به اعتراف دانشمندان فریقین در تفسیر آیه مباهله روایات متواتری وجود دارد که اهل بیت عصمت وطهارت وحضرت فاطمه زهرا(س) مصداق آن میباشند.
آیه مباهله بر صداقت و عصمت گفتاری و رفتاری اصحاب کساء علیهمالسلام دلالت دارد.
به اعتراف دانشمندان فریقین، روایات متواتری وجود دارند که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم به جای «انفسنا»، حضرت علی علیهالسلام را و به جای «نسائنا»، حضرت فاطمه علیهاالسلام را و به جای «ابنائنا» حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهماالسلام را برای مباهله با نصارای نجران به عنوان گواه نبوّت از میان همه امّت به همراه بردند.
برخی از دانشمندان اهل سنّت این امر را متفّقٌ علیه و برخی دیگر اجماعی میدانند. روایات مباهله با بیش از 51 طریق متفاوت از 37 تن از بزرگان دین روایت شدهاند. برخی دانشمندان اهل سنّت شبهاتی را نیز مطرح کردهاند، اما این شبهات هیچ پایگاه علمی ندارند.
در منابع تفسیری و روایی فریقین، بسیاری از آیات قرآنی در شأن و منزلت رفیع امّ ابیها،(2) سرور همه زنان عالم،(3) پاره تن پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم(4) و کوثر قرآن،(5) حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام به چشم میخورند. تنها در منابع تفسیری و روایی اهل سنّت، بیش از 135 آیه در 49 سوره درباره حضرت ایشان آمده و دو سوره کامل در شأن آن بانوی دو جهان نازل گشته اند؛ سورههای دهر و کوثر. این تعداد غیر از آیاتی هستند که در منابع شیعه در شأن حضرت زهرا علیهاالسلام ذکر شدهاند. این آیات را میتوان در چهار دسته تقسیم نمود: 1. سبب نزول؛ 2. شأن نزول؛ 3. جری و اطباق؛ 4. بطن.
برخی آیات طبق قاعده «جری و اطباق» در شأن حضرت فاطمه علیهاالسلام آمده و همچنین برخی آیات بطنا در شأن آن حضرت هستند؛ همچون آیه «مرج البحرین».(6) صدها آیه قرآنی و نیز روایات تفسیری در ذیل آیات در منابع فریقین بر عصمت و طهارت، صداقت، ایثار و اخلاص و دیگر کمالات معنوی حضرت زهرا علیهاالسلام دلالت دارند، اما متأسفانه شخصیت ایشان ناشناخته مانده است؛ شخصیتی که حجتی بر حجتهای خداوند است، محبت و دوستی او طبق دستور خداوند بر همه واجب بوده، رضای او رضای خدا و غضب او غضب خداست؛ همو که مرکز رسالت و امامت و ولایت است. اما چه شد که پس از رحلت جانسوز پدرش، تنها چند ماه زنده ماند و در عالم شباب، همراه با کوهی از مصیبت ها و آلام به درجه شهادت نایل گردید؟
به راستی، قلم طاقت نوشتن آن همه مظالم وارد شده بر این وجود نازنین را ندارد و بررسی ابعاد گوناگون شخصیتی ایشان فراتر از حد کتابهاست. در این مقاله، به اختصار، از بین دهها آیه نازل شده در شأن آن حضرت، تنها آیه مباهله را از دیدگاه اهل سنّت مورد بررسی قرار میدهیم:
آیه مباهله
«فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ» (آل عمران: 61)؛ پس هر کس درباره عیسی، پس از آنکه به آگاهی رسیدهای، با تو مجادله کرد، بگو: بیایید تا ما فرزندانمان و شما فرزندانتان را، و زنانمان را و زنانتان را و نفسهایمان و نفسهایتان را حاضر آوریم، آنگاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان بفرستیم.
مفهوم «مباهله»
«مباهله» نفرین کردن دو فرد یا دو گروه بر علیه یکدیگر در یک امر مذهبی است که با تضرّع از خدا میخواهند دروغگو را رسوا سازد. گروهی از نصارای نجران به حضور پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و درباره حضرت عیسی علیهالسلام گفتوگو کردند و قرار شد فردای آن روز مباهله صورت گیرد. به نقل همه اهل سنّت، روز بعد پیامبر به جای «انفسنا»حضرت علی علیهالسلام را و به جای «نسائنا» حضرت فاطمه علیهاالسلام را و به جای «ابنائنا»حسنین علیهماالسلام را برای مباهله به عنوان گواه نبوّت از بین همه امّت به همراه بردند. این عمل پیامبر گواه بزرگی بر صداقت و عصمت فاطمه زهرا علیهاالسلام است.
«مباهله» در لغت
جوهری (م 393 ه) درباره واژه «مباهله» مینویسد: «مباهله» یعنی: به همدیگر لعن و نفرین کردن. «ابتهال» به معنای تضرّع و زاریکردن است و در قول خداوند گفته میشود: «ثُمَّ نبتهل» یعنی: خالصانه دعا کنیم.(7)
ابن فارس (م 395 ه) میگوید: «بهل» به سه معنا آمده است:
اول. به معنای تخلیه و آزادکردن؛
دوم. نوعی دعاست؛
سوم. کمبود آب را گویند.
معنای دوم، تضرّع و ملتمسانه و عاجزانه دعا کردن است. واژه «مباهله» نیز به همین معنا میباشد؛ زیرا دو نفر که مباهله میکنند، هر کدام به طرف مقابل نفرین میکند و درخواست عذاب و بلا مینماید. در قرآن «ثُمَّ نبتهل ...» به همین معنا آمده است.(8)
«مباهله» در اصطلاح
«به معنی نفرین کردن دو نفر به یک دیگر است، به این ترتیب که افرادی که با هم گفتوگو درباره یک مسئله مهم مذهبی دارند، یک جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرّع کنند و از او بخواهند که دروغگو را رسوا سازد و مجازات کند.»(9)
شأن نزول آیه مباهله
1. علباء بن احمد الیشکری روایت کرده است: هنگامی که آیه مباهله «قُل تَعالوا نَدعُ اَبناءَنا و اَبناءَکم و نِساءَنا و نِساءَکم» نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، حضرت علی، فاطمه، حسن و حسین علیهمالسلام را به حضور طلبید و از سوی دیگر، یهودیان را به مباهله دعوت کرد. جوانی از یهود که از پیشنهاد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اطلاع یافت، خطاب به یهودیان گفت: وای بر شما! مگر گذشته را فراموش کرده اید که برادران شما به صورت میمون و خوک مسخ شدند؟ از مباهله خودداری کنید که سرانجام شما منتهی به سرانجام آنان خواهد شد.(10)
2. جابر بن عبداللّه روایت کرده که آیه مباهله «قل تعالوا ...» درباره حضرت علی، فاطمه، حسن و حسین علیهمالسلام نازل شده است. جابر بن عبداللّه میگوید: مراد از «انفسنا و انفسکم» رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت علی علیهالسلام هستند و مراد از «ابناءنا» امام حسن و حسین علیهماالسلام و مراد از «نساءنا» حضرت فاطمه علیهاالسلام .(11)
3. سعد بن ابی وقاص روایت میکند: هنگامی که آیه «قل تَعالوا نَدعُ اَبناءَنا و اَبناءکم»نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حضرت علی، فاطمه، حسن و حسین علیهمالسلام را به حضور طلبید، سپس فرمود: «اللّهمَّ هؤلاءِ اَهلی»؛(12) پروردگارا اینان اهل بیت من هستند.
این سه روایت به شأن نزول آیه «مباهله» در حق اصحاب کساء تصریح دارند.
امام فخر رازی در تفسیر معروفش روایتی آورده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از منزل خارج شد و بر شانه مبارکش جامعهای از موی سیاه بود، حسین را بر دوش (یا در آغوش) خود داشت و دست حسن را گرفته بود و فاطمه پشت سر ایشان و علی پشت سر فاطمه به طرف محل مباهله به راه افتادند. پیامبر به عزیزانش فرمود: هر گاه من دعا کردم، شما آمین بگویید.
هنگامی که اسقف نجران این منظره باشکوه را دید، گفت: «انّی لَاَری وجوها لو سألوا اللّهَ اَن یُزیلَ جبلاً مِن مکانِه لاَزاله بِها فلا تُباهلوا فتُهلِکوا و لایَبقی علی وجهِ الارضِ نصرانیٌّ الی یومِ القیامةِ»؛ من چهره هایی را میبینم که اگر از خدا بخواهند کوه را از جا برکند، خدا این کار را خواهد کرد. ای نصارا! با این مرد مباهله نکنید، وگرنه هلاک میشوید و تا قیامت یک نفر نصرانی در روی زمین باقی نخواهد ماند.
آن حضرت فرمود: «سوگند به خدایی که جانم در قبضه قدرت اوست، اگر اینان مباهله میکردند، هلاکت بر آنها مقدّر شده بود و برخی به صورت میمون و برخی به صورت خوک مسخ میشدند و آتشی در بیابان آنها برافروخته میشد که نجران با تمامی اهلش، حتی پرندگان بر بالای درختان، نیز ریشه کن میشدند و هیچ چیز مانع نزول بلا بر نصارا نمیشد و همگی نابود میگردیدند.(13)
آیه مباهله از دیدگاه دانشمندان اهل سنّت
اصل این قضیه که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از بین همه امّت تنها حضرت علی علیهالسلام را در جای «انفسنا» و حضرت فاطمه علیهاالسلام را در جای «نساءنا» و حضرات حسنین علیهماالسلام رادر جای «اَبناءَنا» برای مباهله انتخاب کرد، متفقٌ علیه بین اهل تفسیر و حدیث است؛ چنانکه برخی از مفسّران اهل سنّت همچون امام فخر رازی (م 604 ق)(14) و نظام الدین نیشابوری (م 728 ق) به این موضوع تصریح نموده اند. نیشابوری سپس اضافه میکند که «مراد از «انفسنا» علی است و اهل تفسیر و حدیث بر این دیدگاه اجماع نمودهاند.»(15)
امام ابوبکر جصّاص (م 370 ق) میگوید: «راویان تاریخ و ناقلان آثار و اخبار هیچگونه اختلافی ندارند در اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در روز مباهله در حالی که دست حسن و حسین را به دست داشت و علی و فاطمه همراهش بودند، برای مباهله با نصارا حاضر شد و مسیحیان نجران را به مباهله دعوت کرد.»(16)
حاکم نیشابوری (م 405 ق) ادعای تواتر کرده و گفته است: «قد تواترت الاخبارُ فی التفاسیرِ عن عبداللّه بن عبّاس و غیرِه اَنّ رسولَ اللّه صلی الله علیه و آله و سلم اَخَذ یومَ المباهلةِ بیدِ علیٍّ و الحسنِ والحسینِ و جعلوا فاطمةَ ورائَهم ثُمّ قال بهولاءِ: اَبنائَنا و اَنفُسنا و نِسائَنا.»(17)
زمخشری (م 538 ق) میگوید: «لا دلیلَ اقوی مِن هذا علی فضلِ اصحابِ الکساءِ و هم علیٌّ و فاطمةُ والحسنانِ»؛(18) هیچ دلیل و مدرکی قویتر و مهمتر از آیه مباهله بر فضل و برتری اصحاب کساء موجود نیست و اصحاب کساء علی، فاطمه، حسن و حسین میباشند.
برخی دیگر از دانشمندان اهل سنّت بر صحّت این روایات تصریح نموده اند؛ همچون ابن تیمیه (م 728 ق)؛(19) ابن کثیر (م 774 ق)،(20) ابن یاسین،(21) محمّد بن سوره (م 279 ق)،(22) عبدالرزاق المهدی(23) و حاکم نیشابوری.(24)
آیه «مباهله» بر عظمت و صداقت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام و مقام بلند آن بانوی نمونه دو جهان دلالت دارد. آلوسی (م 1270 ق)(25) بر شهرت این روایت اعتراف و تصریح نموده است. او میگوید: «و دلالتُها علی فضلِ آلِ اللّهِ و رسوله ممّا لایمتری فیها مؤمنٌ والنصب جازمُ الایمان»؛(26) دلالت آیه بر فضیلت آل پیامبر، که آل اللّه میباشند، و فضیلت آل رسول از اموری است که قابل تردید برای هیچ مؤمنی نیست و نصب (دشمنی و عداوت با خاندان پیامبر) ایمان را از بین میبرد.
عظمت بین ظیر حضرت فاطمه علیهاالسلام
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به جای «نساءنا» (که کلمه جمع است و حداقل آن سه نفر است) تنها حضرت فاطمه علیهاالسلام را برای مباهله همراه برد، و حال آنکه در آن زمان، چندین تن از امّهات المؤمنین حضور داشتند، ولی آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم هیچ کدام از زنهای خود را برای مباهله نبرد؛ زیرا در مباهله، نبوّت آن جناب زیر سؤال بود. او باید کسانی را به همراه میبرد که اگر نبی نباشند، شریک کار رسالت و نبوّت او باشند، و حضرت فاطمه علیهاالسلام چنین بود. در مباهله قرار بود دروغگویان رسوا شوند. بنابراین، اگر پیامبر کسی را میبرد که در عمر خود دروغ گفته باشد، دیگر او نمیتوانست بر دروغگویان لعنت بفرستد؛ زیرا خودش از اول دروغ گفته است. از اینجا عصمت حضرت فاطمه علیهاالسلام معلوم میشود که او هیچ دروغی در زندگی نداشته و مصداق اکمل و اتم صداقت است. این شأن و عظمت فوقالعاده زهرای مرضیه علیهاالسلام را میرساند. این عظمت حضرت فاطمه علیهاالسلام را اسقف نجران هم در همان جا به قوم خود اعلام نمود: «اِنّی لأری وُجوها لو سألُوا اللّهَ اَن یُزیل جبلاً مِن مکانِه لازَاله بِها فلا تُباهلوا فتُهلِکوا ولایَبقی علیِ وجهِ الارضِ نصرانیٌّ الی یومِ القیامةِ.»(27)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه زهرا علیهاالسلام را به عنوان گواه نبوّت و رسالت برای مباهله به همراه برد و پیش از آنکه به میدان بروند، حضرت علی، فاطمه و حسنین علیهمالسلام را جمع نمود و فرمود: «الّلهمَّ هؤلاءِ اَهلی»؛(28) خدایا، اینها اهل بیت من هستند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در اینجا اهل بیت حقیقی خودش را به امّت معرفی نمود، به ویژه آنکه از میان زنها فقط حضرت فاطمه علیهاالسلام است که مصداق حقیقی «نساءنا» را دارد.
در برخی تفاسیر اهل سنّت، در ادامه حدیث مزبور، عبارتی جالب آمده است: «در آن هنگام، جبرئیل آمد و گفت: "یا محمّد! اَنَا مِن اَهلِکم؟" چه باشد یا محمّد، اگر مرا بپذیری و در شمار اهل بیت خویش آری؟ رسول گفت: یا جبرئیل "و انتَ مِنّا." آنگاه جبرئیل بازگشت و در آسمانها مینازید و فخر میکرد و میگفت: "مَن مِثلی؟ و اَنَا فیِ السماءِ طاووسُ الملائکةِ و فِی الارضِ مِن اهلَ بیتِ محمّد"؛ یعنی چون من کیست که در آسمان، رئیس فرشتگانم و در زمین، اهل بیت محمّد خاتم پیغمبرانم؟»(29)
راویان روایات مباهله
این روایت با بیش از 51 طرق(30) از 37 تن از صحابه و تابعین و نیز از اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام نقل شده است؛ از جمله از:
1. امام علی علیهالسلام ؛(31)
2. امام حسن علیهالسلام ؛(32)
3. امام علی بن حسین علیهالسلام ؛(33)
4. ابی جعفر محمّد بن علی الباقر علیهالسلام ؛(34)
5. امام ابی عبداللّه جعفر بن محمّد الصادق علیهالسلام ؛(35)
6. امام موسی بن جعفر علیهالسلام .(36)
از صحابه، تابعین و بزرگانی همچون:
7. ابن عبّاس؛(37)
8. جابر بن عبداللّه؛(38)
9. سعد بن ابی وقاص؛(39)
10. حذیفة بن یمان؛(40)
11. ابی رافع غلام پیامبر؛(41)
12. عثمان بن عفّان؛(42)
13. طلحة بن عبداللّه؛(43)
14. زبیر بن العوام؛(44)
15. عبدالرحمن بن عوف؛(45)
16. براء بن عازب؛(46)
17. انس بن مالک؛(47)
18. بکر بن مسمار؛(48)
19. منکدر بن عبداللّه از پدرش؛(49)
20. حسن بصری؛(50)
21. قتاده؛(51)
22. سدّی؛(52)
23. ابن زید؛(53)
24. علباء بن احمر الیشکری؛(54)
25. زید بن علی؛(55)
26. شعبی؛(56)
27. یحیی بن یعمر؛(57)
28. مجاهد بن جبر مکّی؛(58)
29. شهر بن حوشب؛(59)
30. ابی طفیل عامر بن واثله؛(60)
31. جریر بن عبداللّه سجستانی؛(61)
32. ابی اویس مدنی؛(62)
33. عمرو بن سعید بن معاذ؛(63)
34. ابی البختری؛(64)
35. ابی سعید؛(65)
36. سلمة بن عبد یشوع از پدرش؛(66)
37. عامر بن سعد.(67)
احتجاج به آیه مباهله
1.امام علی علیهالسلام در روز «شوری»، از آیه «مباهله» در حق خود بر حاضران استدلال نمود و بدان احتجاج فرمود.(68)
2. عامر بن سعد بن ابی وقاص از پدرش روایت کرده است: «در یکی از روزها، معاویة بن ابی سفیان به سعد دستور داد تا به علی ناسزا بگوید! سعد ازدستور او سرپیچی کرد. معاویه از وی پرسید: به چه سبب است که علی را آماج ناسزا و دشنام نمیسازی؟ سعد گفت: به خاطر آن است که سه خصلت از رسول خدا در شأن علی شنیدم که با توجه به آنها، هیچگاه به سبّ و دشنام آن حضرت اقدام نمیکنم، و هرگاه یکی از آنها برای من بود، بهتر از شتران سرخ مو که در اختیار من باشد، به شمار میآوردم ...:3. هنگامی که آیه مباهله «قُل تعالوا ندعُ اَبناءنا و ابناءکم» نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم علی، فاطمه، حسن و حسین علیهمالسلام را به حضور طلبید و فرمود: «اللهمّ هؤلاءِ اَهلی.»(69)
3. امام موسی کاظم علیهالسلام در پاسخ به اعتراض هارون الرشید، به آیه مباهله احتجاج فرمود.(70)
دیدگاه مخالفان
1. دیدگاه ابن تیمیه: ابن تیمیه (م 728 ق) اصل قضیه به همراه بردن حضرت علی، فاطمه و حسنین علیهمالسلام را برای مباهله میپذیرد و آن را یک حدیث صحیح میداند، اما میگوید: اینها را به خاطر اقربیت برای مباهله برد؛ زیرا اینها قریب ترین افراد نسبت به رسول خدا از غیر بودند.(71)
نقد و بررسی: اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میخواست آنان را به خاطر اقربیت برای مباهله به همراه ببرد، میبایست به جای «انفسنا»، دستکم سه نفر از اقربای خودش ببرد. به عقیده اهل سنّت، پیامبر داماد دیگری هم داشت. همینطور به جای «نساءنا» میتوانست ازواج دیگرش را به همراه ببرد، نه اینکه تنها بر فاطمه علیهاالسلام اکتفا نماید؛ زیرا «نساءنا» جمع است و دستکم سه نفر را میطلبد. با وجود این اقتضا در آیه، پیامبر تنها حضرت فاطمه علیهاالسلام را به همراه برد، در حالی که از کلمه «نساءنا» زن قریب به ذهن است، نه دختر.
همین طور عبّاس از حضرت علی علیهالسلام به پیامبر نزدیکتر بود؛ زیرا عموی آن حضرت بود و با وجود اقربیّت عبّاس، پیامبر او را رها کرد و تنها حضرت علی علیهالسلام را با خود برد و این دلیل بر بطلان نظر ابن تیمیه است. پیامبر به خاطر مقام و عظمت معنوی، آنان را انتخاب کرد، نه به خاطر نسب.
2. دیدگاه عبده: محمّد عبده میگوید: احادیث و روایات اتفاق دارند بر اینکه پیامبر برای مباهله، علی و فاطمه و دو پسر آنان را انتخاب کرد و کلمه «نسائنا» در آیه بر «فاطمه» و کلمه «انفسنا» بر «علی» حمل شده است. البته مستند این روایات و منبع آن شیعیان است و هدف آنها از اینگونه روایات روشن است. بعد از جعل آن روایات، تا آنجا که توانستند، کوشش کردند آنها را در بین مسلمانان ترویج کنند و به حدی در این کار موفق شدند که حتی توانستند در بین اهل سنّت هم رواجش دهند. ولی جعل کنندگان این احادیث نتوانستند قصه جعلی خود را، که همان مضمون روایات جعلی است، با آیه مباهله تطبیق دهند؛ برای اینکه در آیه، کلمه «نسائنا» آمده و این کلمه جمع است و هیچ عربی این کلمه را در مورد یک زن اطلاق نمیکند؛ آن هم زنی که دختر خود گوینده باشد، آن هم گویندهای که خود زنان متعدد دارد.(72)
نقد و بررسی: عبده با کمال بیانصافی، مصادر این روایات را شیعه ذکر کرده است، و حال آنکه بسیاری از مفسّران و محدّثان اهل سنّت این روایت را در کتب تفسیری و حدیثی خود ذکر نموده و آن را قبول کرده اند؛ همچون: امام احمد بن حنبل (م 241 ق)،(73) امام مسلم (م 273 ق)،(74) محمّد بن سوره (م 279 ق)،(75) طبری (م 310 ق)،(76) ابن ابی حاتم (م 375 ق)،(77) ابوالفرج اصبهانی (م 356 ق)،(78) امام ابوبکر جصّاص (م 370 ق)،(79) سمرقندی (م 375 ق)،(80) حاکم نیشابوری (م 405 ق)،(81) ثعلبی (م 427 ق)،(82) ماوردی (م 450 ق)،(83) بیهقی (م 458 ق)،(84) واحدی (م 468 ق)،(85) حاکم حسکانی (م471 ق)،(86) امام بغوی (م 516 ق)،(87) زمخشری (م 538 ق)،(88) ابن قیّم الجوزیه،(89) ابن جوزی (م 597 ق)،(90) فخر رازی (م 604 ق)،(91) قرطبی (م 671 ق)،(92) محبّ طبری (م 694 ق)،(93) نسفی (م 710 ق)،(94) امام خازن (م 725 ق)،(95) نظام الدین نیشابوری (م 728 ق)،(96) ابن تیمیه (م 728 ق)،(97) عبدالوهّاب مصری (م 733 ق)،(98) ابن حیّان اندلسی (م 745 ق)،(99) ذهبی (م 748 ق)،(100) ابن کثیر (م 744 ق)،(101) بیضاوی (م 791 ق)،(102) ابن حجر عسقلانی (م 852 ق)،(103) سیوطی (م 911 ق)،(104) ابن حجر هیثمی (م 973 ق)،(105) ابی سعود (م 982 ق)،(106) محمّد علی صابونی (م 997 ق)،(107) بروسوی (م 1137 ق)،(108) عجلی (م 1204 ق)،(109) احمد بن محمّد بن عجیبه (م 1244 ق)،(110) آلوسی (م 1270 ق)،(111) قاسمی،(112) شوکانی (م 1250 ق)،(113) طنطاوی جوهری،(114) میبدی،(115) حکمت بن یاسین،(116) سعید حوی،(117) سید طنطاوی مفتی مصر،(118) حسن المنصوری،(119) نیاز قاری،(120) عبدالقادر آل عقده،(121) ابوبکر جزائری،(122) سلیمان قندوزی حنفی،(123) و بسیاری دیگر از اهل تفسیر و حدیث که این روایات را با بیش از 51 طریق متفاوت از صحابه و تابعین آوردهاند که همه از بزرگان اهل سنّت هستند. هیچکدام از مفسّران، محدّثان، مورّخان و رجالیان اهل سنّت نسبت جعل به این روایت نداده، بلکه برخی از دانشمندان اهل سنّت ادعای اجماع و اتفاق اهل تفسیر و حدیث بر این روایت نمودهاند و ادعای تواتر و شهرت هم کردهاند؛ چنانکه گذشت.
اما قول او در اینکه «جعلکنندگان این قصه خوب نتوانستند آن را با آیه تطبیق دهند، چون عرب وقتی از گویندهای کلمه «نسائنا» را که جمع است میشنود، دختر خود گوینده به ذهنش نمیرسد، آن هم گویندهای که چند زن دارد»، از لغت عرب چنین معنایی فهمیده نمیشود.
یکی از استادان صاحب تفسیر، ادیب و ائمّه قرائت، زمخشری (م 538 ق)، در ذیل آیه میگوید: این دلیلی است که قویتر از آن بر فضیلت اصحاب کساء وجود ندارد و این برهان روشنی است بر صحّت نبوّت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم .(124) چطور این بزرگان و نامداران بلاغت و ادب نفهمیده باشند که این روایات نسبت غلط به قرآن میدهند و لفظ جمع را در مورد یک نفس و مفرد استعمال کردهاند؟! و حال آنکه در قرآن، چندین مورد لفظ جمع استعمال شده و مراد از آنها فقط یک نفر است؛ مانند آیه «إِذْ قَالَتِ الْمَلآئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِّنْه» (آل عمران: 45) در این آیه، کلمه «ملائکه» جمع است، ولی فقط یک فرد یعنی تنها جبرئیل مراد است.(125)
خود کلمه «نساء» نیز در قرآن برای دختر هم استعمال شده است؛ مانند آنکه آیه درباره فرعون میگوید: «یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءکُم» (بقره: 49) و آیه «وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِّمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُون» (نساء: 7) وقتی این اصل ثابت شد که «نساء» بر دختر هم اطلاق میشود، فرقی نمیکند که آن، دختر گوینده باشد یا شنونده. از اینرو، اطلاق «نساء» بر دختر یک اصل قرآنی است.
3. دیدگاه رشید رضا: او پس از ذکر روایات مباهله گفته است: ابن عساکر، از جعفر بن محمّد، از پدرش در ذیل آیه «قُل تعالوا نَدعُ اَبنائَنا و اَبناءکم» روایت کرده است که فرمود: رسول خدا برای مباهله، ابابکر و پسرش، عمر و پسرش، و عثمان و پسرش را آورد و ظاهرا کلام در جماعتی از مؤمنان میباشد.(126)
نقد و بررسی: ابن عساکر این روایت را از طریق سعید بن عنبسه و هیثم بن عدی از امام صادق علیهالسلام آورده است. ابوحاتم رازی درباره سعید بن عنبسه میگوید: «لا یصدق.»(127)
عبدالرحمن میگوید: از علی بن الحسین شنیدم که میگفت: سعید بن عنبسه کذّاب است؛ از پدرم شنیدم که میگفت: او راست نمیگوید.(128) یحیی بن معین هم گفته: او کذاب است.(129) ابن ابی حاتم از پدرش نقل میکند که او گفت: «فیه نظرٌ.»(130)
در کتب معروف رجالی اهل سنّت، جز مذمّت هیچ مدحی درباره او دیده نمیشود و بر کذّاب بودن او تأکید فراوان شده و او در ردیف ضعفا و متروکان قرار گرفته است؛ چنانکه این مطلب را ذهبی (م 748 ق)،(131) ابن جوزی؛(132) و احمد بن حجر عسقلانی (م 852 ق)(133) نیز ذکر نمودهاند.
هیثم بن عدی میگوید: درباره هیثم بن عدی هیچ مدحی پیدا نکردم.
بخاری میگوید: «لیسَ بثقةٍ، کان یَکذبُ.» یحیی هم عین همین جمله را درباره او گفته است.
ابوداود گفته: او دروغگو است.
نسائی هم او را «متروکُ الحدیث» خوانده است.(134)
سعدی گفته است: «هیثم بن عدی ساقط قد کشف قناعه.»(135)
یحیی بن معین گفته است: از پدرم درباره او پرسیدم که گفت: او «متروک الحدیث» است.(136)
عباس الدُّوری میگوید: برخی از اصحاب ما برای ما حدیث کردند که کنیز هیثم بن عدی میگفت: «ما کان مولای یقومُ عامَّة اللیلِ یُصلّی، فاذا اَصبحَ جَلسَ یَکذبُ.»(137)
بستی میگوید: «اَنّه روی عن الثقاتِ اشیاءً کأنّها موضوعةٌ ... اِنّه کان یُدلِّسُها.»(138)
در نقل دیگری از بخاری (م 256 ق) آمده است: «سکتوا عنه.»(139)
ازدی هم او را «متروک الحدیث» میدانست.(140)
ابن حبّان هم گفته است: «لایجوزُ الاحتجاجُ به و لا الروایةُ عنه الاّ علی سبیلِ الاعتبار.»(141)
برخی او را ضعیف و متروک دانستهاند؛ مانند دارقطنی،(142) ذهبی،(143) و عقیلی.(144)
بنابراین، اعتباری برای این روایت نیست و این یک روایت جعلی است که با روایات صحیح و متواتر در تعارض میباشد.
خلاصه بحث
این آیه بر عصمت و صداقت حضرت فاطمه علیهاالسلام دلالت تام دارد و این یکی از فضایل بلند آن بانو به شمار میرود. باید توجه داشت به اینکه آیه مباهله حضرت فاطمه علیهاالسلام را یکی از افراد «نسائنا» ندانسته و ایشان یکی از مصادیق «نسائنا» نیست، بلکه «نساءنا» اصلاً مصداق دیگری ندارد و حضرت فاطمه علیهاالسلام تمامیّت تفسیر «نسائنا»است.(145)
________________________________________
1 کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث از مدرسه امام خمینی رحمهالله .
2. ر. ک: عزالدین ابن اثیر، اسد الغابة فی معرفة الصحابه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج 5، ص 52.
3. ر. ک: محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، بیروت، دارالجیل، ج 4، ص 248 / جلالالدین سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر المأثور، بیروت، دارالفکر، 1993، ج 2، ص 193.
4. محمود بن اسماعیل بخاری، پیشین، ج 5، ص 36 / حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالمعرفة، ج 3، ص 158.
5. فخرالدین رازی، التفسیر الکبیر، بیروت، دارالفکر، 1985، ذیل سوره کوثر.
6. برای آگاهی بیشتر، ر. ک: نگارنده، فاطمه در قرآن از منظر تفاسیر اهل سنّت، پایاننامه کارشناسی ارشد، قم، مرکز جهانی علوم اسلامی، مدرسه امام خمینی، 1383.
7. اسماعیل جوهری، الصحاح، بیروت، دارالعلم للملایین، 1987 م، ماده «ب ه ل».
8. احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغه، بیروت، دارالکتاب العربیة، ماده «ب ه ل».
9. ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1369، ج 2، ص 438.
10. محمّد بن جریر طبری، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، دارالفکر، 1988، ج 3، ص 301 / جلالالدین سیوطی، پیشین، ج 2، ص 233.
11. جلالالدین سیوطی، پیشین، ج 2، ص 231 / اسماعیل بن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالمعرفة، 1987، ج 1، ص 379 / علی واحدی، اسباب النزول، ریاض، دارالثقافة الاسلامیه، 1984، ص 90ـ91.
12. مسلم بن حجّاج نیشابوری، صحیح مسلم، شرح نووی، بیروت، دارالقلم، 1987، ج 15، ص 185 / محمّد بن سوره، سنن ترمذی، بیروت، دارالفکر، 1994، ج 5، ص 407 / جلالالدین سیوطی، پیشین، ج 2، ص 233.
13. فخر رازی، پیشین، ج 8، ص 89.
14. همان.
15. نظام الدین نیشابوری، غرائب القرآن و رغائب الفرقان، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1996، ج 2، ص 178.
16. احمد رازی جصّاص، احکام القرآن، مکّه، المکتبة التجاریة، ج 2، ص 23.
17. محمّد حافظ نیشابوری، معرفة علوم الحدیث، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1977، ص 50.
18. محمّد زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دارالمعرفة، ج 1، ص 193.
19. ابن تیمیه الحرّانی الدمشقی، منهاج السنة النبویّة فی نقض کلام الشیعة والقدریة، قاهره، مکتبة ابن تیمیه، 1998، ج 4، ص 35.
20. عبدالرحمن رازی، تفسیر القرآن العظیم سندا عن رسول اللّه و الصحابة والتابعین، بیروت، المکتبة المصریة، 1999، ج 1، ص 379.
21. حکمة بن یاسین، التفسیر الصحیح موسوعة الصحیح المسبور من التفسیر بالمأثور، مدینة، دارالآثر، 1999، ج 1، ص 421.
22. محمّد بن سوره، پیشین، ج 5، ص 407.
23. محمّد شوکانی، فتح القدر الجامع فی فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج 1، ص 449. در حاشیه آن، محقق کتاب روایت سعد را صحیح دانسته است.
24. حاکم نیشابوری، پیشین، ج 3، ص 150.
25. محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن ا لعظیم و السبع المثانی، تهران، جهان، ج 3، ص 168.
26. همان، ج 3، ص 167.
27. فخر رازی، پیشین، ج 8، ص 89.
28. عبدالرحمن بن جوزی، زاد المسیر، بیروت، دارالکتب العلمیه، 2000، ج 1، ص 324 / مسلم بن حجّاج نیشابوری، پیشین، ج 15، ص 185 / محمّد بن سوره، پیشین، ج 5، ص 407 / رشیدالدین میبدی، تفسیر کشف الاسرار وعدة الابرار، تهران، امیرکبیر، 1376، ج 2، ص 151 / حکمة بن یاسین، پیشین، ج 1، ص 421 / خالد آل عقده، جامع التفسیر من کتب الاحادیث، ریاض، دار طیّبه، 1421 ق، ج 1، ص 370.
29. رشیدالدین میبدی، پیشین، ج 2، ص 151 ـ 152.
30. علی طاووس، سعد السعود، قم، دلیل، 1379، ص 182.
31. احمد بن حجر هیثمی، الصواعق المحرقه فی الردّ علی اهل البدع والزندقة، قاهرة، مکتبة القاهرة، 1965، ص 156.
32. علی طاووس، پیشین، ص 183.
33. همان.
34. عبدالرحمن بن ابی حاتم، پیشین، ج 2، ص 667.
35. محمّد آلوسی، پیشین، ج 3، ص 168.
36. نوراللّه حسینی مرعشی تستری، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج 9، ص 91، به نقل از: شهاب الدین احمد نویری، نهایة الارب فی فنون الادب، ج 8، ص 173.
37. حاکم نیشابوری، معرفة علوم الحدیث، بیروت، دارالکتب العلمیة، ص 50.
38. علی واحدی، پیشین، ص 68.
39. جلالالدین سیوطی، پیشین، ج 2، ص 233 / عبدالرحمن بن جوزی، پیشین، ج 1، ص 324.
40. حاکم حسکانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ج 1، ص 126.
41. ابوالفرج اصبهانی، الاغانی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1992، ج 12، ص 7.
42. علی طاووس، پیشین، ص 183.
43. همان.
44. همان.
45. همان.
46. اسماعیل بن کثیر دمشقی، پیشین، ج 1، ص 379.
47. علی طاووس، پیشین، ص 183.
48. همان.
49. همان.
50. عبدالرحمن بن ابی حاتم، پیشین، ج 2، ص 667.
51. محمد بن جریر طبری، پیشین، ج 2، ص 301.
52. همان.
53. همان.
54. ابن عطیّه اندلسی، المحرّر الوجیز، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1996، ج 1، ص 447.
55. محمّد بن جریر طبری، پیشین، ج 3، ص 300.
56. عبدالرحمن بن ابی حاتم، ج 2، ص 667.
57. علی طاووس، پیشین، ص 183.
58. همان.
59. همان.
60. همان.
61. همان.
62. همان.
63. حاکم حسکانی، پیشین، ج 1، ص 120ـ128.
64. همان.
65. احمد طبری، ذخائر العقبی، بیروت، دارالمعرفة، ص 25.
66. جلالالدین سیوطی، پیشین، ج 2، ص 229.
67. مسلم بن حجّاج نیشابوری، پیشین، ج 15، ص 185.
68. احمد بن حجر هیثمی، پیشین، ص 156.
69. مسلم بن حجّاج نیشابوری، پیشین، ج 15، ص 185 / محمّد بن سوره، پیشین، ج 5، ص 407.
70. سلیمان قندوزی، ینابیع المودة، قم، بصیرتی، باب 63، ص 362.
71. ابن تیمیه الحرّانی الدمشقی، پیشین، ج 2، ص 118.
72. محمّد رشید رضا، تفسیر المنار، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1999، ج 3، ص 265.
73. احمد بن حنبل، المسند، ج 1، ص 185.
74. مسلم بن حجّاج نیشابوری، پیشین، ج 15، ص 185.
75. محمّد بن سورة، پیشین، ج 5، ص 407.
76. محمّد بن جریر طبری، پیشین، ج 3، ص 299.
77. اسماعیل بن کثیر دمشقی، پیشین، ج 2، ص 667.
78. ابوالفرج اصبهانی، پیشین.
79. احمد رازی جصّاص، پیشین، ج 2، ص 23.
80. ابراهیم سمرقندی، تفسیر السمرقندی المسمّی ببحر العلوم، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1993، ج 1، ص 4.27
81. حاکم نیشابوری، پیشین، ج 3، ص 150.
82. احمد ثعلبی، تفسیر الکشف والبیان، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 2002، ج 3، ص 85.
83. علی ماوردی، النکت و العیون (تفسیر الماوردی)، مصر، البنیة المصریة العامّة للکتاب، 1979، ج 1، ص 399.
84. احمد بیهقی، دلائل النبوة، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1985، ج 5، ص 388.
85. علی واحدی نیشابوری، پیشین، ص 68.
86. حاکم حسکانی، پیشین، ج 1، ص 123.
87. حسین بن مسعود الضرّاء البغوی، معالم التنزیل، بیروت، دارالفکر، 2002، ج 2، ص 48.
88. محمود زمخشری، پیشین، ج 1، ص 193.
89. ابن قیّم الجوزیه، الضوء المنیر، ج 2، ص 64.
90. عبدالرحمن بن جوزی، پیشین، ج 1، ص 324.
91. فخر رازی، پیشین، ج 8، ص 88.
92. محمّد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج 4، ص 104.
93. احمد طبری، پیشین، ص 25.
94. عبدالله نسفی، تفسیر النسفی (مدارک التنزیل و حقائق التأویل)، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1995.
95. علاءالدین علی خازن بغدادی، تفسیر الخازن، بیروت، دارالکتب العلمیة، ج 1، ص 254.
96. نظامالدین نیشابوری، پیشین، ج 2، ص 178.
97. ابن تیمیة الحرّانی الدمشقی، پیشین، ج 2، ص 118.
98. نورالله تستری، پیشین، ج 9، ص 118.
99. ابن حیّان اندلسی، البحر المحیط، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1993، ج 2، ص 479.
100. شمسالدین محمّد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1996، بخش «سیر الخلفاء الراشدون»، ص 230.
101. عبدالرحمن بن ابی حاتم، پیشین، ج 1، ص 379.
102. ناصرالدین شیرازی بیضاوی، تفسیر البیضاوی، بیروت، دارالفکر، 1996، ج 1، ص 163.
103. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1995، ج 4، ص 468 در ذیل «علی».
104. جلال الدین سیوطی، پیشین، ج 2، ص 232.
105. ابن حجر هیثمی، پیشین، ص 212.
106. ابوالسعود محمّد بن محمّد عمادی، تفسیر ابی السعود (ارشاد العقل السلیم الی مزایا الکتاب الکریم)، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1999، ج 1، ص 378.
107. محمّد علی صابونی، مختصر تفسیر ابن کثیر، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1996، ج 1، ص 289.
108. اسماعیل حقی بروسوی، تفسیر روح البیان، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 2001، ج 2، ص 55.
109. عجلی، الفتوحات الالهیه، ج 1، ص 432.
110. احمد بن عجیبه، البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، بیروت، دارالکتب العلمیه، 2002، ج 1، ص 363.
111. محمد آلوسی، پیشین، ج 3، ص 167.
112. محمّد جمالالدین قاسمی، تفسیر القاسمی (محاسن التأویل)، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1997، ج 2، ص 29.3
113. محمّد شوکانی، پیشین، ج 1، ص 449.
114. طنطاوی جوهری، الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم، بیروت، دارالفکر، ج 1، ص 127 ذیل آیه.
115. رشیدالدین میبدی، پیشین، ج 2، ص 147.
116. حکمة بن یاسین، پیشین، ج 1، ص 421.
117. سعید حوی، الاساس فی التفسیر، قاهره، دارالسلام، 1999، ج 2، ص 774.
118. طنطاوی، التفسیر الوسیط للقرآن الکریم، قاهره، دارالمعارف، ج 2، ص 130.
119. مصطفی حسن المنصوری، المقتطف من عیون التفاسیر، قاهره، دارالسلام، 1996، ج 1، ص 332.
120. نیاز قاری، تفسیر فتح الرحمن، ج 1، ص 133.
121. عبدالقادر آل عقده، جامع التفسیر من کتب الاحادیث، ج 1، ص 370.
122. ابوبکر جزائری، ایسر التفاسیر لکلام العلی الکبیر، قاهره، دارالسلام، ج 1، ص 325.
123. سلیمان قندوزی، پیشین، ص 330.
124. محمّد زمخشری، پیشین، ج 1، ص 193.
125. محمود آلوسی، پیشین، ج 3، ص 141.
126. محمّد رشید رضا، پیشین، ج 3، ص 265.
127. احمد ذهبی، میزان الاعتدال، بیروت، دارالفکر، ج 2، ص 154.
128. عبدالرحمن رازی، کتاب الجرح و التعدیل، بیروت، دارالکتب العلمیه، ج 2، ص 53.
129. همان.
130. همان.
131. احمد ذهبی، المغنی فی الضعفاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1997، ترجمه 2438 / همو، دیوان الضعفاء والمتروکین، بیروت، دارالقلم، 1988، ج 1، ص 331، ترجمه 1639.
132. عبدالرحمن بن جوزی، کتاب الضعفاء والمتروکین، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1986، ج 1، ص 324، ترجمه 1429.
133. احمد بن حجر عسقلانی، لسان المیزان، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1995، ج 3، ص 286.
134. احمد ذهبی، میزان الاعتدال، ج 4، ص 324.
135. ابن عدی، الکامل فی الضعفاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1989، ج 8،
136. عبدالرحمن رازی، پیشین، ج 9، ص 85.
137. احمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 8، ص 426.
138. محمّد بن حیّان بستی، کتاب المجروحین، بیروت، دارالمعرفة، 1992، ج 3، ص 92ـ93.
139. محمّد بن اسماعیل بخاری، کتاب الضعفاء الصغیر، بیروت، دارالمعرفه، 1986، ترجمه 390.
140. عبدالرحمن بن جوزی، کتاب الضعفاء والمتروکین، ج 3، ص 179، ترجمه 3622.
141. همان.
142. علی دارقطنی، الضعفاء والمتروکون، ریاض، مکتبة المعارف، 1984، ص 388، ترجمه 563.
143. احمد ذهبی، المغنی فی الضعفاء، ج 2، ص 488، ترجمه 6808 / همو، دیوان الضعفاء والمتروکین، ج 2، ص 424.
144. محمّد عقیلی، کتاب الضعفاء الکبیر، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1998، ج 4، ص 352، ترجمه 1959.
145. چنانچه قرآن حضرت ابراهیم را با وجودی که یک نفر بیشتر نیست یک امت معرفی میکند در اینجا نیز از حضرت فاطمه علیهاالسلام به عنوان فردی که تمام حقیقت زنانِ مسلمان است با تعبیر نسائنا یاد شده است.