرده اند و مطلبی نیست که مخصوص شیعه باشد. این، خطبه ای است که حضرت زهرا علیها السلام در مسجد خوانده است. حالا من نمی دانم چه روزی بوده و چند روز بعد از شهادت رسول خدا بوده. این را تاریخ نوشته است که فدک را ده روز بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله از حضرت زهرا علیها السلام گرفتند، امّا روشن نیست که زهرا علیها السلام کی به مسجد آمده و این خطبه را ایراد فرموده. می خواستم عرض کنم که یک قدری آقایان کار کنند و دنبال مطالعه و تحقیق باشند.
حضرت زهرا علیها السلام در این خطبه مسئله ارث را عنوان کرده اند. یک طرف دعوی در این ادعا، خلیفه است که روی منبر نشسته، و یک طرف دعوی هم دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله است که در پشت پرده حضور دارد و افکار عمومی، صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و حاضران در مجلس، قضات مجلس هستند. خیلی جلسه عجیبی است؛ دو شخصیت در دو طرف دعوی حضور دارند: یکی از آن دو شخصیت، حکومتی است که به حسب ظاهر حکومت را در دست گرفته، و یکی هم اوّلین بانوی اسلام با آن سوابق و شخصیت است که رسول خدا درباره اش فرموده است: «فاطمة بِضْعَةُ منّی من آذاها فقد آذانی»[4] و همه آن را نقل کرده اند. این جلسه خیلی عجیبی است؛ مخصوصاً در آن زمان که همه رجال سیاسی و علمی مملکت حضور دارند. این خطبه خیلی مفصّل و بسیار پر معنا و عجیب است و بسیار بجاست که همه شما آن را مطالعه کنید.
احتجاج حضرت زهرا علیها السلام
در یک قسمت از این خطبه، حضرت زهرا علیها السلام احتجاج کرده و ابوبکر را در منظر مردم محاکمه کرده است. خطابش هم این است: «یابنَ ابی قُحافَة! ا فی کتابِ اللَّهِ آن تَرِثَ اباک وَ لا ارِثَ ابی؟»[5]؛ آیا در کتاب خدا نوشته شده است که تو از پدرت ابی قحافه ارث ببری و من از پدرم پیامبر ارث نبرم؟ همه حضار می دانند که من دختر پیغمبرم، چطور شد که من از پدرم ارث نبرم؟ شما می گویید من و پدرم از دو ملت (دین و مذهب) هستیم؟ یعنی شما می گویید من مسلمان نیستم؟ من که مسلمانم. شما می دانید که مسلمانم و می دانید که دختر پیغمبرم، چرا من از پدرم ارث نبرم؟بعد احتجاج کرده است که خدا در قرآن فرموده: «وَ وَرِثَ سُلیمانُ داوودَ»[6] و آیات دیگری را خوانده است.
مسئله فقط فدک نبود
من نمی خواهم به عمق احتجاج وارد شوم، بلکه می خواهم یک مطلبی را که شاید نوعاً به آن توجّه نشده، عرض کنم. مسئله در اینجا ارث است؛ فلذا من دیدم که علمای متعددی تصوّر کرده اند که مراد از ارث، فدک است، خیال کرده اند که بی بی اوّل فدک را به صورت «نحله» و به عنوان بخشش رسول خدا ادعا کرده است و از این باب فرموده است که ملک من است، و وقتی که خلیفه سخن او را قبول نکرد، بعد آن را به عنوان ارث مطرح کرد و متمسک به ارث شد. این اشتباه است؛ آنچه که مورد نزاع بود، تنها فدک نبود. به نص تاریخ، چند مسئله مورد نزاع بوده؛ یعنی اینها تشخیص دادند که باید امیر المؤمنین علیه السلام را در فشار اقتصادی بگذارند و تمام بنی هاشم عائله حضرت امیر علیه السلام باشند و نه تنها خود حضرت، بلکه بنی هاشم نان شب نداشته باشند و به فکر نان باشند و اصلًا از فکر خلافت کنار بروند و صرف نظر کنند و چون این طورند و در فشار واقع می شوند، کسی هم دور و برشان نیاید. فلذا فدک را گرفتند. تاریخ می نویسد: ده روز بعد از رحلت رسول خدا فدک را گرفتند.
مسئله فدک
با اینکه مسئله فدک از نظر تاریخی روشن است، اجازه دهید من در چند دقیقه تاریخچه اش را بگویم. مهاجرین که از خارج مدینه وارد مدینه شدند، به خصوص که از مکه آمده بودند، خانه و زندگی و زمین نداشتند، در خانه های انصار زندگی می کردند و در باغ های آنها کار می کردند. حتّی مثل اینکه بخاری نوشته است: انصار از پیامبر خواستند که خانه ها و باغ های خود را با مهاجرین تقسیم کنند؛ یعنی هر کدام
یک باغ یا یکی از خانه هایشان را به مهاجرین بدهند. حضرت نپذیرفت و فرمود: نه، اینها در باغ های شما کارگری می کنند.[7]وقتی که جنگ بنی النضیر پیش آمد و بعد جنگ با بنی قریظه و بعد جنگ خیبر پیش آمد، رسول خدا صلی الله علیه و آله بر اساس آیه شریفه «مَّآ أَفَآءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ»،[8] همه اینها را زمیندار کرد؛ یعنی به انصار فرمود: من هر چه از زمین و خانه و غنایم در اینجا هست، به مهاجرین می دهم که از خانه ها و باغ های شما بیرون بروند.
انصار عرض کردند: یا رسول اللَّه! هر چه می خواهی، به آنها بده و اگر کنار هم نروند، ما حرفی نداریم. اصلًا هر چه می خواهید، به مهاجرین که فقیر شده اند بدهید. آنها مال و زندگیشان را رها کرده اند و به اینجا آمده اند. به آنها هرچه می خواهید، بدهید و از خانه ها و باغ های ما هم بیرون نروند. حضرت تمام باغ ها و زمین ها و خانه های بنی النضیر را بین مهاجرین تقسیم کرد و چیزی به انصار نداد؛ چون انصار خودشان امکانات داشتند. فقط چهار- پنج نفر از انصار به پیامبر عرض کردند: یا رسول اللَّه! ما زمین نداریم، حضرت به آنها هم داد، و بقیه را بین مهاجرین تقسیم کرد. در تاریخ از این مهاجرین، نام برده شده است که یکی از آنها عمر است. البته من در کتاب اصول مالکیت این مطلب را نوشته ام [9] که هفت- هشت نفر را اسم برده اند که رسول خدا به اینها زمین داد و اینها تا آخر آن را نگه داشتند.
عمر باغ و زمینش را که به نام «ثمغ» بود وقف کرد؛[10] یعنی آن را به بیت المال مسلمین برنگرداند، بلکه وقف کرد. بعضی ها فروختند، بعضی ها هم تا آخر نگه داشتند. بنابراین، مهاجرین را از زمین های بنی النضیر و بنی قریظه و زمین های دو قلعه خیبر و زمین های فدک و عوالی، صاحب زمین کرد. چون می نویسند: رسم رسول خدا صلی الله علیه و آله این بود که خودش و فامیلش در جنگ جلو بودند و در تقسیم پول عقب بودند. فقط رسول خدا از زمین های بنی النضیر چند قطعه را خودش برداشت و به حضرت امیر علیه السلام فرمود که برود آنها را برای مخارج شخصی منزل خودش تحویل بگیرد و آنها را از جو و گندم و مانند اینها کشت کند تا قوت شخصی خود را به دست آورد.
بنابراین، پیامبر صلی الله علیه و آله زمین ها را تقسیم کرد تا نوبت به فدک رسید. فدک دهی بود و مشهور است. مورخین می گویند: یهودیان نصف زمین های خود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله دادند که حضرت با آنها کاری نداشته باشد. جبرئیل نازل شد و من در آن کتاب یک صفحه و نیم مدرک این ادعا را آورده ام. در آنجا نوشته ام که جبرئیل نازل شد که «یا رسول اللَّه! خدا می فرماید: شما زمین های فدک را یا قسمتی از زمین های فدک را به فاطمه بده».[11] در بعضی روایات هست که جبرئیل عرض کرد: یا رسول اللَّه! خدا می فرماید: اموال خدیجه را در راه اسلام خرج کردی،[12] آیا نمی ارزد که یک قطعه، دو قطعه زمین به خاطر آن مال، به دخترش بدهی!؟ رسول خدا بعد از نزول آیه «وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ»[13] حضرت زهرا علیها السلام را خواست و آن چند قطعه زمین از زمین های فدک را به بی بی داد. در سال ششم یا هفتم هجرت اینها در دست بی بی بود و ایشان ذو الید بودند، ولی پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند فدک را گرفتند و عاملان بی بی را از آنجا بیرون کردند.
چند مسئله
در اینجا چند نکته هست که خواستم عرض کنم:
یکی این است که حضرت فدک را به بی بی داده بودند و این مسئله به خاطر نورچشمی بودن آن حضرت نبود، بلکه به همه مهاجرین داده بودند و فقط به امیر المؤمنین علیه السلام و به بنی هاشم نداده بودند. در تاریخ ننوشته اند که پیامبر چیزی به عباس، به پسر عباس و به امیر المؤمنین علیه السلام داد. خدا دید که پیغمبر به بچّه ها و فامیل هایش چیزی نمی دهد و فقط به دیگران پول می دهد، به جبرئیل فرمود: به رسول خدا بگو! چند قطعه از این زمین ها را به فاطمه زهرا بدهد؛ آن هم همان طور که در بعضی از روایات آمده، برای جبران اموال حضرت خدیجه علیها السلام بود که در راه اسلام خرج شده بود.[14] پس علت این مسئله، نورچشمی بودن فاطمه علیها السلام نبود.
دوّم اینکه بعضی ها خیال کرده و گفته اند: ابوبکر این زمین ها را که از فاطمه گرفت، به این خاطر بود که حضرت اینها را از بیت المال به زهرا علیها السلام بخشیده بود. من عرض کردم که از بیت المال تنها به زهرا علیها السلام که بخشیده نشده بود، بلکه به عمر هم بخشیده شده بود، به خود آقای ابوبکر هم بخشیده شده بود، به طلحه و زبیر، به سعد بن ابی وقاص، به عبدالرحمن بن عوف، به همه اینها بخشیده شده بود. چطور آنها را برنگرداند؟ چطور بیت المال فقط از زهرا علیها السلام باید برگردانده شود؟
سوم اینکه اگر رسول خدا از بیت المال به کسی بدهد، آن کس مالک شخصی می شود و دیگر نمی شود آن را برگرداند.من می خواهم بگویم بعضی از اشکالاتی که به اذهان می آید، وارد نیست؛ چون:
اولًا خدا داده و پیغمبر نداده؛ یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله به دستور خدا آن را به فاطمه علیها السلام داده است.
ثانیاً قضیه نورچشمی نبوده و به همه داده و به زهرا علیها السلام پس از همه داده است.
ثالثاً فدک به نام بیت المال برنگشت و الّا بایستی همه مهاجرین زمین ها را پس می دادند. خود عمر هم باید پس بدهد، ابوبکر هم باید پس بدهد، طلحه و زبیر هم باید پس بدهند، همه باید پس بدهند. چرا فقط امیر المؤمنین علیه السلام و زهرا علیها السلام باید زمین ها را پس بدهند؟
رابعاً چیزی را که رسول خدا به کسی بخشیده، دیگر بر نمی گردد. او ولی مسلمین است و چیزی را که بخشیده، ملک شخص می شود.
اینها یک هدفی داشتند که آن را دنبال می کردند و آن فشار بر امیر المؤمنین علیه السلام بود و این قدم اولش بود که فدک را گرفتند. عایداتی که از فدک می آمد، فقرای بنی هاشم را با آن تأمین می کردند و برای خودشان هم اسباب تأمین یک زندگی مختصری بود و آنها این عایدات را قطع کردند.
دومین قدمی را که برداشتند و به نص تاریخ که برادران اهل سنّت ما هم نقل کرده اند، این است که خمس را به اهل بیت ندادند. گفتند «ذی القربی»، ذی القربای پیغمبر نیست، بلکه ذی القربی ابوبکر است. طبری در تفسیرش دارد که یک عده گفتند: ذی القربی ابوبکر است. یک عده گفتند که ذی القربای پیغمبر است. این دعوای زرگری را کردند، یک عده مصالحه کردند و گفتند: به هیچ کدام ندهید، بلکه به جبهه بدهید. بنابراین، خمس را هم قطع کردند. حتّی بعد از آنکه حضرت امیر علیه السلام روی کار آمد، تاریخ دارد که امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و عبداللَّه بن جعفر پیش حضرت امیر علیه السلام آمدند و عرض کردند: آقا حالا که اختیار در دست شماست، خمس ما را بده. حضرت امیر علیه السلام فرمود: حقّ با شماست، امّا من مشغول جنگ هستم، اجازه بدهید جنگ تمام بشود، بعد به این مسئله بپردازیم.
سومین کار این بود که توضیح می دهم: مخیریق یهودی که از علمای یهود بود، در جنگ احد مسلمان شد. وقتی که جبهه می رفت، وصیت کرد وگفت: من هفت تا باغ دارم، اگر من مُردم، این هفت باغ مال پیغمبر باشد،[15] بعد به جبهه رفت و اتفاقاً شهید شد و این هفت باغ را که مورخین اسمشان را هم نوشته اند، مال رسول خدا صلی الله علیه و آله شد و آن حضرت آنها را بر اولادش وقف کرد و تولیت آن هم با حضرت زهرا علیها السلام بود. حتّی پس از مرگ حضرت زهرا علیها السلام از زیر سرش یک نامه بیرون آمد و مضمون آن نامه این بود که: ای علی علیه السلام! تولیت باغ ها را به شما واگذار می کنم، بعد از شما به امام حسن علیه السلام می دهم و بعد از امام حسن هم به امام حسین می دهم.[16] ولی آنها این هفت باغ را هم گرفتند؛ در حالی که دیگر این هفت باغ، از بیت المال نبود.
مسلئه بعد، مسئله ارث است. آن چند قسمت زمینی را که رسول خدا صلی الله علیه و آله مانند سایر مسلمان ها از بنی النضیر برای اداره زندگی خودش، برداشته بود، اینها پس از پیامبر صلی الله علیه و آله به فاطمه رسیده بود و ارث بود. فدک ارث نبود، بلکه نحله بود، اما اینها ارث بود، ولی اینها را هم گرفتند. بعضی از مورخین نوشته اند که حتی به فکر افتادند که بروند و زمین های شخصی حضرت امیر علیه السلام را که در «ذی العشیرة» ینبع إحیا کرده بود، آنها را هم غصب کنند. بنابر این فقط مسئله فدک نیست؛ بلکه مسئله ارث است، مسئله باغ های مخیریق است، مسئله خمس است و مسئله ولایت است. حتّی این قاضی بهلول بهجت سنّی کتابی به نام تاریخ آل محمد نوشته و در آنجا ابوبکر را محاکمه کرده است. این کتاب خواندنی است و من آن را به زبان ترکی هم دیده ام. آنجا به ابوبکر خطاب می کند و می گوید: ای ابوبکر! آیا از پدر شما منبر مانده بود؟ از پدر شما مملکت مانده بود؟ از پدر شما حکومت مانده بود؟ اینها همه اش مال پدر فاطمه بود.
این مردانگی بود که تو کردی؟ اوّل کاری که کردی، پا بر روی فاطمه گذاشتی که یک باغ و چند قطعه زمین را از او گرفتی.اینها این کار را برای کوبیدن حضرت امیر علیه السلام کردند و بی بی هم به خاطر حضرت امیر علیه السلام به مسجد آمد. می خواهم بگویم: اگر هم به خاطر فدک می آمد حقّ بود، نه اینکه حقّ نبود؛ امّا به خاطر فدک و برای حقّ خودش نبود، بلکه به خاطر آن هدفی بود که آنها این باغ ها و این ملک ها و خمس را به خاطر آن، به او ندادند و از او گرفتند.بی بی به خاطر آن هدف به مسجد آمد تا برای همگان روشن کند که اینها چه می گویند و چگونه آدمی هستند و حقّ با کیست؟
گریه زهرا علیها السلام
متأسفانه آنچه که در تاریخ برای ما به یادگار گذاشتند، خیلی تلخ است و آن این است که بی بی آمد و در مجلس گریه کرد. تاریخ می گوید: «ثمّ أَنَّت انَّةً أَجْهَشَ القوُمُ لَها بِالبُکاءِ فَارْتَجَّ المَجلسُ ثُمَّ امهَلَتْ حَتّی سَکنَتْ فَورَتُهُم»؛[17] آن قدر به خاطر آمدن بی بی و گریه او در مسجد صدای گریه بلند بود. که بی بی سکوت کرد تا آن شدّت گریه ها و صداها بخوابد و بتواند حرف بزند، ولی متأسفانه بی بی هر چه حرف زد، یک مرد پیدا نشد، بلند شود و بگوید این فاطمه است. این خیلی درد است که این همه رجال اسلام مانند قیس بن سعد بن عباده، مانند سعد بن عباده و بزرگان انصار حضور داشتند و در مقابل خطبه بی بی، یک نفر نگفت: فاطمه علیها السلام راست می گوید.
خطاب زهرا علیها السلام
بی بی حتّی در این خطبه خطاب مخصوص به انصار کرده و فرمود: «ایها بنی قَیلَة[18] أُهضَمُ تُراثَ ابی وَ انتُم بِمَرْأی مِنّی وَ مَسمَعٍ وَ مُنتَدی وَ مَجمَعٍ»؛[19] ای انصار! آیا جلو چشم شما ارث مرا ببردند و بخورند، و شما می بینید و می شنوید و در جلسات و مجمع شما این گفته می شود و اخبارش به خوبی به شما می رسد و باز هم خاموش نشسته اید؟ آیا شما نیرو ندارید و نمی توانید از من دفاع کنید؟ «ما هَذِهِ الغَمِیزَهُ فِی حَقّی و السِّنَةُ عَن ظُلَامَتِی»؛ این چه چشم پوشی است که در حقّ من کردید؟ چرا در ستمی که بر من شده خوابتان گرفت؟ چرا سکوت کردید؟ این چه تغافلی است که در برابر ستم بر من، از خود نشان می دهید؟ بی بی باز جواب نشنید و فرمود: «أَلَا وَ قَدْ قُلتُ مَا قُلْتُ عَلی مَعْرِفَهٍ مِنِّی بِالْخَذْلَهِ الّتی خَامَرَتْکمْ»؛ بدانید! من حرف هایی را که باید به شما می گفتم، گفتم. من این حرف ها را برای شما زدم، نه اینکه شما را نشناخته بودم؛ شما را شناخته بودم «و لکنَّها فَیضَةُ النَّفسِ و نَفَثَهُ الغَیظ»؛ لکن چون قلبم پر از اندوه بود، کمی از غم های درونم بیرون ریخت و اندوه دلم خارج شد تا با شما اتمام حجت کنم.
تاریخ می نویسد: ابوبکر بعد از این خطبه یک سخنرانی کرد- آدمی که حجت ندارد، می دانید اسلحه اش چیست؟ اسلحه اش بَد دهانی و فحش است- یک خطبه ای خواند و به امیر المؤمنین علیه السلام جسارت کرد و حرف بدی زد. تاریخ می نویسد:
در اینجا فقط یک نفر در مقابل خطبه فحاشی او اعتراض کرد و آن هم ام سلمه بود.ایشان گفت: «أفاطمة یقال هذا»[20]؛ آیا این حرف ها را به فاطمه می گویند؟! دیگر کسی سخنی نگفت.
حالا شما فرض کنید، بی بی از این مجلس برگردد، چطور می شود؟ خودش فرمود: «خَرَجتُ کاظِمَهً وَعُدتُ راغِمَةً»؛[21] در حالی که خشمم را فرو می بردم رفتم و با رغم انف برگشتم. «حتّی قطعتنی مهاجره وصلها»؛[22] گویا مهاجرین با من فامیل نبودند و صله رحم نداشتند و انصار اصلًا مرا نمی شناختند، انصار حقّ مرا نادیده گرفتند. امّا تاریخ این را برای ما نگه داشته است. تاریخ قضاوت می کند، روزگار می گذرد و یک عده می آیند و مطالعه می کنند، دقّت می کنند، قضاوت می کنند و می نویسند.
مراجعت زهرا علیها السلام
آنچه که به نظر بنده مهم است، یکی این مسئله است که در این ماجرا فقط فدک نبود، بلکه اموال دیگری را که مربوط به رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، همه را مصادره کردند.مسئله دیگر اینکه بی بی برای فدک و به نام فدک به میدان نیامد، بلکه به نام ولایت و برای دفاع از حضرت امیر علیه السلام به میدان آمد و حرف هایش را زد. تاریخ می نویسد که امیرالمؤمنین علیه السلام در خانه نشسته بود و «یتَطَلَّعُ طُلُوعَهَا»؛[23] منتظر آمدن بی بی بود، منتظر بود بی بی طلوع کند، از در وارد بشود. امّا می نویسند: وقتی که بی بی وارد شد، عقده اش در خانه باز شد. انسانی که کسی از او یاری نمی کند و حرفش بی جواب می ماند، اگر یک نفر پیدا کند و نسبت به او رویش باز باشد، درد دل را پیش او خواهد گفت. فلذا نوشته اند که تا از در وارد شد، تمام عقده ها را برای امیر المؤمنین علیه السلام گشود؛ «یا ابْنَ أبِی طَالِبٍ اشْتَمَلْتَ شَمْلَةَ الجنین»؛[24] پسر ابو طالب! مانند جنین زانو به بغل گرفته ای! این البته جسارت نیست، بعضی ها خیال می کنند که در اینجا چون بی بی «یا امیرالمؤمنین» نگفته جسارت است، ولی ظاهر این است که بی بی می خواهد بگوید: تو پسر ابو طالبی، پدرت یادت نرود، پدرت در راه پیغمبر بسیار فداکاری کرد و بسیار شجاع و نترس بود. می خواهد حضرت امیر علیه السلام را تحریک کند.
می فرماید: «یابَن ابی طالبٍ اشْتَمَلْتَ شَمْلَةَ الجَنینَ [25]»؛ مانند جنین، زانو به بغل گرفته ای و مانند اشخاص متّهم در خانه نشسته ای «هذا ابنُ ابی قُحافَةَ یبتَزُّنی نِحلَةَ ابی [26]»؛ ابوبکر پسر ابو قحافه فدک مرا غصب کرده و در مقابل احتجاجات من این طور با من حرف زد. «لَیتَنِی مِتُّ قَبْلَ هنیئتی و دون ذلتی [27]»؛ ای کاش قبل از امروز می مُردم و چنین ذلتی را نمی دیدم. «وَیلای فِی کلِّ شَارِقٍ وَیلَای فی کلِّ غاربٍ [28]»؛ وای بر من در هر طلوع آفتاب و وای بر من در هر غروب آفتاب. وقتی که زهرا علیها السلام به اینجا رسید، در تاریخ نوشته اند: امیرالمؤمنین علیه السلام یک جواب داد و فرمود: «بَل الْوَیلُ لِشَانِئک [29]»؛ وای بر دشمنان شما؛ خانم! چرا گفتی وای بر من؟ ویل مال شما نیست، مال دشمنان شماست، «یا ابنة الصفوة و بقیة النبوه»؛ ای یادگار پیغمبر و بقیه نبوت! به گمانم این شیواترین تعبیری بود که علی علیه السلام از بی بی کرد و فرمود: «یا ابنة الصفوة وبقیة النبوة»؛ ای یادگار پیغمبر و بقیه نبوت! چرا این طور ناراحتی؟ یک مقدار از ناراحتیت کم کن. (به قول ما دنیا می گذرد) «فَرِزْقُک مَضْمُونٌ و کفِیلُک مأمونٌ وَما اعِدَّ لَک افضَلُ مِمّا قُطِعَ عَنک فَاحتَسبِی اللَّهَ».[30] تا حضرت گفت فاحتسبی اللَّه، بی بی گفت:«حَسبی اللَّه و أمسَکت».[31]
مظلومیت و تحمل زهرا علیها السلام
من تا به حال، به یادم نمی آید که یک نقل تاریخی و حدیثی را دیده باشم که بی بی در این هفتاد و پنج روز یا نود و پنج روز ابراز خستگی یا درد و رنج کند. کامل بهائی هم از مقداد و هم از عقیل نقل می کند که این دو بزرگوار گفتند: فاطمه علیها السلام را که در قبر می گذاشتیم، هنوز از پشتش خون می آمد.[32] نظّام از علمای اهل سنّت است و شهرستانی در ملل و نحل از او نقلی دارد که «عمر بر شکم فاطمه علیها السلام زد تا جنین از آن سقط شد[33]» و مرحوم شیخ در تلخیص الشافی آورده است که: «المشهور الذی لاخلاف فیه بین الشیعة أنّ عمر ضرب علی بطن فاطمة حتی أسقطت».[34]
خلاصه اینکه اینها آنچه که می خواستند از رسول خدا انتقام بگیرند، از امیر المؤمنین علیه السلام انتقام گرفتند. رسول خدا هم خودش تا دم مرگ و تا آخرین نفس ها در مصیبت فرزندانش می سوخت. این را نقل کنم و خاتمه بدهم. روایت است که رسول خدا در بستر افتاده بود، امیر المؤمنین علیه السلام از در وارد شد، رسول خدا او را صدا زد و فرمود: علی بیا! علی آمد. حضرت دست امیرالمؤمنین علیه السلام را گرفت و روی سینه اش گذاشت؛ چون تب رسول خدا خیلی زیاد بود. فاطمه زهرا علیها السلام وارد شد، حضرت صدا زد و فرمود: دخترم بیا! فاطمه آمد. حضرت در مقابل دیدگان حضار دست فاطمه را گرفت و در دست امیرالمؤمنین علیه السلام گذاشت و فرمود: یا علی! این امانت من است. بعد فرمود: خوب از آن، نگهداری خواهی کرد.[35]
ذکر مصیبت
همه اهل بیت علیهم السلام در راه هدف پیامبر شهید شدند و مصیبت ها را در دنیا تحمّل کردند. امیر المؤمنین علیه السلام، فاطمه زهرا علیها السلام، امام حسن علیه السلام، امام حسین علیه السلام و زینب علیها السلامهمه متحمل مصیبت های زیادی شدند. به قول امام امت، خانه محقر امیر المؤمنین علیه السلام خانه ای بود که هر کس در آن زندگی کرد، انقلابی زندگی کرد و انقلابی هم از دنیا رفت. حتی تشییع جنازه هم نداشتند. در تشییع جنازه امیرالمؤمنین علیه السلام چهار - پنج نفر بیشتر نبودند. در تشییع جنازه حضرت فاطمه زهرا علیها السلام به استثنای امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و زینب علیها السلام ظاهراً بیش از هفت نفر حضور نداشتند و آن حضرت را در دل شب دفن کردند. امام حسن را هم که تشییع کردند، آن طور شد. امام حسین هم که به جای تشییع جنازه، اسب بر روی بدنش دواندند.[36] آنچه که عرب می خواست از پیامبر انتقام بگیرد، از علی علیه السلام و فرزندانش گرفت. به قول امام سجاد علیه السلام که در آن خطبه فرمود: اگر پیامبر صلی الله علیه و آله وصیت می کرد که فرزندان مرا اذیت کنید، بیش از این اذیت نمی کردند و آنها هر چه می توانستند اهل بیت را اذیت کردند.[37]
خدایا تو را قسم می دهیم به حقّ رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام و امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و نه امام از فرزندان امام حسین علیه السلام، قلب های ما را با نور معرفت خود و معرفت محمد و آل محمد منور بفرما.و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته. [38]
پی نوشت ها:
[1] . تاریخ سخنرانى 5/ 9/ 1371.
[2] . الاحتجاج، ج 1، ص 98، خطبه حضرت زهرا علیها السلام.
[3] . این سخن در میان عده اى از طلاب غیر ایرانى ارائه شده است.
[4] . ارشاد القلوب، ج 2، ص 232، فصل فى حبه والتوعد على بغضه.
[5] . الاحتجاج، ج 1، ص 98.
[6] . نمل/ 16.
[7] . صحیح بخارى، ج 5، ص 39.
[8] . حشر/ 7.
[9] . ر. ک: مالکیت خصوصى در اسلام، ص 284 و 285؛ مکاتیب الرسول، ج 2، ص 492 و 493.
[10] . ن. ک: معجم البلدان، ج 2، ص 84؛ صحیح بخارى، ج 4، ص 11؛ شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 160.
[11] . بحار الأنوار، ج 48، ص 157، باب 6؛ الکافى، ج 1، ص 543.
[12] . الطرائف، ص 392، غصب فدک فاطمه.
[13] . اسراء/ 26.
[14] . الطرائف، ص 392، غصب فدک فاطمه.
[15] . الطرائف، ص 392( به نقل از سمهودى)؛ مالکیت خصوصى در اسلام به نقل از التراتیب الاداریة، ص 193.
[16] . الکافى، ج 7، ص 48؛ الفقیه، ج 4، ص 244.
[17] . الطرائف، ج 1، ص 264، فیما جرى على فاطمه علیها السلام ....
[18] .« قیله» زن با شخصیّت و شرافتمندى بود که نسب قبایل انصار را به او منتهى مى کنند و مراد در اینجا ازبنى قیله همان انصار هستند.
[19] . الاحتجاج، ج 1، ص 103؛ بحارالأنوار، ج 29، 226.
[20] . الطرائف، ج 1، ص 264، فیما جرى على فاطمه علیها السلام ....
[21] . الاحتجاج، ج 1، ص 107.
[22] . همان؛ بحار الأنوار، ج 43، ص 148 باب 6؛ حتى مَنَعتنی الْقیْلَةُ نَصْرَها والُمهاجِرَةُ وصلها.
[23] . الاحتجاج، ج 1، ص 107؛ احتجاج فاطمة الزهرا علیها السلام؛ بحارالأنوار، ج 29، ص 234.
[24] . همان.
[25] . همان.
[26] . همان.
[27] . همان.
[28] . همان.
[29] . همان.
[30] . الاحتجاج، ج 1، ص 108.
[31] . همان.
[32] . ظلامة الزهراء، ص 129 و 130 به نقل از کامل بهائى، ج 1، ص 304.
[33] . الملل والنحل، ج 1، ص 52؛ ظلامة الزهراء، ص 114 و 115.
[34] . تلخیص الشافی، ج 3، ص 156.
[35] . بحارالأنوار، ج 22، ص 484.
[36] . نفس المهموم، ص 381.
[37] . همان، ص 469.
[38] احمدى میانجى، محمدمهدى، به سوى نور(مجموعه سخنرانى هاى فقیه اخلاقى آیت الله على احمدى میانجى)، 3جلد، دار الحدیث - قم، چاپ: دوم، 1390 ه.ش.