بسم الله الرّحمن الرّحیم
همگام با فرارسیدن عاشورای حسینی، هر ساله واقعه و امری بس عظیم رخ می دهد و غم و حزن حسینی آشکار می گردد. در عین حال، امری که شایسته تأمل و دقّت بیشتر است، ابتهاج و فرح و سُرور عاشورایی است که نوشتار حاضر، با استفاده از آثار بعضی بزرگان، در سه بیان، ارائه می دارد .
***
در تعبیرات دین مبین اسلام بسا دیده می شود سفارش به پرهیز از شادی یا غم از اموری که اکثراً از آنها شاد یا غمناکیم، و به عکس، امر به شادی یا غم از اموری که غالباً بدانها بی تفاوت! از یک رو سفارش است به عدم دلبستگی و تعلق به مظاهر دنیوی.
در بیان حقیقت زهد، مظهر زهد و پارسایی، مولا علی علیه السلام، چنین بیان می فرماید:
«الزهد کُلُّه بَینَ کَلِمَتَینِ مِنَ القُرآن قال اللهُ سُبحانَه "لِکَیلا تَأسَوا عَلی ما فاتَکُم و لا تَفرَحوُا بِما آتاکُم" و مَن لَم یَأس عَلی الماضي و لَم یَفرَح بِالآتي فَقَد أخَذَ الزُّهد بِطَرَفَیه»
زهد تماماً بین دو کلمه از قرآن است که خدای سبحان فرمود:" تا بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخورید و به آنچه به شما رسیده شادمان نباشید (۵۷:۲۳)". کسی که بر گذشته افسوس نخورد و به آینده شادمان نباشد، جوانب زهد را رعایت کرده است. (نهجالبلاغة ، حکمت ۴۳۹)
در عین حال، در بیانی شیرین، قرآن کریم می فرماید:
«یا أَیهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِّمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ * قُلْ بِفَضْلِ اللَّـهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَٰلِكَ فَلْیفْرَحُوا هُوَ خَیرٌ مِّمَّا یجْمَعُونَ»
ای مردم! اندرزی از سوی پروردگارتان برای شما آمده است؛ و درمانی برای آنچه در سینههاست؛ و هدایتی و رحمتی برای مؤمنان! بگو: به فضل خداست و به رحمت او، پس بر آن باید [مؤمنان [شادی کنند که آن از هرچه جمع می کنند، بهتر است. (۵۸-۵۷:۱۰)
در این آیه الهی، خداوند تعالی بر این نعمت عظمی به خلق خویش شاد باش (!) می گوید. خواننده محترم را به بیان متین صاحب المیزان ارجاع میدهیم که برکات چهار گانه طیب و نیكوی قرآنی (موعظه، دارو، هدایت و رحمت) را شرح فرموده است که چگونه بندگان حق را مرحله به مرحله از ظلمات غفلت تا مقامات عالیه دستگیری می نمایند [۱]. آری، شاد باشید بر این فضل و رحمت پروردگار که برتر است از هر ثروت و دارایی که می اندوزید. از تکاثر فرار کنید و به کوثر روی بیاورید. از یکی در واهمه باشید و از دیگری فرحمند و مسرور .
حال به فرمایشی از امام رئوف، رضا علیه السلام، توجّه کنیم:
مَنْ كانَ یوْمُ عاشورا یوْمَ مُصیبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكائِهِ جَعَلَ اللّهُ عَزّوَجَلّ یوْمَ القیامَةِ یوْمَ فَرَحِهِ وَ سُرُورِهِ
هر كس كه عاشورا، روز مصیبت و اندوه و گریه اش باشد، خداوند روز قیامت را براى او روز شادى و سرور قرار مى دهد. (امالی صدوق، مجلس ۲۷، حدیث ۴)
یعنی از غم دنیا بپرهیزید ولیکن غم حسینی را حصن حصین خود قرار دهید! از این فرار کنید و در آن قرار. این نقمت است و آن نعمت. این حسرت است و آن دولت.
و نکته دیگر آنکه گر چه ظاهرِ عزای حسین غم است، ولیکن باطن و سرّ آن سُرور است، که آخرت در واقع باطن همین دنیاست. یک نوع غم داریم که غم سیاه محض است که ریشه آدمی را می خشکاند و دنیا و آخرتش را به باد می دهد. ولیکن نوعی دیگر غم است که غم سبز است. برونش آتش است و اندرونش گلستان. ظاهرش سوزاننده است و باطنش رویاننده. آنچه می سوزاند پلیدی و گناه است و آنچه می رویاند، روشنایی و صفا. اصولاً حکم حکیم حضرت حق بر این قرار گرفته است که امورِ به ظاهر متضاد، در هم پیچیده شوند. از این روست که پیامبر پروردگار عالمیان - درود بی پایان حق بر او و خاندانش - می فرمود:
إِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكَارِهِ وَ إِنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَات
همانا بهشت پوشیده شده است با مکروهات و همانا آتش پوشیده شده است با لذّتها! (به روایت مولا علی، نهجالبلاغة ، خطبه ۱۷۶)
بلکه از کلام حق و اولیای او، و حتی تأمّل در حالات و تجربیاتمان، می دانیم که چه بسا دو امر به ظاهر متضاد دقیقاً دو روی یک سکه اند: این همان و آن همان. آیا در کلام حق ندیده ایم که می فرماید:
إِنَّ الَّذِینَ یأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْیتَامَىٰ ظُلْمًا إِنَّمَا یأْكُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیصْلَوْنَ سَعِیرًا
به تحقیق کسانی که اموال یتیمان را به ظلم و ستم میخورند، همانا تنها آتش میخورند؛ و بزودی در شعلههای آتش (دوزخ) میسوزند (۱۰:۴)
آری عجب لذّتیست لذّت جمع مال برای بسیار حتّی اگر به قیمت نابودی قومی دیگر باشد، ولیکن آتشیست این جمع مال در همین حال که در شکمها فرو می رود، گر چه بسیاری از حرارتش اکنون غافلند، ولیکن بزودی خواهند سوخت. در واقع هم اکنون در حال سوختنند ولیکن وعده چشیدن به روز جزا! در برابرِ اینان، بودند آنان که در همین عالم به تماشای باطن اعمال می نشستند و حقیقت امر را رؤیت می نمودند. مولی عبدالرزاق کاشانی در تفسیر خود، در اشاره به طعام دوزخی تبهکاران که در کتاب وحی "غسلین" (چرک خون!) معرفی شده است (۳۷-۳۶:۶۹ (، میگوید: "همانا مشاهده کردیم آنان را عیناً که همان را می خورند!" ( و لقد شاهدناهم یأکلونها عیناً).
و آیا در کلام حق ندیده ایم که می فرماید:
وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَیءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ ** الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّـهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ ** أُولَـٰئِكَ عَلَیهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ
و بی تردید شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش در مالها و جانها و میوهها، آزمایش میکنیم؛ و بشارت ده به استقامتکنندگان؛ آنها که هر گاه مصیبتی به ایشان میرسد، میگویند: "ما از آنِ خدائیم؛ و به سوی او بازمیگردیم"؛ آنها هستند که درودها و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هستند هدایتیافتگان. (۱۵۷-۱۵۵:۲)
پس در تعریف مؤمن باید گفت او آن است که با چشم سر نار بیند و با چشم دل، نور. در ظاهر غم بیند و در باطن، شادی. در برون محنت می کشد و در درون، جنّت. و لذا می بینیم که زیارت عاشورا با بیانی عجیب و سجده ای که ظاهراً سجده شکر (!) است ختم میشود:
اللّهُمَّ لَکَ الحَمدُ حَمدَ الشّاکِرینَ لَکَ عَلی مُصابِهِم الحَمدُللهِ عَلی عَظیمَ رَزیَّتي
خدایا تو را ستایش مى كنم به ستایش شكر گذاران تو برمصیبتشان. سپاس خدای را بر عزادارى و اندوه و غم بزرگ من.
پس غم حسینی که غمی بس مطلوب و ممدوح است در واقع برکت و مسرّت و سرور است و شایسته شکر و حمد و سپاس فراوان. این برای بسیاری از ما ملموس است که غمهای متداول، روحمان را پژمرده می سازند ولیکن عزای حسین جانی نو در درون ما می دمد. اگر چه از یک نگاه، شب قدر شاید هر آن شبیست که قدرش دانیم، ولیکن گویا ریزش خاصّ رحمت حق را هر ساله دو بار تجربه می کنیم: یکی شب قدر ماه رمضان و دیگری شب قدر ماه محرّم (!) و در حین عزا مست می شویم و از باده ای بی مثال می نوشیم. چه زیباست و شورانگیز شعری که بعضی خادمان مراسم حسینی زمزمه می کنند:
سماوری که به بزم حسین می جوشد
بخار رحمت آن جرم خلق می پوشد
حدیث باده و تسنیم و سلسبیل کمتر گوی
بگو حکایت مستی که چای می نوشد
***
از منظری دیگر این نکته شایسته تأمّل است که واقعه عاشورا پل عبور دلباختگان حق به قرب الهی و برکات و نعمات بی پایان بوده است، و از این لحاظ حتی شایسته شادی و سرور. عالم جلیل الشأن و دلباخته حق، سیّد ابن طاووس، در آغاز کتاب شریف لهوف، که به تعبیر بعضی بزرگان كتابی در میان كتب مَقاتل به اندازه اعتبار و اعتماد به آن نمى رسد، مقدّمه ای بسیار زیبا و شامل نکاتی عمیق و لطیف بیان می دارد که ترجمه آن را (گرچه حقّ اصل متن را ادا نمی کند) می آوریم:
«حمد و سپاس خداى را كه پرتوى نورش از افق عقلهاى ناب براى بندگانش متجلّى گشت و مرام و مرادش را به وسیله زبان گویاى سنّت و كتاب آشكار ساخت. آن خدائى كه دل دوستان و دلباختگان خود را از چنگال دنیاى دلفریب رهانید و به سوى نورهاى سرورانگیز كشانید ... روح آنها شرف خشنودى و رضاى خدا را دریافت تا اینكه اعماق دلهایشان متوجّه حق گردید و در سایه لطف و عنایت او آرام گرفت و سمت و سوى آرزوهایشان به فضل و كرم الهى سوق یافت ... پیوسته شوق آنان به كمال قرب خداوند در تزاید است و دلهایشان متمایل به انجام تكالیف الهى است و در این راه جدّیت كامل دارند و گوشهایشان براى شنیدن اسرار الهى مهیّاست و دلهایشان از حلاوت ذكر خدا، شاد و خرّم ... پس چقدر كوچك شد در نزد ایشان هر چیزى كه روگردان گشت از جلال و عظمت او و چقدر متروك و مبتذل گردید بر ایشان هر آنچه باعث دورى از وصال او آمد، به حدّى كه ایشان همواره از اُنس با چنان کرم و کمال لذّت مى برند و پیوسته به زیورهاى هیبت و جلال الهى مُلبّس اند.»
سپس در بیانی عجیب می فرماید:
«پس چون دانستند كه حیات و زندگى آنان مانع از كمال بندگى و متابعت حكم اوست، و بقایشان حایل میان آنان و اکرام او، از بقاء خود گذشتند و به لقاى حضرت حق پیوستند و در طلب این رستگارى تا سرحدّ ایثار و جانبازى پیش رفتند، و آماده شدند كه جان و تن خود را در معرض نیزه ها و شمشیرهاى برّان قرار دهند. جانهایشان براى رسیدن این كمال و شرافت ، قفس تن را درهم شكستند و به پرواز درآمدند و سبقت و مبادرت به شهادت را سبب لذّت و آرامش دانستند. چنانچه سید مرتضى علم الهدى رحمه اللّه سروده:
(لَهُمْ نُفُوسٌ عَلَى الرَّمضا مُهْمَلَةٌ...) براى آنان بدنهایى است كه بر ریگزار گرم افتاده و جانهایشان در جوار خدا آرمیده ؛ گویا اینان كسانى اند كه آسیب رسانندگانشان، سود دهندگان آنها به شمار مى آیند و قاتلان آنان، زنده كنندگان آنان محسوب مى شوند!
و اگر نبود امتثال فرمان سُنّت پیامبر و كتاب پروردگار در پوشیدن لباس جزع و مصیبت زدگى هنگام از بین رفتن نشانه هاى هدایت و ایجاد بدعتها و تأسّف برآنچه از دست دادیم از این سعادت و تأثّر بر چنین شهادت، هرآینه در مقابل این نعمت بزرگ، جامه هاى سرور و بشارت به تن مى كردیم!»
آری، در حالی که به تعبیر سیّد این روز شایسته جشن و سرور است ولیکن به دو دلیل شایسته غم و غصّه نیز هست: یکی غیرت بر بی حرمتی ها به ناموس پروردگار و حجج الهی، و دیگری تأسّف بر بُعد ما از آن یکّه تازان صفا و معنویّت. مگر ممکن است انسان دوستدار کسی باشد و از بی حرمتی به او عمیقاً متأثّر نگردد؟ یا از فراق او دلتنگ نشود؟ پس عزاداری بر سالار شهیدان ریشه در خصایص انسانی دارد و صفات روحانی. و بسی حکمت و برکت در پس این پرده نهفته است چرا که آنکه از بی حرمتی ها مصیبت زده است، همّ و غمش احیای حقّ و حقیقت و حرمتها می شود، و آنکه از فراق نالان است، هستیش مملو از دوست می گردد. چنین مصیبت زده ای خود در دل روح و ریحان است، و در برون جدّ و جهدش بر ایجاد بهشتی دیگرست برای خلق خدا، که او از یزید و یزیدیان بیزار است و در پیکار. و الّا آنکه نه با اهریمن درون و نه با دشمن برون در کارزار است، کارش زار است و زاریش ننگ و عار.
در ادامه، سیّد می فرماید:
«ولى چون ناله و ماتم در مصیبت دخترزاده حضرت خاتم سبب رضاى خداست، و نیكوكاران را غرضى در این عزادارى مترتّب است، ما هم جامه عزا پوشیدیم و اشك از دیدگان جارى ساختیم و به چشمان خود چنین خطاب كردیم: اى دیدگان ! از پى در پى گریستن غافل نباشید، و به دلهاى خود خطاب كردیم : همچون زنان فرزند مرده در ناله و زارى بكوشید ... خدایا! به تو پناه مى بریم از این كارهاى بزرگ كه دلها را جریحه دار كرده و از این مصیبت هاى عظیم كه غم و غصّه ها را به صورت فریاد از دل برمى آورد و این گرفتارى كه همه گرفتاریها را كوچك و ناچیز مى نماید … چرا این چنین نباشد؟ حال آنكه پاره اى از گوشت بدن پیامبر، عریان بر روى شن هاى بیابان ، افتاده و خون شریفش به تیغ گمراهان ریخته شده و صورتهاى دخترانش در مقابل چشم شتررانان و شماتت گران عرضه شده و تاراج لباسهایشان در دیدگاه هر گویا و خاموش صورت پذیرفته و بدنهاى باعظمت و پیكرهاى باكرامت [شهدای حسینی] در حالى كه برهنه از لباس هستند، بر روى خاك افتاده اند… اى مردم آگاه و اى انسانهاى تیزبین ، قتلگاه این خاندان را به یاد آورید و به بى كسى و غربت آنان و زیادى دشمنان ، نوحه سرایى كنید و با غم و اندوه دائم و اشك چشمانتان ، آنان را یارى نمایید، و بر از دست دادن یاری و نصرت آنان [در روز عاشورا] تأسّف خورید، كه جانهاى آنان امانتهاى سلطان آفرینش و میوه دل رسول و نور چشم زهرای بتول می باشند.»
***
رابطه هر فرد با سالار شهیدان بستگی به خود فرد دارد و وسعش. چنانکه بهره کوزه از دریا به اندازه وسع کوزه است نه دریا. می توان از یک منظر مؤمنین را به چند قسم تقسیم نمود: گروه اوّل آنانند که گرفتار وادی کثرتند ولیکن به نسبت احساسات و محبّتشان به امام حسین - علیه السّلام - عزاداری می کنند. گروهی دیگر آنانند که به وادی توحید واصل شده اند و فانی در حقّ گردیده اند و همه جمال می بینند و دلیلی بر ماتم بر نیل خوبان به قرب حق نمی یابند.
عالم عارف و محقّق وارسته علامه حسینی طهرانی در کتاب روح مجرّد که یادنامه استاد معنوی خویش حاج سیّد هاشم حدّاد می باشد چنین می نگارد (ص۷۸):
«در تمام دهه عزاداری[محرّم]، حال حضرت حدّاد بسیار منقلب بود. چهره سرخ میشد و چشمان درخشان و نورانی؛ ولی حال حزن و اندوه در ایشان دیده نمیشد؛ سراسر ابتهاج و مسرّت بود. میفرمود: چقدر مردم غافلند كه برای این شهید جان باخته غصّه میخورند و ماتم و اندوه بپا میدارند! صحنه عاشورا عالیترین مناظر عشقبازی است؛ و زیباترین مواطن جمال و جلال إلهی، و نیكوترین مظاهر أسماء رحمت و غضب؛ و برای اهل بیت علیهمالسّلام جز عبور از درجات و مراتب، و وصول به أعلی ذِروۀ حیات جاویدان، و منسلخ شدن از مظاهر، و تحقّق به اصل ظاهر، و فنای مطلق در ذات أحدیت چیزی نبوده است. تحقیقاً روز شادی و مسرّت اهل بیت است. زیرا روز كامیابی و ظفر و قبولی ورود در حریم خدا و حرم امن و امان اوست. روز عبور از جزئیت و دخول در عالم كلّیت است. روز پیروزی و نجاح است. روز وصول به مطلوب غائی و هدف اصلی است. روزی است كه گوشهای از آنرا اگر به سالكان و عاشقان و شوریدگان راه خدا نشان دهند، در تمام عمر از فرط شادی مدهوش میگردند و یكسره تا قیامت بر پا شود به سجدۀ شكر به رو در میافتند.حضرت آقای حدّاد میفرمود: ... آن كشتن مرگ نبود؛ عین حیات بود. انقطاع و بریدگی عمر نبود؛ حیات سرمدی بود. در دهه عاشورا حضرت آقای حدّاد بسیار گریه میكردند، ولی همهاش گریه شوق بود. و بعضی اوقات از شدّت وَجد و سرور، چنان اشكهایشان متوالی و متواتر میآمد كه گوئی ناودانی است كه آب رحمت باران عشق را بر روی محاسن شریفشان میریزد.»
این بیانات که روز عاشورا "روز كامیابی و ظفر و قبولی ورود در حریم خدا و حرم امن و امان اوست" و "روز وصول به مطلوب غائی و هدف اصلی است" بسیار قابل تأمّل اند. سپس در توضیح این مقام بیان می دارد (ص۸۶):
«باید دانست كه: آنچه را كه مرحوم حدّاد فرمودهاند، حالات شخصی خود ایشان در آن أوان بوده است كه از عوالم كثرات عبور نموده و به فنای مطلق فی الله رسیده بودند، و به عبارت دگر: سفر إلی الله به پایان رسیده، اشتغال به سفر دوّم كه فی الله است داشتهاند. ...جنبه وجه الخَلقی [ایشان] ... تبدیل به جنبه وجه الحقّی و وجهالربّی گردیده است؛ و از درجات نفس عبور كرده، در حرم عزّ توحید و حریم وصال حقّ متمكّن گردیدهاند. امّا سائر افراد مردم كه در عالم كثرات گرفتارند و از نفس برون نیامدهاند، حتماً باید گریه و عزاداری و سینهزنی و نوحهخوانی كنند تا بدینطریق بتوانند راه را طی كنند و بدان مقصد عالی نائل آیند. این مجاز قنطرهای است برای آن حقیقت. همچنانكه در روایات كثیرۀ مستفیضه ما را امر به عزاداری نمودهاند تا بدینوسیله جان خود را پاك كنیم و با آن سروران در طی این سبیل هم آهنگ گردیم.»
در عین حال، معدودی از نیک بختان رهرو حقیقت (گروه سوّم) در عین وحدت کثرت را نیز می نگرند، و بعد از فنا باقی گردیده اند، و به تعبیر استادمان دکتر سلیمان پناه، این عباد حق چون به مقام هوشیاری و صحو بعد از محو رسیده اند و دارای بلندترین درجات هستی اند، لذا عمیقترین درکها و عواطف را دارند، و حسّاس ترین خلق خدایند. این اولیای الهی دارای حیات طیّبه اند، و از عمیقترین و لطیفترین مناظر، خلقِ حق را می نگرند، و لذا درکشان محدود به سرور عالم وحدت نمی باشد و درد و رنج عالم کثرت را نیز عمیقاً ادراک می نمایند، چرا که حضرت حق خود چشم و گوش آنان شده است (حدیث قرب نوافل) و بلکه آنان چشم و گوش او. به بیان اهل معرفت ، عبد مقرّب الهی می تواند به آنجا رسد که از مخلوقات به انفسشان اولی و اقرب گردد، تا آنجا که هر درد و رنج که بر آنان وارد می گردد، اوّل بر قلب شریف وی وارد شود، کما اینکه از آیه شریفه "النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ" (۶:۳۳) استنباط شده است. این بدان خاطر است که وجود اجوف و پر از خلأ عبد به واسطه بندگی خدای صمد پر می گردد و وی به مراحل مختلف هستی احاطه می یابد و همراه با مراحل مختلف وجودی ممکنات، و قبل و بعد هر مرحله، حضور می یابد.
علامه طهرانی در ادامه می فرماید:
«و تازه [پس از عبور از مراحل فنا و محو]... از لوازم بقاء بالله بعد از مقام فناء فیالله، متشكّل شدن به عوالم كثرت، و حقّ هر عالم را كما هو حقّهّ رعایت نمودن است كه با خداوند در عالم خلق بودن و متّصف به صفات خلقی در عین وحدت ربوبی گردیدن میباشد كه هم عشق است و هم عزا، هم توحید است و هم كثرت؛ چنانكه عین خود این حالات در حضرت آقای حدّاد در اواخر عمر مشاهده میشد كه پس از مقام فناءِ صرف و تمكّن در تجرّد، دارای مقام بقاء بودهاند. توأم با همان عشق شدید، در مجالس سوگواری، گریه و عزاداری ناشی از سوز دل و حرقت قلب از ایشان مشهود بود. خود حضرت سیدالشّهداء علیه السّلام هم به حضرت سكینه دختر عزیزشان فرمودند:
لا تُحْرِقي قَلْبي بِدَمْعِكِ حَسْرَةً مادامَ مِنّی الرّوحُ فی جُثْماني
قلب مرا با سرشكت آتش مزن، این سرشكی كه از روی حسرت میریزد؛ تا وقتیكه جان در بدن دارم!»
در نهایت نتیجه گیری می فرماید:
«و به عبارت مختصر و كوتاه: داستان كربلا داستان بسیار غامض و پیچیدهای است. عیناً مانند سکّه دو رو میباشد: یك روی آن عشق و شور و نیل و فوز حضرت سید الشّهداء علیه السّلام میباشد به آن عوالم، و روی دیگر آن غصّه و اندوه و عذاب و شكنجه و گریه میباشد. امّا كسی میتواند آن روی سكّه را تماشا كند كه این رو را دیده و تماشا كرده و از آن عبور نموده باشد؛ بِمِثْل هذا فلْیعملِ العامِلون.»
این اسرار را ،کما هو حقّه، فقط خاصّان حق در می یابند و این بیانات تنها اشاراتی است در حدّ فهم قاصر ما. از خداوند یکتا، جلّ جلاله، برخورداری از برکات واسعه و پایان ناپذیر او و درک و فهم معارف و اسرار اولیای او را عاجزانه خواستاریم؛ به حقّ پنج تن آل عبا، محمّد مصطفی، و علیّ مرتضی، و فاطمه زهرا، و حسن مجتبی، و حسین شهید بکربلاء - علیهم افضل التّحیة و الثّناء.
پىنوشتها:
1ـ در تفسیر آیه ۵۷ سوره یونس، علامه طباطبائی می فرماید:
آیه شریفه بیان جامعی است برای همه آثار [چهار گانه] طیب و نیكوی قرآن كه در نفوس مؤمنین ترسیم میشود و آن [آثار] را از همان اولین لحظهای كه به گوش مؤمنین میرسد تا آخرین مرحلهای كه در جان آنان استقرار دارد در قلوبشان حك میكند. آری، قرآن در اولین برخوردش با مؤمنین آنان را چنین در مییابد كه در دریای غفلت فرو رفته، و موج حیرت از هر سو به آنان احاطه یافته و در نتیجه باطن آنان را به ظلمتهای شك و ریب تاریك ساخته و دلهایشان را به انواع رذائل و صفات و حالات خبیثه بیمار نموده است، لذا با مواعظ حسنه اندرزشان میدهد و از خواب غفلت بیدارشان میكند و از هر نیت فاسد و عمل زشت نهیشان نموده، به سوی خیر و سعادت وادارشان میسازد. و در مرحله دوم آغاز می نماید به پاكسازی باطن آنان از هر صفت خبیث و زشت، و بطور دائم آفاتی را از عقل آنان و بیماریهائی را از دل آنان یكی پس از دیگری زائل میسازد، تا جائی كه بكلی رذائل باطنی انسانهای مؤمن را زایل سازد. و در مرحله سوم آنان را به سوی معارف حقه و اخلاق كریمه و اعمال صالحه دلالت و راهنمائی میكند، آنهم دلالتی با لطف و مهربانی، به این معنا كه در دلالتش رعایت درجات را میكند، و به اصطلاح دست آدمی را گرفته پا به پا میبرد و او را منزل به منزل نزدیك میكند، تا در آخر به سر منزل مقرّبین رسانیده به فوز مخصوص به مخلصین رستگار سازد. و در مرحله چهارم جامه رحمت بر آنان پوشانیده در دار كرامت منزلشان میدهد و بر اریكه سعادت مستقرشان میسازد تا جائی كه به انبیاء و صدیقین و شهداء و صالحین (و حسن اولئك رفیقا (ملحقشان نموده، در زمره بندگان مقرب … در اعلی علیین جای میدهد.