سخنرانی حجت الاسلام میرباقری؛ ارتباط فرهنگ انتظار با عاشورا
بسم الله الرحمن الرحیم
جامعه آرمانی، دغدغه تمام مکاتب
موضوع سخن ما، ارتباط فرهنگ انتظار و عاشوراست و مسئولیتی که پیوند میان این دو امر بر دوش ما می گذارد. این انتظار چه اصول و پایه هایی دارد و بر اساس چه اعتقاداتی منتظر وجود مقدس امام زمان (ع) هستیم؟ بر اساس این اعتقاد ما منتظر چه تحولی در عالم هستیم؟ بحث از جامعه موعود بحثی است که مکاتب مختلف به آن پرداخته اند. حتی مکتب های مادی هم که اصولا به خدای متعال معتقد نیستند، یک جامعه آرمانی را باور دارند.
جامعه موعود بر مبنای لیبرال دموکراسی
لیبرال دموکراسی جامعه موعودی را تعریف می کند که بر اساس اعتقاد به خدای متعال و حکمت حکیمانه او ترسیم نشده است. آن ها می گویند عقلانیت بشر رفته رفته رشد می کند و به جایی می رسد که جامعه موعودٍ جهانی و مطلوب را می سازد. کمونیزم ها هم معتقد بودند تاریخ خود به سمت کمون ثانوی حرکت می کند. در باور آنها هیچ اراده حکیمانه ای، جهان را به سمت جامعه موعود مورد نظرشان حرکت نمی دهد.
جامعه موعود در ادیان الهی
اعتقاد ادیان الهی به خصوص اسلام و تشیع بر این است که جامعه جهانی به دست موعودی سامان می یابد و بر مدار حق قرار می گیرد؛ «یعْطِفُ الْهَوَی عَلَی الْهُدَی إِذَا عَطَفُوا الْهُدَی عَلَی الْهَوَی»[1] بعد از اینکه همه چیز آشفته شد و هوای نفس، همه جا را فرا گرفت، همه چیز به دست امام زمان(عج) بر محور حق و عبادت و بندگی اصلاح می شود که این باورها براساس اصولی شکل گرفته است:
اصل اول: اعتقاد به توحید
این گونه نیست که جهان یک عالم مادی ازلیست، بلکه خدایی حکیم این جهان را آفریده و بعد هم در دل این خلقت موجودی به نام انسان را با هدفی مشخص پدید آورده که بازگشت این انسان هم در نهایت به سوی خداوند متعال است.
اصل دوم: آغاز خلقت
خداوند متعال انسان را در این دنیا نیافریده است؛ یعنی آغاز خلقت ما در این دنیا نیست و انسان برای این عالم خاکی آفریده نشده است. ظرفیت وجودی و استعدادهای انسان بیشتر از آن است که در این دنیا به نتیجه برسد. بلکه کاروان انسانی از دور دست به راه افتاده، از این عالم عبور می کند و به عوالم بعدی وارد می شود. خدای حکیم انسان را با ظرفیت مشخصی آفریده. برای اینکه آن ظرفیت ها فعال شوند، او را از عوالمی عبور می دهد. عوالمی که قرار است انسان از آن عبور کند متناسب با رشد انسان است. ابتدا عالم دنیاست.
هدف از خلقت انسان
باید پرسید انسان برای چه کاری به دنیا می آید؟ آیا هدف خدای متعال از آفرینش، خوردن، آشامیدن، خوابیدن و ارضای غرایز است؟ هدف پروردگار از دادن نعمت ها این است که ما سرمایه ها را هماهنگ کنیم و همه را با هم در میسر عبادت و بندگی خدای متعال حرکت دهیم. تا آن جا که «حتی یکون أعمالی و إرادتی [و أورادی] کلها وردا واحدا و حالی فی خدمتک سرمدا»[2]حال، نتیجه اش چه می شود؟ نتیجه اش این می شود که همه استعدادهای ما شکوفا خواهد شد. ما به اندازه ظرفیت خودمان به قرب می رسیم. رحمت خدای متعال را می چشیم و دریچه های رحمت به سوی ما باز می شود. سرچشمه های رحمت به سوی ما می جوشد و ما می توانیم در نعمت های خدای متعال غرق بشویم. حتی می توانیم در این سیر درجات پایین بهشت را هم پشت سر بگذاریم و به جایی برسیم که: «بِمَا لَا عَینٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ»[3] نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده است. «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِی لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْینٍ»[4] خدا چه چیزی برای آنها در نظر گرفته: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ»[5] هیچ کس نمی داند خدای متعال چه گوهرهایی را برای آنها پنهان کرده است.
اصل سوم: نیاز به هدایتگر
ناگفته پیداست ما در رسیدن به مقام توحید محتاج هدایت انبیا و اولیا هستیم. آن انبیا و اولیا محور هدایت بشرند. جریان هدایت و عبادت و توحید در جهان را آنان سرپرستی می کنند.
اصل چهارم: جهان عرصه عبادت اولیا
ما معتقدیم که خدای متعال برای هدایت ما، انسان هایی را فرستاده که دست بشر را بگیرند و به سمت خدای متعال پیش ببرند. اگر این اعتقاد را عمیق تر کنیم، درمی یابیم که در اصل، هدف از خلقت، آنها هستند؛ «لَوْلَاک لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاک»[6] عالم برای عبادت آنها خلق شده است. خدای متعال دست، چشم، گوش و زبان را به ما داده که ما بتوانیم به وسیله آنها رشد کنیم. پس اصل، رشد ماست و این جسم قالبی است که در این دنیا برای ما خلق کرده است. بنابراین در این نگاه، اولیای الهی اصلند و خداوند جهان را برای عبادت آنها آفریده است.
اصل پنجم: خلقت هماهنگ جهان
خداوند تمام اعضا را متناسب با ما خلق کرده. این گونه نیست که خدای متعال بدنی برای ما آفریده باشد که دور ریخته شود. حتی این بدن هم به گونه ای خلق شده که قابلیت رشد دارد. او هم همراه با عبادت ما رشد می کند. بنابراین خدای متعال جهان را کاملا هماهنگ خلق کرده. در این پیکری هم که به ما داده، میل به قرب وجود دارد؛ یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض؛ هرچه در آسمان و زمین است، تسبیح گوی خداست. اینها هم موجود زنده اند. اینها هم تسبیح می گویند. برای مثال وقتی مومن غذا می خورد نه تنها به بدنش انرژی می رساند، بلکه با این انرژی، عبادت هم می کند.
ذکر خداوند، به مثابه مصالح خانه آخرت
بعد هم عالم ملکوت را خلق کرده است. ملائکه هم منتظرند که این طعام در اختیار آنها قرار گیرد. عبادت ما طعام آنهاست. حضرت در روایتی فرمودند: وقتی به معراج رفتم، دیدم فرشتگان از خشت طلا و نقره خانه می سازند. پرسیدم: جبرئیل! اینها چه می کنند؟ گفت: برای مومنان خانه می سازند. حضرت فرمودند: پس چرا گاهی مشغولند و گاهی دست بر می دارند؟ جبرئیل گفت: یا رسول الله! اگر برایشان از دنیا مواد و مصالح برسد، می سازند و اگر نرسد بی کار می مانند. حضرت پرسیدند: مصالحش چیست؟ پاسخ آمد: تسبیحات اربعه. حال باید دید حقیقت این اذکار چیست؟ چگونه می شود که این اذکار به مصالح عالم ملکوت تبدیل شود؟ باید دانست عمل ما ملکوتی دارد. ملائک هم منتظرند مثل کشاورزی که مشتاقانه دانه را می کارد آنها هم مشتاقانه منتظر دریافت عمل مومن هستند.
رسیدن به ملکوت عالم از مسیر اراده ولی خدا
اگر گفته می شود خدای متعال عالم را برای نبی اکرم (ص) آفریده، معنایش این نیست که به عالم ظلم شده. در حقیقت شفاعت نبی اکرم(ص) است که عالم را به قرب و کمال می رساند؛ یعنی خدا عالم را برای او آفریده و همه طفیل حضرت خلق شده اند. اگر اراده یک مومن جذب اراده ولی الله بشود، خود این اراده نور می گیرد و به بهشت راه پیدا می کند. راه یافتن به ملکوت عالم، از مسیر اراده ولی الله صورت می گیرد. مانند غذا که در بدن یک مؤمن به انرژی تبدیل می شود و در صورت نخوردن، بدن دچار اختلال می شود. اگر جذب اراده او شدی از طریق عبادت او به قرب خدا می رسی. شاید یک معنای «بنا عبدالله، بنا عرف الله» همین باشد؛ به وسیله ما خدا عبادت می شود، به وسیله ما معرفت خدا به دست می آید.پس خدای متعال عالم را برای عبادت نبی اکرم و سجده حضرت (ص) آفریده، ولی اگر عالم جذب این سجده شد، با سجده حضرت همه عالم به کمال و قرب می رسد.
اصل ششم: مهلت به دستگاه ابلیس
در کنار این جریان، دستگاه های دیگری هم پدید می آیند؛ مانند دستگاه ابلیس. البته پدید آمدن این جریان هدف اصلی خلقت نیست؛ یعنی خدای متعال موازی با خلقت نبی اکرم، دستگاه ابلیس را هم خلق کرده که در عرض هم دو هدف مستقل دارند. پس اراده ها باید دو راه در عالم دنیا داشته باشند تا بتوانند انتخاب کنند. فقط دستگاه نبی اکرم(ص) نیست که امداد می شود؛ دستگاه ابلیس هم امداد می شود: «کلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ»[7]؛ به او هم مهلت داده می شود. ولی طبیعتا این گونه نیست که دستگاه ابلیس، موازی با دستگاه حضرت رشد کند؛ یعنی هرگز نمی تواند دستگاه ایمان را بربچیند.
شیطان روز اول چنین رجز خواند: «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَک الْمُسْتَقیمَ» [8]؛ سر راه مستقیمشان می نشینم. «لَأُمَنِّینَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ»[9]؛ در دلشان هوس ایجاد می کنم. به آنها فرمان می دهم: «لَأُزَینَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعینَ»[10]؛ دنیا را در نظرشان تزیین می کنم. پس به او اجازه دادند که هر کاری انجام دهد؛ «إِنَّ عِبادی لَیسَ لَک عَلَیهِمْ سُلْطانٌ»[11]؛ می گوید: تا قیامت به من مهلت بده. به او می گویند: این گونه نیست: «فَإِنَّک مِنَ الْمُنظَرِینَ إِلی یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»[12]؛ مهلت تو مهلت معینی است. این گونه نیست هر چه تو می خواهی به تو بدهیم.
اصل هفتم: جنگ میان حق و شیطان
همواره در میان این دو دستگاه (دستگاه انبیاء و هدایت و دستگاه ابلیس و ضلالت) جنگ و درگیری وجود دارد و این درگیری هم از سرآغاز بوده و ادامه خواهد داشت.
علت جنگ میان دستگاه حق و دستگاه باطل
پس از آشنا شدن با این اصول باید دانست که تمامی این اصل ها در آموزه مهدویت وجود دارد. از سوی دیگر دو دستگاه یاد شده همواره با هم در ستیزند. حال موضوع درگیری چیست؟ آیا موضوع اصلی درگیری بر سر دنیا و جلوه های دنیاست؟ انبیا می خواهند عالم را به سمت عبادت خدا هدایت کنند، ابلیس می خواهد عالم را به سمت معصیت ببرد. انبیا می خواهند ارواح را به یک روح واحد تبدیل کنند؛ انبیا می خواهند همه زندگی اجتماعی بشر رنگ عبادت بگیرد. شیطان و ابلیس و دشمنان انبیا می خواهند همه زندگی بشر را به استکبار و نفسانیات تبدیل کنند. ابلیس می خواهد همه ارواح را دور خودش جمع کند.
بلوغ عالَم، اشتیاق به عبادت خداست
بلوغ عالم در چشیدن طعم عبادت و بندگی است. ظرفیت انسان ها باید به جایی برسد که با همه وجودشان، مشتاقانه خدا را عبادت کنند؛ وقتی مؤمن تصمیم می گیرد موحد بشود، باید منازل و مراحلی را پشت سر بگذارد. باید قدم به قدم طعم ایمان را بچشد؛ «حَرَامٌ عَلَی قُلُوبِکمْ أَنْ تَعْرِفَ حَلَاوَةَ الْإِیمَانِ حَتَّی تَزْهَدَ فِی الدُّنْیا»[13] بر قلوب شما حرام است تا وقتی دل از دنیا بر نداشته اید شیرینی ایمان را بچشید. در غیر این صورت شیرینی عبادت و ایمان در کام شما زنده نمی شود و نمی توانید آن حلاوت ها را بچشید.
سیر تدریجی بشر برای رسیدن به بلوغ الهی
مؤمن آرام آرام پیش می رود و کم کم در مقاماتی که اربابان معرفت گفته اند غرق می شود تا این که به جایی برسد که رفته رفته بفهمد همه زندگی اجتماعی اش باید آهنگ خدا پیدا کند. این امری است که تدریجا بر محور ولایت معصومین اتفاق می افتد. آنها هستند که ولایتشان آرام آرام بشر را رشد می دهد. یک معلم الهی تدریجا شاگرد را جذب روح خود می کند. مثل مادری که به کودک شیر می دهد. تدریجا او را سِیر می دهد و هدایت می کند تا به بلوغی برسد که فقط خدا را ببیند. این یک سیر تدریجی است و باید مراحلی را پشت سر گذاشت. این گونه است که شیطنت ها، ناخالصی ها و هواهای نفس از او گرفته می شود و به یک روح خاشع، خاضع، عابد و موحد تبدیل می شود.اگر انسان ها بخواهند به صورت اجتماعی به جایی برسند تا هم دلی و همکاری شدت پیدا کند و آهنگ خدایی بگیرد باید رفته رفته تلاش کنند. یعنی ممکن نیست این اتفاق در زمان حضرت نوح(ع) بیفتد. ممکن نیست این اتفاق در زمان حضرت ابراهیم و ظهور اسلام واقع شود. بلکه تنها با فداکاری انبیا در طول تاریخ بشر به دست می آید.
وظیفه ما در عصر ظهور
مرحوم مجلسی نقل فرمودند: وقتی نمرود آن آتش عظیم را به پا کرد تا وجود مقدس ابراهیم خلیل(ع)را بسوزاند، زنبور عسل، بال خودش را تر کرده بود و روی آتش می کشید و می خواست این آتش را خاموش کند. خب آتش با امر خدا آرام گرفت: «یا نارُ کونی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهیمَ»[14]، ولی زنبور به کار خودش مشغول بود. ما که نمی توانیم کار ولی خدا را انجام دهیم، ولی می توانیم وظیفه خود را انجام بدهیم. یعنی کار خومان را بر دوش ولی خدا نیندازیم. تلاش کنیم به شفاعت آنها برسیم.
«یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکمْ لِما یحْییکمْ»[15] او دعوت می کند، او فرا می خواند، او جذب می کند. اگر اجابت کردی، قدم به قدم تو را پیش می برد، ولی کار ما اجابت است. این کمترین کاری است که ما باید انجام دهیم. این گونه به سمتی حرکت می کنیم که همه اراده های مومنین جذب ولایت ولی الله می شوند و آهنگ جهان یکپارچه عبادت و سجده می شود و جز نجوای «لا اله الا الله» به گوش نمی رسد. شاید بتوان این آیه را این گونه معنا کرد: «إِیاک نَعْبُدُ وَ إِیاک نَسْتَعینُ» [16]؛ همه ما گرد ولی الله هستیم و به پشتوانه حضور ایشان جرات می کنیم بگوییم ایاک نعبد. حقیقت عبادت از آن ایشان است. جریان «إِیاک نَعْبُدُ وَ إِیاک نَسْتَعینُ» این است که همه عبادت ها را حضرت انجام می دهد. البته ما هم باید در مسیر عبادت عظیم عالم نقش ایفا کنیم.
دولت کریمه
«اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَیک فِی دَوْلَةٍ کرِیمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ أَهْلَهُ وَ تَجْعَلُنَا فِیهَا مِنَ الدُّعَاةِ إِلَی طَاعَتِک وَ الْقَادَةِ فِی سَبِیلِک وَ تَرْزُقُنَا بِهَا کرَامَةَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ.»[17]در دعای افتتاح ماه رمضان که ما را در شب های ماه رمضان با امام زمان پیوند می دهد با دولت کریمه حضرت آشنا می شویم. خدایا این رغبت را به تو داریم و این امید را به تو بستیم. در این ماه ضیافت که ما را به آن دولت کریمه برسانی. دولت کریمه، دولتی است که همه چیزش آهنگ خدا دارد. با این دولت اسلام و اهل اسلام را عزیز می کنی و نفاق و اهلش را ذلیلی می کنی. در این دولت کریمه این نقش را به ما دادی تا ما دعوت کننده به بندگی تو باشیم و داعیا الی الله بودنِ امام زمان و نبی اکرم (ص) در وجود ما روشن شود. دست دیگران را بگیریم و به راه تو هدایت کنیم. اگر چنین شد کرامت دنیا و آخرت را اینگونه نصیب ما کن. این تصویر، دورنمایی بسیار محدود از چشم انداز عصر ظهور است.
رسیدن به قافله سیدالشهدا(ع) شرط نزدیک شدن ظهور
بی شک اگر شیعه بتواند خودش را زودتر به قافله کربلا برساند انشاءالله ظهور حضرت نزدیک می شود. وقتی بلاها را پشت سر بگذاریم، ظرفیت پیدا می شود. مهمترین بلا برای مومن، بلای سیدالشهدا و اولیاء خداست. شیعه هرچه زودتر بتواند این موضوع را درک کند، به درک ولایت ولی الله نزدیک می شود. همان طور نفوسی که به شکل فردی غرق در عاشورا هستند زودتر به امام زمان (عج) می رسند. جامعه شیعه هم باید بتواند به صورت اجتماعی طعم این مصیبت را بچشد و جذب بشود؛ زیرا اگراین فاصله کوتاه بشود زودتر آمادگی پیدا می کند.
ذکر مصیبت امام حسین (ع)
سفر پر مخاطره عشق
«السَّلَامُ عَلَیک وَ عَلَی الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِک عَلَیکمْ مِنِّی جَمِیعاً سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِی اللَّیلُ وَ النَّهَار وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتِکمْ السَّلَامُ عَلَی الْحُسَینِ وَ عَلَی عَلِی بْنِ الْحُسَینِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَینِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِمْ أَجْمَعِین»[18] کاروان امام حسین(ع) از ماه رجب به راه افتادند و رفته رفته به طرف میعادگاهشان، کربلا نزدیک می شوند. امام حسین قدم به قدم آنها را هدایت کرد تا به این قرارگاه الهی برسند. آنهایی که احساس می کردند درک سیاسی دارند و به حضرت می گفتند نروید، اگر هم می روید، اهل بیت را با خود نبرید، نوامیس رسول خدا را با خودتان نبرید. آنها در حسب ظاهر پایان کار را می دیدند. این سفر یعنی شهادت امام حسین، یعنی قطعه قطعه شدن جوان ها، یعنی پرپر شدن علی اصغر. ولی نمی دانستند حضرت از ازل قول داده و این روح های بلند از ازل با امام حسین(ع) عهد بستند. چطور امام حسین می تواند آنها را کنار بزند؟
برای هیچ کس به اندازه امام حسین اسارت خواهرش سخت نیست. برای هیچ کس به اندازه امام حسین شنیدن صدای العطش این دخترک ها در کربلا سخت نیست. برای هیچ کس تماشای بدن قطعه قطعه علی اکبر به اندازه امام حسین سخت نبوده است. هیچ کس به اندازه امام حسین آن سختی وداع را تحمل نکرده. کسی که وقتی دشمن به طرف خیمه هایش حرکت کرد، توانش را جمع کرد و فرمود: اگر دین ندارید آزاده باشید با من می جنگید، با اهل حرم چکار دارید؟
یا بقیة الله چقدر برایش سخت بود. نه اهل بیت راضی شدند از امام حسین جدا بشوند و نه امام حسین راضی شد اینها را جا بگذارد. گویا این ها در مدینه قدم به قدم آماده می شدند تا به کربلا برسند. وقتی رسیدند حضرت فرمود: اسم این سرزمین چیست؟ قاضریات، نینوا. فرمود: آیا نام دیگری هم دارد؟ گفتند: کربلا. فرمود: إنزلوا، هاهنا محطّ رحالنا، ومسفک دمائنا، وهنا محلّ قبورنا![19]بار بیندازید عزیزانم! اینجا محل ریختن خون های ماست. اینجا محل دفن ماست. سپس عزیزانش را جمع کرد. به اهل بیتش نگاه کرد و گریست. خدایا می بینی بنی امیه با ما چه کردند. حضرت آنها را آماده کرده بود. پس بار خودشان را در این وداع برداشتند. وداع کردند و رفتند. حالا برای سفر اسارت آماده شده بودند. فقط دختر امام حسین بود که بی تابی می کرد. دل از بابا بر نمی داشت. نه امام حسین دست از دختر بر می داشت و نه دختر دل از بابا می کند. اجازه بدهید من می خواهم کنار بابا بمانم. چون چاره نیست می روم و می گذارمت
ای پاره پاره تن به خدا می سپارمت
پی نوشت ها:
[1]. بحار الأنوار، مجلسی، ج 51، ص 130.
[2]. إقبال الأعمال، سیدبن طاووس، ص 709.
[3]. إرشاد القلوب إلى الصواب، شیخ حر عاملی، ج 2، ص 441.
[4]. السجدة: 17.
[5]. همان.
[6]. بحارالأنوار، مجلسی، ج 16، ص 405.
[7]. الإسراء: 20.
[8]. الأعراف: 16.
[9]. النساء: 119.
[10]. الحجر: 39.
[11]. الحجر: 42.
[12]. ص: 80،81.
[13]. الکافی، شیخ کلینی،ج 2، ص 128.
[14]. الأنبیاء: 69.
[15]. الأنفال: 24.
[16]. الفاتحة: 5.
[17]. الکافی، شیخ کلینی، ج 3، ص 424.
[18]. بحار الأنوار، مجلسی، ج 98، ص 292.
[19]. مع الرکب الحسینى، محمد جواد طبسی. ج 3، ص 284.